افراد آنلاین
تعلیم و تربیتدر بهائیت از اعتقاد تا عمل
بهائیت در ایران : از جمله تعالیم بهائیت تعلیم و تربیت عمومی میباشد. عبدالبهاء در این باره میگوید: «تربیت عموم لازم است و وحدت و اصول و قوانین تربیت نیز از لوازم امور، تا جمیع بشر تربیت واحده گردند؛ یعنی تعلیم و تربیت در جمیع مدارس عالم باید یکسان باشد. اصول و آداب، یک اصول و آداب گردد تا این سبب شود که وحدت عالم بشر از صغر سن در قلوب جای گیرد».[۱] حسینعلینوری نیز مسئله تربیت اطفال را به اندازهای مهم میداند که کشتن اطفال بیتربیت را بهتر از زنده گذاشتن آنها میداند و در این باره میگوید: «پس احبای الهی و اماء رحمانی به جان و دل، اطفال را تربیت نمایند و در دبستان فضل و کمال، تعلیم فرمایند. در این خصوص ابداً فتور نکنند و قصور نخواهند. البته طفل را اگر بکشند بهتر از این است که جاهل بگذارند؛ زیرا طفل معصوم گرفتار نقایص گوناگون گردد...».[۲] حسینعلیبهاء تربیت دینی را مقدم بر هر تعلیمی میداند؛ چرا که در صورت تحقق تربیت دینی، وعد و وعید یاد شده در کتابهای الهی، عاملی در جهت منع افراد از ارتکاب موارد نهی خواهد بود.[۳] بنابراین رهبر بهائیان علاوه بر مهم دانستن تربیت اولاد، به وحدت تربیت فرزندان بشر در سرتاسر عالم دستور میدهد. چند نکته مهم:
- حسینعلیبهاء تربیت کودک را از پنج سالگی لازم میداند،
- حسینعلیبهاء تربیت را برای همه جوامع یکسان میداند، درحالی که تربیت امری نیست که در همهی جوامع با هر دین و آیین و مذهب یکسان اجرا شود؛ به عبارت دیگر تربیت یکسان به یکی شدن فرهنگها، ادیان و آداب و رسوم نیاز دارد که این امر نشدنی و در حد شعار است، زیرا نگرش ادیان به برخی مسائل اعتقادی و تربیتی یکسان نیست.
- چگونه است که بهاءالله برادر خود را گاو میخواند و ادعای اصلاح تربیت جهانی را دارد؟ «و ای قهر من ذلک تعبدون البقر ولاتعرفون ثم تدعون الله بان یخرج لکم من صلبه عجلا لتعبد...[4] کدام قهری بالاتر باشد از عبادت کردن شما گاوی را که نمیشناسید (میرزایحیی صبحازل) و سپس از خدا میخواهید گوسالهای از صلب آن بیرون آورد...». آیا این، نشانه تربیت است که عباسافندی با وجود وصیتنامه بهاءالله درباره جانشینی او و برادرش محمدعلیافندی، وی را از جانشینی محروم میکند و سپس او و پیروانش را پشه، سوسک، کرمخاکی، جغد، روباه و کلاغ و... معرفی میکند؟[5] آیا اعتقاد به خروج غیر بهائیان از دایره انسانیت، موافق با تربیت است؟[6] آیا هرکس آیین بهائیت را نپذیرد متهم به زنازادگی است؟[7] فرقهای که سران آن بیادبی را از حد گذرانده و به خویشان یکدیگر چنین توهینهایی میکنند هیچگاه نمیتواند مبلغ تعلیم، تربیت و اصلاح عمومی باشد.
پینوشت:
[۱]. عباس، خطابات، ج ۲، ص ۱۲۷
[۲]. عبدالحید اشراق خاور، یام ملکوت، ص ۲۲۰
[۳]. عبدالحمید اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص ۲۲۲
[۴]. حسینعلینوری، بدیع، ص ۱۷۲
[5]. عباسافندی، کاتیب، ص ۴۴۲
[6]. حسینعلینوری، بدیع، ص ۱۴۰
[7]. عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج ۴، ص ۳۵۵
معادله پیوند شوقی افندی و دولت غاصب صهیونیست = بود یا نبود بهائیت
نوشته شده توسطمعادله پیوند شوقی افندی و دولت غاصب صهیونیست = بود یا نبود بهائیت
بهائیت در ایران : دولت غاصب اسرائیل، در زمان شوقیافندی، در فلسطین اشغالی تأسیس شد. این حکومت نامشروع، بارها و بارها از شوقیافندی، رهبر مسلک بهائیت حمایت کرد. در اینباره میتوان به اسنادی که از منابع بهائی استخراج شده است، اشاره کرد تا هرچه بیشتر رسوایی این فرقه ضاله وابسته به استکبار و ظالمین آشکار شود.
شوقیافندی میگوید: «دولت اسرائیل برای مصالح ساختمانی مقام اعلی (مقبره علیمحمد باب) گمرک نمیگیرد».[۱] شوقیافندی در جای دیگر میگوید: «دولت اسرائیل وسایل راحتی ما را فراهم کرد».[۲] شوقیافندی در لوح نوروز ۱۰۸ بدیع، خطاب به بهائیان، به صورت رسمی و آشکارا نظریه بهائیت را دربارهی تشکیل کشور اسرائیل چنین بیان کرده است: «مصداق وعدهی الهی به ابناء خلیل و وراث کلیم، ظاهر و باهر، و دولت اسرائیل در استقلال و اصالت آئین الهی مقرّ و معترف و به ثبت عقدنامهی بهائی و معافیت کافه رسوم دولت و اقرار به رسمیت ایام تسعه متبرکه محرومه موفق و مؤید».[۳]
هیئت بینالمللی بهائی حیفا در نامهای به محفل روحانی ملی بهائیان ایران، در اول ژوئیه ۱۹۵۲م، رابطه شوقیافندی را با حکومت اسرائیل، به صورت سربسته و محرمانه، چنین به اطلاع بهائیان رساند: «روابط حکوم اسرائیل با حضرت ولی امرالله (شوقیافندی) و هیئت بینالمللی بهائی (بیتالعدل) دوستانه و صمیمانه است و فیالحقیقة جای بسی خوشبختی است که راجع به شناسایی امر در ارض اقدس، موفقیتهایی حاصل گردیده است...».[۴] زمانی که شوقیافندی، آخرین رهبر بهائیان، در لندن از دنیا رفت و قرار شد در همان شهر دفن شود، دولت اسرائیل به سفارت خود در انگلستان دستور داد در این مراسم حضور فعال داشته باشد. از این رو در غیاب سفیر اسرائیل در لندن، کاردار سفارت به نام گیرشون اولر، در مراسم تشییع شرکت کرد.[۵] خانم روحیه ماکسول، همسر آمریکایی شوقیافندی، دربارهی رابطه بهائیت و اسرائیل ابراز داشته است: «من ترجیح میدهم که جوانترین ادیان (بهائیت) از تازهترین کشورهای جهان(اسرائیل) نشو و نما یابد و در حقیقت باید گفت آیندهی ما (یعنی بهائیت و اسرائیل) چون حلقههای زنجیر بهم پیوسته است».[۶]
حال این سؤال پیش میآید که چرا با اینکه تبلیغات بهائیت در اسرائیل ممنوع است،ولی این رژیم از بهائیت، برای تبلیغات در سایر کشورها بخصوص ایران حمایت میکند؟ یکی از مظاهر دشمنی دیرین یهودیان با مسلمانان، این بود که یهودیان از هر نیروی ضد اسلامی حمایت میکردند و از ابتداء تاکنون بارها دشمنی خود را با اسلام ثابت کردهاند،به ویژه از زمان تأسیس این رژیم که سرزمین اسرائیل در محاصرهی کشورهای اسلامی قرار داشت (و هنوز هم دارد). شاید به همین سبب، دولت اسرائیل، از نخستین حکومتهایی بود که مذاهب و ادیان مختلف، از جمله مسلک بهائی را به رسمیت شناخت و این مسلک را جزء مذاهب رسمی مملکت خود قرار داد. از عوامل دیگر این حمایتها میتوان به جلب سرمایه داران بزرگ که بهائیان و به ویژه رهبران این فرقه در رأس آنها قرار داشتند و سرمایه خود را در این سرزمین نوبنیاد به کار میانداختند، به سود حکومت تازه تأسیس اسرائیل بود. چنین بود که این دولت جدید، به بهائیان روی خوش نشان داد و آنان را به سرزمین خود و سرمایه گذاری در آن جلب کرد. دفن رهبران بهائی در فلسطین اشغالی نیز، این سرزمین را به مرکز مقدسی برای بهائیان تبدیل کرده است که هرسال عدهی زیادی از آنان با سرمایههای کلان و مخارج گزاف به این منطقه سرازیر میشوند. با مجموعه این عوامل، از انگیزه تفاهم بسیار بالای پیروان بهائی با اسرائیل، بیشتر آگاه میشویم. در سیسال اخیر، روابط بهائیان و رژیم صهیونیستی، عمیقتر از گذشته ادامه یافته است. با وجود شواهد و مدارک فراوان دربارهی ارتباط عمیق و گستردهی بهائیت و صهیونیسم عجیب است که بهائیان در سایتها و رسانههای خویش، در برابر سؤال (یا اعتراض) دربارهی پیوندشان با اسرائیل، با جسارت ادعا میکنند که بین این فرقه با صهیونیست و اشغالگران فلسطین هیچ رابطهای وجود ندارد و وجود مرکز بیتالعدل بهائیان در اسرائیل پدیدهای کاملا تصادفی است و هیچ ارتباطی به علایق و منافع مشترک دو طرف ندارد.[7] با وجود این، تاریخ نشان میدهد که با ظهور صهیونیست، که با حمایت انگلیس از یهودیان و جایگزین ساختن آنان در سرزمین فلسطین شکل گرفت، این فرزند نامشروع استکبار و استعمار، با حزبی الحادی (بهائیت) که رنگ دینی به خود گرفته بود، پیوندی ناگسستنی یافت و آنها را در تنگناها حامی یکدیگر قرار داد.[8]
پینوشت:
[۱]. ر.ک: مجله اخبار امری، آبان۱۳۵۲، ش۵، ص۱۱.
[۲]. ر.ک: مجله اخبار امری، سال ۱۰۷ بدیع، ش۸، ص۲.
[۳]. شوقیافندی، توقیعات مبارکه، ص۲۹۰.
[۴]. مجله اخبار امری، شهریور ۱۳۳۱، ش۵، ص۱۶.
[۵].مجله اخبار امری، مرداد۱۳۳۲، ش ۸ـ ۱۰ ، ص۲۶۳.
[۶]. همان، دی ۱۳۴۰، ش۱۰، ص۶۰۱.
[۷].مجله ایّام، ۶ شهریور ۱۳۸۶، ش۲۹، ص۲۷.
[8]. تاریخ جامع بهائیت، ص ۷۲۲.
منبع : پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_
الفت و محبت در آئین بهائی ، تناقض اعتقاد و عمل
بهائیت در ایران : تعلیم سوم از تعالیم دوازدهگانه بهائیت این است که دین باید سبب الفت و محبت باشد؛ عبدالبهاء در این باره مینویسد: «دین باید سبب الفت و محبت باشد، سبب ارتباط قلوب بشر باشد، سبب حیات انسانی باشد، نورانیت باشد. اگر چنانچه دین سبب عداوت شود، سبب خونریزی گردد، بیدینی بهتر از دین است؛ زیرا دین علاج است. اگر علاج سبب مرض شود ترک مرض بهتر است».[۱] آیا چنین که سران بهائی ادعا میکنند و این واژه را جزء اصول دوازدهگانه خود میپندارند، خود بر طبق آن ملزم بوده و بر آن عمل میکنند یا واقع چیز دیگری است؟ با نگاهی به تاریخ بهائیت، در میابیم که میرزاحسینعلی نوری در شورشهای بابیها و حتی نقشه ترور ناصرالدینشاه نقش کلیدی داشته [۲] و زمینه تفرقه مردم و برهم زدن امنیت ملی ایران به نفع دولتهای خارجی را پدید آورده است. بعد از اینکه حسینعلیبهاء ادعای خویش (ادعای من یظهره اللهی) را مطرح و برخی افراد را به خود جذب کرد، بین او و برادرش، صبحازل اختلاف به وجود آمد و طرفداران آنها به جان هم افتادند، صبحازل بر حسینعلی غضب کرد و وی را از خود راند. میرزا حسینعلی ناچار از بغداد بیرون رفت و نزدیک دو سال در کوههای اطراف سلیمانیه به سر برد و در این مدت، مکان وی نامعلوم بود. بنابراین، خود او اعتراف کرده که کارش باعث ایجاد اختلاف در بین دوستان و هم کیشانش شده است.[۳] با توجه به مطلبی که پیشتر از او نقل شد: «چنان چه دین سبب عداوت شود بیدینی بهتر است» آیین بهائی، خود باعث اختلاف شده و نبود این آیین بهتر از بودنش است و باید آن را نابود ساخت. حسینعلیبهاء در جای دیگر میگوید: «اگرچه در این ایام، رایحهی حسدی ورزیده که قسم به مربی وجود از غیبت و شهود که از اول بنای وجود عالم، با اینکه آن را اولی نه، تا حال چنین غل و حسدی و بغضایی ظاهر نشده و نخواهد شد».[۴] طبق سخنان خود میرزا بهاء با ظهور آیین بهائی، به جای پدید آمدن الفت و محبت، بغض و کینه و حسدی به وجود آمده که پیش از آن سابقه نداشته و در زمانهای بعد هم پدید نخواهد آمد. بنابراین، اگر دینی سبب دشمنی شود و بیدینی از آن بهتر باشد، بیدینی بهتر از آیین بهائیت است.
در بررسی دوره پس از حسینعلی (بهاءالله)، میبینیم که بین فرزندانش (عباس افندی، محمدعلی) برای به دست آوردن ریاست، درگیری و نزاع رخ داده و آنها به یکدیگر فحاشی و تهمتهای ناروا نسبت دادهاند و یکدیگر را به حیوانات تشبیه کردهاند؛ آیا این، معنای شعار وحدت و الفت است: «حتی با دشمنان به نهایت روح و ریحان محبت مهربان بود و در مقابل اذیت و جفا به نهایت وفا مجری دارید». یا این سخنان، شعارهای دروغین و فریبندهای هست که متأسفانه گویندگان آنها بدان پایبند نیستند. شوقیافندی، نوهی دختری عبدالبهاء نیز که طبق وصیت عبدالبهاء در الواح وصایا ولیامر بهائیان شده بود،[۵] با بیشتر افراد خانواده خود با سختترین مجازاتها، یعنی طرد روحانی رفتار کرد. پس از آن، بیتالعدل نیز همین روش را تکرار و افراد زیادی را با طرد اداری و روحانی مجازات کرد. این مسائل نشان میدهد که چگونه رهبران بهائیت برای فریب مردم و جذب آنان، از «شعار دین باید سبب الفت و محبت گردد» استفاده میکنند.
اما برای اثبات این مطلب که مودت و محبت از ابتکارات بهائیت نبوده فقط به ذکر دو حدیث در این مختصر میپردازیم. پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای بندگان خدا برادر باشید و با یکدیگر دشمنی و کینه توزی مکنید و در پی درستی استوار باشید و در کارهای میانهروی کنید، مژده باد بر شما».[۶] و ایشان در جای دیگر چنین فرمودند: «دوستی با مردم نیمی از دین است».[۷] اسلام بعلاوه موعظه در این مسأله راهکارهای عملی برای ایجاد محبت و جلوگیری از پدید آمدن کینه و دشمنی، برنامه دارد. پس این ادعا از سوی بهائیت که دین باید سبب الفت و محبت باشد، صرفا یک شعار تو خالی است که حتی سران بهائی به آن ملزم نبوده و نیستند و صرفا جنبهی عوام فریبی دارد و رفتار آنان در تناقض با این شعار میباشد. نکته پایانی در این باره این است که هماکنون در پی آموزههای به اصطلاح الهی بهاییت، گروههایی از بهاییت جدا شده و به نامهای بهاییان سابق (former bahais)، بهاییان واقعی (orthodox)، بهاییان طردشده (bahais-ex)، بهاییان همجنسگرا (gay bahais)، بهاییان اصلاحطلب (reformer bahais)؛ بدون هیچگونه وحدت و تفاهمی، در حوزههای خود مشغول فعالیت هستند.
پینوشت:
[۱]. عباسافندی، خطابات، ج۱ ص ۱۸و۱۹.
[۲].کلیک کنید...(link is external)
[۳]. حسینعلی نوری، ایقان، ص ۱۶۷.
[۴]. حسینعلینوری، ایقان ص ۱۶۶.
[۵]. عباسافندی، الواح وصایا، ص ۱۱و۱۲.
[۶]. ابن ابی جمهور احسایی، عوالی الئالی، ج۱، ص۶۹.
[۷]. حسام الدین هندی کنزالعمال، ج۱۵، ص۹۰۷، ح ۴۳۵۶۶
منبع : پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب