بهائیت در ایران :
ادیب مسعودی بازگشته
از بهائیت کسی بود که ۱۸ سال مهمترین عنصر فعالیت تبلیغی بهائیان ایران بوده است .
او
کسی است
که بهائیان آب دهان او را برای تبرک و استشفاء می بردند . ادیب مسعودی ملقب به
القاب زیادی از سوی بیت العدل شده است همچون صدر المتألهین ، فخر المحققین ،
هادی المضلین و غیره . او بعد از رهیافتگی و بازگشت به آغوش اسلام پرده از حقایقی
در مورد بهائیت بر می دارد که شنیدن آن بر هر محققی لازم و ضروری است .
پایگاه بهائیت در ایران هر از چند گاهی قسمتی از این حقایق را از زبان مسعودی
جهت اطلاع کاربران محترم درج می نماید
ما در مازندران بودیم، یک آمریکایی آمده بود مطب دکتر فروغ الله بسطامی و
مترجمی هم داشت. می گقت آمدم قبر قدوس را زیارت کنم. نمی توانست بگوید الله ابهی،
می گفت اولّا پا. بعد فروغ الله بسطامی گفت ببین امر تا کجا رفته، این از ینگه دنیا
آمده و می گوید اولّا پا !
بعد شب بردندش در یک مسجدی که قبر قدوس در آن بود و آن را خریده بودند. این
آمریکایی مثل خر غلت می زد روی زمین و خودش را به آنجا می مالید. بعد این ها به من
می گفتند :”ببین این ایمان داره ها، داره مثل خرغلت می زنه.”
بالاخره وقتی برگشتیم برایش جلسه چیدند.... ( بدلیل وقیح بودن آنچه در این جلسه
گذشته و ادبیات زشت ازسوی مسعودی از ذکر آن خودداری میگردد )
....
این ها (بهائی ها )
یک آمریکایی یا انگلیسی یا فرانسوی یا
خارجی که می آمد از شادی پر در می آوردند. و هر چه می خواست در اختیارش می گذاشتند.
این آمریکایی شهر به شهر گردش کرد و همین کارها را در بابل کرده بود، با
سایر زن های دیگر هم کرد. این ها می گفتند :حرّمت ازواج آبائکم فقط زن پدر بر شما
حرام است. دیگر باقی زن ها برای شما حلال است، دیگر باقی زن ها برای شما مباح است.
من دیده ام که با دختر خودشان، با خواهر خودشان، مادر خودشان، با عروس خودشان
همخوابی کردند. هیچ بلایی تا به حال برای اسلام مثل این ها ایجاد نشد. امپریالیست
این بلا را ایجاد کرده است. نه قرامطه نه آن گذشته ها که در تاریخ نوشته، هیچ بلایی
این گونه نبوده است. این یک بلای خطرناکی است که الان هم در اطراف گیتی پراکنده شده
اند و مشغول گمراه کردن مردم هستند.
عباس افندی در اسلامبول می شود شاگرد حاج رسول آقای تنباکو فروش تبریزی. او جوان و
زیبا بوده داستان حاج رسول آقای تبریزی هم با او معروف است …داستان گم شدن کمربندی
زرین و پیداشدنش زیر لباس او و بیرون کردنش از آنجا… شوقی هم که دیگر حالش را می
دانید صبحی هم نوشته در کتابش… می خواستند بروند آمریکا، شوقی را راه ندادند، سفلیس
داشت، همان موقع که عبدالبها می خواست برود آمریکا.
این ها شده اند ولی امر، شوقی: مرکز میثاق، عبدالبهاء:جانشین بهاءالله .....