بهائیت تقابل با اقتدار ملی ( گفتگو با سید سعید زاهدانی )
بهائیت در ایران : نوشته شده توسط دکتر سیدسعید زاهدزاهدانی
عوامل شکل گیری و تعارضات آشکار بابیت و بهائیت
بررسی بهائیت در چارچوب تحلیل رشد جریانات انحرافی قرار میگیرد که عوامل متنوع داخلی و خارجی زمینهساز و مؤید آن هستند. فقر فرهنگی، بیثباتی سیاسی و فشار شدید اقتصادی از جمله عوامل مؤثر داخلی بودند که رسوخ نیروهای استعماری را باعث شدند. حمایت استعمارگران از بهائیت نیز در همین چارچوب توجیه و تبیین میشود. پشتیبانی از بهائیت با هدف مقابله با نیروی مولّد و مؤید مقاومت دینی در برابر سلطۀ استعمارگران انجام میشد. سوءاستفاده از عوامل و منابع داخلی نیز این حمایت را کمهزینهتر و نامحسوستر مینمود؛ امری که استعمارگران بدان نیاز مبرم داشتند. در این گفتوگو جناب آقای دکتر سید سعید زاهد زاهدانی، عضو هیأت علمی دانشگاه شیراز و دارای دکترای جامعهشناسی از انگلستان، زمینههای شکلگیری بهائیت، اهداف و ابعاد آن را با تأکید بر آسیبپذیری داخلی توضیح دادهاند.
· جناب دکتر زاهد، با تشکر از فرصتی که در اختیار «زمانه» قرار دادهاید، برای شروع بحث، بفرمایید اساساً بحث از جریانهایی نظیر بابیت و بهائیت، در حال حاضر چه ضرورت و فوایدی دارد و بهاصطلاح چه عبرت و حکمتی میتوان از این بحث آموخت؟
به نام خداوند جان آفرين / حكيم سخن در زبان آفرين. پرسش بسیار بجایی است و میتواند مدخل خوبی هم برای بحث ما باشد. بابیگری (و در تداوم آن: بهائیگری) در شکل یک جنبش اجتماعی (با ابعاد فکری و اعتقادی) در قرن سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی) در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت و به صورت جریانی موازی، بلکه متضاد با سنتها و رسوم دینی و اجتماعی حاکم بر کشورمان، به حیات خویش ادامه داد. این جریان، به دلیل همین موضع «ساختارشکنانه»، عملاً در تقابل با فرهنگ اصیل ملی ــ اسلامی ایران، و طبعاً در راستای تهاجم قدرتهای استعماری به ملّیت ایرانی مسلمان قرار گرفت و به صورت یکی از ابزارهای آنها بر ضدّ کانون انگیزش و رهبری مقاومت ملی (تشیع و روحانیت شیعه) به کار رفت.
پس از شکستهای نظامی فاحش ایران از روس و انگلیس در قفقاز و هرات، جمعی از ایرانیان (همچون میرزا ملکم خان و یارانش) به گونهای «منفعلانه» (و نه عالمانه و نقادانه) با فرهنگ و تمدن اروپایی تماس یافتند و تحت تأثیر زرق و برق مادّی و ظاهری آن، و به سودای دستیابی به ترقی و پیشرفت، به نوعی با مواریث عظیم فرهنگی و اجتماعی کشور خویش به معارضه برخاستند و در خط «ساختارشکنی» افتادند. همزمان با رشد این جریان انفعالی، نفرت روزافزون مردم مسلمان ایران از ظلم و فساد رژیم حاکم در کشور، و مقابلۀ فزایندۀ آنان (تحت رهبری علمای دین) با مظاهر استبداد و استعمار، زمینه را برای ظهور و رشد جنبشهای اصلاحی در ایران فراهم ساخت و نهضت عدالتخواهی منتهی به مشروطیت از افق سیاسی این سرزمین سر بر زد. در این هنگامه، که جامعۀ ایران در تلاطم حیات اجتماعی خویش (ناشی از گسیخته شدن «نظم کهن» و حرکت به سمت استقرار و تثبیت «نظم جدید») قرار داشت، مجذوبان و مرعوبان غرب، فرصت را برای سوار شدن بر موج، و سرعت بخشیدن به فرایند تخریب و تغییر فرهنگ ملی ــ دینی کشور در جهت ایجاد نوآوریهای غیر دینی و سکولار غنیمت شمردند. تاآنجاکه تقیزاده، صلای «فرنگیمآب شدن کامل ایرانیان از فرق سر تا ناخن پا» را سر داد و به قول خود، بمب تسلیم مطلق در برابر غرب را منفجر ساخت.
ظهور و گسترش جریان غربگرا و ستیزنده با سنن و باورهای ملی ــ دینی مردم ایران در عصر مشروطه، ضمناً فرصتی برای تجدید فعالیت فرقههای یادشده (بابی و بهائی، و دقیقتر بگوییم: ازلی و بهائی) پیش آورد که در کنار جریانهای وارداتی سکولار و سنتشکن قرار گیرند و به تخریب یا تحریف حرکتهای احیاگر سنتهای ملی ــ دینی مبادرت کنند؛ چیزی که با مطامع و منافع کشورهای استعماری در کشورمان، و روشنتر بگوییم با سیاست «بلع ایران اسلامی» به وسیلۀ امپریالیسم روس و انگلیس کاملاً همسویی داشت. فرقههای پیشگفته با چنین اندیشه و عملکردی، طبعاً ــ حتی اگر هم، از بنیاد و اصل پیدایش، به قدرتهای سلطهجوی بیگانه وابسته نبودند ــ به صورت «ستون پنجم» استعمارگران عمل میکردند.
از ضرورت مطالعه و بررسی جنبشهای مذهبی و شبهمذهبی ایران، از جمله بهائیت، پرسیدید، باید بگویم که دین و (همچنین در دوران معاصر) ایدئولوژی، در ایجاد حرکتهای اجتماعی و تشکلهای سیاسی و سمتدهی به آنها سهم بسزایی دارد. یکی از وجوههای مهم تمایز بین گروهها، دستهها و احزاب سیاسی، مرام یا ایدئولوژی آنهاست. هر مذهب یا ایدئولوژی ــ بسته به میزان نفوذی که در اجتماع دارد ــ برای خود جنبشی اجتماعی ایجاد میکند و پهنهای از جغرافیای سیاسی را به خویش اختصاص میدهد. نگاهی به جنبشها و حرکتهای اجتماعی ایران در دو قرن اخیر نشان میدهد که همۀ آنها از نوعی گرایش و جهتمندی دینی یا ایدئولوژیک برخوردار و متأثر بودهاند؛ چراکه از زمان تأسیس دولت صفویه به بعد، سیاست کشورمان (به گونههای مختلف) با دین عجین گردید.
· آیا نفوذ و تأثیرگذاری دین و ایدئولوژی در کشورمان یکسان بوده است؟
هرگز. نگاهی به تاریخچۀ ایدئولوژیهای سکولار و لادینانه در ایران، و طرز تلقی مردم این سرزمین از آنها و رویکرد آنها نسبت به این ایدئولوژیها، از ناموفق بودن این گونه مرامها و جریانهای وابسته بدان در کشورمان حکایت دارد. شدت دوری جستن مردم ایران از ایدئولوژیهای سکولار به حدی است که در تاریخ پنجاه سال اخیر کشورمان، قدرتمندان سیاسی بهراحتی توانستهاند رهبران و پیروان این ایدئولوژیها را از صحنۀ سیاست حذف کنند و حتی برای مشروع جلوه دادن سرکوب مخالفان (غیر سکولار) خود، آنان را به وابستگی به این دسته از اندیشهها متهم سازند. از جمله، میتوان به سرکوب وسیع و سریع وابستگان و هواداران حزب توده پس از کودتای 28 مرداد 1332 و متهم ساختن مخالفان سیاسی رژیم پهلوی به انتساب به این حزب در دهههای 1340 و 1350، و بالاخره اطلاق برچسب «مارکسیستهای اسلامی» از سوی محمدرضاشاه به مخالفان مذهبی خویش برای سرکوب کردن آنها در همان سالها اشاره کرد.
این امر نشان میدهد که در جغرافیای سیاسی ایران، برای ایجاد حرکتهای پایدار سیاسی، استفاده از دین و نحلههای شبهدینی، به مراتب کارسازتر از ایدئولوژیهای سکولار است.
· آنچه دربارۀ جایگاه دین در پهنۀ اجتماع و سیاست ایران گفتید، به قرون اخیر اختصاص دارد یا گذشتههای دورتر و حتی ایران باستان را نیز پوشش میدهد؟
این امر، به قرون اخیر اختصاص ندارد. نگاهی به صفحات پرشمار تاریخ ایران، از روزگار باستان تا امروز، گویای تأثیرگذاری بارز و دائمی دین در حوزۀ سیاست و اجتماع کشورمان است. برای نمونه، امپراتوری مقتدر ساسانی با اتکا به دیانت زرتشتی قوام و دوام یافت و این امر را به نحوی دیگر در دولت نیرومند کوروش و امپراتوری هخامنشی نیز مشاهده میکنیم. دولتهای بنیامیه و بنیعباس چند قرن به نام خلفای اسلامی بر ایران و کشورهای همسایۀ آن حکومت راندند و پس از فروپاشی سلسلههایی که تقریباً همگی، خطبههای نماز جمعه را به نام خلیفۀ بغداد میخواندند، نخستین دولت پایدار ملی در ایران، با تشکیل حکومت صفویه و بر مبنای رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع، پا به عرصۀ وجود گذاشت و حدود دویست سال (بهرغم مخالفتها و حملات سهمگین همسایگان مقتدر و فزونخواه ایران) تاب آورد.
پس از نادرشاه، که دولتی مستعجل بود، شاه بعدی (کریمخان زند)، که دلبستگی شدید مردم به سلسلۀ سادات صفوی را میدید، خود را صرفاً وکیلالدوله (نایبالسلطنه) خواند و سلطنت را از آن شاهزادۀ صفوی شمرد. سلسلۀ نسبتاً پردوام بعدی (یعنی قاجاریه) نیز با اظهار دینداری و تمسک به علما و شعائر دینی، به تحکیم بنیان حکومت خود پرداخت. چنانکه، دو انقلاب مهم و تاریخساز کشورمان در سدۀ اخیر (مشروطیت و انقلاب اسلامی ایران) با نام اسلام و بر پایۀ آموزههای دینی و رهبری اسلامی به وقوع پیوست و نظام سیاسی زمان خود را دگرگون ساخت. این واقعیت مسلّم و مستمرّ تاریخی، اهمیت تأثیر دین و به دنبال آن جنبشهای دینی را در کشورمان نشان میدهد و نیز توجه ما را به این نکته جلب میسازد که در پیدایش حرکتهای پایدار و در نتیجه تغییرات باثبات در این سرزمین، همواره این دو عامل (دین و جنبشهای دینی) دخیل بودهاند.
· آیا افراد بازیگر و ناشایست نیز از دین استفاده و در واقع سوء استفاده نمیکنند؟
بله متأسفانه گاه میشود و سخن من هم دقیقاً همینجاست. در کنار آنچه گفته شد، باید خاطرنشان سازم که این واقعیت، حکم تیغی دو دم را دارد؛ چرا که، هم اصلاحگران راستین و عالمان فرزانۀ دینی میتوانند در بهبود اوضاع از این قاعده بهره گیرند و هم ناشایستگان و مصلحان دروغین میتوانند در طریق به بند کشیدن ملت و تفرقۀ صفوف و غارت ثروتهای وی از آن سود جویند. بررسی «چرایی» و «چگونگی» ظهور، دوام و رشد یا انحطاط این جنبشها ما را نسبت به قواعد حاکم بر آنها آگاه میسازد و از این طریق به سیاستمداران و دلسوزان ملک و ملت، رهنمود دقیقتری ارائه میکند که راه را از چاه، و هادی را از گمراه، هرچه بهتر و عمیقتر بازشناسند و دست و دسیسۀ استعمار را در پس پردۀ بعضی از جریانات، نیکوتر ببینند و در صورت لزوم خنثی کنند.
با این توضیح، که اندکی هم مفصل شد، فکر میکنم پاسخ پرسش شما را داده باشم.
· متشکرم. حال نوبت آن است که در مورد نحوۀ شکلگیری فرقۀ بابیت و بهائیت، و علل و زمینههای تاریخی آنها بحث شود. به نظر شما، آیا همانگونه که بعضی از نویسندگان مدّعیاند، این فرقه، در اصل، نهضتی درونزا و انقلابی بود یا استعمارگران در کاشت و برداشت آن دخیل بودند؟
حقیقت این است که در بررسی و تحلیل جریان بابیت و بهائیت، چند مسأله را باید از هم تفکیک کرد. یکی: عوامل ایجاد و هدایت این جریانات، و دیگری: بسترها و زمینههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مساعد برای رشد و توسعۀ آنها در ایران. ضمناً باید بین سران و صحنهگردانان اصلی این جریانها، و پیروان عادی و معمولی آنها، تا حدودی تفاوت گذارد و حساب آنها را با هم خلط نکرد؛ هرچند دستۀ اخیر به مثابه «سپر بلا» و «عامل اجرای» مقاصد و اهداف رهبران عمل میکنند و معمولاً نیز رنجها و خسارتهای جانی و مالی در راه حفظ موجودیت فرقه و پیشبرد مصالح و منافع زعمای تشکیلات آن، متوجه آنهاست. افزودن بر این، عاملان و هادیان و صحنهگردانان اصلی جریان بابیت و بهویژه بهائیت، به دو دستۀ داخلی و خارجی (بیگانه) تقسیم میشوند که باید سهم هر یک را در فرایند پیدایش و گسترش فرقه در ایران و جهان، دقیقاً بررسی کرد و معلوم ساخت.
از همۀ اینها گذشته، باید تمامی برداشتها، استنباطها، نتیجهگیریها و نیز ردّ و قبولها و تصدیق و تکذیبها دربارۀ پیشینۀ تاریخی این جریانات و عملکرد سران آنها، صرفاً بر اسناد و مدارک متقن و معتبر تاریخی مبتنی باشد نه مثلاً ادعاهای خود فرقه؛ زیرا روشن است که اگر فرد یا گروهی (فرضاً) به قدرتهای خارجی وابسته باشد، هیچگاه خود صراحتاً و با طیب خاطر، بر این امر اعتراف نمیکند، بلکه تا میتواند آن را انکار یا توجیه میکند. بنابراین باید دید قرائن و شواهد مستند تاریخی، در این باره چه حکم میکند؟ و فرایند تحقیق و پژوهش علمی چه نظریهای را به اثبات میرساند؟
توجه به مجموع این نکات، میتواند رهگشای ما به «کشف حقیقت» باشد و راه را برای رسیدن به پاسخهای صحیح و استوار به پرسشهای شما بگشاید.
· حال که روش تحقیق و بحث در موضوع روشن شد، بررسی را از رهبران و بنیادگذاران این جریان آغاز میکنیم.
در مورد رهبران و بنیادگذاران بابیت و بهائیت، متأسفانه باید بگویم که بررسی و واکاوی دقیق و عالمانه از کارنامۀ فکری و سیاسی آنها، پژوهندۀ تیزبین و ژرفنگر را نسبت به «صداقت» ایشان در دعاوی خویش بهشدت مشکوک میسازد.
با مروری دقیق و جامع بر آثار اولیۀ میرزا علیمحمد باب (بنیادگذار بابیت) به روشنی معلوم میشود که وی، کار خود را بر پایۀ «استفادۀ ابزاری» از باورها و عقاید رایج در بین شیعیان (بهویژه اصل قائمیت حضرت حجت بن الحسن العسکری «عج»، امام دوازدهم و غائب شیعیان) آغاز کرد و حتی در آثار خود، نظیر تفسیر سورۀ یوسف(ع)، به نام و مشخصات دقیق آن حضرت تصریح کرد و خود را «باب» علم ایشان و ائمۀ اثنیعشر(ع) نامید، و پیروان نخستین باب هم همین تلقی را دقیقاً راجع به او داشتند. ازاینروست که به علیمحمد «باب» مشهور شد و آیینش «بابیت» نام گرفت. حتی در مجلس گفتوگو با علمای تبریز نیز خود را قائم موعود شیعیان خواند و گفت همان کسی است که شیعیان هزار سال است به انتظار وی به سر میبرند. آشوبها و جانفشانیهای اتباع نخستین باب در نقاط مختلف ایران (نظیر قلعه شیخ طبرسی مازندران و شهر زنجان) بر ضد قوای دولتی نیز با فریاد «یا صاحبالزمان» همراه بود. حتی مدعّیات بعدی باب از قبیل ادعای «رسالت»! نیز، در پوشش تأویل «تحریفآمیز و مخدوش» بعضی از روایات «شاذ و متشابه» مربوط به ظهور حضرت صاحب«عج» بیان میشد، که توضیح آن مجالی دیگر میطلبد؛ چنانکه، میرزا حسینعلی بهاء (مؤسس فرقه بهائیت) نیز خود را مصداق «رجعت حسینی»! مینامید و پیش از او هم، سران بابیت در نبرد با قشون دولتی، زمانی که جان خویش را در معرض خطر میدیدند، برای قوّت قلب یاران خود به آنها نوید میدادند که در صورت قتل، خیلی زود زنده خواهند شد و به جهان برخواهند گشت و میدانیم مسألۀ «رجعت» امامان و اصحاب برگزیدۀ آنان در آخرالزمان برای انتقام از دشمنان خویش، جزء عقاید و باورهای اصولی شیعه است، که طبق معمول، رهبران این دو مسلک برای پیشبرد مقصود خود، بدان تشبث جستهاند (بیآنکه به لوازم و ضوابط دینی آن در متون معتبر اسلامی، پایبند باشند).
البته زمانی هم که هیچ یک از آن وعدهها و ادعاها راست درنیامد و صلابت و قاطعیت بزرگمرد تاریخ ایران، شادروان میرزا تقیخان امیرکبیر، همه آرزوهای آن جماعت را برباد داد، باب تأویلات و تحریفات جدیدی گشوده شد و مثلاً ادعا گردید که مراد از نوید احیای زمین و نجات جهان از دست ستمگران توسط مهدی(عج)، زنده شدن جانها به نور تعالیم باب و بهاء، و رهیدن قلوب از ظلمات گمراهی (بخوانید: تشیع اثنیعشری)! بوده که آن هم حاصل شده است...! (این مطالب را میتوانید در آثار معتبر بهائیت، نظیر «اسرار الاثار» فاضل مازندرانی، و دیگر کتب آنان ببینید. حتی برای آنکه غلطهای فاحش ادبی و نحوی باب را (که از همان آغاز، سر و صدای زیادی برانگیخت) توجیه کنند ادعا کردند که مراد از عبارت «و علی العرب شدید» (که در وصف امام زمان(ع) آمده)، قهر و شدت عمل او نسبت به قواعد زبان عربی، و آشنایان با این قواعد (یعنی علما) است! و مقصود این حدیث آن است که کتاب «بیان» علیمحمد باب، به شیوهای مخالف با شیوۀ مرسوم مؤلفان کتب نوشته شده است، و اگر این نوع تفسیر از عبارت حدیث فوق، برایتان هضمشدنی نیست، به فهم خود شک کنید! چون این عبارت را فقط کسی درست میفهمد که دارای فهم استوار باشد و خوب حرف گوش کند [که شما، اندیشمندان مسلمان و شیعه، البته هیچ کدامش را ندارید]!
· یعنی، چنین توجیه سست و بیبنیادی واقعاً در آثار معتبر بهائیان آمده است؟!
بله، این توجیه مضحک صراحتاً در کتاب «ظهورالحق» (بخش سوم، ص 532) نوشتۀ فاضل مازندرانی، نویسنده و مبلغ بسیار مشهور بهائی، به نقل از یکی از رسالههای استدلالی کهن بابیه، آمده و عبارت آن دقیقاً چنین است: «و فی قوله(ع) علی العرب شدید، یعنی لاهل العربیة و القواعد المعروفة ایماء بان ذلک الکتاب علی خلاف ما عندهم من التألیف ... قد فهم من کان ذافهم سدید و القی السمع... .»
صاحبنظرانی که عمیق و عالمانه با گنجینۀ فرهنگ و عقاید شیعی آشنایند، و آثار و الواح باب و بهاء را نیز خواندهاند، نیک میدانند که مدّعیات «اولیه و نخستین» باب و بهاء، چیزی جز تقلید و گرتهبرداری (البته تقلیدی ناقص و ناشیانه و بعضاً مضحک) از معارف و تعالیم ناب کتاب و سنت معصومان(ع) نبوده و نیست و حتی علیمحمد باب، با آنکه در ایران به دنیا آمده و زیسته است و مخاطبش هم ایرانیان بودهاند، بر خلاف سنت انبیا که به زبان قوم خود سخن میگفتند (و به قول قرآن: «و ما ارسلنا من رسول ... ؛ ما هیچ پیامبری را، جز به زبان قومش، نفرستادیم؛ تا (حقایق را) برای آنها آشکار سازد.» (ابراهیم/ 4)، به تقلید از قرآن و روایات اسلامی، الواح مختلف و نیز کتاب بهاصطلاح آسمانیاش، «بیان»، را به عربی نگاشت و چون زبان عربی را هم درست نیاموخته بود، با غلطگوییها و واژهتراشیهای مضحک، خود را مضحکۀ دیگران قرار داد. غافل از اینکه، اگر پیامبر گرامی اسلام با مردم مکه و مدینه به عربی سخن میگفتند و قرآن به لسان عربی نازل شده بود، علتش این بود که مخاطبان آن ــ در عصر بعثت ــ همگی عرب بودند و حضرات معصومین نمیتوانستند با عربزبانان به لسان «عبری» یا «پهلوی» سخن بگویند! اما باب و بهاء، با ایرانیان همسخن بودند و دلیلی نداشت که عربی ببافند. میبینید که همه جا و همه چیز، تقلیدی از اسلام است، آن هم به صورت سطحی و ناقص و ناشیانه.
· چه نتیجهای می خواهید از این مطالب در ربط با بحث حاضر بگیرید؟
اگر کمی حوصله کنید، معلوم میشود. تا اینجا دیدیم که مدعیات و آوردههای «نخستین» باب و بهاء، چه در شیوه عمل و چه در محتوا، دقیقا گرتهبرداری و تقلید از اسلام بود و خود این مطلب، نشاندهندۀ فقدان «اصالت» و «حقانیت» این مسلکها و «صداقت» نداشتن رهبران و بنیادگذاران آنهاست. نتیجهای که همینجا میتوان گرفت آن است که مبدأ و ریشۀ این دو مسلک را به هیچ وجه نباید در آسمان سراغ گرفت... .
· آیا نمیتوان موضوع را به نوعی، ناشی از برداشت (هرچند انحرافی) آنان از آموزه و تعالیم تشیع (قرآن و اهل بیت علیهالسلام) دانست؟
خیر! زیرا اولاً، مدّعیات باب، دائما تغییر و تلوّن یافته و از ادعای «بابیت» تا «قائمیت» و «رسالت» پیش رفته و نهایتاً به قول پیروانش: «حضرت ربّ اعلی» شده است! و جالب این است که خود بابیان و بهائیان نیز منکر این تلوّنها و تناقضها نیستند، منتها ادعا میکنند که این امر، از روی به اصطلاح: «حکمت»، یعنی ملاحظۀ شرایط و مقتضیات روز، انجام شده است ــ چیزی که البته هر مدعی باطلی نیز برای توجیه تناقضگوییها و زمانهبازیهای خویش میتواند ادعا کند.
ثانیاً، اندکی دقت در مدّعیات باب و یارانش، و مقایسۀ آنها با مفاد آیات قرآنی و روایات معتبر اسلامی، انسان را به سستی این مدّعیات و ناهمخوانی و ناسازگاری آشکار آنها با مندرجات متون اسلامی واقف میسازد.
· اگر امکان دارد، به مواردی از این تعارضها و ناهمخوانیها اشاره کنید.
ببینید، مسألۀ «مهدویت» و «قائمیت» در دین اسلام (بهویژه اسلام تشیع)، هم به لحاظ «موضوع» و هم از حیث «مصداق»، امری واضح و روشن است. آیات و روایات بیشماری که در کتاب و سنت معصومین(ع) وارد شده (و حتی کتب معتبر اهل سنت نیز از آنها سرشار است) و همچنین تحقیقات و پژوهشهایی که علمای بزرگ شیعه، از شیخ صدوق، مفید، طوسی و علامه مجلسی تا دانشمندان عصر حاضر، انجام دادهاند، کاملاً بر این مسأله نور افکنده و ابعاد و جوانب گوناگون آن (از جمله، «مصداق یگانه و منحصربهفرد»اش: حضرت حجت بن الحسن العسکری) را روشن ساخته است.
به این مصداق خاص، حتی در آثار شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی نیز، که از شخصیتهای مورد احترام بابیت و بهائیتاند و دومی، یعنی سید کاظم، استاد خود باب بوده، تصریح شده است. اساساً در زمان ظهور باب، موضوع مهدویت و مصداق آن، چنان روشن و مسلّم بوده که به اعتراف خود بابیان و بهائیان، آقای باب، خود را ناگزیر دیده است که در چند سال نخست ظهور و ادعای خویش، با تودۀ انبوه شیعیان در این عقیده هماوایی کند و در آثار و الواحش خود را «باب» و «فدائی» حضرت محمد بن الحسن العسکری نشان دهد، تا او را طرد نکنند و بتواند بهاصطلاح رسالتش را پیش ببرد. و این سخن او است در تفسیری که با عنوان «قیّومالاسماء» بر سورۀ یوسف(ع) نوشته و در فصل «سورة الملک» آن صراحتاً از حضرت ولیعصر (عج) با نام و شجرۀ خانوادگی یاد کرده و خود را مأمور ایشان خوانده است (که طبق نظر محققان، مسلّما مقصود از «من یظهره الله» هم که باب کراراً در آثارش از آن یاد کرده همین شخصیت است): «الله قد قدّر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علی عبده لیکون حجه الله من عند الذکر علی العالمین.» نیز در همان کتاب «قیومالاسماء» (که به قول حسینعلی بهاء در «ایقان»، چاپ مصر، 1318ق، ص 195: «اول و اعظم و اکبر جمیع کتب است») میگوید: «یا بقیه الله قد فدیت بکلی لک و رضیت السبّ فی سبیلک و ما تمنّیت الا القتل فی محبتک.» جالب است که بهاء در «ایقان» (ص 195) و عباس افندی نیز در «مقاله شخصی سیاح» (چاپ مؤسسه ملی مطبوعات امری، 119 بدیع، ص 49) هر دو به صدور این کلام از باب به صراحت اشاره کردهاند.
در حال حاضر نیز، اگر کسی بخواهد، کاملاً میتواند «مشخصات قطعی» قائم موعود اسلام و قرآن(عج) و «خطوط کلی» حرکت او در آخرالزمان را به نحو روشن و اطمینانآور از خلال صدها آیه و حدیث بهدست آورد و سپس در قیاس آنها با مدعیات باب و بهاء، به روشنی «افسانه» را از «حقیقت» و «دوغ» را از «دوشاب» تشخیص دهد.
· جالب است، اگر میشود کمی ریزتر این موضوع را بشکافید.
البته. برای نمونه، به یکی از خصوصیات منجی آخرالزمان اشاره میکنم که گذشته از قرآن و روایات بیشمار اسلامی، کتب آسمانی پیشین نیز به صراحت بدان اشاره کردهاند، و آن، «پیروزمندی» و «شکستناپذیری» قائم موعود و «فتح و غلبۀ قاطع» او بر همۀ طواغیت عصر و پرساختن جهان از توحید و عدالت و استقرار کامل و بیبازگشت حکومت صالحان است. در قرآن شریف نیز میخوانیم: «و لقد کتبنا فی الزبور ... ؛ در زبور بعد از ذکر (تورات) نوشتیم: بندگان شایستهام وارث (حکومت) زمین خواهند شد» (انبیاء/ 105). «هو الذی ارسل رسوله بالهدی ... ؛ او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همۀ آیینها غالب گرداند، هرچند مشرکان کراهت داشته باشند» (توبه/ 33). «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا ... ؛ ما میخواستیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم» (قصص/ 5). «وعد الله الذین آمنوا منکم ... ؛ خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد، همانگونه که به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید؛ و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل میکند، (آنچنان) که تنها مرا میپرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت» (نور/ 55). در احادیث شیعه و سنی نیز به کرات با تعبیر «یملأ الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا» روبهرو میشویم و در سلام به آن حضرت میخوانیم: «السلام علی المهدی الذی وعد الله به الامم ان یجمع به الکلم و یلم به الشعث و یملأ به الارض عدلا و قسطا و ینجز به وعد المؤمنین.»
بر پایۀ این آیات و روایات بیشمار، قرار نیست «مهدی» هم که میآید مثل (انبیا و اولیای پیشین) دوران ظهور و قیامش را در تبعید و زندان به سر برد و دست آخر هم به شهادت برسد و خم به ابروی ستمگران نیاید و باز بشریت چشم به آسمان دوزد و زار بنالد که خدایا! منجی کی از راه میرسد؟! نه! او قائم «منصور»ی است که آیۀ فتح و ظفر بر پیشانی وی و یارانش نوشته شده است و ظهور او ناقوس مرگ ستم و ستمکاران را در سراسر جهان به صدا در میآورد. خوب، حالا شخص میرزا علیمحمد باب را با همین یک خصوصیت مهدی، و اصل اساسی در مهدویت، محک بزنید. میرزا علیمحمد باب (به گواه خود منابع بابی و بهائی) در همان آغاز بهاصطلاح ظهور خود، توسط حاکم شیراز دستگیر شد و سیلی خورد و مجبور شد بر فراز منبر شیراز اظهار توبه کند. سپس در خانۀ خود حبس نظر شد و آنگاه قاچاقی از شیراز گریخت و چندی در اصفهان مخفیانه از سفرۀ لطف و احسان حاکم اصفهان بهرهمند گردید. با مرگ حاکم اصفهان، دوباره روزگار به وی اخم کرد و تحتالحفظ مأموران دولتی، به زندان ماکو و سپس چهریق (و هر دو در گوشهای دورافتاده در شمال ایران)، انتقال یافت و تا آخر عمر کوتاه خود در حبس ماند و سرانجام نیز پس از شش سال تبعید و دربهدری و زندان، به جوخۀ اعدام سپرده شد.
جناب حسینعلی بهاء نیز در کتاب «اشراقات» (ص 7 و 8) گلایه میکند: یکی از اهل سنت (ظاهراً مقصود، غلام احمد قادیانی، بنیادگذار قادیانیگری در شبه قارۀ هند است) آمد و ادعای قائمیت کرد و حدود صدهزار مرید هم پیدا کرد، ولی این قائم حقیقی (باب) را مسلمانان گرفتند و کشتند! عبارت بهاء دقیقاً چنین است: «نفسی از اهل سنّت و جماعت در جهتی از جهات، ادعای قائمیت نموده و الی حین قریب صد هزار نفس اطاعتش نمودند و به خدمتش قیام کردند. قائم حقیقی [یعنی میرزا علیمحمد باب] به نور الهی در ایران قیام بر امر فرمود شهیدش نمودند...» به همین سادگی!
این بود فرجام کسی که شیعیان (و مسلمانان، بلکه پیروان ادیان) قرنها منتظرش هستند که پا در رکاب کند و بیاید و بنیاد ظلم و فساد و انحراف را از بسیط زمین برافکند! از قضا جانشین این جناب باب، یعنی حسینعلی نوری بهاء، نیز (که خود را موعود باب میشمرد) سرگذشت و سرنوشت بهتری از باب و «مهدی مغلوب»! آقایان نداشت و او نیز همۀ عمرش را در تبعید، زندان و حبس نظر در این شهر و آن شهر گذراند و فریاد لا اله الا انا المسجون الفرید (خدایی جز من زندانی تنها نیست!) سرداد.
ناسازگاری مدعیات آقای علیمحمد «باب» با وعدهها و پیشگوییهای مستند دینی تا آنجا بود که وقتی ملا عبدالخالق یزدی (از ارکان بابیه و شیخیه، و مورد لطف و عنایت خاص علیمحمد شیرازی) از ادعای «قائمیت» باب مطلع شد، به نوشتۀ کتاب «ظهورالحق» (بخش سوم، ص 174) «صیحه زد» و از بابیت کاملاً «اعراض» کرد و بر ضد او «قیام نمود» و جمعی نیز در تهران «به سبب او» از باب روی گرداندند. در همین زمینه، نقل مطلبی نیز از عبدالحسین آواره (آیتی بعدی) در «الکواکب الدریه» (ج 1، ص 361) خالی از لطف نیست. میدانید که این کتاب، تحت نظر پیشوای وقت بهائیان (عباس افندی) نگارش یافته است و مؤلف آن در آن وقت، از مبلغان و نویسندگان بزرگ بهائیت شمرده میشد (که البته چندی بعد، از آن مسلک برگشت و کتاب بسیار خواندنی و کوبندۀ «کشفالحیل» را در انتقاد از فرقه و سران آن نوشت و منتشر ساخت). آواره در این کتاب، برای کوبیدن میرزا یحیی صبح ازل (برادر و رقیب بهاء، و پیشوای فرقۀ ازلی)، مطلبی را از زبان وی نقل میکند که نشان میدهد این رجل شاخص بابی نیز (که اکثر بابیان نخستین، او را «وصیّ» باب میانگاشتند) شخص «قائم موعود» را همچون عامّۀ شیعیان در فرد دیگری غیر از باب جستجو میکرده است. آواره مینویسد: «...شنیدم از شخص موثّقی که گفت در همان اوان که بعضی القاب از قبیل مرآت و وحید و ازل از قبل حضرت باب برای او» یعنی صبح ازل «رسید و توقیعات رفیعه صادر میشد روزی نزد حضرت بهاءالله محرمانه اظهار نمود که اگر قائم مسلمین و موعود منتظرین ظهور فرماید، ما چه خواهیم ساخت و به کدام عذر توانیم پرداخت و این القاب و اوصاف که باب به ما داده به چه کار خواهد خورد؟»!
· آن طور که معلوم میشود، این مبلغ بهائی میخواسته شخص صبح ازل را (به نفع رقیبش: حسینعلی بهاء) خراب کند، اما نادانسته به بنیان بابیت و بهائیت آسیب رسانده است!
بله، عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد! بدین ترتیب، میبینیم که ادعاهای حضرات، همگی پوچ و ساختگی است و طبعاً صاحبان این ادعا و کارگردانان این سناریو، خود بیش از هر کس، به پوچی این مدّعیات و نادرستی راهشان آگاه بودهاند. بنابراین، چارهای نداریم جز آنکه ریشۀ این ادعاها و اساس این کتب را در جایی کاملاً خارج از دایرۀ «دین و وحی آسمانی» (و روشنتر بگوییم: بیرون از تعالیم و وعدههای روشن قرآن و ائمه معصومین(ع) جستجو کنیم: در «اهواء نفسانی» و «مطامع مادی» و احیاناً «بند و بست با بیگانگان» (که از سیاست «فرّق تسد»: تفرقهبینداز و حکومت کن، پیروی میکنند). و متأسفانه شواهد هر دو امر نیز در تاریخ کم نیست