پاسخ به مقاله عقل در حکمت اهل بهاء (بخش اول)
معرفی عقل، دین و روابط میان آن دو در باور بهاییت
امروزه دامنهی موج هیچ انگاشتن تعالیم و از آن مهمتر به سخره گرفتن سخنان بهاءالله و عبور از خطوط قرمزی که وی خود ،آنها را ترسیم نموده، آن قدر در میان اهل بهاء بلند گردیده که طنین برخورد آن با صخرههای سخت و سیاه اعتقادی این حزب سیاسی در جای جای عالم به گوش میرسد. گویا تمرد از اوامر و نواهی جنابان بهاءالله و عبدالبهاء و نصوص غیرقابل تفسیر و تاویل ایشان و همچنین زیرپانهادن اصول اساسی مسلم این مسلک، به برنامهای الزامآور برای دگراندیشان بهایی از کوچک تا بزرگشان بدل یافته است. تکانهای این زلزلهی اعتقادی، در فضای مجازی نیز بروز و ظهور داشته و گسلهای عمیق بین مراد و مریدان را بیش از پیش آشکار ساخته است.
از آنجا که هنجارشکنیهای حال حاضر دگراندیشان بهایی در مقابل بسیاری از نصوص و مبانی فکری و اعتقادی این فرقه قرار میگیرد، لذا در نبود ولی امر الله و بیصاحب ماندن امر، عرصهی یکهتازی را باز دیده و عنان از کف داده، با تمام سرعت و توان در دفن این عقاید مندرس میکوشند. اهل بهاء را چه شده که از اعضای محافل ملی گرفته تا مبلغین حرفهای تا درگاههای مجازی رسمی و حتی در سطوح زیرین این فرقهی طبقاتی چنین افسار گسیخته، راه عصیان دستورات و نصوص را در پیش گرفتهاند!؟ به راستی چرا دیگر بهاییان بهایی نمیاندیشند و بهایی زندگی نمیکنند!؟
در میان رفتارها، موضعگیریها و خلاصه کنشها و واکنشهای دگراندیشان بهایی، مقالات و تحلیلهای مکتوب، جایگاه ویژهای دارند. در واقع رویکرد اصلی و عقاید حال حاضر رهبران این گروه دگراندیش را عیانتر از هر جایی میتوان در میان مقالات منشر شده از درگاههای رسمی این مسلک جستجو نمود. سایت "نگاه"، یا "نگاهی تازه به دیانت بهایی"، از جملهی این درگاههایی است که چنین جایگاهی دارد. این درگاه، مقالهای با عنوان "عقل در حکمت اهل بهاء" به قلم ایمان مطلق منتشر ساخته که مشتی از خروار مخالفت و تضاد اعتقادی سران دگراندیش بهایی نسبت آموزههای اصلی و نصوص غیرقابل انکارشان به حساب میآید. آن چه به عنوان عقل، حدود و ثقور عقل و ... مطرح گردیده، در بسیاری از موارد هیچ سنخیتی با مبانی فکری و عقیدتی موسسین این فرقه ندارد. لذا به منظور بررسی مقالهی جناب ایمان مطلق، به ناچار در این شماره تعریف و جایگاه عقل و نسبت آن با دین از دیدگاه بهاییت مورد بررسی قرار گرفته و با تبیین موارد ذکر شده، در شمارهی آتی به بررسی مقالهی ایشان پرداخته میشود.
پیش از معرفی جایگاه عقل در بهاییت، بسیار لازم و بایسته مینماید که تذکری کوتاه در خصوص تحری واقعی حقیقت ارائه گردد. جملاتی در اولین بند مقاله بدین مضمون آمده: دين اللّه را ارکان مبين مقرّر و مسلّم است رکن اعظم علم و دانائی است و عقل و هوشياری و اطّلاع بر حقائق کونيّه و اسرار الهی لهذا ترويج علم و عرفان فرض و واجب بر هر يک از ياران است. لکن تنها کافی بود تا یک جملهی دیگر از جناب عبدالبهاء که در ادامهی آن آمده ذکر گردد تا معنا و مفهوم تحری حقیقت بیان گردد. ایشان چنین ادامه میدهند: پس بايد آن انجمن رحماني و آن محفل روحاني به تمام قوت در تربيت اطفال كوشند تا آداب الهي و روش و سلوك بهائي از خردسالي تربيت شوند و مانند نهال بما سلسال وصايا و نصائح جمال مبارك نشو و نما كنند!!! به نظر خوانندهی محترم، آموزش سلوک بهایی از دوران کودکی، آن هم به تمام قوت، چه سنخیتی با ادعای آزاد گذاشتن افراد تا سن بلوغ و انتخاب آزادانه دارد!؟
و اما عقل از منظر بهاییت به دو نوع تقسیم میگردد: یکی عقل جزئی که نسبی است و خطاپذیر، قدرت تشخیص خوب و بد هدف را نداشته و تنها میتواند ابزار و وسایل را در رسیدن به هدفی که به او داده شده، فرآهم آورد. دیگری عقل کل یا دین که به همهی اوضاع و احوال احاطه دارد و در جایی فرمودهاند در اختیار هیچ یک از ما نیست و در جای دیگری به صورت تلویحی، خویشتن را واجد چنین عقلی میشمارند:
"تشخیص اهداف و غایات و تعریف نیک و بد از طرف عامل فائقی لازم است که عقل (منظور عقل جزئی است که در ادامه به آن تصریح میگردد) را هدایت کند و سلسله ارزشها را تعیین نماید. چرا؟ برای این که هر کدام از عقول در راه معینی، در محیط معینی، در محدوده معینی از زمان و مکان با توجه به اوضاع و احوال معینی طی طریق میکند و به همین جهت عقل جزئی نامیده میشود. اما در این میان یک عقل کل لازم است که با احاطه به همه اوضاع و احوال، به همه زمانها و مکانها با احاطه به همه جهات و جوانب تعیین هدف و غیت بکند و آن وقت در داخله آن هدف و غایت کلی، عقول جزئی برای تشخیص اهداف جزئی و تنظیم وسایل جزئی به کار بیافتند.
بنابراین لازم است ما به عقل فائق و عقل جامعی به نام عقل کلی و یا عقل کل توجه کنیم که در اختیار هیچ کدام از ما نیست و این عقل فائق و جامع را قبول کنیم.اگر حکمی را به نام حکم عقل فائق و و جامع و عقل کلی قبول نکنیم، سرنوشت ما همان اختلاف در اهداف است، همان کشاکش برای انتخاب سلسله ارزشها خواهد بود و عقل هر کسی در خدمت هدفی که خود او بر طبق ارزشهای مختار خودش خوب تشخیص داده به کار خواهد افتاد و پیداست که از این میان چه بر خواهد خواست: اختلاف، انشقاق، جنگ، نزاع، کشاکش، با همه رذائلی که لازمه این امور است. ما اگر چنین عقل کافی و جامعی را قبول کنیم و تشخیص بدهیم که لزوم داردبه این معنا که حکم کنیم که عقل جزئی ما کافی نیست بلکه باید ارتباطی با عقل کل و عقل جامع پیدا بکند، در همان موقع خودمان را متدین میدانیم. یعنی دین چیزی جز قبول این که عقل جزئی ما لازم است با عقل کل ارتباطی داشته باشد تا بتواند در انتخاب سلسله ارزشها، در انتخاب هدف و غیت، راهنمایی بشود چیز دیگری نیست."[1]
نصوص ارائه شده در بالا به قدری گویا و روشن بیان گردیدهاند که مجالی برای توضیح بیشتر باقی نمیگذارد. لکن تنها نکتهی حائز اهمیت، ابراز و اعتراف در خصوص عدم دسترسی به عقل کلی است که به صراحت بیان گردید: "در اختیار هیچ کدام از ما نیست". اما باز در جای دیگری خلاف این مطلب ادعا شده و این عقلی کلی را منحصر در خویشتن دانستهاند:
اين قوّهء عقليّهء الهيّه مخصوص بمظاهر مقدّسه و مطالع نبوّت است و پرتوی از اين انوار بر مرايای قلوب ابرار زند که نصيب و بهره از اين قوّه بواسطهء مظاهر مقدّسه برند.[2]
در بیان تفاوت، تخالف و جنسیت دین و عقل این گونه میخوانیم:
حضرت عبدالبها ميفرمايند قوله الاحلي: "هر چيزي را بميزان علم و عقل بايد موازنه كرد زيرا دين و عقل يكيست ابدا از هم جدا نميشود لكن شايد عقل ضعيف ادراك نتواند آن وقت قصور از دين نيست از نقصان عقل است. مثلا طفل ممكن نيست امور كليه را ادراك نمايد. اين از ضعف عقل طفل است و عقلش چون بدرجه كمال رسد ادراك كند. طفل تصور عظمت و مركزيت افتاب و حركت زمين نميكند و اين را نميفهمد لكن چون عقلش بكمال برسد، خوب ادراك ميكند پس اين مخالف عقل نيست.[3]
در این فراز، دین و عقل یکی دانسته شده و حتی اگر اموری از دین با عقل جزئی در تناقض قرار گرفت، اصل و اساس همان عقل کل و دین است. پیش از آن نیز نصوصی آمد که در آنها تصریح شده بود عقل کلی یا همان دین لازم است تعیین هدف کند و عقل جزئی و ماحصل آن که علم باشد، در داخل حیطهای که عقل کلی بیان نموده تنظیم وسایل نماید. در اینجا رابطهی علم و عقل جزئی با دین یا همان عقل کلی با رابطهی جزء و کل تعریف گردیده است.
باز در جایی دیگر به صورت بسیار روشنتر پرده از این حقیقت برمیدارد که آیا در بهاییت، اصالت با عقل کلی یا همان دین است یا این که عقل جزئی فصل الخطاب خواهد بود:
حال آن که آن چه بوحی الهی نازل حقيقت واقع و آن چه از مسائل فنّيّه و افکار فلاسفه مخالف نصّ صريح کتابست آن نقص در علوم و فنون است نه در حقائق و معانی مستنبط از جمال معلوم. چنان که در قرآن آياتی مصرّح نازل که مخالف آراء حکميّه و مسائل فنّيّه و قواعد رياضيّهء اهل فنون آن عصر بوده لهذا گمان شد که اين نصوص الهيّه خلاف واقع زيرا مخالف قواعد فنّيّهء رياضيّهء مسلّمه در آفاق بود.
و در آن زمان مسائل رياضيّه بتمامها مؤسّس بر قواعد بطلميوسيّه بود و مجسطی[4] در جميع اقاليم مسلّم جميع اهل فنون بود. و مبنای رصد بطلميوس بر سکون ارض و حرکت افلاک بود و نصوص قرآنيّه چنانچه ميفرمايد " و کلّ فی فلک يسبحون" مخالف آن. و همچنين از اساس رصد بطلميوس آفتاب را حرکت فلکی قائل و نصّ قرآن آفتاب را حرکت محوری ثابت چنانچه ميفرمايد " و الشّمس تجری لمستقرّ لها ذلک تقدير العزيز العليم ". ولی بعد از آن که اصحاب فنون و رياضيّون هزار سال تدقيق کردند و تحقيق نمودند و آلات و ادوات راصده ايجاد کردند و رصد نجوم نمودند واضح و مشهود شد و ثابت و محقّق گشت که نصّ صريح قرآن مطابق واقع و جميع قواعد بطلميوسيّه باطل انّ فی ذلک لعبرة لاولی الالباب.[5]
پر واضح است که بر اساس نصوص مذکوره، آن چه مخالف نصوص دینی و به صورت خاص در تخالف با قرآن باشد، حکمی به جز بطلان به رای عقل جزئی و علم بشری نمیتواند داد. اما از سویی دیگر، حتی حسن و قبح هدف برای عقل جزئی مهم نیست؛ چه دزدی، چه خیانت و چه ...
عقل (جزئی) تعيين اهداف و غايات نميكند بلكه تنظيم وسائل براي وصول به غايات را بعهده ميگيرد. روشنتر عرض بكنم براي عقل مهم نيست كه شما او را براي وصول به چه هدفي استخدام ميكنيد و يا بكار ميگيريد و بدست ميآوريد. يكي ميخواهد دزدي بكند؛ هدفش سرقت مال كسي در غياب خود اوست. عقلش را بكارمياندازد و عقل در خدمت او براي اين سرقت بكارمیافتد، بیملاحظه به او خدمت میکند و بیمضایقه خودش را به او عرضه میکند تا به کارش بدارد.[6]
در نتیجه تا بدین جا مشخص گردید، یک عقل کلی وجود دارد که آن همان دین است که باید محیط باشد و تعیین هدف نماید و در نصی تصریح گردید در دست هیچ کسی وجود ندارد و در نص دیگری آن را منحصر در مظاهر الهی دانست. از سوی دیگر عقل جزئی و نتیجهی آن علم بشری ممکن است خطاهایی داشته باشد که تا هزار سال بر بشر پوشیده بماند و همچنین برای او هدف مهم نیست و باید در حیطهای که عقل کلی یا دین تعیین نموده، به تنظیم وسایل بپردازد. علاوه بر تمامی این موارد، با وجود تصریح به وجود اختلاف بین دین (عقل کلی) و علم بشری و ارائهی شاهد مثالی از قرآن، باز در جای دیگری از اساس منکر وجود هر گونه اختلافی میگردد. گر چه در اینجا اصالت را به عقل کلی داده لکن در ادامه با رد وجود هر گونه اختلافی، منکر امکان ایجاد تخالف بین دانش بشری و دین گردیده و هیچ برتری برای هیچ کدام از طرفین قائل نیست.
مشکل حکمت بهایی آن جا بیشتر آشکار میگردد که مطالب مذکوره، در کنار نصوص زیر قرار گیرند:
"دين بايد مطابق علم باشد زيرا خدا عقل بانسان داده تا حقائق اشيا را تحقيق نمايد اگر مسائل دينيه مخالف عقل و علم باشد وهم است زيرا مقابل علم جهل است و اگر بگوئيم دين ضد عقل است مقصود اين است كه دين جهل است لابد دين بايد مطابق عقل باشد تا از براي انسان اطمينان حاصل شود اگر مساله اي مخالف عقل باشد ممكن نيست از براي انسان اطمينان حاصل گردد هميشه متزلزل است."[7]
اگر دين سبب حرب و قتال شود البته بي ديني بهتر است. ثالثا دين بايد مطابق علم و عقل باشد اگر مطابق علم و عقل نباشد اوهام است زيرا خدا عقل بانسان داده تا ادراك حقائق اشيا كند حقيقت بپرستد اگر دين مخالف علم و عقل باشد ممكن نيست اوهام است آن را دين نميگويند لهذا بايد مسائل دينيه را با عقل و علم تطبيق نمود تا قلب اطمينان يابد و سبب سرور انسان شود.[8]
پیشتر بیان گردید که عقل کلی همان دین است و آن هم انحصار در وجود مظاهر الهی و انبیاء دارد. تکلیف تخالف عقل جزئی با دین نیز به روشنی بیان گردید. لکن در دو نص اخیر، در تعارض دین با عقل، اصالت را به عقل داده است! از آن جا که علم و عقل را کنار هم قرار داده است، مشخص میگردد که منظور همان عقل جزئی است چرا که علم را نتیجهی عقل جزئی دانستهاند و از سوی دیگر عقل کلی همان دین بود:
علم ناشى از به کاربردن عقل در هدايت تجارب و تنظيم و تلفيق و توحيد آنها با اتّکاء به اصول بديهى فطرى ضرورى است. مادّه علم تجارب متعدّد و متفرّق و مختلف انسان از ظواهر حسّى و عوارض وجدانى است.[9]
تناقضات حکمت بهایی در معرفی عقل و تعریف جایگاه آن بدین جا ختم نمیگردد. گر چه در نصوص بالا عقل کلی یا دین، محیط و تعیین کنندهی هدف معرفی گردید و عقل جزئی و علم بشری مکلف به تنظیم وسایل در دامنهای گردید که عقل کلی و دین به آن رای دادهاند، لکن در ادامه متونی ارائه میگردد که دین و عقل دو مقوله مستقل و موازی قلمداد شدهاند:
علم مجموعه معارفى است که انسان به روابط کلّى در بين ظواهر اشياء حاصل مى کند. ... دين مجموعه عقايدى است که توسّل بدانها به حيات انسان معنى مى دهد. غايت قصوى و کمال مطلوب او را در عالم معيّن مىکند. ... دين و علم وجه مشترکشان اين است که هر دو کاشف مجهولات است، ... وجه تغايرشان اين است که علم از عقل و دين از وحى مايه مىگيرد. منظور از علم پى بردن به ظواهر امور تجربى است و منظور از دين معنى دادن به حيات انسانى. علم وسيله وصول به غايت را حاصل مىکند بدون اينکه غايت را معلوم دارد. از اين رو علم را مىتوان هم وسيله موفّقيت در قتل و رقت و جنگ و جنايت دانست و هم در حفظ حيات و سلامت و عمران و امنيّت به خدمت گرفت. دين غاياتى را که بايد مطلوب انسان باشد و علوم و فنون و صنايع وسايلی براى تحصيل آنها به شمار آيد معيّن مى سازد. زمينه علم واقعيّت است، يعنى از طريق علم جهانى را که در آن به سر مىبريم، از آن حيث که چنان است، خواه نيک وخواه بد، خواه زشت وخواه زيبا، مى توان شناخت. زمينه دين حقيقت است، يعنى از راه دين جهان را چنان که بايد باشد تا مطابق با مطلوب و مأمول ما جلوه کند، باز مىجوئيم.[10]
اهل بهاء بر طبق آثار قلم اعلی دين و علم را موافق يکديگر مىشمارند. خلاف و نزاع و جدالی در ميان آنها نمىبينند. دست شستن از علم را براى راه يافتن به دين لازم نمىشمارند. ترک ايمان را وسيله حفظ عقل نمىدانند. با اين همه هرگز در پى آن نمىروند که اين دو را عين يکديگر بدانند. اينان نمىگويند که علم مىتواند به حکم عقل به حقايقى راه يابد که دين از راه وحى بدانها پى مىبرد. و همچنين بر آن نيستند که دين مى تواند به حکم وحى مقاصدى را بر آورده سازد که علم از راه عقل بدانها واصل مىشود. علم را در زمينه خود مىپذيرند و مختار و متبوع و معتبر مىشمارند. دين را در مقام خود جاى مىدهند ومطاع و مقبول و محترم مىشناسند. به يکى از آن دو اجازت نمىدهند که به ديگرى تجاوز کند يا براى خود قائل به حقّ نظارت يا رياست بر ديگرى باشد.[11]
پیشتر بیان گردید که دو نوع عقل در بهاییت تعریف شده؛ عقل کلی یا همان دین و عقل جزئی که نتیجهاش دانش بشری است. در موارد تخالف دین و علم (نتیجهی عقل جزئی) یک بار رای به اصالت وحی و دین داده شد و در جایی دگر این اصالت بر قامت عقل جزئی و علم بشری انداخته و بیدینی را سودمندتر عنوان نموده است. اما در این قسمت از اساس منکر وجود تخالف دین و علم گردیده و هر آن چه از مثال که در نصوص بدانها اشاره گردیده بود، مورد انکار و کتمان قرار میگیرد. در جای دیگری اما دین را چیزی جز قبول نیاز عقل جزئی به کلی نمیداند.
در جایی بیدینی را بهتر از دینی میداند که در تخالف با عقل باشد، در اینجا منکر هر گونه نزاع بین دین و علم گشته و صحبت از عدم حق ریاست و نظارت دارد. حال آن که اولا در مثالی روشن بیان فرمودند که علم و عقل جزئی بیش از هزار سال ادعایی داشت که مخالف متن قرآن بود و پس از هزار سال مشخص گردید که عقل جزئی و علم در اشتباه بوده و آن چه مطابق دین باشد حق است. دوم این که در آن جا حق ریاست و اصالت را به عقل کلی و دین میداد و اینجا صحبت از عدم ریاست مینماید.
از یک طرف گفته شده که عقل بر دو نوع است: جزئی و کلی که جزئی با خطا و اشتباه همراه است و در مورد کلی گفته که با دین یکی است و نزد ما نیست ولی در جای دیگری گفته که تنها نزد انبیا است
از طرف دیگر گفته شده که اگر دین مطابق با عقل و علم نباشد دین نیست
عقل کلی که نزد بشر وجود ندارد و عقل جزئی در دسترس بشر هم که با خطا همراه است. با این حساب با ابزاری ناقص و ناکارآمد به بررسی دین اقدام شده است
حتی گفته شده که عقل جزئی برایش هدف مهم نیست و فقط ابزار و وسایل را پشت سر هم قرار می دهد تا به هدف برسد و لذا دزد هم از عقل جزئی خود استفاده میکند و برای این عقل جزئی مهم نیست که در کدام جهت حرکت مینماید
پی نوشتها :
[1]انسان در آئين بهائى، ص365
[2] مفاوضات، ص۱۵۴
[3] پيام ملكوت، ص93
[4] سونتاکسیس ماثماتیکا یا مجموعة ریاضی؛ رساله ای است در نجوم تألیف کلاودیوس بطلمیوس - 150 - ق. م. - که بعدها توسط شارحین صفت عالی «مگستیه » یا «مجسطی » به آن داده شد. در اصل نام مهمترین اثر بطلمیوس که شامل ۱۳مقاله راجعبه اجرام سماوی و بعضی مسائل هندسی است.
[5] پیام ملکوت، ص76
[6] انسان در آئين بهائي، ص272
[7] ديانت بهائي آئين فراگير جهاني، ص۱۲۱
[8] پيام ملكوت، ص۴۵
[9] الوهيت و مظهريت، ص226
[10] الوهيت و مظهريت، ص227
[11] الوهيت و مظهريت، ص229
با تشکر از نیکدل عزیز نویسنده مطلب