مناظره باب با علمای تبریز از زبان حسن نیکو
بهائیت در ایران : در قسمتی از کتاب فلسفه نیکو مولف به مقطع زمانی انتقال علی محمد باب از ماکو ( محل حبس ) به تبریز و مناظره او با علمای تبریز میپردازد که عینا جهت کاربران محترم می آید
00000
اين بود كه از مركز حكومت، حكمي به تبريز( كه كرسي ايالت آذربايجان ومركز ولايت عهد بود) رسيد كه باب را به تبريز بياورند و مجلسي بزرگ مركب از علما و مجتهدين و اشراف واعيان و صاحب منصبان به رياست شخص وليعهد منعقد كنندوباب در آنجا دعوت شود و در نهايت ادب و ملايمت گوش فرا دارند و ميدان مناظره و مجادله را برايش فسحت[ وسعت] دهند تا هر چه مي تواند بتازد و جولان كند؛ باشد كه اقامه دليل و برهان نمايد. واگر فاقد دليل باشد ونزد مجادل و محاور ذليل گشت، هر حكمي كه درباره اش دادند، باز موقوف الاجراي بدارند تا از مركز سلطنت دستور برسد. اين بود كه ناصرالدين شاه وليعهد، نخست باب را به تبريز آورد و سپس مجلس مهمي آراست كه مركب از اشخاص ذيل شد: ازعلماي اعلام و حجج اسلام، ملا محمد ممقاني( رئيس علماي شيخيه) وحاج ملا محمود نظام العلماء و ميرزا علي اصغر شيخ الاسلام و حاج ميرزا عبدالكريم ملاباشي و ميرزا حسن زنوزي و ميرزا محسن قاضي و ميرزا محمد تقي و ميرزا جعفر. واز رجال دولت محمد خان زنگنه امير نظام ميرزا فضل الله علي آبادي، نصير الملك( وزير) ميرزا جعفر خان مشيرالدوله نماينده وزارت خارجه ميرزا موسي تفرشي. نماينده وزارت ماليه ميرزا مهدي خان بيان الملك خفيه نويس بودند.
پس از آنكه مجلس مهيا و آراسته گرديد، توسط كاظم خان فراشباشي وليعهد، باب را به مجلس آوردند ودر صدر مجلس قرار دادند. ودر كمال ادب، نخستين كسي كه فتح باب مناظره كرد، نظام العلماء بود كه روي به باب كرد وگفت: اين كتب و الواحي كه برنسق آيات قرآني وصحف آسماني نوشته شده ودر سرتاسر مملكت منتشر گرديده است، خوب ملاحظه كنيد وتامل فرمائيد، آيا ازتحريرات ونوشتجات شما است، يا آنكه دشمنان به شما نسبت داده اند و مغرضين افتراء زده اند؟ اين بگفت و دسته اي از نوشتجات را نزد باب نهاد. باب كه آنها را ديد، گفت : آري، اينها كلمات خداست.
نظام العلماء گفت: سخن به لغز ومعما نفرمائيد، صريحا بيان كنيد. چه، به همين سخنان پراكنده، جمعي در خراسان كوس عصيان زدند وگروهي در مازندران طبل طغيان فرو گرفتند. سخن بي پرده گوي وخود از پرده بيرون شو باب، در حالت تندي وآشفتگي گفت: آري، اين نوشتجات هم كلمات من است.
نظام العلماء : شما در اين تحريرت ، خودتان را شجره طور ناميده ايد. وچنين مستفاد مي شود كه آنچه از زبان شما جاري گشته و مي گردد، گفته الهي است. وساده تر آنكه تو مي خواهي بگوئي گفته تو گفته خدا و كلام تو كلام پروردگار است.
باب: آفرين برتو! سخن جز اين نيست وهمين است كه مي گوئي.
نظام العلماء: خودتان خود را باب ناميده ايد يا مردم شمارا باب ناميده اند؟
باب: نه مردم مرا باب گفته اند، ونه من خودرا باب ناميده ام، بلكه اين لقب از خداوند است؛ زيرا من باب علمم.
وليعهد: اگر شما ثابت نموديد كه باب علميد، من حاضرم از اين مسند فرود آيم وتو را برنشانم و مطيع شوم وهر چه را امر دهيد، اطاعت كنم. باب سكوت مي كند و وقفه مجلس را فرا مي گيرد.
نظام العلماء: تو مي داني و معتقدي كه خاتم انبياء اميرالمؤمنين را بنابرحديث: « انا مدينه العلم و علي بابها» :( احتجاج، ج1، ص 78- ارشاد القلوب، ج 2، ص212 – امالي صدوقي، ص126 – بحارالانوار ، ج 10، ص 120- توحيد صدوق، ص307 – جامع الاخبار، ص14) باب علم نامي و پس از آن اميرالمؤمنين علي فرمود: «سلوني قبل ان تفقدوني فان بين جنبي علما جما» ( احتجاج، ج1، ص259 –امالي صدوق، ص133- ارشاد القلوب، ج 2، ص 376- بحارالانوار، ج 2، ص 94- الخرائج و الجرائج، ج 3، ص1133،خصال ،ج 2، ص353- شواهد التنزيل ، ج 1، ص286- عيون اخبار الرضا، ج2، ص141) اينك ما را بعض مسائل مشكله راجع به طب است كه بيان او را از شما خواستگاريم.
باب: من علم طب را نمي دانم.
نظام: از مسائل ديني مي پرسم و بديهي است كه دانستن آن مسائل، محتاج به فهم علوم مقدماتي از قبيل صرف و نحو و معاني و بيان ومنطق است. اكنون مشكلي در صرف دارم كه حلش بنمائيد.
باب: صرف را در كودكي فرا گرفته و اينك در خاطرم نيست.
نظام: آيه كريمه« هُوَ الذي يُريكُمُ البَرقَ خَوفا و طَمَعا» ( سوره رعد، آيه 12: اوست كه برق را براي ترساندن واميدوار شدن به شما مي نماياند.) را تفسير بفرمائيد و تركيب نحوي او را بيان نمائيد و شان نزول سوره كوثر و جهت تسليت پيغمبر را بدان اشاره نمائيد.
باب: پس از مقداري تفكر، استمهال[ مهلت خواستن] در جواب طلبيده وبالاخره جوابي نداد.
نظام: معني اين حديث «لَعَنَ اللهُ العَينَ الثًلاثَه ظَلَمتُهُم العَينَ الواحِدَهِ » [ لعنت خداوند متعال بر عين هاي سه گانه باد كه برعين واحد – علي اميرالموؤمنين – ظلم كردند] را بفرمائيد.
باب: پس از مدتي تفكر، گفت نقدا اين مطلب را نمي دانم.
نظام: مقصود فقها در اين جمله« إذا دَخَلَ الرًجُلُ عَلي الخُنثي و الخُنثي عَلَي الاُنثي وَجَبَ الغُسلُ عَلي الخُنثي دُونَ الرًجُلِ» [ زماني كه فردي بر فرد خنثاي مشكله ( دو خنثي وجود دارد، خنثي مشكله كه تشخيص مرد يا زنِ بودنِ آن غير ممكن است وديگري خنثي غير مشكله كه قابل تشخيص است.) دخول كند وهمينطور خنثاي مشكله برزني دخول كند در اينصورت غسل جنابت بر فرد خنثي واجب است اما برآن مرد واجب نمي باشد] چيست؟
باب: سكوت نموده وجوابي نداد.
نظام العلما: شما به عقيده خود، تاليفات خويش را حاوي فصاحت و بلاغت مي دانيد، بفرمائيد ما بين فصاحت و بلاغت چه نسبتي است و چرا شكل اول بديهي الانتاج است؟
باب: در اين باب نيز عاجز مانده و سكوت فرمود.
نظام: فقط اين پرسش اخيرم را پاسخ دهيد وآن اين است كه خداوند انبياء را به معجزات، واولياء را به كرامات مخصوص فرمود و اين هر دو امر غيبي و عاجز كننده بشر است، چرا معجزه از پيغمبران ببينند و مؤمن نشوند وكافر گردند، وكرامت از اولياء مشاهده كنند واطاعت ننمايند واز فساق و اشرار محسوب شوند؟ وشما بر حسب تحرير و تقرير خودتان كه گاهي مدعي رسالت و دمي مدعي مهديوت و گهي مدعي ولايت گشته ايد، آيا معجزه وكرامتي داريد يا نه؟
باب، با كمال قوت و وقار گفت: هر چه را مي خواهي ، بطلب.
نظام: شاه ايران به مرض نقرس مبتلا گشته واطباء از معالجه او عاجز شده اند، ما همگي مي خواهيم كه به معجزه خود او را شفا دهيد؟
باب: اين معني غير ممكن است.
وليعهد: معلم من كه سال ها در تحسين آداب و اخلاقم زحمت كشيده، پيري وي را شكسته نموده و نمي تواند كماكان با ما در سفر وحضر مساعدت نمايد؛ وما به افاده و افاضه او نيازمنديم، آيا ممكن است كه شما او رابه جواني باز گردانيد؟
باب: اين امري محال و ممتنع است.
نظام: در حالت خشم از باب اعراض نموده وبه حضار با صداي بلند مي گويد: اين مرد( يعني باب) ديوانه است، نه معجزه دارد و نه كرامتي، نه علمي دارد و نه درايتي.
باب: خشم كنان بر نظام العلماء مي نگرد و مي گويد: اين چه سخني است كه مي سرائي، من آن كسي هستم كه هزار سال است انتظارش را مي كشيد.
نظام: تومهدي موعود وقائم منتظري؟
باب: بلي، من همان مهدي منتظرم.
نظام: آيا تو مهدي نوعي هستي يا مهدي شخصي؟
باب: من همان مهدي شخصي هستم.
نظام: نام خود و پدر و مادرتان را بفرمائيد و معين كنيد كه اهل كجائيد و ساكن چه دياريد و چند سال از عمر شما گذشته؟
باب: نامم علي محمد و نام مادرم خديجه واسم پدرم ميرزا رضا و شيرازي الاصلم و سي وپنج سال از عمرم گذشته است.
نظام: به عقيده ما شيعه اثني عشري، مهدي اسمش محمد است، اسم پدرش حسن است و اسم مادرش نرجس است و مسقط الرأسش سر من راي است وعمرش ازهزار افزون است؛ چگونه با شما منطبق ميشود؟
باب: من معجزه مي آورم كه حجت بر شما تمام شود واعتراف كنيد كه من همان موعودم.
نظام: با ساير حضار متفقا گفتند: خيلي ممنون مي شويم و مطلب تمام مي گردد. هان بگوئيد آن اعجاز چيست؟
باب: من روزي دو هزار بيت كتابت مي نمايم( هر بيت پنجاه حرف است( مؤلف) واين كار از قوه شما خارج است.
حضار گفتند برفرض كه شما روزي دو هزار بيت كتابت كنيد، هستند مردم تيز قلم كه در اين كار با شما شركت كنند وآنها به اندازه شما، بلكه بيشتر بنويسند؛ پس اعجاز نخواهد شد.
باب: ساكت ماند.
ملا محمد ممقاني: ما در كتاب شما اين جمله را ديده ايم« اول من آمن بي نور محمد و علي» چنين معلوم مي گردد كه مدعي هستيد مقام شما بالاتر از مقام آنها است . اين را چه مي فرمائيد؟
باب، مضطرب وار سكوت نمود.
ميرزا عبدالكريم ملاباشي: خداوند در قرآن فرموده« وَاعلَمُوا انًما غَنِمتُم مِن شَيي فَاَنً لله خُمسَهُ» ( سوره انفال، آيه 41 : بدانيد هر چيزي كه به غنميت گرفته ايد خمس آن براي خداوند و ....) شما در كتاب خود گفته ايد (ثلثه) براي چه اين آيه را نسخ كرديد و علت نسخ چه بود؟!
باب به حالت رعب و خوف گفت: ثلث نيز نصف خمس است. حضار را خنده فرا گرفت.
ملا محمد ممقاني: برفرض آنكه ثلث نصف خمس باشد، چرا خمس را برداشتي و ثلث يا نصف خمس را به جايش گذاشتي؟
باب در صورتي كه اشك چشمانش را گرفته بود، ساكت ماند.
ميرزا محمد جعفر ملقب به امير: همه مي دانند كه هيچ شريعت يا قانوني نسخ نمي شود، مگر آن كه مثل آن يا بهتر از آن وضع گردد، و از مطالعه كتاب شماچنين مفهوم مي گردد كه احكام قرآن را نسخ نفرموده ايد. منسوخ حاوي فصاحت و بلاغت واتقان احكام است وناسخ مشحون بر فضاحت و ضلالت و اباطيل و اوهام است. معهذا علت نسخ و جهت فسخ را وضوحا بيان ننموده ايد، پس اگراهل قرآنيد و معترف به آن، قرآن، خود ناطق است با كمال دين و اتمام نعمت( وَ رَضيتُ لَكُم الاِسلام دينا) سوره مائده ،آيه 3: اسلام را دين شما برگزيديم و بدان راضي هستيم) اكنون اگر مطيع قرآني كه بدين شهادت تمكين كني و اگر مردودي ما رابا تو كاري نيست. و به علاوه نواقصي را كه درقرآن ديده ايد كه به كتاب جديد مي خواهيد او را مرتفع بداريد، به ما نمائيد كدامند؟
باب به حال تبسم گفت: براي اينگونه مسائل، مقدمات چندي است كه در غير اين مجلس شرح مي دهم.
ميرزا محمد جعفر: بفرمائيد حضرت مسيح چگونه به آسمان صعود نمود؟ آيا به قول مسلمين كشته نشد و بر در نرفت و به آسمان صاعد شد ويا به قول مسيحيان ، پس از موت از قبر قيام نموده و به آسمان رفت؟ وآيا بدان عنصري رفت يا به نحوي ديگر؟
باب: اين سؤال نيز محتاج به زمان او سعي[وسيعي] است كه در اين مجلس واين وقت اقتضا ندارد.
باب شروع به خواندن خطبه اي كرد وگفت« الحمد لله الذي رفع السموات و الارض؛ وتاء سموات را مفتوح و ضاد ارض را مكسور گفت كه وليعهد شعر ابن مالك را « وما بتا والف قد جمع* يكسر في الجر و في النصب معا» قرائت مي كند وبه وي مي گويند سخنان بيهوده تا چند و ياوه گوئي تا كي! مردم عامه را اغوا كني به ضلالت افكني، همانا دانسته ام كه درتسخير آفتاب كوشش كردي و در تابستان بوشهر وعتبات ، در برابر آفتاب با سر برهنه روز به شب بردي، چندان كه دماغ خويش را آشفته كردي ومغز خود رابه كلي فاسد نمودي كه با اين ترهات وخرافات داعيۀ مهتري كني و هوس پيغمبري نمائي، اكنون رأي مجلس را درباره تو مي گيرم وجزاي تو را مي دهم. سپس از حضار درخواست كه عقائد و آراء خود را درباره باب بدهند.
بعضي قتل و اعدامش را گفتند: وبرخي تأديب و حبسش را اختيار نمودند. حكومت نيز رأي دوم را پسنديد و نخست به باب گفت: اگر شبهه و احتمال حواس نمي رفت وبه خانواده سيادت منتسب نبودي، الآن به قتلت امر مي دادم كه مردم بفهمند قائم موعود مغلوب و مقهور نشود و مخالف قرآن امر ندهد. سپس امر داد تا او را خوابانده و با چوب مي زدند كه فريادش به استرحام[ طلب رحم كردن] بلند بود وكسي به دادش نمي رسيد تا به تلقين ديگري، ميگفت ديگر از اين گونه خرافات نگويم و راه اين دعاوي را نپويم تا آنكه وي را به محبس چهريق فرستادند.
( فلسفه نیکو جلد سوم صفحه 482 ، 488 )