×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

بهائیت زدائی رهبران شیعه

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت زدائی رهبران شیعه

بهائیت زدائی رهبران شیعه: آنچه باید درباره بهائیان رعایت کرد

بهائیت در ایران : بهائیت زدائی رهبران شیعه عنوان کتابی است که توسط محقق گرامی سید علیرضا علوی طبا طبائی در موضوع بهائیت به رشته تحریر در آمده و در سال 89 اولین مرحله چاپ آن توسط انتشارات راه نیکان انجام گرفته است . در پیش نوشتار این کتاب می خوانیم :

0000

حزب استعماری بهائیت

آنچه كه از صدر اسلام به طرح خائنانه يهود و دستيارش نصارا براي مقابله با اصل ائمه اثني عشر- عليهم السلام صورت گرفت، بستر سازي بود براي قطبيت صوفيه و ركنيت شيخيه كه به مظهريت بابيه و بهائيه انجاميد تا در كنار مهدويت، مورد استفاده استعمار قرار گيرد.

امپراطوري عثماني با عقائد وآراء شيخ احمد احسائي، كاظم رشتي مجهول الهويه روسي الاصل را كه در خدمتش بود، بركرسي درست و جانشيني احسائي نشاند. تا روزي كه رشتي در حضور جاسوس روس و جاسوسان انگليس به ظاهر طلبه، يكي از طلاب تبريزي پرسيد ، امام زمان ارواحنا فدا- كجا هستند؟ وكاظم رشتي گفت :« چه مي دانم، شايد الان همين جا تشريف داشته باشند.» كينياز دالگوركي ،جاسوس كاركشته روس تزار، علي محمد شيرازي را براي اظهار امام زماني تحريك كرد واو نخست مدعي باب بودن امام شد. در پي اعدام باب، به پيشنهاد انگليس، حسينعلي نوري كه بابي شدهبود، در پي اعدام باب، به پيشنهاد انگليس، حسينعلي نوري كه بابي شده بود، شالودۀ بهائيت را در دل فتنه بابيت ريخته و تا ادعاي الوهيت پيش رفت. آنچه مهم است ضرورت شناسايي اين فتنه، در ادامه طرح هاي خائنانه يهود ونصارا در جهان اسلام است كه خوشبختانه از عالمان برجسته شيعه گرفته تا محققان اسلامي و مبلغان نادم بابي وبهائي، هر كدام در اين رابطه آثاري ارزنده وقابل استفاده را ارائه داده اند.

آنچه در اين زمينه براثر تحقيقات دقيق به دست آمده، نقش خصمانه يهود است كه به صورت هاي مختلف، به مقتضاي زمان به كار گرفته شده، اموري است كه جهان اسلام را با مشكلات عديده، از جمله حزب استعماري بهائيت مبتلا كرد، همان يهودي كه به فرموده استاد فرزانه حكيم معنوي ام، محقق گرانمايه ، حضرت حجه الاسلام والمسلمين آقا محمد علي جاودان:« بعد از مسيح، چند تن يهودي از پيروان او كليساي ابتدائي را تأسيس كردند.(سيرانحطاط دين در غرب ،از استاد محقق محمد علي جاودان:59) (جايگاه صهيونيست هاي مسيحي در آمريكا: صلواتي پور: 83) اگر بخواهيم به اسرار چنين اقداماتي پي ببريم، بايد توجه داشته باشيم در حقيقت يهود با سياست كليسا سازي به ديني رسميت مي دهد كه ناگزير است از تورات يهوديان تبعيت كند.

چنانكه در خيانت يهودي سازي فلسطين مظلوم پاپ بنديكت پانزدهم در سال 1917 ميلادي اعلام مي كند« حاكميت يهود برسرزمين فلسطين پذيرفته نخواهد بود» در صورتي كه پاپ پيوس دهم در پاسخ نامه « تئودر هرتزل» رئيس شورشيان صهيونيست ، با اينكه متذكر مي شود« ما نمي توانيم قوم يهود را به رسميت بشناسيم» ولي مي پذيرد اگرقوم يهود به فلسطين مي آيد تا ملتي را برپا نمايد، ما وكليه امكانات كليسا براي غسل تعميد آماده خواهيم بود.( جايگاه صهيونيست هاي مسيحي درآمريكا، صلواتي پور: 83) يا ماركس يهودي زاده با اقتصاد گرايي، انديشه منشأ دين ومذهب« ناي از عقل محدود و قاصري بشري است»( سير انحطاط دين در غرب ، استاد محمد علي جاودان: 126) را مي ريزد. اين دو شاهد كه بيش از چهل سال پيش، استاد بلند پايه، حضرت حجه الاسلام والمسلمين آقاي محمد علي جاودان نسبت به يهود و مسيحيت در رساله اي كوچك، ولي پرمحتواي- براي هميشه قابل استفاده اشاره نموده اند، گويا و تاييد كننده اين حقيقت غير قابل انكار است كه يهود در تمامي فتنه هاي استعمار دست داشته، بل نقش حساسي را عهده دار بوده است.

آري، يهوديان بودند كه علي محمد بزاز زادۀ مخبط و كودن شيراز را در بوشهر از هر جهتي تامين كردند.( زمينه سازان بهائيت) وبعد از اعدام او، يهوديان در خدمت استعمار پير انگليس، حسينعلي نوريِ به تمام معنا بي دينِ نوكر تزار را برانگيخت تا با يقين به اينكه برادرش يحيي، معروف به صبح ازل جانشين باب است، مدعي رهبري بابيان شود- هر چند با تأسيس حزب استعماري بهائيت، هر دو شيطان زادۀ مجسم رياست داشتند. به هر روي باب وبها براساس« خدايي كه در تورات معرفي مي شود وموجودي است بسيار شبيه انسان»( سير انحطاط دين در غرب: 144) ادعاي خدائي مي كنند. با فرق اين كه در تورات «پيامبران بزرگ، داراي گناهان ونقص هاي بشر معمولي» مي باشند.( سير انحطاط دين درغرب: 145) ولي در مورد علي محمد و حسينعلي، افرادي از نوع بشر معمولي، بايد توضح داد در مقام خدائي، داراي گناهان ونقص هايي هستند كه ابناء بشر هم به ندرت به آن مبتلا مي باشند. ولي خوشبختانه مرجعيت هميشه بيدار تشيع، در مواقع ضروري تا سرحدّ شهادت، به دفاع از اسلام، آخرين دين آسماني، در صحنه هاي هولناك حضور داشته و به هر نوع ممكن كجراهه هايي را كه نه فقط مسلمانان، بل بشريت رابه پرتگاه عميق ضلالت مي كشانده تا در خدمت مقاصد شوم استعمار باشند، مسدود، بل منهدم كردم است. در ارتباط با فتنه بابيه كه در مدرس شيخيه نجف شكل گرفت وبه بهائيت حزب هميشه در خدمت استعمار انجاميد، مي بايد از مجاهدتهاي فقيه فقهاء، استاد ومربي علمي معنوي زعماي حوزه هاي علميه شيعه قرن معاصر، حضرت آيت الله العظمي مرحوم حاج آقا حسين طباطبائي بروجردي- قدس الله روحه العزيز- نام برد. شخصيتي كه بعد از قرن ها حوزه مقدس را از اطاعت علمي حوزه مجتهد پرور نجف اشرف- كه مركز تربيت فقهاء اماميه بود- بيرون آورده، به تبعيت از قم واداشت. راقم سطور كه افتخار انتساب به دودمان آن بزرگوار را جهت شفاعت به يوم الحشر مي برم، در مسير مطالعات روزانه كه پيرامون علل و انگيزه صوفي سازي در حقيقت عارف سوزي ساعاتي را با كتاب و قلم و دفتر سپري مي كنم، به لحاظ هايي كه بهائيت رابه شيخيه و اين مسلك را به صوفيه ربط ميدهد، با آثاري كه تعريف كننده واقعيت هاي مربوط به حزب استعماري بهائي گري بود برخورد مي كردم كه افتخار زيارت فتواي استاد الفقهاء والمجتهدين آيت الله الاكبر حاج آقا حسين طباطبائي بروجردي- سلامالله عليه- نصيبم شد.

بعد از برخورد با اين فتواي جامع بي نظير، آن هم در عصري كه رجال برجسته سياسي، لشكري وكشوري ايران، زرخريدانِ بله قربان گوي بيت العدل بودند، حتي براي پذيرفتن مناصب حكومتي دوران ننگين پهلوي، با آن مركز استعماري ضد بشري مشورت مي كردند، انديشه مطرح نمودن مجدد فتواي عاليترين مقام ديني- شيعي مرا به خود سرگرم كرده بود؛ نه اينكه تصور شود شيعيان غيور به وظائف مذهبي- ملي خود در قبال اعضاي فريب خورده اين مركز استعماري- كه هر عضو آن لانه جاسوسي ضد ايراني است- آشنا نمي باشند، نه، بل به لحاظ هايي نظير آنچه شيخ حسينعلي منتظري به بهانه حقوق شهروندي بهائيان به قلم آورد تا مركز وابسته و بي اعتقاد استكبار جهاني در مسير رسميت ديني دادن به بهائيت يا آنچه به آن مربوط مي شود، از آن استفاده ها كنند. در صورتي كه بهائيان در هر كجاي خاك ايران ديده شوند، نه اينكه غدۀ سرطاني مي باشند كه فرد راروانه ي گور مي كنند، بل مانند« ايدز» خواهند بود كه در برخوردها، افراد را به مرضِ استعمارزدگي مبتلا مي نمايند. در حقيقت همانطور كه جنازه مبتلايان به مواد مخدر «كراك» را به جهت تكه تكه شدن اعضا، مرده شويان نمي شويند وبه خاك مي سپارند، بهائيت نيز مانند «كراك» به هر شكلي در هر جامعه اي از جوامع بشري كه داراي هر دين و آئين باشد نفوذ نمايد، آن جامعه را تكه تكه مي كند، در حقيقت راه را براي استيلاي استعمار از هر مانعي هموار مي سازد. به لحاظ چنين مهمي، مصمم شدم فتواي حضرت ايشان را كه از جامعيت بي نظيري برخوردار مي باشد، به نظر حضرات آيات رسانيده تا گفته باشيم بهائيان اگر هم از بد حادثه حكم شهروندي داشته باشند، داراي حقوقي نخواهند بود.

000

ایشان در مورد پیدایش نحله فکری بهائیه نیر اعتقاد دارد :

0000

در رجب 1166 احمد نامي از مردمان احساء كه مقدمات دانش ديني را نزد آموزگاران محلي آموخته بود، زادگاهش را جهت تكميل دروس عالي حوزوي به قصد عتبات عاليات، مركز علمي تشيع آن زمان ترك كرده، وارد حوزه مقدس نجف اشرف مي شود. تا سال 1186 به روش خاص مدرسان عالي رتبه حوزه كهنسال شيعه كه تماما از شخصيت هاي برجسته جهان تشيع، در حقيقت اسلام ناب محمدي بودند، به دانش آموختن سپري مي نمايد . واز محضر مفاخر عصر كه بزرگان زمان بودند تقاضاي اجازه نموده، ايشان طبق سنت سنيه رائج، احمد احسائي را به دريافت اجازه روايي كه از جمله اجازات ثلاثه مرسوم امور حسبيه، روايي واجتهاد مي باشد مفتخر مي نمايند- كه بعدها طرفداران احسائي جهت مجتهد خواندن او، مدعي مي شوند اجازه اي كه بزرگان عصر به او مرحمت كرده اند، اجازه ي اجتها بوده است.( متن اجازات كه در كتاب بهائيان آمده است اجازه روايي مي باشد، نه اجتهاد)

بعد از دريافت اجازاتي كه با تقاضا از عاليترين شخصيت هاي زمان دريافت كرده بود، به تدريس پرداخت. ترديدي نيست در اين مرحله از شروع فعاليت، عقايد وافكاري را كه بعدها اظهار داشت مطرح نمي كرد. صرفا به سنت مرسوم و رائج حوزه ، مباحثه اي را انجام مي داد. در حقيقت چينش شخصيتي را عملي مي كرد كه بعدها مورد استفاده اش قرار داد. در اين ايام به روش حوزات علميه كه طلاب علوم ديني در صورت توانايي براي وعظ و بيان معارف اسلامي به تبليغ اعزام مي شوند ويا شخصا بدون تقاضاي جمعيتي زير نظر استادي از استاتيد حوزه، ايام تبليغ به اطراف محل تحصيل عزيمت مي كنند، احمد احسائي به بهانه تبليغ عازم ايران مي شود ودر جمع مردمان يزد، اصفهان، خراسان، خوزستان ،قزوين و ... نه فقط برحسب ظاهر ،مجالس وعظ وخطابه ايام مخصوصه مرسوم در تشيع را اداره مي كند، بل به جذب مؤمناني كه بعدها ناشر عقايد وآراء و سپس اتباع شيخيه، بل تشكيل دهنده آن براساس افكار و سليقه هاي اعتقادي او شدند مي پردازد. در اين زمان فردي به نام كاظم رشتي طبق طرح قصه اي كه اتباع شيخيه نقل كرده و مي كنند، از رشت وارد يزد، و گوئي به اتفاق شيخ احمد وارد عتبات عاليات مي شود.

آنچه نبايد در اين گشت وگذارهاي احسائي فراموش شود، دلبستگي به ظاهر اعتقادي فتحعليشاه قاجار و شاهزادگان قاجاريه است كه با داستان هاي شيرين و شنيدني نظير بهشت فروشي احسائي توام مي باشد.

اگر مستندي براي جهت دار بودن ارتباط شيخ با دربار قاجار كه لانه جاسوسان حرفه اي است، در دست نداشته باشيم، با اجتهاد در روش و رفتار احسائي وتقاضاي ديدار فتحعلي شاه با توجه به سبك و سياق تأثير گذاري جاسوسان خارجي برشاه ايران وسير و سياحت مشكوك احسائي، مي توان نتيجه گرفت هدايت كننده اي وابسته به امپراطوري عثماني يا روس يا انگليس، بدون اينكه شناخته شود، طلبه اي گمنام را در حد شخصيتي علمي آن هم نزد شاه وامراء لشكري و كشوري مطرح مي كند. واو كه به اعتبار سبك و سياق زندگيش طلب شهرت و آوازه بوده است، براساس مثل معروف« اگر مي خواهي شهره آفاق شوي، كتابي در بي اعتباري آخرت» به بازار ارائه داده، با لذت زنده باد ومرده باد، مستي ها كن، شيخ احمد احسائي با توجه به مرتبت ومنزلت نيابت حضرت امام دوازدهم، به طرح واسطه بين امام وامت پرداخت، تا مدعي شود در هر دوره اي شخصي وجود داشته ودارد كه حوائج شيعيان را به امام زمان انتقال مي دهد. در اين طرح، دو موضوع بسيار مهمّ هدف قرار گرفت كه با توجه به« ركن رابع» خواندن آن، متوجه خواهيم شد احسائي با طرح چنين مرتبتي نظير« نبايت خاصه» هم موقعيت بي نهايت حساس« نيابت عامه» فقهاء روات حديث را كه يگانه نهاد مشروع ايام غيبت مي باشند خدشه دار ساخته، وهم از ضرورت تبعيت بي قيد و شرط ذوات مقدسه نواب عامه شانه خالي كرده است. در حقيقت تنها مانع رسيدن به شهرت را از سرراه خود برداشته است. وبا توجه به سه ركن توحيد، نبوت و امامت، اين ابداع را به نام« ركن رابع» آن هم با قيد« ناطق واحد» اشاعه داد...

اگر قول معدود كساني را كه برحسب ظاهر شيخي نيستند بپذيريم، شيخ احسائي از ناحيه قدرت سلطه گران خارجي، مأمور طرح چنين فتنه اي كه مبدأ و منشأ فتن زيادي شد نبوده است، ناگزير به لحاظ آثار و نتايج سوء بدعت «ركن رابع» كه به مسلك هاي منحرفِ در خدمت استعمار سلطه گر، نظير شيخي گري ، بابي گري، بهائي گري، قادياني گري و ... انجاميد،قبول مي كنيم قلدوران سلطه گر عثماني، جاسوس روس تزار ودر حاشيه انگليس كه پيوسته در صدد طرح خط مشي مقابله كننده با مرجعيت ضداستبداد، ضد استعمار و ضد سلطه بودند، با شنيدن جنجالي كه فتنه «ركن رابع» به پا كرد، ياگزارش جاسوسانِ مراكز اطلاعاتي روس تزار و عثماني، اظهارات اعتقادي احسائي را بهترين وسيله برخورد با مرجعيت نواب عامه شناختند ولذا به تقويت همه جانبه احسائي پرداختند.

گذشت زمان كه ماهيت شيخ احمد احسائي را با ابزار و اظهار عقائد و افكارش برملا ساخت و با مخالفت هاي علمي و برخوردهاي فقهي مواجه نمود، حُكم به تكفيرش داده شد؛ علاوه براين كه امپراطوري عثماني، روس تزار و انگليس بيش از پيش به شيخيه حساس شدند، گرفتاران احسائي به صورت دارو دسته اي درآمده، به لحاظ شهرت احسائي به «شيخ» افراد وابسته به او« شيخي» و مسلك فكري اش« شيخيه» خوانده شد.

با ناپديد شدن احسائي واعلام مرگ او، كاظم رشتي بدون هيچ سندي ادعاي جانشيني احسائي را نمود. شاگردان رشتي كه بعدها مدعيانِ جانشيني او، مهم تر سياهي لشكر او شدند، نام شيخيه را كه بر سر زبان دوست ودشمن بود، براي مسلك خود پسنديدند. وبه عنوان وارث احسائي به حفظ و حراست از شاخه هاي مسلك شيخيه پرداختند.

در روزگار رياست كاظم رشتي نوع فعاليت دو امپراطور عثماني و روس تزار وارد مرحله شكل گيري شد. عثماني به تقويت آشكار و نشان دار ضد شيعي رشتي پرداخت و به تفرقه اندازي بين شيخيه و سني عراق اكتفا كرد؛ ولي جاسوس روس نيز كه به همين منظور ومقصود وارد عتبات عاليات شده بود، پارا فراتر گذاشته، براساس اظهارات رشتي در جلسات درس، حضار را به« قرب ظهور امام زمان بشارت داد» ( نقطه الكاف، ميرزا جاني 98-103 +مطالع الانوار، زرندي ،تلخيص وترجمه عبدالحميد اشراق خاوري: 3 تا 6، 7، 12+ محمل بديع، يحيي صبح ازل، 4-5) انديشه تربيت يا تحريك شخصي را كه مدعي قائميت شود در سرّ و سرخود رشد مي داد.

عدم تعيين جانشين از ناحيه كاظم رشتي را بهترين وسيله براي زمينه سازي مدعي قائميت دانسته ،سعي در اشاعه آن نمود.

كينياز دالگوركي كه رفيق گرمابه و گلستان علي محمد شيرازي شده بود واو را بهترين وسيله براي نيل به آرزو شناخته، علي محمد را براي هر نوع دعوي آماده ديد، زيرا علاوه برالقائات او، سابقه اين نوع انحرافات را از زمان حضور در مكتب شيخ عابد شيخي شاگرد احمد احسائي وكاظم رشتي( تلخيص تاريخ نبيل زرندي، اشراق خاوري 63-64)وشاگردي در تجارتخانه...

...مهمّ تر از سن نوزده سالگي در خدمت كاظم رشتي بودن( ظهور الحق فاضل مازندراني: 3/97)وتلمذ نزد ملاصادق خراساني شيخي مذهب داشت.( اسرار الاثار فاضل مازندراني: 4/370) جاسوس روس با توجه به اين سابقه و شيطنت هايي كه خود درارتباط با علي محمدبه كار گرفته بود، بعد ازمرگ كاظم رشتي در سال 1257 نامبرده را به قصد اعلام امام زماني عازم شيراز نمود. ولي علي محمد باورود به زادگاه و بررسي همه جانبه موضوعاتي كه به ادعايش مربوط ميشد،زمينه ادعاي امام زماني را فراهم نديد. ولذا يك پله پايين تر آمده ،صلاح رادر اين ديد خود راباب حضرت امام دوازدهم يا واسطه ميان امام ومردم كه همان« شيعه كامل» و «ركن رابع» مرسوم« شيخيه( نقطه الكاف 106+خاطرات صبحي :47، 48+بهائيگري كسروي: 22) است معرفي كند. امر واسطه بين امام ومردم را كه احسائي نوكر مقرب نام نهاده بود، با «ركن رابع» تكميل كننده سه ركن توحيد، نبوت وامامت قرار داده بود، «ذكر » ناميد. چنانكه درآغاز تفسيرش برسوره يوسف مي نويسد: همانا خدا مقرر كرده كه اين كتاب از نزد محمد پسر حسن، پسر علي، پسر محمد، پسر علي، پسر موسي، پسر جعفر، پسر محمد، پسر علي، پسر حسين، پسر علي ، پسر ابي طالب بربنده اش برون آيد تا ازسوي ذكر علي محمد- حجت بالغه خدا بر جهانيان باشد.»(احسن القصص1)

دو گروه از ادعاي او استقبال كردند: شيخيه شيراز كه با مرگ كاظم رشتي در جستجوي «شيعه كامل» در حقيقت« ركن رابع» بودند، وشيعيان عوام ساده انديش كه مشتاقانه در پي شناخت رابطه بين امام ومردم، از هر كجاصدائي مي شنيدند، خودرا به او مي رساندند. بعد از گرويدن اين دوگروه وهيجده تن از شاگردان زبده وسرشناس كاظم رشتي كه همگي شيخي بودندوبه حروف حي شهرت يافتند.( الكواكب الدريه: 1/43) پس از سفري به مكه، با مراجعت به بوشهر، دستور داد تا دريكي از مساجد، عبارت« اشهد ان عليا قبل نبيل باب بقيه الله» رادر اذان داخل كنند( بهائيان محمد باقر نجفي: 168) تا تصريح كرده باشد علي نبيل(كه به حساب جمل با علي محمد) برابر مي شود، باب امام زمان- عليه السلام- است.

ادعاي باب دوازدهم با استقبال شيخيان وساده لوحان شيعه، رو به شهرت گذاشت. علي محمد زمينه را براي ادعاي حجت و مهدي موعود بودن آماده ديد؛ در سال 1260 چنانكه ميرزا جاني كاشاني آورده است، نشانه هاي« حجت وامام منتظر كه كاظم رشتي بيان كرده بود، همه برعلي محمدراست آمد ودر سال 1260 خود را قائم وحجت خواند و بابيت را به ملاحسين بشرويه اي تفويض كرد.» ( نقطه الكاف: 102-106) در جمع گفت: «منم آن كسي كه هزار سال مي باشد كه منتظر آن مي باشيد» ( نقطه الكاف: 135) ونزد علماء شيراز صريحا نوشته هاي خود را وحي الهي وافصح از قرآن( بيان فارسي: 54) وناسخ اسلام دانست. (فتنه باب، اعتضاد السلطنه به كوشش عبدالحسين نوائي: 16) ولي در سال 1261 كه به دستور والي فارس او رادستگير و به شيراز فرستادند، نزد امام جمعه آن شهر توبه كرده، به قول خود بابيان، برفراز منبر در حضور مردم گفت:« لعنت خدا بركسي كه مرا وكيل امام غائب بداند! لعنت خدا بركسي كه مرا باب امام بداند» ( تلخيص تاريخ زرندي، عبدالحميد اشراقي: 141)

به هر روي به مساله باب امام اكتفا نكرده، ادعاي نبوت و رسالت نمود. وبه گمان خود احكام اسلام را با نوشتن كتاب سراسر غلط وبي محتوا، بل خنده آور« بيان» نسخ كرد. ودرآغاز آن نوشت« در هر زمان خداوند جلّ و عزّ كتاب وحجتي رااز براي خلقت مقدرفرموده ومي فرمايد، درسنه هزارو دويست وهفتاد( 1270) از بعثت رسول الله، كتاب را بيان، وحجت را ذات حروف سبع( علي محمد كه داراي هفت حرف است) قرار داد.» ( بيان عربي: 3)

در اثبات اين هجويات، دعاوي زياد نمودتا خويش را در جايگاهي قرار دهد كه در انحصار انبياء وائمه معصومين عليهم السلام است. براي نمونه فرمايشهاي رسول خدا- صلي الله عليه و آله- را كه در بيان موقعيت علي اميرالمؤمنين ايراد نموده، فرموده اند« هر كه خواهد در جلالت آدم، حكمت شيث، مهابت ادريس، شكر وعبادت نوح، وفا ودوستي ابراهيم، خشم موسي نسبت به دشمنان خدا،دوستي عيسي نسبت به مؤمنان بنگرد، به علي بن ابي طالب نظر كند»( تفسير برهان :1/141 +شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 9/168) الگو قرار داده، مدعي مي شود:« او همان آدم ونوح وابراهيم وموسي و ساير پيامبران است وبلكه اشراف از آنان .» ( نقطه الكاف به كوشش ادوار براون244) و وقتي از او براي اين لاطائلات دليل مي خواستند، به پيروي از شيخيه مي گفت« فيض الهي در هدايت خلق تعطيل بردار نيست.» وچون با مشكل خاتميت مواجه بود، مي گفت: «پيامبر خاتم دوره نبوت سابق است واو مؤسس دوره جديد نبوت است» ( مرآت العارفين في دفع شبهات المبطلين، احمد شاهرودي: 121) بلكه پارا فراتر گذاشت و مدعي شد هر ظهوري اشرف از ظهور پيش و مشتمل برآن است؛ ومشيت اوليه در هر ظهوري اقوي و اكمل از ظهور قبل است.» ( بيان عربي 3-10 بيان فارسي 50 تا 81، 82) به اين معنا كه من موجودي «ازلي »هستم ودر دوران هاي مختلف به مظاهر و اطوار گوناگون ظاهر شده ام.

اينجا بود كه ساده لوحانِ عوام شيعه كه فريب ادعاي باب امام بودن علي محمد را خورده بودند، از او برگشتند. حتي برخي از آنان صريحا با او مخالفت كردند؛ چنانكه عبدالحسين آيتي مي نويسد« مريدان علي محمددر جنگ هاي قلعه طوس وزنجان از مسلماني دم مي زدند ونماز مي گزاردندواز بابيت علي محمد جانبداري مي كردند.( الكواكب الدريه: 1/163، 195) به محض اينكه از ادعاي مهدويت علي محمد تغيير احكام اسلام باخبر شدند، به شدت از اوروي گرداندند.» (الكواكب الدريه: 1/130)

كار علي محمد كه به اين رسوائي كشيد وباتوبه هاي مكرر توام گرديد، مهم تر به احمد احسائي و كاظم رشتي ربط پيدا كرد، شاخه هاي شيخيه در صدد رفع ننگ اين ربط برآمدند. شاخه كريم خاني كرماني به كلي از بابيه بيزاري جستند، در صورتي كه عقايد آنان راه علي محمد رادر طرح چنان دعاوي هموار ساخته بود. براي نمونه شيخيه كريم خاني معتقد بودند امامان اثني عشر- عليهم السلام مظاهر الهي، وداراي صيانت و نعوت باري تعالي هستند و علل اربعه موجودات ومشيت خدا ودست خدا در اجراي جميع امور وجوديه وكونيه و شرعيه به شمار مي روند؛ و درعصر غيبت به مقتضاي حكمت ورحمت كامله خدا، همواره كسي حضور دارد كه بلاواسطه با امام غائب مرتبط بوده، و واسطه فيض ميان امام وامت باشد. يا به طور مثال، عقايد ديگري كه تشيع را بر پايه ركن يا اصل معرفت خدا وتوحيد معرفت نبي نبوت- معرفت امام- امامت و معرفت شيعه كامل- ركن رابع- كه همان باب يا واسطه فيض است، دست مايه علي محمد براي دعاوي او گرديد.( مقدمه نقطه الكاف به قلم ادوار براون: يح- يط+خاطرات صبحي: 47+نقطه الكاف: 86)

پایگاه بهائیت در ایرا در آینده نردیک گزیده ای از این کتاب را روی پایگاه قرار خواهد داد .

 

خواندن 877 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی