×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

مسلک وهابیت چکونه بوجود آمد ؟

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

مسلک وهابیت چکونه بوجود آمد ؟

بهائیت در ایران : بدلیل تلاش هزمان ئر ابر قدرت زمان روس و انگلیس در گسترش نفوذ و قلمرو خود در خاور میانه و آسیا با استفاده از ایجاد فرقه های بابیت و وهابیت ، بدون مقدمه به قسمتی از اعترافات مستر همفر جاسوس اینگلیس و مامور شکل دهی جریانی در اهل سنت که بعدها وهابیت نام گرفت می پردازیم . یکی از مهمترین قسمت این خاطرات علت سرمایه گذاری دولت انگلیس برای ایجاد فرقه ها در کشورهای اسلامی است این مطلب را از آن جهت روی پایگاه قرار دادیم که کاربران خصوصا جوانان عزیز هموطن بدانند آنچه امروز سران کشورهای استعمارگر بدنبال آن هستنند پیشینه چندین صد ساله دارد و این نیست که آنها امروز بدنبال به اصطلاح حفظ منافع خود باشند . الفاظ عوض شده ولی هدف اشغال و غارتگری است . دقت کنید :

0000

قسمت اول

خاطرات مستر همفر:

دولت بريتانياي كبير از مدت ها پيش در اين فكر بود كه امپراتوري خود را همان گونه كه هم اكنون هست داراي عظمت و اقتدار هر چه بيشتر سازد. به طوري كه خورشيد سر از درياي انگلستان درآورده و مجدداً در درياهاي او غروب كند.

دولت ما نسبت به مستعمرات فراواني كه ما برآن سيطره داشتيم- از هند و خاورميانه و غيره- بسيار كوچك بود.

درست است كه ما عملاً بر قسمت هاي عمده­اي از اين كشور تسلط نداشتيم- زيرا اين كشورها عمدتاً در دست اهالي آن بود- ولي سياست ما در اين بلاد، سياستي پيروز و فعال بود و تمامي اين كشورها در شرف سقوط در دست ما بودند و لذا بر ما لازم بود كه در دو مورد فكر كنيم:

1-به خاطر ابقاء سيطره بر قسمت­هايي كه فعلاً در آن سيطره داشتيم.

2-به منظور ضميمه ساختن به مستعمرات و متملكات خود از قسمت­هايي كه هنوز سيطره كامل برآن نداريم.

وزارت مستعمرات براي هر بخشي از بخش­هاي اين كشور لجنه­هاي (لَجَنه: گروهي از مردم كه براي رسيدگي به امري گرد آمده باشند.) مخصوصي- به منظور مطالعه اين هدف- مقرر ساخته بود و من از شانس خوبي كه داشتم از همان اولي كه در وزارت مستعمرات قدم گذاشتم، مورد توجه و اعتماد شخص وزير قرارگرفته بودم.

وزير، مسئوليت «شركت هند شرقي» را به من سپرد و هدف اين شركت در ظاهر- بازرگاني خالص بود. اما در باطن هدفش راهيابي به منظور سيطره هر چه بيشتر برهند و دست يافتن بر اين سرزمين وسيع كه به يك قاره شبيه است، بود. حكومت انگليس از لحاظ مليت هاي مختلف و اديان پراكنده و زبان­هاي گوناگون و مصالح ضد و نقيضي كه در هند وجود داشت نسبت به اين كشور اعتماد داشت، و نيز به همين ترتيب نسبت به چين هم اعتماد كافي داشت، زيرا مذهب بودائيت و كنفوسيوسيت كه در اين كشورها حكومت داشت طوري نبود كه ترس قيامي در بين باشد، زيرا اين دو مذهب مرده­اند، و تنها هدفشان جنبه­هاي روحاني[ است] و رابطه­اي با زندگي ندارند.

و لذا بعيد به نظر مي-رسيد كه روزي در ميان اهالي اين دو منطقه حس وطن دوستي سرايت كند، و لذا اين دو منطقه موجب نمي­شد كه فكر دولت بريتانياي كبير را آشفته سازد، بلي از امكان يك تحول در آينده هيچگاه غفلت نداشتيم، و لذا برنامه­هاي دراز مدتي به منظور سيطره تفرقه و جهل و فقر و گاهي هم ايجاد امراض اجراء مي كرديم.

و معمولاً در پوشش منويات خود با پرده­هايي از مشتهيات نفساني مردم اين بلاد با مشكلي مواجه نمي­شديم، و پوشش­هاي ما در ظاهر بسيار خيره كننده و در واقع هم بسيار متين و استوار بود، و بدين ترتيب مَثَل بودايي قديم را كه مي­گويد: «هر چند دوا تلخ مزه است، ولي كاري كن كه بيمار دارويش را دوست داشته باشد» مو به مو اجرا مي­نموديم.

مشكل ما با اسلام و ممالك اسلامي

اما آنچه كه بسيار فكر ما را پريشان مي­كرد، كشورهاي اسلامي بود. زيرا ما هر چند با آن مرد مريض «امپراتوري عثماني» قراردادهايي بسته بوديم كه همه آنها طبق مصالح ما بود و طبق پيش­بيني­هاي مطلعين وزارت مستعمرات، دولت عثماني در مدتي كمتر از نيم قرن، آخرين نفس هاي خود را خواهد كشيد؛ و نيز به همين ترتيب با حكومت فرس نيز قراردادهاي محرمانه­اي بسته بوديم و در اين كشور جاسوس­ها و دست نشانده­هايي كاشته بوديم و رشوه و فساد اداري و سرگرمي پادشاه با زنان زيبا پيكر، اين دو كشور را فرسوده كرده بود؛ ولي باز هم ما به چند جهت، اعتمادي به نتايج مورد نظر خود نداشتيم:

جهت اول: نيروي فوق العاده­اي كه اسلام در ميان پيروان خود داشت، زيرا يك فرد مسلمان به تمام معني تسليم اسلام است، به طوري كه انسان مي بيند نفوذ اسلام در يك فرد عادي مسلمان به اندازه نفوذ مسيحيت در يك فرد كشيش و راهب معتقد است، به طوري كه جان مي­دهد اما مسيحيت را از دست نمي­دهد. به ويژه مسلمانان شيعه در بلاد فارس­نشين خطر مهمي براي ما داشتند. زيرا شيعيان، مسيحيان را مانند كثافت متعفن مي­دانند. چگونه اگر دست ما آلوده به چنين كثافتي باشد، چقدر مي­كوشيم تا آن را برطرف كنيم؟

شيعيان هم همين طور مسيحيان را از خود مي راندند.

يك بار از يك نفر شيعه پرسيدم: شما شيعيان چرا با اين چشم به مسيحيت نگاه مي كنيد؟

گفت: پيامبر اسلام مردي حكيم بوده است و خواسته است كه هر كافري را در يك محاصره ادبي قرار دهد تا احساس فشار و وحشت كند و همين امر موجب شود كه به سوي خدا و دين صحيح هدايت گردد، همان گونه كه مي بينيم دولت­ها نيز هرگاه از طرف شخصي احساس خطر كنند او را در محاصره­اي شديد قرار مي­دهند. تا مجبور شود عاقبت مطيع و منقاد گردد.

البته نجاستي كه از آن ياد شد يك نوع نجاست معنوي است نه مادي و ظاهري، و اين نجاست تنها مخصوص مسيحيان نيست، بلكه شامل حال هر كافري حتي مجوسيان كه فارسي زبان­هاي قديم هستند مي­شود، و در منطق اسلام آنها نيز نجس هستند.

گفتم: بسيار خوب مسيحيان كه معتقد به خدا و رسالت و روز معاد هستند چرا بايد نجس باشند؟

گفت: به دو جهت.

اولاً- براي آنكه مسيحيان منكر پيامبر ما هستند و اين عمل به معني آن است كه آنها مي­گويند محمد دروغ مي­گويد، ما نيز در برابر اين اتهام مي­گوييم: شما مسيحيان نجس هستيد، زيرا عقل حكم مي­كند به اين كه هر كس تو را آزار دهد حق داري تو نيز او را اذيت كني.

ثانياً- مسيحيان به پيامبران خدا نسبت­هاي ناشايستي مي­دهند، مثل آن­كه مي­گويند: مسيح شراب مي­خورد و ملعون بود زيرا به دار زده شد.

با تعجب فوق العاده­اي گفتم: مسيحيان اين طور عقيده­اي ندارند.

گفت: تو نمي­داني مسيحيان در كتاب مقدس، اين حرف ها را مي زنند. من ساكت شدم درحالي كه يقين داشتم كه اين شخص گرچه در قسمت اول راست مي­گويد، اما در قسمت دوم دروغ مي­گويد، اما نمي­خواستم زياد با او گفتگو كنم، چون مي­ترسيدم درباره من ايجاد شبهه­اي بشود- زيرا من سر و وضع اسلامي به خود گرفته بودم و هميشه از بحث هاي تند و حاد سخت پرهيز مي­كردم.

جهت دوم: اينكه اسلام روزي دين زندگي بوده و در جهان سيطره­اي داشته است و براي انسان­هايي كه آقا بوده­اند، بسيار سخت است كه به آنها بگويند: شما بنده ايد، زيرا غرور آقايي انسان را هر چند هم كه در ضعف باشد به برتري طلبي سوق مي­دهد. اين را هم نمي­توانستيم كه تاريخ اسلام را تحريف كنيم تا به مسلمانان اين طور بفهمانيم اين آقايي كه به دست آوردند، به خاطر موقعيت­هاي ويژه­اي بوده كه آن موقعيت ها براي هميشه به آنان پشت كرده است، آن چنان كه ديگر بازگشتي براي آن نيست.

جهت سوم: هيچ نوع تأميني در مورد «آل عثمان» و «حكام فارس» كه روزي هوشيار شوند و يا يك نهضت، نقشه­هاي سيطره ما را برهم زنند نداشتيم. درست است كه دولت اين دو حكومت همان گونه كه بدان اشاره كرديم به منتها درجه ضعف رسيده بودند، ولي وجود يك حكومت مركزي كه مردم همگي تحت سرپرستي آن باشند و آقايي و مال و اسلحه نيز در دستشان باشد انسان را نگران مي سازد.

ما از علماي مسلمين سخت نگران بوديم

جهت چهارم: ما از علماي مسلمين سخت در نگراني بوديم، زيرا علماي الازهر، علماي عراق و علماي ايران بزرگ­ترين سد راه تحقق بخشيدن به آرمان­هاي ما بودند. زيرا آنان از برنامه­هاي زندگي معاصر كاملاً بي­اطلاع بودند و تنها بهشتي را كه قرآن به آنان وعده داده است ، مد نظر داشتند و لذا سر مويي حاضر نبودند از افكار و عقايد خود دست بردارند. مردم هم از آنان پيروي مي كردند و حكومت ها نيز همان گونه كه موش از گربه بترسد از آنان وحشت داشتند. درست است كه اهل سنت در پيروي از علماي خود به پاي شيعه نمي رسيدند، چون اهل سنت هم سلطان را ولي مي دانند ولي از شيخ الاسلام پيروي مي كنند.

اما شيعيان بيشتر از هر كس و هر چيز از علماي خود پيروي مي كنند. زيرا آنان حق حكومت و ولايت را تنها منحصر به عالم مي دانند و چندان اهميتي به سلطان نمي دهند، ولي اين تفاوت نمي توانست آن نگراني عميق را كه بر وزارت مستعمرات، بلكه تمام حكام بريتانياي كبير استيلا داشت، تخفيف دهد.

ما كنفرانس­هاي بسيار زيادي تشكيل مي­داديم تا راه­حل­هايي براي پيروزي بر اين مشكلات سخت پيدا كنيم. ولي ما در پايان هر جلسه با درهاي بسته روبرو مي­شديم و گزارشاتي كه از جاسوس­ها و دست نشانده­هاي ما مي­رسيد، مرتب مأيوس كننده بود. همان گونه كه نتايج كنفرانس­ها هميشه صفر يا حتي پايين­تر از صفر بود. ولي ما هيچ­گاه نمي­گذاشتيم كه روح يأس بر ما چيره گردد. زيرا خودمان را عادت داده بوديم كه هميشه نفس­هاي طولاني بكشيم و بي نهايت صبر داشته باشيم.

به ياد دارم روزي جلسه­اي تشكيل داديم كه در اين جلسه وزير شخصا و بزرگ­ترين كشيش حضور داشتند، و نيز عده بسياري از افراد مطلع بودند كه جمعاً تعداد افراد جلسه به بيست نفر مي رسيد، وگفتگوي ما بيش از سه ساعت ادامه يافت ولي جلسه پايان يافت بي آنكه به نتيجه اي رسيده باشيم. اما كشيش گفت: «ناراحت نشويد، زيرا مسيح به حكومت نرسيد مگر پس از سيصد سال ستم ديدن و تبعيد و قتل نسبت به خودش و پيروانش، اميدواريم مسيح از ملكوتش نظري به سوي ما كند تا بتوانيم كفار را از مراكزشان بيرون كنيم ولو بعد از سيصد سال ديگر، بنابراين بر ما لازم است كه با ايمان راسخ و صبر طولاني، مسلح شويم و از تمامي وسايل و امكانات به منظور سيطره و نشر مسيحيت در ممالك پيروان محمد [ص] استفاده كنيم. هر چند ممكن است پس از قرن ها به نتيجه برسيم، زيرا پدران براي فرزندان مي كارند.»

0000

بدون شرح

ادامه دارد

 

خواندن 900 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی