مرحوم احمد اللهیاری از زبان مدیر مسئول دفتر پژوهشهای موسسه کیهان
باز نشر از بهائیت در ایران
سال 1373 و در گرماگرم کارهاي اداري يکي از روزهاي شروع فعاليت در موسسه کيهان، اطلاع يافتم که فردي به نام احمد اللهياري قصد ديدار با من را دارد.
با نام احمد اللهياري از قبل آشنا بودم. او در دهه شصت با تحريريه ماهنامه کيهان فرهنگي همکاري داشت و آخرين سمت سازماني وي، ويراستار انتشارات کيهان بود.
احمد اللهياري به عنوان يک روزنامه نگار قديمي و ويراستار حرفه اي، با تجارب و توانمندي هايش مي توانست يکي از همکاران دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان باشد و به همين سبب با او ملاقات کردم. اللهياري منش خاص خود را داشت و صريح ديدگاهها و خواسته هاي خود را مطرح مي کرد. پس از سلام و احوالپرسي، در آغاز درباره فعاليت ها و کارهاي گذشته و امروزش در کيهان پرسيدم. گفت که تا چند ماه پس از انقلاب عضو تحريريه روزنامه کيهان بوده است ؛ سپس به دليل عملکرد ضد انقلابي روزنامه کيهان و اعتراض مردم همراه با دوستانم از موسسه اخراج شديم. چند سال بعد زماني که مرحوم حسن منتظر قائم (اولين مشاور و قائم مقام فرهنگي کيهان پس از پيروزي انقلاب اسلامي) تصميم به انتشار ماهنامه کيهان فرهنگي گرفت، مرا به عنوان مسئول بازبيني نهايي مطالبي که براي چاپ برگزيده بود در ميان سه ويراستار، که تحريريه کيهان فرهنگي را تشکيل مي دادند - انتخاب کرد و ادامه داد:
«پس از مرگ نابه هنگام مرحوم حسن منتظر قائم نيز مدتي شبها تا دير وقت، مشغول ويرايش مطالب کيهان فرهنگي بودم، اما بعدها با دستور آقاي «سيد محمد اصغري» سرپرست وقت موسسه کيهان که قصد گسترش فعاليت سازمان «انتشارات کيهان» را داشت، به عنوان ويراستار، به سازمان انتشارات کيهان منتقل شدم.»
ديدارها و ملاقات من با «اللهياري» چند بار تکرار شد، تا اطلاع يافتم که قصد قطع همکاري و بازخريد خود را دارد. به او پيشنهاد انتقال از بخش انتشارات به دفتر پژوهش هاي موسسه را دادم، اما او ديگر تصميمش را گرفته بود تا خود را بازخريد کند و چنين کرد.
مدتي از رفتن مرحوم احمد اللهياري نگذشته بود که او تقاضاي ملاقات ديگري با من کرد، پذيرفتم و با هم به گفتگو نشستيم. از دلمشغولي ها و بيماري اش گفت و افزود:
«زماني که آقاي «حسين شريعتمداري» به سرپرستي کيهان منصوب شد، من قصد ماندن و ادامه همکاري با موسسه را با احتياط در سر داشتم، اما زير فشار خرد کننده اي از جانب دوستان به اصطلاح روشنفکرم در بيرون و درون موسسه قرار گرفتم. آنها همواره به نوبت به ديدار من مي آمدند و يا تلفني مي گفتند: "يقين داشته باش از اين پس، فرجام کوچکترين اشتباه تو زندان خواهد بود، پس چه بهتر که خودت رفتن را انتخاب کني." سرانجام خرابکاري ذهني آنها نسبت به وضعيت جديد موسسه، کار خود را کرد و من علي رغم ميل باطني ام خود را بازخريد کردم.»
او در ادامه اين ديدار، تقاضاي همکاري و بازگشت مجدد خود را به موسسه مطرح کرد. مشکلات فراوان وي از يک سو و پيشنهاد انتقال تجاربش در عرصه روزنامه نگاري از سوي ديگر، سبب شد که موضوع را با آقاي حسين شريعتمداري سرپرست محترم موسسه در ميان بگذارم و مقرر شد که وي به صورت پاره وقت همکاري مجددش را با کيهان آغاز نمايد.
بنابراين، اللهياري از نيمه دهه هفتاد همکاري خود را با دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان آغاز کرد. آن روزها، منش اللهياري همچنان در حال و هواي برآمده از افکار روشنفکري غربزده بود و حتي تعاملات خود را با چنين طيف هايي انکار نمي کرد، اما گفتارها و خاطراتش همه حکايت از زخمي داشت که بر جان و روان او مانده بود. آن زخم ها را سال ها به دوش کشيده بود و آن روزها در دفتر پژوهش ها، زمانه را زمانه واگويي اسباب و دلايل زخم ها و دردهاي کهنه مي ديد.
0000
در آستانه دهه هشتاد، شش سال پيش از مرگش، به تدريج تحولي دروني در افکار و عملکرد او آغاز شد؛ از اين رو، وقتي در خبرها آمده بود که قرار است کافه نادري در قامت پاتوقي براي روشنفکران غرب زده عصر پهلوي، به موزه تبديل شود، اللهياري طي يادداشتي در روزنامه کيهان (مورخه 31 / 3 / 1382) با عنوان کافه نادري گوشه اي از جهنم بود، نسبت به اين اقدام اعتراض کرد و نام خود را نيز بر پاي آن يادداشت گذاشت. او سبب شد زخمي را که از آن پاتوق به اصطلاح روشنفکري برجسم و روانش مانده بود، در آن يادداشت روايت کند.
کارنامه احمد اللهياري در چند سال آخر پيش از درگذشتش، کارنامه قابل قبولي بود. صدها نوشته اي را که روايتگرروحيات، زندگي و زمانه روزنامه نگاران، احزاب و فعالان فرهنگي و سياسي ايران در چهاردهه گذشته است، تحرير کرد که بخشي اندک از آنها در کتاب روايت سانسور (جلد 24 از مجموعه کتابهاي نيمه پنهان) در سال 1385 منتشر شده است و در پاييز 1386 نيز بخش ديگري از آن نوشتارها، در پاورقي ديگري با نام وي و تحت عنوان بهائيان در عصر پهلوي ها منشر شد. برخي ديگر از آن مطالب نيز با نام هاي مستعار الف. خراساني، امضا محفوظ و... در روزنامه کيهان به چاپ رسيد.
اللهياري البته مي دانست دوستان سابقش که برخي در اردوگاه رسانه هاي اپوزيسيون سلطنت طلب فعال هستند و بخش ديگر با همان علائق، در رسانه هاي داخل ايران حضو دارند، تحولات فکري و دروني اش را بر نخواهند تابيد و قصد ترور شخصيتش را خواهند کرد. به واقع نيز همان طور که پيش بيني مي کرد، شد.
با درگذشت مرحوم اللهياري، دوستان سابقش حتي به حرمت مرگ وي سکوت نکردند. وقتي زندگي نامه او در روزنامه کيهان منتشر شد و خبرگزاري ها و رسانه هاي داخلي خبر از حضور او در عرصه مبارزه با جريان «ارتجاع روشنفکري» دادند، دوستان سابقش فحاشي هاي خود را آغاز کردند. عليرضا نوري زاده (جاسوس موساد) که گاه و بي گاه در هنگام حيات اللهياري، نام او را به عنوان رفيق شفيق سال هاي قبل از انقلاب و در زمره يکي از نويسندگان و شاعران برجسته ياد مي کرد، يکباره با چرخش آشکاري در سه، چهار برنامه تلويزيوني به تخريب شخصيت آن مرحوم پرداخت و اتهامات ناروايي را به او نسبت داد. هوشنگ اسدي و همين طور جواد طالعي (ضد انقلابيون فراري و چپ نماي نوکر راست) با نشر سخيف ترين الفاظ، حرمت دوست سابق خود را که تازه از دار اين دنيا سفر کرده بود، شکستند. روزنامه نگاران و روشنفکران وابسته و فراري خارج از کشور ناگهان خود را بر کسوت پيامبران پاکي نشاندند و اللهياري را - به خيال خود- به حضيض ذلت کشاندند؛ غافل از اينکه اين موج ترور و تخريب شخصيت، به ضد خودشان تبديل شد.
عمر مرحوم اللهياري البته کفاف نداد که نظاره گر گوشه اي از آن ترور شخصيت و فحاشي ها باشد، چنانکه خود آن را پيش بيني مي کرد. وقتي در آخرين باري که او به دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان آمد و بحث و گفتگويي پيرامون روش هاي ترور شخصيت نويسندگاني که منتقد گذشته خود هستند، در گرفت، اللهياري گفت:
«شيوه اين روشنفکران غرب زده همين هست، تا وقتي که در ميان آنها هستي و در خط آنها حرکت مي کني، مرتب از تو ستايش مي کنند، اما واي به حال روزي که بخواهي آنها را نقد کني و راه زندگي و کارت را از آنان جدا کني. آن وقت مي گويند بابا فلاني که جاروکش ما بود و هزار تا تهمت به تو مي زنند.»
سخنان احمد اللهياري هم نشان از واقع گرايي نقطه ديد و تحليل هاي او داشت و هم روايتگر زخم و تيشه اي کهنه است. انتشار دست نوشته هاي پاياني عمرش و بسياري ديگر از خاطراتش را به روزگار دگر مي سپاريم، اما مرحوم اللهياري در طول سال ها همکاري اش با دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان نامه ها و خاطرات بسياري را به رشته تحرير در آورده است. نوشتاري که در ادامه از نظر مخاطبان گرانقدر خواهد گذشت، يکي از نامه هاي مرحوم احمد اللهياري است که حدود هفت سال پيش از مرگش به رشته تحرير در آمده است و حکايت از «مرگ آگاهي» او دارد.
آن «مرگ آگاهي» سبب شد احمد در سال هاي پايان عمر خويش در قامت نويسنده اي ظاهر شود که در آثار مکتوبي که از خود بر جاي گذارده، بي ملاحظه اين و آن، به بيان علل و چگونگي رخدادها بپردازد. ورود و همکاري او با دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان و نگارش سلسله مطالبي که به افشاگري جريان روشنفکري پرداخت، در چنين چارچوب فکري اي معنا مي يابد. او در اين ملاقات راوي دشواري هاي دوارهاي زندگي مطبوعاتي، سياسي و فرهنگي خود و دوستانش بوده است.
000
حسن شايانفر
دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان
15 / 1 / 1387