برخورد شیخیه با تکفیر احسائی توسط شهید ثالث
کوتاه و خواندنی
بهائیت در ایران : بعد از اینکه شیخ احمد احسائی در قزوین، توسط محمد تقی بَرَغانی، معروف به شهید ثالث، مورد تکفیر قرار گرفت، شیخیه برای کمرنگ کردنِ تأثیر این مسئله، ناجوانمردانه هجمهای از تخریبها و توهینهای خود را، بر ضدّ این روحانی مبارز به کار برد و به تحقیر شخصیت مرحوم بَرَغانی پرداخت و شخصیت علمی او را مکتوم و او را بیسواد معرفی کردند. گویا که هر کس علیه آنها سخنی بگوید، بیسواد است. سرانجام ایشان آن هنگام که برای خواندن نماز شب به مسجد میرفت، در حال عبادت توسط چند نفر از پیروان بابیه با نیزه مجروح شد و بعد از دو روز از دنیا رفت و پیکرش را در جوار امامزاده شاهزاده حسین قزوین به خاک سپردند.[1] شیخیه برای اینکه مسئلۀ تکفیر شیخ را کمرنگ جلوه دهند، هجمۀ ناجوانمردانهای را بر ضدّ شهید ثالث آغاز کردند. ابوالقاسم ابراهیمی در پی تکفیر شیخ، توسط مرحوم برغانی، مینویسد: «اهل اطلاع میدانند که ایشان [محمد تقی برغانی] از علمای مُسَلَّم و معتبر هم نبودند، بلکه واعظی بودند و خود را اعلم مینامیدند و سوادی هم نداشتند، و حتی کتابی در مرثیه نوشتهاند که قصص و حکایات دروغی در آنجا روایت کرده و نفهمیده، و اهل علم هم، کتابش را معتبر نمیدانند».[2] ابراهیمی تا آنجا پیش رفت که مینویسد: «خدا داناست که حقیقت امر، ابتدا جز آنچه عرض شد، نبوده و فقط جاه طلبی آن ملّا [شهید ثالث]، امر (یعنی تکفیر شیخ) را، به اینجا رسانید».[3] هانری کُربن در خصوص تکفیر شیخ و در دفاع از احسائی مینویسد: «تکفیری که در قزوین بر زبان رانده شد، ابتکار شخص و خصوص ملا محمد تقی برغانی بود». کربن، برغانی را متهم میکند به اینکه وی در مسیر أغراض شخصی، شیخ را تکفیر کرده است. در ادامه مینویسد: «خیلی مانده بود که ملای برغانی، شخصیت طراز اول باشد. او واعظی بود. شکی نیست عنوان أعلم و عالم اول قزوین را به خود بسته بود...».[4]
حال آنکه باید گفت اگر تکفیرِ أحسائی توسطِ شهید ثالث، معلولِ جاه طلبی یا ریاست طلبی مرحوم برغانی بود، پس چرا علمای امامیه، پس از شهید ثالث نیز، حکم به تکفیرِ شیخ دادند و اکابر شیعه در برابر مشایخ شیخیه، ۱۵۰ سال احتیاط کردند و خود شیخیه راه احتیاط و عدم اختلاط با شیعه را در پیش گرفتند.[5] از طرفی مرحوم برغانی نسبت به شیخ احمد احسائی محبت داشته و او را تجلیل میکرده و با وی دید و بازدید داشته است؛ اما بعد از اینکه از اعتقادات وی آگاه شد، مذاکره و مباحثه ای ترتیب داد و پس از آن که شیخ احمد بر عقاید باطل خود پافشاری کرد، شهید ثالث مجبور شد او را تکفیر کند و همچنین خود رؤسای شیخیه، تکفیر شیخ را پذیرفتهاند.[6] بر این اساس نقدی که شیخیه، در مورد شهید ثالث داشتهاند، بدون دلیل و برهان است و تنها برای کم کردن تأثیر تکفیر احسائی بوده است. هر کس که اندک تأملی در خصوص زندگی شهید ثالث داشته باشد، در مییابد که وی غرض شخصی در تکفیر شیخ نداشته است.
پانوشت:
[1]. قصص العلماء، محمد بن سلیمان تنکابنی، ص ۵۷.
[2]. فهرست، ابوالقاسم ابراهیمی، ج ۱، ص ۱۹۱.
[3]. همان، ص ۱۵۸.
[4]. مکتب شیخی از حکمت الهی شیعی، هانری کربن، ترجمه فریدون بهمنیار، ص ۳۰ تا ۳۳.
[5]. نقد و بررسی آرای کلامی شیخیۀ کرمان، علی اکبر باقری، ص ۷۵، انتشاراتی مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، ۱۳۹۲.
[6]. بنگرید به: شیخیه زمینه ساز بابیه، سید محمد حسین فقیه ایمانی، ص ۵۲، انتشاراتی راه نیکان، تهران، ۱۳۹۰.