مقدمه مترجم
در خرداد ماه سال گذشته(1381) براي شركت در كنفرانس بينالمللي فائو (سازمان غذا وكشاورزي جهاني) سفري به رُم داشتم وديداري با دوست فاضل و ارجمند آقاي دكتر مصطفي بروجردي سفير جمهوري اسلامي ايران در واتيكان.
ايشان ضمن معرفي تعدادي از كتابهاي ديني و سياسي خوبي كه اخيرا براي كتابخانة تخصصي وزارت خارجه خريده بودند نسخهاي از كتاب حاضر (راهنماي اديان زنده) را نشانم دادند كه ديدم كار نسبتا تازه، جالب و جامعي است. از ايشان خواستم تا يك نسخه از كتاب را براي بنده هم تهيه كنند تا اگر خدا خواست و فرصتي دست داد آن را ترجمه كنم و در دسترس علاقهمندان به مباحث اديان قرار دهم كه ايشان با همان لطف و ادب هميشگي خود محبت كرده و همان نسخة موجود را امضا و به حقير هديه كردند تا سرفرصت نسخة ديگري براي ارسال به مراكز ابتياع كنند.
به قصد استراحت و معالجه و دوربودن از غوغاي تهران چند ماهي را در غربت در شهر وين اتریش خواهم گذراند.ليكن براي ترجمه اين اثر همان توفيق سفر اجباري منشأ خير شد و حقير ترجمه كتاب حاضر را از غروب جمعه 21/4/81 در وين آغاز و در خلال قريب دو ماه اقامت در اتريش نزديك به 550 صفحه و يا حدود دو سوم آن را ترجمه كردم. بقيه هم ماند براي فروردين سال ماه جاري (1382) كه به دنبال يك سخنراني در سومين نشست اجلاس« ميراث اسلامي و دنياي لاتين» بار ديگر به همان قصد ادامه معالجه و استراحت از پاريس راهي وين شدم و حدود شش هفته در آن جا ماندم كه بحمدالله كار اين ترجمه هم به پايان رسيد .
در مقدمههاي اين جانب بر چند اثري كه در زمينة اديان ترجمه و تأليف كردهام پيوسته گفتهام كه به زعم بنده رشته دين شناسي- منظور اديان خارجي و دين شناسي تطبيقي است و نه اسلام شناسي كه خوشبختانه همه ما متخصص و يا دست كم مدعي تخصص در آن هستيم- هنوز در ايران بسيار جوان و بلكه در سنين طفوليت و يا حتي در مرحله جنيني است و صدالبته كه منابع وثيق و معتبر هم در اين زمينه بسيار كم و نادر هستند و از اين رو انديشمندان دلسوخته اين مرز و بوم هر چه در اين راه بكوشند و بر غناي منابع رشته دين شناسي بيفزايند كاري به غايت مأثور و ان شاءالله مأجور خواهد بود. ترجمه حاضر هم در بستر همان اعتقاد و به دنبال همان كارهاي قبلي است كه روي هم رفته حجم كارهاي صرفا دين شناختيِ حقير را در مجموع به ده اثر به شرح ذیل ميرساند:
1.اديان زنده جهان، اثر رابرت هيوم(چاپ 1371)؛
2.جهان مذهبي ، اثر رابرت ويز(چاپ1374)؛
3.واژهنامه اديان و عرفان،تأليف اين جانب(چاپ 1374)؛
4.اديان آسياسي، اثر فريدهلم هاردي(چاپ 1376)؛
5.درآمدي بر تاريخ اديان در قرآن ، تأليف اين جانب(چاپ 1376)؛
6.جامعه شناسي اديان،اثر ژان ويلم(چاپ 1377)؛
7.پلوراليسم ديني، اثر جان هبك(چاپ 1378)؛
8.افسانه نجات بخشي علم، اثر ماري ميجلي(چاپ1380)؛
9.اثبات وجود خداوند، اثر جان هيك(چاپ1382).
اين كه گفتم «صرفا »دين شناسامه براي اين بود كه به زعم خيلي از دوستان و صاحب نظران، تقريبا همه آثار حقير كه به نظرم تاكنون بيست و چهار –پنجتايي شده باشند،در مجموع مستقيم و غير مستقيم با مسائل و موضوعات ديني سروكار دارند:از برگزيده افكار راسل گرفته تا سرگذشت انديشههاي آلفرد نورث وايتهد و شرق شناسي ادوارد سعيد و ابعاد عرفاني اسلامِ خانم شيمل و سيماي اسلام چيتيك و غيره. واين برگرفته از اعتقاد عميق اين جانب به اين حقيقت قرآني است كه« كلمه الله هي العيا» واين كه در جهان هيچ سخني بالاتر از سخن خالق و هيچ كاري هم بهتر از پرداختن به اين سخن برتر نيست كه گفتهاند:
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر يادگاري كه در اين گنبد دوّار بماند
چند كلمهاي راجع به اصل كتاب
كتاب، همان طور كه از اسمش پيداست، به«اديان زنده جهان» ميپردازد؛ يعني ادياني كه امروزه، هر چند تعددي قليل- مثل دين جيني و زرتشتي – پيرو دارند و اديان به اصطلاح مرده و يا منقرضه و بدون پيروه را مدّ نظر قرار نميدهد. تاريخ نگارش كتاب نيز سالهاي آخر دهه 1990 ميلادي(دقيقا سال 1997 ) است كه بسيار جديد ميباشد و تا جايي كه من ميدانم در نوع خود در ايران، از نظر تازگي و روزآمد بودن مطالب كمنظير است. البته دين شناسي مثل ساير رشتههاي علمي و فلسفي نيست كه هر روز نظريهاي جديد مطرح شود و آرا و نظريات قديمي را از رونق بيندازند. ولي در اين رشته هم، جز پارهاي كشفيات جديد مثل طومارهاي بحرالميت درباره دين يهودي و ترجمههايي كه به تازگي از بعضي متون اديان آسياي جنوبي به دست داده شدهاند،نگاهها و برداشتها-حتي از متون مقدس كلاسيك –نيز پيوسته در حال تغيير و تكميلند. چنان چه مطالعات نقادانهاي كه اخيرا از متون اديان چيني و سيك به عمل آمدهاند تصوير تا حدودي متفاوت از منابع اصلي اين اديان را درست رس قرار دادهاندكه حقيقتا قبلاوجود نداشتهاند. به هر حال كار ويراسته آقاي جان هينلز بسيار جديد است و به يقين ميتواند بر غناي منابع دين شناسي در اين دربار بيفزايد.
كتاب حاضر از دو بخش تشكيل شده است:بخش نخست به اديان زنده ميپردازدميشود كه كم و بيش شبيه به فهرست مألوفي است كه از اين گونه اديان در منابع ديگر هم داريم، الا اين كه در اين جا گاهي اديان از نگاه«منطقهاي»ديده شدهاند؛مثل«اديان چيني»(فصل نهم)و نه اين كه جداگانه از اديان كنفوسيوسي، تائويي و غيره بحث شود؛ و يا«اديان آفريقايي» و غيره. هم چنين در اين كتاب فصلهاي جداگانهاي به «اديان بومي آمريكاي شمالي»(فصل يازدهم)و يا «اديان حوزه اقيانوس آرام»(فصل دوازدهم) و يا «حركتهاي ديني جديد در جوامع ابتدايي»(فصل چهاردهم) و سرانجام«اديان جایگزین جديد در غرب»(فصل پانزدهم)اختصاص داده شدهاندكه با اين اسم و رسم در آثار مشابه غربي وجود نداشتهاند. هر چند «اديان بومي آمريكايي» در اثر ديگري كه از بنده چاپ شده(جهان مذهبي، اثر رابرت ويز، چاپ 1374، دفتر نشرفرهنگ اسلامي)به همين صورت سرفصل جداگانهاي را به خود اختصاص داده است. در اين كتاب هم چنين فصل جداگانهاي به «بهائيت» اختصاص داده شده كه به چند دليل تصميم به ترجمه آن گرفتم: يكي اين كه خوب است عزيزان خواننده و به خصوص نسل جوان دانشجو و دانشپژوهِ اين ديار از قلم يك استاد بيطرف خارجي هم ببينند و بخوانند كه «فرقةبهاييت»(و به تبع آن بابيت)كه اين همه از آن سخن ميرود،چيست و چگونه موجودي است؟ديگر اين كه در كنار مطلب، خلاصهاي هم از ديدگاه علما و انديشمندان اسلامي-شيعي به دست داده شود تا معلوم شود كه ما، در اين طرف خط، راجع به اين مطلب چه فكر ميكنيم؟شايد گفته شود كه جمعيت و مرامي كه باعث و باني آن كشور استعماري انگلستان بوده و امروزه نيز ميداندار اصلي آن اسرائيل و كعبه دل سپردگانش «حيفا » ست ديگر اين اندازه وقت گذاشتن نميخواهد. اما خوب،براي طرح سخن و مدعا در مجامع علمي و دانشگاهي بايد به زبان اهل علم سخن گفت و از منطق دانشگاهيان و فرهيختگان بهره جست و اگر نه،حداقل در محافل آكادميك، حرف و مدعاي ما را جايگاهي نيست. وانگهي،همانطور كه در مطالعه فصل مربوط خواهيد ديد، انديشمندان خارجي نيز كه بدون شايبه تعصب و يا پيش داوري به بابيت/بهائيت نظر انداختند آن را بسيار سست بنياد و كم پايه و مشحون از تناقضات و پنهان كاريهاي سياسي يافتهاند كه اين تأييدي بر مدعاي كلي ما(شيعيان)است كه بهاييت نه يك مرام و مسلك ديني،وبلكه بيشتر يك تشكل سياسي با مقاصد و غايات خاص سياسي است.
در بخش دوم كتاب كه حدود يك سوم از حجم آن را تشكيل ميدهد، نوعا مباحث بينالادياني نظير«دين وجنسيت»،«معنويت»و بحث تازه«دين در هجرت»يا« اديان مهاجرين» در غرب مطرح شده كه نسبتا جديد و حاوي نكات تازهاي است.
هر چند سرفصل عموميِ«دين در هجرت»صرفا به اديان آسياي جنوبي در چهار كشور آمريكا،استراليا، كانادا و انگليس(كشورهاي انگليسي زبان غربي) پرداخته كه،عليرغم توجيهات مؤلفان، حصر و تقييد چندان موجهي نيست و اين محدود ساختن«دين در هجرت» به«اديان آسياي جنوبي در كشورهاي انگليسي زبان» دليل متقنتري را ميطلبد، مگر اين كه نويسندگان به هردليل عنوان كنند كه فرصت و مجال و يا بضاعت ما همين مقدار بود و بقيهاش را گذاشتم ديگران بيايند با كارهاي ميداني مبسوطتري تكميلتر و ارائه كنند.
همچنين اين فصول پاياني كتاب نقيصهاي ظاهري ديگري هم دارند كه بعضي از آنها عبارتند از : گاهي بحث بيش از حدّ رنگ و بوي غربي و به ويژه انگليسي(كشور انگلستان و نه زبان انگليسي) به خود ميگيرد كه به شدت بر مدعاي «كتاب راهنما» (hand book) بودن كتاب اثر ميگذارد؛ و ديگري اين كه روي هم رفته اين فصلها- شايد به همان دليل محدودتر بودن دامنه بحث- قدري كم محتواتر از فصول اوليه (بخش نخست كتاب) به نظر ميرسند؛ و سوم و از همه مهم تر اين كه با طرحِ بحث «اديان آسياي جنوبي» يعني در واقع مهاجرين آسياي جنوبي به جهار كشور انگليسي زبان غرب و در رأس آنها آمريكا، نويسندگان عمدتا انگليسيِ اين فصول پاياني كتاب- كه همه جا به عمد به جاي واژههاي انگليسي و انگلستان از اصطلاحات بريتانياي كبير(Great Britan) و كشورهاي سلطنتي متحده بريتانيا (United Kingdom) استفاده ميكنند- قصد دارند تلويحا يك گروه بندي جديد را جا بيندازند كه همان تشكيل چهار كشور سفيد پوست و انگليسي زبان غرب حول محور (اقتصادي) آمريكا و (لايد سياسي!) انگليس باشد كه نمونه آن را درحضور اين چند كشور در كنار هم در جنگ آمريكا عليه عراق شاهد بوديم. ناگفته پيداست تعقيب چنين مقاصدي در تحقيقات علمي، به قول ادوارد سعيد، چه صبغهاي به اين قبيل تتبعات ميدهد كه جاي بحث آن اين جا نيست.
با وجود اين، علي رغم تذكرات و توجهات پيش گفته، كتاب روي هم رفته از جايگاه و منزلت علمي شايستهاي برخوردار است و نه مثل كار كلاسيك جان ناس مربوط به يك قرن گذشته است و نه مثلِ كارِ هم بعضا كلاسيكِ هيومِ دين شناس( و نه هيوم فيلسوف) به قلم كشيشي متعصب نگاشته شده است. هر چند كليه آثاري كه مثل كتاب حاضر- به قلم جمعي از نويسندگان تاليف شدهاند نوعا از اين نقيصه اخير خالياند. علاوه براين، با مطالعه متن كتاب به خوبي پيداست كه مؤلفان فصول مختلف نوعا پا را از دايره عدل و انصاف، كه لازمه هر تحقيق بي طرفانه علمي است، بيرون ننهادهاند كه نمونههاي آن را ميتوان در موارد ذيل به خوبي مشاهده كرد:
در فصل مربوط به اسلام در بيان گسترش صلحآميز اين دين(علي رغم برداشت غلط رايج در غرب كه توسعه اسلام را مديون شمشير ميدانند) و اعلام اين نظر شجاعانة مؤلف كه اگر قرار براتهام توسعه به زور سرنيزه وشمشير باشد وضع اسلام در اين موارد به مراتب بهتر از وضع دين مسيحي است (ص224 كتاب) و يا در همين فصل آن جايي كه مولف محترم از نقش و جايگاه حقيقي زن در اسلام سنتي حرف ميزند و در كمال شهامت ميگويد كه اين نيز يكي از جنبههاي دين اسلام است كه در غرب بسيار بد فهميده شده است(ص255) و يا سرانجام در همين فصل در بحث مؤلف از مفهوم« بنيادگرايي » كه به حق آن را واژهاي مسيحي ميداند( ص279-280)
چند كلمهاي راجع به سبك و شيوه ترجمه و الزامات وتضييقات آن
نكاتي كه در اين جا طرح شدنياند تقريبا همانهايي هستند كه درمقدمه متجاوز از بيست اثرِ ترجمه شده ديگر بند آورده شدهاند و عزيزان آشنا با اين قلم كم و بيش از آنها خبر دارند، مباحث و مسائلي چون شكل ثبت و ضبط يك سان نامها و مفاهيم ديني اديان ديگر، كه هنوز در ايران صورت واحدي به خود نگرفته و يكي« كرمه» مينويسد وديگري« كارمه» و آن ديگري « كارما» و همين طور، و يا عدم ضرورت ترجمه فهرست مراجع و منابع در بيشتر موارد، در كتاب خانههاي كشور موجودند.
اما شيوهاي كه شايد در اين كتاب براي بار اول به طور كامل رعايت شده حاشيه نزدن بر مطالب كتاب است كه نخستين بار اين مطالب را آقاي دكتر سروش بامطالعه يكي از اولين آثار بنده با مهرباني گوشزد كردند كه فلاني قضاوت در مورد محتواي كتار را بگذار برعهده خوانندگان و خود به جاي ايشان بر مسند قضاوت ننشين كه فلان نكته درست است و فلان نكته غلط! كه من آن موقع نپذيرفتم ودر اكثر كارهاي بعديام نيز به مناسبت خودم و يا استا فقيدم حضرت علامه جعفري رحمه الله نكاتي را پاورقي ميزديم. ليكن اكنون فكر ميكنم اين كار چندان ضروري نيست و آن را بر عهده خوانندگان نهادن شايستهتر است. اگر چه اين متن را نيز در بسياري از جاها و از جمله در بحث از دين يهودي و تأسيس كشور اسرائيل و يا دين مسيحي و به صليب كشيدن حضرت عيسي(ع) داراي عيب و ايراد وخطا ميبينم و مطمئنم خوانندگان فهيم نيز از آنها غافل نخواهند بود.
اميد آن كه عزيزان خواننده بر بنده منت نهاده و موارد اشتباه و نقص اين ترجمه را بزرگوارانه يادآوري كنند تا ان شاءالله در چاپهاي بعدي تصحيح شوند.
اين همه گفتيم ليك اندر بسيج بيعنايات خدا هيچيم هيچ
بيعنايات حق و خاصان حق گرملك باشد سيا هستش ورق
سخني كوتاه درباره كتاب
كتاب دستي و يا راهنماي(Handbook) «اديان زنده» از سلسله انتشارات پنگوئن ميباشد كه چاپ اول آن در سال 1997 و چاپ دوم بلافاصله پس از يك سال ( در سال 1998)منتشر شده است و چون كتابي بسيار جديد ميباشد، از اين رو بديهي است كه آخرين تحقيقات، كشفيات و بررسيهاي جديد در مورد سنتهاي ديني جهان را مطرح ميسازد. در اين كتاب 900 صفحهاي كه هم زمان در كشورهاي انگليسي زبان (آمريكا، انگليس، كانادا ، استراليا، نيوزلند) انتشار يافته، علاوه بر همه اديان زندة جهان، مانند يهود، مسيحيت، اسلام، زرتشتي، هندويي و غيره و اديان چيني، ژاپني، بوميان آمريكايي، منطقه اقيانوسيه، آفريقايي و نظاير آنها، بخش چشمگيري ( حدود 330 صفحه و يا يك سوم كتاب) نيز به مباحث جديد ميان رشتهاي ، كه تقريبا در همه اديان مشترك است، اختصاص يافته كه در نوع خود جديد ميباشد ؛ مباحثي از قبيل مقوله دين وجنسيت، معنويت، مطالعه دين در مهاجرت و يا گرايشهاي ديني اقوام و طوايف مهاجر و غيره.
كتاب« اديان زنده» ويراستة آقاي جان هينلز(Jihn R.Hinnells) دين شناس معاصر انگليسي است كه رشته تخصصي خود ايشان اديان ايران باستان و به خصوص دين زرتشتي ميباشد، ليكن مجموعه نويسندگان فصلهاي مختلف كتاب كه بيش از بيست نفر از دين شناسان بزرگ معاصر پنج قاره جهان: آمريكا، اروپا، آسيا، اقيانوسيه و آفريقا ميباشند، هر كدام در رشته تخصصي خود به يكي از اديان زنده جهان و يا مقولهاي ميان- ديني پرداختهاند و اين در كنار جديد بودن تاريخ تأليف كتاب، يكي ديگر از برجستگيهاي اين اثر ميباشد. بدين خاطر كه اصولا كارهايي از اين دست كه در بازار ايران موجود ميباشند، شايد به استثناي چند اثري كه از اين قلم در سالهاي اخير به صورت ترجمه و يا تأليف روانه بازار شدهاند، تقريبا همگي داراي دو نقص بزرگ هستند: اول اين كه تاريخ تأليف آنها( مثل اديان جهان جان ناس) به حدود يك قرن قبل برميگردد و لذا از بسياري از تحقيقات و كشفيات روز آمد جديد درآن خبري نيست، ودوم اين كه مؤلف همه فصلها و يا اديان مختلف در آنها (مثل اثر جان ناس و يا تاريخ مختصر اديان بزرگ فيليسين شاله، تاريخ اديان علي اصغر حكمت و خلاصه اديان محمد جواد مشكور و غيره) يك شخص ميباشد. طبيعي است هر چه در زمينه دين پژوهي جلوتر ميرويم كمتر كسي به تنهايي ميتواند در همه اديان قديم وجديد( حركتهاي ديني تازه در اروپا و آمريكا، كه تلفيقي از سنتهاي قديم و افكار جديد است) متخصص باشد. در حالي كه همان طور كه گفته شد، كتاب حاضر از اين دو كاستي به دور است و نه تنها در سالهاي اخير( حدود 6-7 سال پيش) بلكه همچنين توسط بيش از 20-25 نفر محقق صاحب نظر نگاشته شده است.
عبدالرحيم گواهي
ارديبهشت 1382
تهران، صندوق پستي 4513-19395
مقدمه بر كتاب راهنماي[1] جديد
جان ر. هينلز[2]
اين كتاب راهنماي جديد كه از دل كتاب راهنماي اديان زندة[3]پنگوئن[4] كه نخستين بار در سال 1984 منتشر شد سربرآورده است، از دو جهت جديد ميباشد: اول اين كه مطالب فصلهاي مختلف كتاب در پرتو تحقيقات جديد و نيز تحولاتي كه از زمان چاپ نخست كتاب به وقوع پيوستهاند بازبيني و روزآمد شده و بعضي از فصول به گونهاي بنيادين بازنگري و بازنويسي شده و به بقيه نيز قسمتهاي جديدي اضافه شده است؛ به طوري كه حجم فصل مربوط به اديان چين دو برابر و فصل مربوط به سرخ پوستان آمريكاي شمالي نيز به كلي بازنويسي شده است. دوم اين كه نُه فصل جديد در مباحثِ ميان فرهنگي اضافه شدهاند.
ديگر براي كتابهاي عمومي تاريخ اديان، شايسته و پذيرفته نيست كه از مبحثِ تازة « جنسيت» [5] چشمپوشي كنند. لذا در فصل هفدهم كتاب حاضر به آن پرداخته شده است. برخلاف انتظارات دهههاي 1970 و 1980 و برخلاف ماديگرايي (ماترياليسم) آشكار در بخش اعظمي از جهان، در آغاز هزاره سوم علاقه و توجهي روزافزون به معنويت وجود دارد. به همين جهت فكر شد اين بُعد از اديان زنده نيز بايد از مطالعهاي خاص برخوردار شود. لذا فصل هجدهم كتاب به اين موضوع اختصاص يافته است.
همچنين هفت فصل جديد به موضوع« دين در هجرت» [6] يا« دين در حالت آوارگي و سرگرداني» [7] اختصاص داده شده است. اين فصل نه تنها بحث دين «آفريقاييان سياه پوست» [8] در آمريكا و انگلستان را پوشش ميدهند، بلكه هم چنين شامل چهار فصل دين شناسي « تطبيقي» (مقايسهاي )[9] پيرامون دينهاي آسياي جنوبي( بودايي، هندويي، مسيحيت هندي، اسلام ، جيني، زرتشتيان هند و سيك) و استقرار آنها در استراليا، بريتانيا، كانادا و ايالات متحده آمريكا ميباشد. دلايل اين انتخاب را در فصل نوزدهم به دست دادهايم، اما به طور مختصر در اين جا بيان ميشوند.
آموزگاران مبحث دين پژوهي غالبا تأكيد كردهاند كه طرح اين موضوع در غرب، به دليل حضور محلي اديان آسيايي، از ارتباط و تناسبي مستقيم و بلافصل برخورداراست. هر چند كتاب متعددي در زمينه مهاجرت آسياييها به غرب نوشته شده، تنها قليلي از آنها به مطالعه اديان جوامع مهاجرين پرداختهاند؛ گويي اقوام و مليتهاي مزبور هنگام مهاجرت به غرب دين خود را در كشور قديمي خويش جا گذاشتهاند.
هر وقت هم سخني از دين به ميان آمده نوعا از اين ديد بوده كه بحث براي سنت ديني مورد نظر جنبه فرعي و حاشيهاي دارد؛ گويي كه اسلام« واقعي»( حقيقي)[10] را فقط ميشود در خاورميانه يافت و يا هندوئيسم، زرتشت گرايي، دين جيني ودين سيكِ حقيقي را در هندوستان و آسيا. با وجود اين ، تعداد مسلمانان غرب تقريبا به اندازه عربستان سعودي است . هم اكنون علايم و نشانههايي به چشم ميخورند كه سرزمين آمريكا ميتواند درآينده به صورت مركزي پربار براي تحولات كلامي و مباحث الهي تعدادي از اديان درآيد. بسياري از سيكها، هندوها و پيروان اديان ديگر كه در غرب مستقر هستند با عزت و افتخار به كشور سابق خويش بازميگردند و براقوام ديني آن جا تأثير ميگذارند. به طور خلاصه، جوامع ديني اقوام مهاجر را ديگر نميتوان به مثابه مطلبي فرعي و حاشيهاي برداستان اديان آنان به حساب آورد. افزون براين، حضور آنان در غرب برخود غرب تأثير گذاشته است. كساني بودهاند كه به دين اسلام گرويدهاند. گفت وگوي بين اديان بر مسيحيت تأثير گذاشته است.
شاخههايي از مسيحيت به اين فكر افتادهاند تا بخشي از سنتهاي تأمّل و مراقبه، شفابخشي و يا فرهمندانه خويش را از طريق گروههاي آفريقايي يا آسيايي كشف كنند. به عنوان مثال، جامعه غربي بايد با چالشهايي كه از ناحيه« جوامعِ چند مذهبي» [11]در مقابل مباحث حقوقي و پزشكياش مطرح ميشود روبه رو شود. امروزه هر كتابي كه در زمينه اديان زنده جهان نوشته ميشود، و در واقع كل مطالعه دين ، بايد واقعيت انتشار جهاني اديان را كه پيش از اين بيشتر به صورت تقسيم جغرافيايي مطرح بود در نظر گيرد. كتاب حاضر در نوع خود اولين كتابي است كه سعي كرده تا مقايسهاي بينالمللي درباره چگونگي هجرت هفت دين عمده جهان به چهار كشور مختلف به عمل آورد. چاپهاي بعدي اين« كتاب راهنما» بايد اين مبحث را گسترش دهد.
هر چند بيترديد درآن زمان، داستان و شيوه مطالعه متفاوت خواهد بود. اميد ما اين است كه اثر حاضر الهام بخش ديگران باشد تا اين موضوع را بيشتر جلو ببرند. (خوانندگاني كه علاقه مندند در مورد فرقههاي ديني سرگردان و در حال مهاجرتي كه در اثر حاضر بدانها اشاره شده اطلاعات بيشتري كسب كنند ميتوانند به كتاب ديكسيونر جديد اديان [12]كه در سال 1995 انتشارات بِلَكوِل و پنگوئن [13] انتشار دادهاند مراجعه كنند.)
در اين جا لازم است از افراد بسياري تشكر شود: ژيليان بروملي[14] با دقت و كارآمدي خاص خود روي تصحيح نسخههاي تايپ شده اين اثر كار كرد. كار با وي همواره خوش آيند و مطلوب بوده است. من بسيار از پروفسور جان كورت[15]متشكرم كه پس از درگذشت پروفسور فولكرت [16]در هندوستان پذيرفت تا فصل مربوط به دين جيني را روزآمد كند. در حقيقت من از همه نويسندگان و مؤلفان اين اثر سپاس گزار و به همه آن ها وامدارم. آنان جملگي در زمينه محدوديت حجم مطالب، مهلت ارسال مقالات، نحوه پوشش نوشتارها و سرانجام سخت گيريهاي ويراستاري كمال همكاري را داشتهاند . از همه بيشتر از همسر متوفايم ماريان گريس هينلز كه درآخرين مراحل ويراستاري اين اثر رحلت كرد ممنون و سپاسگزارم . در حقيقت بخش اعظمي از فصل پايانيِ جمع بندي و نتيجه گيري اين اثر در كنار تخت وي نگاشته شد. حمايت و قوّتي كه وي در سرتاسر زندگي مشتركمان به من ميداد تا آخرين روز، حاضر و محسوس بود. سهم خويش را در اين كتاب به وي تقديم ميكنم.
مقدمه چاپ اول
جان ر. هينلز
اين «كتاب دستي»( كتاب راهنما)[17] حاصل همكارياي علمي در مقياسي بينالمللي است. در اين كتاب، نتيجهگيريهاي پارهاي از جديدترين تحقيقات علمي به صورتي خواندني براي عموم مردم و همچنين دانشجويان رشته اديان ارائه شدهاند. كتاب، يك كانون توجه روشن دارد كه همان موضوع اديان زنده در قرن بيستم است. هم چنين داراي ساختاري دقيقا فكر شده است، به گونهاي كه خواننده حق دارد از پيش فرضهاي پشت سر اين ساختار آگاه شود.
اساسيترين اين پيشانگاري ها اهميت دين در تاريخ بشر است. فارغ از اين كه دين مخصوص يك نفر چه باشد، يا حتي وقتي كه گونهاي دشمني و مخالفت با دين وجود داشته باشد، براي وي مشكل است كه اين مطلب را انكار كند كه اديان درهمه سرزمينها تأثير چشمگيري برجوامع انساني داشتهاند. غالبا اديان دخالتي عميق در موضوعات سياسي و تحولات فرهنگي داشتهاند؛ از آن ها براي مشروعيت بخشيدن، سركوب و يا حمايت از رژيمهاي حكومتي، مكتبهاي فلسفي و نهضتهاي هنري استفاده شده است. خوب يا بد، نهادهاي مذهبي برانواع گوناگون نهادهاي سكولار (غير مذهبي)[18] سيطره داشته و يا بنيادهاي آن ها را متزلزل ساختهاند. ابناي بشر، تحت تأثير الهامات ديني تشويق شدهاند تا با بالاترين درجه از استاندارها (موازين ) شخصي زندگي كنند، يا اين كه تحريك شدهاند تا فرومايهترين غرايز را به نمايش بگذارند. درك تاريخِ بيشتر كشورها، اگر نگوييم تمام آنها، بدون شناخت دينهايي كه درآن سرزمين شكوفا شده و رهبران و افكار و رفتار تودههاي مردم آن جا را تحت تأثير قرار داده، شكل داده و يا فاسد كردهاند ممكن نيست.
غالبا گفته ميشود اكنون عصر و زمانه سكولار است و يا اين كه دين رو به افول ميرود. يكي از اعتقادات بنيادين پشت سراين كتاب آن است كه چنين احكام و تصديقاتي اگر نگوييم به كلي غلط هستند، حداكثر نيمي از حقيقت را بيان ميكنند. شايد عضويت رسمي مردم در بعضي از نهادهاي جا افتاده ديني رو به كاهش باشد، اما اين امر تنها بخشي از گسترده دين را به نمايش ميگذارد. در بخشهاي ديگر به روشني ميبينيم كه دين در قرن بيستم رو به رشد و شكوفايي است: در حركتهاي جديد ديني در جوامع ابتدايي آفريقا و يا در شهرهاي ژاپن؛ در خوابگاههاي دانشجويان در آمريكا در دهه سالهاي 1960 ؛ در روحيه نيرومند تجديد حيات اسلامي در دهه 1970 و سرانجام در رشد اديان« جايگزين» [19] يا« حركتهاي فرهمندانه» [20] در قارههاي مختلف در دهههاي 1970 و 1980. تنها وقتي از ديدگاهي سنت گرايانه و انحصاري و محدود به دين نگاه كنيم آن را در حال افول و سقوط ميبينيم. كتاب راهنماي حاضر به هر دو مقوله اديان جا افتاده و سنتي و نيز حركتها ونهضتهاي جديد ديني نظر دارد.
امروزه در پرتو ارتباطات، نهادهاي ديني و مردم از هر زمان ديگري بيشتر در تماس هستند . چنين تماسهايي انگيزه فراواني براي تغيير به وجود ميآورد. اين مطلب نه تنها در مورد اديان بينالمللي (مثل دين بودايي) كه امروزه مرزهاي سياسي كشورها را پشت سرگذاشته و از ناحيه تغييرات سياسي راديكال به چالش فراخوانده شدهاند، بلكه هم چنين در مورد سنتهاي ديني كوچكتر و محدودتر جوامع ابتدايي در آفريقا و يا حوزه ياسيفيك(اقيانوس آرام) [21] كه با ورود اديان ميسيونري چون اسلام و مسيحيت مواجه شدهاند مصداق دارد . قرن بيستم را ميتوان به عنوان دورهاي پرتحرك (ديناميك) در تاريخ اديان توصيف كرد . افراد مذهبي در فرهنگها و سنتهاي ديني گوناگون، جوانان امروزي را كمتر از خودشان مذهبي تلقي كردهاند.
ليكن حقيقت آن است كه گاهي وقتها نسل جوان كمتر مذهبي نيست و بلكه به شيوه متفاوتي مذهبي است. زندگي كردن به معناي تغيير يافتن است. كتاب راهنماي حاضر با اديان زنده جهان كه در قرن بيستم اين تغيير را تجربه كردهاند سروكار دارد.
هر اندازه هم علاقه مردم به حركتهاي نوين ديني شديد و معتبر باشد نگاه كردن به تاريخ جديد، به صورتي گسسته از تاريخ قديم، نسنجيده و بلكه غلط خواهد بود. اين فقط بدان خاطر نيست كه اديان نيز، مانند انسانها، تا حدودي محصولات تاريخ خويشند، بلكه هم چنين از اين بابت است كه اديان زنده معمولا هويت خويش را با گذشته خود تصديق ميكنند. تنها نهضتهاي قليلي، هر اندازه هم جديد، پيدا ميشوند كه بر اختلاف وتفاوت خود يا سرمنشأهاي خويش تاكيد كنند. نهضت هاي احياگرانه يا اصلاح گرايانه غالبا تاكيد ميكنند كه آنها ميخواهند به صفا و خلوص اوليه دين خويش بازگردند. بنابراين، لازم است كه هر دو مقوله تاريخ و « تاريخ متصوره» [22] اديان را درك كنيم و بفهميم.
كتاب راهنماي حاضر به معناي ديگري نيز با اديان زنده سروكار دارد: اين كه هر دين خاص چگونه به مثابه نيرويي حياتي در زندگي روزمره پيروان خويش عمل ميكند؟ خيلي از كتابها بيشتر روي مباني اعتقادي تأكيد ميكنند و در نتيجه دين را، در وهله نخست، به صورت يك نظام اعتقادي يا فعاليتي عقلاني و فكري در ميآورند. اعتقاد صحيح در برخي از اديان عامل مهمي است، اما نه در همه اديان. براي انبوهي از مردم در كشورهاي گوناگون دين چيزي است كه جزئي از متن جامعه و زندگي به حساب ميآيد. چيزي كه به آن عمل و با آن زندگي ميشود تا اين كه چيزي باشد كه با آن خر دورزي و استدلال شود. فارغ از اين كه علما و انديشمندان يك دين خاص چگونه آن را تئوريزه كنند و يا اين كه تعليم «رسمي» يك نهاد ديني خاص چه باشد، دين واقعي اكثريت پيروان آن آيين و مرام عمدتا در آداب و رسوم و رفتار و سلوك آن ها به نمايش درميآيد. بنابراين، درجايي كه بعضي از كتابها شكل «ناب و خالص» [23]اي از دين«اوليه»[24] را در نظر ميگيرند كه با« خرافاتِ» توده مردم ناسره و آلوده شده، نويسندگان كتاب حاضر به هر دو مقوله اعتقادات و مناسك، آيين و رسوم، در كنار تعاليم اديان توجهي جدي دارند. در سالهاي اخير بعضي از پژوهشگران و انديشمندان از تفكيك و تمايز بين اديان« بزرگ» و« كوچك» براي تفاوت گذاشتن بين بيان رسميِ ملي( بين المللي) يا« جريان اصلي» [25] يك دين، وانمود يا نمايش صورت محلي( روستايي) آن دين سخن گفتهاند. قائل شدن به چنين تفكيك و تمايزي ممكن است در مورد بعضي از اديان نامناسب باشد، به اين جهت كه به طور ضمني وجود فاصلهاي زياد بين تعاليم كلاسيك (قديمي) و آداب و رسوم مردمي آن دين را تأييد ميكند و يا بدين جهت كه احتمال دارد بيش از يك مكتب يا شاخه «بزرگ» در دين مورد نظر وجود داشته باشد( از قبيل وجود سنتهاي ارتدكس شرقي، كاتوليك، و پروتستان در درون مسيحيت) . با وجود اين، اين تفكيك و تمايز نقشي سودمند نيز داشته است و آن اين كه انواع گوناگون عرضه و بيان ديني را، كه رويكرد هاي « كلامي» سنتي از آن ها غفلت كردهاند ، در معرض ديد و توجه مردم قرار داده است.
يكي از خطرهاي واقعي كه كتابي در زمينه اديان را تهديد ميكند اين است كه ميتواند به سهولت به غلط فرض كند كه همواره يك عده پديدههاي قابل تعريف و مشخص و جداگانه وجود دارند كه با برچسبهاي ديني مورد استفاده عموم، از قبيل دين مسيحي يا دين هندويي، انطباق كامل دارند. در حالي كه در عمل گاهي تقسيمات بين اديان مصنوعي هستند . همواره اين طور نيست كه باور داشتن به درست و «صحيح بودن» [26] يك دين ملازم با« غلط» [27] پنداشتن دين ديگري باشد . گاهي اعتقاد و گرايش به دو يا چند نهاد ديني ، از جمله در ژاپن امروز، به چشم ميخورد. تأثير اديان تبليغي (ميسيونري) [28] برجوامع نخستين غالبا حركتها و نهضتهاي جديدي را به وجود آورده كه زير هيچ يك از عناوين سنتي معهود نميگنجند. بنابراين، بعضي از مواقع دين را بايد به مثابه پديدهاي منطقهاي مورد مطالعه قرار داد تا صرفا تحت سرفصل «ايسم هاي» [29] قرار دادي.
در موضوع مطالعه دين فرضيات فراوانند. آن ها وقتي خيلي خطرناك ميشوند كه درست تشخيص داده نشوند . كتاب حاضر بنا دارد خيلي از اين پنداشتهاي شايع و رايج را به چالش فراخواند: اين كه سرزمين هند همواره ثابت و بدون تغيير است؛ اين كه مسيحيت پديده منحصر به فردي است كه به سهولت قابل تشخيص است؛ اين كه اديان كليتهايي يك دست و يك پارچه هستند؛ اين كه اديان جيني و زرتشتي دينهاي مردهاي هستند؛ اين كه اسلام يك دين« خاورميانه » اي است ؛ يا اين كه آيين بودايي فلسفهاي انتزاعي است. اما اين فقط پنداشتها و گمانهاي همگاني نيستند كه بايد مورد سوال يا توضيح و تبيين قرار گيرند. روشن كردن مفروضات عالمانه و محققانه نيز به همين درجه مهمند. حقايق ملموس چندي در مقوله مطالعه اديان وجود دارند: هر گونه توضيح و تبييني مستلزم تفسير است. به ندرت كتابهاي عمومي در موضوع دين به تفصيل شرح ميدهند كه چه شيوههاي تحقيقي و مفروضاتي پشت سر آنها قرار دارند. شايد اين طور فرض ميشود كه خواننده عادي چنين اطلاعاتي را لازم ندارد. يكي از باورهاي عمده ما در پس اين كتاب آن است كه اين دقيقا خواننده معمولي و يا غير متخصص است كه چنين اطلاعاتي را لازم دارد و اين روايت معتدل و ميانه را بايد فراروي وي قرار داد. چون كه درست چنين شخصي است كه بيش از همه در معرض آسيبِ قرائتي غير متوازن يا جانبدارانه قرار دارد.
بنابراين، مؤلفان اين كتاب راهنما همواره روايت مختصري از شيوههاي علمي و مفروضات مختلفي كه بر موضوع مورد مطالعه ايشان تأثير گذاشته به دست دادهاند.
همچنين براي خوانندگان نيز به همين اندازه مهم است كه درباره منابع و مراجعي كه اين مطالب بر پايه آن ها بنا شدهاند تا حدودي اطلاع داشته باشند. زيرا سؤالاتي ميتوانند مطرح شوند ، اگر چه همواره پاسخ داده نشوند، برحسب نوع منابع موجود تفاوت ميكنند. نويسندگان مطالب كتاب در هر مورد فهرست مختصري از انبوه مواد و مطالب موجود به دست دادهاند تا به فهم و درك صحيح سنت ديني مورد نظر كمك كنند.
از آن جايي كه اديان گوناگون بسيار با هم ديگر تفاوت دارند، از اين رو ممكن نيست ساختار مناسب واحدي براي همه فصلهاي كتاب ابداع و از آن پيروي شود.
اتخاذ يك شيوه و سبك واحد و سرراست نه مطلوب و نه ممكن است. اما براي اين كه به اين اثرِ چند مؤلفي نوعي وحدت و انسجام بخشيده شود از مولفان خواسته شد تا جايي كه عناوين و سرفصلهاي زير با موضوع آنها تناسب دارد، حتي المقدور آنها را مراعات كنند:
1.مقدمه شامل الف) بررسي مختصري از منابع اوليه اصلي؛ ب)معرفي اجمالي تاريخ آن دين؛ج) بررسي« مراحل» [30] و پيش فرضهاي عمده تحقيق علمي دين مورد بحث.
2. روايت جامع و فشردهاي از تعاليم اصلي آن دين.
3.چكيدهاي از آداب عمده و اصلي دين شامل آيينهاي رسمي عبور و گذر[31] (يعني آداب و مراسمي كه فكر ميشود فرد را از يك مرحله زندگي به مرحلة ديگري عبور ميدهد؛ مثل آداب تولد، بلوغ، ازدواج و مرگ)
4.سنتهاي مشهور و همگانيِ« كوچك » يا « محلي » (بومي) [32] آن دين.
5.تحولات جديد( مدرن) يا قرن بيستميِ دين مزبور، نه تنها در زمينه اعتقادات و اعمال، و بلكه هم چنين درباره تغييرات سياسي و اجتماعي عمده دين مورد بحث.
علاوه براين، از مؤلفان خواسته شد هر كجا امكان و تناسب دارد به جمعآوري دادهها و اطلاعات( نظير آمارهاي مرتبط با موضوع) بپردازند، تا اين كه اثر حاضر به صورت كتاب مرجع( راهنما) يي مفيد براي هر دو گروه محققان و انديشمندان و توده مردم درآيد. بديهي است كه اين ساختار كلي و گسترة موضوعات بايد با ماهيت اديان مورد بحث انطباق داده شود.
همچنين به نظر مهم ميآمد كه علاوه بر مطالعه تحولات جديد در هر يك از اديان يا مناطق مورد مطالعه ، مطالبي كه اين تحولات را از ديدگاهي وسيعتر پوشش دهند مطرح شوند. از اين فصولي نيز در موضوع «حركتهاي ديني جديد» ونيز اديان «جاي گزين» در غرب اضافه شدند. مسئله اخير موضوعي است كه چند كتاب عمومي (غير تخصصي) اديان بدان پرداختهاند. با وجود اين، با توجه به اهميت حياتي چنين گروههايي و جهل و بياطلاعي بارزي كه غالبا در گزارشهاي مربوط بدانها به چشم ميخورد، موضوعي است كه اهميت خاصي دارد.
امروزه اديان «جاي گزين» يا« آلترناتيو» [33] تا آن حدّ گسترش يافتهاند كه بررسي كامل آن ها در يك كتاب مسئلهاي واقعا دشوار است. راه حلي كه در اين جا پذيرفته شده اين است كه يك فصل كلي به « خانوادهها»ي اصلي اين گونه اديان اختصاص داده شود و در كنار آن نيز سرفصل جداگانهاي براي بهاييت كه ميتواند به مثابه الگو و نمونه( پارادايم) [34] اي براي حركتهايي از اين دست تلقي شود باز شود. بهاييت را ميتوان در خاستگاه خود به عنوان يك حركت اصلاحي اسلامي به حساب آورد، اما به تدريج به صورت يك دين مستقل و خودآگاه با فعاليتهاي تبليغي در خيلي از كشورها و از جمله آمريكا و كشورهاي جهان سوم درآمده است. [35]
توالي فصول در يك كتاب همگاني اديان از اين دست گاهي منعكس كننده يك پيشفرض خاص راجع به الويتبندي دينها و يا باور خاص مرتبط با نوع مفروض آن دينها است. اما در توالي فصلهاي اين كتاب مطلقا چنين معنايي در نظر نبوده است. هدف ما اين بوده كه اين كتاب اثري خواندني و لذت بخش باشد. اما در عمل كمتر احتمال دارد كه كسي سرتاسر آن را يك جا بخواند. بنابراين، اين كه كدام دين مقدم و كدام دين مؤخر قرار داده شده موضوع مهمي نيست، بلكه نكتة مهم در دين ساميِ يهودي، مسيحي و اسلام، به نظر رسيد كه قرار دادن آنها در يك گروه خاص سودمند باشد. برهمين قياس نيز لازم بود كه سه دين هندويي، جيني و سيك در كنار هم باشند. دين زرتشتي بين اين دو گروه قرار داده شد، چون كه ديني است كه از لحاظ تاريخي و جغرافيايي بين اينها قرار داشته است.فصل مربوط به دين بودايي نيز بين اديان هند و اديان چين و ژاپن جاي داده شده است. زيرا گُسترة آن فرهنگهاي آسياييِ گوناگون را در برميگيرد. سنتهاي ديني بوميان آمريكاي شمالي، حوزه اقيانوس آرام و آفريقا( كه نوعا در كتابهاي مربوط به اديان زنده مورد غفلت قرار ميگيرند) نيز در يك گروه جاي داده شدهاند، كاري كه با فصول و مباحث مربوط به جنبههاي مختلفِ ماهيت و تحولات نهضتها( حركتها) ي ديني جديد يا« جايگزين» انجام دادهايم.
بدون شك هر كس در اين مورد اين كه چه مطالبي و با چه نسبتهايي بايد در يك كتاب جاي داده شوند نظر خاص خود را دارد. معلوم است كه از قلم افتادگيهاي چندي وجود خواهند داشت. كدام كتاب واحدي ميتواند چنين حيطه وسيعي را كه تا اين حد متنوع، چنين در حال تغيير و تبديل و تا اين اندازه پيچيده است در يك مجله جاي دهد؟ از موضوعاتي كه ويراستار اين مجموعه متأسفانه از قلم انداخته بحثي كلي راجع به شيوهها، مفروضات و تعاريف است. اما با توجه به اين كه اين گونه مباحث روش شناختي درباره هر يك از فصول و موضوعات كتاب به طور جداگانه مطرح شدهاند، چنين تصميم گرفته شد كه افزون يك فصل كلي در اين موضوعات تعادل و توازن كلي كتاب را بيش از حد به سوي مباحث نظري گرايش خواهد داد. براي خوانندگان علاقه مند،در كتاب شناسي عمومي آخركتاب(نك:ص1102) فهرستي از كتب چالش برانگيز در اين موضوع را به دست دادهايم.
از آن جايي كه يكي از اولويتهاي مؤلفين فصول مختلف خواندني بودن متن به دست داده شده همراه با نگاهي گسترده به تاريخ و رويدادهاي مربوط به هر موضوع بوده، ناچار بودهاند تا تفاصيل وجزئياتي را كه خوانندگان احتمالا مهم و جالب توجه نمييافتند حذف كنند. اين مطلب به ويژه در مورد حركتهايي بين قارهاي چون دين بودايي، دين مسيحيت، و حركتهاي ديني جديد مصداق دارد. در اين گونه موارد خواننده به كتاب« ديكسيونر جديد اديان [36](چاپ بِلَكوِل/پنگوئن[37] سال 1995) ارجاع داده شده است.اين دو كتاب را به قصد استفاده و لذات ميتوان مستقل از يك ديگر مطالعه كرد، اما آنها مكمل هم ديگر هستند. آنها از جهات متعددي مثل هم طراحي شدهاند كه يكي از آن جهات،نحوة عرضة مطالب كتاب شناسي است. بدين ترتيب كه هر مطلبي يك كتابشناسي مدوّن و شماره گذاري شده مخصوص به خود دارد. در متن كتاها نيز از كروشههاي مربعي شكل تنها براي ارجاعات كتاب شناسي استفاده شده است، عدد عربي قبل از دو نقطه به شماره كتاب در فهرست كتاب شناسي ارجاع ميدهد. عدد رومي بعد از دو نقطه نيز به شماره فصل مربوط در آن كتاب ارجاع ميدهد، در حالي كه عدد عربي بعد از دو نقطه شماره صفحه ميباشد. بدين ترتيب [4:V] به فصل پنجم از كتاب شماره چهار در فهرست كتاب شناسي آخر فصل مربوط ارجاع ميدهد، در حالي كه [4:5] به صفحه 5 همان كتاب ارجاع ميدهد. بدين ترتيب، بدون قطع جريان متن كتاب ميتوان به منابع مطالعه بيشترروي موضوع بحث ارجاع داد. اصل راهنمايي كه در ترتيب دادن فهرستهاي كتاب شناسي مورد نظر بوده اين است كه اطلاعات لازم براي خوانندگانِ غير متخصص به منظور يافتن كتابهاي مورد اشاره در يك كتاب خانه به دست داده شوند. چاپهاي متفاوتِ عمدتا، و نه منحصرا، آمريكايي و انگليسي نيز ذكرشدهاند، بعضي از فصول كتاب علاوه بر ارجاعات كتاب شناسي، پاورقي هايي هم دارند كه با علايم خاص مربوط به پاورقي و يا ضمايم مورد اشاره قرار گرفتهاند.
در اين جا، برخلاف واژهنامه مورد بحث، با بيميلي تصميم گرفته شد كه موضوعات ماركسيسم و اومانيسم [38] حذف شوند . تصميم براين شد كه كتاب واژه نامه از اين كتاب راهنما جامعتر باشد. در مورد كتاب راهنما مقصود اين بود كه صفحات بيشتري به هر يك از اديان مورد بحث اختصاص يابد. محدوديتهاي فيزيكي حجم كتاب اين ضرورت را پيش آورد كه بيشتر روي آن چه نوعا سنتهاي دينيِ عمده شناخته ميشوند تمركز شود واين عنواني است كه مكاتبي چون ماركسيسم و اومانيسم همواره از آن فاصله گرفتهاند.
شايان ذكر است كه نقشههاي ارائه شده در اين كتاب راهنما به منظور تعيين محل جاهاي مهمي است كه در متن كتاب به آن ها اشاره شده است. آن ها بين دورههاي زماني مختلف تفكيكي قائل نميشوند. بنابراين، محلهاي باستاني و جديد، روي نقشه واحدي نشان داده شدهاند.
0000
فصل شانزدهم
صفحه 1144الی 1181 کتاب
بهاييگري[39]
دنيس ماسئونين[40]
در بين حركتهاي ديني جديدي كه در مغرب زمين صداي توجه خواهي خود را به گوش ميرساند بهايي گري (اعتقاد به بهاييت) از يك نظر استثناست و آن وضعيت نامتعارفي است كه اين فرقه از يك طرف آن قدر مستقل است كه ذاتا به صورت يك دين جداگانه تلقي شود و از طرف ديگر آن اندازه كوچك است كه ميتوان آن را، از ديد جامعه شناختي، يك كيش يا كليسا [41] به حساب آورد.
اين حركت در دهه 1860 ميلادي به صورت دستهاي درون بابيگري ، كه بنيان گذار آن باب( سالهاي 1819 -1850 ) بود، به وجود آمد. در حالي كه خود نهضت بابيگري فرقهاي مهدويت گرايانه [42] در داخل تشيع بود( نك: ص408) كه در 1844 در ايران و عراق شروع شد. بنيان گذار بهاييت به نام بهاء الله( 1817 -1892 ) مدعي بود كه پيامبر جديدي ميباشد و دين خود را به عنوان آخرين دين در زنجيرهاي بلند از وحي الهي تفسير ميكرد. چنان چه بهايي گري در خاورميانه محصور ميماند، اين احتمال وجود داشت كه در زمره فهرست طويل فرقههاي رافضي كه با اكثر آن ها مشابهتهاي فراواني دارد درميآمد. ليكن در سال 1894 ميلادي اين حركت به صورت يكي از اولين آيينهاي شرقي كه ميسيونري را به غرب اعزام ميداشت درآمد و در حالي كه هنوز در حالت تغيير و تحولِ حاصل از ظهور خويش در دل اسلام شيعي بود به ايالت متحده آمريكا وارد شد.
بهاييان، برخلاف فرقه احمديه و بعضي از گروههاي اخير صوفيه كه در اروپا و آمريكا به دنبال افراد نودين (تغيير مذهب داده) ميگشتند، تعمدا هر گونه ارتباط و اتصال خويش با اسلام را قطع كرده و در جست وجوي وسايلي بودند تا پيوند جديد خويش را به صورت طايفه جديدي كه بر پايه پيام وحياني جداگانهاي [ از اسلام] قرار دارد تعريف كنند. كاري كه در كشورهاي اسلامي بسيار مكل مينمود، ليكن در جوامع پلوراليستيِ غرب امكان آن بيشتر وجود داشت. حركت اوليه به جانب آمريكاي شمالي ابتكار يك شخص واحد بود، اما لحظۀ انتخاب شده بسيار مناسب بود. موقعيت اوليه ايشان در بين هواخواهان گروههاي حاشيهاي جامعه، رهبريت بهاييها را متقاعد ساخت تا بخش اعظمي از نيروهاي خود را براي تبليغ و انتشار بهايي گري در غرب به عنوان « كيش جهاني جديدي كه در صدد جايگزيني تمام اديان استقرار يافته است» صرف كنند.
اين پيشامد با سفرهاي همراه با موعظه و سخنراني عبدالبهاء (1844-1921) پسر و جانشين بهاء الله تقويت شد. شوقي افندي ( 1897 -1957 )، از سال 1921 پس از مرگ عبدالبهاء رياست اين جنبش را برعهه داشت، اين فرايند رويكرد به غرب را شتاب بيشتري بخشيد، به نحوي كه تا زمان مرگ نامبرده در سال 1957 فرقه مزبور تا حدود زيادي تغيير ماهيت داده بود.
هر چند ميزان گرايش و تغيير مذهب مردم به بهاييت در اروپا و آمريكا بسيار پايين بوده و احتمال هم دارد كه در همين سطح باقي بماند، از سالهاي دهه 1960 به بعد اين نهضت توفيق چشم گيري در استقرار خويش به عنوان رقيبي نيرومند در صحنه تبليغات مذهبي آفريقا ، هندوستان ، وبخشهايي از آمريكاي جنوبي و اقيانوسيه داشته است. به نحوي كه اگر نه از لحاظ تعدادگروندگان، حداقل از لحاظ ميزان انتشار و نفوذ از اديان جديد ديگر سبقت گرفته است . امروز بهاييت در بين ساير اديان جديد جهان، با حدود چهار ميليون پيرو و ميزان گسترشي كه اخيرا در مقام دوم بعد از مسيحيت توصيف شده، از جايگاهي مطمئن برخودار است.
مهمترين جمعيت بهاييان شايد احتمالا هنوز هم در ايران باشد، جايي كه پيروان اين فرقه بزرگترين اقليت ديني را تشكيل ميدهند. هر چند تاريخچه بهاييت در ايران با دفعات مكرري از سركوب و شكنجه و تبعيض مستمر همراه بوده است.
جامعه بهاييان ايران هرگز توفيق نيافته تا مورد شناسايي رسمي قرار گيرد. از سال 1979 به بعد نيز بهاييان ايران تحت فشار و تهديد رژيم اسلامي بودهاند. متجاوز از دويست نفر از آن ها كشته شده، عدهاي به زندان افتاده، و اموال تعداد زيادي نيز مصادره شده است[ نك: مرجع شماره 7]
يك فرد بيروني كه بخواهد رويكردي نسبتا بي طرفانه به بهايي گري داشته باشد دچار ترديد و ابهام ميشود. از حيث تعداد، نفوذ، موقعيت اجتماعي ، داوطلبانه بودن عضويت وغيره، به بهترين و سودمندترين وجه ميتوان آن را فرقه و يا دستهاي به حساب آورد كه در سطح منطقهاي از نوسانات عمدهاي برخوردار است، به جاي اين كه يك سنت ديني كاملا مستقل محسوب شود. اما خود بهاييها معيارهاي ديگري را مورد تأكيد قرار ميدهند، معيارهايي از قبيل زندگي بنيادگذاران و قديسين نهضت ، غناي نوشتههاي ديني، عمق و سرعت توسعه جغرافيايي، و فرض اُنتولوژيك[ وجود شناختي] وحياي الهي كه پس از اسلام آمده و آن را نسخ كرده است.
ناظر مطلع بايد سعي كند تا حدي كه ميتواند بين اين رويكردها و رويكردهاي مشابه ديگر حركت كند. شايد كانون علاقه و توجه در تبليغ و انتشار آگاهانه يك دين آلترناتيو( جايگزين) قرار دارد. نه اين كه در ابتدا به صورت زائده و يا فرعي بر يك دين عمده موجود باشد، و بلكه به عنوان يك دين جديد« بالقوه» و به نحو روز افزوني بالفعل. «بهايي گري» در مراحل اوليه خويش نوع فرايندهاي مرتبط با تحولات مذهبي در مقياسي كوچك را تجربه كرد و در ارتباط با عادي سازي جريانات داخلي نيز درجه بالايي از مشاركت و شور و شوق گرايشهاي جديد نومذهبان و تأييد و تصديق وجود پيروان جديد را، كاري كه همواره در حال انجام آن بوده است. اما استفاده از تاكتيكهاي تبليغي تهاجمي و با برنامه ريزي متمركز، از اواخر دهه 1930 ميلادي، اين امكان را فراهم آورده كه مفروضات كلامي راجع به مقام و منزلت بهاييت به واقعيتهاي تجربي و يا(مطالبي كه ميتواند به همان اندازه مهم باشد) به مفروضاتي در اذهان عموم، كه با ارائه دقيق دادهها شكل گرفتهاند تبديل شوند. به عبارت ديگر، آن چه ما شاهد آن هستيم عبارت از ساخت برنامه ريزي شده يك «دين جهاني» مطابق اهداف و نياتي است كه از تئوريهاي بيروني راجع به اين كه چه چيزي در واقع چنين پديدهاي را به وجود ميآورد اشتقاق يافته است.
منابع
مبحث منابع تاريخي و عقايد بهاييت، علي رغم جديد بودن نسبي اين حركت، مطلب آزار دهنده و پيچيدهاي است. در رابطه با مواد و مطالب تاريخي، مجادلات تندي از اواخر قرن نوزدهم وجود داشته است واگر چيز خاصي در مورد آن بتوان گفت اين است كه به نظر ميرسد رو به افزايش هم هست. دلايل چندي براي اين مطلب وجود دارند. اولين آنها اين است كه تقريبا از همان زمان نطفهگذاري بهاييت، خود بهاييها عميقا نگران مباحث تاريخي بودهاند و خودشان چندين تاريخچه «رسمي» براي اين فرقه نوشتهاند كه از آن جمله بعضي تاريخ نويسيهايي است كه به قلم خود رهبران نهضت بوده و يااقلا از نظر آن ها گذشته است [ مانند كتابهاي 3؛ 23؛ 32 و 42 در فهرست مراجع و منابع انتهاي فصل]. اين آثار و كارهاي مشابه ديگري كه توسط طرفداران و پيروان بهاييت نگاشته شدهاند، با وجود ارزشي كه دارند، معمولا جانبدارانه ميباشند. علما و انديشمندان مستقل از زمان براون[43] (متوفاي 1926) اين سنت محوري تاريخ نگاري بهاييت را مورد انتقاد قرار دادهاند. ليكن تا اين اواخر دست رسي محدود به منابع اوليه، و فقدان توجه و علاقه عالمانه و تحقيقي، توليد روايتهاي جايگزين را بسيار محدود ساخته است.
مسئله ديگر اين است كه تاريخچه بهاييت، از همان آغاز، از خصلتي جناحي كه بعضا بسيار جدي و مهم هم بوده، برخوردار بوده است. به استثناي بابيهاي ازلي در ايران و گروه كوچك بهاييان ارتدكس در ايالات متحده آمريكا، فرقههاي جايگزين (آلترناتيو) به تدريج محو شدهاند. هم زمان پارهاي گرايشهاي «آرمان سازي» در آن چه امروز جريان اصلي و غالب اين حركت محسوب ميشود باعث كمرنگ نشان دادن يا پوشاندن اهميت تاريخي منازعات اوليه و شخصيتهايي كه در اين مناقشان دخيل بودهاند شده است. نوشتههاي فرقهاي سودمند كمياب هستند ، در حالي كه خيلي اسناد مهم و حياتي هنوز در دست افراد خصوصي هستند و يا اين كه در آرشيوهايي رسمي كه محققان هيچ دسترسي به آنها ندارند نگهداري ميشوند.
با اين وجود مواد و مطالب اساسي زيادي وجود دارند و در سالهاي اخير خيلي از اين ها به عنوان پايه تفسير مجدد راديكال تاريخ بهاييت و به ويژه تاريخ بابيگري مورد استفاده قرار گرفتهاند. نسخههاي دست نويس بسيار مهمي در اواخر قرن نوزدهم به دست محققين انگليسي افتاد كه مجموعههاي اصلي آن در كمبريج، لندن و پاريس ميباشند. متأسفانه، بزرگترين اين كلكسيونهاي دست نويس متعلق به آرشيوهاي ملي بهايي ايران و آرشيوهاي بينالمللي بهايي در مركز جهاني بهاييت در شهر حيفاي اسرائيل ميباشد كه هيچ كدام دسترس عموم قرار ندارند.روي هم رفته، مواد و مطالب اوليه و اساسي بيشتري در مورد دوران اوليه و ابتدايي بهاييت در دست رسي قرار دارند تا در مورد دوران بعدي ومتأخر آن. معرفي يك نظام اداري معقول از سالهاي دهه 1920 به بعد بدين معنا بوده كه مواد ومطالب حياتي به طور مستقيم به آرشيوهاي رسمي منتقل شدهاند. در حالي كه مواد ومطالبي كه چاپ شدهاند بيشتر صورت مطالبي جذاب و دلپذير داشتهاند وكمتر به آشكار ساختن همه تحولاتي كه پشت صحنه ميگذشته تمايل نشان دادهاند. اين مطلب به ويژه در مورد مجلدات اخير سال نامه رسمي بهاييت، تحت عنوان «جهان بهاييت» [44][منبع شماره 6 در فهرست منابع ] مصداق دارد.
در مورد كتب مقدس، مسائل موجود معدودتر و كمتر بحراني ميباشند. در يك سخن دقيق، كتب مقدس بهاييت شامل نوشتههاي عربي و فارسي باب، بهاءالله و عبدالبهاء ميباشد كه آن دو تاي اول نمايشگر متوفي« وحياني» ( به معناي قرآني آن كه شامل وحي لفظي مستقيم است) و سومي هم شرح و تفسيري « عاري از خطا» از آن دو تا است. آثار باب از موقعيتي ابهام آميز برخوردارند. بدين ترتيب كه از لحاظ اصولي و فني، توسط نوشتههاي بهاءالله نسخ شدهاند. آثار فارسي و انگليسي شوقي افندي، هر چند در زمره كتب مقدس ملحوظ نميشوند، به عنوان تفسيرهاي عاري از خطا( معصوم گونه) از كتاب مقدس محسوب شده و از جايگاه بالايي در اين فرقه برخوردارند ( به ويژه در ايران كه دعاهاي نوشته شده توسط نامبرده در عبادات بهايي استفاده ميشوند. ) اين مواد و مطالب ، به صورت جمعي، يكي از حجيمترين كتب شرعي درهر آييني را تشكيل ميدهند كه ارزيابي حجم كامل آنها هنوز ممكن نيست؛ چون كه هنوز بخش اعظمي از آنها به صورت دستنويس ميباشند. كلكسيون اصلي نسخههاي موثق اوليه در شهر حيفاي اسرائيل ميباشد، ليكن تصويرهاي قابل اعتمادي از آنها را در جاهاي ديگري هم ميتوان يافت.
كارهاي باب[نك:مرجع 25] تنها به مدت شش سال تأليف شدند. ليكن، در هر صورت، در دو دوره متمايز قرار ميگيرند كه در فاصله اين دو دوره در تفكر وي تغيير عمدهاي مشاهده ميشود. اين آثار در قالب يك مقدار نوشتجات عربيِ به غايت غير دستوري[ خلاف قاعده و دستور زبان عربي] و يا فارسي غير متعارف ميباشند كه گاهي به كلي غير قابل خواندن هستند. همين مطلب توضيح و تفسير آنها را دست خوش مسائلي جدي ميسازد.
بهاييان جديد، حتي در بين ايرانيان ،به استثناي پارهاي نقل قولهاي گزينشي در كارهاي متأخر ، تقريبا به كلي از اين آثار بيخبرند. بعضي از آثار متعلق به زمانهاي بعد توسط يك فرد فرانسوي به نام نيكولاس به زبان فرانوسوي برگردانده شده است[ كتابهاي 33 تا 35] يكي از كتابهاي جديد بهاييت[ كتاب شماره 50] ترجمههايي تفسير گونه از بعضي قطعات به دقت انتخاب شده از پارهاي آثار عمده را به دست ميدهد كه البته چندان نماينده همه مطالب نيست.
نوشتههاي بهاءالله نيز به دو دوره عمده تقسيم ميشوند: آثار نوشته شده بين حدود سالهاي 1852-1867 (تا زمان انقطاع وي از بابيگري) و آثار متعلق به سالهاي 1867-1892.آثار مربوط به دوره نخست[ مثل كتابهاي شماره 4؛ 40؛41] عمدتا متوجه مباحث اخلاقي ، تصوف، و تفسير كتب مقدس هستند. در حالي كه آثار مرتبط با دوره دوم[ مثل كتابهاي 17؛ 38] به نحو فزايندهاي جنبه دفاعيهاي بر دين تازه وي و تدوين قوانين آيينها و غيره دارند. مجلدات متعددي از نوشتجات اوليه و متأخر وي چاپ شدهاند[ به عنوان نمونه كتاب 39]
آثار عبدالبهاء عمدتا شامل مجموعهاي از نامهها و سخنرانيها است كه خيلي از آنها به انگليسي ترجمه شدهاند[ به عنوان نمونه كتابهاي 2؛ 11؛ 19]. شوقي افندي نيز به هر دو زبان فارسي و انگليسي چيز مينوشت، اما بهترين آثار شناخته شده وي به زبان انگليسي هستند [ از قبيل كتابهاي 42؛ 44؛ 45]. سبك شعاري و مبالغه آميز انگليسي وي به صورت الگوي نوشتجات بعدي بهاييت، به ويژه آنچه توسط نهادهاي رسمي توليد ميشود، درآمده است. سه كلكسيون از نامههاي انگليسي «خانه عدالت جهاني» [45] چاپ شدهاند[ كتابهاي رديف 51تا 53]
در رابطه با مواد ومطالبي كه جنبه كتاب مقدس[46] دارند دو مسئله حائز توجه است. نكته اول اين كه هيچ نسخه نقادانهاي از هيچ كدام از اين كتب به زبان اصلي چاپ نشدهاند، مسئله دوم هم مربوط به ترجمه هاست. منابع بهايي ميگويند كه اين ترجمهها به هفتصد زبان دنيا وجود دارند، اما اين مطالب بسيار گمراه كننده است. زيرا غالب آن ها چيزي بيش از يك كتاب دعاي كوچك و يا حتي كمتر از آن نميباشد. در هر صورت، نكته مهم اين است كه تمام ترجمههاي جاري نه از روي متن اوليه عربي و يا فارسي، و بلكه از روي ترجمههاي انگليسي شوقي افندي بوده است. اين متون به زباني فصيح، هر چند تا حدودي قديمي و كهنه انگليسي، نوشته شدهاند كه به شدت حالت تفسيري داشته و به كلي فاقد ساز و كاري نقادانه هستند. بنابراين، براي بخش اعظمي از بهاييان، دست رسي به كتب شرعي معتبر و موثق تنها به صورتي دست دوم و از طريق واسطه امكان دارد.
ترجمههاي جديدي كه اخيرا در حيفا انجام شده از سبك و تكنيك شوقي افنيد تبعيت ميكنند. نوشتههاي دفاع پردازانه و مجادله آميز فراوان يافت ميشوند و به سهولت به اكثر زبانها قابل وصول ميباشند. مطالب انگليسي نيز در يك فهرست كتاب شناسي جديد[ مرجع شماره 15] به نحو جامعي جمع بندي شدهاند. از نمونههاي خيلي آشكار آثار مدافعه گرايانه معاصر بهايي، كه مقداري مواد تاريخي و عقيدتي را به صورتي كاملا غير نقادانه به نمايش ميگذارد، كتاب [شماره 22] است. البته حجم وسيعي از آثار مجادله آميز عليه بهاييت نيز به زبانهاي فارسي و عربي وجود دارند. نوشتههاي اوليه روي رافضي بودن اين جنبش تأكيد ميورزند. در حالي كه آثار متأخرتر تلاش دارند تا بهاييت را، در كنار صهيونيسم و فراماسونري ، به عنوان توطئهاي گسترده و با حمايت غرب عليه اسلام معرفي كنند .حجم به مراتب كمتري از آثار ضد بهايي از نگاهي مسيحي وجود دارند كه نمونه جديدي از آن را در[ كتاب شماره 29] ميبينيم. نوشتههاي فرقه گراياه درون اين جنبش معدود ميباشند. اكثر عناوين جديد اين آثار توسط بهاييان ارتدوكس نيومكزيكو چاپ شدهاند[ نك:كتابهاي 15 :ص294 تا 302 و 36].
تاريخچه
بهاييها ديدگاهي از تاريخ را از اسلام به ارث بردهاند كه مبتني بر يك فرايند خطي تحت هدايت اراده الهي است كه هر از چند گاهي پيامبران كوچك و بزرگي در آن ظاهر ميشوند. پيامبراني كه بعضي از آن ها داراي كتاب و شريعت هستند و امتي ديني را پايهگذاري ميكنند. در حالي كه مسلمانان حضرت محمد (ص) را خاتم پيامبران ميدانند و لذا اسلام را آخرين دين به حساب ميآورد، نزد بهاييان اين مطلب فقط بدان معنا صحت دارد كه اسلام تكميل كننده يك سلسله پيامهاي وحياني است كه روي هم رفته يك« چرخه يا دوره پيامبري» [47] 600 ساله را تشكيل ميدهند كه آن نيز به نوبه خود بخش اول يك « چرخه جهانيِ» [48]به مراتب طولانيتر ميباشد( نك: شكل 1-16). بنابر تئوري نوين بهاييت، قسمت دوم اين «چرخه جهاني» به نام «چرخه تحقق» [49] (يعني تحقق پيامبري) يا «سيكل بهايي» در 22 ماه مه 1844 شروع شد، وقتي كه يك ايراني جوان به نام سيد باب(سال 1819-1850) به عنوان «ناجي موعود» اسلام اعلام ظهور كرد. هر چند بهاييان سيد باب را پيامبري مستقل ميدانند، ليكن نقش اصلي او خبر دادن از ظهور ميرزا حسينعلي بهاءالله( سالهاي 1817-1892) بود كه مأموريت الهي خويش را در سال 1863 در بغداد اعلام داشت.
بهاءالله ناجي موعود همه زمانها و همه مكانها دانسته ميشود، « مظهر جهاني» الوهيت كه بر سيكل( چرخه) جهاني فعلي رياست خواهد كرد. دوران فيض و رحمت او حداقل هزار سال طول خواهد كشيد و دوره بهاييت نيز پانصد هزار سال پيش بيني شده كه قبل از پايان اين دوره رحمت و بخشش هزار ساله، بهاييت به دين اصلي و غالب كره زمين تبديل خواهد شد و ملتهاي عالم را در يك نظام تئوكراسي واحد بر پايه تعاليم سياسي و مذهبي بهاءالله و جانشينانش متحد خواهد ساخت. با نگاه به گذشته، دوران زندگي باب، بهاءالله، وپسرش عباس(عبدالبهاء ) (سالهاي 1844-1921) از منظر بهاييان به صورت « ايام مقدسي» ديده ميشوند كه ميتوان طي آن دستِ فعاليت خداوند در امور دنيوي را در كار ديد. بنابراين، وجه تاريخي رويداهاي اين دوره نزد بهاييان، به همان اندازه ايام حيات پيامبر(ص) نزد مسلمانان، اهميت حياتي دارد. هر چند در عالم واقع، فرايندهاي تجربي تاريخ اين دوره، ضرورتا به نحو زيادي تحت پوشش يك سلسله بازنمودهاي از پيش طراحي شده و مفروض در مورد رويدادها و شخصيتهاي مربوط به اين ايام قرار داده شدهاند [خصوصا نگاه كنيد به مرجع شماره 42] روايت ذيل تلاش ميكند تا تصوير نسبتا بيطرفانهاي از مراحل عمده و اصلي تاريخچه بابي و بهايي بدست دهد.
در سالهاي 1840 ميلادي تشيع ايراني شاهد تغيير و تحولات عظيمي، به ويژه در رابطه با مسئله اقتدار و مرجعيت ديني ، بود. در خلال دهههاي 1820 و 1830 ميلادي، حركت رافضي مهمي به نام شيخي گري كه از لحاظ ديني ماهيتي محافظه كارانه داشت در ايران و عراق ظاهر شد كه بر ضرورت و حي مستمر از ناحيه پيامبر و جانشينان وي به نام امامان تأكيد ميورزيد. در خلال سالهاي دهه 1840 ميلادي در تحولات متأخر در شيخي گري حول موضوع يك عصر حقيقت دروني (باطني) كه پس از عصر شريعت بيروني (ظاهرِ) در اسلام ميآمد دور ميزد. در ابتداي سال 1844 ميلادي رهبر فرقه شيخيه در عراق فوت كرد و فرقه وي به سرعت در موضوع جانشيني نامبرده دچار افتراق و دودستگي شد.
راديكالترين انشعاب توسط گروهي از علماي ايران ابتدا در شيراز و سپس در مراكز زيارتي شيعيان[ كربلا و نجف] در عراق به وجود آمد. اين گروه بر پايه ادعاهاي يك تاجر شيخي ايراني به نام سيد علي محمد شيرازي[ كتابهاي 3؛9] قرار داشت كه ميگفت« باب»(دروازه ) بين مردم و امام دوازدهم( غايب) ميباشد. باب پيروان اوليه خويش را اينطور راهنمايي ميكرد كه اظهار كنند ظهور امام زمان نزديك است و شخص نامبرده[ سيد باب] نيز براي جاده صاف كني آن رويداد بزرگ ارسال شده است. به نحو گستردهاي انتظار ميرفت كه اين واقعه در سال 1845 در كشور عراق، هنگامي كه شخص باب براي هدايت جهاد نهايي ظاهر خواهد شد اتفاق بيافتد. ليكن وي موفق به انجام اين كار نشد و در نتيجه اين نهضت نيز بخش اعظمي از شتاب اوليه خودرا از دست داد، به ويژه پس از كنارهگيري و عزلت نشيني باب و چندين نوبت رد ادعاهاي خويش در شيراز در سال 1845 و در نتيجه ايجاد انشقاق و دو دستگي در گروه اصلي در عراق.
در اثر وعظ و تبليغِ چندين نفر از اعضاي برجسته بابيان اوليه، به ويژه زن عالمهاي به نام قره العين كه گروهي عراقي را راديكاليزه كرد، تحرك جديدي در اين نهضت به وجود آمد. باب دوباره از سال 1846 فعاليتهاي خود را بطور مخفي از سرگرفت. در سال 1847 نامبرده دستگير و به زنداني در استان آذربايجان منتقل شد،جايي كه وي به نوشتن مطالب خويش ادامه ميداد. در هر صورت، درآن زمان كنترل مؤثر( عملي) نهضت در دست تعدادي رهبران ولايتي بود. در سال 1847 باب مدعي شد كه خود وي شخص امام غائب حضرت مهدي (ع) است (نك: ص408). در سال 1848 نيز جماعت معدودي از پيروان وي در استان مازندران دور هم جمع شدند تا به نسخ قوانين كهنه و قديمي شريعت اسلام و اعلام آغاز عصر حقيقت دروني(باطني) بپردازند. به زودي اين فعاليتها به برخورد بابيهاي تندرو با نيروهاي دولتي در مازندران( در خلال سالهاي 1848 و 1849)، نيريز اصفهان(1850) و زنجان( 1850-1851) انجاميد كه در اثر آنها حدود 3000 تا 4000 نفر از بابيه و از جمله اكثر رهبران آنها كشته شدند.( منابع جديد بهايي اين رقم را به 20000 نفر افزايش ميدهند، ليكن تمام شواهد و مدارك معاصر حكايت از همان رقم پايين دارند). شخص باب در 8 يا 9 ژوئيه 1850 در تبريز اعدام شد.
پس از تلاش بابيه براي ترور ناصرالدين شاه در اوت 1852 و در نتيجه اعدام چند نفر از رهبران باقيمانده آنها، تعدادي از رهبران باقيمانده كه عمدتا غير روحاني بودند از اوايل سال 1853 تبعيد داوطلبانه به شهر بغداد را اختيار كردند. رهبري اين گروه ابتدا نصيب پسر يكي از مقامات حكومتي ايران ، ميرزا يحيي نوري صبح ازل (سالهاي 1830 -1912) شد كه از سوي خيلي از بابيها جانشين منصوب خود باب بود. هر چند حتي در زمان حيات خود باب نيز در رابطه بامسئله مرجعيت در درون نهضت مشكل وجود داشت و تئوريهاي متأخر ظهور خداوند موجب شده بود تا عدهاي به ادعاهاي متضاد نوعي الوهيت دست بزنند.
در اوايل سال هاي دهه 1860 ميلادي مسئله مرجعيت به جنگ قدرت روز افزوني بين يحيي صبح ازل و برادر ناتنياش ميرزا حسينعلي بهاء[ كتاب 10] منجر شده بود. در اين زمان بهاءالله به صورت رهبر حقيقي(واقعي) [50] بخش اعظمي از جماعت بابيه بغداد درآمده بود. در حالي كه شاخه ازلي اين نهضت اساسا محافظه كار بود و تلاش ميكرد تا احكام و اعتقادات باب را حفظكند، شيعه بهايي به دنبال ايجاد اصلاحات راديكال در هر دو مورد عقايد و آداب بود . بهاءالله در آثار اوليه خويش عملا به بازسازي و تجديد ساختار نظام بسيار پيچيده باب همت گماشت و به عوض شريعت گرايي( افراط در قانون مداري) و سخت گيريهاي موجود در كتاب و آثار متأخر باب، به تبليغ و موعظه محبت و دوستي پرداخت. به نظر ميرسد در اين زمينه وي به شدت تحت تأثير تماس نزديك خود با حلقههاي صوفيه بوده است. به هر تقدير، شايد مهمترين تغيير حاصله انكار و ترك آشكار روحيه خشونت و ستيره جويي باب و جاي گزين كردن آن با آرامش سياسي و اطاعت از حكومت بود.
در سال 1863 ميلادي اكثر بهاييان مقيم بغداد از طريق استانبول به شهر ادرنه در بخش اروپايي تركيه تبعيد شدند.در اين زمان بهاءالله، كه معلوم نبود آيا پيش از ترك بغداد نيز ادعاي خود را به صورت نيمه علني مطرح كرده بود يا خير، رسما ادعاي تجسّد (حلول) الهي بودن خويش را مطرح و كار تجربه نظام بابي و بازسازي آن به صورت اعتقاد بهايي را آغاز كرد.
24 سال آخر حيات بهاءالله به صورت تبعيد در فلسطين، ابتدا در« اكرا» [51] و سپس درنزديكي آن در « بحجي» [52] محل درگذشت وي در 29 مه 1892 ميلادي سپري شد.
نكته مهم و عجيب اين كه از دوران حيات وي درآنجا، علي رغم آزادي قابل ملاحظهاي كه پس از ترك اكرا از آن برخوردار بود، مطلب بسيار ناچيزي در دست است . وي به نوشتن مطالب زيادي مشغول بود، قوانين و مقررات جماعت طرفدار خود را تدوين ميكرد، و پارهاي از افكار و انديشههاي مختلف اروپايي را كه از طريق امپراطوري عثماني در حلقههاي روشن فكري و بين افراد تحصيل كرده رواج پيدا كرده بود در دل تعاليم خويش جاي ميداد. هر چند وي زهد و عزلت نشيني اختيار نكرده بود، ليكن تقريبا با دنياي بيرون چندان تماس و مراودهاي نداشت و عمدتا در بين جماعتي از پيروان ايراني خويش، كه نزد آن ها از تمكين فوقالعادهاي برخوردار بود، روزگار ميگذرانيد.
بهاءالله پيش از مرگ، به تبعيت از نظام شيعي رايج آن عصر، پسر بزرگ خويش عباس[عبدالبهاء] رامستقيما به عنوان جانشين خود در بين پيروانش و مفسّر كتاب مقدس منصوب كرد[ كتاب شماره 8] هر چند بعدها بين پيروان عباس و برادر ناتني جوان تر وي ميرزا محمد علي دو دستگي پيش آمد كه نتيجه آن مدتها باقي بود. هر دو جبهه از حربه ارتداد استفاده ميكردند. اما در پايان كار عمدتا مترقي عباس در به دست آوردن كنترل توفيق يافت و اين تا حدود زيادي به واسطه جاذبه فرمند شخص عباس عبدالبهاء و بازتر بودن شيوه عمل نامبرده نسبت به حركت به وراي مرزهاي خاور نزديك بود.
اولين نومذهبان غربي در سال 1894 به اين آيين گرويدند. در سال هاي اوليه قرن بيستم گروههاي كوچكي از بهاييان درآمريكا، انگلستان، فرانسه و آلمان ايجاد شدند. غالب آنها در اثر محيط و فضاي فرقه گرايانه آن دوران بدين سو كشيده شده بودند و در بيشتر موارد عضويت خويش در مرام بهاييت را با استمرار پيوستگي و قرابت با كليساها يا حركتهاي فرقه گرايانهاي كه به آن ها تعلق داشتند، نظير نهضت «تئوسوفي» (حكمت الهي) تركيب ميكردند. ليكن پيرو سفرهاي عباس عبدالبهاء به مغرب زمين( در سالهاي 1911 و 1912-1913 ) و اعزام آموزگاراني ارتدكس به آمريكا، بهاييت غربي هر چه بيشتر حالت انحصاري به خود گرفت . در حالي كه شيوههاي مديريت عادي و مطابق جريان معمولي به تدريج جاي تعلقات مابعد الطبيعي و خفيه گرايانه پيشين را ميگرفت. منازعات فرقهاي متعددي كه درون نهضت به وجود آمد سرانجام به سلطه كساني كه عمدتا متوجه مباحث اجتماعي و اخلاقي بودند وخود را نسبت به تجديد ساختلاري تشكيلاتي متعهد ميدانستند انجاميد.
انتصاب شوقي افندي رباني( سالهاي 1897-1957)[كتاب 37] به عنوان اولين «ولي امرالله» كه در اصل واژهاي شيعي در مورد شخص امام بود) براي تحولات بعدي جنبش از اهميتي منحصر به فرد برخوردار بود. شوقي افندي در همان سالهاي اوليه انتصاب خويش به منصب «ولي امر» تلاشهاي مصرانهاي براي ترديد زدايي و سازماندهي طوايف بهايي تحت رهبري متمركز خويش به عمل آورد.
در فاصله سالهاي 1921-1937 ، وي تلاش خود را روي تأسيس نهادهاي اداري محلي و ملي در سرتاسر جهان بهايي متمركز ساخت، قواعد و قوانيني براي عملكرد آن ها تدوين كرد، چاپ مرتب و منظم آثار بهايي را نهادينه ساخت، و بالاخره سعي كرد تا از بهايي گري چهره يك دين فعال و پوياي جهاني جديد را ترسيم كند. نامبرده پس از استحكام بخشيدن به پايههاي اقتدار ديني خويش و جا انداختن اصول اداري سازمان بهاييت، توجه خويش را به جانب فعاليتهاي تبليغي معطوف كرد، كاري كه از طريق تعدادي طرح و برنامه براي معرفي بهاييت در سراسر جهان انجام داد.
مرگ شوقي افندي در سال 1957 ميلادي بحراني جدي را در اين نهضت دامن زد كه جزئيات آن هنوز مبهم باقي مانده است. وي به عنوان اولين فرد از يك عده «ولي امر»اي كه قرار بود به موازات يك تشكيلات قانون گذاري به نام« خانه عدالت جهاني» - كه درآن زمان هنوز تأسيس نشده بود – امت بهايي را رهبري كنند منصوب شده بود. ليكن بدون حل موضوع و بدون اين كه هيچ گونه دستورالعملي در رابطه با رهبري آينده نهضت صادر كند از دنيا رفته بود. علاوه براين، نامبرده درآن زمان اقوام ذكور خود را تكفير كرده بود. لذا به نظر ميرسيد هيچ راهي براي دوام« ولايت امر» از طريق يك خط جنبي نيز وجود نداشت. عبدالبهاء در وصيت قانوني خويش نسبت به رهبري(ولايت) آتي امت به صراحت سخن گفته بود وشخص شوقي افندي نيز براين نكته تأكيد ورزيده بود كه ظام بهاييت، بدون وجود ولي امر« فلج خواهد شد و براي هميشه از اصل وراثت محروم خواهد ماند» [ كتاب 45، ص 148].
بنابراين ، قطع عملي ولايت امر موروثي پارهاي مفروضات بنيادين در رابطه با كاركرد اين نظام را جدا زير سؤال ميبرد و امكان دار و دسته بازي آينده را باز ميگذاشت.
سرنوشت محتومي كه رهبري بهاييت آن را كاملا مخاطره آميز تلقي كرده بود. به هر تقدير، اين ميزانِ توفيقِ شوقي افندي در ايجاد يك بوروكراسي مذهبي را به نمايش ميگذارد كه در سال 1963 ميلادي« شوراهاي ملي» بهاييت اعضاي اولين« خانه عدالت جهاني » را عملا بدون هيچ گونه مخالفتي انتخاب كردند. اعتبار و اقتدار متمركز و سازنده اين نهاد، به همراه نهادهاي ديگري كه از آن زمان به بعد در« مركز جهاني بهاييت» در اسرائيل ايجاد شدهاند، تاكنون توانسته در برابر پارهاي فرقه گراييهاي و باندبازيهاي گاه و بيگاه وحدت كلي بهاييت را حفظ كند. ( نك: شكل 2-16)
پيش رفتهاي تحقيقات علمي
روايت مفصلي كه گوبينو در سال 1865 ميلادي از اين فرقه به دست داد[ كتاب شماره 20] توجه همگاني و آكادميك به بهاييت را موجب شد. اما اولين تحقيق جدي در اين باب پس از سال 1889 از ناحيه شرق شناس دانشگاه كمبريج[ اي .جي.براون»[53] انجام شد. وي شخصا با بهاءالله، صبح ازل، وعبدالبهاء ديدار كرده و با تعداد زيادي از بهايي ها و ازلي ها مكاتبه كرده و كلكسيون چشم گيري از دست نويس ها را به وجود آورد. كار براون، هر چند امروزه تا حدودي كهنه شده است[ به عنوان نمونه نك: منابع شماره 14؛16؛31؛32و نيز شماره 30، ص29-36[هنوز هم از باب بررسي مفصل پارهاي مواد و مطالب تاريخي و مقدس بهاييت خيلي سودمند ميباشد.
براون و معاصر فرانسوي وي نيكولاس[نك:كتاب 30ص36-40]بودند كه براي نخستين بار توجه همگان را به ماهيت بحث انگيزي و مناقشه آميز قسمت اعظم نوشتههاي تاريخي بهاييت جلب كردند. نكتهاي كه هنوز هم در كانون توجه علما و انديشمندان قرار دارد. بيترديد اين گونه مطالب اوليه، رويكردي « شرق شناسانه» به موضوع داشتند و آن را كاملا از منظرهاي ايراني و اسلامي قضيه نگاه ميكردند. ليكن با تغييرات مهمي كه در ماهيت و گسترش بهايي گري رخ داده است، چين رويكردي جذابيت و جنبه اقناع كنندگي خويش را هر چه بيشتر از دست داده است و تكنيكها ( فنون) مطالعه حركتهاي مذهبي كوچك هنوز چندان توسعه پيدا نكرده بود. لذا تعجب آور نيست كه ببينيم پس از درگذشت براون در سال 1926 وقفه عظيمي در تحقيقات علمي در اين باب ايجاد شد. شرق شناسان هر گونه علاقه و توجه خويش را به حركتي كه از جهات زيادي از حيطه تخصص آن ها بيرون رفته بود از دست داده بودند. ماهيت مدافعه گرانه آثار بهايي در آن عصر نيز علاقه چنداني در جاهاي ديگر برنميانگيخت.
با رساله دكتراي« پيتر برگر» [54] در سال 1954 ميلادي در موضوع بهاييت[ كتاب 13 ] تعداد زيادي مطالعه گسترده جامعه شناختي اين جنبش در غرب توليد شدهاند [ 21؛ 24؛ 47]. در همين حال چندين مطالعه جديد، تحقيق جدي در باب بابيگري و شيخي گري را از نو احيا كردهاند[نك: به كتابهاي 5؛ 6؛ 12؛ 26] و در اين راه حجم گستردهاي از منابع اوليه اي را كه پيش از اين كسي از آنها استفاده نكرده بود مورد بهره برداري قرار دادهاند. سرانجام اين كه اين مواد و مطالب را در چارچوب تحقيقات علمي جديد راجع به اسلام، تشيع، و تاريخ ايران تجزيه و تحليل كردهاند.اين گونه مطالعات جديد تا حدود زيادي نمايشگر تفسير تازه اي از سر منشأ بهاييت هستند كه به نحو زيادي با تفسيري كه درون خود اين جنبش به دست داده ميشود متفاوت است. بسيار محتمل ميمايد كه تحقيقات آينده نيز تأكيد روي اين ناهمخواني و بي شباهتي آشكار را ادامه دهند.
در حالي كه اعتقاد رسمي بهاييت دو جنبش بابي گري وبهايي گري را با يك ديگر مخلوط ميكند( و شيخي گري را نهضتي پيش گويانه ميداند كه زمينه ظهور باب را فراهم ساخته است ) علماي آكادميك و دانشگاهي به نحو روزافزوني اهميت بابي گري به عنوان حركتي افراط گرايانه درون تشيع قرن نوزدهم را مورد تأكيد قرار ميدهند كه تنها پيوند رقيقي با آنچه در خارج از ايران به نام بهاييت به وجود آمد دارد. بنابراين، چنين به نظر ميرسد كه هر چند مطالعات راجع به تحول كلي بابيگري به بهايي گري هم ممكن و هم مطلوب ميباشد، احتمالا فشار اصلي تحقيقات آينده در دو زمينه كاملا جداگانه خواهد بود: يكي در جهت بابي گري و ريشههاي شيعي آن و ديگري در جهت بهايي گري و دور شدن آن از اسلام، به ويژه در غرب.
در قرن بيستم شيوهاي از تحقيق و تتبع بهايي، به ويژه توسط افرادي چون گلپايگاني، مازندراني، واشراق خاوري، در ايران به وجود آمد. اين شيوه از روش استاندارد پژوهشهاي علمي معاصر استفاده كرد، بدون اين كه چندان از ابزار نقد تاريخي يا متوني استفاده كند. اين روش هنوز هم در نوشتههاي بهايي نه فقط در ايران، بلكه هم چنين در غرب ، كه درآنجا صرف اطلاع از منابع، به جاي تجزيه و تحليلِ نقادانه آن ها معيار علمي اصلي به حساب ميآيد، به كار خود ادامه ميدهد. اين مسئله، با اولويتي كه در اين فرقه به كارهاي تبليغاتي داده ميشود، حالت شديدتري پيدا كرده است؛ زيرا اصالت تبليغ موجب شده تا آثار و نوشته ها يا آشكارا حالت مدافعه جويانه داشته باشند و يا اين كه با پارهاي معيارهاي ذهني تدافعي نوشته شده باشند. هم چنين به واسطه مرور و تأييد همه مطالبي كه توسط بهايي ها چاپ ميشوند از ناحيه كميته خاص اين كار، هر چند سال هاي اخير شاهد آغاز نوعي تحقيق علميِ نسبتا جدي و كمي بيطرفانه تر در درون اين جنبش بودهايم، توأم با جابه جايي كانون توجه از تاريخ به جانب اصول عقايد، تشكيلات اداري و تفسير كتب مقدس. اين جريان از ناحيه بعضي تشكل هاي رسمي مثل« انجمن مطالعات بهايي»، سلسله انتشارات «مطالعاتي در تاريخ بابي گري و بهايي گري» ، تعدادي از نشريات ادواري، و بالاخره چاپ قريب الوقوع يك دايره المعارف بهايي تشويق شده است.
تحقيقات داخلي از اين نوع به شدت كنترل ميشوند، كاري كه عمدتا از طريق هيئتهايي كه مأمور مميزي انتشارات هستند انجام ميشود. هر گونه تلاش به منظور اتخاذ رويكردي نقادانهتر با انتقاد شديد مواجه شده و موجب تعطيلي چندين روزنامه و يك بنگاه انتشاراتي فراهم شده است. با وجود اين، هنوز علائمي وجود دارند كه پارهاي از اساتيد دانشگاهي جوان تر بهايي آماده زير سوال بردن مفروضات و انگاشتهاي رسمي مقامات ديني ميباشند. در طول زمان به تدريج بين آنان و نمايندگان اردوگاه تفكر سنتي بحراني به وجود خواهد آمد. احتمالا حاصل اين بحث و مناقشه براي شكل آتي آييني كه هماهنگي بين عقل و ايمان را به عنوان يكي از پايههاي اساسي جذابيت خود معرفي ميكند بسيار حياتي ميباشد.
تعاليم بهاييت
اصول عقايد ويژه بهاييت به نحو موجزي توسط شوقي افندي به شرح زير بيان شدهاند:
آيين بهاييت به وحدت خداوند معتقد است، وحدت پيامبران الهي را به رسميت ميشناسد، واصل وحدانيت و جامعيت و يك پارچگي نژاد بشر را تلقين مينمايد. بهاييت مدعي ضرورت و اجتناب ناپذير بودن اتحاد بشري است... تلاشي وقفه ناپذير براي كسب حقيقت را بر همه پيروان خويش مقرر ميدارد، همه شيوههاي پيش داوري وخرافه پرستي را محكوم ميكند، هدف دين را ارتقاي دوستي و محبت و هماهنگي و موافقت اعلام ميدارد، تلائم و سازگاري ذاتي خويش با علم را ابراز ميدارد، وعلم و دانش را بالاترين عامل ايجاد صلح و آرامش و رشد و پيشرفت تدريجي جامعه بشري ميداند. بهاييت به روشني و بدون هيچ گونه ابهام و ترديدي به اصل حقوق، فرصتها، وامتيازات مساوي و برابر براي مردان و زنان اعتقاد دارد، بر تعليم و تربيت اجباري اصرار ميورزد، صور افراطي فقر و ثروت بيش از حد را ردّ ميكند، نهاد روحانيت (كهانت) ديني را ملغي اعلام ميدارد، بردگي را ممنوع ميداند، و نيز زهدگرايي افراطي، تكدي درويشانه و رهبانيت شديد را ملغي اعلام ميدارد، تك همسري را تجويز و طلاق را حتي المقدور نهي ميكند، بر ضرورت اطاعت مطلق از حكومت تأكيد ميورزد، هر كاري را كه در زمينه خدمت به ارتقاي سطح عبادت همگاني انجام شود قدر مينهد، بر ايجاد و يا انتخاب يك زبان بينالمللي معين پاي ميفشرد ، و نهادهايي را كه صلح عمومي بشر را به وجود آورده و گسترش ميدهند مورد تأكيد قرار ميدهد [ كتاب 43؛ ص 3و4].
براي بهاييان اين مسئله اهميتي حياتي دارد كه اين اعتقاد و ساير اعتقاداتي كه در كتب ديني آنان وجود دارد را كاملا اصيل تلقي كنند؛ نه بدين معنا كه اين ها عمدتا« تازه » هستند، بلكه بدين معنا كه مستقيما از ناحيه خداوند صادر شدهاند. اين ديدگاه بيشتر مديون نظريه اسلامي و حي الهي به عنوان فرايندي يك سويه است كه از آن طريق«كلمه» غير حادث(قديم) خداوند بدون هيچ گونه تغيير و از طريق واسطه (مديوم) خنثاي پيامبران مستقيما در اختيار بشر قرار داده است. باب و بهاءالله به مثابه« مظاهر خداوند» تلقي ميشوند. واژهاي كه از تشيع و تصوف اسلامي وام گرفته شده است. به عبارت ديگر، آنان« مظاهر» [55] لوگوس(كلمه) [56] ابدي هستند كه در تمام پيامبران بزرگ پيشين نيز ظهور يافته است و بدين ترتيب از شرايط دوگانه انسان بودن( وجه انساني داشتن) و الوهيت برخوردار ميباشند. هر چند در نوشتههاي جديدتر بهاءالله اين مطلب بسيار به نظريه« تجسد و حلول» [57] نزديك ميشود( به عنوان مثال اين سخن كه «ذات ازلي ظهور يافته است.» ).معرفت خداوند تنها از طريق شناخت« مظاهر» وي ممكن ميباشد، شناختي كه به نوبه خود مستلزم اطاعت مطلق از احكام (شرايع) آنهاست [ كتاب 39:ص50؛329-330]
وحي الهي جنبه مترقي دارد ( هر چند به صورتي پراكنده و نه مستمر ميباشد.) و مطابق مقتضيات شرايط متغير انساني است. در همين حال كليد تحولات در قلمروي بشري نيز از ناحيه قدرت خلاقه كلمه الهي در هر عصر[ كتاب 39:ص141-147] به وجود ميآيد. اين عقيده مستلزم اين نتيجه ثانوي مسئله برانگيز است كه تعاليم يك پيامبر بايد از لحاظ ترتيب زماني قبل از بازگويي همان انديشهها در سطح جهان باشد ( كه اين خود دليل آن است كه پيغمبر مورد نظر تحت تأثير افكار ديگران نبوده است).
اتخاذ چنين ديدگاهي، حين آن كه به عنوان وسيلهاي براي جاانداختن اعتبار و مشروعيت بهاييت براي پيروان آن به وضوح حائز اهميت است، به همين مقدار نيز در عمل و تجربه به سختي قابل حفظ و نگهداري ميباشد و از اين نقيصه برخوردار است كه فرايند واقعي كه تعاليم بهاييت از طريق آنها رشد و تكامل يافته است را دچار ابهام ميسازد. تذكرات ذيل ممكن است در تبيين وروشن سازي فرايند مزبور سودمند باشد.
امروزه اكثر بهاييان افرادي هستند كه از سوابقي غير اسلامي به اين آيين گرويدهاند. در نتيجه بين جماعت مزبور جهل گستردهاي راجع به اين كه اصول و عقايد بنيادي اين فرقه در اصل تا چه اندازه اسلامي و به ويژه شيعي ميباشند وجود دارد. اگر فعلا بحث عقايد فردي را كنار بگذاريم، اين نكته جاي هيچ گونه بحث و مناقشهاي ندارد كه چارچوبي كه اين اصول و اعتقادات در آن قالب عمل ميكنند به هيچ صورتِ جدي و بنياديني با پيش فرضهاي اسلام تفاوت ندارد. تاريخ، فرايندي است كه تحت هدايت دخالت متناوب (ادواري) اراده الهي قرار دارد. هدف از اين مداخله نيز مكشوف ساختن اراده الهي در قالب يك شريعت و يا نظام جامع اخلاقي، حقوقي و اجتماعي است كه براي شكل دهي و عملكرد امور جامعه در همه سطوح طراحي شده است. تمايزات غربي بين كليسا و دولت، يا دين و سياست، به طور كامل در اين جا مصداق ندارد. زيرا قانون مقدس يا شريعت ، تمام زمينههاي تجربه بشري را در برميگيرد. شريعت بهايي از دو منبع اوليه استخراج شده است: كتاب مقدس و قانون گذاريِ « عدالتخانه جهاني» .[58] به ويژه تنها بخش كوچكي از شريعت بهايي در بيرون از كشورهاي اسلامي مورد شناخت و يا عمل ميباشد. هر چند چاپ جديد ترجمه انگليسي كتاب اقدس[ شماره 7] اظهار ميدارد كه امروزه مقامات و مسئولان بهاييت مناسب ميدانند تا معرفي و عرضة قانون شريعت را در سطح گستردهتري آغاز كنند.
با وجود اين يكي ديگر از موضوعات اساسي ايجاد شده توسط تشيع مفهوم« عهد و پيمان» [59] الهي است كه از آن طريق اعتبار و مشروعيت عبدالبهاء، شوقي افندي و رهبري فعلي تضمين و از وحدت و يك پارچگي اين مرام، در مقام نظر، اطمينان حاصل ميشود. از اين قرار بهاءالله عبدالبهاء را منصوب كرد و او هم به نوبه خود شوقي افندي را نصب كرد.عدالتخانه جهاني نيز برهمين شيوه بر حسب مشروعيت نامهاي از بهاءالله دال براين كه چنين تشكيلاتي تحت هدايت الهي خواهد بود انتخاب شده است. درست مانند تشيع، چنين پنداشتي شامل اين نتيجه طبيعي است كه كساني كه عليه اقتدار و مرجعيت ديني چنين رهبر منصوبي قيام و طغيان كنند بايداز جامعه طرد شوند و از هر گونه تماسي با آن ها پرهيز شود.
حتي بسياري از تعاليم به ظاهر نوگرايانه بهاييت، نظير هماهنگي و تلائم دين و علم، وحدت و يك پارچگي نوع انسان، يا وحدانيت دين وحياني، در اساس نوعا اسلامي هستند. اين ساختارِ عمدتا اسلامي بهاييت از دو راه تعديل و اصلاح شد: يكي در عكس العمل يا واكنش بهاءالله در برابر جريان بابيگري وديگري در بازتاب وي در برابر تأثيرات خارجي و به ويژه افكار و انديشههاي نوگرايانه غربي. هر چند بهاءالله اكثر تعاليم مذهبي و مابعدالطبيعي باب را حفظ و ساده كرد، به شدت در مقابل خيلي از قوانين و احكام وي و به خصوص آنهايي كه پايههاي فناتيسم و انحصارگري ويژه جنبش بابي را مستحكم ميساخت مقاومت و واكنش نشان داد.
خيلي از نوشتههاي اوليه بهاءالله از اصلاحاتي سخن ميگويند كه وي در بين بابيه ايجاد كرده است، به ويژه در زمينه نسخ قوانيني كه عليه غير مؤمنين وضع شده بودند و بالاتر از همه اعلام جهاد يا جنگ مقدس عليه كفار، بعدها عبدالبهاء آيين بهاييت را به يك معنا در قطب مخالف بابيت توصيف كرد. در حالي كه بابيگري « زدن گردنها، سوزاندن كتب و اوراق ، تخريب زيارتگاهها و كشتن همه مردم، به استثناي كساني كه به مرام بابي گري اعتقاد داشتند و به آن مؤمن بودند» را مورد تأكيد قرار ميداد، بهاييت بر محبت، عطوفت، همدلي با همگان، مورد اعتماد همگان بودن، و اتحاد و يكپارچگي ابناي بشر تأكيد ميورزيد[ كتاب شماره 1]. هر چند بعدها تركيب كلي بابيگري و بهاييگري توسط شوقي افندي اين تمايز مهم را دست خوشِ تيرگي و ابهام ساخت. نوشتههاي تازه بهايي نيز از آن چه عمدتا عقايد و نظريات شخص بهاءالله ميباشد به عنوان« تعاليم باب و بهاءالله» ياد ميكنند[ مثل كتاب30: صXXV-XXIII].
در اين جهت بهاءالله ممكن است تحت تأثير عقايد صوفيانه و مسيحي بوده باشد. خود وي نيز مدتي يكي از دراويش اهل تصوف بود. در زمان تبعيد بعدي نامبرده به تركيه و فلسطين، وي با تعدادي از متجددين اروپائي و اسلامي آشنا شد- امري كه در مورد عباس عبدالبهاء نيز مصداق دارد-و چنين مينمايد كه نسبت به افكار و انديشههاي غربي كه درآن ايام در خاورميانه رو به رواج نهاده بود حالت پذيرش فوقالعادهاي داشت . در نتيجه آثار وي در «اكرا» حاوي مفاهيم و مضاميني چون امنيت جمعي، حكومت جهاني، استفاده از زبان و رسم الخط واحد جهاني، آموزش اجباري همگاني، وغيره بود. به نظر ميرسد كه عبدالبهاء نيز به اين مباحث و موضوعات مرتبط ديگر علاقه و توجهي وافر داشت، مطلبي كه در يكي از كارهاي اوليه وي به وضوح به چشم ميخورد. بعدها نيز نامبرده در صحبتها و نامههاي خويش به نحو روزافزوني به موضوعات مورد علاقه نومذهبان غربي پرداخت. وي به تفصيل درباره تساوي زن ومرد، نياز به تحقيق و تفحص مستقل راجع به حقيقت، تلائم علم ودين، و حل مسائل اقتصادي مردم سخن ميگفت و مكرر به موضوعاتي چون تكامل ، پيش رفت علمي و اجتماعي، روابط كارگري، سوسياليزم و تعليم و تربيت اشاره ميكرد.
بهاييت، كه اساسا جنبشي مترقيانه در سالهاي نخست قرن بيستم بود، هنوز هم در نوشتههاي جديد برهمين روال تصوير ميشود. هنوز هم بهائيها خود را نماينده چيزهايي ميدانند كه به صورت آرمانهايي « مترقيانه» شناخته ميشوند، اموري از قبيل حكومت جهاني و يا برابري ديني و نژادي. بهاييان در سازمان ملل متحد از منزلت ناظر غير دولتي برخوردار هستند و ودر كنفرانسهاي بينالمللي در مورد حقوق بشر، زن ها ، محيط زيست، و موضوعات جهان سوم به طور مرتب شركت ميكنند. هر چند تا سالهاي دهه 1980 ميلادي ميزان شركت مستقيم بهاييها در جنبشهاي تغيير اجتماعي، به دليل امتناع پابرجايي كه درآن فرقه راجع به عدم شركت در مباحث سياسي وجود داشت به شدت محدود بود. اين مخالفت از ناحيه اين اعتقاد شوقي افندي كه ميگفت مؤمنين بهايي بايد دنياي بيرون را به حال خود رها كنند تا دچار فروپاشي شود و به ساختن يك نظام بهايي جديد براي جايگزيني آن بپردازند تقويت ميشد.
هر چند اين هنوز موضع زير بنايي بهاييت ميباشد، در سال 1983 ميلادي عدالت خانه جهاني اعلام داشت كه اكنون « اقدام اجتماعي» بايد درحيات افراد بهايي ادغام شود و به تأسيس «دفتر توسعه اجتماعي و اقتصادي» در حيفاي اسرائيل مبادرت ورزيد تا اين گونه فعاليتها را هماهنگ سازد. اين تغيير و جابه جايي به سوي يك مشي سياسي فعالتر بازتاب مستقيم رشد بهاييت در جهان سوم ميباشد.
امروزه طرحهايي در چندين حوزه مختلف در حال اجرا ميباشند كه از آن جمله حوزههاي ادبي، توسعه اجتماعي، كشاورزي، وطب ميباشند. پروژههاي توسعه و عمران بهاييان، مانند برنامههاي مشابهي كه تحت سرپرستي گروههاي مذهبي ديگر انجام ميشوند، پيوند نزديكي با اهداف تبليغي اين نهضت دارند.
جداي از مباحث رشد و توسعه، چنين به نظر ميرسد كه امروزه بهاييان نيز مانند كاتوليكها و ساير كليساهاي محافظه كار، در عكس العمل نشان دادن نسبت به تغيير اجتماعي گستردهتر، به ويژه در غرب، مسائلي را تجربه ميكنند. در حالي كه پايگاه اعتقادي بهاييت نياز به اصلاح و تعديل ادواري قوانين و آداب شريعت براي تطبيق و سازگاري با تغيير در حوزههاي ديگر را مورد تأكيد قرار ميدهد، اين گونه تغيير و تعديلات در امر دين تنها از طريق ظهور پيامبر جديد قابل انجام ميباشند.
«عدالت خانه جهاني » تنها ميتواند در موضوعاتي كه در كتب مقدس بهاييت به آنها پرداخته نشده قانونگذاري كند، ليكن در نسخ احكام و قوانين موجود بهايي قدرتي ندارد. اين امر موجب شده تا بهاييان در زمينه تعدادي از مباحث مورد توجه جديد از قبيل هم جنس بازي، زندگي مشترك بر پايهاي غير از ازدواج( هم خانگي)، سقط جنين، استفاده از مواد الكلي و مخدر، فراهم آوردن وسايل مرگ راحت( براي بيماران لاعلاج) و بالأخره مجازات اعدام مواضعي غير ليبرال يا متحجّرانه اتخاذ كنند. در جهان سوم ، محتملترين زمينه تضاد و تخاصم بين بهاييت مترقيانه و بهاييت محافظه كار احتمالا در خصوص تعهد كامل اين نهضت به اصل اطاعت مطلق از قدرت و مرجع حكومتي رسمي روي خواهد داد.
در سطحي عميقتر ، نگراني و فشار خاصي در موضوع اعتبار و اقتدار ديني در درون خود حركت وجود دارد. چيزي كه در گذشته عامل پارهاي تنشها و حتي انشقاقات بوده است. حفظ وحدت بهاييگري از نگرانيهاي عمده و درجه اول ميباشد. در اين راه حفظ وفاداريِ بيچون وچرا نسبت به نهادهاي مذهبي بهترين شيوه به دست آوردن و حفظ آن وحدت دانسته شده است. هر چند به موازات رشد و تغيير شكل حركت، مواجهه با بحرانهاي بيشتري در اين زمينه اجتناب ناپذير مينمايد.
آداب و رسوم
بحث راجع به آداب و رسوم معاصر مرام بهاييت به واسطه وجود شكاف و فاصله بين قواعد و نظامات تجويز شده(كه بسيار زياد وگسترده ميباشند) و آداب و رسوم واقعي( كه محدود هستند) به ويژه در خارج از ايران، بحثي پيچيده ميباشد. هر چند با گذشت زمان، آيينها و مناسك تجويز شده بيشتري معرفي ميشوند[ نك: منبع شماره 28] . در اين جا نيز الگوي اساسي، صورتي اسلامي دارد؛ بدين معنا كه تكاليف عمده مذهبي عبارت از نماز ، روزه، حج و زيارت( نك: ص 369-393) ميباشند. به نظر ميرسد خيلي از آيينهاي رايج در اسلام( از قبيل آيين فوت و خاكسپاري) در بهاييت به صورت مجزا مقررشدهاند، هر چند شكل انجام آنها خيلي نزديك به آداب و رسوم اسلامي است.
نماز عبادتي خصوصي است كه آن را به يكي از سه صورت مقرر ميتوان انجام داد: ( يك بار در بيست و چهار ساعت، يك بار سر ظهر، يا سه باردر شبانه روز) كه البته بايد با وضو همراه باشد. جهت وسوي نماز نيز به طرف قبر بهاءالله در نزديكي اكراي فلسطين است. روزه نيز درآخرين ماه شمسي بهاييت( بين 2 تا 20 مارس يا 11 تا 30 اسفند ) برهمان الگوي اسلامي انجام ميگيرد. در اين جا نيز، درست مانند اسلام، براي بعضي از اصناف مردم مثل افراد مريض و يا خانمهاي حامله استثنا وجود دارد. آيين حج چندان خوب تبيين نشده است. به عبارت دقيق، حج اسلامي به مكه با دو سفر زيارتي كه هر دو فقط بايد توسط مردها برگزار شوند جانشين شده است. اين سفرها يكي به خانه سيد علي محمد باب در شيراز وديگري به خانه بهاءالله در بغداد ميباشد و هر دو نيز مشتمل بر يك سلسله آداب مفصل است. در عمل، هرگز انجام اين آيينها براي بهاييان ميسّر نبوده است . تخريب خانه باب در شيراز پس از انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 پيچيدگي تازهاي را به وجود آورده است.
عباس عبدالبهاء آن چه را كه ميتوان« حج اصغر» ناميد براي زيارت قبر بهاءالله و باب ( كه اكنون در حيفاي اسرائيل است) در زمره تكاليف (اجباري) ديني قرار داد، كاري شبيه به زيارت قبور ائمه و خاندان آن ها نزد شيعيان و يا زيارت قبور اوليا توسط اهل سنت .
بازديد از زيارتگاههاي اسرائيل به صورت حج استاندارد بهاييان درآمده است. در حقيقت غالب بهاييان غير ايراني اصلا نميدانند كه صور ديگري از حج هم وجود دارند و تصور ميكنند كه «زيارت » معادل « حج »اسلامي است، كه البته چنين نيست. زيارت را همچنين ميتوان به تعداد ديگري از مكانهاي مقدس بهايي، به ويژه در ايران، انجام داد، براي دعا و نيايش در اين اماكن تعدادي ادعية خاص وجود دارند. در سالهاي اخير قبر شوقي افندي در لندن نيز در زمره امكامن مهم زيارتي بهاييان درآمده است.
آداب و رسوم عبادي عموما غير رسمي ميباشند. در سطح محلي، برنامهها و فعاليتهايِ گروهي از طريق شوراهاي محلي كه سالي يك بار انتخاب ميشون سازماندهي ميشوند . درست مانند اسلام، چيزي به نام طبقه يا صنف كشيشان يا روحانيان وجود ندارند. اما سالهاي اخير شاهد ظهور طبقهاي از روحانيون نيمه حرفهاي انتصابي براي مسئوليتهاي تبليغ و انتشار دين و حفاظت از آن در برابر هجومهاي خارجي و يا نارضايتي داخلي بوده است. اين افراد( كه شامل زنها هم ميشوند) را به زبان عربي« علما» ميخوانند . هر چند در حال حاضر نقش و عملكرد آن ها مانند روحانيان مسلمان نيست. آنها هيچ نقش عبادي و يا واسطهاي (ميانجي گرانه) بين انسان و خدا ندارند. گردهمايي گروهيِ اصلي مربوط به روزة روز نوزدهم (نوزدهمين روز ماه) در اولين روز هر ماه جديد بهايي است ( در بهاييت نوزده ماهِ نوزده روز وجود دارند) و نيز نه روز مقدس اصلي در سرتاسر سال( كه درآن ايام بايد كارهاي روزمره را تعطيل كرد)(نك: ضميمة فصل حاضر) جشنها و اعياد، كه ترجيحا در منازل افراد برگزار ميشوند، شامل سه قسمت ميباشند:تلاوت ادعيه و كتب مقدس، مشورتهاي اداري و مشاركت در غذا ونوشيدني. جلسات ملاقات و ديدار روزهاي مقدس نيز نوعا شامل قرائت نماز و تلاوت ادعية مخصوص آن روز خاص ميباشد كه بعضي از مواقع با خطبهها يا قرائت كتب تاريخي مربوط به جشنهاي يادبود همراه است.
اكثر اجتماعات بهايي در خانههاي خصوصي يا سالنهايي كه براي همين مقصود اجاره يا خريداري شدهاند برگزار ميشوند. امروزه تنها معدودي عبادتگاه (مشرق الاذكار) اختصاصي وجود دارند كه بيشتر جنبه نمايشي داشته و در سطح قارهاي ساخته شدهاند ودر حال حاضر عمدتا براي اجتماعات همگاني استفاده ميشوند. ساختمان آنها از يك الگوي واحد طراحي مدوّر با نُه درب ورودي و گنبدي در وسط پيروي ميكند. هر چند از نظر سبك معماري متنوع ميباشند . هفت معبدي كه امروز مورد استفاده قرار دارند در ايالات متحده آمريكا(در شهر ويلمتة [60] ايالت ايلينويز)، آلمان ، پاناما، استراليا، هندوستان ، اوگاندا و ساموئا[61] واقع شدهاند.
آيين هاي گذر از مراحل زندگي نيز به مراسم نامگذاري بچهها( ختنه كردن اجباري نيست)، ازدواج و مراسم خاكسپاري محدود ميشود. ازدواج نيز مشروط به رضايت هر دو طرف و همة والدين در قيد حيات است. ازدواجهاي از پيش ترتيب داده شده نيز مجاز هستند و در ايران و جاهاي ديگر رواج دارند. مراسم مربوط به آن نيز منعطف ميباشند كه حداقل آن قرائت دو آيه از كتاب بيان فارسي توسط عروس و داماد ميباشد. معمولا سادگي ترجيح داده ميشود. هر چند غالبا اين مراسم با موسيقي و قرائت بخشهايي از كتب مقدس همراه ميباشد و بيشتر تابع هنجارهاي فرهنگي محيط است. آماده ساختن متوفا براي دفن و خاكسپاري مطابق مقرران پيچيدهاي انجام ميشوند. موميايي كردن جسد ممنوع نيست، اما نامطلوب دانسته ميشود. محل دفن نيز نبايد از محل فوت يك ساعت دورتر باشد و گودال قبر نيز بايد طوري كنده شده باشد كه پاي جنازه در قبر به سمت قبله بهايي باشد. نماز ميّت ( كه فقط در مورد افراد بالغ خوانده ميشود) تنها مناسبتي است كه درآن قرائت يك دعاي دست جمعي مجاز ميباشد.
از حيث تنوع خاص آداب و رسوم خارق العاده و جادوگرانه، از قبيل استفاده از طلسم و تعويذ، نقوش انگشتري و ادعيّه افسون آميز، بابيگري از تشيع مردمي تبعيت كرده است. اين گونه آداب و رسوم كمتر در بهايي گري به چشم ميخورند، هر چند به طور كامل زائل نشدهاند. تعداد زيادي ادعيه خارق العاده حفاظت كننده در مقابل بلايا و براي خدمت بيش از حد تكليف در پيشگاه خداوند وجود دارند كه هنوز هم غالب آنها در خارج از ايران چندان شناخته شده نميباشند. خط نوشتة نقاشي گونهاي از « اسم اعظم خداوند» به زبان عربي در اكثر خانههاي بهاييان يافت ميشود:
يا بهاءالابهي
عبارت: يا بهاء الابهي- اي درخشش درخشندهترين ها
چيزي كه به همين اندازه رايج است نمايش پر از صناعت نام « بهاء» ميباشد كه براي حكاكي روي سنگهاي انگشتري تزيين شده است و از لحاظ شكل و شمايل خيلي شبيه به نقوش خارق العادهاي است كه در اسلام مردمي يافت ميشوند. به عبارت دقيقتر، نشانه و نماد بهاييت ستارهاي پنج گوشه است. اما آن چه روي جواهرات ، نشريات ،و نيز سنگ قبرها به چشم ميخورد ستارهاي نه گوشه ميباشد.
توزيع
عنصر كليدي در رشد بهاييت از سالهاي دهه 1930 به اين طرف برنامهريزي دقيق بوده است. موضوعي كه توسط« همپسون» [62] [كتاب 21] در تنها مطالعه كامل اين مطلب به تفصيل بررسي شده است. از سال 1937 يك سلسله «برنامههاي » تبليغي ملّي، منطقهاي، و جهاني براي هماهنگ ساختن امر توسعه و استحكام مرام بهاييت طراحي و اجرا شده است. ميزان رشد بر حسب گروههاي قومي و سرزمينها و محلههايي كه نمايندگاني در ميان آنها حضور داشتهاند مورد ارزيابي قرار گرفته، تشكلهاي اداري به وجود آمده، شوراها به طور قانوني شكل گرفته، فضاهاي لازم خريداري و يا ساخته شده، و نوشتههاي مورد نياز ترجمه يا چاپ شدهاند. نتيجه حاصله نيز رشد كلي چشمگيري در همة اين موارد بوده كه زمينه ساز توسعه آينده بوده است. از سالهاي دهه 1960 ميلادي دست آوردهاي مهمي در چندين كشور جهان سوم به دست آمده است. به نحوي كه امروزه بيشترين سرعت توسعه را در هند، ويتنام جنوبي، آمريكاي جنوبي، اقيانوسيه، و بخشهايي از صحراي آفريقا مشاهده ميكنيم. تا حدي كه امروزه بهاييت به نحو چشم گيري يك مرام« جهان سومي» ميباشد[ كتاب 48]. هر چند ايرانيان، آمريكاييها ، و اروپاييها هنوز هم در كارهاي تبليغي و اداري فعالترين گروههاي بهاييت به حساب ميآيند. امروزه تنها درصد كمي از جمعيت بهايي جهان را تشكيل ميدهند. غربيها تنها 3 درصد از كل جمعيت بهاييان هستند، در حالي كه ايرانيان( كه در سال 1954 حدود 94 درصد جمعيت بهاييان را تشكيل ميدادند) امروزه فقط 6 درصد كل بهاييان هستند. گرايش و تغيير مذهب به بهايي گري در كشورهاي اسلامي، جايي كه محدوديتهاي سختي اعمال ميشود، بسيار نادر است. دليلي هم وجود ندارد كه فكر كنيم اين وضع درآينده قابل پيش بيني عوض خواهد شد.
ترديدي وجود ندارد كه بهاي گري به شدت گسترده است، به حدي كه كتاب سال بريتانيكا در سال 1988 ميلادي آن را دومين دين گسترده پس از مسيحيت توصيف كرد. هر چند تا اين اواخر تفسير اين گستردگي به صورتي دقيق بسيار مشكل بوده است، چون كه آمار و ارقان موجود در ارتباط با شوراها و محلات بودهاند تا افراد . ليكن« در خلال دو سه سال اخير، آمار و ارقام مربوط به تعداد پيرون نيز اعلام شدهاند. اگر چه اين ارقام هنوز از جهات متعددي قابل مناقشه هستند، حداقل اين است كه براي نخستين بار مبناي محاسبه محكمي را در اختيار محققان قرار ميدهند ( در مورد آناليز مفصل اين ارقام نك:[ كتاب 48: ص69-74]. جديدترين برآورد تعداد بهاييان در سال 1988 انجام شده است. مطابق اين ارقام سرراست شده، كل جمعيت بهاييان جهان 000/490/4 نفر بوده است[ كتاب 48:ص72].
جدول 1-16 آمار بهاييگري
سال |
كل كشورهاي بازشده |
كل شوراهاي ملي |
كل شوراهاي محلي |
كل محلات(باشورايابدون شورا) |
1921 |
35 |
_ |
_ |
_ |
1954 |
128 |
12 |
708 |
117/3 |
1964 |
240 |
56 |
566/4 |
186/15 |
1973 |
335 |
113 |
037/17 |
541/69 |
1979 |
343 |
125 |
624/23 |
704/102 |
1992 |
218[63] |
165 |
435/20 |
046/120 |
در هر صورت ، اين آمار به طرق مختلف تحريف شده و مغشوش ميباشند كه مهمترين آنها فقدان آمار دقيقي از مؤمنان جدا شده و غير فعال است. تشكيلات اداري بهاييت براي پذيرش نومذهبان شرايط قليلي تعيين ميكند. اما روي انصراف رسمي پافشاري ميكند.
قابل درك است كه اين دومي( انصراف) كمتر علني ميشود و در نتيجه تعداد زيادي از افراد و حتي اماكن و محلات تا مدتها پس از انصراف و گسستگي غير رسمي خود هنوز در فهرست پيروان آورده ميشوند. اين مطلب كه آمار اين قبيل جداييها ممكن است رقم بسيار بالايي باشد از اين نكته مطرح شده توسط همپسون كه از يافتههاي خود او هم هست استنباط ميشود كه در سال 1976 ميلادي 31 درصد از نامههاي پستي كه براي بهاييان آمريكايي فرستاده شده بود همان طور باز نشده برگشت داده شده بودند[ كتاب 21: ص330] همچنين ارزيابي اين كه ميزان توفيق در استحكام بخشي اجتماعات بهاييان نودين در تغيير مذهب هاي دستجمعي در پارهاي از محلات جهان سوم تا چه بوده نيزكار مشكلي ميباشد چنان چه به نظر ميرسد در بعضي از جاها مسئله تعلق و پيوستگيِ همزمان به چند سنت ديني به قوّت وجود دارد.
عامل ديگري كه هنگام مقايسه ارقام جاري با آمار و ارقام دورههاي قبل بايد مدنظر باشد اين مطلب است كه عدالت خانه جهاني بهاييان در سال 1979 ميلادي تصميم گرفت كه نام تمام نوزاداني كه در خانوادههاي بهايي متولد ميشوند به طور خود به خود در فهرست جامعه بهايي ثبت شود.
نتيجهگيري
توسعه و گسترش بهاييت ممكن است نمونه قابل مطالعه مهمي براي روند آينده قلمروي دين باشد. درگذشته، اديان تنها پس از يك دوره طولاني رشد توانستهاند به عنوان نظامهايي متمايز و قوام يافته وارد خود آگاهي ديني افراد شوند. شايد تا حدودي به استثناي اسلام، هيچ سنت ديگري نبوده است كه از همان ابتدا به صورت موجوديتي متمايز از ديگران پايه گذاري شده و يا در ابتداي كار توسعه پيدا كرده باشد. مفهوم« دين جهاني» نيز در ذات خود نسبتا جديد است.( در اين باره و موضوعات مرتبط با آن نك:[ كتاب 49].
در هر صورت ، به نظر نميرسد كه در دوران جديد، رشد و گسترش ناخودآگاه از اين دست امكان وقوع داشته باشد. جنبشهاي جديد در فضايي از نظامهاي عملا جاافتاده و رقيب ظاهر ميشوند. آنها براي رقابت كردن در پهنه جهاني مجبورند كه حدود و ثغور خويش را در چارچوب هنجارهاي رايجِ جوامع تعريف و تبيين كنند.
چنين مينمايد كه بهايي گري اولين جنبش در بين حركتهاي ديني جديد است كه علائمي حاكي از رشد و بالندگي به صورت يك سنت مستقل نشان ميدهد. از لحاظ اصل و ريشه، به دنياي ماقبل عصر جديد ايران قرن نوزدهم تعلق دارد. ليكن مراحل مهم رشد و توسعه آن با واكنشهاي گوناگون در مقابل افكار و انديشهها و روشهاي غربي مشخص ميشوند. از سالهاي دهه 1920 ميلادي رهبران آن به برنامهريزي، نظام سازي و تشكيلات دهي مشغول بودهاند تا اين كه بهاييت را از لحاظ نظري و عملي به يك « دين جهاني جديد» مبدل سازند. بهاييت در قالب سخن همپسون « رشدونمو خويش را ترتيب داده است» [ كتاب 24: ص2]. پيش رفت آينده بهايي گري مطلبي است كه بايد موضوع نظر پردازيها باقي بماند . اما بيترديد پايه محكمي براي توسعه مستمر در بعضي از مناطق بنيان نهاده شده است. چنان چه اين جنبش از ابعاد فرقه گرايانه فعلي خويش زياد جلوتر رود بسيار تعجب انگيز خواهد بود كه بتواند در برابر گرايشهاي متمايل به انشقاق و انشعاب، دگرانديشي، ومردمي شدن مقاومت كند. اما تا همين مقدار هم از پيش رفت آن درسها ميتوان آموخت. چنين مينمايد كه كليد رشد مذهبي در عصر نوين در برنامهريزي آگاهانه، سازماندهي عقلاني، و تنظيم استراتژيهاي دراز مدت قرار دارد.
ضميمه: تقويم بهايي
تقويم بهايي به عنوان« تقويم بديع» شناخته ميشود و توسط باب ابداع شده است. اين تقويم بر پايه سال شمسي با 19 ماه كه هر كدام 19 روز دارند، به علاوه چهار روز اضافه ( در سالهاي كبيسه، پنج روز) قرار دارد. هم چنين دورهها(واحدها)ي نوزده ساله وجود دارند كه هر نوزده تاي آن ها يك «كل شيء» را به وجود ميآورند . بهاييان نقطه شروع عصر« بديع» را نوروز( روز 21 مارس) پيش از اعلام مأموريت باب در ماه مه (ارديبهشت ) سال 1844 ميدانند.
اسامي ماهها
ماه اول |
بهاء |
1مارس |
ماه دوم |
جلال |
9 آوريل |
ماه سوم |
جمال |
28آوريل |
ماه چهارم |
عظمت |
17 مه |
ماه پنجم |
نور |
5ژوئن |
ماه ششم |
رحمت |
24 ژوئن |
ماه هفتم |
كلمه |
13 ژوئيه |
ماه هشتم |
كمال |
ا اوت |
ماه نهم |
اسماء |
20 اوت |
ماه دهم |
عزت |
8 سپتامبر |
ماه يازدهم |
مشيت |
27سپتامبر |
ماه دوازدهم |
علم |
16 اكتبر |
ماه سيزدهم |
قدرت |
4 نوامبر |
ماه چهاردهم |
قول |
23نوامبر |
ماه پانزدهم |
مسائل |
12 دسامبر |
ماه شانزدهم |
شرف |
31 دسامبر |
ماه هفدهم |
سلطان |
19 ژانويه |
ماه هجدهم |
ملك |
7 فوريه |
ماه نوزدهم |
علاء |
27 فوريه |
نام ايّام هفته
روز اول |
شنبه |
جلال |
روز دوم |
يك شنبه |
جمال |
روز سوم |
دوشنبه |
كمال |
روز چهارم |
سهشنبه |
فضل |
روز پنجم |
چهارشنبه |
عدل |
روز ششم |
پنجشنبه |
استجلال |
روز هفتم |
جمعه |
استقلال |
«ايام هاء» از 26 فوريه تا 1 مارس ميباشد.
جشنها، سال روزها و ايام روزه
جشن رضوان(اعلام ظهور بهاء) 21 آوريل تا 2 مه 1863
جشن نوروز، 21 مارس
اعلام ظهور باب، 23 مه 1844
روز عهد و پيمان ، 26 نوامبر
تولد بهاءالله ، 12 نوامبر 1817
تولد باب، 20 اكتبر 1819
تولد عبدالبهاء ،23 مه 1844
صعود بهاء ، 29 مه 1892
درگذشت باب، 9 ژوئيه 1850
صعود عبدالبهاء ، 28 نوامبر 1921
فصل (ماه) روزه هم به مدت 19 روز از اولين روز ماه علاء(2مارس) ميباشد.جشن نوروز نيز در 21 مارس و بلافاصله پس از ماه رمضان قرار دارد.
ايام مقدسي كه در آنها كار بايد تعطيل شود
اولين روز رضوان
نهمين روز رضوان
دوازدهمين روز رضوان
سالگرد اعلام ظهور باب
سال روز تولد بهاءالله
سال روز تولد باب
سال روز صعود بهاءالله
سال روز درگذشت باب
عيد نوروز
فهرست كتابشناسي
1. ABD AL-BAHA,Maratib-I,Abd al –Baha, vol. 2, Cairo,1912,p.266
2. ABD AL-BAHA, Talrs by Abdul Baha Given in Paris, London,Baha,I Publishing Society/East Sheen, Unity Press, 1912, 4 th edn London, G.Bell,1920,Us edn ad The Wisaom of Abdu l-Baha,New York,Baha,I Publishing Committee, 1924, also publ. as Paris Talrs,London,Baha,I Publishing Trust,1961
3, ABD AL-BAHA, A Traveller, s Narrative Written to Illustrate the Episode of the Bad (ed.and tr.E.G.Browne),2 vols ,London, Cambridge University Press,1891, repr.Amsterdam,Philo Press, 1975, new edn Wilmette , IL, Baha,I Publishing Trust,1980
4, ALI-KULI KHAN (tr), Baha u llah, The Seven Valleys and the Four Valleys, Wilmette, IL, Baha,I Publishing Committee, 1945 (New York,1936),3rd rev .edn London,Baha,I Publishing Trust,1978
5, AMANAT , ABBAS, Resurrection and Renewal:The Maring of the Babi Movement in Iran,1844-1850
6, The Baha,i Yearbook, 1925-1926,New York, Baha,I Publishing Committee, 1926 , subsequently publ as The Baha,i World,vols 1-7 ,New York , 1928 -39,vol.8,Wilmette,IL,1942,vol.9,New York, 1945 ,vols 10-12,Wilmette,IL ,1949-56,vols.13-18,Haifa, 1971-82
7, BAHA,U,LIAH .The Kitab-i-Aqdas,The Most Holy BooR ,London, Baha,I Publishing Trust,1993
8, BALYUZI, H .M. Abdu l-Baha,London, George Ronld, 1971, Wilmette, IL, Baha,i Publishing Trust
9, BALYUZI, H.M.The Bab ,Oxford ,George Ronald,1973
10, BALYUZI,H.M. Baha,u.llah,Oxford, George Ronald,1980
11.BARNEY, L.c.(tr), Abd al-Baha, Some Answered Questions,London, Trubner/Philadelphia, Lippincott,1908, London,Baha,I Publishing Trust, 1961,Wilmette, IL,Baha,I Publishing Trust,1981
12, BAYAT,M,Mysticism and Dissent: Socioreligious Thought in Qajar Iran, Syracuse,NY,Syracuse University Press,1982
13, BERGER,P, From Sect to Church :A Sociological Interpretation of the Baha,i Movement, Phd dissertation,New School for Social Research, New York,1954
14, BROWNE, E .G.(ed), Materials for the Study of the Babi Religion,Cambridge, Cambridge University Press,1918
15. COLLINS, W.P.Bibliography of English-Language Works on the Babi and Baham,i Fairhs 1844-1985,Oxford,George Ronald,1990
16. COOPER,R,The Baha, is of Iran , London,Benjamin Franklin House,1987(Minority Rights Group Report no.51),4th end with revisions by the Minority Rights Group,1991
17. ELDER, E. E, and MILLER,W .MCE.(trs), Baha,u,llah,Al-Kitab al-Aqdas,or,The Most Holy Book,London,Royal Asiatic Society,1961(=1962)
18. GAIL,M.(tr), Abd al-Baha The Secret of Divine Civilization,Wilmette,IL.Baha,i Publishing Trust,1957,2nd edn 1970
19. GAIL,M.(tr.),Abd al-Baha, Selections from the Writing of Abdu l-Baha….(tr.by a committee at the Baha, i World Centre and by Marieh Gail), Haifa, Baha,i World Centre/Wilmette.IL ,Baha,i Publishing Trust,1978
20. GOBINWAU,J.A.DE,Les Religions et philosophies dans l,Asie central,Paris, Didier,1865,10th edn Paris,(Gallimard,1957.
21. HAMPSON,A,The Growth and Spread of the Baha,i Faith, PhD disser-tation, Honolulu,University of Hawaii,1980 (University Microfilms 80-22,655)
22. HATCHER,W.S.and MARTIN,J,D.The Baham,i Faith:The Emerging Global Religion,San Francisco,Harper & Row,1984
23.HUSAIN HAMADANI ,M, The New History (Tarirh-i-fadid)of Mirza, Ali Muhammed the Bab by Mirza Huseyn of Hamadan (tr.and ed. E.G.Browne), Cambridge, Cambridge University Press, 1893, repr. Amsterdam, Philo Press,1975.
24. JOHNSON ,V,An Historical Analysis of Critical Transformations in the Evolution of the Baha,i World Faith, PhD dissertation,Waco,TX,Baylor University,1974 (University Microfilms 75-20,564)
25. MACEOIN, D.M,Early Bahai Doctrine and History:A Suruey of Source Materials,Leiden, Brill,1992
26. MACEOIN ,D.M,From Shaykhism to Babism:A Study in Charismatic Renewal in Shi , i Islam, PhD dissssertation , University of Cambridge,1979(University Microfilms 81-70,043)
27. MACEOIN ,D.M,A People Apart:The Baha,i Community of Iran in the Twentieth Century, London, School if Oriental and African Studies,Occasional Papers,1989
28.MACEOIN,D,M,Rilual in Babism and Baha,ism, London, I.B. Tauris, 1994.
29. MILLER ,W.MCE, The Baha,i Faith:Its History and Teachings,South Pasadena, William Carey Library, 1974.
30. MOMEN, M. (ed) , The Babi and Baha,i Religions, 1844-1944:Some Cantemporary Western Accounts,Oxford,George Ronald,1981
31. MOMEN,M.(ed).Selections from the Writings of E.G.Browne on the Babi and Baha,i Religions,Oxford, George Ronald,1987
32.NABIL-I-A ,ZAM(Mulla Muhammad Zarandi) The Dawn-Brearers:Nabil,s Narrative of the Earlt Days of the Baha ,i Revelation (tr.and ed.Shoghi Effendi),New York, Baha,i Publishing Committee,1932,British edn (abr) London,Baha,i Publishing Trust,1953
33. NICOLAS,A. L.M.(tr) Le Beyan arade (by Ali Muhammad Shirazi called the Bab)Parsi, Leroux, 1905
34. NICOLAS,A.L.M (tr).Le Beyan person (by Ali Muhammad Shrazi ,called the Bab),4 vols,Parsi, 1911-14
35. NICOLAS ,A,L,A,(tr).Le Livre des sept preuves de la mission du Bab (by Ali Muhammad Shrazi,called the Bab) Parsi , Maisonneuve,1902
36. The Orthodox Baha,i Faith:The Cause for Universal Religion, Brothood and Peace:A Sretch of Its History and Teachings, Roswell, NM,Mother Baha,i Council if the United States,1981
37. RUHIYYIH RABBANI, The Priceless Pearl,London/Wilmette,IL , Baha,i Publishing Trust,1969
38. SHOGHI EFFENDI (tr), Baha,u ,llah, Epistle to the Son of the Wolf, Wilmette, IL, Baha,i Publishing Committee, 1941 , rev,edn Baha,i Publisng Trust,1976
39. SHOGHI EFFENDI (tr) , Baha,u ,llah, Gleanings from the Writings if Baha,u ,llah , Wlimette, IL, Baha,i Publishing Committee, 1948, New York, 1935, London, 1949, 2nd rev, edn Wilmette, IL , Baha,i Publishing Trust, 1976
40. SHOGHI EFFFFFENDI (tr). Baha,u,llah, The Hidden Words, London, Baha,i Publishing Trust,1932, 1944, Wilmette, IL, Baha,i Publishing Trust, 1939,rev.end 1954
41. SHOGHI EFFENDI (tr) Baha,u,llah, The Kitab –i-IQan. The Book of Certitude, 1931, New York, Baha,i Publishing Commitree, 1937 2nd edn London, Baha,i Publishing Trust, 1961,rev .edn Wilmette, IL Baha,i Publishing Trust , 1974
42. SHOGHI EFFENDI, God Passes By , Wilmette, IL, Baha,i Publishing Committee, 1944, rev,edn 1974.
43. SHOGHI EFFENDI, Guidance for Today and Tomorrow, London/Wilmette, IL, Baha,i Publishing Trust, 1953
44. SHOGHI EFFENDI The Promised Day is Come Wilmette. IL. Baha,i Publishing Committee, 1941, rev. edn Baha,i Publishing Trust, 1980, Bombay, Baha,i Assembly of Bombay, 1942
45. SHOGHI EFFENDI, The World Order of Baha,u,llah, New York, Baha,i Publishing Committee, 1938, tev. Edn Wilmette, IL , Baha,i Publishing Trust, 1965, copyr. 1955.
46. SMRRH, P, The Babi and Baha,i Religions:From Messianic Shi ism to a World Religion, Cambridge, Cambride University Press, 1987
47. SMRRH, P , A Sociological Study of the Babi and Baha,i Religions, PhD dissertation,University of Lancaster, 1982
48. SMRRH , P, and MOMEN ,M, The Baha,i Faith 1957-1988: A Survey of Contemporary Developents, Religion, vol , 19, 1989, pp, 63-91
49. SMRRH, W. CANTWELL, The Meaning and End of Religion, New York, Macmillad ,1962,1963, London , New English Library , 1965, London , SPCK, 1978
50. TAHERZADEH, M, (tr.) ,Selections from the Writings of the Bab(by Ali Muhammad Shirazi, called the Bab), Haifa, Baha,i World Centre, Il , Baha,i 1976.
51. UNIVERSAL HOUSE of JUSTICE , Messages, 1968-1973, Wilmette, IL. Baha,i Publishing Trust, 1976
52. UNIVERSAL HOUSE of JUSTICE, Wellspring of Guidance: Messages, 1963-1968, Wilmette, IL, Baha,i Publishing Trust, 1969: rev, edn 1976
53. UNIVERSAL HOUSE OF JUSTICE , A Wider Horizon: Selected Messages of the UHJ 1983-1992, Riviera Beach, FL, Palabra Publications, 1992
نظر علماي اسلام راجع به بابيّت و بهاييت
مقدمه
طبق وعدهاي كه در مقدمه كتاب كرده بودم اين جانب بنا داشتم فصل ضميمهاي به عنوان نظر علماي اسلام در مورد بهاييت و سلف آن ، بابيّت ، بنويسم كه خوشبختانه با راهنمايي دوست و برادر انديشمندم جناب آقاي مهندس عصّار، كه خود عمري را در تحقيق و تتبع راجع به اين دو فرقه و رفع شبهات و القائات آنان نسبت به اسلام و به خصوص تشيّع سپري كردهاند ، متوجه شدم كه اين هر دو مدخل در« دانشنامه جهان اسلام » توسط آقايان مصطفي حسيني طباطبائي (مدخل باب و بابيگري) و محمود صدري( مدخل بهاييت) با استفاده از تقريبا تمام منابع فارسي و عربي موجود نوشته و چاپ شده است، لذا ديگر نيازي به تتبع مجدد اين جانب نيست. چون با مراجعه به نوشتههاي مزبور و مطالعه دقيق آنها هر دو تحقيق را از هر جهت كافي و ادا كننده مقصود يافتم، بنابراين، هر دويِ آنها را بدون هيچ دخل و تصرفي در اين جا ميآورم. بديهي است خوانندگان عزيزي كه شوق مطالعه بيشتر را داشته باشند ميتوانند رأسا به منابع داده شده در انتهاي هر دو مدخل مراجعه و معلومات خويش در مورد فرق مزبور را تكميلتر كنند.
بابيّت
باب، سيد علي محمد شيرازي : از مدعيان بابيّت امام دوازدهم شيعيان كه بعدها مدعي مهدويت شد. در 1235 در شيراز به دنيا آمد. در كودكي به مكتب شيخ عابد رفت و درآن جا خواندن و نوشتن و سياه مشق آموخت. شيخ عابد، از شاگردان شيخ احمد احسايي و سيد كاظم رشتي بود [64] و از همان دوران، سيد علي محمد را با نام رؤساي شيخيه( احسائي و رشتي) آشنا كرد، به طوري كه چون سيد علي محمد در حدود نوزده سالگي به كربلا رفت، در درس سيد كاظم رشتي حاضر شد . [65] در مدتي كه نزد سيد كاظم رشتي شاگردي ميكرد، با مسائل عرفاني و تفسير و تأويل آيات و احاديث و مسائل فقهي به روش شيخيه آشنا شد و از آراي شيخ احسايي آگاهي يافت. [66] همچنين هنگام اقامت در كربلا، از درس ملاصادق خراساني كه او نيز مذهب شيخي داشت، بهره گرفت و چندي نزد وي بعضي از كتب ادبي متداول آن ايام را خواند. [67] در 1257 به شيراز بازگشت و به وقت فرصت، مطالعه كتب ديني را فراموش نميكرد و به گفته خودش:« و لقد طالَعتُ سَنا بَرقِ جعفرِ العلويً و شاهَدتُ بَواطنَ آياتِها؛ همانا كتاب سنابرق، اثر سيد جعفر علوي( مشهور به كشفي) را خواندم و باطن آياتش را مشاهده كردم.» [68]
علي محمد گذشته از دل بستگي به انديشههاي شيخي و باطني، به«رياضتكشي» نيز مايل بود و هنگام اقامت در بوشهر در هواي گرم تابستان از سپيده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بر بام خانه رو به خورشيد اورادي ميخواند. [69]
پس از درگذشت سيد كاظم رشتي، مريدان و شاگردان وي جانشيني براي وي ميجستند كه به قول ايشان مصداق «شيعه كامل» يا« ركن رابع» ( -شيخيه) باشد. در اين باره ميان چند تن از شاگردان سيد كاظم رقابت افتاد و سيد علي محمد نيز در اين رقابت شركت كرد، بلكه پاي از جانشيني سيد رشتي فراتر نهاد و خود را« باب» امام دوازدهم شيعيان يا «ذكر» او، يعني واسطه ميان امام و مردم خواند. ادّعاي علي محمد چون شگفتآور تر از دعاوي ساير رقيبان بود، واكنش بزرگ تري يافت و نظر گروهي از شيخيان را به سوي وي جلب كرد و هجده تن از شاگردان سيد كاظم كه همگي شيخي مذهب بودند( و بعدها سيد علي محمد آنها را حروف حيّ ناميد) پيرامونش را گرفتند. [70] علي محمد درآغاز امر، بخشهايي از قرآن كريم را با روشي كه از مكتب شيخيه آموخته بود، تأويل كرد و درآن جا به تصريح نوشت كه امام دوازدهم شيعيان، او را مأمور داشته تا جهانيان را ارشاد كند وخويشتن را «ذِكر» ناميد، چنان كه در آغاز تفسيرش بر سوره يوسف مينويسد:« اللهُ قَد قَدًرَ أن يَخرُجَ ذلِك الكتابُ في تفسير أحسَنُ القَصَصِ من عِندِ محمدِ بن الحسنِ بن عليً بن محمد بنِ عليً بن موسي بنِ جعفر بنِ محمد بنِ عليً بن حسينِ بن عليً بن أبي طالب عَلي عَبدِهِ لِيَكُونَ حُجًه اللهِ مِن عندِ الذًكرِ عَلي العالمين بَليغا؛ همانا خدا مقدّر كرده كه اين كتاب نزد محمد پسر حسن پسر علي پسر محمد پسر علي پسر موسي پسر جعفر پسر محمد پسر علي پسر حسين پسر علي پسر ابي طالب بر بندهاش برون آيد تا از سوي ذكر( سيد علي محمد ) حجّت بالغه خدا بر جهانيان باشد.» [71] پس از مسافرت به همراه محمد علي بارفروش ( يكي از مريدان خود) به سوي مكه و بازگشت به بوشهر، دستور داد تا در يكي از مساجد بوشهر عبارت « أشهَدُ أنً عليًا قَبلَ نَبيل بابُ بَقيهِ الله» رادر اذان داخل كنند. [72] كه تصريح دارد علي نبيل( كه به حساب جُمل با علي محمد برابر ميشود) باب امام زمان ( ع) است. ولي همين كه مدتي از دعوت وي سپري شد و گروهي به او گرويدند، ادعاي خود را تغيير داد و از مهدويّت سخن به ميان آورد وگفت: « منم آن كسي كه هزار سال ميباشد كه منتظر او ميباشيد.» [73] و سپس به ادعاي نبوت و رسالت برخاست و به گمان خود، احكام اسلام را با آوردن كتاب بيان نسخ كرد و درآغاز آن نوشت: « در هر زمان خداوند جلّ و عزّ، كتاب و حجّتي از براي خلق مقدّر فرموده و ميفرمايد ودر سنه هزار و دويست و هفتاد از بعثت رسول الله، كتاب را بيان، و حجّت را ذات حروف سبع- علي محمد كه داراي هفت حرف است- قرار داد.» [74] بدين ترتيب، علي محمد هر چند زماني، دعاوي خود را به مقامات بالاتري تغيير ميداد وسخنان پيشين را براي يارانش تأويل ميكرد و آنان را در پي خود ميكشيد. پس از بازگشت سيد علي محمد به بوشهر( در زماني كه هنوز از ادّعاي بابيّت امام زمان (ع) فراتر نرفته بود) به دستور والي فارس در رمضان 1261 دست گير و به شيراز فرستاده شد. در شيراز او را تنبيه كردند. آن گاه نزد امام جمعه شهر،اظهار توبه و ندامت كرد و به قول يكي از موافقان خود بر فراز منبر در حضور مردم گفت:« لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غائب بداند. لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند...»[75] پس از آن، شش ماه در خانه پدري خود، تحت نظر بود و از آن جا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد. در دوراني كه درآن قلعه زنداني بود، با مريدانش ملاقات و مكاتبه داشت و از اين كه ميشنيد آنان در كار تبليغ دعاوي او ميكوشند به شوق ميافتاد وسخناني را به عنوان كلمات الهي به مريدان عرضه ميداشت ، چنان كه كتاب بيان را در همان قلعه نوشت. [76]
دولت محمد شاه قاجار، براي آن پيوند او را با مريدانش قطع كند در صفر 1264 وي را از قلعه ماكو به قلعه چهريق، در نزديكي اروميه ، منتقل كرد. در اواخر سلطنت محمد شاه، به دستور حاجي ميرزا آغاسي- وزير محمد شاه- سيد علي محمد را از قلعه چهريق به تبريز بردند و مجلسي با حضور ناصرالدين ميرزا( كه درآن وقت وليعهد بود ) وچند تن از علما ترتيب دادند و سيد علي محمد را درآن مجلس حاضر كردند. علي محمد درآن جا آشكارا از مقام مهدويت خود سخن گفت و «بابيت امام زمان» را كه پيش از آن به تصريح ادعا كرده بود به «بابيت علم خداوند» تأويل كرد و چون از او درباره برخي مسائل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و همين كه از وي سؤال شد: از معجزه و كرامت چه داري؟ گفت : اعجاز من اين است كه براي عصاي خود آيه نازل ميكنم و به خواندن اين فقره آغاز نمود: بِسمِ اللهِ الرًحمانِ الرًحيم. سُبحانَ الله القُدوسِ السُبوحِ الًذي خَلَقَ السًماواتِ و الأرضَ كما خَلَقَ هذه العَصا آيه من آياتِهِ! و إعذاب كلمات را به قاعده نحو غلط خواند، زيرا تاء را در« السماوات» مفتوح قرائت كرد و چون گفتند: مكسور بخوان! ضاد را در« الأرض» مكسور خواند.
امير اصلان خان كه در مجلس حضور داشت گفت: اگر اين قبيل فقرات از جمله آيات شمرده شود، من هم ميتوانم تلفيق كنم و گفت: الحمدُ للهِ الًذي خَلَقَ العَصا كَما خَلَقَ الصًباحَ و المَسا![77] پس از آشكار شدن عجز سيد علي محمد در اثبات ادعاي خود، وي را چوب زده تنبيه نمودند و او از دعاوي خويش تبرّي جست و اظهار پشيماني كرد و خطاب به وليعهد، توبه نامه رسمي نوشت. صورت توبه نامه علي محمد را يكي از مريدانش در كتاب خود، چنين آورده است:« فداك روحي. الحمدلله كما هو أهله و مستحقّه كه ظهورات فضل ورحمت خود را در هر حال بر كافه عباد خود شامل گردانيده. فحمدا له ثم حمدا كه مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحّم به داعيان فرموده. أشهِدُ لله وَمن عِندَهُ كه اين بنده ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد. اگر چه بنفسه ، وجودم ذَنب صرف است ولي چون قلبم موقن به توحيد خداوند جل ذكرُه و به نبوّت رسول او و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقرّ بر كلّ ما نَزّل مِن عندِالله است، اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاي حق را نخواستهام و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بود از قلم جاري شده، غرضم عصيان نبوده ودر هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط به ادعايي باشد و أستغفرالله ربي و أتوبُ إليه من أن يُنسَبَ إلي أمر. و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده، دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصه حضرت حجه الله عليهم السلام را محض ادعا مبطل است و اين بنده را چنين ادعايي نبوده و نه ادعاي ديگر. مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاني و آن حضرت چنان است كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات سلطاني و رأفت و رحمت خود، سرافراز فرمايند و السلام.» [78]
بدين سان سيد علي محمد از دعاوي خود بازگشت . ولي توبة او صوري بود، چنان كه پيش از توبه اخير، در شيراز نيز بر فراز منبر و در برابر مردم، نيابت و بابيّت خود را انكار نمود اما چيزي نگذشت كه ادّعاهاي بالاتري را به ميان آورد و از پيامبري و رسالت خويش سخن گفت. در اواخر سلطنت محمد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوي مريدان سيد علي محمد، آشوبهايي در كشور پديد آمد كه از جمله، رويداد قلعه شيخ طبرسي در مازندران بود. در اين آشوب، جمعي از بابيان به رهبري ملاحسين بشرويهاي و ملا محمد علي بارفروشي، قلعه طبرسي را پايگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق كندند و خود را براي جنگ با قواي دولتي آماده ساختند.
از سوي ديگر بر مردم ساده دل كه در پيرامون قلعه زندگي ميكردند، به جرم« ارتداد» هجوم آورده، به قتل و غارت ايشان ميپرداختند. به گونهاي كه يكي از بابيان مينويسد:« جمعي رفتند و در شب يورش برده، ده راگرفتند و 130 نفر را به قتل رسانيدند. تتمه فرار نموده، ده را حضراتِ اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه ايشان را جميعا به قلعه بردند.» [79] و چنين ميپنداشتند كه ياران مهدي موعودند و به زودي جهان را در تسخير خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب فرمانروايي ميكنند.
چنان كه بابي مذكور مينويسد:« حضرت قدوس( محمد علي بارفروشي) ميفرمودند كه: ما هستيم سلطان به حق، و عالم در زيرنگين ما ميباشد و كلّ سلاطين مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گرديد.» [80] پس ميان ايشان و نيروي دولتي جنگ درگرفت و فتنه آنان با پيروزي قواي دولت و كشته شدن ملا محمد علي بارفروشي در جمادي الثاني 1265 پايان گرفت. در زنجان نيز شورشي به سركردگي ملامحمد علي زنجاني پديد آمد كه به شكست بابيان انجاميد(1266).در تهران نيز گروهي از بابيان به رهبري علي ترشيزي برآن شدند تا ناصرالدين شاه و امير كبير و امام جمعه تهران را به قتل برسانند. اما نقشه آنان كشف شد و 38 تن از سران بابيان دستگير و هفت تن از آن ها كشته شدند. شگفت آنكه مريدان سيد علي محمد در جنگهاي قلعه طبرسي و زنجان از مسلماني دم ميزدند و نماز ميگزاردند و از «بابيت» سيد علي محمد جانبداري ميكردند. [81] ظاهرا درآن هنگام هنوز ادّعاي مهدويّت و نبوّت وي بديشان نرسيده بود. از اين رو به اعتراف وقايع نگاران بابي، برخي از بابيان به محض اين كه در« بدشت » از ادعاي مهدويت سيد علي محمد و تغيير احكام اسلام باخبر شدند ، به شدت از او روي گرداندند. [82] پس از مرگ محمد شاه و بالاگرفتن فتنه بابيه، ميرزا تقي خان امير كبير- صدر اعظم ناصرالدين شاه- مسامحه در كارِ سيد علي محمد باب را روا نديد و تصميم گرفت او را در ملا عام به قتل برساند و از اين راه،آتش شورشها را فرو نشاند و براي اين كار، از برخي علما فتوا خواست، ولي به گفته ادوارد براون:« دعاوي مختلف و تلوّن افكار و نوشتههاي بيمغز و بياساس و رفتار جنون آميز او علما را برآن داشت كه به علت شبهه خبط دماغ ، بر اعدام وي رأي ندهند».[83] با وجود اين، برخي از علما كه احتمال خبط دماغ درباره سيد علي محمد را نميدادند و او را مردي دروغگو و رياست طلب ميشمردند به قتل وي فتوا دادند و سيد علي محمد به همراه يكي از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد.
عقايد
سيد علي محمد باب از آغاز دعوت خود، عقايد و آراي متناقضي ابراز داشت. آن چه از مهمترين كتاب او نزد پيروانش ، يعني كتاب بيان، فهميده ميشودآن است كه وي خود را برتر از همه انبياي الهي ميانگاشته و مظهر نفس پروردگار ميپنداشته است[84] و عقيده داشته كه با ظهورش، آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن به پا شده است.[85] به علاوه ، سيد علي محمد خود را مبشر ظهور بعدي شمرده و او را «من يُظهِرُهُ الله» خوانده است و در ايمان پيروانش بدو، تأكيد فراوان دارد.[86] سيد علي محمد در حقانيت اين آرا پافشاري نموده و نسبت به افرادي كه بابي نباشند، خشونت بسياري را سفارش كرده است. چنان كه در الواح بيان، درباره وظيفه اولين فرمانرواي بابي ميگويد:« لن تَذَرَ( كذا) فوقَ الأرضِ إذا استَطاع احدا غيرَ البابيين؛ چون (فرمانرواي بابي) توانايي يافت، هيچ كس- جز بابيها- را بر روي زمين باقي نگذارد.» [87] و در بيان فارسي فرمان ميدهد كه همه كتابها را محو و نابود كنند جز كتبي كه درباره آيين وي پديد آمده يا ميآيد.[88] همچنين تأكيد كرده است كه پيروانش جز كتاب بيان و آن چه بدان وابسته ميشود، نياموزند. [89] افكار سيد علي محمد باب، مجموعهاي از برخي آراي شيخيان و باطنيان (تأويل گرايان) و صوفيان و كساني كه به علم حروف و اعداد گرايش داشتهاند و پارهاي از دعاوي شخصي بوده است.
آثار
سيد علي محمد باب آثاري چند از خود به جاي نهاده كه برخي از آن ها چاپ شده و پارهاي ديگر به دليل كشاكشهاي داخلي ميان پيروانش هنوز به چاپ نرسيده است.
جز آثاري كه پيش از اين نام برديم برخي از كتابهاي ديگر او عبارتند از: پنج شأن ، دلائل السبعه، صحيفه عدليه، تفسير سوره كوثر، تفسير سوره بقره، قيّوم الأسماء، كتاب الرّوح. آثار سيد علي محمد باب بيشتر به زبان عربي نوشته شده و مملو از اغلاط صرفي و نحوي است. البته وي كوشيده – براي آنان كه نشان دهد سخنانش رنگ قرآني دارد- گفتارش را با سجع و وزن همراه سازد و با آن كه تنها معجزه خود را همين سخنان ميشمارد تكلف و ابتذال در عباراتش سخت آشكار است.
منابع
عبدالحسين آيتي ، الكواكب الدريه في مآثر البهائيه، مصر 1342؛ عبدالحميد اشراق خاوري، تلخيص تاريخ نبيل زرندي،[بيجا، تاريخ مقدمه، 1339 ش] علي محمد باب ، احسن القصص، يا قيوم الأسماء، نسخه خطي ؛ همو، بيان عربي، نسخه خطي، همو، بيان فارسي، نسخه خطي، همو، لوح هيكل الدين ، نسخه خطي، حاجي ميرزا جاني كاشاني، نقطه الكاف، ليدن 1328/1910 ؛ فاضل مازندراني، اسرارالآثار ، [بيجا، بيتا] (حرف –ر-ق)؛ همو ، اسرار الآثار خصوصي.[ بيجا، بيتا] همو، كتاب ظهورالحق،[بيجا، بيتا]؛ ابوالفضل گلپايگاني ، كشف الغطاء ، چاپ تركستان، محمد باقر نجفي، بهائيان[ بيجا] ،1357 ش؛ احمد يزداني، نظر اجمالي در ديانت بهائي، تهران، 1329 ش.
بهائي اورنگ آبادي- غلام نوراورنگ آبادي
بهاييت
فرقهاي منشعب از آيين بابي، كه خود برخاسته از مكتب شيخي است. اين مكتب تفسيري فلسفي، عرفاني و باطني از تشيع است. بنابراين بهائيت را- به رغم منابع بهائي- نميتوان دين مستقل خواند.
بنيانگذاران آيين بهائي ، ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاءالله است، و اين آيين نيز نام خود را از همين لقب برگرفته است. پدرش، ميرزا عباس نوري معروف به ميرزا بزرگ، از مستوفيان و منشيان عهد محمد شاه قاجار و به ويژه مورد توجه خاص قائم مقام فراهاني بود و بعد از قتل قائم مقام، از مناصب خود بركنار شد وبه نور رفت. [90] ميرزا حسينعلي در 1233 ، در تهران به دنيا آمد و مانند برادرانش آموزشهاي مقدماتي ادب فارسي و عربي را زير نظر پدر و معلمان و مربيان گذراند. در زمان ادعاي بابيت سيد علي محمد شيرازي، در جمادي الاولي 1260، او جواني 28 ساله و ساكن تهران بود كه در پي تبليغ نخستين پيرو باب، ملا حسين بشرويهاي معروف به «باب الباب» در شمار نخستين گروندگان به باب درآمد و از آن پس يكي از فعالترين افراد بابي شد و به ترويج بابيگري، به ويژه در نور و مازندران، پرداخت. برخي از برادرانش، از جمله ميرزا يحيي معروف به « صبح ازل» نيز بر اثر تبليغ او به اين مرام پيوستند. ميرزا يحيي سيزده سال از حسينعلي كوچكتر بود. [91]
از مشهورترين اقدامات ميرزا حسينعلي در آن زمان، به نوشته منابع بهايي[92] ، طراحي نقشه آزادي قره العين – كه در قزوين به اتهام همكاري در به شهادت رساندن ملا محمد تقي برغاني( برغاني، آل) زنداني بود- و نقش جدّي و مؤثرش در اجتماع شماري از بابيان در واقعه بدشت بود. اين اجتماع بعد از دست گيري و تبعيد باب به قلعه چهريق در ماكو و به انگيزه تلاش براي رهايي وي از زندان برپا شد. ميرزا حسينعلي با توجه به توانايي مالي و فراهم كردن امكانات اقامت طرفداران باب در بدشت [93]، جايگاهي معتبر نزد اجتماع كنندگان يافت. در همين اجتماع بود كه سخن از نسخ شريعت اسلام رفت و قره العين « بدو حجاب، با آرايش و زينت» به مجلس وارد شد و حاضران را مخاطب ساخت كه« امروز روزي است كه قيود تقاليد سابقه شكسته شد» [94] شماري از افراد آن اجتماع، به تعبير برخي منابع بهائي« اين طور تصور كردند كه حرّيت مضرّه را پيشه خويش سازند و از حدود آداب تجاوز كنند.» [95] علاوه برآن، هر يك از گردانندگان لقبي جديد و داراي جنبه معنوي پيدا كرد. محمد علي بارفروش به قدّوس ، قره العين به طاهره و ميرزا حسينعلي به بهاء الله ملقب شدند. [96] در بازگشت بابيان از بدشت، در شعبان 1264 ، روستايياني كه برخي از گزارشهاي آن اجتماع را شنيده بودند، در قريه نيالا به آنان حمله كردند و ميرزا حسينعلي به سختي از اين غائله نجات يافت. برخي منابع بهايي ، اين برخورد را به « غضب الهي» در نتيجه رفتار غير اخلاقي بابيها در بدشت تعبير كردهاند. [97]
در همان اوان( سال 1265)، شورش بابيها در قلعه شيخ طبرسي مازندران روي داد و ميرزا حسينعلي همراه با برادرش، يحيي و جمعي ديگر قصد پيوستن به بابيهاي قلعه طبرسي را داشت، ولي در آمل دستگير و زنداني و سپس روانه تهران شد. [98] به فاصله اندكي، شورش بابيها در نيريز پيش آمد و با كشته شدن سيد يحيي دارابي، ملقب به وحيد، در شعبان 1266 خاتمه يافت. اين شورشها و چند حادثه ديگر مقارن با نخستين سالهاي سلطنت ناصرالدين شاه قاجار بود.
قرائن تاريخي حاكي است كه برخي از اين شورشها ريشه اعتقادي و زمينه اجتماعي و تاريخي داشته و به ويژه از اعتقاد شيعي ظهور امام زمان متأثر بوده است.
هر چند گفته ميشود كه سردمداران آنها غالبا در جهت جامة عمل پوشاندن به دستورهاي باب به اين اقدامها دست زدند. او در كتاب بيان فارسي پنج استان ايران را مختص پيروان خويش اعلام كرده و حضور كافران به بيان را در اين مناطق حرام خوانده بود. در هر حال، ميرزا تقي خان امير كبير، صدراعظم وقت، تصميم به سركوب قطعي اين قيامها گرفت. از اين رو در 27 شعبان 1266، به دستور او سيد علي محمد باب در تبريز اعدام شد. به نوشته منابع بابي و بهايي، باب بعد از شنيدنِ سرانجام قيام قلعه شيخ طبرسي، كه بر اثر آن بيشتر پيروان اوليهاش، از جمله ملا حسين بشرويهاي و محمد علي بارفروشي، كشته شده بودند، بياندازه محزون بود و حتي« از شدت حزن براي مدت شش ماه» از نوشتن- و به تعبير منابع بهايي:« نزول وحي» - باز ماند. [99] اما گزارش منابع بابي و بهايي نسبت به جانشيني او يك سان نيست. [100]
بعد از شرح اندوه باب در كشته شدن يارانش، به « نوشتجات » ميرزا يحيي( برادر حسينعلي) – كه در همان ايام به باب رسيده بود – اشاره كرده و نوشته است كه باب بعد از خواندن اين نامهها مسرور شد و سپس وصيتنامهاي براي يحيي فرستاد و درآن «نصّ به وصايت و ولايت فرمود.» [101] كنت دوگوبينو، وزير مختار فرانسه در ايران نيز كه درآن سالها در ايران بوده و جزئيات وقايع بابيان را ثبت كرده، ميرزا يحيي را جانشين باب دانسته و تأكيد كرده است كه اين جانشيني ، بدون سابقه و مقدمه صورت گرفت و بابيها نيز آن را پذيرفتند. [102] خواهر ميرزا حسينعليف عزيه خانم، نيز كه خود از بابيها بود، در كتابي به نام تنبيه النائمين [103] همين نظر را تأييدكرده است. در برابر، نبيل زرندي [104]از يك سياح ياد كرده كه به دستور باب براي اداي احترام به كشته شدگان قلعه طبرسي، به مازندران و از آن جا به تهران نزد ميرزا حسينعلي رفت و هنگام مراجعت، ميرزا حسينعلي نامهاي به نام برادرش ميرزا يحيي براي باب فرستاد، واو بيدرنگ پاسخ داد. در اين پاسخ، به ميرزا يحيي توصيه شده بود كه در سايه برادر بزرگتر قرار گيرد و درآن « كوچكترين اشارهاي به مقام موهومي كه ميرزا يحيي و اتباعش قائل بودند، وجود نداشت». عبدالبهاء ، فرزند ميرزا حسينعلي، در مقاله شخصي سياح[105] از زبان سياحي موهوم گزارش داده كه گزينش يحيي به جانشيني باب، از طراحيهاي ميرزا حسينعلي بوده است كه «افكار متوجه شخص غايبي شود و به اين وسيله بهاءالله محفوظ از تعرّض ناس ماند». [106]
محيط طباطبائي به استناد گزارشهاي تاريخي و برخي قرائن ديگر اظهار كرده كه اساسا موضوع «وصايت » براي باب مطرح نبوده و رهبري بابيها بعد از او به شيخ علي ترشيزي معروف به عظيم رسيد و همو بود كه بابيها را به منظور اجراي نقشه قتل ناصرالدين شاه قاجار به تهران فرا خواند. [107]
در هر حال، بنابر بيشتر منابع، بعد از اعدام باب، عموم بابيّه به جانشيني ميرزا يحيي- كه باب او را« مَن يَعدِلُ اسمُه اسمَ الوحيد» خطاب كرده بود- معتقد شدند و چون درآن زمان يحيي بيش از نوزده سال نداشت. ميرزا حسينعلي زمام كارها را در دست گرفت. نقش فعال ميرزا حسينعلي در اقدامات بابيان و تصميم جدي امير كبير براي فرونشاندن قيامها وشورشهاي آن ها موجب شد كه وي از ميرزا حسينعلي بخواهد ايران را به قصد كربلا ترك كند، و او در شعبان 1267 به كربلا رفت. [108] اما چند ماه بعد، پس از بركناري و قتل امير كبير، در ربيع الاول 1268 ، وصدارت يافتن ميرزا آقاخان نوري، به دعوت و توصيه شخص اخير به تهران بازگشت.
در شوال 1268، حادثه تيراندازي دو تن از بابيان به ناصرالدين شاه پيش آمد و بار ديگر به دست گيري و اعدام بابيها انجاميد. [109] از نظر حكومت مركزي، قرائن و شواهدي براي نقش ميرزا حسينعلي نوري در طراحي اين سوء قصد وجود داشت و به دستگيري او اقدام شد. [110] برخي منابع بابي[111] اين نسبت را تأييد ميكنند ، اما منابع بهايي عموما منكر آناند. خود او نيز در نامه معروف به لوح شيخ( ص15-16) از مداخله در اين كار تبري جسته و حتي ادعا كرده كه در زندان به احوال و حركات حزب بابي ميانديشيده و قصد اصلاح و تهذيب آنان را داشته است. با اين همه، بهاءالله احتمالا به منظور مصون ماندن از تعقيب و دست گيري، كه چه بسا به اعدامش ميانجاميد، مدتي ر مقرّ تابستاني سفارت روس در زرگنده شميران به سر برد و بنابر منابع بهايي، به رغم اصرار سفير روس بر ادامه اقامت وي درآن جا و امتناع از تسليم او به نمايندگان شاه، سرانجام سفير از وي خواست كه به خانه صدر اعظم برود و «ضمنا از مشاراليه[ ميرزا آقاخان نوري، صدراعظم ] به طور صريح و رسمي خواستار گرديد امانتي را كه دولت روس به وي ميسپارد در حفظ و حراست او بكوشد» [112] و اگر آسيبي به بهاءالله برسد و حادثهاي رخ دهد، شخص صدراعظم مسئول سفارت روس خواهد بود. [113] توجه خاص سفير روس به سرنوشت باب و بابيان، موجب شد كه وي بعد از تسليم ميرزا حسينعلي به صدر اعظم، هم چنان مراقب كار باشد و با پي گيري موضوع و« پيغام شديد»، موجبات رهايي او را از زندان فراهم آورد. ميرزا حسينعلي به دستور حكومت ايران، بايد تهران را به مقصد بغداد ترك ميگفت. سفير روس از وي خواست« كه به روسيه برود و دولت روس از او پذيرايي خواهد نمود»، اما اونپذيرفت. هنگام سفر تبعيد نيز نمايندهاي از سوي سفارت روس همراه كاروان بود. [114] با بيان ديگر نيز ناگزير از ترك تهران و رفتن به بغداد شدند.
منابع بهايي توجه دولت روس به سرنوشت ميرزا حسينعلي نوري را با علاقه خاص دختر سفير روس به مشارّ اليه پيوند ميدهند. [115] اين ادعا با سير تاريخي وقايع سازگار نيست، چرا كه پس از رسيدن به بغداد، ميرزا حسينعلي نامهاي به سفير روس نگاشت و از وي و دولت روس جهت اين حمايت قدرداني كرد. سالها بعد نيز در لوحي خطاب به «نيكلاويچ الكساندر دوم» به اين كمك سفير روس اشاره و از دولت روس سپاس گزاري كرد. [116]
وجود چنين مواردي در مكتوبات و نامههاي ميرزا حسينعلي و اخلاف او سبب شده است كه موضوع ارتباط دول استعماري با آيينهاي بابي و بهايي يكي از مسائل جدي و پر مناقشه تاريخ بهاييت شود. علي رغم ادعاي برخي رديّههاي موجود، سند متقني در مورد اين كه دولتهاي استعماري پديد آورنده آيينهاي بابي و بهايي باشند در دست نيست. تاريخ تكوين اين دو مذهب، بيش از هر چيز دگرانديشي فرقهاي در درون مكتب شيخي و تنشهاي اعتقادي، سياسي و تاريخي را به عنوان موجد و مسبّب اصلي آنها به ذهن متبادر ميكند؛ ولي در علاقه دول استعماري به پي گيري حوادث آنها، و گاهي به ذهن متبادر ميكند؛ ولي در علاقه دول استعماري به پيگيري حوادث آنها، و گاهي دخالت آشكار در سير تحولات اين آيينها – از جمله فشار سياسي دولت روس براي حفظ جان ميرزا حسينعلي نوري- نيز هيچ گونه شكي وجود ندارد. موارد ديگري از اين علاقه دول استعماري، در منابع بهايي و غير بهايي گزارش شده است؛ از جمله در 1278 ، سرآرنولد باروز كمبال، [117] جزال قنسولي دولت انگلستان، با ميرزا حسينعلي در بغداد ملاقات و قبول حمايت و تابعيت دولت انگليس و مهاجرت به هند استعماري يا هر نقطه ديگري را به او پيشنهاد كرد. [118] نظير همين تقاضا را نايب كنسول فرانسه در ايامي كه وي در ادرنه بود از او داشت و از وي خواست كه تابعيت فرانسه را بپذيرد تا مورد حمايت وتقويت قرار گيرد.[119] نامق پاشا، والي بغداد، نيز كه گاه به جذب ايرانيان مخالف دولت بيميل نبود، با ميرزا حسينعلي به غايت احترام رفتار ميكرد و به تذكرات دولت ايران اعتنايي نداشت . [120] در ايام اقامت او و بابيها در عراق و استانبول ، براي ايشان مقرري نيز تعيين شده بود كه بعدها ميرزا حسينعلي از اين كه قبول شهريه از دولت نموده بود، اظهار پشيماني ميكرد. [121]
پس از تبعيد ميرزا حسينعلي به بغداد، اين شهر و شهرهاي كربلا و نجف مركز ثقل فعاليتهاي بابيان شد و روز به روز برجمعيت ايشان افزوده ميشد. ميرزا يحيي نيز كه عموم بابيان او را جانشين بلامنازع باب ميدانستند و در هنگام تيراندازي به شاه در نور به سر ميبرد، توانسته بود با لباس درويشي و عصا و كشكول، مخفيانه به بغداد برود. [122] او چهار ماه زودتر از بهاءالله به بغداد رسيد. [123] اما بنابر روش سابق، اكثر اوقات را در خفا ميگذراند و ميرزا حسينعلي عملا رهبري بابيان را در دست داشت. اين موقعيت از يك سو و بروز برخي ادعاها در ميان بابيها از سوي ديگر، سبب شد كه ميرزا حسينعلي گهگاه نزد خاصان خويش ادعيههايي را مطرح كند و به تصرف مسند رياست بابيان بينديشد، اما بعضي از قدماي بابيه رفتار رياست طلبانه و تمهيدات او را براي كنار زدن برادرش دريافتند و موضوع را به ميرزا يحيي گوشزد كردند ودر نتيجه آن، ميرزا حسينعلي بغداد را ترك گفت و با نام مستعار «درويش محمد » به مدت دو سال، در جبال سليمانيه عراق، در ميان دراويش نقشبنديه و قادريه زيست.[124]سرانجام نيز با نوشتن نامه(«عريضه»)اي ترحم انگيز برادر را بر سر مهر آورد- و به تعبير خودش«از مصدر امر حكم رجوع صادر شد»[125]و در حدود 1274 به بغداد بازگشت.[126]
بعد از بازگشت به بغداد، ميرزا حسينعلي هم چنان خود را مطيع برادرش ميدانست و در 1278 كتاب ايقان را در اثبات دعاوي باب نوشت و بر انقياد خود نسبت به جانشين او(يحيي، كلمه مستور)تأكيد كرد.[127]
موضوع ديگري كه در سالهاي اقامت بابيان در بغداد (1269-1279)روي داد، دعوي«مَن يُظهِرُه اللهي» چند تن از آنان بود. «مَن يُظهرُه الله»( كسي كه خدا او را آشكار ميكند) عنواني است كه باب، بعد از ادعاي شريعت جديد و تأليف كتاب بيان، براي « موعود بيان» انتخاب كرد. او در كتاب بيان فارسي، خود را مبشر اين موعود خوانده و پيروانش را به ايمان آوردن به اين مظهر جديد، كه به مراتب اعظم و اشرف از ظهور خود اوست، سفارش و تاكيد كرده بود كه« وقت ظهور من يظهره الله را جز خداوند كسي عالم نيست» ( حاجي ميرزا جاني كاشاني، مقدمه براون، ص ل-لج، به نقل از جاهاي متعدد بيان فارسي). با اين همه، از تعبيرات وي برميآيد كه زمان تقريبي دو هزار سال را در نظر داشته است، به ويژه آن كه ظهور آن موعود را به منزله نسخ بيان ميدانسته است. اما شماري از سران بابيه به اين موضوع اهميت ندادند و چه بسا با توجه به سستي و ناتواني ميرزا يحيي در اداره امور، و به انگيزههاي ديگر، خود را« موعود بيان» خواندند. به نوشته ميرزا آقاخان كرماني و شيخ احمد روحي (ص303) « كار به جايي رسيد كه هر كس بامدادان از خواب پيشين برميخاست، تن را به لباس اين دعوي ميآراست » و به نوشته شوقي افندي، سومين رهبر بهاييان ، فقط در بغداد بيست و پنج نفر اين مقام را ادعا كردند. [128]بيشتر اين مدعيان با طراحي ميرزا حسينعلي و همكاري ميرزا يحيي يا كشته شدند يا از ادعاي خود دست برداشتند.
حضور بابيان در عراق به ويژه در كربلا و نجف، مشكلات ديگري نيز آفريد. به نوشته برخي منابع بهايي [129] در عراق شيوه بابيان اين بود كه شبهاي تار، به دزديدن ملبوس و نقدينه و كفش و كلاه زوار اماكن مقدسه بپردازند، و به تعبير ميرزا حسينعلي «در اموال ناس مِن غير اذن تصرف مينمودند و نهب و غارت و سفك دماء را از اعمال حسنه ميشمردند.» [130] علاوه برآن، در ميان خود بابيها نيز بازار آشوبگري و آدمكشي رونق داشت. برخي منابع بابي از دخالت ميرزا حسينعلي در اين فجايع خبر دادهاند. [131] به نوشته ادوارد براون [132] بر اثر كثرت جنگ و جدال كه هر روزه ما بين بابيان و مسلمانان دست ميداد، از دست ايشان بناي شكايت گذاردند.
دولت ايران نيز نگران آشوبگري بابيها بود، از اين رو از دولت عثماني خواست كه بابيها را از بغداد انتقال دهد و دولت عثماني براي خاتمه دادن به اين نزاعها ،كه لاينقطع در عراق عرب روي ميداد، در اوايل 1280 آنان را از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه كوچ داد. گفتني است كه بابيها در دوره اقامت بغداد، با قبول تابعيت دولت عثماني و قرار گرفتن در حمايت آنان، اين امكان را يافته بودند كه نسبت به مقامات ايراني با آزادي و بيپروايي و اوصاف گوناگون سخن بگويند و بنويسند.[133]
همان زمان با خروج بابيها از بغداد، ميرزا حسينعلي نخست در باغ نجيب پاشا، در بيرون بغداد و سپس در ادرنه، زمزمه « من يُظهرهُ الله» ساز كرد و از همان جا نزاع و جدايي آغاز شد. [134] بابيهايي كه ادعاي او را نپذيرفتند و بر جانشيني ميرزا يحيي( صبح ازل ) باقي ماندند، ازلي نام گرفتند و پذيرندگان ادعاي ميرزا حسينعلي( بهاءالله) بهايي خوانده شدند. برخي منابع بهايي، شروع امر ميرزا حسينعلي را به دوران زنداني بودن او در تهران نيز نسبت ميدهند. [135] ميرزاحسينعلي با ارسال نوشتههاي خود به اطراف و اكناف، رسما بابيان را به پذيرش آيين جديد فرا خواند و ديري نگذشت كه بيشتر آنان به آيين جديد ايمان آوردند و به ظن قوي از ميان رفتن قدماي بابيه، در طول اين مدت، از مهم ترين عوامل موفقيت او بود. [136]
ميرزا حسينعلي ، با آن كه در ادرنه رسما ادعاهاي خود را آشكار كرد، در همين شهر نامهاي مفصل براي ناصرالدين شاه( لوح سلطان) نوشت. محتواي اصلي نامه – گذشته از درخواست شاه براي تجديد نظر نسبت به بابيها و احتراز از اعتماد به اخبار اطرافيان و ديگران- گزارشي است از وضع خود او و پيروان باب در مدت دوازده سال اقامت در بغداد و سه سال اقامت در ادرنه؛ و اين كه در اين مدت «ابدا خلاف دولت و ملت و مغاير اصول و آداب اهل مملكت از اين عباد ظاهر نشده» و « آن چه از قبل، بعضي از جهّال ارتكاب نمودهاند ابدا مرضي نبوده » است. [137] گويا مقصود او از نگارش اين نامه جلب توجه شاه براي بازگشت آنان به ايران و اعلام تبعيت از شاه بوده است. [138] اين نكته كه ميرزا حسينعلي در نامه خود به هيچ روي به مقامات ادعايياش اشاره نكرده و برعدم ارتباط با نمايندگان دولتهاي بيگانه تأكيد ورزيده، در خور تأمل است. موضوع انتقال شخصي ميرزا حسينعلي و چند نفر از خواص او از بغداد به جايي بسيار دور كه دست رسي به حدود ايران نداشته باشند، يا دستگيري و تسليم آنها به مأموران ايراني در سر حدات، را وزير خارجه وقت، از طرف ناصرالدين شاه، طي دو نامه به كنسول اران در سر حدات، را وزير خارجه وقت، از طرف ناصرالدين شاه ، طي دو نامه به كنسول ايران در بغداد نوشته بود تا وي با مقامات عثماني درميان بگذارد و عامل اصلي آن را« فساد و اضلال سفها،... وفتنه و تحريك قتل» ذكر كرده بود كه از نظر دولت ايران ميرزا حسينعلي سردمدار آن بود. [139] آن چه مخصوصا در بررسي نامه ميرزا حسينعلي به ناصرالدين شاه و برخي نوشتههاي ديگر او نبايد ناديده گرفته شود اين است كه سالهاي پاياني اقامت ميرزا حسينعلي و اطرافيانش در بغداد با حضور اجباري برخي از رجال عصر قاجار، مثل ميرزا ملكم خان، بعد از بسته شدن فراموش خانه تهران در 1275، مصادف بود .
همچنان كه توقفشان در استانبول و ادرنه با حضور ميرزا فتحعلي آخوند زاده در استانبول هم زمان شد و آشنايي ميرزا حسينعلي با انديشهها و مكتوبات اين افراد، در تحولات فكري او و تغيير روش نسبت به حكومت ايران تأثير جدي گذاشت. [140]
در هر حال ،منازعات ازلي و بهايي در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و كشتار رواج يافت و هر يك از دو طرف بسياري از اسرار يك ديگر را بازگفتند. ميرزا حسينعلي در كتابي به نام بديع، وصايت ميرزا يحيي را انكار و به برخي از رفتارها و اعمال او « كه خجالت ميكشيد از ذكرش» اشاره كرد. [141]
در برابر، طرفداران ازل نيز از اين قماش مطالب را درباره ميرزا حسينعلي برشمردند و به ويژه، خواهرش عزيّه خانم، كتاب تنبيه النائمين را در افشاي كارهاي برادر نوشت. [142] يك بار نيز ميرزا حسينعلي برادرش را به مباهله فرا خواند.
در اين بحبوحه، به ادعاي برخي منابع بهايي، [143] ميرزا يحيي برادر خويش را مسموم كرد و بر اثر همين مسموميت حسينعلي تا پايان عمر به رعشه دست مبتلا شد.
ميرزا حسينعلي نيز در نامهاي به سلطان عثماني از قصد برادرش بر« فتنه و خروج» خبر داد.[144]
سرانجام، حكومت عثماني براي پايان دادن به اين درگيريها كه گاهي منشأ آن منازعات مالي بود، [145] و نيز به سبب نگراني از «احترامات فائقهاي كه قناسِل خارجه مقيم ادرنه نسبت به وجود مبارك مرعي ميداشتند» [146] در 1285، ميرزا حسينعلي و پيروانش را به عكا در فلسطين، و ميرزا يحيي و يارانش را به ماغوسه( فاماگوستا[147]) در قبرس فرستاد.[148] لكن دشمني در ميان دو گروه ادامه يافت و قتل دو تن از پيروان ميرزا يحيي به دست پيروان ميرزا حسينعلي موجب مشكلاتي براي او شد. [149] ميرزا حسينعلي مدت نُه سال در قلعهاي در عكا تحت نظر بود و پانزده سال بقيه عمر خويش را نيز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگي در شهر حيفا از دنيا رفت.
ميرزا حسينعلي پس از اعلام ( من يظهره اللهي» به فرستادن نامه ( الواح) براي سلاطين و رهبران ديني و سياسي جهان اقدام كرد و ادعاهاي گوناگون خود را مطرح ساخت. هم چنان كه براي اثبات مقاماتي كه ادعا كرده بود، و نيز دفاع از خود در برابر ازليها، به نگارش كتب پرداخت و به اصرار پيروانش« صدور احكام» نمود.
بارزترين مقام ادعايي او ربوبيت و الوهيت بود. او در الواحي كه صادر كرد و در منشآتي كه نوشت و در اشعاري كه سرود، بارها دربارة خود تعبيراتي چون خداي خدايان، آفريدگار جهان، كسي كه« لم يلد و لم يولد » است، خداي تنهاي زنداني، معبود حقيقيف ربّ ما يُري و ما لا يري به كار برد. همين ادعا را اخلاقش درباره وي ترويج كردند، و در نتيجه پيروانش نيز خداي او را باور كردند( عبدالبهاء ،مقام پدرش را « احديث ذات هويت وجودي » خوانده است) و قبر او قبله آنان شد. [150] از تعبيرات مختلف ميرزا حسينعلي در ادعاي خدايي، برميآيد كه وي بر اثر آشنايي اندك با آرا و آثار عرفاني ، تقليدي ناقص و نارسا از برخي تعبيرات عرفا داشته و گاهي در نوشتههاي خود به علما نسبت به « ذكر ربوبيت و الوهيت» توجيهاتي را پيش كشيده است. [151]
گذشته از ادعاي ربوبيت، او شريعت جديد آورد و كتاب اقدس را نگاشت كه بهاييان آن را« مُهيمن بر جميع كتب» و «ناسخ جميع صحائف» و « مرجع تمام احكام و اوامر و نواهي» ميشمارند . [152] بابيهاي كه از قبول ادعاي او امتناع كردند، يكي از انتقاداتشان همين شريعت آوري او بود. از اين رو كه به اعتقاد آنان، نسخ بيان نميتوانست در فاصله زماني بسيار كوتاه روي دهد؛ [153] به ويژه آن كه در برخي آثار بهايي گفته شده كه تفاوت بيان با اقدس ، همانند تفاوت « كعبه با سومنات» است. [154]و احكام اين دوآيين هيچ مشابهتي با يك ديگر ندارند. در عصر بيان، يعني چند سال قبل از ادعاي ميرزا حسينعلي ، بابيها بايد به« ضرب اعناق و حرق كتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الا مَن آمن و صدًق» دست مييازيدند ودر عصر بهاءالله اساس دين جديد« رأفت كبري و رحمت عظمي و الفت با جميع ملل و ... » بود.[155] با اين همه، ميرزا حسينعلي در برخي جاها منكر« نسخ بيان» شد و بر برخي مخالفانش كه به او« نسبت دادهاند كه احكام بيان را نسخ نموده» نفرين كرد. [156]
جديترين برهان او بر حقانيت ادعايش، مانند سيد باب، سرعت نگارش و زيبايي خط بود و به نوشته شوقي افندي « در طي دو سال اول مراجعت مبارك در هر شبانه روز معادل تمام قرآن از لسان قديم، آيات و الواح نازل ميگرديد»، بسياري از اين نوشتهها، بعدها به دستور ميرزا حسينعلي نابود شد. [157] ميرزا حسينعلي داعيةدرس ناخواندگي نيز داشت. [158] و به تبع او، جانشينان و پيروانش نيز براين داعيه اصرار ميورزيدند. [159] و با پيوند دادن اين ادعا به سرعت نگارش، در تثبيت حقانيت او ميكوشيدند. اما گذشته از پرورش وي در خانوادهي اهل ادب، در بيشتر منابع بهايي و درآثار ميرزا حسينعلي تصريحات فراوان بر درس خواندگي و مطالعه كتابهاي مختلف از تفسير و حديث و عرفان، وجود دارد. [160] واين جمله وي كه« دوست ندارم كه اذكار قبل بسيار اظهار شود؛ زيرا كه اقوال غير را ذكر نمودن دليل است برعلوم كسبي نه برموهبت الهي ».[161] ظاهرا از سبب محو آثار پيشين- كه درآنها به مطالب كتب مختلف اشاراتي وجود دارد – و نيز انگيزه او در ادعاي درس ناخواندگي حكايت ميكند.
ميرزا حسينعلي آثار متعددي نگاشت كه اهم آنها عبارت است از: ايقان در اثبات قائميت سيد علي محمد باب كه آن را در آخرين سالهاي اقامت بغداد، در پاسخ پرسشهاي دايي سيد علي محمد باب و جذب او به مسلك بابي، نگاشت. وي در اين اثر كوشيده است كه از نظر انشايي به سبك بيان نزديك شود و گذشته از آن، شبهاتي را كه درباره خودش ، از نظر داعيه « من يُظهره اللهي» نزد بابيان مطرح بوده است برطرف سازد. وجود اشتباهات نسبتا فراوان املايي، انشايي، نحوي وغير آن، واز همه مهمتر ، اظهار خضوع ميرزا حسينعلي نسبت به برادرش(كلمه مستور) سبب شد كه اين كتاب، از همان سالهاي پاياني زندگي ميرزا حسينعلي، پيوسته در معرض تصحيح و تجديد نظر قرار گيرد و حتي در ترجمه انگليسي آن، كه شوقي افندي انجام داده، تغييراتي نسبت به متن فارسي پديد آيد. [162] اقدس كه كتاب احكام بهاييان است و آن را در 1290 ، يا اندكي بعد از آن، زماني كه در عكا تحت نظر بود، تأليف كرد. [163] آثار قلم اعلي، مشتمل بر شمار زيادي از الواح فارسي و عربي كه وي صادر كرد، در چند جلد، مانند كتاب مبين؛ اشراقات و اقتدارات، هر يك مشتمل بر چند لوح فارسي و عربي؛ بديع كه موضوع آن دفاع از من يظهره اللهي خودش و رد بابيان به ويژه اظهارات برادرش ميرزا يحيي است در پاسخ به يكي از بابيان كه رسالهاي در ابطال ادعاي ميرزا حسينعلي نگاشته بود ، و آكنده است از ناسزا به ميرزا يحيي و ديگران و بدگويي از آنها ؛ لوح شيخ، نامهاي است خطاب به شيخ محمد تقي نجفي اصفهاني كه در سالهاي پاياني عمر نگاشته و درآن از اهداف خود و اين كه مورد عنايت خاص خداست، و نيز از رفتار ناصواب برادرش ميرزا يحيي و انكار وصايت او سخن گفته و ضمن تكريم ناصرالدين شاه، كوشيده است تا اقدامات خود را در اصلاح «حزب بابي» بازگو كند. او همچنين فقراتي از نامههايي را كه براي سلاطين جهان فرستاده نقل كرده و تعاليم و برنامههاي اصلاحي خود را بازگفته است.
مراكز بهايي كه به نشر آثار ميرزا حسينعلي اهتمام دارند، بارها به صلاحديد مقامات بهايي در نسخههاي كتاب هاي او تغييراتي دادهاند؛ هم چنين بازنگاري تاريخ باب و بهاء، آن گونه كه با ادعاهاي ميرزا حسينعلي سازگار افتد، به دستور مقامات بهايي انجام گرفته است. [164]
عبدالبهاء
عباس افندي( 1260-1340)ملقب به عبدالبهاء ،پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهاييان جانشين وي محسوب ميگردد. بحران جانشيني بهاءالله تا حدود زيادي يادآور بحران جانشيني سيد كاظم رشتي و سيد علي محمد باب است. كانون اصلي بحران، مناقشه رهبري ميان عباس افندي و برادرش، محمد علي ، بود. منشأ اين مناقشات صدور« لوح عهدي» از سوي ميرزا حسينعلي بود، كه درآن جانشين خود را عباس افندي( و به تعبير او، غُصن اعظم) و بعد از او محمد علي افندي( غصن اكبر) معين كرده بود. او در اين لوح، ضمن تأكيد بر اين كه به «انزال آيات» اشتغال داشته، پيروانش را به دوري از كينه و نزاع و سخنان ناروا فرا خوانده و توصيه كرده بود كه زبان را به گفتار زشت نيالايند؛ و گويا به ياد منازعات گوناگون گذشته خود و برادرش، عبارت قرآني( عَفَا اللهُ عَمًا سَلَفَ)؛ (خدا آن چه را كه پيش از اين روي داد ميبخشد) را افزوده بود. [165]
هر چند عباس افندي سرانجام بر برادرش غلبه يافت ، در بادي امر، كليه منتسبين به بهاءالله، به استثناي هفت نفر، بر مشارّ اليه شوريده و با محمد علي همراه شدند. دور نمينمايد كه اين گرايش به محمد علي، ناشي از نقشي بوده است كه او در نشر و توزيع آثار پدرش داشت. وي در سال 1308 ، از جانب ميرزا حسينعلي، به هند رفت و آثار او را به چاپ رساند. پيروان آيتي بهايي، از اين حيث، مرهون وياند. [166] سردمدار منكران عبدالبهاء، ميرزا آقا جان كاشاني نخستين مؤمن و كاتب بهاءالله بود. او و چند تن از نزديكان و فرزندان ميرزا حسينعلي با نوشتن نامهها و كتابهايي به فارسي و عربي و فرستادن پيام براي بهاييان، در مقام انكار جانشيني عبدالبهاء برآمدند و وي را خارج از «دين بهاء» خواندند. [167] بار ديگر، منازعات آغاز شد و هر يك از دو طرف در نوشتههايشان از تعبيرات زشت و نسبتهايي چون سرقت اوراق و الواح، و حتي احكام، در حق يكديگر دريغ نكردند. [168]
منابع بهايي نقل ميكنند كه محمد علي و طرفداران او در ايجاد تضييقات حكومتي براي عبدالبهاء ،زنداني شدن و حتي توطئه قتل او دست داشتهاند. [169] اين منازعات، مانند موارد قبل، براي عدهاي سؤال برانگيز بود و به تعبير برخي منابع بهايي، [170] بر حيث امر بهايي لطمه وارد ساخت. [171] عبدالحسين آيتي، بعد از آن كه آيين بهايي را رها كرد، در كتاب كشف الحيل[172] چكيدهاي از مطالب كتاب «موادي براي مطالعه درباره آيين بابي» ادوارد براون را درباره منازعات دو برادر نقل كرده است.
عبدالبهاء در مقام رهبري بهاييان و با تأكيد براين كه هيچ ادعايي جز پيروي از پدرش و نشر « تعاليم » او ندارد، با توجه به اوضاع اجتماعي و ديني و به منظور جلب رضايت مقامات عثماني، رسما و با التزام تمام، در مراسم ديني اسلامي، از جمله نماز جمعه، شركت ميكرد و به بهاييان نيز سفارش كرده بود كه درآن ديار به كلي از سخن گفتن درباره آيين جديد بپرهيزند. [173] او همچنين براي حكومت هاي مختلف به تناسب اوضاع سياسي دعا ميكرد؛ الكساندر سوم امپراتور روس، كه به پيروان آيين بهايي اجازه ساختن معبد« مشرق الاذكار » در عشق آباد را داده بود، بنا به دستور عبدالبهاء ،بهاييان بايد پيوسته تأييد وتسديد او را از خداوند مسئلت ميكردند. [174]
حكومت عثماني نيز، خصوصا با توجه به بياعتنايي ناصرالدين شاه نسبت به نامه ميرزا حسينعلي و احتمالا براي رفع يا تخفيف سخت گيري هاي موجود، با عبارت «الدوله العليه العثمانيه و الخلافه المحمديه» مشمول دعاي او بود. [175] با اين همه، به سبب سوابق طولاني بابيان و بهاييان در خاك عثماني و نيز بروز درگيريهاي جدي بين عبدالبهاء و برادرش، مشكلاتي از سوي سلطان عبدالحميد عثماني براي او پديد آمد و از 1319 -1327 كه عبدالحميد از سلطنت خلع و دوره جديد حكومت عثماني آغاز شد، وي تحت نظر بود، در اواخر جنگ جهاني اول( صفر 1336/نوامبر 1917)، در شرايطي كه عثمانيها درگير جنگ با انگليسيها بودند و آرتور جيمز بالفور، وزير خارجة انگليس، اعلاميه مشهور خود مبني بر تشكيل« وطن ملي يهود» در فلسطين را صادر كرده بود، مسائلي روي داد كه جمال پاشا ، فرمانده كل قواي عثماني، عزم قطعي بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراكز بهايي در عكا و حيفا گرفت. برخي مورخان، منشأ اين تصميم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگليس، كه تازه در فلسطين مستقر شده بود، ميدانند .منابع بهايي نيز نوشتهاند كه او مقدار زيادي گندم از املاك خويش ذخيره كرده بود و آنها را در اختيار قشون انگليس گذاشت. اما معمولا در منابع بهايي، تصميم جمال پاشا را به سعايتهاي «ناقضين» (طرفداران محمد علي افندي) نسبت ميدهند. [176] و در عين حال تصريح ميكنند كه لرد بالفور در همان روز وصول خبر به جنرال آلِنبي [177] سالار سپاه انگليس در فلسطين دستور تلگرافي صادر و تأكيد نمود كه« به جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بكوشد.» [178] ظاهرا براي سپاسگزاري از اين عنايت دولت انگليس بوده است كه بلافاصله بعد از آن كه حيفا در ذي حجه 1336/سپتامبر 1918 ، به تصرف قشون انگليس درآمد، عبدالبهاء براي امپراتور انگليس، ژرژ پنجم، دعا كرد و از اين كه سراپرده عدل در سراسر سرزمين فلسطين گسترده شده به درگاه خدا شكر گذارد.[179]
دريافت نشان شهسواري «نايت هود» [180] از دولت انگليس و ملقب شدن وي به عنوان «سِر» نيز بعد از استقرار انگليسيها در فلسطين صورت گرفت. [181] عبدالبهاء در 1340 ، (1300 ش) درگذشت و در حيفا به خاك سپرده شد. در مراسم خاكسپاري او نمايندگاني از دولت انگليس حضور داشتند و وينستون چرچيل، وزير مستعمرات بريتانيا، با ارسال پيامي مراتب تسليت پادشاه انگليس را به جامعه بهايي ابلاغ كرد. [182]
از مهم ترين رويدادهاي زندگي عبدالبهاء ، سفر او به اروپا و آمريكا بود. پس از خلع عبدالحميد از سلطنت، محدوديتهاي عبدالبهاء نيز برطرف شد و او در 1328، به دعوت بهاييان اروپا و آمريكا از فلسطين به مصر و ازآن جا به اروپا و يك بار ديگر به آمريكا رفت. اين سفر از آن جهت اهميت دارد كه نقطه عطفي در ماهيت آيين بهايي محسوب ميگردد. پيش از اين مرحله، آيين بهايي بيشتر به عنوان يك انشعاب از اسلام بروز كرده بود و حتي رهبران بهايي، در برخي مواضع، در بلاد عثماني خود را شاخهاي از متصوفه شناسانده بودند. [183] در آن مرحله، رهبران و مبلغان اين آيين براي اثبات حقانيت خود از درون قرآن و حديث به جست وجوي دليل ميپرداختند[184] و آن ها را براي مخاطبانشان كه مسلمانان، به ويژه شيعيان ، بودند مطرح ميكردند .
پيروان اوليه آيين بهايي نيز از دين جديد همين تلقي را داشتند و به همين سبب، مهم ترين متن احكامي اين آيين، اقدس، از حيث صورت، تشابه كامل با متون فقهي اسلامي دارد و به ادعاي منابع متأخر بهايي، با توجه « به محيط معتقدات مذهبي ايران و سوابق عقيده و سنت و عرف و عادت مردم» در زمان پيدايي اين آيين و«فقط به اعتبار شيعيان و ايرانيان معاصر با ظهور» آيين بهايي تدوين شده است. [185] اما شرايط تاريخي و فاصله گرفتن رهبران بهايي از ايران و نيز عدم موفقيت در جلب نظر مخاطبان اوليه، و نيز مهاجرت شماري از پيروان اين آيين به كشورهاي غربي و آشنايي رهبران بهايي با انديشههاي جديد در دوره اقامت بغداد و استانبول و عكا، عملا سمت و سوي اين آيين را تغيير داد و آن را از صورت آشناي دينهاي شناخته شده، به ويژه اسلام ، دور كرد. برخي محققان ، يكي از دلايل عدم نشر كتاب اقدس در چند دهه اخير و نيز ترجمه نشدن آن به زبانهاي اروپايي، را همين تغيير روش ميدانند.
عبدالبهاء در سفر سه ساله خود آن چه را كه بهاييان به عنوان تعاليم دوازده گانه ميشناسند، ولي عملا به هجده تعليم بالغ ميشود [186] مدون و معرفي كرد و تعاليم باب و بهاء را با آن چه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوين روشنگري و مدنيسم و اومانيسم متداول بود، آشتي داد. به عبارت ديگر، تعليمات آيين بهايي با سفر عبدالبهاء به غرب، طنين ديگري يافت. برخي از اين تعاليم در گفتار و نوشتار ميرزا حسينعلي نوري مستتر بود و برخي ديگر نتيجه مطالعات ، تجربيات و برخوردهاي عبدالبهاء با تفكر غربي، به ويژه الهيات جديد مسيحي و نيز انديشهها و آمال ترقي و تجدد در مغرب زمين ، بود« دايره المعارف جهان اسلام آكسفورد» [187] ،ذيل«Bahai» نمونهاي از اين جمعآوري و التقاط كه تفاوت تعاليم بهايي، قبل و بعد از سفر عبدالبهاء به غرب، را چشمگير ميسازد تعاليم راجع به وحدت لسان و خط است. اين تعاليم برگرفته از پيشنهاد زبان اختراعي اسپرانتو است كه در اوايل قرن بيستم طرفداراني يافته بود، ولي به زودي غير عملي بودن آن آشكار شد و در بوتة فراموشي افتاد. [188] موارد ديگر تعاليم دوازدهگانه عبارت است از :ترك تقليد( و به تعبير متداول نزد بهاييان، تحري حقيقت) ،تطابق دين با علم و عقل، وحدت اساس اديان، بيتالعدل،وحدت عالم انساني، ترك تعصبات ، الفت ومحبت ميان افراد بشر، تعديل معيشت عمومي ، تساوي حقوق رجال و نساء، تعليم و ترتيب اجباري، صلح عمومي وتحريم جنگ عبدالبهاء اين تعاليم را از ابتكارات پدرش قلمداد ميكرد و در مواضع گوناگون گفته بود كه پيش از اين چنين تعاليمي وجود نداشته است. [189] با اين همه در معرفي آيين بهايي و آن چه ميرزا حسينعلي آورده است، براين نكته كه او« تجديد تعاليم انبيا » كرده و« اساسي كه جميع پيغمبران گذاشتند آن اساس بهاءالله است و آن اساس، وحدت عالم انساني است، آن اساس محبت عمومي است، و آن اساس صُلح عمومي بين دُوَل است و ...» .[190] تأكيد كرده بود.
عبدالبهاء چندين كتاب نيز نوشت كه اهم آن ها بدين قرار است : مقاله شخصي سياح، گزارشي از زبان يك سياح موهوم، درباره تاريخ و تعاليم باب و بهاء[191] مفاوضات، مكاتيب، خطاات، هر سه مشتمل ر مطالب مختلف و سخنرانيها و نامههاي او؛ تذكره الوفاء كه زندگي نامه شماري از قدماي آيين بهايي است.
شوقي افندي
شوقي افندي ملقب به شوقي رباني( 1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود كه بنا به وصيت وي، در رسالهاي موسوم به الواح وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود. جانشيني شوقي افندي نيز، مانند موارد قبل، سبب مشاجرات و انشعابات ديگري درميان بهاييان شد. در واقع، عبدالبهاء نسبت به آن چه پدرش تعيين كرده بود، تجديد نظر كرد و برادرش، محمد علي افندي، را كه بايد بعد از او به رهبري بهاييان ميرسيد كنار گذاشت و سلسله ولايت امر الله را تأسيس نمود كه نخستين آن ها شوقي بود و پس از آن بايد در نسل ذكور وي ادامه مييافت. [192] شوقي به ياري مادرش به رياست رسيد، ولي گروهي او را نپذيرفتند؛ برخي از آنان آيين بهايي را رها كردند كه از آن جملهاند: عبدالحسين آيتي ، فضل الله صبحي( مهتدي) و حسن نيكو؛ و برخي ديگر نسبت به اعتبار وصيتنامه ترديد كردند. شوقي، به رسم معهود اسلاف خود، به بدگويي و ناسزا به مخالفان پرداخت و آنان كتابهايي در پاسخ او و مشتمل بر گزارش دوران وابستگيشان به آيين بهايي و مشاهدات خود نگاشتند- چون كشف الحيل عبدالحسين آيتي ، خاطرات صبحي و فلسفه نيكو.
شوقي، برخلاف نياي خود، تحصيلات رسمي داشت و در دانشگاه آمريكايي بيروت و سپس در آكسفورد تحصيل كرده بود. تحصيلات اودر اين شهر ، به سبب درگذشت عبدالبهاء ناتمام ماند.
نقش اساسي او در تاريخ بهايي، توسط تشكيلات اداري و جهاني اين آيين بود و اين فرايند، به ويژه در دهه شصت ميلادي، در اروپا و آمريكا سرعت بيشتري گرفت و ساختمان معبدهاي قارهاي بهايي موسوم به مشرقالاذكار به اتمام رسيد. تشكيلات بهايي، كه شوقي افندي به آن« نظم اداري امر الله» نام داد، زير نظر مركز اداري و روحاني بهاييان واقع در شهر حيفا كه به« بيتالعدل اعظم الهي» موسوم است اداره ميشود.
در زمان حيات شوقي افندي ، حكومت اسرائيل در فلسطين اشغالي تأسيس شد.تأسيس اين حكومت با مخالفت همه كشورهاي اسلامي روبه رو شد، و به ويژه رفتار صهيونيستها با مسلمانان عواطف و احساسات عموم مسلمانان را جريحه دار كرد. اما شوقي، علاوه بر مكتوبات حاكي از موافقت او و بهاييان با تأسيس دولت اسرائيل، بعد از استقرار اين دولت، با رئيس جمهور اسرائيل ديدار كرد و «مراتب دوستي بهاييان را نسبت به كشور اسرائيل بيان و آمال و ادعيه آنان را براي ترقي و سعادت اسرائيل » اظهار داشت. [193] او همچنين در پيام تبريك 1329، خطاب به بهاييان اعلام كرد كه «مصداق وعده الهي به ابناء خليل و ورّاث كليم، ظاهر و باهر و دولت اسرائيل در ارض اقدس مستقر » شده است. در همين پيام ، به پيوند استوار دولت اسرائيل با مركز بينالمللي جامعه بهايي اشاره شده است.[194] موارد متعدد ديگر از ارتباط رهبران بهايي با حكومت اسرائيل، و تلاشهاي آنان براي به رسميت شناخته شدن آيين بهايي از سوي اين حكومت، در مجلات اخبار امري بهاييان و توقيعات مباركه شوقي افندي گزارش شده است.
شوقي چند كتاب به فارسي وانگليسي نوشت: قرن بديع، اصل اين كتاب به انگليسي[195] است و در چهار جلد نوشته شده و مشتمل است بر تاريخ باب و بهاء تا صدمين سال اعلان ادعاي باب؛ توقيعات مباركه، مجموعه دست خطهاي شوقي به مناسبتهاي گوناگون است. در شش جلد، به فارسي؛دور بهائي، اين كتاب به انگليسي نوشته شده و مروري است بر تاريخ بهاييت و پيش بيني آينده آن طبق نظر عبدالبهاء؛ و ترجمه كتاب تاريخ نبيل زرندي به انگليسي.[196] [197]
بنابر بر تصريح عبدالبهاء در«الواح و وصايا» پس از وي بيست و چهار تن از فرزندان ذكورش، نسل بعد از نسل، با لقب ولي امر الله بايد رهبري بهاييان را به عهده ميگرفتند و هر يك بايد جانشين خود را تعيين ميكرد« تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد» .[198] لكن شوقي افندي رباني، نخستين فرد از اين سلسله، عقيم بود و طبعا بعد از وفاتش، در 1337ش، دوران ديگري از دودستگي و انشعاب و سرگشتگي در ميان بهاييان ظاهر شد. ولي سرانجام همسر شوقي افندي، روحيه ماكسوب، و تعدادي از گروه 27 نفري منتخب شوقي ملقب به «اديان امرالله» اكثريت بهاييان را به خود جلب و مخالفان خويش را طرد« و بيت العدل » را در( 1342ش/1963) تأسيس كردند. از گروه« اديان امرالله » در زمان نگارش اين مقاله تنها سه نفر،يعني روحيه ماكسول و دو تن ديگر، در قيد حياتاند و با كمك افراد منتخب بيت العدل كه به« مشاورين قارهاي» معروفاند رهبري اكثر بهاييان را به عهده دارند. طبق آمارهاي بهاييان، جمعيت بهاييان در جهان، در(1371/1992)،5 ميليون نفر تخمين زده ميشود.
انشعاب ديگري كه به موازات رهبري روحيه ماكسول شكل گرفت، انشعاب «ريمي » بود. از آن جا كه طبق پيش بيني عبدالبهاء، رئيس دائمي« بيت العدل» بايد «ولي امرالله» باشد و« بيت العدل» بدون ولي امر صلاحيت رهبري ندارد، چارلز ميس ريمي ادعا كرد كه جانشين شوقي و وليّ امر است. او دلائلي نيز بر جانشيني خود ارائه و به توطئه قتل شوقي و از بين بردن وصيت نامة وي اشاره كرد. ريمي طرفداراني در ميان بهاييان پيدا كرد و گروه ديگري با عنوان« بهاييان ارتدكس» پديد آورد. اين گروه امروزه درآمريكا، هندوستان، استراليا وچند كشور ديگر پراكندهاند. عده ديگري از بهاييان نيز پس از مرگ شوقي به رهبري جواني از بهاييان خراسان، به نام جمشيد معاني، روي آوردند. اين جوان خود را« سماءالله» ناميد و طرفداران اودر اندونزي، هند، پاكستان و آمريكا پراكندهاند.
آيينها و باورهاي بهاييان
نوشتههاي سيد علي محمد باب، ميرزا حسينعلي بهاءالله و عبدالبهاء، تا حدي نيز شوقي افندي رباني، از نظر بهاييان مقدس است ودر مجالس ايشان قرائت ميشود.
اما كتب باب عموما در دسترس بهاييان قرار نميگيرد ودو كتاب اقدس و ايقان ميرزا حسينعلي نوري است كه نزد بهاييان از اهميت خاصي برخوردار است. تقويم شمسي بهايي از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه، در هر ماه به نوزده روز، تقسيم ميشود و چهار روز( در سال كبيسه پنج روز) باقيمانده موسوم به ايام« هاء» است به عنوان ايام شكرگزاري و جشن تعيين شده است. [199]
بهاييان موظف به نماز روزانه، روزه به مدت نوزده روز از طلوع تا غروب آفتاب (آخرين ماه سال)، و زيارت يكي از اماكن مقدسه ايشان، شامل منزل سيد علي محمد باب در شيراز و منزل ميرزا حسينعلي نوري در بغدادند. بهاييان هم چنين به حضور در«ضيافات» موظفاند كه هر نوزده روز يك بار تشكيل ميگردد. درآيين بهايي نوشيدن مشروبات الكلي و مواد مضرّ به سلامت منع شده ، ورضايت والدين عروس و داماد در ازدواج ضروري شمرده شده است. منبع اصلي احكام در ميان بهاييان كتاب اقدس است. اين كتاب، متممي نيز دارد كه به رساله سؤال وجواب معروف است.
آيين بهايي از ابتداي پيدايي، در ميان مسلمانان به عنوان يك انحراف اعتقادي (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعاي قائميت توسط سيد علي محمد باب، با توجه به احاديث قطعي، پذيرفته نبود. ويژگيهاي « مهدي» در احاديث اسلامي به گونهاي تبيين شده كه راه هر گونه ادعاي بيجا را بسته است. مخالفت علما با سيد علي محمد باب به سبب همين ادعا و ادعاي بابيت او بود. [200]مشكل بهاييت، از اين حيث مضاعف است. ميرزا حسينعلي علاوه بر قبول قائميت سيد علي محمد باب واين كه او دين جديدي آورده است، خود را« من يظهره الله » ناميد و ادعاي شريعت مستقل را مطرح كرد. همه مسلمانان، خاتميت پيامبر اسلام (ص) را مسلم ميدانند و بالطبع، هر ادعايي كه با اين اعتقاد سازگار نباشد و هر فرقهاي كه اين اصل را نپذيرد، از نظر مسلمانان، از اسلام جدا شده است وبه هيچ روي نبايد خود را برآمده از اسلام بداند.
گذشته از اين، اثبات ادعاي رسالت براي رهبران آيين بهايي، با توجه به مخاطبان اصلي آن ها، مسلمانان و به ويژه شيعيان، ممكن نبود و مبلغان و مدافعان بهايي به رغم تلاش بسيار براي استدلالي كردن اين ادعا، در اثبات مدعا درماندند و غالبا به شيوههاي خاص براي تأييد درستي دين جديد روي آوردند. مهم ترين برهان ايشان، كثرت آيات و نوشتههاي ميرزا حسينعلي و نيز گسترش آيين بهايي بود با عنوان دليل تقرير؛ در كتابهاي ناظر به استدلالهاي بهاييان ،اين دو استدلال نقد و رد شده است.
تاريخ پر حادثه رهبران بهايي، نارست درآمدن پيشگويي هاي آنان و منازعات دور از ادب از يك سو، حمايتهاي دولتهاي استعماري در مواضع مختلف از سران بهايي و به ويژه همراهي آنان با دولت اسرائيل از سوي ديگر، زمينه فعاليت در كشورهاي اسلامي، خصوصا ايران، را از بهاييان گرفت و به رغم فعاليت گسترده تشكيلات بهايي راي تثبيت حضور رسمي پيروان خود در اين كشورها هيچ گاه چنين خواستهاي تحقق نيافت؛ مؤلفان بسياري در نقد اين آيين كتاب نوشتند؛ مطبوعات فارسي و عربي رويكرد هاي سياسي آنان را افشا كردند؛ علماي حوزههاي علميه شيعه و دانشگاه از هر و مُفتيان بلاد اسلامي جدا بودن اين فرقه از امت شوراي اسلامي را اعلام داشتند و سازمانهاي بينالمللي اسلامي نيز در قبال آيين بهايي همين موضوع را گرفتند. [201]بازگشت برخي مقامات و مبلغات بهايي از اين آيين و افشاي مسائل دروني اين فرقه، نيز عامل مهم فاصله گرفتن مسلمانان از اين آيين بوده است.
منابع
عبدالحسين آيتي، كتاب كشف الحيل، تهران، 1326 ش؛ همو، الكواكب الدريه في مآثر البهائيه، مصر 1342 ؛ جان اينزر اسلمونت، بهاءالله و عصر جديد، ترجمه فارسي، حيفا 1932؛عبدالحميد اشراق خاوري، رساله گنجينه حدود و احكام، تهران، 1331 ش؛ همو، مائده آسماني، ج7، تهران 1327 ش؛ علي محمد رضا باب قسمتي از الواح خط نقطه اولي،[بيجا، بيتا] حاجي ميرزا جاني كاشاني ، كتاب نقطه الكاف، چاپ ادوارد براون ،ليدن 1328/1910؛ محمد مهدي زعيم الدوله تبريزي، مفتاح باب الابواب، يا، تاريخ باب وبهاء ،ترجمه حسن فريد گلپايگاني، تهران 1346 ش؛ سازمان كنفرانس اسلامي. مجمع فقه اسلامي، مصوبه ها و توصيهها: از دومين تا پايان نهمين نشست، ترجمه محمد مقدس ، قم 1418؛ عزيزالله سليماني اردكاني، كتاب مصابيح هدايت، ج2، تهران 1326ش؛ شوقي افندي، توقيعات مباركه، تهران، 1347 ش؛ همو ، كتاب قرن بديع ، ترجمه نصرالله مودت[ بيجا، بيتا]: عباس بن حسينعلي عبدالبهاء، الواح و وصايا، مصر[ بيتا]، همو، خطابات حضره عبدالبهاء في اوربا و آمريكا، چاپ محمود زرقاني و فرج الله كردي ،مصر1340/1921؛همو، خطابات مباركه حضرت عبدالبهاء در اروپا و آمريكا[بيجا، بيتا] همو، مقاله شخصي سياح كه در تفصيل قضيه باب نوشته است، تهران، 1341 ش؛ همو ، مكاتيب عبدالبهاء ، ج1، مصر 1328 ، ج 2-3، چاپ فرج الله كردي، مصر، 1330-1340؛همو، النور الابهي في مفاوضات عبدالبهاء ،ليدن.1908؛ عزيه خانم نوري، تنبيه النائمين، [بيجا، بيتا] فاضل مازندراني ، اسرار الآثار خصوصي، تهران، 1346ش، بديع الله فريد، مقالهاي در معرفي كتاب اقدس، تهران، 1352 ش؛ محمد علي فيضي، حيات حضرت عبدالبهاء و حوادث دوره ميثاق، تهران، 1350ش؛ ابوالقاسم بن عيسي قائم مقام، منشآت قائم مقام، چاپ محمد عباسي، چاپ افست، تهران،[تاريخ مقدمه، 1356 ش]: همو، نامههاي پراكنده قائم مقام فراهاني، چاپ جهانگير قايم مقامي، بخش 1،تهران، 1357ش؛ ابوالفضل بن محمد گلپايگاني، فرائد، قاهره، 1315؛ همو، كشف الغطاء عن حيل الاعداء ،عشق آباد، 1334؛ اسدالله مامقاني« اختلاف بهاءالله و صبح ازل» راهنماي كتاب، سال 6، 4و5 (تيرو مرداد 1342)؛ محمد محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم ميلادي ، ج5، تهران 1331ش؛محمد محيط طباطبايي، «از تحقيق وتتبع تا تصديق و تبليغ فرق بسيار است» گوهر، سال 4،ش2(ارديبهشت 1355)،ش (خرداد 1355) ؛ همو« تاريخ قديم و جديد»،گوهر، سال 3، ش5(مرداد 1354)ش6(شهريور 1354)؛همو »تاريخ نو پديد زرندي» گوهر، سال 6،ش3(خرداد 1357)ش4(تير 1357)؛همو،« چند نكته درباره يك مقاله: عظيم پس از باب و پيش از ازل» گوهر، سال 6، ش3(خرداد 1357)،ش 4(تير 1357)؛همو «[درباره] كتاب اقدس، گوهر، سال 4، ش10(دي 1355)،ش 11و12 (بهمن و اسفند 1355) ؛همو ،رساله خالويه يا ايقان» گوهر، سال 5، ش11و12 (بهمن و اسفند 1356) سال 6، ش1( فروردين 1357)؛ همو، كتابي بينام با نام تازه، گوهر، سال 2، ش11و12( بهمن و اسفند 1353 ) همو، گفت و گوي تازه درباره تاريخ قديم و جديد گوهر، سال 4، ش4(تير 1355)؛محمد علي موحد،« اسنادي از آرشيو دولتي استانبول، راهنماي كتاب، سال 6، ش1و2(فروردين و ارديبهشت 1342) فضل الله مهتدي، اسناد و مدارك صبحي درباره بهائيگري، ج2، خاطرات صبحي، تهران، 1357ش؛ عبدالحسين ميرزا آقاخان كرماني و احمد روحي، هشت بهشت، تهران، [بيتا] محمد نبيل زرندي، مطالع الانوار: تلخيص تاريخ نبيل زرندي، تهران، 1356 ش؛ محمد باقر نجفي، بهائيان، تهران، 1357ش؛ حسينعلي بن ميرزا بزرگ نوري( بهاءالله) آثار قلم اعلي، تهران 1342-1343ش؛ همو، اقتدارات ، به خط مشكين قلم، [بيجا ، بيتا]؛ همو، كتاب مستطاب ايقان ، مصر 1352 / 1933؛همو ، لوح مبارك خطاب به شيخ محمد تقي مجتهد اصفهاني معروف به نجفي[ لوح شيخ] ؛ تهران،1341 ؛ همو ،مجموعه الواح مباركه، قاهره 1338/1920؛ حسن نيكو، فلسفه نيكو، تهران[ تاريخ مقدمه 1343 ش] احمد يزداني، كتاب نظر اجمالي در ديانت بهائي، تهران ، 1350ش؛
Windi Momen, A basic Bahai dictionary, Oxford 1991, The Oxford Encyclopedia of the modern Islamic World ,ed.john L. Esposito, New York 1995. S.V. Bahai (by b. Todd Lawson)
محمد صدري
[1] Handbook
[2] John R . Hinnells
[3] Hand book of Living Religions.
[4] Penguin
[5] gender
[6] Religion in migration
[7] Diaspora religion
[8] Black African
[9] Comparative.
[10] real
[11] Multi-religious societies.
[12] Anew Dictionary Of Religions
[13] Blackwell and Penguin
[14] Gillian Bromley
[15] John Cort
[16] Folkert
[17] Handbook
[18] Secular
[19] alternative
[20] Charismatic movents
[21] Pacific
[22] Perrrceived history
[23] Pure
[24] original
[25] mainstream
[26] right
[27] wrong
[28] missinary
[29] isms
[30] Phases
[31] Passage.
[32] Jocal.
[33] alternative
[34] Paradigm
[35] هر چند اين جانب به هيچ وجه قصد نقد و حاشيه نويسي براين كتاب را ندارم، اما در اين مورد خاص در فصل مربوط توضيحاتي را ارائه خواهم كرد.( مترجم)
[36] A New Dictionary Of Religions
[37] Bkackwell/Penguin.
[38] Humanism انسان مداري.
[39]براي امانت داري محتويات اين فصل را عينا ترجمه ميكنيم، ليكن نظر علماي شيعه در مورد اين مطلب را به صورت الحاقيهاي براين فصل ميآوريم.
[40] Denis Maceoin
[41] church
[42] messianic
[43] E.G Browne
[44] The Baha I World
[45] Univerrsal House of Jistice.
[46] Scriptural.
[47] Prophetic cycle
[48] Universal cycle.
[49] Cycle of fulfillment.
[50] De Facto.
[51] Acre.
[52] Bahgi.
[53] E,G.Briwne.
[54] Peter Berger.
[55] Manifestations.
[56] Logus.
[57] Incarnation.
[58] Univerrrsal House of Justice.
[59] Covenant.
[60] Wilmette.
[61] Samoa
[62] Hampson.
[63] تقليل به خاطر تغييرات اداري ميباشد.
[64] اشراق خاوري، ص63-64.
[65] فاضل مازندراني، ظهور الحق، ج3، ص97.
[66] همو، اسرار الآثار خصوصي ، ج 1، ص192-193.
[67] همو، اسرار الآثار خصوصي، ج4، ص370.
[68] همو، ظهور الحق، ج3، ص479.
[69] اشراق خاوري، ص67.
[70] آيتي، ج1، ص43.
[71] احسن القصص، ص1.
[72] نجفي، ص168.
[73] حاجي ميرزا جاني كاشاني، ص135.
[74] بيان عربي، ص3.
[75] اشراق خاوري، ص141.
[76] يزداني، ص13.
[77] فاضل مازندراني، ظهور الحق، ج 3، ص14، تصوير نامه ناصرالدين ميرزا به محمد شاه قاجار.
[78] گلپايگاني، ص204-205.
[79] حاجي ميرزا جاني كاشاني، ص162.
[80] حاجي ميرزا جاني كاشاني، ص162.
[81] آيتي، ج1، ص163 ، 195.
[82] آيتي، ج1، ص130.
[83] نجفي، ص252.
[84] بيان عربي،ص1.
[85] لوح هيكل الدين، ص18.
[86] بيان عربي، ص5و6.
[87] لوح هيكل الدين، ص15.
[88] لوح هيكل الدين، ص198.
[89] بيان عري، ص15.
[90] قائم مقام، 1356 ش، ص19-25 همو، 1357 ش، بخش 1، ص376؛ نبيل زرندي، ص88-89.
[91] نبيل زرندي، ص85، 88، 91 حاجي ميرزا جاني كاشاني، مقدمه براون ، لج.
[92] نبيل زرندي ، ص 259-260.
[93] حاجي ميرزا جاني كاشاني، ص240، 241.
[94] نبيل زرندي، ص271-273.
[95] نبيل زرندي، ص274-275.
[96] نبيل زرندي، ص269-270.
[97] نبيل زرندي، ص275.
[98] حاجي ميرزا جاني كاشاني، ص242-243؛ نبيل زرندي، ص345-353.
[99] نبيل زرندي، ص393، 418-420؛ حاجي ميرزا جاني كاشاني، ص208.
[100] حاجي ميرزا جاني كاشاني، ص238، 244.
[101] براي تصوير اين وصيت نامه و توضيح آن باب، ص ب –پ، 1-10.
[102] حاجي ميرزا جاني كاشاني،ْ مقدمه براون، ص له.
[103] ص3-4، 28- 32.
[104] ص419-422.
[105] ص 67-68.
[106] درباره منشأ اختلاف اين گزارش ها و ميزان اعتبار متون تاريخي بابي و بهايي در اين زمينه حاجي ميرزا جاني كاشاني ، مقدمه براون ، ص لج- لز؛ محيط طباطبائي، گوهر، سال 3، ش5، ص 343- 348 ، ش 6، ص 426 – 431، ش 9، ص700-706، سال 4، ش2،ص113-120،ش3،ص200-208،ش4،ص282-291
[107] گوهر، سال 6، ش3، ص178-183، ش4، ص271-277.
[108] نبيل زرندي، ص 580، 584- 585.
[109] نبيل زرندي، ص590-592.
[110] زعيم الدوله تبريزي، ص195.
[111] عزّيه خانم نوري، ص5-6.
[112] شوقي افندي، قرن بديع، ج1، ص318.
[113] نبيل زرندي، ص593.
[114] نبيل زرندي، ص611-612؛ 617- 618 ؛ شوقي افندي، قرن بديع، ج 2، ص48؛ نيز نجفي كتاب دوم، ص 622-631.
[115] نبيل زرندي، ص594.
[116] آثار قلم اعلي، ج1، ص76؛ شوقي افندي، قرن بديع، ج2، ص49.
[117] Arnold Barraws Kemball.
[118] شوقي افندي، قرن بديع، ج2، ص125-126.
[119] آيتي، 1342، ج1، ص380-381.
[120] شوقي افندي ، قرن بديع، ج2، ص126-127.
[121] نوري، مجموعه الواح مباركه، ص159، درباره مقرري ميرزا حسينعلي و برادرش در عثماني مامقاني، ص 383 -384.
[122] ميرزا آقا خان كرماني و روحي، ص301؛ حاجي ميرزا جاني كاشاني ، مقدمه براون ، ص لح-لط؛ قس نبيل زرندي ، ص613.
[123] قس نوريف لوح شيخ، ص123.
[124] ميرزاآقاخان كرماني و روحي، ص 302؛ عزيه خانم نوري، ص11-12؛ عبدالبهاء ، مقاله شخصي سياح، ص68-71؛ شوقي افندي، قرن بديع ، ج2، ص 116-117.
[125] نوري،ايقان،ص195.
[126] ميرزا آقاخان كرماني و روحي، همان جا؛ عبدالهاء ، مقاله شخصي سياح، ص69؛عزيه خانم نوري، ص11-13.
[127] نوري، ايقان ، همان جا؛در چاپهاي بعدي، «كلمه مستور»به «كلمه عليا» تغيير يافته است.
[128] عزيه خانم نوري، ص42-43.
[129] شوقي افندي، قرن بديع، ج2، ص106-107.
[130] اشراق خاوري، 1327 ش، ج7، ص130.
[131] عزيه خانم نوري، ص15-16؛ براي فهرست كتابهاي پيروان باب از گزارش كارهاي ميرزا حسينعلي در عراق عزيه خانم نوري، مقدمه ناشر، ص2-4.
[132] حاجي ميرزا جاني كاشاني، مقدمه ، ص ما.
[133] محيط طباطبايي ،سال 3، ش5، ص345.
[134] درباره ادعاي پنهاني او در 1275 ، پيش از تأليف ايقان محيط طباطبايي، سال 5، ش11و12 ، ص 830-831 .
[135] شوقي افندي، قرن بديع، ج1، ص218.
[136] حاجي ميرزا جاني كاشاني، مقدمه براون، ص ما، مج.
[137] براي متن كامل اين نامه عبدالبهاء ، مقاله شخصي سياح، ص 114-165.
[138] محيط طباطبائي، سال 3، ش 5، ص347.
[139] براي متن دو نامه مورد ااره نجفي، كتاب دوم، ص644-647 ؛ تصوير اين دونامه را ادوارد بروان در كتابش مواردي براي مطالعه در آيين بابي آورده است. --------Materials for the study of the Babi religion ----- محمود ، ج 5، ص1301.
[140] محيط طباطبايي، سال 3، ش5، ص345-348، ش 6، ص427.
[141] نيز------- نوري، اقتدارات ، ص319.
[142] براي تفصيل بيشتر-----نجفي، كتاب اول، ص328-353.
[143] شوقي افندي، قرن بديع، ج2، ص229.
[144] موحد، ص 102-110.
[145] مامقاني، ص383-384.
[146] شوقي افندي ، قرن بديع، ج2، ص271.
[147] Famagusta.
[148] حاجي ميرزا جاني كاشاني، مقدمه براون ، ص مب.
[149] درباره حكم رسمي دولت عثماني به انتقال ميرزا حسينعلي به عكا و گزارش استناطاقات چند تن از نزديكان وي در دادگاه عثماني و نيز پيشنهاد سفير انگليس براي فرستادن وي به عكا موحد، مامقاني، همان جاها.
[150] يزداني، ص96؛اشراق خاوري، 1331ش، ص18.
[151] لوح شيخ، ص31، 105.
[152] عبدالبهاء ، مكاتيب ، ج 1، ص343؛ فاضل مازندراني ، ج1، ص161.
[153] عزيه خانم نوري، ص46-47.
[154] گلپايگاني، 1334، ص 166.
[155] عبدالبهاء ، مكاتيب، ج2، ص266.
[156] نوري، اقتدارات، ص103.
[157] قرن بديع، ج2، ص145-146.
[158] عبدالبهاء، مقاله شخصي سياح، ص116-117.
[159] همو، مكاتيب، ج3، ص347.
[160] براي نمونه فاضل مازندراني، ج1، ص193؛ نوري، مجموعه الواح مباركه، ص139- 142؛ همو، اقتدارات، ص105-284؛ آيتي ، 1342، ج1، ص256-257.
[161] نوري، آثار قلم اعلي، ج3، ص118.
[162] براي تفصيل سرگذشت ايقان محيط طباطبائي ، سال 5، ش11 و 12 ، ص 822- 831 ، سال 6، ش1، ص15-23.
[163] درباره اين كتاب همو، سال 4،ش10،ص820-824، ش 11و12، ص906-910.
[164] همو، سال 2، ش11و12، ص952-961، سال 3، ش5،ص343-348، ش6،ص426-431، ش9،ص700-706.
[165] نوري، مجموعه الواح مباركه، ص399-403
[166] محيط طباطبايي، سال 6، ش1، ص22.
[167] زعيم الدوله تبريزي، ص315.
[168] عبد البهاء ، مكاتيب، ج1، ص442-443؛ شوقي افندي، توقيعات مباركه، ص138-139، 146- 147؛ اشراق خاوري، 1331 ش، ص27؛ فيضي، ص 54.
[169] فيضي، ص97-102.
[170] فيضي، ص57.
[171] براي نمونه حاجي ميرزا جاني كاشاني، مقدمه براون، ص عو.
[172] ج3، ص125-129.
[173] مهتدي، ج2، ص153؛ محيط طباطبائي، سال4،ش3،ص204.
[174] سليماني اردكاني، ج2، ص282.
[175] عبدالبهاء ، مكاتيب، ج2، ص312.
[176] فيضي، ص259-262.
[177] Allenby.
[178] شوقي افندي، قرن بديع، ج3، ص297.
[179] عبدالبهاء مكاتيب، ج3، ص347.
[180] Knighthood.
[181] شوقي افندي، قرن بديع، ج3، ص299؛ آيتي، 1342، ج 2، ص305.
[182] شوقي افندي، قرن بديع، ج3، ص321-322.
[183] عبدالبهاء در آخرين روز زندگي در مراسم نماز جمعه شركت كرده بود اسلمونت ، ص75.
[184] براي نمونه نوري ،ايقان، گلپايگاني، فرائد.
[185] فريد، ص42.
[186] مومنMomen، 185.
[187] The Oxford Encyclopedia the Modem Islamic World.
[188] نوري، در لوح شيخ، ص101-102، نيز اشارهاي به اين خط كرده است.
[189] عبدالبهاء، خطابات ،ص191)
[190] همو، خطابات، چاپ زرقاني و كردي، ج1، ص18-19،ج 2، ص286.
[191] درباره اين كتاب و تأثر آن از آثار آخوندزاده محيط طباطبايي ، سال 3، ش6،ص427،سال 4، ش2، ص115.
[192] عبدالبهاء ،الواح و وصايا، ص11-16.
[193] مجله اخبار امري، تير 1333.
[194] شوقي افندي، توقيعات مباركه، ص290.
[195] Good passes by.
[196] The down breakers.
[197] درباره اين كتاب محيط طباطبايي، سال 3، ش9، ص706.
[198] عبدالبهاء ،مفاوضات، ص45-46
[199] آيتي، 1326ش،ج2،ص208؛اشراق خاوري، 1331ش، ص30-34؛ يزداني ، ص97-98.
[200] باب، سيد علي محمد شيرازي.
[201] براي نمونه مصوبه شوراي مجمع فقه اسلامي در 18 تا 23 بهمن 1366/6تا 11 فوريه 1988 در سازمان كنفرانس اسلامي . مجمع فقه اسلامي ، ص84-85 كه «ادعاي رسالت بهاءالله و نزول وحي بر وي» و ديگر باورهاي بهايي را مصداق «انكار ضروريات دين » دانسته است.