بازدارنده ها در خروج از فرقه کدامنند ؟
(بخش اول )
جدا شدن از فرقه
بهائیت در ایران : برخی اوقات افراد از اعضای سابق فرقه ها سؤال میکنند که، "چرا شما از جای خود بلند نشده و از فرقه خارج نشدید؟" هیچ پاسخ ساده ای به این پرسش وجود ندارد، چرا که فاکتورهای متعددی در نگاه داشتن یک عضو فرقه در اسارت گروه دخیل هستند. در اغلب موارد، هیچ قید و بند فیزیکی در کار نیست. اگر چه برخی گروهها کسانی را که سعی در جدا شدن می نمایند را مورد تنبیه قرار داده و زندانی میکنند. اما در تمامی موارد، بندهای روانی و ذهنی که گسستن آنها به مراتب مشکل تر است نقش اصلی را ایفا نموده اند.
چرا جدا شدن از فرقه سخت است؟
زمانی که یک فرد بواسطه نفوذ روانی و گروهی که توسط یک فرقه القا میگردد جذب شود، فرد مربوطه 5 موردی که من در زیر می آورم را تجربه مینماید:
فریب دادن، این کار در طول پروسه جذب و در طول مدت عضویت ادامه دارد.
تضعیف جسمی، بدلیل ساعت ها کار متوالی و میزان بالای تعهد کاری، فشار روانی، و محدودیت های داخلی و عدم تطابق جسم با همه اینها بوجود می آید.
ایجاد وابستگی، به راه های مختلف، در نتیجه قطع ارتباط با دنیای خارج، ایجاد میگردد.
وحشت آفرینی، بدلیل اعتقادات القا شده به فرد از جانب فرقه مبنی بر اینکه فردی که فرقه را ترک کند زندگی واقعی را در خارج از فرقه نخواهد یافت بوجود می آید.
حساسیت زدایی، به طوری که آنچه که زمانی فرد را ناراحت میکرد دیگر برایش مهم نیست. (به عنوان مثال، فهمیدن این مطلب که پول جمع آوری شده در فعالیت های جمع آوری پول صرف زندگی تجمّلی رهبر به جای اهداف اعلام شده میگردد، یا مشاهده اینکه با بچه ها بدرفتاری میشود یا حتی کسانی کشته میشوند حساسیتی بر نمی انگیزد)
اعتقادات
در میان اعمال نفوذ های بسیاری که بر موانع یک عضو فرقه بر سر راه صرفا بلند شدن و بیرون رفتن از فرقه می افزایند، مقوله اعتقادات احتمالا اولین فاکتور و نقطه شروع است. اعتقاد یا احساس تعهد شما یک نیروی قوی است – چه اینکه این اعتقاد مشخصا مربوط به خدا یا مذهب خاصی شود، چه به مقوله سیاسی معین، حقوق حیوانات، زندگی در روستا و آزاد بودن، خانواده شما، یا وجود جادو و جمبل مربوط گردد. قادر بودن به پیاده کردن اعتقادات و عمل کردن بر اساس ایده آل ها برای مردم خیلی جاذبه دارد. به نظر میرسد که این یک واکنش نرمال انسانی است که ما میخواهیم به یک چیزی اعتقاد داشته و به آن عمل نمائیم؛ ما نیاز به اعتقادات مشخص داریم که به ما کمک کند تا جهان پیرامون خود را بشناسیم.
در جهان فرقه ها، اعتقاد چسبی است که فرد را به گروه می چسباند. شما شروع به همراهی میکنید، مهم نبست که در چه گروهی باشید، چرا که شما به گروه اعتقاد دارید. شما به اهداف و افرادی که با شما کار میکنند اعتقاد دارید. شما به رهبر اعتقاد دارید. شما باور دارید که در حال نتیجه گرفتن از عملکردتان هستید.
در بسیاری از فرقه ها، به شما گفته میشود که، به منظور برخورداری از اعتقادات گروه، شما باید تغییرات مشخّصی در خودتان بوجود بیاورید. بنابراین شما خواهید گفت: "خوب، من اینرا قبول میکنم، من به این موضوع اعتقاد دارم، من با آن موافق هستم، پس این تغییرات را بوجود خواهم آورد،" و به تدریج تغییرات مربوطه شروع به ایجاد شدن میکنند و نهایتا تأثیرات رادیکالی بر روی افکار و اعمال شما بوجود می آورند، اگر چه شما نسبت به مکانیزم این تأثیرات اشراف کامل ندارید.
صداقت و وفاداری
دومین نفوذ اصلی که افراد را در فرقه ها نگاه میدارد این است که اغلب افراد انسان هایی صادق و درستکار هستند. آنها میخواهند اعمال خوب انجام داده، غمخوار دیگران بوده، و در زندگی کاری انجام داده باشند. و آنها ذاتا وفادار هستند. اغلب افراد وقتی به چیزی متعهد میشنود، به سادگی عهد خود را نمیشکنند.
بنابراین وقتی به گروهی تعهد میدهید و گروه مربوطه بنابر اعتقاد شما بر حق است، بسیار مشکل است که عقب بکشید. بعدا، وقتی مشاهده میکنید که آنچه پیرامون شما میگذرد قابل فهم نیست، ممکن است به خودتان بگوئید: "خوب، وقتی من گفتم که این کار را انجام خواهم داد، به من گفته شد که این راه دشوار خواهد بود. حالا، برخی از این موارد به نظر من درست نمیرسند، ولی من گفتم که در کنار آنها خواهم ماند، و در این خصوص تعهد دادم. من قدری دیگر هم می مانم تا ببینم چه میشود". البته تمام این مدت رهبری و هر کس دیگری در اطراف شما به شما میگویند که بهتر است همراه باشید – خواه به صورت مستقیم و خواه با کلماتی نه چندان مستقیم.
این واقعیت که مردم دوست ندارند که برگردند و بگویند "من بریده ام" نیز در این خصوص عمل میکند. به جای اینکه افراد ببرند، آنها با وضعیت کنار می آیند و باز هم کنار می آیند. هر چه بیشتر کنار بیایند، بیرون آمدن مشکل تر میشود، بنابراین عدم تمایل به اینکه فرد بریده به حساب بیاید نیز عنصر دیگری است که افراد را در فرقه نگاه میدارد.
چهره های دارای اتوریته
نکته مهم دیگر از وجوه اعمال نفوذ این مطلب است که ما طوری بار آمده ایم که به افراد دارای اتوریته، رهبران، و افرادی که به ما پاسخ سئوالاتمان را بدهند احترام بگذارم. در جوانی و در تمام سالهای مدرسه به ما گفته شده است که راه حل ها و اتوریته هایی وجود دارند. ما باید به پاسخ ها گوش بدهیم و از کسانی که "بهتر میدانند" تبعیت کنیم.
بنابراین، وقتی به شما گفته میشود که در خصوص فرقه تان سئوال نکنید، منطق شما در انجام آنچه که به شما گفته شده است اینست که اگر مخالف آن انجام دهید بی احترامی به رهبر، که همه چیز را میداند، کرده اید. رهبر بهتر میداند. رهبر تمامی پاسخ های قوی را دارد. لذا سوالات و تردید های شما تقبیح میشوند.
جهت اعمال این منطق جهت اطاعت از رهبر، هر گروه معمولا خطوطی برای اجرای تنبیهات برای کسانی که نقض کننده دستورات هستند دارد. بطور خاص، زمانی که شما چیزی را مورد سئوال قرار میدهید، شما را وادار میکنند تا احمق جلوه کنید و بریده، جاسوس، مأمور دشمن، کافر، یا شیطان، یا هر واژه تحقیر آمیزی که در گروه بخصوص شما مورد استفاده قرار میگردد خوانده شوید. همیشه یک زبان درونی با واژه های بخصوص برای توهین و تحقیر وجود دارد. به نوعی، شما وادار میشوید که نسبت به تردید یا طرح سئوال احساس بدی داشته باشید. شما بوسیله منطق بسته فرقه و با فشار جمع متقاعد میشوید که سئوال کردن به معنی عدم اعتقاد کافی است. بنابراین شما از سئوال کردن پرهیز میکنید.
نهایتا، انسان ها در هر محیطی هر آنچه برای بقا لازم است را انجام میدهند. وقتی عضو یک فرقه هستید، بخش بزرگی از محیط شما و بخش مهمی از انتخاب شما در زندگی کنترل شده است : منابع مالی شما، دسترسی به اطلاعات، کاری که ممکن است انجام دهید، وقت آزاد شما، حلقه ارتباطات اجتماعی شما، برخی مواقع حتی روابط جنسی شما تحت کنترل قرار میگیرد. شما خود را منطبق کرده و می آموزید که طوری عمل کنید که بقا داشته باشید تا بتوانید بخشی از گروه باقی بمانید. تغییر کردن و با جریان آب شنا نمودن و سعی در اینکه یک معتقد و یک مرید خوب باشید ساده تر از مقاومت کردن است.
ادامه دارد