تاریخچه پیدایش باب و بهائیت (قسمت اول)
نوشته شده توسط علی بورونی
بهائیت در ایران:
مقدمه
در روزگاری كه ابرهای تیره ظلم و جنایت آسمان دنیای انسانی را پر كرده و ناله مظلومان و بی كسان با فریادهای پیر مردان و بیوه زنان در هم پیچیده شده و چشمان بی رمق یتیمان در جستجوی ناجی و فریاد رسی بود تا شاید دست آنان را گرفته و از زیر بار زورگوییها و تعدیها بیرونشان آورد. ناگهان زمزمههایی از گوشه و كنار ایران به گوش رسید. بارقهای از امید در دل آنان پدید آمد، از یكدیگر میپرسیدند، چه شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ آیا آرزوی دیرینه تحقق یافته؟ آیا كسی كه انتظارش را میكشیدیم از سفر بازگشته! و صدها سؤال دیگر كه جواب كاملی نداشت. كمكم جنجال و هیاهو بالا گرفت، هر روز خبرهای تازهای در شهر برای گفتن وجود داشت. عدهای با شور و شوق از ظهور او سخن میگفتند و عدهای نیز تكذیب میكردند و دستهای نیز با شك و تردید فقط به این سخنان گوش میدادند، كمكم جناح بندیها و موضعگیریهایی از طرف معتقدان و منكران رخ نمود و پس از مدت كوتاهی جنگهای خونین وبرادر كشیهای وحشیانهای را در پی داشت. و این آغازی بود برای خونریزیها و درگیریهای بعدی كه سالها ادامه پیدا كرد. فرقه و دین جدیدی پیدا شد و گروهی از شیعیان و مسلمانان را از كیش اصلی خویش دور كرده و تا جایی به پیش رفت كه از دست موءسسان اولیه این دین جدید كه ایرانی تبار بودند نیز خارج شد و سراز امریكا و انگلستان در آورده و موطن آن در اسرائیل و امریكا قرار داده شد.
مؤسس اصلی
مؤسس اصلی این آیین جدید، سید علیمحمد شیرازی ملقب به باب با دعوی امام زمانی عده ای را به سوی خود كشیده، احكامی را صادر كرد و قوانینی را پایه گذاری نمود كه اندكی پس از او قسمتی از آنها توسط مریدانش نسخ شده و احكام دیگری جایگزین آن شد و این سیر نسخ و جایگزینی تا كنون ادامه پیدا كرده است و مبالغه نیست اگر بگوییم كه نسبت به كیشها و فرقه های دیگر، بیشترین تغییرات و نزاعها را میتوان در این فرقه یافت، زیرا اصل اولیه آن بر پایه نسخ قوانین و مقررات اسلام بنا گذارده شد و هر كدام از رهبران آن در زمان خود قسمتی از احكامی را كه از طرف رهبر پیشین صادر شده بود بر هم میزدند و احكام جدیدی را میآوردند. در این میان بیشترین سود را كسانی بردند كه سالها چشم طمع به این سرزمین حاصلخیز را داشته اند و هر روز به هر بهانه ای سعی میكرده اند سیاست مخصوص خویش با نام تفرقه بینداز و حكومت كن را به اجرا گذارده و از آب گل آلود ماهی بگیرند. فرقه بابی و بهایی كه یك روز خود را به آغوش روس و روز دیگر به دامن انگلستان و روز دیگر به دامن آمریكا و اسراییل انداخته اند وسیله خوبی بودند تا سالها اغتشاش و نا آرامی را برای ایران به ارمغان بیاورند و سود سرشاری به این دولتهای استعماری برسانند اگر چه در این راستا كتابهای زیاد و مفصلی نوشته شده و ماهیت این فرقه از لحاظ اعتقادی و سیاسی و غیره مورد بررسی قرار گرفته است ولی هنوز كسانی هستند كه ناآگاهانه و از روی بی اطلاعی فریب خورده و با شعارهای پوچ این فرقه از قبیل "لیس الفخر لمن یحب الوطن" و "تساوی حقوق زن و مرد" هویت اسلامی خویش را باخته و كوركورانه عقاید آنان را بازگو میكنند. گفتار حاضر چكیده و خلاصه شده چندین كتاب است كه در رد عقاید این فرقه نوشته شده كه به صورت اجمال در آمده و اطلاعاتی را به صورت محدود در اختیار خواننده میگذارد. تا به گوشه هایی از نیرنگها و فریبهای مردمانی جاه طلب و دغلباز كه جز فساد و فتنه در امت اسلام فكری دیگر نداشته اند پیبرده و به برخی از نقشه هایی كه پیر استعمار هر روز برای كشورهای اسلامی میكشد آگاه شوند. امید است مورد توجه خوانندگان محترم قرار گرفته و به لغزشها و خطاهایی كه در این نوشته به چشم میخورد با نظر لطف و اغماض بنگرند.
كودكی و نوجوانی علیمحمد باب
سید علیمحمد باب بنیانگذار فرقه بابی در روز اوّل ماه محرم سال 1235 هجری قمری مطابق با سوم یا بیستم اكتبر 1819 میلادی در عصر سلطنت فتحعلی شاه به دنیا آمد. و چنانچه در ظهور الحق فاضل مازندرانی كه از نویسندگان بابی است آمده: "پدرش سید محمد رضا شیرازی كه به خاطر شغل بزازی او را سید محمد رضا بزاز میگفتند در ایام كودكی سید علی محمد از دنیا رفت. از آن پس علیمحمد تحت كفالت و سرپرستی مادرش فاطمه بیگم و دایی خود بنام سید علی در آمد. سید علی در كودكی توسط دایی خود به مكتب شیخ محمد عابد كه در محله قهوه اولیاء (بیت العباس) شیراز واقع بود فرستاده شد". اگرچه بابیان و بهاییان اعتقاد به علم لدنی پیامبران و بالتبع باب دارند چنانچه كمال الدین بخت آور مبلِّغ بهایی در كتاب بحث در ماهیت دین و قانون این گونه میگوید: "... از این لحاظ میتوان گفت: پیامبران آسمانی مربیان حقیقی عالم بشریتاند زیرا كه اولاً مربی كامل كسی است كه قائم به ذات بوده و محتاج به كسب كمالات از دیگری نباشد". ولی خود سید علیمحمد در بیان عربی درباره رفتن به مكتب چنین به معلم خود خطاب میكند: "یا محمّد (شیخ محمد عابد) فلاتضربنی قبل ان یقضی علی خمسة سنة ... و اذا اردت ضرباً فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب علی اللحم الاوان تحل بینهما سترا فان ادیت تحرم علیك زوجتك تسعة عشر یوما" یعنی: "ای محمد آموزگارم، مرا قبل از آن كه پنج سال بر من (در مكتب تو) بگذرد نزن، و اگر خواستی بزنی از پنج ضربه تجاوز نكن و بر گوشت مزن مگر این كه بین گوشت و وسیله زدن پارچهای قرار دهی. اگر چنین نكردی 19 روز همسر تو بر تو حرام است". و برای اصلاح كردن این اعتراف و تبرئه كردن سید علیمحمد باب یكی از بابیان در كتابی به نام مطالع الانوار. (تلخیص تاریخ نبیل زرندی) چنین مینگارد: "خال (دایی) حضرت باب، ایشان را برای درس خواندن نزد شیخ عابد بردند. هر چند حضرت باب به درس خواندن میل نداشتند ولی برای این كه به میل خال بزرگوار رفتار كنند به مكتب شیخ عابد تشریف بردند. شیخ عابد مرد پرهیزكار محترمی بود و از شاگردان شیخ احمد احسایی و سید كاظم رشتی بشمار میرفت". سفر به بوشهر بعد از مدتی دائیش او را به بوشهر میبرد و در آن جاست كه سید علیمحمد به كارهای عجیبی مانند تسخیر ستارگان دست میزند چنانچه زعیم الدوله در كتاب مفتاح الابواب چنین مینویسد: "او را به بوشهر فرستادند تا بیست سالگی نزد دایی خود بود و در این ایام به كارهای روحی میپرداخت و به تسخیر ستارگان و كواكب اشتغال داشت، به بام كاروانسرای حاج عبداللّه كه حجره دائیش در آن جا بود میرفت و سر برهنه تا عصر میایستاد و او رادی میخواند و در نتیجه نوبه های شدیدی بر او غلبه كرد و قوای جسمی او را تضعیف نمود و نصایح دایی او هیچ تأثیری در وی نكرد". و در تاریخ نبیل زرندی با صورت محترمانه تری چنین نگاشته شده است: "حضرت باب غالب اوقات كه در بوشهر بودند وقتی كه هوا در نهایت درجه حرارت بود چند ساعت به بالای بام تشریف میبردند و به نماز مشغول بودند. آفتاب در نهایت درجه حرارت بر او میتابید ولكن هیكل مبارك قلباً به محبوب واقعی متوجّه بود ...". و میرزا آقاخان كرمانی (داماد صبح ازل) در كتاب هشت بهشت مینویسد. "در آن ایام تموز كه در بوشهر آب در كوزه میجوشید، با كمال نزاكت تمام آن ایام را از بامداد تا شام آن بزرگوار (میرزا علیمحمد) در بلندی بام ایستاده و در برابر آفتاب به زیارت عاشورا، ادعیه و مناجات و اوراد و اذكار مشغول بودند". سفر به عراق پس از چند سال سید علیمحمد به كربلا میرود و در مجلس درس سید كاظم رشتی حاضر میشود و با شاگردان وی و از جمله ملاحسین بشرویه ای كه بعدها به او ایمان آورد آشنا میگردد چنانچه در مطالع الانوار این گونه آمده است: "پس از سه روز همان جوان (سید علیمحمد) وارد محضر درس سید شد و نزدیك درب جلوس نمود، با نهایت ادب و وقار درس سید را گوش میداد". بازگشت به شیراز و ادعای سید علیمحمد بر بابیت و قائمیت پس از این كه سید علیمحمد از كربلا به موطن خود بازگشت توسط نامه با شاگردان سید كاظم رشتی تماس داشت و در یكی از سورههای كتاب احسن القصص خود میگوید: "انَّ اللّه قد قدر ان یخرج ذلك الكتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمدبن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسن بن علی بن ابیطالب علی عبده لتكون حجة اللّه من عندالذكر علی العالمین بلیغاً". یعنی خداوند تقدیر كرد كه این كتاب در تفسیر احسن القصص از ناحیه محمّد (امام زمان) فرزند حسن محمّد فرزند علی فرزند موسی فرزند جعفر فرزند محمّد فرزند علی فرزند حسین فرزند علی بن ابیطالب بیرون آمده بدست بندهاش (علیمحمد) تا حجت خدا از طرف "ذكر" به جهانیان ابلاغ گردد". پس از مكاتبات و مراسلات هیجده نفر از شاگردان سید كاظم رشتی توسط ملا حسین بشرویه ای ملقب به "باب الباب" نیابت باب را پذیرفتند و ملقب به حروف "حی" شدند كه به حساب ابجد معادل با عدد 18 است. و این در اولین مرحله ادعای سید علیمحمد بر بابیت بود لذا در احسن القصص اقرار به وجود امام زمان (عج) كرده است و خود را در زمره فدویان او قرار داده است. و میگوید: "یا بقیة اللّه قد افدیت بكلّی لك و رضیت السّب فی سبیلك و ما تمنّیت الاّ القتل فی محبتك". یعنی: "ای بقیة اللّه همه وجودم را فدای تو كردم و راضی شدم كه در راه تو به من فحش و ناسزا بگویند و آرزویی جز مرگ در راه محبت تو ندارم". "قل ان اللّه فاطر السموات و الارض من عنده حجة القائم المنتظر و انه هو الحقّ و انی انا عبد من عباده" یعنی: "بگو خداوند آفریننده آسمانها و زمین است. حجت او قائم منتظر از طرف اوست. او بر حق است و من بندهای از بندگان او هستم". و در صحیفه عدلیه مینویسد: "و اشهد لاوصیاء محمّد - صلی اللّه علیه و آله - بعبده علی - علیه السلام - ثم بعد علی، الحسن ثم بعد الحسن، الحسین ثم بعد الحسین علی ثم بعد علی محمد ثم بعد محمد جعفر ثم بعد جعفر موسی ثم بعد موسی علی ثم بعد علی محمد ثم بعد محمد علی ثم بعد علی الحسن ثم بعد الحسن صاحب العصر و حجتك و بقیتك صلوتك علیهم اجمعین". این ادعای باب از سال 1260 قمری در سن 25 سالگی شروع شده و تا سال 1264 ادامه پیدا كرد تا این كه در اواخر سال 1264 ادعای بابیت را به قائمیت بدل نمود و به همین جهت فاضل مازندرانی در كتاب ظهور الحق مطلب را این گونه توجیه میكند كه: "در ابتدای امر خود را به نام باب و عبد بقیة اللّه معروف فرمودند كه علی رغم القوم ایشان را مبعوث از امام غایب محمد بن الحسن - علیه السلام - تصور كردند".
مشاهیر اصحاب باب
مشاهیر اصحاب و پیروان باب، میرزا یحیی (صبحازل) و حسینعلی (بهاءاللّه) در سال 1260 قمری، دو نفر به سید علیمحمد باب ایمان آورده و از پیروان و فدویان او شدند كه بعدا در ادامه راه او نقش به سزایی داشتند و آن دو میرزا یحیی و میرزا حسینعلی بودند. این دو برادر فرزندان میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری بودند، میرزا عباس از اهل نور مازندران بود و در دستگاه امام وردی میرزا كه مدتی حاكم تهران و مدتی حاكم كرمان بود سمت منشیگری داشت. حسینعلی بهاء در سال 1233 هجری (دو سال قبل از تولد سید علیمحمد) در تهران متولد شد. او در تحت كفالت پدرش میرزا عباس بزرگ شد و بنا به نوشته آیتی در كشف الحیل و ابوالفضل گلپایگانی مدتها نزد میرزا نظر علی حكیم درس خوانده است و مدت دو سال كه در سلیمانیه كردستان بوده تحصیلات خود را نزد شیخ عبدالرحمن عارف ادامه میداده است. وی به عرفان و متصوفه علاقه داشت و در همان كودكی با عرفا و نویسندگان و فضلا بجهت پدرش معاشرت داشت. از این رو وقتی بزرگ شد در سلك درویشان در آمد و چنانچه از عكسی كه به او نسبت دادهاند پیداست دارای گیسوان بلند و موهای پریشان بوده است. همانطور كه پسرش عبدالبهاء در مقاله سیاح اشاره كرده است "وقتی كه آوازه بابیت سید علیمحمد باب منتشر شد، در سن 27 سالگی حدود سال 1260 هجری به او ایمان آورد و در سلك اصحاب او در آمد". و این قسمت در كواكب الدریه آیتی آمده است. میرزاجانی كاشانی یكی دیگر از طرفداران باب میرزاجانی كاشانی است و جزء سی و دو نفری است كه در سال 1268 در جریان ترور ناصر الدین شاه به قتل رسید. او صاحب كتاب نقطة الكاف است. این كتاب در تاریخ ظهور باب و شرح حوادث 8 سال اوّل تاریخ فرقه بابیه است و مستشرق معروف ادوارد برون انگلیسی، نسخه منحصر به فرد این كتاب را در كتابخانه پاریس به دست آورده و مقدمه مبسوطی بر آن نوشت و خود در كار چاپ آن نظارت نمود. این كتاب محتوی 66 صفحه مقدمه و 296 صفحه اصل كتاب و هر صفحه آن دارای 25 سطر است و در چاپخانه (بریل) در (لیدن) از شهرهای هلند بوسیله ادوارد برون به چاپ رسیده است.
قرة العین، طاهره
قرة العین كه نام اصلی وی زرین تاج و بنا به نوشته بهائیان ام سلمه است یكی از افرادی است كه پس از میرزا یحیی (صبح ازل) و میرزا حسینعلی (بهاء اللّه) بیشترین نقش را در تحكیم بابیت داشته است. او دختر ملا محمّد صالح مجتهد قزوینی است، در شهر قزوین در سال 1230 یا به قول آیتی در كواكب الدریه در سال 1231 متولد شد. وی در نهایت زیبایی بود و اندام بینظیری داشت. او نزد پدرش ملا صالح و عمویش ملا محمد تقی مجتهد (شهید ثالث) مشغول تحصیل گردید. در پایان تحصیل پیرو مكتب شیخیه شد و جزء مریدان سید كاظم رشتی به حساب آمد. عموی كوچكش ملا علی كه از این گروه بود او را در این راه تحریص و تشویق نمود، تا این كه باب مراسلات و نامه نگاری بین سید كاظم رشتی و او باز شد و سید او را قرة العین یعنی نور چشمی خواند و به این لقب شهرت یافت. وی با پسر عموی خود ملا محمد امام جمعه پسر ملا محمد تقی ازدواج كرد و از او دارای 2 یا 3 فرزند شد. طولی نكشید كه در سن حدودا 29 سالگی در سال 1259 شوهر و فرزندان را ترك كرده و به عنوان این كه دستش به استادش سید كاظم رشتی برسد به كربلا رفت ولی وقتی به كربلا رسید باخبر فوت سید كاظم روبرو شد. پس از چندی به بغداد رفت و سپس توسط ملا حسین بشرویهای به میرزا علیمحمد باب راه یافت و باب نیز به او لقب طاهره را داد. حاكم بغداد او و اطرافیانش را از بغداد بیرون راند و وی وارد ایران شد و ناچار پس از سه سال وارد قزوین شد و به خانه پدرش ملا صالح آمد ولی مورد اعتراض پدر و عمو قرار گرفت و آنان او را در خانه تحت نظر گرفتند و مانع تماس بابیان با او شدند.
نقشه قتل ملا محمد تقی
ملا محمد تقی پیروان مذهب شیخیه را كافر و زندیق خواند و قرة العین را بر رسومی كه پیش گرفته بود بر حذر میداشت تا این كه بابیان نقشه قتل ملا محمد تقی را طرح كردند. جریان قتل ملا محمد تقی مجتهد (شهید ثالث) در سال 1264 شبی بعد از نصف شب مرحوم ملا محمد تقی كه مرجع تقلید قزوین بود برای خواندن نماز شب به مسجد رفت. مسجد خلوت بود. در حال سجده به خواندن مناجات خمسه عشر اشتغال داشت، ناگهان چند نفر بابی به مسجد ریختند. نخستین بار نیزهای به پشت گردن او فرو بردند و سپس نیزهای به دهان او فرو كردند. او برای رعایت نجس نشدن مسجد به هر زحمتی بود خود را به درب مسجد رساند و بیهوش شد. مردم خبر شدند و او را به خانه اش بردند و پس از دو روز شهید شد. و هم اكنون قبر او در قزوین در كنار شاهزاده حسین - علیه السلام - قزوین به عنوان قبر شهید ثالث معروف و ملجأ حاجتمندان است. و این قسمت در قصص العلما ذكر شده است. در كتاب كواكب الدریه آیتی نیز به تفصیل ذكر شده و در ذیل آن آمده است: "بعضی گویند: در راه كه به مسجد میرفته مورد حمله قرار گرفت و حمله كننده میرزا صالح شیرازی و به قول بعضی ملا عبداللّه بوده است".
فرار
پس از قتل ملا محمد تقی قرة العین و چند بابی دیگر من جمله حسینعلی (بهاء) و یحیی (صبح ازل) به طرف خراسان رهسپار شدند و در شاهرود در واقعه (بدشت) كه پس از این به تفصیل ذكر خواهد شد شركت كردند. سرانجام پس از واقعه سوء قصد به ناصر الدین شاه قاجار و تحت تعقیب قرار گرفتن بابیها در سال 1268 یعنی دو سال پس از اعدام باب، قرة العین و عدهای كه قبلاً دستگیر شده بودند محكوم به اعدام شده و به قتل رسیدند و این هنگامی بود كه فرقه بهایی هنوز به وجود نیامده بود و وی بابی از دنیا رفت. سید باب هنگام نوشتن احسن القصص كه در تفسیر سوره یونس است و دارای 111 سوره میباشد و در اول هر سوره آیاتی از سوره یوسف در آن عنوان شده است در اغلب سورهها خطاباتی به او داشته مانند سوره 22 - 23 - 25 - 28 - 30 - 31 - 32 - 33 - 34 - 58 - 76 - 78 - 91 - 93 و ... و در سوره 76 میگوید: (یا قرة العین ان اللّه قد اختارك لنفسی فاستمع لما یوحی الیك من قبل اللّه العلی) یعنی ای نور چشم بدرستیكه خداوند تو را برای من اختیار كرده پس به آنچه از نزد خداوند تعالی به تو وحی میشود گوش فراده) و این نكته با تلخیص از كتاب جمال ابهی آورده شده است.
آیتی در كتاب كشف الحیل
اما ببینیم آیتی در كتاب كشف الحیل راجع به قرة العین چه میگوید. او مینویسد: "بهائیان او را دارای هوش و ذكاوتی مدهش میدانند و قریحه ادبی بدیعی را به او نسبت میدهند اگر چه از فضل و ادب هم تهی نبوده ولی نه تا به این حد. و یكی از اشعاری كه به او نسبت میدهند این شعر است". همه عاشقان شكسته دل كه دهند جان به ره بلی لمعات وجهك ألحمت سلاسل الغم و البلاء ولكن این شعر از ملا باقر صحبت لاری است و تخلص او چنین است: "بنشین چو صحبت و دمبدم" كه حضرات میخوانند "بنشین چو طوطی و دمبدم" در حالی كه تخلص قرة العین طوطی نبوده است و صحبت لاری در احیان طلوع باب در گذشته و مقدم بر قرة العین بوده و تنها غزلی كه میشود به او نسبت داد این غزل است: شرح دهم غم تو را نكته به نكته مو به مو گر به تو افتدم نظر چهره به چهر روبرو خانه به خانه در بدر كوچه به كوچه كو به كو از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو گرد عذار دلكشت عارض عنبرین خطت دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو مهر ترا دل حزین بافته بر قِماش جان صفحه به صفحه لابلا پرده به پرده تو به تو در دل خویش (طاهره) گشت و ندید جز وفا در كتاب كواكب الدریه كه آن نیز نوشته عبدالحسن آیتی است (كه در صفحات بعد به شرح زندگی او خواهیم پرداخت) یكی از مناجاتهای طاهرة قرة العین آمده است كه این گونه شروع میشود: "اللّه هو الاعز الا رفع المجیب" ثنائیات مضیئات از حقایق اهل حقیقت در شعشعه و ضیاء و بهائیان منیرات از ذوات ارباب محبت در لمعات و بهاء آفرین بر جان آفرینی كه سوای او نیست تا آن كه او را آفرین گوید و تحسین بر خالق تحسینی كه او سزد او را تحسین نماید. ای جان آفرینی كه به خودی خودت خداوندی. خدایی و یا بدیعی كه بدع را از روی خود نمایی نظری تمام بر اهل ولایت بالتمام و صطلی از صطلات غمام بر اهل نظام. الهی مشاهده مینمایم بعین العیان كه ایشان مطهر از كل ما سوی آمدند و ملاحظه میفرمایم كه قابل عطیات كبری شدند. الهی عطیه نازله از مصدر قدرتت الیوم سرّ ربوبیت است و آنچه قابل اعضای الهیه است آن عین الوهیت است. الهی مشاهده مینمایم كه در حقیقت مقدسه ای در بروز و ملاحظه میفرمایم كه در حقیقت نقطه ای در ظهور. الهی بهجتم لایق عطای سرمدی و آن كه دلیل اویم قابل عطای احمدی. الهی صلوات تو نازل بر بهائیان بهیئه و زمیرات سرمدیه ... بعزتت كه نقصی در هیكل امر مبرمت در بدء وجود او نبوده و طرئی بر وجه حكم احكمت از یوم ازل نازل نا نموده ... الهی باید كه براندازی حجاب را از وجه باقی دیمومی و باید بپاشی ذرات سحاب را از طلعت قیام قیومی تا آن كه اهل حقیقت از مركز واحده به اجتماع برآیند و سرّ دعوت را اظهار، امنیت خود ابراز فرمایند. ای ملك وهابی كه لم یزل فواره قدرتت در رشحان و لایزال عین عنایت بر اهل تبیان در جریان اشهد كه مدمدادم از نزدت نازل و آری كه سر تو صیل و دادم از حضرتت واصل ... الخ" و این گونه مناجاتها در كتب باب و بهاء زیاد دیده میشود كه معمولاً از یك سبك و روش در آنها استفاده شده است كه دارای كلماتی مبهم و در بعضی جاها بدون معنی میباشد.
اوّلین فرمان
اوّلین فرمان سید علیمحمد و آغاز درگیریها سید علیمحمد پس از ادعای بابیت ظاهرا عازم مكه شده و پس از بازگشت از مكه به بوشهر وارد گردید و اولین فرمان خود را صادر نمود چنانچه در تلخیص تاریخ نبیل زرندی آمده است: "باب در مراجعت از مكه در بوشهر چند روزی اقامت كرد، دستوراتی به قدوس (محمد علی بابكی یكی از گروندگان باب) در رسالهای به نام خصایل سبعه داد كه آن را به شیراز ببرد كه از جمله دستورات این بود: (بر اهل ایمان واجب است در اذان نماز جمعه جمله اشهد انّ علیاً قبل نبیل ـ كه به حساب ابجد نبیل 92 است و محمد هم 92 ـ باب بقیة اللّه را اضافه كنند)... و آیتی نیز در كواكب الدریه مینویسد: "باب نزد خانه كعبه داعیه خود را علنی نموده بدین نغمه بدیعتاً تغنی نمود: "انا القائم الذی تنتظرون" من همان قائم هستم كه انتظار او را میكشید". و در كتاب ظهور الحق مینویسد: "سید باب به عبدالخالق یزدی مینویسد: "انا القائم الذی كنتم بظهوره تنتظرون" در اثر این ادعاها و ظاهر كردن چنین كلماتی سید علیمحمد تحت تعقیب حكومت بوشهر قرار گرفت.
توبه نامه باب
پس از دستگیری او را روانه شیراز كردند تا در حضور علما در مسجد وكیل و در حضور امام جمعه شیراز دعاوی خود را انكار نمود. كتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی واقعه را چنین توصیف میكند: "حضرت باب در حضور امام جمعه رو به جمعیت كرد و گفت: "لعنت خدا بر كسی كه مرا وكیل امام غایب بداند، لعنت خدا بر كسی كه مرا باب امام بداند، لعنت خدا بر كسی كه بگوید من منكر وحدانیت خدا هستم، لعنت خدا بر كسی كه مرا منكر نبوت حضرت رسول بداند، لعنت خدا بر كسی كه مرا منكر انبیاء الهی بداند. لعنت خدا بر كسی كه مرا منكر امیرالمؤمنین - علیه السلام - و سایر ائمه اطهار بداند". و همچنین در مجلدات آخر روضة الصفا هدایت این گونه مینگارد: "روی او را سیاه كردند و به مسجد وكیل بردند و او اظهار توبه و انابه كرد و بر خود لعن نمود و پای جناب فضایل مآب شیخ امام جماعت را بوسید و استغفار كرد". ولی در رساله سیاح كه نوشته عباس افندی (عبدالبهاء) است به صورت مجمل چنین وارد شده است: "بر منبر نوعی تكلم نمود كه سبب سكوت و سكون حاضران و ثبوت و رسوخ تابعان گردید". سفر سید علیمحمد به اصفهان و روانه كردن او به تهران پس از آن كه در مسجد وكیل شیراز توبه نامه خود را ابراز داشت.
فرارتوسط حاكم اصفهان
چون توجه زیادی نسبت به مراقبت از او نمیشد با تماس مخفیانه ای با حاكم اصفهان كه شخصی به نام منوچهر خان گرجی بود از شیراز گریخته و به اصفهان رفت و ادعاهای سابق خود را ادامه داد. و اما درباره منوچهر خان، مهدی قلی خان زعیم الدوله تبریزی در كتاب باب الابواب چنین مینویسد: "ظاهرا مسلمان شدند و در باطن بدین مسیحی خود باقی بودند، چنین است شیوه اكثر مسیحیانی كه در امور دول اسلامی دخالت میكنند، برای رسیدن به مطلوب خود و گرفتن انتقام خونهایی كه از نژاد آنان بدست مسلمین ریخته شده است و ریختن تخم فتنه و فساد در میان مسلمین ظاهرا مسلمان میشدند و در حقیقت جاسوس دول مسیحی و شمشیر برنده و آلت كوبنده دست آنها هستند ولی امراء اسلام از آنها غافل و به مكر و حیله آنان جاهلند، این حقیقتی است كه از مراجعه و تتبع تاریخ دولتهای اندلس و عثمانی معلوم میشود". از تاریخ چنین بر میآید كه منوچهر خان (معتمد الدوله) و برادرش كه هر دو از مسیحیان بودند در ظاهر از دین خویش برگشته و اظهار مسلمانی كردند و پستهایی را به خود اختصاص دادند و این مطلب را میرزاجانی كاشانی در نقطة الكاف چنین مینگارد: "خلاصه آن كه مرحوم معتمد الدوله جان و مال و ایمان خود را در راه آن سلطان ممالك (سید علیمحمد) داد اما ایمانش را به این معنی كه ظاهرا اگر چه قبول اسلام نموده بود ولی چونكه به سرّ اسلام بر نخورده بود لهذا سرّا هم از دین قبلی خود (مسیحیت) منقطع نگردیده". و اما این كه چگونه او و برادرش به این پستها حائز آمدند را (كینیاز دالگوركی) سفیر كبیر روسیه در ایران در عصر قاجار در اعترافات خود كه در مجله شرق به عنوان یك نفر سیاسی روحانی در اوت 1924 و 1925 چاپ شد این گونه توضیح میدهد: "بحدی نفوذ ما در دربار ایران زیاد شد كه هر چه میخواستیم میكردیم و بحدی من خودمانی شده بودم كه در هر محفل و محضر مرا دعوت میكردند، من هم واقعاً مثل آخوندهای صاحب نفوذ در امور دخالت میكردم ... . باری هر یك از وزرا و امرای دولتی كه مناسبات آنها با ما خوب بود صاحب شغل خوب میشدند. حكومت فارس كه با فیروز میرزا بود به منوچهرخان معتمد الدوله واگذار و پشتكاری فارس به او شد. و اللّه وردی بیك گرجی كه محرم بود مهرداد همایونی گردید". و در نوشتههایش راجع به آمدن سید علیمحمد به اصفهان این طور مینویسید: "همین كه به من اطلاع رسید كه (باب) وارد اصفهان شده یك نامه دوستانه به معتمد الدوله حكمران اصفهان نوشتم و سفارش سید (باب) را نمودم كه از دوستان من و دارای كرامت است! از او نگهداری كنید. الحق معتمد الدوله چندی از او خوب نگهداری كرد". در این هنگام طرفداران سید علیمحمد به بهانه حمایت از او در چند شهر دست به آشوبهایی زدند و موجب درگیریهایی با شیعیان شدند، بنابراین حكومت وقت به منوچهرخان اعلام نمود كه سید را دستگیر كرده و به تهران روانه كند و او نیز با حیله خاصی سید علیمحمد را از اصفهان خارج كرده و ظاهرا به تهران روانه كرد ولی باز مخفیانه او را به اصفهان برگرداند و شش ماه در عمارت خورشید از او حفاظت كرد. در تاریخ نبیل زرندی حیله منوچهر خان را به این صورت توضیح میدهد: "پانصد سوار را مأمور كرد با حضرت باب! هنگام غروب آفتاب از اصفهان خارج شوند و به تهران عزیمت نمایند. ضمناً به رئیس سواران دستور داد كه پس از طی هر فرسنگی صد سوار را به اصفهان برگرداند و از بیست نفر آخر ده نفر را كه مورد اعتماد هستند نگه دارد و ده نفر دیگر را برای جمع آوری مالیات مأمور كند و آن ده نفر باقی مانده كه مورد اعتماد بودند از راه غیر معمولی به طوری كه كسی نفهمد باب را به اصفهان برگردانند و طوری بیایند كه قبل از طلوع صبح وارد شهر بشوند". ولی این وضع به زودی دگرگون شد و با فوت منوچهرخان حاكم جدید تصمیم گرفت كه سید علیمحمد را روانه تهران كند، دالگوركی با اظهار تأسف از این جریان مینویسد: "از بدبختی سید، معتمد الدوله مرحوم شد! بیچاره سید را گرفتند و به تهران روانه كردند، من هم بوسیله میرزا حسینعلی (بهاء) و میرزا یحیی (صبح ازل) و چند نفر دیگر در تهران هوو و جنجال راه انداختیم كه صاحب الامر را گرفته اند لذا دولت او را از كنار گرد روانه رباط كریم نموده و از آن جا به ماكو بردند ولی دوستان من آنچه ممكن بود تلاش كردند و جنجال راه انداختند".
ادامه دارد ...
منبع: نشریه حوزه اصفهان ،شماره یک و دو