تاریخچه پیدایش باب و بهائیت (قسمت دوم)
با تشکر از علی بورونی نویسنده مطلب
بهائیت در ایران:
تبعید باب به تبریز
تبعید باب به تبریز قبل از این كه سید علیمحمد را به تهران ببرند او را به تبریز روانه كردند و از آن جا به زندان ماكو و چهریق منتقل شد و از همین زندان بود كه نامه های باب به اطراف و اكناف فرستاده میشد و در مدت اقامت باب در زندان ماكو در بین بابیان اختلاف است. میرزاجانی در نقطة الكاف میگوید سه سال بوده ولی عباس افندی (عبدالبهاء) در مقاله سیاح آن را 9 ماه میداند و آیتی (آواره) در كواكب الدریه و اشراق خاوری در تلخیص تاریخ نبیل زرندی نیز آن را 9 ماه دانسته اند. ادعای قائمیت باب در طول این مدت 3 ماه و یا 9 ماه كه در اواخر سال 1246 رخ داد ادعاهای باب از حد بابیت گذشت و چنانچه در نقطة الكاف آمدهاست: "سید باب چون تبعید شد ادعای قائمیت كرد" و در جایی دیگر از این كتاب آمده است: "سنه پنجم (1265 قمری) نقطه قائمیت در هیكل حضرت ذكر ظاهر شد و سماء مشیت گردید" و این ادعا را سید علیمحمد كتباً به مقربان خود اظهار میدارد و بنا به نوشته كتاب ظهور الحق سید باب به عبد الخالق یزدی مینویسید: "انا القائم الذی كنتم بظهوره تنتظرون". و در جایی دیگر برای یكی از خواص خود به نام ملا علی ترشیزی خراسانی معروف به عظیم كه از یاران با وفای باب بوده و حتی در مسافرتها و تبعیدها از باب جدا نمیشده ادعای قائمیت خود را اظهار میدارد. اشراق خاوری در تلخیص تاریخ نبیل زرندی مینویسد: "در شب دوم پس از وصول باب به تبریز حضرت باب جناب عظیم را احضار فرمودند و علناً در نزد او به قائمیت اظهار نمودند. عظیم چون این ادعا را شنید در قبول مردد شد. حضرت باب به او فرمودند من فردا در محضر ولیعهد (ناصر الدین میرزا) و حضور علما و اعیان ادعای خود را علنی خواهم كرد. عظیم گفت من آن شب تا صبح نخوابیدم بالاخره پس از فكر و تأمل به قائمیت او ایمان آوردم چون باب چنین دید گفت: ببین امر چقدر مهم است كه امثال عظیمها به شك میافتند". محاكمه باب در تبریز هنگامی كه غائله باب در بعضی از شهرها و نقاط كشور بالا گرفت و طرفداران او باعث اغتشاشاتی شدند. حكومت وقت تصمیم گرفت كه مجلسی از علمای تبریز تشكیل دهد و در آن جا به امر باب رسیدگی شود. لذا ناصرالدین میرزا ولیعهد محمد شاه مأمور شد كه آن مجلس را بر پا كند و او نیز در نامه ای كه به پدرش (محمد شاه) مینویسد جریان را چنین توضیح میدهد: "هو اللّه تعالی شأنه" قربان خاك پای مبارك شوم درباب "باب" كه فرمان قضا صادر شده بود كه علمای طرفین را حاضر كرده. با او گفتگو نمایند، حسب الحكم همایون محصّل فرستاد. با زنجیر از ارومیه آورده به كاظم خان سپرده و رقعه به جناب مجتهد نوشت كه آمده به ادلّه و براهین و قوانین دین مبین گفت و شنید كنند جناب مجتهد در جواب نوشتند كه از تقریرات جمعی معتمدین و ملاحظه تقریرات این شخص بی دین كفرا و اظهر من الشمس و اوضح من الامس است. بعد از شهادت شهود تكلیف داعی مجددا در گفت و شنید نیست. لهذا جناب آخوند ملا محمود و ملا مرتضی قلی را احضار نمود. در مجلس از نوكران این غلام امیر اصلانخان و میرزا یحیی و كاظم خان نیز ایستادند. اول حاجی ملا محمود پرسید كه: مسموع میشود كه تو میگویی من باب امام هستم و بابم و بعضی كلمات گفته ای كه دلیل بر امام بودن بلكه پیغمبری تو است! گفت: بلی حبیب من و قبله من نایب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ام و شنیده اید راست است، اطاعت من بر شما واجب است به دلیل: "ادخلو الباب سجّدا" ولیكن این كلمات را من نگفته ام آن كه گفته است، گفته است. پرسیدند: گوینده كیست؟ جواب داد: آن كه بكوه طور تجلی كرد. چرا نبود روا از نیكبختی روا باشد انا الحق از درختی من در میان نیست، اینها را خدا گفته است. بنده به منزله شجره طور هستم. آن وقت در او خلق میشد، الان در من خلق میشود و بخدا قسم كسی كه از صدر اسلام تا كنون انتظار او را میكشیدید منم. آن كه چهل هزار از علما منكر او خواهند شد منم. پرسیدند: این حدیث در كدام كتاب است كه چهل هزار از علما منكر او خواهند گشت؟ گفت: اگر چهل هزار نباشد چهار هزار كه هست! مرتضی قلی خان گفت: بسیار خوب تو از این قرار صاحب الامری اما در احادیث هست كه آن حضرت از مكّه ظهور خواهند فرمود و نقبای جن و انس با چهل و پنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد و مواریث انبیاء از قبیل زره داود و نگین سلیمان و ید بیضاء با آن جناب خواهد بود. كو عصای موسی؟ كو ید بیضاء؟ جواب داد كه من مأذون به آوردن اینها نیستم! جناب آخوند ملا محمود گفت: غلط كردی كه بدون اذن آمدی. بعد از آن پرسیدند كه: از معجزات و كرامات چه داری؟ گفت اعجاز من این است كه برای عصای خود آیه نازل میكنم و شروع كرد به خواندن این فقره:
"بسم اللّه الرحمن الرحیم سبحان اللّه القدوس السبوح الذی خلق السموات و الارض كما خلق هذه العصا آیة من آیاته".
اعراب كلمات را به قاعده نحو غلط خوانده، تاء سموات را به فتح خواند. گفتند: به كسر بخوان آنگاه الارض را مكسور خواند. اصلان خان عرض كرد: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد من هم میتوانم تلفیق نمود. عرض كرد: "الحمدللّه الذی خلق العصا كما خلق الصباح و المساء". باب خجل شد، بعد از آن حاجی ملا محمود پرسید: حدیث وارد است كه مأمون از جناب رضا - علیه السلام - سؤال نمود كه دلیل بر خلافت جدّ شما چیست؟ فرمود: آیه "انفسنا" مأمون گفت: "لو لا نسائنا" حضرت فرمود: "لو لا ابنائنا" این سوءال و جواب را تطبیق كن و مقصود را بیان نما؟ ساعتی تأمل نمود و جواب نگفت. بعد از این مسائل از فقه و سایر علوم پرسیدند، جواب گفتن نتوانست حتّی از مسائل بدیهیه فقه از قبیل شك و سهو سؤال نمودند ندانست و سر به زیر افكند و باز از آن سخنان بی معنا آغاز كرد كه همان نورم كه به طور تجلّی كرد زیرا كه در حدیث است كه آن نور نور یكی از شیعیان بوده است. این غلام گفت: از كجا آن شیعه تو بوده ای شاید ملا مرتضی قلی باشد؟! بیشتر شرمگین شد و سر به زیر افكند. چون مجلس گفتگو تمام شد جناب شیخ الاسلام را احضار كرد، باب را چوب مضبوط زد و تنبیه معقول نمود و او به توبه و بازگشت پرداخت و از غلطهای خود انابه كرد و استغاثه كرد و التزام پا به مهر سپرده كه دیگر از این غلطها نكند و الان محبوس و مقید است، منتظر قلم اعلیحضرت اقدس همایون شهریاری روح العالمین فداه است. امر امر همایونی است". و متن این نامه را مرحوم دهخدا در لغت نامه در ذیل كلمه باب و نیز مستر براوون در كتاب مواد تحقیق درباره مذهب باب و نیز ابوالفضل گلپایگانی در كشف الغطاء نوشته است. توبه نامه باب در تبریز پس از این جلسه محاكمه، باب در نوشته ای خطاب به محمد شاه این گونه مینویسد: "فداك روحی، الحمدللّه كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را بر كافه عباد خود شامل گردانیده، بحمداللّه ثم حمدا كه مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرمود، كه به ظهور عطوفتش تفقد از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده، اشهد اللّه من عنده كه این بنده ضعیف را قصدی نیست كه خلاف رضای خداوند و اسلام و اهل ولایت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذكره و نبوت رسولاللّه - صلی اللّه علیه و آله - و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقرّ بر كل ما نزل من عنداللّه است امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر كلماتی كه خلاف رضای او بود از قلم جاری شد غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و این بنده را مطلقاً علمی نیست كه منوط به ادعایی باشد و استغفراللّه ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر، و بعضی مناجات و كلمات كه از لسان جاری شد دلیلش بر هیچ امری نیست و مدعای نیابت خاصه حضرت حجّة اللّه - علیه السلام - را ادعای مبطل میدانم و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر، مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است كه این دعا گو را به الطاف و عنایات و بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند". و السلام. و این توبه نامه هم اكنون در مجلس شورا به خط خود او موجود است و مستر براوون نیز در كتاب مواد تحقیق درباره مذهب باب آن را كلیشه كرده است. در هر حال پس از این توبه نامه باز او را به زندان برگرداندند اما این امر سبب آن نشد كه سید علیمحمد دست از ادعاهای خود بردارد و دوباره سعی در پراكنده نمودن افكار و عقاید خویش به بیرون از زندان نمود. ادعای پیامبری باب سید علیمحمد در كتاب بیان خود این ادعا را این گونه بیان میكند: "از حین ظهور شجره بیان الی ما یغرب، قیامت (آخر دین) رسول اللّه محمد - صلی اللّه علیه و آله - است كه در قرآن خداوند وعده فرموده بود كه اول آن بعد از دو ساعت و یازده دقیقه از شب پنجم جمادی الاولی سنه 1260 كه سنه 1270 بعثت میشود اول قیامت (آخر) قرآن بوده ... چنانكه ظهور قائم آل محمد بعینه همان ظهور رسول اللّه است". و در احسن القصص سوره 52 مینویسد: "و ان كنتم فی ریب مما قد انزل اللّه علی عبدنا هذا فأتوا بأحرف من مثله" یعنی: اگر در آنچه كه خداوند بر بنده ما این (باب) نازل كرده شك دارید چند حرف مانند آن را بیاورید. و احسن القصص همان كتابی است كه در آن خطاب به علما میگوید: "یا معشر العلماء انّ اللّه قد حرّم علیكم بعد هذا الكتاب التدریس فی غیره" یعنی: ای گروه علما خداوند بعد از این كتاب (احسن القصص) تدریس در غیرش را بر شما حرام كرده است!! ادعای خدایی باب ادعاهای باب عاقبت به آن جایی انجامید كه در بیان فارسی، باب اول، واحد اول از خود به عنوان خدایی یاد كرد و این گونه نوشت كه: "كل شیء به این شیء واحد (خودش) بر میگردد و كل شیء به این شیء واحد خلق میشود و این شیء واحد در قیامت بعد نیست مگر من یظهره اللّه الذی ینطق فی كلّ شیء اننی انا اللّه الا انا رب كل شیء، و انّ مادونی خلقی، انّ یاخلقی ایای فاعبدون".
یعنی: من خدا هستم و جز من خدایی نیست و من پروردگار همه پدیدهها میباشم و غیر من هر چه هست آفریده من است. ای مخلوق من مرا پرستش كنید". و در جایی دیگر در كتاب الواح لوح دوّم مینویسد: "اللهم انك انت الهان الإلهین لتؤتین الالوهیة من تشاء و لتنزعن الالوهیة عمن تشاء ... اللّهم انك انت ربّان السماوات و الارض و ما بینهما لتؤتین الربوبیة من تشاء و لتنزعن الربوبیة عمن تشاء". یعنی: پروردگارا تو خدای بزرگ خدایانی و البته عطا میكنی الوهیت را به هر كسی كه میخواهی و میگیری الوهیت را از هر كه اراده كنی و خداوندا تو پروردگار بزرگ آسمانها و زمینی. البته میبخشی ربوبیت را به هر شخصی كه خواستی و منع میكنی آن را از هر كه خواستی. و نیز در رساله للثمرة خطاب به میرزا یحیی (صبح ازل) میگوید: "یا اسم الازل فاشهد علی انه لا اله الا انا العزیز المحبوب" یعنی: ای اسم ازل (میرزا یحیی به ابجد 38 و ازل هم 38 است) گواهی بده بر من كه نیست خدا جز من كه مقتدر و محبوب هستم. اعدام سید علیمحمد باب در اثر چنین كلمات و عقایدی بود كه علما بر آن شدند تا حكم به اعدام وی بدهند ولی با دیدن نوشتجات و رفتار جنون آمیز او به علّت شبهه خلط دماغ و جنون رأی به اعدام وی ندادند ولی هر روز اغتشاشات و درگیریها در بین شیعیان و بابیان بالا میگرفت و منجر به كشته شدن جمعی كثیر میشد. بنابراین وزیر كاردان و با كفایت وقت (مرحوم امیر كبیر) به خاطر رفع این غائله تصمیم به اعدام و تیر باران سید علیمحمد باب گرفت و در سال 1266 در كنار خندق تبریز او را تیرباران كردند. جهتگیری روسیه در تبعید و اعدام باب و امّا همانگونه كه قبلاً ذكر شد سفیر كبیر روسیه با نام دالگوركی نقش به سزایی در حمایت از سید علی محمد داشته است و عامل اصلی توقف سید علی محمد در اصفهان، و سبب جنجال و آشوب راه انداختن در هنگام تبعید او، همین سفیر كبیر بوده است. در زندان ماكو نیز ملاقاتهایی ما بین ایلچی روس و سید حسین یزدی منشی مخصوص و كاتب باب صورت میگرفت، چنانچه در نقطه الكاف آمده است كه ایلچی روس مخصوصاً برای این ملاقات به تبریز میآمده و ملاقاتهای متعددی كرده است. سید حسن یزدی سید حسن یزدی كسی است كه در زندان ماكو و چهریق همراه باب بوده و سمت منشیگری و كتابت را به عهده داشته است. در كتاب مفتاح باب الابواب چنین آمده: "هنگامی كه باب را به تبریز آوردند او نیز همراه باب بود، همین كه محكومیت و اعدام باب قطعی شد، ترس و هراس بر وی مستولی شده چنانكه رنگ از صورتش پریده بود شروع به بیزاری از باب و ناسزا گفتن و لعن به وی نمود تا حدی كه برخواست و آب دهن به روی باب انداخت، در نتیجه آزاد شد ولی بعد از مدّتی دوباره به حزب بهائیان پیوست". گفتگوی دالگوركی با محمد شاه دالگوركی در نوشته هایش موضعگیری خویش را در برابر اعدام باب چنین نقل میكند: "اگر سید را در تهران نگاه میداشتند و سؤالاتی از او میشد یقین داشتم سید آشكارا مطالب را میگفت و مرا رسوا مینمود پس به فكر افتادم كه سید را در خارج از تهران تلف نموده و پس از آن جنجال برپا نمایم. لذا به خدمت شاه رسیدم و گفتم: آیا سیدی كه در تبریز است و ادعای صاحب الزمانی میكند راست میگوید؟ شاه گفت: به ولیعهد نوشتم كه با حضور علما تحقیقاتی از او بنماید. من مترصد بودم تا خبر رسید كه ولیعهد او را احضار و در جواب علما عاجز و درمانده شده و در همان مجلس توبه مینماید، پس من دیدم كه حقیقتاً زحمات چندین سالهام از بین رفته پس به شاه گفتم: اشخاص دروغگو و مزدور را باید به سزای خود رسانید". نقاشی قنسول روس از جسد باب عباس افندی (عبد البهاء) در مقاله سیاح مینویسد: "روز ثانی قنسول روس با نقاشی حاضر شد و نقش آن دو جسد را (جسد باب و محمدعلی نامی از طرفدارانش) به وضعی كه در خندق افتاده بود برداشت". جسد و قبر باب درباره جسد و قبر باب نیز در بین بابیان اختلافاتی به چشم میخورد چنانچه برخی از آنان معتقدند جسد او به "حیفا" برده شده و بعضی مانند میرزاجانی در كتاب نقطة الكاف قائلند كه در تبریز به خاك سپرده شده و مینویسد: "جسم همایون آن سرور را دو روز و دو شب در میدان انداخته بعد از آن، احبا جسم را با حریر سفید پیچیده و نعش را در قبر نهادند و خلاصه آن كه الحال این امر مستور است و هر كس نیز بداند بر او حرام است اظهار آن تا زمانی كه حضرت خداوند مصلحت در اظهار آن بداند". و امّا آیتی در كتاب كشف الحیل این گونه مینگارد كه: "جسد باب در همان تبریز در محلی مجهول و در اطراف خندق مدفون بود و استخوان آن هم خاك شده و كسی راهی به آن نجسته است و این كه بهائیان گویند استخوان او را به حیفا آورده اند و در آن جا دفن كرده اند یك گفتار دور از حقیقت است كه خود من تا چندی باور داشتم و در كتاب تاریخم نوشتم ولی با تجدید نظر یقین كرده ام كه استخوان باب به حیفا نرفته و در تبریز خاك شده است". و امّا در مناهج المعارف (فرهنگ عقاید شیعه) این عبارت آمده است: "القیت جثته الخبیثة عند الكلاب العاویة فاكلن السمكة حتّی رأسها".
كتابهای باب
كتابهایی كه سید علیمحمد باب در طول زندگی و تبعید و زندان نوشته است عبارتند از:
1 ـ احسن القصص (دارای 11 سوره و اولین آنها سوره الملك) در تفسیر سوره یوسف است.
2 ـ زیارت جامعه (محتوی دو زیارت كه با خواندن آنها ائمه اطهار - علیهم السلام - زیارت میشوند).
3 ـ دلایل السبعه (در دو قسمت عربی و فارسی).
4 ـ پنج شأن.
5 ـ صحیفه عدلیه.
6 ـ الواح خط (شامل 20 لوح به خط خودش و سید حسن یزدی كاتبش).
7 ـ رساله للثمره.
8 ـ نه جزوه در تفسیر سوره بقره، حمد، توحید، قدر، عصر و ...
9 ـ بیان عربی.
10 ـ بیان فارسی.
به جمیع كتابهای باب (بیان) گفته میشود.
ماجرای بدشت شاهرود امروز (نسخ اسلام !)
در صفحات قبل راجع به سه تن از پیروان باب به نامهای میرزا یحیی نوری (صبح ازل) و میرزا حسینعلی نوری (بهاء اللّه) و زرین تاج (قرة العین) مطالبی را ذكر كردیم و همچنین گفته شد كه این سه نفر در استمرار عقاید باب نقش بسزایی داشتند. یكی از وقایعی كه در ایام تبعید و اسارت باب رخ داد ماجرای "بدشت" است كه از آن پس فصل تازهای در دیانت بابیت باز شده است و عمده سران آن ماجرا نیز همین سه تن بودهاند. اكنون خلاصه واقعه را از كتاب قاموس توقیع منیع مبارك اشراق خاوری میخوانیم؛ او مینویسد: "در نزدیكی شاهرود امروز، بدشت معلوم و مشهور است ... باری جمال مبارك (حسینعلی نوری) جمعی از اصحاب را كه بالغ بر 81 نفر بوده اند مهمان كرده بودند، و آن انجمن برای دو منظور تشكیل شده بود؛ یكی برای استخلاص حضرت اعلی (علی محمد باب) از حبس ماكو مشورت كنند؛ و دیگر آن كه استقلال شرع بیان (سید علیمحمد) و نسخ شرع سابق (اسلام) ابلاغ شود ... بالاخره شرع بیان و نسخ شریعت اعلام شد (به اصطلاح بهائیان قیامت كبری پدید آمد زیرا آنها روز نسخ دین سابق و اعلام دین جدید را قیامت كبری میخوانند)... تمام جمعیت در دوره توقفشان (كه 22 روز بوده) در بدشت به اسم تازه ای موسوم شدند از جمله خود هیكل مبارك (حسینعلی) به اسم (بهاء اللّه)... در ایام اجتماع یاران در بدشت هر روز یكی از تقالید قدیمه الغاء میشد. یاران نمیدانستند كه این تعبیرات از طرف كیست! معدودی هم در آن ایام به مقام حضرت بهاء اللّه عارف بودند و میدانستند كه او مصدر جمیع این تعبیرات است ... ناگهان حضرت طاهره (قرة العین) بدون حجاب با آرایش و زینت به مجلس ورود فرمودند. حاضرین كه چنین دیدند دچار وحشت شدید گشتند، همه حیران ایستاده بودند زیرا آنچه را منتظر نبودند میدیدند، زیرا معتقد بودند كه حضرت (طاهره) مظهر حضرت فاطمه ـ سلام اللّه علیها ـ است و آن بزرگوار را رمز عفت و عصمت و طهارت میشمردند، عبدالخالق اصفهانی دستمال را در مقابل صورت گرفت و از مقابل طاهره فرار كرد و فریاد زنان دور شد و چند نفر دیگر هم از این امتحان بیرون آمدند و از امر تبری كرده و به عقیده سابق خود برگشتند ... از اجتماع یاران در بدشت مقصود اصلی كه اعلان استقلال امر مبارك بود حاصل گردید." این جریان را آیتی (آواره) در كتاب كواكب الدریه به صورت مفصّلتری چنین نقل میكند: "در سال 1264 ه·· .ق. كبار اصحاب باب یك مصاحبه مهمّی و یك اجتماع و كنكاش فوق العاده ای در دشت بدشت كرده اند كه موضوع عمده آن دو چیز بوده؛ یكی چگونگی نجات و خلاصی نقطه اولی (باب)؛ و دیگر در تكالیف دینیه و این كه آیا فروعات اسلامیه تغییر خواهد كرد یا نه؟ مجمل از این قضیه آن كه چون اصحاب از طهران به جانب خراسان ره فرسا شدند یك دسته به ریاست قدوس (محمدعلی بابی) و باب الباب (ملاحسین بشرویهای) از جلو و دسته دیگر به ریاست بهاء اللّه و قرة العین از عقب میرفتند. دشت به دشت رفتند تا به دشت بدشت رسیدند در آنجا چادرها زدند و خیمه ها برپا كردند و بدشت محفل خوش آب و هوایی است كه واقع شده است بین شاهرود و خراسان و مازندران و نزدیك است به محلی كه آن را هزار جریب میگویند، و اگر چه اخبار تاریخچه در بسیاری از مسائل بدشت ساكت است و افكار ناقلین در این موضوع متشتت، ولی قدر مسلم این است كه عمده مقصد اصحاب در این اجتماع و كنكاش در موضوع آن دو مطلب بوده كه ذكر شد، چه از طرفی باب الباب به ماكو رفته محبوسیت نقطه اولی را دیده و آرزو مینمود كه وسیله نجات حضرتش فراهم شود، و نیز قرةالعین در این اواخر باب مكاتبه با باب را گشوده همواره مراسله مینمود و از توقیعات صادره از ماكو چنین دانسته بود كه وقت حركت و جنبش است، خواه برای تبلیغ و خواه برای انجام خدمات دیگر و در هر صورت خاموش نباید نشست. و امّا ... بهاء اللّه مكاتباتشان با باب استمرار داشت و چنان كه اشاره شد و بشود اكثر از اصحاب پایه قدرش را برتر از ادراك خود شناخته و میشناختند و مشاوره با حضرتش را در هر امر لازمتر از همه چیز میشمردند، و از طرف دیگر اكثر تكالیف مبهم و امور در هم بود. بعضی امر جدید را امری مستقیم و شرعی مستقل میشناختند، و بعضی دیگر آن را تابع شرع اسلام در جزئی وكلّی میدانستند و حتی تغییر در مسایل فروعیه نیز جایز نمیشمردند، و بسیاری از مسایل واقع شد كه تباین و تخالف كلی در انظار پیدا میشد و غالباً قرة العین را حكم كرده، جواب كتبی یا شفاهی از او گرفته، قانع میشدند و او نیز هر چند در ابتدا مستقلاً جوابی نمیداد و اقدامی نمیكرد و اگر چه سرّا هم بود بعد از مذاكره و مشاوره جوابی میداد و اقدامی مینمود. و بعضی از مورخین گفتهاند حتی طلب كردن طاهره را به طهران و اقدام او به این مسافرت برای مسأله بدشت بوده. خلاصه، این دواعی سبب شد كه اصحاب در گوشه فراغت و دشت پر نزهت مجتمع ساختند ... . پس در باب نجات باب تصمیم گرفتند كه مبلغین به اطراف بفرستند و احباب را دعوت به زیارت كنند كه هر كس برای زیارت حضرت به ماكو سفر كند و هر كسی را هر چه مقدور است بردارد و ماكو را تمركز دهند و از آنجا نجات باب را از محمد شاه بطلبند. اگر اجابت شد فبها، و الا به قوّه اجبار، باب را از حبس بیرون آورند؛ ولی حتی المقدور بكوشند كه امر به تعرض و جدال و طغیان و عصیان با دولت نكشد، و چون این مسأله خاتمه یافت و از تصویب گذشت سپس در موضوع احكام فرعیه سخن رفت. بعضی را عقیده این بود كه هر ظهور لاحق، اعظم از سابق است و هر خلفی، اكبر از سلف و بر این قیاس نقطه اولی، اعظم است از انبیای سلف و مختار است در تغییر احكام فرعیه. بعضی دیگر معتقد شدند كه در شریعت اسلام تصرف جایز نیست و حضرت باب مروج و مصلح آن خواهد بود. و قرةالعین از قسم اول بوده، اصرار داشت كه باید به عموم اخطار شود و همه بفهمند كه باب دارای مقام شارعیت است و حتی شروع شود بعضی تصرفات و تغییرات از قبیل افطار صوم رمضان و امثالها وا گر چه قدوس هم مخالف نبود ولی جرأت نداشت این رأی را تصویب نماید، زیرا هم خودش در تعصبات اسلامیه متعصب بود و به سهولت نمیتوانست راضی بشود كه مثلاً صومی را افطار كند و هم توهّم از دیگران داشت كه قبول نكنند و تولید نفاق و اختلاف گردد؛ ولی قرة العین میگفت این كار بالاخره شدنی است و این سخن گفتنی پس هر چه زودتر بهتر، تا هر كس رفتنی است برود و هر كسی ماندنی و فداكار است بماند. پس روزی قرة العین این مسأله را طرح كرد كه به قانون اسلام، ارتداد زنان سبب قتل ایشان نیست، بلكه باید ایشان را نصیحت و پند داد تا از ارتداد خود برگردند و به اسلام بگرایند؛ لهذا من در غیاب قدوس این مطلب را گوشزد اصحاب میكنم اگر مقبول افتاد مقصد حاصل، و الا قدوس سعی نماید كه مرا نصیحت كند كه از این بی عقلی دست بردارم و از كفری كه شده برگردم و توبه نمایم. این رأی نزد خواص پسندیده افتاد و در مجلسی كه قدوس به عنوان سردرد حاضر نشده و بهاء اللّه هم تب و زكامی عارضشان شده بود از حضور معاف بودند، قرة العین پرده برداشت و حقیقت مقصود را گوشزد اصحاب نمود. همهمه در میان اصحاب افتاد. بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند و نزد قدوس رفتند شكایت نمودند. قدوس به چرب زبانی و مهربانی ایشان را خاموش كرد و حكم را موكول به ملاقات طاهره و استطلاعات از حقیقت فرموده و بعد از ملاقات، قرار اخیر این شد كه قرة العین این صحبت را تكرار كند و قدوس را به مباحثه بطلبد و قدوس در مباحثه مجاب و ملزم گردد؛ لهذا روز دیگر چنین كردند و چنان شد كه منظور بود، امّا با وجود الزام و اقحام قدوس باز همهمه و دمدمه فرو ننشست و بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند كه دیگر برنگشتند، ولی آنها كه طاقت نیاورده رفته بودند، سبب فساد شدند و جمعی از مسلمین بر حضرات تاخته، ایشان را مضروب و اموالشان را منهوب كرده، آنها را از آن حدود متواری كردند و آنها با همان تصمیم كه در تمركز به ماكو داشتند از آنجا به سه جهت تقسیم شده، بهاء اللّه و جمعی به طهران، و طاهره با قدوس به مازندران، و بابالباب با معدودی اولاً به مازندران بعدا به خراسان رهسپار شدند." و این چنین بود كه فرقه بابی وارد برهه جدیدی شد و به عنوان یك شرع مستقل و ناسخ اسلام برای پیروان باب مطرح شد و همانگونه كه ملاحظه شد بعضی از قبول آن امتناع كردند كه از جمله آنها "ملا حسین بشرویهای" اولین مرید باب است، چنانچه فاضل مازندرانی در ظهور الحق مینویسد: "ملا حسین بشرویه ای كه حلقه اخلاص حضرت قدوس در گوش داشت در بدشت حاضر نبود، همین كه واقعات مذكوره به سمعش رسید گفت: اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر كیفر مینمودم." ولكن عباس افندی (عبدالبها) در مكاتبات مینویسد: "جناب طاهره، انی انا اللّه را در بدشت تا عنان آسمان به اعلی الندا بلند نمود و همچنین بعضی احباء در بدشت." و از این جمله معلوم میشود كه اصحاب بدشت مقام شارعیت را برای قرة العین و حسینعلی بهاء و نیز سید علیمحمد باب قایل بودهاند و از همین جهت است كه بعضی با نسخ اسلام موافقت كردند و قوانین دین جدید را پذیرفتند اگر چه دلایل و علل دیگری هم برای این امر وجود داشت!!
قسمتهایی از كلمات سید علیمحمد باب
حال قسمتهایی از كلمات و احكام سید علی محمد را كه در كتابهای مختلفش ذكر كرده است میخوانیم. بعضی از كلمات او را نمیتوان ترجمه كرد، زیرا مفهوم درستی ندارند و دلیلش آن است كه كلمات عربی را بدون قاعده و اصول دستوری به هر صورت كه خواسته به دنبال یكدیگر آورده است و تفسیر و توضیح آنها ممكن نیست، برای مثال به كلمات او در بیان عربیاش اشاره میكنیم:
1 ـ "یا خلیل! بسم اللّه الاقدم الاقدم، بسم اللّه الواحد القدام، بسم اللّه المقدم، بسم اللّه القادم القدام، بسم اللّه القادم القدوم، بسم اللّه القادم القدمان، بسم اللّه القادم المتقدم، بسم اللّه المتقدم المتقدم، بسم اللّه القادم المتقادم ..."
2 ـ"بسم اللّه الاجمل الاجمل، بسم اللّه الجمل الجمل، بسم اللّه الجمل ذی الجمالین، بسم اللّه الجمل ذی الجملاء، بسم اللّه المجمل المجمل، بسم اللّه المجمل المجمل، باللّه اللّه الجمل ذی الجمالین، باللّه اللّه الجمل ذی الجملاء، باللّه اللّه الجمل ذی الجمالات، باللّه اللّه الجمل ذی الجملات ..."
3 ـ "بسم اللّه الابهی الابهی، الحمد للّه المشرق البراق و المبرق الشرق و المغرق الرفاق و الموفق الشفاق و المشفق الحقاق و المحقق الفواق و المفوق السباق و المسبق الشیاق و المسمق اللحاق و الملق الرتاق ..." و در بیان فارسی مینویسد: "تسبیح و تقدیس بساط عز مجد سلطانی را لایق كه لم یزل و لا یزال "
به وجود كینونیت ذات خود بوده و هست، و لم یزل و لا یزال به علوّ ازلیت خود متعالی بوده، و از ادراك كل شیء بوده و هست. خلق نفرموده آیه عرفان خود را هیچ شیء الا بعجز كل شیء از عرفان او، و تجلی نفرموده به شیء الا به نفس او. از لم تزل متعالی بوده از اقتران به شیء و خلق فرموده كلی شیء را بشأنی كه كل به كینیونیت فطرت اقرار كنند نزد او در یوم قیامت به این كه نیست از برای او عدلی و نه كفوی و نه شبهی و نه قرینی و نه مثالی، بل متفرد بوده و هست به ملیك الوهیت خود، و متعزز بوده و هست به سلطان ربوبیت خود. نشناخته است او را هیچ شیء حق شناختن و ممكن نیست كه بشناسد او را شیء بحق شناختن، زیرا كه آنچه اطلاق میشود بر او ذكر شیئیت، خلق فرموده است او را به ملیك مشیت خود، و تجلی فرموده به او به نفس او در علو مقعد او، و خلق فرموده آیه معرفت او را در كنه كل شیء تا آن كه یقین كند به این كه او است اول و او است آخر و او است ظاهر و او است باطن و او است خالق و رازق و او است قادر و عالم و او است سامع و ناظر و او است قاهر و قائم و او است محیی و ممیت و او است مقتدر و او است مرتفع و متعالی، و او است كه دلالت نكرده و نمیكند الاّ بر علوّ تسبیح او و سمّو تقدیس او و امتناع توحید او و ارتفاع تكبیر او، و نبوده از برای او اولی به اولیت خود، و نیست از برای او آخری الا به آخریت خود، و كلی شیء بما قد قدر فیه او یقدر قد شیء بشیئیته و حقّق بانیته، و به او بدع فرمود خداوند خلق كل شیء را، و به او عود میفرماید خلق كل شی را، و اوست كه از برای او كل اسماء حسنی بوده و هست، و مقدّس بوده كنه ذات او از هر بهایی و علایی، و منزه بوده جوهر مجد او از هر امتناعی و ارتفاعی، و او است اوّل و لا یعرف به، او است آخر و لا یوصف به، و او است ظاهر و لاینعت به، او است باطن و لا یدرك به، و او است اول من یوءمن بمن یظهره اللّه، و او است اول بمن ظهر".
منبع:نشریه حوزه اصفهان ،شماره یک و دو