×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

پای سخنان پدر-قسمت چهارم

یکشنبه, 23 آبان 1395 17:32 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران:  تا کنون 3 قسمت از ساسله مطالب با موضوع  " پای سخنان پدر ن" نوشته  محمد جعفر امامی

 را درج نمودیم .  قسمت چهارم این مطلب که به حمایت دولت روسیه تزاری از این نحله فکری می پردازد در اختیار

کاربران محترم  قرار میگیرد .  

 

آیا بهاء درس نخوانده بود؟

- بابا! معذرت می خواهم می گویند او در نامه خود به ناصر الدین شاه نوشته که من درس نخوانده ام پس چطور شما می گوئید این حرف قبول نیست آیا شما این نوشته را دیده اید؟
-
بله برای اینکه بدانید این نوشته را دیده ام عین عبارت آن را از کتاب مقاله شخصی سیاح نوشته عباس افندی صفحات 116 و 117 برایتان نقل می کنم و ترجمه می نمایم و بعد هم مواردی که شاهد گفته خودم است برایتان می گویم. او در نامه به ناصر الدین شاه چنین می نویسد:
یا سلطان انی کنت کاحد من العبد وراقدا علی المهاد مرت علی نسائم السبحان و علمنی علم ماکان.... ما قرات ما عند الناس من العلوم و ما دخلت المدارس فسئل المدینه التی کنت فیها:
ای سلطان! من همچون یکی از بندگان بودم و در آرامگاه استراحت می کردم، نسیم سبحانی بر من گذشت و علم همه چیز به من آموخت... من نزد هیچکس این علوم را نخواندم و داخل هیچ مدرسه ای نشدم، از شهری که در آن زندگی می کردم پرسش نما.
طبق این نوشته نزد هیچکس درس نخوانده و علم ماکان یعنی آگاهی از هر چه در عالم وجود دارد به او داده شده...
حالا نوبت آن است بدانیم این سخن درست است؟ برای روشن شدن این معنی به مطالب ذیل گوش کن:
1 - اگر بخواهیم از شهری که زندگی می کرده درباره او تحقیق کنیم از همه کس به او نزدیکتر، خانواده و خاندان او و همشیره اش عزیه خانم است. عزیه در کتاب تنبیه النائمین صفحات 4 و 34 و 44 می گوید: ایشان تحصل کرده و امی نیست.
2 - محمد علی فیض در صفحه 18 کتاب حضرت بهاء الله می نویسد: از قرار معلوم فقط مقدمات خواندن و نوشتن را نزد پدر و بستگان آموخته و در مدرسه و مکتبی مطابق معمول آن زمان داخل نشده.
3 - دکتر اسلمنت در صفحه 28 کتاب بهاء الله و عصر جدید می نویسد: به مدارس دبستانی داخل نشدند فقط در منزل، جزئی تحصیل کردند.
4 - علاوه، خود حسینعلی معتقد است نقل اقوال دلیل بر علوم کسبی است نه موهبت الهی، این سخن را می توانید در صفحه 118 آثار قلم اعلی جلد 3 مطالعه کنید.
اگر این حرف قبول باشد نوشته های ایشان شاهد کسبی بودند علوم ایشان است زیرا پر است از اشعار، اقوال و اذکار شعراء، حکماء وادباء.
-
بابا جون این را من پرسیده ام می گویند خود ایشان گفته که اینها کسبی نیست ما هر وقت مطلبی بخواهیم لوحی آشکار می شود و مطالب در آن است احتیاج به مطالعه و... نیست.
-
بله این کلام را خوانده ام، خوب است متن عبارتش را برایتان نقل کنم تا بدانید با حساب می گویم.
در کتاب اسرار الاثار صفحه 191 از قول بهاء الله نقل می کند:
انا ما قرانا کتب القوم و ما اطلعنا بما عندهم من العلوم، کلما اردنا ان نذکر بیانات العلماء و الحکماء یظهر ما ظهر فی العالم و ما فی الکتب و الزبر فی لوح امام وجه ربک نری و نکتب:
ما کتب قوم را قرائت نکرده ایم و از علومی که نزد آنها است اطلاع حاصل ننموده ایم، هرگاه بخواهیم از بیانات علمای و حکما چیزی ذکر کنیم ظاهر می شود آنچه در عالم و کتب و نوشته ها است در لوحی پیش چشم پروردگارت، می بینیم و می نویسیم.
بنابر این نوشته، ایشان هیچ احتیاجی به مطالعه ندارد ولی بر خلاف این نوشته شواهدی از کتابهای خودشان وجود دارد که دلیل کم حافظگی می تواند باشد.
ایشان در کتاب ایقان، صفحه 143 راجع به حاج کریم خان (سردسته شیخیها) می نویسد:
این بنده اقبال به ملاحظه کلمات غیر نداشته و ندارم ولکن چون جمعی از احوال ایشان سوال نمودند... لازم گشت قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود باری کتب عربیه او به دست نیفتاد تا اینکه.... کتاب ارشاد العوام.... چند روز معدود نزد بنده بود و گویا دو مرتبه در او ملاحظه شد از قضا مرتبه ثانی جائی به دست آمد که حکایت معراج سید لولاک بود.
سوال همینجاست: کسی که علم ماکان دارد چه لزومی دارد دنبال کتابهای او بگردد و عربی پیدا نکند و بعد که فارسی پیدا می کند دوبار ملاحظه کند. و چرا آنچه او می خواسته در آن لوح امام وجه ربک ظاهر نشده که اینقدر به زحمت بیفتد؟!
خوب است شاهد دیگری هم برایت نقل کنم و از این شواهد بسیار است:
او در صحیفه شطیه که در صفحه 285 رحیق مختوم و صفحه 330 جزء چهارم مائده آسمانی آمده چنین می نویسد: و در فرقان بسیار آیات دلیل بر این است اگر چه نفس آیه در نظر نیست ولکن مضامین آیات بدین قرار است ... و هو الذی انبت من الارض نباتا افلا تؤمنون.
آیا کسی که علم ماکان به او تعلیم شده و هر وقت چیزی بخواهد ذکر کند، در لوحی امام وجهش آشکار می شود، می تواند بگوید نفس آیه در نظرم نیست و بعد هم آیه قرآن را غلط بخواند و آیه ای بخواند که در قرآن نیست؟

رابطه بهاء و حکومت روس

- بابا جون به نظر شما با این مسائلی که در این شخص وجود دارد او به چه منظوری این حرکت را بوجود آورده و اساسا چه کاره بوده است؟ آیا شما هم مثل بعضی معتقد هستی او جاسوس بوده؟ جاسوس روسیه؟!
-
بله، اتفاقاً من هم از مجموعه مطالعاتم به همین جا رسیده ام که او فردی جاسوس بوده و جاسوسی خود را هم به نحو احسن انجام داده است.
-
بابا جون می دانم که شما هیچوقت بدون شاهد و دلیل حرف نمی زنی ولی دوست دارم شواهد این گفته را بدانم.
-
باشد شواهد را برایتان ذکر می کنم ولی از آغاز ادعای باب شروع می نمایم تا مطلب روشن تر شود:
می دانیم حسینعلی در دربار زندگی می کرد و آدم کم هوش و نفهمی نبود که برود به سید باب ایمان آورد و ادعاهای واهی، با آن دلائل نابجایش را بپذیرد، بنابراین اگر او ادعای باب را پذیرفته باشد حسابش را یک روستائی یا شهری درس نخوانده بسیار جدا است. در تاریخ بابیت در همه جا صحنه گردان، بهاء الله است و به خوبی هم از عهده کار بر آمده این دلیل برداشتن طرح، نقشه، نیرو و امکانات است آنهم امکانی در خور یک فرد، آن هم فردی که کار مشخصی در پستهای بالا نداشته باشد، نیست.
بهاء در ترور ملا محمد تقی قزوینی دست داشت، در فرار دادن قرة العین همکاری داشته، و به امر او انجام شده (قرة العین مستقیما به خانه او آمده) در حوادث بدشت دخالت داشته و تمام جمعیت آنجا میهمان او بودند و دو باغ بزرگ را برای نفرات اجاره کرده بود و تا جریان بدشت که لقب بهاء الله به او اهداء شد اجازه نمی داد نامش را ببرند، و با کلمه ایشان او را یاد می کردند پس از آن لقب داده شده پوشش هویتش شد(63).
به واسطه جریان بدشت محمد شاه حکم اعدامش را صادر کرد، در این موقع او در دره گز خراسان بود و طبق نوشته آواره در جلد 1 صفحه 284 کواکب کارمندان و سرحدداران روس به وی ارادت داشتند و می خواستند پیش از اجرای دستور شاه او را به روسیه فرار دهند ولی با درگذشت شاه رفع خطر شد و دریا بیگی روس مسرور شد و میرزا به تهران بازگشت.
جای سوال است که آشنائی و دوستی از کجا برای این سرحدداران با او پیدا شد، آن هم در حدی که می خواستند فرمان سلطان همسایه را نادیده بگیرند و او را به روسیه ببرند، لابد بدون اجازه دولت روس (باور کردنی است؟).
بهاء پس از اعدام باب بنا به نوشته خودش وصایت صبح ازل را سر زبانها انداخت و او را سپر بلا ساخت.
امیر کبیر اعلام کرد حسینعلی تاکنون 5 کرور تومان یعنی (000/500/2) تومان (نیم برابر غرامت جنگ ایران و روس) به خزینه کشور خسارت زده است(64).
راستی او تحت چه قدرتی می توانست خسارتی به این زیادی به کشور وارد کند؟! لذا او را به عراق تبعید کرد(65).
پس از بازگشت از عراق در جریان ترور شاه (ناصر الدین شاه) باز نشانه وابستگی به روسیه را می بینید، او چون به عظمت جریان واقف بود، به خانه ییلاقی میرزا آقا خان نوری صدر اعظم وقت رفت تا از اتهام به دور بماند، و چون خبر ناکامی بابیان را در ترور شاه شنید قابیه را تنگ دید لذا ناچار شد رابطه پنهانی را آشکار کند و به بهانه رفتن به نیاوران از افجه به زرگنده مقر سفارت روس فرار کرد و کینیاز دالگورکی را به یاری خواست.
خوب است جریان را از قلم نبیل زرندی و خامه شوقی برایت نقل کنم، می نویسد:
هنگامی که قضیه سوء قصد اتفاق افتاد، بهاء الله در لواسان بودند و میهمان صدر اعظم، خبر این حادثه در افجه به ایشان رسید.
روز دیگر سواره به اردوی شاه که در نیاوران بود رسیدند (دروغ عجیبی در اینجا آمده زیرا طبق این نوشته باید زرگنده بین نیاوران و افجه باشد تا او در بین راه به آنجا برسد در حالی که نیاوران بین افجه و زرگنده است، حالا بهاء چطور حرکت کرده که اول به زرگنده رسیده مطلب عجیبی است) میرزا مجید شوهر همشیره حسینعلی که منشیگری سفیر روس پرنس دالگورکی را به عهده داشت او را ملاقات و به منزل خود که متصل به خانه سفیر بود دعوت و هدایت نمود...
شاه از استماع این خبر غرق دریای تعجب و حیرت شد و معتمدین مخصوص را به سفارت فرستاد تا بهاء الله را از سفارت روس تحویل بگیرد... ولی سفیر روس امتناع کرد و از هیکل مبارک خواست که به خانه صدر اعظم برود و از وزیر به طور رسمی خواست که در حفظ و حراست و دیعه پریهای دولت روس بکوشد... و کاغذی به صدر اعظم نوشت که باید بهاء الله را از طرف من پذیرائی نمائی و در حفظ این امانت کوشش نمائی و اگر آسیبی به بهاء الله برسد و حادثه ای رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود.
-
بابا جون! اینها که نقل کردی مدرک هم دارد؟ مطالب عجیبی است.
-
بله بابا این مطالب را می توانی در کتاب قرن بدیع جلد 1 صفحه 318 و 319 و قرن بدیع جلد 2 صفحه 33 و 34 و تلخیص تاریخ نبیل صفحات 647 و 648 و در بعضی از چاپهای آن صفحه 593 به بعد مطالعه فرمائی.
-
بابا جون! بعد چه شد؟
-
سفارش دولت روس در برابر خشم شاه موثر واقع نشد، میرزا را گرفتند و در تهران محبوس ساختند، سفیر روس کوشش فراوان برای رهائی او کرد اما موفق نشد.
قنسول پیغامی شدید به صدر اعظم فرستاد و از او خواست که با حضور نماینده قنسول روس و حکومت ایران تحقیقات کامل درباره حضرت بهاء الله بعمل آید(66).
ملاحظه می فرمائید چقدر سفارت روس تلاش می کند؟! چقدر یقه چاک می نماید؟ برای چه؟ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
-
بابا جون! بالاخره بعد چه شد؟
-
سرانجام در اثر تلاش سفیر روس بهاء اعدام نشد ولی محکوم به تبعید به عراق شد:
قنسول روس چون این خبر را شنید از حضرت بهاء الله تقاضا کرد که به روسیه بروند و دولت روس از آن حضرت پذیرائی خواهد کرد.
این مطلب در تلخیص تاریخ نبیل صفحه 674 و در بعضی چاپها صفحه 618 آمده است. و بالاخره او با حفاظت سواران روسی، خاک ایران را ترک گفت.
آنطور که در کتاب اشراقات صفحه 103 آمده خود بهاء می گوید:
این مظلوم از ارض طاء به امر حضرت سلطان به عراق عرب توجه نمود و از سفارت ایران و روس هر دو ملتزم رکاب بودند.
نشانه جاسوسی گری بهاء در این یادداشتها کاملاً مشخص است، باز هم اگر بخواهید می توانید در کتابها فراوان ملاحظه فرمائید.
-
بابا جون! ممکن است باز هم در این زمینه برایم نقل کنی، چیزهای جالبی است، بچه ها نمی دانند والا اصلاً بهائی نمی شدند، طفلکی ها!
-
عیبی ندارد، باز هم برایت نقل می کنم اما می دانی هم خسته شده ام، هم نزدیک ظهر است، وقت نماز و وقت نهار، بگذار یک چای بخورم، وضو بگیرم، بروم مسجد، برگردم، نهار بخورم، کمی استراحت کنم، پس از آن که هنگام عصر است و هوا خنک می شود شما فرش را روی تختهای حیاط پهن کن می آیم می نشینم و آنوقت دنبال قصه را می گویم.
-
باشد بابا جون قبول دارم حالا بروم چای بیاورم؟
-
برو بابا.
-
بابا جون! هندوانه هم در یخچال هست بیاورم؟
-
خیر بابا، هندوانه برای من خوب نیست اگر خربزه داریم بیاور، چون مادر بزرگت هم منزلمان آمده و خربزه را بهتر دوست دارد.
-
خوب بابا جون استراحت کردی؟ فرشها را انداخته ام، جای شما را آماده کرده ام، نان هم خریده ام که دیگر مامان کاری به من نداشته باشد و از او هم اجازه گرفته ام بفرمائید حیاط بنشینید و برایم دنباله قصه را بگوئید.
ولی بابا جون یک سوال دارم خارج از آنچه می خواهی برام بگوئی، بپرسم؟
-
بپرس!

حق پدر و مادر

- بابا جون! تو چرا خیلی مقید هستی وقتی مادرجون خانه ما می آید از جلوی پایش بلند شوی و مادرجون می خواهد دست شما را ببوسد شما نمی گذاری.
-
آخر بابا حق پدر و مادر خیلی زیاده، خداوند در قرآن لازم دانسته، اول به دستور خودش عمل شود و بعد از آن به دستور پدر و مادر یعنی حق آنها پس از حق خدا بر فرزند لازم است.
و حتی اگر فرزند بخواهد یک مسافرت مستحبی برود و والدین به او اجازه ندهند سفرش سفر معصیت است و باید نمازهایش را در سفر تمام بخواند.
حتی اگر پدر و مادر انسان، مسلمان نباشند، حق ندارد آنها را اذیت کند بلکه باید به خوبی با آنها رفتار نماید، البته نباید به دستور آنها از دین حق برگردد اما با آنها باید به خوبی رفتار کند.
آخر می دانی در هستی یافتن انسان، نخست خداوند و بعد پدر و مادر موثرند.
هر کس عاق پدر و مادر شود یعنی والدین از او راضی نباشد به جهنم می رود و می دانیم هر کس با والدینش مهربانی کند برکت زندگی اش هم در این دنیا زیاد می شود؛ من نتوانسته ام به پدرم کمک کنم و به مادرم نتوانسته ام خدمت کنم فقط وقتی منزل می آید جلوی پایش بلند می شوم شاید از من خرسند شود، او هم به من محبت دارد می خواهد دست مرا ببوسد و من نمی گذارم. کافی است بابا جون؟
-
بله بابا، متشکرم. حالا دنباله آن داستان را برایم بگو ولی باید قول بدهی یه روزی درباره حق پدر و مادر و همچنین حق بچه ها بر آنها از قول پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان برام صحبت کنی، باشد؟!
-
قبول است بابا.
و اما دنباله ماجرای گذشته، ملاحظه می کنید که پس از رسیدن به بغداد و نجات از اعدام، بعداً لوحی به افتخار امپراطور روس (نیکلاویچ الکساندر دوم) نازل کرد، خود نزول این لوح و تمجیدی که از یک حکومت ظالم کرده باز سوال انگیز است و گفته قبل را تایید می کند اگر بخواهی قسمتی از لوح را برایت بخوانم.
-
بخوان! خیلی مشتاقم ولی اگر عربی است ترجمه کنید.
-
در کتاب قرن بدیع جلد 2 صفحات 48 و 49 و در بعضی از چاپها صفحات 86 و 87، چنین آمده:
قوله جل جلاله: قد نصرنی احد سفرائک اذکنت فی سجن الطاء تحت السلاسل و الاغلال، بذلک کتب الله لک مقاما لم یحط به علم احد الا هو:
یکی از سفرای تو مرا هنگامی که در زندان تهران در غل و زنجیر بودم یاری کرد، به همین جهت خداوند برای تو مقامی نوشته که جز او هیچکس نمی تواند به آن احاطه پیدا کند.
در جای دیگر می نویسد:
ایامی که این مظلوم در سجن، اسیر سلاسل و اغلال بود، سفیر دولت بهیه، ایده الله تبارک و تعالی، نهایت اهتمام در استخلاص این عبد مبذول داشت و مکرر اجازه خروج از سجن صادر گردید ولی پاره ای از علمای مدینه در اجرای این منظور ممانعت نمودند تا بالاخره در اثر پافشاری و مساعی موفور حضرت سفیر استخلاص حاصل گردید، اعلیحضرت امپراطور دولت بهیه روس أیده الله تبارک و تعالی حفظ و رعایت خویش را فی سبیل الله مبذول داشت.....
نکته هائی که انسان را وادار می کند بپذیرد بهاء مبعوث دربار روس است، چند چیز است:
1 - چرا به جای اینکه از سفیر تشکر شود از امپراطور تشکر می شود؟
2 - چطور شد که بهاء فجائع روسیه را در جنگهای ایران و روس فراموش کرده برای او دعا می کند؟
3 - آیا مزد امپراطور با آنهمه فجائعی که نسبت به ایران و سایر کشورهای همسایه انجام داده این است که دارای مقامی در پیشگاه خدا شود که جز خدا آن مقام را کسی در نکند؟!
4 - چگونه حمایت فی سبیل الله دولت روس شامل حال بهاء شد و بقیه بابیان محروم ماندند؟
5 - چه شد که تمام همزنجیرهای او اعدام شدند اما او خلاص شد؟!
این سوالی است که حتی آواره نویسنده کتاب کواکب جلد 1 صفحه 336 را نیز به تعجب واداشته است.
و نیز نکات دیگر که فعلاً لازم نیست بگویم.
-
بابا جون! ممکن است سفیر روس این کار را به خاطر شوهر خواهر و خواهرش که در سفارت روس کار می کردند انجام داده.
-
درست است بابا ولی چرا از سفیر تشکر نشده از امپراطور تشکر شده، اگر سفیر کار خصوصی به خاطر منشی سفارت انجام داده است باید از او تشکر شود علاوه سفیر به خاطر منشی کسی را از اعدام نجات نمی دهد، و تحت الحفظ به محل تبعید نمی رساند، و دعوت به مملکت خودش نمی کند، هیچکدام از اینها را بدون اجازه دولت متبوع انجام نمی دهد، اگر فرضاً هم چنین بود لوحی در شأن سفیر و زحماتش نازل می شد و به خاطر زحمت فی سبیل الله اجر و مزد سفیر بالا می رفت و مقام بلندی پیدا می کرد نه امپراطور، جالب است کار را کسی انجام دهد ولی مقام دیگری بالا رود آن هم چقدر، به قدری که هیچکس نداند.
از آنچه گفتم ضمناً یک مطلب دیگر هم می شود استفاده کرد و آن اینکه بهاء به دولت روس سخت وفادار ماند و تا پایان عمر مزدوری دیگر استعمارگران را به ظاهر قبول نکرد.

 

پی نوشت:

63) کواکب جلد 1 صفحه 257.
64) قرن بدیع جلد 1 صفحه 315 و جلد 2 صفحه 32.
65) قرن بدیع جلد 1 صفحه 316.
66) تلخیص تاریخ نبیل صفحه 667 و در چاپهای دیگری صفحه 611.

 

 

ادامه دارد...

خواندن 11968 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی