×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

پای سخنان پدر-قسمت دوازدهم  

چهارشنبه, 22 دی 1395 16:42 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران: تا کنون 11 قسمت از مطلب پای سخنان پدر را درج نمودیم این مجموعه با تلاش محمد جعفر امامی تهیه شده و به جزئیاتی از اعتقادات فرقه ضاله بهائیت میپردازد . اینک بخش دوازدهم  از این مطلب تقدیم میگردد .

نویسنده : محمد جعفر امامی

دوام فیض یا قطع فیض خدا؟!

- بابا جون! من مکرر شنیده ام می گویند فیض خدا دوام دارد نباید قطع شود منظورشان چیست؟!
-
آنها همیشه به مطلبی متمسک می شوند که آن را قطع فیض نام می نهند.
-
بابا جون! ممکن است آن را برایم توضیح دهید؟!
-
با کمال میل آری یکی از ادله آنها که در حقیقت برای نفی خاتمیت اسلام مورد دستاویز قرار داده اند دلیل قطع فیض است.
و منظور از قطع فیض را چنین می توان توضیح داد:
خداوند دارای صفات بی شماری است از جمله آنها فیض است که همواره مخلوقات مشمول آن هستند، می گویند ارسال رسل از مهمترین فیوضات است پس نباید با عنوان کردن خاتمیت دست خدا را بسته بدانیم و این فیض را از بشریت قطع، پس همواره باید از طرف خداوند رسولانی بیایند و بشر را مستفیض کنند.
-
بابا جون! حرف بدی نیست چه اشکالی می تواند داشته باشد؟!
-
دلیل فیض خداوند اشکالی ندارد، تطبیق آن با خواسته ها اشکال دارد.
-
یعنی چطور؟
-
یعنی هیچگاه فیض خداوند در مورد هدایت انسانها قطع نمی شود این درست، اما آیا این فیض حتماً با آمدن انبیاء است که با خاتمیت سازگار نباشد؟!، این نادرست است.
من از شما می پرسم در فاصله بین پیامبران آیا قطع فیض بوده است یا خیر؟
مثلاً فاصله بین موسی و عیسی، بین عیسی و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، اگر قطع فیض است که با دلیل ذکر شده منافات دارد و همین دلیل می شود که قطع فیض نسبت به خاتمیت نیز بی اشکال است زیرا شکسته شدن برهان کم و زیاد ندارد و اگر قطع فیض نیست چه بوده است؟!
-
بابا جون روشن است در این فاصله کتابهای انبیاء و اوثیای آنها بوده اند که مردم را هدایت می کرده اند پس فیض قطع نبوده؟
-
احسنت درست فهمیدی بنابراین اگر خداوند قرآن کریم را برای بشر فرستاده باشد و تمام احکالم لازم را در آن به صورت کلی تا قیامت به ودیعه نهاده باشد و اصیای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را برای تبیین و اجراء آن قرار داده باشد قطع فیض نیست.
پس قطع فیض به هیچ عنوان نیست و به عکس، ما نباید دست خدا را بسته و او را مجبور سازیم که حتما باید پیامبر ارسال فرماید، چه او قارد مختار است و هرگونه صلاح بداند بندگان را هدایت می کند.
-
بابا جون! من می خواهم آن حرفهای سابقم را تکرار کنم و آن اینکه: وقتی باب و بهاء پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را خاتم میدانند آیا توجه به قطع فیض نداشته اند؟ اگر نداشته اند چه پیغمبر و اب سماوی بوده اند و اگر داشته اند، پس نباید کاسه از بابا جون اش داغتر شد و گفت به دلیل قطع فیض، اسلام آخرین ادیان نیست.
-
بلی بابا، اگر خاتمیت، قطع فیض باشد، در مورد بهائیت نیز صادق است زیرا برای پایان بهائیت نیز مدتی معلوم شده که قطع فیض به خوبی در آن هویدا خواهد بود و با دوام فیض سازگار نیست.
-
بابا جون! این معنی را کمی توضیح دهید و بگوئید مگر امد بهائیت چقدر است؟
-
امد بهائیت حداقل پانصد هزار سال گفته شده، 365 میلیون سال نیز گفته اند.
-
بابا جون! این را راستی گفته اند؟!
-
بلی!
-
پس با اینکه هر هزار سال یک ظهور باید واقع شود چگونه می سارد؟
-
ای بابا این حرفها دلیل درستی ندارد؟ مگر بین ظهور باب و بهاء بیش از 20 سال شده پس هزار سال کجا ست ولی در اینجا بالاخره توجیهی کرده اند که با هزار جور درآید.
-
بابا جون! اول امد بهائیت را از نظر زمان نقل کنید پس از آن این توجیه را.
-
بسیار خوب پس گوش هوش را باز کن.
بهاء الله در کتاب اقتدارات صفحه 237 می گوید:
ونفسی الحق قد انتهت الظهورات الی هذ الظهور الاعظم و من یدعی بعده انه کذاب مفتر:
قسم به جان خودم که تمام ظهورات با این ظهور اعظم پایان گرفته و کسی که ادعای ظهور پس از این کند کذاب و افترا گواست.
بنا به این عبارت بهاء آخرین است و خاتم، (همانکه می گفتند با دوام فیض نمی سازد) ولی اگر تعجب نکنید همین حضرت در کتاب اقدس صفحه 35 می نویسد:
من یدعی امر قبل اتمام الف سنه کامله انه کذاب مفتر:
کسی که پیش از پایان هزار سال کامل ادعای امر (نبوت) کند، کذاب و افترا گواست.
حالا چه شده که دو سخن این چنینی گفته، آیا آن که اول گفته، فراموش کرده یا دیده است با دستاویزشان بر لزوم نسخ ادیان پس از هر هزار سال نمی سازد یا چیز دیگری باعث شده معلوم نیست.
آیا می شود این دو سخن را توجیه و تاویل نمود؟ معلوم است کسی حق تاویل و توجیه ندارد ولی بالاخره در این میان در اثر سوالات مختلف عبدالبهاء ناچار شده توجیه کند.
-
هان بابا جون عبدالبهاء چگونه آن را تاویل نموده؟ مگر او می تواند؟ 
-
لابد او میتواند چون مرگز میثاق است، توجیه او چنانکه در صفحه 320 و 321 رحیق مختوم جلد 1 آمده چنین است:
اما آیه مبارکه: من یدعی امرا قبل اتمام الف سنه کامله... بدایت این الف، ظهور جمال مبارک است که هر روزش هزار سال است و آن کل یوم عند ربک کالف سنه و کل سنة ثلاثمائة و خمسة و ستون الف سنة... کورد جمال مبارک غیر متناهی است، بعد از آنکه احقابی بگذرد و بکلی صحت کتب و آثار و اذکار این اعثار فراموش شود که از تعالیم جمال مبارک چیزی در دست نماند، ظهور جدیدی گردد والا تا آثار صحف و تعالیم و اذکار و انوار جمال مبارک در عالم مشهود، نه بروزی و نه صدوری.
ملاحظه می کنید که در اینجا می گوید منظور بهاء از هزار سال، سالی است که هر روزش هزار سال است بنابر این هزار سالی که هر روزش هزار سال باشد باید طی شود تا ضهور جدیدی آید یعنی 000/000/36510001000365 یعنی 365 میلیون سال مدت عمر بهائیت است.
ولی در عین حال اصافه کرده تا آثاری باقی است ظهور جدید، نه، راستی آیا در این مدت قطع فیض نیست؟!
ولی اگر تعجب نکنید عبدالبهاء دیده این امد خیلی زیاد است و این همه وقت دیگر اثر از نوه و نتائج او هم نیست و هیچ لذت دنیوی برایش ندارد، تخفیف داده و این امد را پانصد هزار سال شمرده، و در جای دیگر آن را سرمدی و ابدی خوانده یعنی در صفحه 68 مکاتیب جلد 2 می گوید:
چه این کور را امتداد عظیم است و این دور را فصحت و وسعت و استمرار سرمدی ابدی.
اما در صفحه 76 می گوید:
لهذا امتدادش بسیار، اقلا پانصد هزار سال.
ملاحظه می فرمائید هیچکدام از این امدها را ناقض دوام فیض نمی دانند.
-
بابا جون! بالاخره چه شد؟ ظهورات، به ظهور بهاء پایان یافت، یا مدتش هزار سال کامل است؟ یا 365 میلیون سال است؟یا سرمدی و ابدی است؟ و یا پانصد هزار سال؟!
-
بله عزیزم، ما که حق تاویل و توجیه نداریم ولی خودشان هم سرگردانند یعنی نمی دانند چه بگویند؟! و این از خواص احوال کسانی است که نمی دانند چه بنویسند، چون کارشان حق نیست و باطل است 
آری جناب غصن اعظم سبب نسخ بهائیت را از بین رفتن کتب و آثار و اذکار و اشعار جمال مبارک می داند ولی گویا نخوانده است که پدرش در سوره الملک صفحه 11 قرآن را آن چنین توصیف کرده است:
کتابی است مقدس و محفوظ که بر محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاتم النبیین نازل شده و آن را حجت باقی داده و هدایت و تذکر برای همه جهانیان(142).
اگر قرآن حجت باقی است برای همه جهانیان چه نیازی به نوشته ها و آثار بهاء است؟!

مقتضیات زمان چیست؟

- پدر! چند روز پیش با یکی از بچه ها صحبت می کردم می گفت: مقتضیات زمان می گوید: باید پس از هر چندی پیامبری بیاید و یک پیامبر نمی تواند آئینش دائمی باشد.
-
از او نپرسیدی: به چه دلیل این حرف را می گوئی؟!
-
چرا، پرسیدم، می گفت: انسان مرکب از جسم و روح است و دیانت هم بر جنبه های روحی حاکم است، هم جسمی، جنبه های روحی اصول کلی دارد که تغییر نمی کند ولی امور جسمانی باگذشت زمان تغییر می کند و دگرگون می شود پس باید پس از هر چندی پیامبری بیاید و احکامی بیاورد که با زمان مطابقت کند. 
-
این سخن به یک معنی درست است ولی باید بگویم مقتضیات زمان دو معنی می تواند داشته باشد:
1 - زمان نیازهای قانونی و حقوقی تازه و جدیدی می طلبد.
2 - مردم دارای خواسته های جدیدی می شوند و هوا و هوسهای جدیدی برایشان پیش می آید.
اگر منظور از مقتضیات زمان معنی اول باشد، باید اعتراف کرد که با گذشت زمان مسائل تازه ای برای جامعه پیدا می شود، ولی این مسائل جدید، نبوت جدیدی را نمی طلبد زیرا در قرآن و سخنان رسیده از پیامبر اسلام و ائمه علیهم السلام یک سلسله اصول کلی وجود دارد که حکم این مسائل جزئی از آنها استنباط می شود وفقهاء اسلام در این عصر، همین وظیفه را بر عقده دارند و پاسخ تمام مشکلات را می دهند، بنابراین از نظر قانونی و حقوقی خاتمیت، ایرادی پیدا نمی کند.
-
بابا! من فکر می کنم همین معنی منظور باشد زیرا معنی دوم معلوم است که گفته نادرستی است، زیرا خواسته های مردم که بر اساس هوا و هوس است، ملاک شرایع الهی نمی تواند باشد چرا که انبیاء بر اساس مصالح خاص جامعه مبعوث می شوند، نه بر اساس هوا و هوسهای مردم.
ولی اگر منظور از متقضیات زمان معنی دوم باشد غیر از آنچه من گفتم آیا جواب دیگری هم دارد؟!
-
بلی، زیرا اگر ملاک تغییرات زمان و مقتضیات زمان از بعد هوسهای مردم و... باشد، - مثلا در لباس پوشیدن، در مرکب سواری، در آداب و رسوم دیگر - همه می دانیم که مردم در هر نقطه جغرافیائی یک گونه خاص و رسم و آداب خاص دارند پس باید برای هر نقطه از نقاط عالم یک پیامبری مبعوث گردد. بلکه هر صبح و شام در هر نقطه باید پیامبری مبعوث شود آیا اهل بهاء این معنی یرا قبول دارند و اگر بپذیرند آیا آئین اهل بهاء دوره اش پایان نیافته است؟!
در اینجا پاسخ دیگری نیز وجود دارد که نباید شما را بیش از این خسته کنم.
-
خیر پدر من خسته نمی شوم، باید این مطالب را بدانم آخر این بچه ها گول خورده اند باید برایشان بگویم، اتفاقا خوب هم گوش می دهند مثل پیرها نیستند که بگویند ما پیر شده ام دست از راه خود برنمی داریم یا بگویند ما جواب اینها را نمی دانیم بزرگتر داریم بگذارید آنها بیایند و جواب بدهند، بعکس آنها، جوانها می گویند نه، به ما گفته اند تحری حقیقت کنیم پس باید اینها را بشنویم و فکر کنیم اگر غیر از این باشد پذیرفتن آئین باب نیز برای ما غلط است.
بله بابا جون، جواب دیگر هم بگو.
-
بسیار خوب، آیا بنابر اعتقاد اهل بهاء بعد از اسلام دو ظهور مستقل واقع نشده؟ (143) آیا بین این دو ظهور بیش از 20 سال بود؟ زمان چقدر تغییر یافته بود که احکام این دو ظهور با هم اینقدر اختلاف دارند؟! یکی از دو جواب می تواند درست باشد؟ یا تغییراتی در مدت بیست سال پیش نیامده بود پس ظهور جدید لازم نبود و ظهور دوم کذب است؟ و یا تغییرات پیش آمده و مقتضی ظهور بود؟ اگر این یک درست باشد از آن زمان تا به حال چند پیامبر باید آمده باشد؟! چه شد که در آن بیست سال مقتضیات زمان، ظهور جدید را ایجاب می کرد و از آن به بعد خیر؟!
-
بابا جون! آیا احکام نقطه اولی و بهاء با هم اختلاف فاحش دارند؟ این نکته جالبی است اگر جسارت نیست برای این گفته مدرکی نقل فرمائید.
-
بسیار خوب شما می توانید به کتاب مکاتیب عبدالبهاء جلد 2 صفحه 266 مراجعه کنید و این عبارت را بخوانید.
در یوم ظهور اعلی منطوق بیان ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الا من آمن و صدق بود، اما در این دور بدیع و قرن جلیل اساس دین الله و موضع شریعت الله رافت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل، و صداقت و امانت و مهربانی صمیمی و قلبی با جمیع طوائف و نحل و اعلان وحدت عالم انسان است.
ببین چقدر تفاوت؟ آیا در مدت بیست سال این همه تفاوت است؟ ولی از آن زمان تا به حال هیج تفاوتی نیست؟!
و باز ابوالفضل گلپایگانی در کتاب کشف الغطاء صفحه 166 در مقایسه اقدس و بیان می نویسد:
و این هر دو در اصول فروع چندان مختلف و متفاوتند که انجیل با تورات، و کعبه با سومنات.
این نیز عجیب است؛ سومنات، بتکده است؛ و کعبه، مرکز آئین حق، چگونه می شود اصول و فروغ دو ظهور اینهمه با هم متفاوت باشد که در دو قطب، بیست سال فاصله و اینهمه تفاوت؟! مگر چقدر زمان تغییر کرده بود؟!
-
آقا جون! پس چه باید گفت؟
-
باید گفت: یا احکام باب با مقتضیات زمان مخالف بوده یا احکام بهاء؟! و یا استدلال به متقضیات زمان به گونه ای که آنها می گویند غلط است.
-
کدامیک از این سه دسته نادرست است؟
-
هر سه.
-
چطور؟
-
برای اینکه نه احکام آنها مطابق مقتضای زمان بوده و نه آن استدلال درست است که هر از مدتی باید پیامبر جدیدی بیاید.
شما کدام زمان را پیدا می کنید که کتب علمی جائز باشد سوخته شود؟ کدام عقل این اجازه را می دهد؟ کدام زمان است که عقل اجازه دهد همه را باید کشت جز کسانی که تابع باب باشند؟! کسانی که جبه گیری خاصی با مسلکی ندارند و مزاحم حرکت آئینی نیستند چه حق باشد چه باطل چرا کشته شوند؟!
علاوه در کدام زمان می شود با همه ملل به رافت و رحمت عمل کرد، آن هم با تمام طوائف و نحل، آیا خود بهاء این عمل را انجام داد؟! پس چرا با بابیان آنگونه رفتار کرد؟ چرا عبدالبهاء با ناقضین آنگونه معامله می نمود؟!
الان بهائیان موجود چرا با دیگران با خصومت برخورد می کنند؟
از اینها که بگذریم خود اینها معتقدند که نسخ شریعت اسلام جهتی غیر از مقتضای زمان داشته است.
-
بابا در کجا چنین حرفی زده اند و جهت آن چه بوده؟!
-
می ترسم خسته شوی، من هم خسته شده ام اگر اجازه بفرمائید بگذاریم برای شب، بعد از شام 
-
باشد، پس من برای شما میوه و چای بیاورم؟!
-
اشکالی ندارد.
-
بابا جون مثل اینکه مادر و مادر بزرگ می خواهند خانه عمود بروند، می پرسند اجازه می فرمائید؟
-
بگو: بفرمائید، اینکه اجازه نمی خواهد سلام برسانید.
-
بابا اتفاقا به مادر گفتم اجازه نمی خواهد، بابا راضی است، گفت: خیر عزیزم، خانم خانه هر کجا خواست برود باید از آقا اجازه بگیرد، مگر نمی دانی بیرون رفتن زن از منزل بدون اجازه شوهر جائز نیست؟! ما که به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آورده ایم باید به دستوراتش عمل کنیم، تازه همینکه خانه عمو نیز می رویم می خواهیم به فرموده پیامبر عزیزمان عمل کنیم زیرا صله رحم واجب است.
-
بابا منظور از صله رحم چیست؟!
-
صله رحم یعنی دید و بازدید، رفت و آمد، کمک و همکاری با بستگان و قوم و خویشان که از نظر اسلام سخت مورد تاکید است حتی در روایات آمده که صله رحم موجب زیاد شدن عمر و برکت و روزی می شود، ولی قطع رحم و بریدن رفت و آمد موجب کوتاه شدن عمر و قطع روزی و برکت می گردد در روایات ما آمده که صله رحم کنید ولو با یک شربت آب باشد.
-
پدر! اگر صله رحم اینقدر ثواب دارد من هم با مادر به خانه عمو می روم ولی زود برمی گردم که شما بریم از همین تعریفها بفرمائید، شما نمی آئید برویم؟
-
وسیله دارید؟ اگر وسیله باشد می آیم که پیری اجازه پیاده روی نمی دهد.
-
بله، داداش ما را می رساند، آخر داداش ماشین خریده، می خواهد کار خیر کند یعنی او هم صله رحم کند و ما را به خانه عمو برساند.
-
خدا به او خیر و برکت دهد. پس برویم 
-
خوب پدر از دید و بازدید برگشتیم، خدا را شکر، صله رحم را انجام دادیم حالا اگر دانستی وقت چیه؟!
-
وقت وفا به وعده است من حاضرم، ولی آیا به خاطر داری که درباره چه سخن می گفتیم؟
-
بلی صحبت بر سر این بود که اهل بهاء آمدن دین جدید و نسخ اسلام تنها به خاطر مقتضای زمان نیم دانند بلکه جهات دیگری نیز در آن دخیل می دانند و شما قرار شد آن جهات دیگر با مدرک برای من نقل کنی، درست است؟
-
بلی:
1 - کتاب اقتدارات در صفحه 47 از سید باب نقل می کند:
اگر اعتراض و اعراض اهل فرقان نمی بود هر آینه شریعت فرقان در این ظهور نسخ نمی شد.
پس معلوم می شود نسخ اسلام برای اعراض و اعتراض مسلمانان به باب بوده است نه مقتضیات خاص زمان بلکه لجبازی مسلمانان سبب شده است.
2 - در کتاب اقدس چاپ تهران صفحه 97 آمده که نامه های زیادی در این ایام و همچنین ایام قبل رسیده و در خواست دستورات و احکام نموده لذا ما جواب دادیم و الواح را نازل کردیم(144).
پس معلوم می شود نسخ احکام به خاطر عریضه های مردم بوده نه مقتضیات زمان، طبق دلخواه مظهر بعد است، نه اقتضای ایام.
در اینجا یک سوال دیگر باقی می ماند و آن اینکه:
بر اساس مدارک بهائیت عمر این مسلک بی نهایت یا 365 میلیون و یا 500 هزار سال است، مقتضیات زمان در اینجا چه خواهد شد؟ 
-
بابا من هم سوالی دارم که باید از شما بخواهم جوابش را بدهید و آن این است که : باب و بهاء خود چه احکامی آورده اند؟ آیا با متقضیات زمان وفق می دهد؟! اگر می شود تعدادی از احکام این دو آئین را نقل بفرمائید؟
-
بسیار خوب.
قبلاً باید، بگویم که بهائیان مدعیند دیانت الهی باید مطابق علم و عقل باشد و این را یکی از تعالیم خود می دانند.
همچنین باید بدانیم احکام باب که ناسخ قرآن است در کتاب بیان فارسی و بیان عربی و لوح هیکل الدین آمده است.
احکام بهاء الله که در حکم ناسخ آئین باب است در کتاب اقدس و رساله سوال و جواب او بیان شده و از این نظر که این دو کتاب کمیاب و در اختیار همه نیست احکام این دو نفر را می توان از کتاب گنجینه حدود و احکام تالیف اشراق خاوری به دست آورد.
به عنوان نمونه از احکام باب:
1 - باب استفاده از داروهای طبی را حرام می داند مگر اینکه بخواهند در ساخت اشیاء به کار برند این حکم در بیان عربی صفحه 42 و در بیان فارسی صفحه 323 و 324 آمده است(145).

نتیجه ای که از این حکم بدست می آید این است که اگر مردم دنیا بخواهند به حکم باب عمل کنند باید تقریباً کلیه فعالیتهای پزشکی را تعطیل کنند، لابد می پرسید پس برای بیماران چه باید کرد؟ پاسخ آن به عقده باب و بهاء است.
2 - باب حکم می کند که تمامی کتب و آثار نویسندگان را جز کتابهای امری باید سوزانده و محو گردد.
در بیان فارسی صفحه 198 آمده فی حکم محو کل الکتب کلها الا ما انشات او تنشی ء فی ذلک الامر.
شما فکر می کنید اگر به این دستور عمل شود چه به روزگار تمدن و دانش بشری خواهد آمد، تمام کتابخانه ها و موزه ها و آثار علمی باید محو شود و تقریباً حرکت علمی بشر متوقف خواهد شد.
-
بابا جون! بهاء این احکام را دیده در برابر آن چه عکس العملی نشان داده؟ و آیا بهاء از این احکام همین را فهمیده؟
-
بلی او آنقدر این احکام را بد وقبیح دیده که آن را از احکام سبعی و جنگلی وسد عظیم به حساب آورده.
بهاء در کتاب مجموعه الواح صفحه 294 و 295 می نویسد:
معرضین و منکرین به چهار کلمه متمسک: اول کلمه فضرب الرقاب و ثانی حرق کتب و ثالث اجتناب از ملل اخری و رابع فنای احزاب، حال از فضل اقتدار کلمه الهی این چهار سد عظیم از میان برداشته شد و این چهار امر مبین از لوح محو گشت و صفات سبعی را به صفات روحانی تبدیل نمود.
3 - باب دستور داده است که جز کتاب بیان و آنچه در آن آمده مطلبی تدریس نشود این دستور در بیان عربی صفحه 14 و 15 در بیان فارسی صفحه 130 موجود است(146).
خوب فکر کن اگر بنا باشد آموزش و پرورش در سطح جهان فقط برای تدریس آنچه در بیان آمده باشد و منطق نیز مجاز به فراگیری و تدریس نباشد وضع علوم بشری به کجا خواهد انجامید و تمدن بشری به کجا خواهد کشید.
بهاء فضاحت و پستی این احکام را یافته، لذا در صدد رفع آن برآمده در کتاب اقدس صفحه 23 چاپ بمبئی سال 1314 می نویسد:
قد عفی الله عنکم ما نزل فی البیان من محو الکتب و آذناکم آن تقرئوا من العلم ما ینفعکم:
خدا شما را از آنچه در بیان نازل شده که عبارت از محو کتب باشد عفو نمود و به شما اذن داد که علوم نافع به حالتان را بخوانید.
-
بابا جون! این چیزها که شما می گوئید ما را به یاد حدیثهائی که در مدرسه می خوانیم می اندازد، معلم ما هر روز حدیثی در مورد فراگیری علم برای ما می خواند، یک روز این حدیث را خواند که:
طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة:
فراگیری علم بر هر مسلمانی چه زن و چه مرد واجب است.
و روز دیگری خواند:
اطلبوا العلم و لو بالصین:
در پی فراگیری علم اگر لازم باشد تا چین هم بروید.
و روز دیگری خواند:
اطلبوا العلم من المهد الی اللحد:
ز گهواره تا گور دانش بجوی.
و روز دیگر خواند:
الحکمه ضاله المومن اینما وجدها اخذها:
حکمت و علم گمشده مومن است هر کجا بیابد آن را بدست خواهد آورد.
می گفت همه اینها سخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، می گفت این دستور فراگیری علم است، تمام علوم، چون می دانیم علم قرآن و تفسیر و اینها که در چین نبوده و می گفت زمان در سخوانی همیشه است از گهواره تا گور، و می گفت حدیث می گوید انسان همیشه باید در فراگرفتن علم زرنگ باشد.
می گفت شما باید یک دفتر بزرگ در خانه داشته باشید و یک دفتر کوچک و یا کاغذهای کوچکی در جیب، واز هر کس هر کتابی چیزی شنیدید باید یادداشت کنید و به خانه که آمدید در آن دفتر بزرگ بنویسید.
می گفت هر وقت کتاب مطالعه می کنید آن قسمت که جالب بود یا بنویسید و یا با مداد کنار آن علامت بزنید و در صفحه سفید اول کتاب عنوان مطلب با شماره صفحه اش بنویسد، اینها همه فراگیری علم و از آداب تعلم است که ائمه اطهار به ما دستور داده اند.
بابا جون خوب درسهای معلم را یاد گرفته ام؟
-
آفرین، احسنت، از شما هم غیر از این انتظار نداشتم، بچه خوب و باهوش و منظم و نظیف و گاهی هم....
-
گاهی هم چی بابا؟
-
گاهی هم شیطون.
-
این دیگر بابا اقتضای دوران کودکی است شما یادت رفته برایم تعریف کردی یک روز در حسینه سنندج بودم دیدم پسری ایستاده و نماز می خواند خیلی با وقار و مودب خوشم آمد دیدم رکوع و سجودی مثل رکوع و سجود بزرگان انجام می دهد لذت بردم در همین اثناء کودکی پیدا شد، شروع به توپ بازی کرد، با خودم گفتم: چقدر فرق است بین این دو بچه، فکر می کردم چطور این پسر توجهی به توپ نمی کنید ولی یک باره دیدم نماز را رها کرد و رفت توپ بازی، گویا در صف نماز نبوده است.
-
بله یادم است.
-
خوب شیطونیهای من هم از همین قبیل است.
-
قبول است حالا اجازه بده یکی چند تا حکم دیگر از احکام باب برایت بگویم و تمام نمایم ولی شما آنقدر هم کودک نیستید، شما نوجوانید.
-
باشد بفرمائید.
4 - بلی باب در بیان عربی صفحه 49 دستور می دهد:
سوار گاو نشوید، بار به آن منهید... سیر خر نخورید... سوار حیوان نشوید مگر اینکه افسار داشته باشد و رکاب، تخم مرغ را پیش از طبخ به چیزی نکوبید که محتوایش خراب می شود(147).
راستی آیا دردهای فردی، اجتماعی، مادی معنوی، حقوقی سیاسی، تربیتی و اقتصادی جهان بشر در گرو این دستورات و احکام بود که باب برای نسخ قرآن آورده.
آیا این کتاب می تواند جانشین کتب علمی، فنی، دینی، فکری، اخلاقی و فلسفی بشود که در کودکستانها، دبستانها، دبیرستانها و دانشگاها تدریس می شود، و در مراکز تحقیقاتی و آکادمیها به عنوان هادی و راهنما و اصول تدریس گردد؟!
-
خوب پدر از احکام باب همین قدر کافی است از احکام بها نیز بفرمائید تا استفاده کنیم.
-
بسیار خوب، اول حکم بهاء در مورد دزدی را برایت نقل می کنم که مبتلا به همه جوامع است.
اشراق خاوری در کتاب گنجینه حدود و احکام - که در سال 119 و 128 بدیع چاپ شده - در صفحه 317 به نقل از کتاب اقدس می نویسد:
سارق و دزد سه حکم دارد: تبعید، زندان، و اگر بار سوم دزدی نمود باید بر پیشانیش علامتی بگذارید تا شناخته شود و شهرهای خدا و دیارش او را نپذیرند(148).
سوالی که به ذهن هر کس می آید این است که پس از بار سوم دیگر دزد چه کیفری دارد؟ آزادی محض؟! اگر شهرهای خدا قبولش نکردند چه رفتاری با او می توانند بکنند؟ بکشند؟ که مجاز نیستند دزد که با اجازه وارد شهری نمی شود، حکومت چکارش کند؟ اگر وارد شهر شد و دزدی هم نمود چه؟! به نظر می رسد این قانون، یک مشت دزد حرفه ای تحویل خواهد داد.
-
بابا جون! می توانم بپرسم حکم سرقت در اسلام چیست؟
-
بلی، در اسلام اگر کسی دزدی کند اگر آن شرائط خاص را نداشته باشد تعزیر می شود و مال برده شده از او پس می گیرند و یا غرامتش را می پردازد و اگر شرائط دارا باشد دستش را قطع می کنند.
و اگر دزدی تکرار شد در مرتبه سوم و یا چهارم اعدام است.
-
بابا! تعزیر یعنی چه؟
-
تعزیر به معنی تادیب و ادب کردن است یعنی با شلاق و یا به نحو دیگر این شخص را مجازات و کیفر می کنند.
-
خوب حالا حکم دوم بهاء را نقل فرمائید.
-
دومین حکم، کیفر و مجازات زناکار را می گویم که باز مورد ابتلای جوامع انسانی است.
کتاب گنجینه حدود و احکام صفحه 300 از کتاب اقدس نقل می کند:
خدا حکم کرده که هر مرد زناکار و هر زن زناکار دیه مسلمی را به بیت العدل بپردازند، این دیه 9 مثقال طلا است و اگر بار دیگر مرتکب شدند دو برابر باید بپردازند(149).
در دنباله این حکم در کتاب گنجینه از سخنان حسینعلی در رساله سوال و جواب چنین اضافه شده:
دفعه اولی نه مثقال، ثانی هیجده مثقال، ثالث 36 مثقال الی آخر دو مقدار جزای سابق.
و از عباس افندی نقل شده که: این تعلق به غیر محصن دارد نه محصن عباس افندی علت این جزای نقدی را چنین توضیح می دهد:
این جزا به جهت آن است، تا ذلیل و رسوای عالم گردد و محض تشهر است و این رسوائی اعظم عقوبت است 
-
خوب پدر این حکم چه ایراد و یا ایرادهائی دارد؟
-
اگر صبر کرده بودی می گفتم و اکنون که پرسیدی بشنو!
سوال اول این است که اگر این جریمه مربوط به 9 غیر محصن است پس حکم محصن چیست؟
-
بابا! محصن و غیر محصن یعنی چه؟
-
محصن و محصنه زن و مردی گفته می شود که همسر دارند و همسرشان همواره نزد آنها است.
پس سوال این است چرا زنای مرد و زن متاهل حکم نداشته باشد؟ آیا این موجب شیوع زنا نخواهد شد؟!
سوال دوم این است که چرا جزای نقدی تعیین شده آیا این نیز موجب نمی شود که افراد پولدار و... بی مهابا به زنا بپردازند و از این طریق مردم جامعه آلوده شوند؟!
سوال سوم اگر کسی مفلس بود و قدرت پرداخت جریمه را نداشت حکمش چیست؟
آیا از بیت العدل باید جریمه اش پرداخت شود یا از صندوق خیریه انجمن بهائیان؟ یا عفو؟
اگر از بیت العدل باشد یعنی بخشش، و اگر از صندوق خیریه باشد که معلوم است آیا این باعث نمی شود تهی دستان بی مهابا زنا کنند و بیت العدل و صندوق خیریه جریمه زنای دیگران را بپردازند.
سوال چهارم این است که پرداخت جریمه به صورت دو برابر اگر تعداد زنا زیاد شود و بیش از ثروت فرد باشد چه می شود؟ بخشش، از بیت العدل یا از صندوق خیریه؟
آیا این سبب نمی شود که زانی آنقدر زنا کند که در حد افلاس قرار گیرد؟!
سوال پنجم این است آیا فرقی بین زانی مختار و مجبور نیست؟!
فرض کنید یک دختر بهائی را ربودند و به او تجاوز کردند باید جریمه بدهد؟ اگر متجاوزین متعدد بودند آنها هر کدام 9 مثقال و این بیچاره مورد تجاوز چقدر؟ چرا؟
سوال ششم این است استفاده از این جریمه برای اعلان جرم چه حسنی دارد و چه دردی را دوا می کند؟ آیا سبب لجاجت و اشتهار به گناه نمی شود؟
سوال هفتم این است تامین بودجه بیت العدل از این طریق چه معنی دارد آیا راه بهتری برای تامین نبود؟ راستی کسانی که می خواهند از بیت العدل کمک بگیرند احساس می کنند چه بودجه ای را مصرف می کنند؟!
-
پدر یک سوال و آن اینکه احکام زنای بعضی از افراد اگر نیامده دلیل آن نمی شود که حکم آن جواز و یا اباحه است که شما بفرمائید پس زنای محصن مباح است زنای مفلس بی اشکال است، جواب چیست؟
-
بابا جون! من که از خود نمی گویم، بگذار عین حکم بهاء را برایت بخوانم، آنچه در جزء 2 مائده آسمانی باب 36 آمده چنین است:
عدم ذکر در الواح نفس جواز است زیرا نهی از نصوص استفاده می شود.
-
پدر! آیا ممکن است بفرمائید حکم زنا در اسلام چیست تا بدانیم با این قانونی که برای نسخ اسلام آمده چه فرقی دارند؟!
-
بلی بطور خلاصه عرض می کنم.
حکم زنا در مورد افراد عاقل بالغ غیر مجبور بر دو قسم است:
1 - زنای غیر محصنه.
2- زنای محصنه.
حکم زنای محصنه رجم یعنی سنگسار کردن است، معنی محصن و محصنه را قبلاً گفتیم.
اما زنای غیر محصنه بار اول و دوم و سوم هر کدام صد ضربه شلاق است. و در مرتبه چهارم بطور مسلم قتل است. البته عده ای از فقها فرموده اند بار سوم باید به قتل برسد.
-
پدر! باز هم بگوئید.
-
بسیار خوب، در همینجا بجا است حکم ازدواج با اقوام و خویشان نزدیک از نظر بهاء برایتان بازگو کنم: طبق آنچه از کتاب اقدس استفاده می شود در مسلک بهائیت فقط ازدواج با زن پدر جایز نیست و با دیگران جایز.
کتاب گنجینه حدود و احکام صفحه 186 به نقل از کتاب اقدس می نویسد:
قد حرم علیکم ازواج آبائکم:
فقط همسران پدرتان بر شما حرام شده.
از آنجا که این حکم سخت ناراحت کننده است لذا سران بهائیت مورد سوال قرار گرفته اند، عباس افندی به فکر جبران افتاده لذا در صفحه بعد همین کتاب از وی نقل نموده که:
در خصوص حرمت نکاح پسر با زوجات پدر مرقوم نموده بودید، صراحت این حکم دلیل بر اباحت دیگران نه، مثلاً در قرآن می فرماید: حرمت علیکم المینه این دلیل بر آن نیست که خمر حرام نه.
-
خوب پدر جان اینکه توضیح داده، دیگر چه اشکالی ممکن است وارد شود؟!
-
ای داد بیداد شما که حافظه ات خوب بود چطور فراموش کردی؟
-
چه چی فراموش کردم؟
-
مگر جلوتر نگفتیم که بهاء در جزء 2 کتاب مائده آسمانی باب 36 گفته است، عدم ذکر در الواح الهی نفس جواز است زیرا منهی از نصوص استفاده می شود.
بنابراین عباس افندی یا این نوشته را ندیده و یا خواسته قضیه را ماستمالی کند بنابراین با توجه به اینکه حکم دیگر بستگان و خویشاوندان در هیچ جای دیگر از بهاء نقل نشده، غیر از زن پدر، بقیه خویشاوندان نکاحشان جائز است.
-
بابا! این عجیب است یعنی بهائیان می توانند با خواهر، خاله، عمه و... ازدواج کنند؟!
-
طبق دستور بهائیت بلی.
-
آه چقدر زشت است 
-
بد نیست در اینجا به حکم همجنس گرائی نیز از نظر بهاء اشاره ای کنم و بگذریم کتاب گنجینه حدود و احکام صفحه 338 از کتاب اقدس نقل می کند که:
انا نستحی ان نذکر حکم الغلمان اتقوا الرحمن یا ملا الامکان:
ما از حکم غلمان حیاء می کنیم از خداوند رحمان بر حذر باشید ای ملا امکان.
-
بابا! منظور از اینکه حیا می کنم چیست؟
-
یعنی از حکم آن خجالت می کشم.
-
پس حکم آن چه می شود؟
-
پیدا است گفتن اینکه حرام است و باید چنین شخصی مجازات بشود که خجالت ندارد، لابد جائز است که خجالت از گفتنش کشیده، علاوه چون ذکر حکم نشده جواز می رساند خصوصاً که در مورد کیفر این عمل زشت نیز چیزی نگفته اند، پس از سه جهت می توان گفت در آئین بهاء همجنس بازی مباح است.
-
بابا جون! یک سوال مهم برایم پیش آمده و آن اینکه احکام بهاء ایراداتش قبول، اما نسبت به احکام باب اگر بهائیان بگویند با ما چه ربطی دارد، دینی است منسوخ شده چه پاسخی دارید؟
-
این توجیه درست نیست زیرا:
اولاً - بهائیان سید باب را پیامبر می شناسند و کتاب او را کتاب خدا و بهاء الله کتاب ایقان را در اثبات حقانیت باب و آسمانی بودن بیان نوشته، و خود بهاء حدود 23 سال از زمان نگارش بیان (1264 تا نگارش اقدس 1287) به احکام آن عمل کرده. این دلیل آن است که این احکام را درست و مطابق عقل می دانسته است.
و ثانیاً - شوقی در مقدمه کتاب قرن بدیع جلد 1 دوره های بهائی را چهار قسمت کرده: عهد باب، عهد بهاء، عهد عبدالبهاء و عهد خودش. آنگاه می گوید:
میان این چهار عهد و مظاهر آن و آثار و کتب آن جدائی و انفکاک امکان پذیر نیست.
بنابراین هیچ بهائی نمی تواند از ایرادات وارد بر احکام باب فرار کند. به نظر می رسد راجع به احکام، فعلاً همینقدر کافی باشد اگر در آینده نیز فرصتی بود در این باره برایتان مطالبی نقل می کنم.
-
ممنون و متشکرم اجازه بفرمائید برایتان چای بیاورم.
-
ممنون و متشکرم.

سنت خداوند در عالم هستی

- پدر دیروز با یک از اینها صحبت می کردم کلام به مساله خاتمیت کشید من پاسخهائی که صحبت شده بود گفتم و خوشبختانه راه فرار بر او بسته شده بود ولی در ضمن سخنانش یک جمله بود که می خواستم پاسخ آن را هم از شما بشنوم!
-
چه بود عزیزم؟!
-
او می گفت: طبق آیات قرآن سنت دائمی خداوند برای آن است که پیامبر بفرستد و نمی شود یک نفر به عنوان آخرین پیامبر باشد این منافات با سنه الله دارد.
-
خوب شما چه جواب گفتید؟
-
من این بحث را پهلوی شما نخوانده بودم فقط این یک جمله پرسیدم و او دیگر ماند، پرسیدم بر فرض که قبول کنیم، بالاخره زندگی جامعه بشری روزی به پایان خواهد رسید (و قیامت خواهد بود) آخرین کسی که از طرف خداوند برای هدایت بشر آمده همو خاتم خواهد بود، پس چطور می شود گفت خاتم نداریم؟! ما یک پیامبر اول داریم و یک پیامبر آخر، بنابراین سنت الله با اصل خاتمیت منافات ندارد.
-
بسیار خوب ولی من دو جواب دیگر هم بر آن می افزایم، نخست اینکه آیا در قرآن چنین دلیلی وجود دارد؟
و دیگر اینکه بزرگان این مسلک چه گفته اند؟
-
بابا جون اگر جسارت و بی ادبی نیست این آخری را اول بگوئید.
-
بسیار خوب. سید باب در صحیفه عدلیه صفحه 5 سیر تکاملی ادیان را همچون سیر تکاملی جنین شمرده و آئین اسلام را به منزله آخرین مرحله تکامل و ترقی دیانتهای الهی دانسته و دوام آن را تا رستاخیز کبری اقرار کرده می نویسد:
به علت اینکه تبدیلی برای او مقدر نشده این شریعت مقدسه هم نسخ نخواهد شد:
بل حلال محمد حلال الی یوم القیامة و حرام محمد حرام الی یوم القیامة.
ملاحظه می فرمائید سید باب آئین اسلام را آخرین آئین می دانسته و دلیل اینکه سنت خداوند جاری است برا اینکه همواره رسول بفرستد را قبول نداشته است.
-
ممنون پدر حالا جواب اول را بفرمائید.
-
جواب اول ملاحظه مواردی است که در قرآن آمده و از سنت الله سخن گفته، به آن موارد که می رسیم می بینیم ربطی به فرستادن انبیاء ندارد، اکنون به موارد آن اشاره می کنم:
آیه و لن تجد لسنه الله تبدیلا: برای سنت ما تبدیل و عوض شدن نخواهی یافت و شبیه آن در این سوره ها آمده است:
1 - در سوره اسراء آیه 76 و 77، در این آیات صحبت از این است که هر امتی پیامبر خود را بیرون کند سنت خدا بر این است که آن امت را هلاک سازد(150).
2 - در سوره احزاب آیه 37 که می فرماید: پیامبر نباید از خواسته مردم تبعیت کند بلکه باید از فرائض الهی که بر او نازل شده متابعت نماید و این از سنتهای الهی است نسبت به امم قبل نیز(151).
3 - باز در سوره احزاب آیات 60 - 66 آمده است که: درباره منافقان و مردم بد نهاد و شایعه ساز است که سنت خدا این است اگر توبه نکنند دستور قتل آنها به مردم داده خواهد شد(152).
4 - آیات 42 و 43 سوره فاطر نیز در باره این است که سنت خدا بر این است که خدعه و نیرنگ مردم پیمان شکن و.... به خودشان بازگردد(153).
5 - آیه 85 سوره مومن نیز اشاره به این دارد که پس از نزول عذاب، ایمان و توبه مفید نیست و این از سنتهای خداوند است(154).
6 - و در سوره فتح آیات 22 و 23 نیز سنت خدا را در پیروزی مومنین و یاری نشدن کفار می داند(155).
از تمام این آیات استفاده می شود که فرستادن رسل به عنوان یک سنت غیر قابل تغییر نیست.
-
درست است، من هم بعد از خواندن آیات فهمیدم که گفته آنها دلیل نیست و به را گم کردن و جدل شبیه است.

 

پی نوشت:

142) کتاب قدس حفیظ نزل علی محمد رسول الله و خاتم النبیین و جمله حجه باقیه من عنده و هدی و ذکری للعالمین سوره الملک صفحه 11 چاپ تهران.
143) مفاوضات صفحه 124.
144) متن عربی اقدس چنین است: قد حضرت لدی العرش عرائض شتی من الذین آمنو وسئلوا فیها الله رب ما یری و مالا یری رب العالمین لذا انزلنا اللوح... و کذلک سئلنا من قبل فی سنین متوالیات و امسکنا القلم حکمة من لدنا الی آن حضرت کتب من انفس معدودات فی تلک الایام لذا اجبناهم بالحق بما تحی القلوب.
145) بیان عربی: انتم الدواء ثم المسکرات و نوعها لا تملکون ولا تبیعون ولا تشترون ولا تستعملون الا بما انتم تحبون آن تصنعون.
بیان فارسی: فی حرمه التریاق و المسکرات و الدواء مطلقا.... و نهی شده از مسکرات و آنچه حکم دواء بر او شود... در ظهور صنایع لازم دارند اهل آن بعضی از این اشیاء را اذن داده شد.
146) بیان عربی: لا تتعلمن الا بما نزل فی البیان او ما ینشاء فیه من علم الحروف و ما یتفرع علی عمل البیانبیان فارسی: لا یجوز التدریس فی کتب غیر البیان الا اذا انشی ء فیه مما یتعلق بعلم الکلام و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غیر هما لم یوذن لا حد من المومنین.
147) ولا ترکبن البقر ولا تحملن علیه من شی ء.... ولا تشربن لبن الحمیر... ولا ترکبن الحیوان الا وانتم باللجام و الرکاب لترکبون ولا تضربن البیضة علی شی یضیع ما فیه قبل ان یطبخ.
148) قد کتب علی السارق النفی و الجس وفی الثالث فاجعلوا فی جبینه علامه یعرف بها لثال تقبله مدن الله و دیاره.
149) قد حکم الله لکن زان وزانیه دیه مسلمه الی بیت العدل و هی تسعه مثاقیل من الذهب وان عاداه مره اخری عودوا لضعف الجزاء.
150) و ان کادوا لیستفزونک من الارض لیخرجوک منها و اذا لا یلبسون خلافک الا قلیلا سنه من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لن تجد لسنتنا تحویلا.
151) ما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله له سنه الله فی الذین خلوا من قبل و کان امر الله قدرا مقدورا.
152) لئن لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینه لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک فیها الا قلیلا ملعونین اینما ثقفوا تقتیلا سنه الله فی الذین خلوا من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلا.
153) و اقسمو بالله جهد ایمانهم لئن جائهم نذیر لیکونن اهدی من احدی الامم فلما جائهم نذیر مازادهم الا نفورا استکبارا فی الارض و مکر السیی ء ولا یحیق المکر السیی ء الا باهله فهل ینظرون الا سنه الاولین فلن تجد لسنه الله تبدیلا ولن تجد لسنه الله تحویلا.
154) فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنه الله التی قد خلت فی عباده و خسر هنالک الکافرون.
155) ولو قاتلکم الذین کفروا لولوا الادبار ثم لا یجدون ولیا ولا نصیرا سنه الله التی قد خلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلا.

 

 

ادامه دارد...

خواندن 2712 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی