رمزگشایی از
آبمیوهی «رانی» -بخش ۲ (به نقل از پایگاه رصد نیوز )
در قسمت اول این گزارش
در ارتباط با ریشههای تأسیس شرکت تولید کنندهی آبمیوهی رانی و ارتباط آن با
بهائیت، خواندیم و در ادامه به اعترافات یکی از کارکنان این مجموعه میپردازیم.
یادآور میشویم که این گزارش در ابتدا در بولتن یکی از نهادهای امنیتی منتشر شده و
سپس به عنوان بخشی از تحقیقات آقای دکتر سیفاللهی از این موضوع استفاده شده بود.
اعترافات «ح. ز.» یکی
از کارکنان شرکت رانی؛
…در مجموع دو
کارخانهی قوطی سازی و تولید نوشیدنی شرکت «رانی»، ۱۸۲ نفر به طور مستقیم مشغول به
کارند. با این حال دفتر مرکزی و دفاتر نمایندگی شرکت نیز کارکنان دیگری دارد. از
جمله دفتر شرکت در تهران، حدود ۳۰ کارمند داشت.
از اظهارات «ح. ز.»
معلوم میشود که عناصر بهائیت در پوشش این شرکت ظاهرا تولید نوشیدنی، عملاً به
ترویج بهائیت و بسط نفوذ این شبکه در کشور پرداختهاند و در پوشش این تبلیغات و
نفوذ؛ به جاسوسی و گردآوری اطلاعات از سطح کشور و انتقال آن به خارج و حمایت از
فتنه گران سال ۸۸ مبادرت میکردند. آنها با پرداختهای فوقالعاده، کارکنان مسلمان
را تطمیع و با سیاستهای فرهنگی منظم، خانوادهها و همسران آنان را به اعراض از
حجاب و فرهنگ اسلامی سوق میدادند.
«ح. ز.» که ابتدا خود
گمان میکرد بهائیان یک گروه مظلوم هستند، وقتی جسارت آنان به اهل بیت سلامالله
علیهم و توهم آنان به براندازی نظام جمهوری اسلامی در فتنه ۸۸ پی برد، با غیرتمندی،
به افشاگری علیه این شرکت دست زد که در ادامه؛ چکیدهای از افشاگریهای وی را ذکر
میکنیم.
افشاگریهای
«ح. ز.» دربارهی شرکت «رانی» :
«آگهی استخدام این
شرکت را در یک روزنامه دیدم و بعد از تماس و مصاحبه به عنوان» ویزیتور استخدام شدم.
بعد از چند ماه کار کردن متوجه شدم که هیأت مدیرهی این شرکت، بهائی هستند. آقایان
«ولینیا»، «پیمان قاسم رشیدی» و «سبحانی»، اعضای این هیأت مدیره بودند که زیر نظر
مستقیم «ندیم سقاف» که یک بهائی اهل یمن و اصالتا همدانی است، فعالیت میکردند.
البته آقای «سقاف» در بدو تأسیس شرکت، ایران نبود و بعد از گذشت یک سال وارد کشور
شد و فعالیت خود را آغاز کرد.
«بعد از ۵ ماه آقای
ولینیا جزوههایی به نام» آئین و تشکیلات بهائیت به همهی کارکنان داد که در آن
توضیحاتی دربارهی جریان بهائیت داده شده بود و تاکید کردند که کسی از محتوای این
جزوهها مطلع نشود، چون حاکمیت در ایران با ما مشکل دارد…! بعد از یک مدت کوتاه
آقای «ولینیا» گفت که یکی از اقوام همسرم فوت کرده و ما را برای مراسم به قبرستان
بهائیها برد که طرف آزادگان بود. بعد از صرف ناهار در یک رستوران، «ولینیا» و
دوستانش دربارهی رفتار مسلمانان با بهائیان صحبت کردند؛ اینکه قبرستانهای آنها
را تخریب میکنند و درختهای کنار قبرستان را میشکنند و… رفتن به قبرستان با فاصله
زمانی کوتاه، دوباره تکرار شد؛ و این بار بعد از ناهار در رستوران، دربارهی عملکرد
جمهوری اسلامی با بهائیان صحبت کردند و اینکه اجازه تحصیل در دانشگاه به جوانان
بهائی داده نمیشود. با توجه به جزوههایی که از آنها خوانده بودیم و رفتارهای
خوبی که از آنها میدیدیم، در ذهن ما این سؤال پیش آمده بود که چرا جمهوری اسلامی
با آنها اینگونه برخورد میکند و چرا به این انسانهای خوب ظلم میکند. چون ما
فکر میکردیم آنها انسانهای خوبی هستند، حتی برای آنها تبلیغ هم میکردیم. تا
اینکه پس از گذشت چند سال، دست آنها برای ما رو شد و از پشت پردهی کارهای به
اصطلاح بشردوستانه آنها آگاه شدیم.
تطمیع اقتصادی کارکنان
مسلمان
«ندیم سقاف پس از ورود
به ایران طرحی داد مبنی بر اینکه پرسنل احتیاج دارند که خانوادههای همدیگر را
بشناسند. بنا بر این به بهانههای مختلف به خصوص در اعیاد مسلمانان، همهی کارکنان
را با خانوادههایشان به رستورانهای گران قیمت دعوت میکردند. بعضی وقتها هم یک
رستوران را کامل برای یک شب رزرو میکردند. روی کارت دعوتها هم قید شده بود که»
اگر کسی میخواهد تنها بیاید، لطف کند اصلا نیاید! ” علاوه بر این از ما میخواستند
که مهد کودکها و مراکز فرهنگی را شناسایی کنیم تا بین آنها آبمیوهی رایگان
توزیع کنند!
«[دراین مراسمها]
ندیم سقاف و آن سه نفر دیگر (ولینیا، سبحانی و قاسم رشیدی) همیشه تلاش میکردند
خودشان را خوب نشان دهند تا خانوادهها را تحت تأثیر محبت خود قرار دهند، به طوری
که در خانوادهها همیشه صحبت از این بود که بهائیها چه آدم های خوبی هستند.»
«من و خانوادهام به
قدری تحت تأثیر قرار گرفته بودیم که من، خواهر زاده، شوهر خواهر و برادر خانمم را
برای کار به آنجا معرفی کردم و آنها استخدام شدند. حقوق خود من یک میلیون و ۵۰۰
هزار تومان بود و هر ۳ ماه یکبار، مبلغی را به عنوان سود به دفتر فروش میدادند که
گاهی تا ۷۰ میلیون هم میرسید و آن را بین خودمان که ۳۰ نفر بودیم تقسیم میکردیم.»
البته هر کس بنا بر
مسؤولیتی که داشت از این پول سهم میبرد. علاوه بر این، هر چند وقت یکبار بنا بر
مناسبتی، مبلغی را از یک تا پنج میلیون تومان هدیه میدادند.
«ما هر چه که
میخواستیم در اختیارمان بود. ماشین، موتور، لپ تاپ، بهترین گوشی و… حتی برای
فرزندان پرسنل، بنا بر اقتضای سنی، امکاناتی فراهم کرده بودند. به من پیشنهاد کردند
که دخترم را که ۳ سال دارد، به مهد کودک بهائیها ببرم! بدون هزینهی مهد و با
سرویس رایگان؛ و به همکارم که فرزند نوجوانی داشت، پیشنهاد بهترین کلاسهای موسیقی
را دادند. هر چند که ما از قبول این امکانات خودداری کردیم.»
تهاجم به فرهنگ
خانوادههای مسلمان
«بعد از یک مدتی که
اعتماد ما و حمایت خانوادهها را به دست آوردند، خواستههای غیر معقولی را مطرح
کردند. به عنوان مثال، جابه جایی بستههایی با محتوای پوستر یا جزوه به استانهای
کشور. از من خواستند که این بستهها را به قم ببرم و آن را تحویل نمایندهی [شرکت]
در اصفهان بدهم و مکان قرارها هم جلوی مسجد جمکران بود که من باز هم قبول نکردم؛ و
این زمانی بود که» ندیم سقاف وارد ایران شد و تغییراتی در کادر پرسنلی به وجود
آورد. او با هفت نفر از کارکنان دفتر فروش تسویه حساب کرده و چند منشی جدید خانم
مسلمان و بهائی استخدام کرد. ندیم سقاف معمولا در اتاق کارش نبود و در ماه حدودا ۲۰
روز به شرکت نمیآمد. به ما میگفتند که به سفرهای خارجه رفته اما بعدها از طریق
رانندهاش، متوجه شدم که به استانهای غربی کشور میرفت و در روستاهای مرزی با
افراد خاصی جلسه برگزار میکرد. از طرفی، افراد خاصی را مسؤول نمایندگی شرکت در
استانها کرد که اصلا این کاره نبودند و صرفا به دنبال تبلیغ بهائیت بودند.
«بیشترین تأثیر
[تغییرات داخلی شرکت و استخدام چند خانم منشی بهائی]، در پوشش ظاهری خانمهای
مسلمان بود. ابتدا همسر» ندیم سقاف در داخل دفتر، حجابش را برداشت و بعد خانمهای
دیگر بهائی نیز بدون حجاب بودند. این مسأله باعث شد که به تدریج برخی از خانمهای
مسلمان که ابتدا بسیار محجبه بودند، به تدریج حجاب خود را کنار بگذارند. بیشترین
وقت این خانمها هم به دیدن فیلمها و تصاویر مبتذل میگذشت! کم کم مهمانیها و
پارتیهای شبانه با دعوت از کارمندان مسلمان با خانوادههایشان شروع شد که فیلم
بعضی از این مجالس هم موجود است. تاثیرات تنها به برداشتن حجاب و شرکت در پارتیها
ختم نشد. یکی از خانمهایی که منشی سقاف بود، از آنجا که خیلی در قید و بند دین
نبود، بعد از مدتی با وعده خارج رفتن، ظاهرا به بهائیت گرایش پیدا کرد و از ایران
رفت.
«تا قبل از انتخابات
ریاست جمهوری [دهم در سال ۱۳۸۸]، همه چیز خوب بود و به عقاید ما احترام میگذاشتند.
حتی در ماه رمضان، جلوی ما روزهخواری هم نمیکردند. تا اینکه از زمان تبلیغ
کاندیداهای ریاست جمهوری، همه چیز (هم از نظر سیاسی و هم مذهبی) تغییر کرد! نه
تنها موضع خود را علیه حکومت و دولت
نشان دادند و از فتنه گران حمایت کردند؛ بلکه ما را هم برای رأی دادن به کاندیدای
مورد نظرشان تشویق کردند و همزمان با
حوادث بعد از انتخابات، به عقاید ما توهین کردند و اوج این توهین، در شب بیست و یکم
ماه رمضان بود. ولینیا یکی از مدیران، به تمسخر به ما گفت: »بروید و امشب برای
علیتان گریه کنید، شاید که جوابتان را بدهد! این جمله مرا خیلی ناراحت کرد و از
آنجا که من یک آدم مذهبی هستم، تصمیم گرفتم که این افراد را سر جایشان بنشانم.
«آنها از کاندیدای
خاص حمایت میکردند. چون بهائیان در دوران حاکمیت اصلاح طلبان ، امتیازهای زیادی را
به دست آورده بودند. از جمله امتیاز تاسیس این شرکت (رانی) هم در همان دوران
به بهائیان داده شد. تا آنجا که بعد از تاسیس شرکت، در یک جشن مفصل، به ضمن
اعطای لوح تقدیر با تقدیم تعدادی سکه طلا از او تشکر کردند. ما هم در آن جشن بودیم
و به همهی کارکنان چند سکه تمام بهار آزادی دادند.»
گردآوری اسناد برای
افشاگری
«بعد از آن
درخواستهای نامعقول و پیشنهاد بردن دخترم به مهد کودک بهائیها و وضعیت پیش آمده
در دفتر، به عملکرد آنها شک کردم و اختلاف ما آغاز شد. کم کم شروع کردم به جمع
آوری یک سری مدارک و از آنجا که برادر خانمم نگهبان شب بود، به راحتی به اسناد
دسترسی پیدا کردم و تازه آنجا بود که به ماهیت اصلی آنها پی بردم. آن مدارک را
با جزئیات کامل به دستگاههای امنیتی دادم و مدیران شرکت را هم در جریان این کار
قرار دادم و استعفانامهای را که قبلا از ما گرفته بودند، پر کردم و از شرکت بیرون
آمدم.»
«هر کارمندی بعد از
چند ماه کار، باید برگهای را تحت عنوان استعفانامه امضا میکرد تا هر زمانی که
مسؤولان شرکت میخواستند، فرد مجبور به استعفا میشد، در نتیجه، مشکلات قانونی هم
به وجود نمیآمد. آنها بعد از افشاگری و استعفای من، ابتدا با زبان خوش جلو آمدند.
چند بار بدون اینکه من در جریان باشم، با همسرم تلفنی صحبت کردند و از او خواستند
که مرا برای بازگشت به شرکت، متقاعد کند. چند باری هم با دسته گل به منزل ما آمدند.
اما زمانی که پا فشاری مرا برای عدم بازگشت دیدند، ابتدا آن سه نفر از بستگانم را
که معرفی کرده بودم، اخراج کردند و سپس از زبان تهدید استفاده کردند.»
«آنها میگفتند: »ما
یک شرکت بزرگ هستیم و آقای پیمان قاسم رشیدی یک سرمایهدار بزرگ است، تو نمیتوانی
با این حرفها ما را خراب کنی. دستت به جایی بند نیست و کسی حرف تو را گوش نمیکند.
ما همه جا نفوذ داریم… «اما همکاری دستگاههای امنیتی با من و اقدام آنها برای
دستگیری ندیم سقاف، نشان داد که تمام تهدیدهای آنها تو خالی است.»