×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

الوهیت بها الله در قلم آواره

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

 الوهیت بها الله در قلم آواره

اگر ادعاي الوهيت را بايد حجت دانست كه بهاء انني انا الله گفته است اولا بايد فهميد كه اين ادعا مشروع است معقول است يا نه هر كسي مي داند كه يك بشري كه نتوانسته است از هيچ شأني از شئون بشريت و از هيچ قانوني از قوانين طبيعت تجاوز كرده باشد.

آيتي - راستي ذكر الوهيت بهاء چه صورتي دارد آيا في الحقيقة او دعوي خدائي كرده است؟

آواره - كلمات او را به دست آوريد تا اين حقيقت بر شما معلوم شود - هر چند چنانكه گفتيم به ظاهر مي گويند ادعاي بهاء رجعت مسيح و رجعت حسيني است ولي در حقيقت ادعاي او ادعاي الوهيت است و چون كسي سالها در ميانشان بماند به جائي مي رسد كه صريحا مي گويند بهاء خداي مطلق است و خالق آسمان و زمين و مرسل رسل است و او است كه در طور با موسي كليم تكلم كرده و حتي اين را در نماز خود تصريح نموده ولي در يك عباراتي كه مگر يعرب بن قحطان بيايد عربي آن را درست كند يا بفهمد زيرا چنين مي گويد: «شهد الله انه لا اله الا هو له الامر و الخلق قد اظهر مشرق الظهور و مكلم الطور» در اينجا بايد فهميد كه فاعل «اظهر» كيست و مفعول آن كدام! اگر فاعل اظهر خداست مكلم طور كه مفعول مي شود چه كاره است و گويا دو خدا در اينجا قائل شده مي گويد خدا مكلم طور را ظاهر كرد آيا مكلم طور غير از خداست كسي كه با موسي در طور تكلم كرد آن خدا بود پس خدائي كه بهاء را ظاهر كرده كيست و بهاء اگر خدا نيست چرا مكلم طور است؟ معلوم مي شود او خداي دو آتشه است كه از يك طرف خدا او را ظاهر كرده و از طرفي مكلم طورش ساخته! اما عجب است كه ما تعجب از اين عبارت مي كنيم كه مفهوم آن اثبات دو خداست در صورتيكه در قصيده ي عزورقائيه كه يك دسته مهملاتي است كه به گوش هيچ عربي نخورده در آنجا به هزاران خدا قائل شده مي گويد «كل الالوه من رشح امري تألهت و كل الربوب من طفح حكمي تربت - ارض الروح بالامر بي قد مشي و عرش الطور قد كان موضع و طئتي» يعني همه خدايان از رشحه ي امر من خدا شدند و كوه طور به قدوم من مزين شد (!)

باري از اين وادي بگذريم حال از بهائيان سؤال مي شود كه آيا كدام ادعا حجة است اگر ادعاي رجعت حسيني و رجعت مسيح حجت است اولا بفرمائيد در كدام كتاب و كلام است كه بهاء الله اين ادعا را كرده ما كه همه ي الواح و كتب و زبر را زير و زبر كرديم و اثري از اين ادعاء نيافتيم تا ببينيم حجت است يا نه ثانيا شما مي گوئيد ادعائي حجت است كه كسي نظير آن را نكرده باشد و ما گفتيم كه مهدي اسمعيلي ادعاي مهدويت و غلام احمد قادياني بدون اينكه بهاء الله را ديده يا معارضه و هم چشمي داشته باشد به صرف طبيعت و فطرت خود ادعاي رجعت مسيح كرده و پسر او را امروزه خليفة المسيح مي خوانند حال ما بايد كدام از اين دو وجود مقدس را رجمت مسيح بدانيم بهاء الله. يا غلام احمد قادياني؟

هر كس اين عقيده را گشود حلال مشكلات است - و اگر ادعاي الوهيت را بايد حجت دانست كه بهاء انني انا الله گفته است اولا بايد فهميد كه اين ادعا مشروع است معقول است يا نه هر كسي مي داند كه يك بشري كه نتوانسته است از هيچ شأني از شئون بشريت و از هيچ قانوني از قوانين طبيعت تجاوز كرده باشد اين بشر خالق سموات و ارضين نيست و خالق كل هر چه باشد و به هر وصفي در آيد خواه اله باشد و يا طبيعت يا ماده واحده يا جوهر الجواهر يا بسيط الحقيقه يا مجهول النعت يا به هر اسم ديگر خوانده شود مقدس از شئون بشريه است و اگر مي گويند مقصود از انني انا الله مظهريت است هزاران نفس اين ادعيه را كرده اند مثل حسين بن منصور حلاج مثل با يزيد بسطامي كه «ليس في جبتي سوي الله» گفته و به عقيده وحدت وجودي جميع ذرات كائنات لايق اين داعيه اند و (دل هر ذره اي كه بشكافي آفتابيش در ميان بيني) پس چه خصوصيتي در اين داعيه هست كه در آنها نيست اگر همه مهمل است اين يكي بلكه مهملتر و اگرهمه حق است در اين صورت حقي مثل حسين بن منصور حلاج و با يزيد بسطامي خواهد بود و پناه مي بريم به خدا از اين خطا و لغزشي كه از قلم من سر زد زيرا ميان آنان با بهاء تفاوت از زمين تا آسمان است صدها شعبه ي تصوف و گويندگان انني انا الله و انا الحق موجود بوده و هست كه هر چند مورث انشقاق و انشعاب اسلامي شده ولي از طرفي هم داراي كلمات مهمه و ادبيات عاليه و آثار كافيه در اخلاقيات بوده اند كه نمي توان آنها را طرف مقايسه با بهاء قرار داد و اگر بيش از اين گوييم ممكن است بهانه به دست ايشان آمده مرا طرفدار تصوف تصور نمايند در حالتي كه اساسا بنده با عربده هاي انني انا الله مخالف و همه را مباين با مصالح اجتماعي مي دانم پي بهتر است كه از اين مقام بگذريم اما اينكه آيات لقاء  (1) را دليل بر خدائي بهاء گرفته اند اولا اين آيات لقاء يك آيات متشابهه اي است كه كسي هنوز مقصد اصلي را از آن نيافته و به طريق مختلفه علماء تفسير در معني آن سخنراني كرده اند و بالاخره به يك همچو آيات مأوله استدلال نتوان كرد ثانيا اين طايفه اول كسي نيستند كه خدائي بهاء را به آيات لقاء استدلال كرده باشند قبل از ايشان هم هر كس دم از انني انا الله زده به همين آيات استدلال كرده پس استدلال به آن آيات يك مقام ابداع و اختراعي را براي اين طايفه باقي نمي گذارد و استدلال به اين آيات مثل استدلال آن شخص است كه داعيه نبوت كرده او را نزد هارون الرشيد بردند و خليفه به او گفت مگر حديث لانبي بعدي را نشنيده اي گفت چرا شنيده ام و همين حديث دليل بر نبوت من است زيرا منم آن (لا) كه فرموده است بعد از من نبي است يعني لا بعد از من نبي خواهد بود ثانيا با فرض اينكه بگوئيم آيات لقاء دليل است بر اينكه يك روزي خدا ديده شود و مردم او را ملاقات كنند باز دليل بر خدائي بهاء نمي شود زيرا نه در آيات لقاء تعيين روز شده نه تعيين اسم در صورتي استدلال اينها صحيح بود كه خدا فرموده باشد كه من در فلان سنه و فلان روز در لباس ميرزا حسينعلي بهاء جلوه مي كنم و لقاي او لقاي من است.

باز مي گويم خدا سلامت بدارد يك مبلغي را كه مثل خودم به قدر ذره اي به مذهب بهائي عقديه ندارد و به اصطلاح امروزه فقط براي خر سواري به نشر اين امر مشغول است گفت ببين چطور مردم را احمق كرده اند كه يك خداي به آن عظمت را كه ما معتقد بوديم كه حي است و قدير است و سميع است و بصير است و داراي اسماء حسني او را در لباس بشر محدودي در آوردند كه دقيقه اي قادر نبود كه خود را از يك عارضه ي طبيعت حفظ نمايد يعني «ميرزا حسينعلي بهاء» و حاليه هم به آن يكي قناعت نكرده هر روز مي خواهند يك يچه خدا و نيم خدا براي مردم بسازند حتي زنان اين عائله هر يك در پي يك چهار يك خدائي مي گردند و در لفافه عبارات و اشارات به اطراف چيزها نگاشته خود را صاحب الواح و مقامات مي شمرند - امور تضحك السفهاء منها و يبكي من عواقبها اللبيب.

و ما در قران کریم داریم که خداوند متعال می فرمایند:

وَمَن یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ

هر که از آنها بگوید : من به جاى خداوند ، معبود هستم ، جزاى او را جهنّم قرار مى‏ دهیم ( و ) ستمکاران را این گونه کیفر خواهیم داد  (2)

 پاورقی

1.مقصود آياتي است كه با اخذ به ظاهر آن، مي توان گفت خداوند قابل ديدن است. مثل «يا ايها الانسان انك كادح الي رب كدحا فملاقيه» يا «الي ربها ناظرة» و... .

2.سوره مبارکه انبیا آیه 29

 

خواندن 1282 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی