بهائیت ، باطلی چهار آتشه
بهائیت در ایران : بهاء
الله خدای بهاییت که مدعی الوهیت بود به مرض زحیر به دیار باقی شتافت و پس از او
فرزندانش بر سر جانشینی اختلاف کردند و سرانجام عبدالبهاء قدرت را به نوه دختری
آخرین بازمانده اغصان منتقل کرد که او هم ابتر شد و پیشگویی عبدالبهاء هم نافرجام
ماند
ميرزا حسينعلي همان که مدعی الوهیت و خداوندی بود به سال 1309 ه.ق. در 76
سالگي با مرض زحیر به دیار باقی شتافت . ميرزا در ايام عمر خود چهار همسر اختيار
کرد. نخستين زوجه ي او، آسيه نام داشت که مادر عباس ملقب به غصن أعظم (بزرگترين
پسر بهاء و نخستين جانشين وي) بود. آسيه که بهاء بدو «أم الکائنات»! لقب داد، همان
زني است که حسينعلي درباره اش نوشته:
اختصک لنفسه و اصطفاک بين الاماء لخدمته و جعلک معاشرة هيکله في الليالي و الايام
(1)
يعني: «(بهاء) تو را ويژه ي خود کرد و از ميان کنيزان براي خدمت خويش برگزيد (!) و
معاشر هيکل خود در شبها و روزها قرار داد.»
اين زن، پسر ديگري نيز به نام «مهدي» آورد که از عباس کوچکتر بود و در جواني روزي
در عکا از روزنه ي بام بر زمين افتاد و وفات يافت (2) ميرزا حسينعلي فورا دست به
قلم برد و لوحي درباره ي مهدي نازل نمود! و او را همچون اسماعيل پيامبر، و عيسي
مسيح و امام حسين ( عليهم السلام ) قلمداد کرد چنان که نواده اش شوقي افندي
در کتاب «قرن بديع» مينويسد:
«در
مناجاتي که از قلم أعلي (حسينعلي بهاء) در وصف آن غصن دوحه ي بقا نازل شد، شهادت
آن نفس مقدس را به مثابه ي قرباني فرزند حضرت خليل در سبيل رب جليل و جانبازي حضرت
روح بر صليب، و شهادت حضرت سيدالشهداء در ارض طف (کربلا) شمرده اند» (3)
آيا اين امر، نهايت خودخواهي را نميرساند که آدمي سقوط فرزندش را از بام منزل، به
منزله ي کار عظيم ابراهيم و پسرش (ع) شمارد؟ و يا آن را با جانبازي شگفت آور
سيدالشهداء (ع) مقايسه کند؟ همين خودپسندي هاي بيش از اندازه موجب ميشود که کساني
همچون باب و بهاء، خويشتن را برتر از ماسوي و متحد با ذات خدا ميپندارند و به
ادعاي ربوبيت و الوهيت برميخيزند.
دومين زوجه ي بهاء، فاطمه نام داشت که ميرزا حسينعلي او را «بي بی» ميخواند و
بدو «مهد عليا» لقب داد. اين زن نيز سه پسر آورد که بزرگتر از همه، ميرزا محمد علي
ملقب به «غصن أکبر» بود. و بهاء در «کتاب عهدي» يا وصيت نامه ي خود، پس از عباس وي
را به جانشيني برگزيد. زن سوم بهاء، گوهر خانم کاشي ناميده ميشد و زن چهارمش جميله
خانم، دختر خادم مسافرخانه اي در عکا بود (4)
چند روز پس از مرگ بهاء، عباس همه ي فرزندان پدر را گرد آورد و وصيتنامه ي او را
برخواند که در آنها تصريح شده بود:
قد اصطفينا الأکبر بعد الأعظم أمرا من لدن عليم خبير (5)
يعني: «همانا غصن اکبر (محمد علي) را پس از غصن اعظم (عباس) برگزيديم، فرماني از
نزد خداوند دانا و آگاه است»!
اين موضوع را همه ي بهائيان پذيرفته اند و کمترين ترديدي در آن وجود ندارد. اما
با کمال شگفتي ملاحظه ميکنيم که اين دو برادر، پس از مدت کوتاهي به سختي با يکديگر
به دشمني برخاستند تا آنجا که هر کدام ديگري را تکفير نمودند! با اين که حسينعلي
بهاء، به قول خودش از سوي خداي عليم و خبير آن دو را به جانشيني خود برگزيده بود،
آيا ممکن است خداوند دانا و آگاه دو تن را براي ترويج دين و سرپرستي بندگانش انتخاب
کند و هر کدام از آن دو، ديگري را کافر و ناقض و فاسق بشمارد؟ (6)
اين امر روشن، به خوبي نشان ميدهد که بهاييگري، آييني ساخته و پرداخته ي حسينعلي
مازندراني است و با وحي الهي و فرمان خدايي کمترين پيوندي ندارد. در اينجا نمونه
اي از دشمني اين دو برادر را از خلال سخنان عباس افندی به نظر خوانندگان ارجمند
ميرسانيم. مازندراني در کتاب «أسرار الآثار» از قول عباس افندي نامه اي را بدين
مضمون گزارش ميکند.
«اي
دوستان حقيقي، امروز شهرت يافته و از نفوس موثوق شنيده شد که أخوي، ميرزا محمد علي
غير از اين که محرک لايحه ي مفتريات بوده بلکه تقريري داده که حضرت بهاءالله
طريقتي موافق شرع أنور داشتند ولي عباس افندي تغيير و تبديل داده و مخالفت شريعت
کرده و ما به هيچ وجه با او نيستيم و از او بيزاريم و همچنين شنيده شد أخوي مذکور
بعضي نوشته ها اختراع نموده و نسبت به من داده و سرا به اين و آن نشان ميدهد» (7)
باري، عباس افندي به جاي آن که پس از خود «ولايت امر» را به برادرش محمد علي سپارد،
به نواده ي دختري خود «شوقي» واگذاشت و او را «ولي أمر الله» و «مرجع کل بهائيان»
شمرد و در کتاب «مفاوضات» و نيز در مکاتيب خود تصريح نمود که پس از شوقي، فرزندان
او به مقام وصايت و رياست بيت العدل نائل ميشوند و روي هم رفته «بيست و چهار وصي»
در آيين بهايي به ظهور خواهند رسيد در حالي که خبر نداشت، شوقي «عقيم» است و فرزندي
از او به جاي نخواهد ماند! و خدا او را ابتر میکند تا پیشگویی عباس افندی نافرجام
شود ...!
در «مفاوضات» مينويسد:
«در
هر دوري أوصياء و أصفياء دوازده نفر بودند. در ايام حضرت موسي دوازده نقيب رؤساي
اسباط بودند و در أيام حضرت مسيح دوازده حواري بودند و در ايام حضرت محمد دوازده
امام بودند ولکن در اين ظهور أعظم، بيست و چهار نفر هستند دو برابر جميع، زيرا عظمت
اين ظهور چنين اقتضاء نمايد» (8)
و نيز در «مکاتيب» خود مينويسد:
«اي
ياران مهربان بعد از مفقودي اين مظلوم بايد اغصان و افنان سدره ي مبارکه و ايادي
امر الله و احباي جمال ابهي توجه به فرع دو سدره که از دو شجره ي مقدسه ي مبارکه
انبات شده و از اقتران دو دوحه ي مبارکه به وجود آمده يعني شوقي افندي نمايند زيرا
آيت الله و غصن ممتاز و ولي امر الله و مرجع جميع اغصان و افنان و ايادي امر الله و
احباء الله است و مبين آيات الله و من بعده بکرا بعد بکر يعني در سلاله ي او» (9)
از همه ي آنچه گفتيم بدين نتيجه دست مي يابيم که بهاييت «باطلي چهار آتشه» است!
*علي
محمد باب از راه باطل خود را باب امام، امام قائم، و رب أعلي پنداشت و يحيي ازل را
به جانشيني گماشت.
*حسينعلي
بهاء پس از آن که مدتها ولايت برادر را پذيرفته بود، او را انکار نمود و ادعاي
باطل مظهريت خداوند و مقام اعلاي الوهيت کرد.
*عباس
افندي نيز که قرار بود جانشيني بهاء را به برادرش محمد علي واگذارد، برادر را تکفير
نمود و وصايت را به شوقي سپرد.
*شوقي
افندي هم عقيم و أبتر جان سپرد و بر وجود بيست و دو وصي ديگر از سلاله ي خود خط
بطلان کشيد!
آيا بهائيان با وجدان و انديشمند با ملاحظه ي اين همه باطل گويي و تناقض، بيدار
نميشوند و به آغوش اسلام پاک و قرآن تابناک (نه خرافات فرقه هاي دور از قرآن)
بازنميگردند ؟
یک سوال اساسی از محضر بهاییان: آیا مگر نه اینکه بهاء الله ادعای الوهیت
نمود پس خدای چگونه تواند مُرد و زایل شد
...!
پی
نوشت
:
[1]
کتاب «حضرت بهاءالله» تأليف محمد علي فيضي، ص 237.
[2]
شوقي در صفحه ي 301 از کتاب «قرن بديع» مينويسد: «از ثقبه اي که جهت روشنايي
حجره ي زيرين تعبيه شده بود، به زير افتاد...».
[3]
کتاب «قرن بديع»، ص 302.
[4]
به کتاب «رهبران و رهروان» ج 2، ص 532 و 534 و کتب ديگري که مبلغان بهايي دربارهي
زندگينامه ي ميرزا حسينعلي نوشته اند رجوع شود.
[5]
ادعيه ي محجوب، ص
410،
چاپ مصر 1339 ه.ق. (بمعرفة شيخ فرجالله زکي الکردي).
[6]
شگفتا! که حسينعلي بهاء از نزاع فرزندان خود پس از مرگش خبر نداشت و کينه هاي
پنهان درون خانه اش را نمي شناخت، آن وقت درباره ي آينده ي فلان پادشاه و فلان
امپراتور آيه نازل مينمود! که چون به من ايمان نياورد سلطنتش از بين ميرود (و
کدام پادشاه است که سلطنتش پايدار ماند و از ميان نرود؟!) جالب آن است که عبدالبهاء
گفته است: «ما غيب دان نيستيم لا يعلم الغيب الا هو ولي انسان عاقل ميتواند بعضي
مطالب را استنباط کند» (رحيق مختوم، تأليف اشراق خاوري، ج 2، ص 129. از انتشارات
مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، سال 131 بديع). با اين همه بهائيان، سخنان ميرزا
حسينعلي را درباره ي پادشاهان، دليل بر آگاهي وي از غيب ميشمارند!.
[7]
أسرار الآثار (ر - ق)، ص 356.
[8]
مفاوضات، اثر عباس عبدالبهاء، ص 45 و 46، چاپ ليدن، سال 1908 م.
[9]
نک: کتاب «رهبران و رهروان» اسدالله مازندراني، ج 2، ص 557 و 558، انتشارات مؤسسه
ي ملي مطبوعات امري، 132 بديع.