بهائیت در ایران : فرقههای مخرب با تکنیکهای مختلف دست
به هویتسازی و بازسازی ذهن اعضا میزنند. یکی از فرقههایی که با رفتار تشکیلاتی
خودکامه به بازسازی ذهنی و جذب اعضا میپردازد، فرقه بهائیت است. در جمعبندی از
گفتگوی متبریان از این آئین ضاله در حد مقدور به تکنیکهای بکار رفته توسط تشکیلات
بهائیت برای جذب این مسلمان اشاره میشود تا جریان فرایند بارسازی ذهنی به طور
ملموستری ارائه شود.
هر فرقه زبان مخصوص به خود را دارد، بهائیت هم با ایجاد زبان مخصوص به دنبال
هماهنگی و ایجاد هویت فرقهای میان اعضا است. این فرقه سعی میکند با استفاده از
تکنیک زبان مخصوص به خود و ایجاد جذابیت، افراد را به سمت خود جلب کند، در نتیجه
افرادی که مستعد برای جذب شدن هستند آن زبان را نوعی تفکر خاص و منحصر به فرد و
جدید مییابند بدون آنکه بدانند در پشت این واژههای تشکیلاتی، چه هدفی پنهان است.
مریم کرمی علت جذب خود به بهائیت را اینطور توضیح میدهد: «من در سنی بودم که دوست
داشتم متفاوت باشم. اینکه با سایرین فرق داشتهباشم، یک اعتقاد خاص داشتهباشم،
دنبال طرز تفکری بودم که خیلی خاص و به روز باشد.»
این فرقه ضاله در اولین گام خیلی فریبکارانه عمل کرده و از عقاید خود چیزی بیان
نمیکند. در این مرحله مبلغان فرقه سعی میکنند رفتارهای مثبت و خیلیخوب از خود
نشان دهند. مریم کرمی میگوید: «جذب من به زمان دانشگاه برمیگردد. یک
همکلاسیداشتم که بسیار خوب و به قول خودمان بچهمثبت به نظر میآمد. فکرش را هم
نمیکردیم که او یک بهائی باشد و تصورمان این بود که از یک خانواده متدین و اهل
تقواست. در واقع چگونه رفتار کردن در یک جمع مسلمان را به آنها تا این حد خوب آموزش
میدهند.»
در این مرحله فرد توسط عضوگیر زیرنظر گرفته میشود و او را با سؤالات مختلف مورد
تجزیه و تحلیل قرار میدهد. عضوگیر هیچ اطلاعاتی از خود ارائه نمیدهد، تجربه مریم
کرمی در این رابطه اینطور است: «وقتی با هم صحبت میکردیم هیچ چیزی از بهائی بودن
خود نگفت فقط چند سؤال از من پرسید تا با طرز تفکر من آشنا شود و ببیند در ذهن من
چه میگذرد! من هم صادقانه هر چیزی را که به ذهنم آمد در مورد سیاست و اسلام و… به
او گفتم و حالا خیلی پشیمانم.»
فرقه به دنبال افراد مستعد برای جذب است. برخی افراد را با اهرمهای مالی و اقتصادی
جذب میکند. گاهی اوقات هم به دنبال افرادی است که به نوعی در اعتقاداتشان مغرور
هستند و یا ضعف آگاهی دارند. در این رابطه حرفهای خانم کرمی مصداق خوبی است:
«یکبار وقتی دبیرستانی بودم، بهائیان یکسری از بچهها را برای جلسهای دعوت کرده
بودند که با آنها در مورد بهائیت صحبتکنند. روی بچهمسلمانهایی کار میکنند که
احساس کنند میتوانند جواب مثبت بگیرند. کسی را انتخاب میکنند که ربطی با بهائیت
داشته باشد. افرادی که برایشان مسلمان و بهائیت فرقی نداشتهباشد. یک بهائی زمانی
چشمش برق میزند که یک مسلمان بگوید: “عیسی به دین خودش و موسی به دین خودش، ما با
هم هیچ فرقی نمیکنیم”، این برایشان یک امتیاز مثبت است.»
عضوگیر پس از تجزیه و تحلیل اینکه میتواند روی این فرد برای جذب شدن حساب کند، اگر
به این نتیجه رسید که فرد مستعد جذب شدن است با او ارتباط میگیرد و به تدریج از
اعتقادات خود به او میگوید و فرد را وارد تشکیلات میکند. در این مرحله عضوگیر
تمام مسائل را با تشکیلات هماهنگ میکند: «کمکم رابطه ما زیاد شد هر روز با هم
قرار میگذاشتیم، صحبت میکردیم، پیامک میدادیم. وقتی توانست اعتماد مرا به خود
جلب کند گفت که بهائی است و دیگر محور حرفهایمان در مورد بهائیت و جامعه بهائی
بود. خانواده خود را در جریان رابطهمان قرار داد و کمکم مرا به جمع خانواده خود
برد و با خانواده او آشنا شدم.»
فرد وارد جلسات فرقه میشود، اما هنوز به شکل رسمی وارد تشکیلات نشدهاست. فرقه در
اینجا از میزان تنفر و دیگاه خود نسبت به بیرونیها چیزی نمیگوید. اعضای داخلی
فرقه سعی میکنند خود را خوب و بامحبت نشان داده و محیط و فضای فرقه را گرم جلوه
دهند. عضو تازهوارد در این مرحله مورد محبت قرار گرفته و به اصطلاح بمباران محبت
شروع میشود: «کنار من نشستند و با الفاظ عزیزم، گلم و… با من صحبت میکردند. من
فکر میکردم که چقدر بهائیها مهربان هستند. در آن مهمانی دختر و پسرها راحت بودند
و با هم عکس میگرفتند. این رفتارها برای من بسیار جالب بود و میپسندیدم.»
فرقه در این مرحله همراه با محبت به دنبال ایجاد شخصیت کاذب در عضو است. عضو توسط
فرقه مهم و بااهمیت نشان داده میشود، مریم کرمی در این رابطه میگوید: «برایم جالب
بود که به خاطر من جلسه میگذاشتند و این جلساتی را که به خاطر من برگزار میشد
خیلی دوست داشتم. به من شخصیت و ابهت میداد، انگشتر اسماعظم به من دادند و من با
افتخار آن را در دستم انداختم. شروع به حفظ کردن دعاهایشان کردم، همه اینها به من
شخصیت میدادند و دلم میخواست همیشه با جمع آنها باشم.»
حالا نوبت تغییر ارزشهای فرد است، آنها از ارزشهایی که برای فرد تعریف شده، به
عنوان تحجر یاد میکنند و با ارائه الگوی ارزشی خود، این مسئله را در ذهن عضو ایجاد
میکنند که ما انسانهای متمدنتری هستیم: «اوایل در جلساتی که شرکت میکردم اگر
پسری کنارم مینشست، خودم را کمی جمع میکردم ولی به من میگفتند: هیچ تفاوتی بین
من و شما نیست و نشستن ما کنار هم هیچ اشکالی ندارد و نباید تحجر فکری داشته باشی.
زن و مرد هیچ فرقی با هم ندارند. من هم تا حدودی مثل آنها شده بودم، دست میدادم،
کشف حجاب کرده بودم، البته نه مثل خودشان، باز هم خودم را کنترل میکردم.»
فرقه در این مرحله به دنبال ایزوله کردن فرد و ثابت کردن موقعیت او در فرقه است تا
عضو تازهوارد تحت فشارهای گروهی، لغات و مفاهیم فرقه را بر اساس سیستم نرمافزاری
که طراحی شده و رفتارهای فرقهای را بیاموزد و در ضمن تعلق خاطر و پیوندی روانی بین
او و سایر اعضا ایجاد شود: «جالب اینجا بود که به خاطر من که باید قبل غروب خانه
باشم، ساعتکلاسهایشان را که معمولاً ۹ و ۱۰ شب بود، عصرها برگزار میکردند. اعضای
اکثر کلاسها جوانان بودند آن هم به صورت مختلط و پدر و مادرها حضور نداشتند. فضای
کلاسهایشان کاملاً شاد بود و اصلاً از آهنگهای غمگین استفاده نمیکردند.»
فرقه به فرد نمیگوید باید تغییر کند بلکه با شرایطی که بوجود میآورد زمینه تغییر
حاصل میشود. حالا فرد آماده تغییرات است، در این مرحله فرد برای ارتباط با دیگر
اعضا احساس خلأ میکند، پس شروع به یادگیری زبان و رفتارهای فرقهای میکند. به
میزانی که فرد این نیاز به یادگیری را ابراز کند فرقه سریع شرایط را به وجود
میآورد و شروع به تشویق و ترغیب عضو جدید میکند. فرد در این مرحله سعی میکند
رفتار اعضای دیگر را ببنید و الگوبرداری کند، مریم کرمی در این رابطه میگوید:
«آنها خیلی دقیق مرا زیر نظر داشتند. آن اوایل وقتی به همان همکلاسیم که مرا به جمع
بهائیان آورد، گفتم میخواهم نماز شما را یاد بگیرم و بخوانم، خیلی خوشحال شد.
دستور نمازشان را برایم آورد. یک ۳MP
برایم خرید و کلی مناجات و دعا روی آن ضبط کرد. مدام این دعاها و مناجاتها در گوشم
بود اصلاً حواسم به اطرافم نبود. روزها و مناسبتها را گم کرده بودم. خانواده به
من میگفتند چرا حواست نیست امروز عید مبعث است یا فلان مناسبت. من همه چیز را
فراموش کرده بودم. تقویم بهائیت را حفظ کرده بودم، روز تولد بهاء، عید رضوان و… را
به هم تبریک میگفتیم. در ماه صیام آنها روزه میگرفتم. ماه رمضان و ماه محرم برایم
تعطیل شده بود.»
در این مرحله عضو در حال طی کردن مراحل تغییر و پذیرش سیستم فکری و رفتارهای فرقه
است. فرقه شروع به تخریب باورهای عضو میکند تا به نوعی آنها را در ذهن فرد
بیاعتبار کند: «آن موقع فکر میکردم در خطی هستم که آدم خیلی پاکی شدم. در جمع که
مینشستیم علناً به مقدسات توهین میکردند و من هیچچیزی نمیگفتم، سکوت میکردم و
انگار که با سکوتم تأییدشان میکردم.»
کم کم ارتباط عضو با افراد خارج از فرقه کمرنگتر میشود و دوستان جدیدی در محیط
فرقه پیدا میکند تا بیشتر وقت خود را با آنها صرف کند.
در این مرحله فرد گاهی دچار تناقض میشود و اختلافاتی را مشاهده میکند، این
میتواند یک اختلال در روند بازسازی باشد ولی فرقه سعی میکند آن را طور دیگری برای
عضو تعبیر کرده و به جای استدلالهای عقلانی با تفسیرهای سطحی، فرد را قانع میکند.
مریم کرمی از نحوه پاسخگویی به تناقضهای اعضا میگوید: «[آنها میگفتند:] همه این
مسائل به این دلیل است که تو ایمانت قوی شده و به خاطر ایمان قویات توانستی سره را
از ناسره تشخیص دهی و به مسیر اصلی وارد شوی. ولی چه راهی و چه مسیری!»
فرقه این تصور را ایجاد میکند که فرد رشد کرده در نتیجه این حس را برای او به وجود
میآورد که جایگاهی بالاتر برای خود در نظر بگیرد. حالا فرقه در این مرحله به دنبال
تیر خلاص است، یعنی ایجاد هویت فرقهای: «من همیشه وقتی به قبرستان میرفتم قبل از
اینکه بروم سر خاک پدرم اول میرفتم سر خاک شهدای گمنام آنجا را میبوسیدم بعد
میرفتم سر خاک پدرم، ولی دو سال از این چیزها خبری نبود. برایم عقده شده بود. اگر
یک جلسه دعا در خانه داشتیم، من بیرون میرفتم. به صدای اذان گوش نمیدادم. شاید در
این مدت کار بدی نکردم و خطایی از من سر نزد ولی همین که خدا را در زندگیام نداشتم
انگار هیچ چیزی نداشتم. یک آدم بیهدف بودم، این یک حقیقت است که اگر درگیر این
فرقه شوی خدا را از تو میگیرد. واقعاً زندگی بدون حرف زدن با خدا سخت میشود. من
اصلاً خدا نداشتم، با خدای آنها حرف میزدم. هیچ چیز نمیدانستم فقط یک سری اطلاعات
گنگ داشتم و مجبور بودم آنها را بپذیرم.»
رفتارهایی که از فرد سر میزند و مورد تأیید گروه است به عنوان نشانه رسیدن او به
مرحله تبدیل شدن به فردی جدید تعبیر میشود. از همه اعضا خواسته میشود که این هویت
گروهی جدید را در فرد، مستحکم کنند تا او احساسات خود را راحتتر بروز دهد.
فرقه در این مرحله به هدف خود رسیده است چون اعتقادات قبلی فرد را گرفته و زبان،
هویت و رفتار جدید را جایگزین کرده حالا باید آن را قفلی بزند که کلید آن تعصب است.
فرد در اینجا از تشکیلات دستور میگیرد تا با افراد خارج از فرقه وارد بحث نشود چون
به قول فرقه آنها این حقیقت را درک نکردند و از آن محروم هستند: «من با رفتوآمد در
جلساتشان خیلی تعصب پیدا کردهبودم. از طرفی خانواده من به شدت با کارهای من مخالف
بودند. برادرم در خانه به بهائیت توهین میکرد و میگفت آنها فلان هستند و بهمان
هستند. من به شدت نارحت میشدم و میرفتم توی اتاق و گریه میکردم. بعد میرفتم
خانه دوستان بهائیام و از خانوادهام گله میکردم.»
فرقه در نهایت تلاش میکند از اعضای جدید در راستای تبلیغ و جذب افراد دیگر استفاده
کند. خوشبختانه این قربانی توانست به لطف خدا از این مهلکه نجات یابد و به یک عامل
تبلیغ برای تشکیلات بهائیت تبدیل نشود. اما به هر حال باید مراقب روند بازسازی ذهنی
فرقهها بود تا مانع سقوط جوانان به این وادی شد.
منبع : پایگاه فرق و ادیان/span>