×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

انحرافات عقیدتی شیخ احمد احسائی (2)

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

انحرافات عقیدتی شیخ احمد احسائی (2)

مؤسس شیخیه چه می‌گوید؟

برگرفته از آثار علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی
بهائیت در ایران برداشت شده از  سایت حرف آخر

حشویّون‌ از اخباریّون‌ و قائلین‌ به‌ أصالة‌ الماهیّة‌ در باطن‌ گرفتار ثنویّت‌اند

ثَنَویّه‌ و پیروان‌ آنان‌ عملاً در اسلام‌، خواه‌ حَشویّون‌ از اخباریّون‌ همچون‌ شیخیّه‌ و میرزائیّه‌ و قشریّونِ منجمد بر ظواهر و خواه‌ جمیع‌ افرادی‌ که‌ برای‌ ماهیّت‌ اصلی‌ و أصالتی‌ قائلند در مقابل‌ وجود، خواه‌ لفظاً اقرار به‌ وحدانیّت‌ حضرت‌ حقّ سبحانه‌ و تعالی‌ بنمایند و خواه‌ ننمایند؛ همگی‌ در عمل‌ و باطن‌ عقیده‌ گرفتار ثَنَویّت‌ و دوبینی‌ و دوگانه‌ پرستی‌ می‌باشند. و غیر از اهل‌ توحید به حقیقت‌ معنی‌الکلمه‌ و آنان‌که‌ در عمل‌، خداوند را مؤثّر در جمیع‌ عالم‌ وجود می‌دانند و برای‌ غیر او ابداً استقلال‌ و اصالتی‌ را معتقد نمی‌باشند، و به‌ واقعیّت‌ کلمه‌ی لا إلَهَ إلاّ اللَه‌ رسیده‌اند و حقیقت‌ مُفاد لا إلَهَ إلاّ هُو و لا هُوَ إلاّ هُو بر جان‌ و روحشان‌ نشسته‌ است‌؛ ایشان‌ خداوند را با دیده‌ی احول‌ و دوبین‌ می‌نگرند و آیات‌ و روایات‌ درباره‌ی آنان‌ به‌ شدّت‌ حمله‌ و تعقیب‌ دارد. برای‌ روشن‌ شدن‌ مطلب‌ در این‌باره‌، ما از دلیل‌ عقل‌ فقط‌ به‌ برهان‌ و استدلال‌ حکیم‌ نامی‌ حاج‌ ملاّ هادی‌ سبزواری‌ قدّس‌ اللهُ تربتَه‌ اکتفا می‌نمائیم‌:
او در فصل‌ «غُرَرٌ فی‌ أصالَةِ الوُجود» گوید:
اعْلَمْ أنَّ کُلَّ مُمْکِنٍ زَوْجٌ تَرْکیبیٌّ لَهُ ماهیَّةٌ وَ وُجودٌ. وَ الْماهیَّةُ الَّتی‌ یُقالُ لَها الْکُلّیُّ الطَّبیعیُّ، ما یُقالُ فی‌ جَوابِ ما هُوَ. وَ لَمْ یَقُلْ أحَدٌ مِنَ الْحُکَمآءِ بِأصالَتِهِما مَعًا.
إذْ لَوْ کانا أصیلَیْنِ لَزِمَ أنْ یَکونَ کُلُّ شَیْءٍ شَیْئَیْنِ مُتَبایِنَیْنِ، وَ لَزِمَ التَّرْکیبُ الْحَقیقیُّ فی‌ الصّادِرِ الاوَّلِ، وَ لَزِمَ أنْ لا یَکونَ الْوُجودُ نَفْسَ تَحَقُّقِ الْماهیَّةِ وَ کَوْنِها؛ وَ غَیْرُ ذَلِکَ مِنَ التَّوالی‌ الْفاسِدَةِ.
«بدان‌: جمیع‌ افراد ممکنات‌، زوجی‌ هستند ترکیبی‌ که‌ برای‌ آنها دو چیز است‌: ماهیّت‌ و وجود. و ماهیّت‌ که‌ بدان‌ کلّی‌ طبیعی‌ نیز گفته‌ می‌شود، آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ در پاسخ‌ ما هُوَ (چیست‌ هویّت‌ آن‌) گفته‌ می‌شود. و یک‌ نفر از حکماء قائل‌ به‌ اصالت‌ هر دوی‌ آنها (ماهیّت‌ و وجود) نگشته‌ است‌.
زیرا اگر هر دوی‌ آنها دارای‌ اصالت‌ باشند (اوّلاً) لازمه‌اش‌ آنست‌که‌ هرچیزی‌ عبارت‌ از دو چیز متباین‌ با هم‌ باشد، و (ثانیاً) لازمه‌اش‌ ترکیب‌ حقیقی‌ در اوّلین‌ صادر است‌، و (ثالثاً) لازمه‌اش‌ آنست‌که‌ وجود، نفس‌ تحقّق‌ و ثبوت‌ و کینونت‌ ماهیّت‌ نباشد، و (رابعاً) غیر از این‌ موارد اشکال‌، از اشکال‌ها و توالی‌ فاسده‌ و نتائج‌ باطله‌ی مترتّب‌ بر آن‌ عقیده‌ بدست‌ می‌آید.»
سپس‌ در تعلیقه‌ فرموده‌ است‌:
لزوم‌ بودن‌ هر چیزی‌، دو چیز متباین‌، از آن‌جهت‌ می‌باشد که‌: چون‌ بیاض‌ و عاج‌ (سپیدی‌ و دندان‌ فیل‌) را مثلاً دو چیز متباین‌ با هم‌ بدانیم‌ ـ چرا که‌ یکی‌ از آن‌ دو، از مقوله‌ی «کیف‌» است‌ و دیگری‌ از مقوله‌ی «جوهر» ـ با وجود آن‌که‌ در میانشان‌ سنخیّت‌ بر حسب‌ وجود، وجود دارد؛ پس‌ چگونه‌ بین‌ «ماهیّت‌» که‌ از سنخ‌ عدم‌ اِباء از وجود و عدم‌ است‌، و «وجود» که‌ از سنخ‌ اباء از عدم‌ می‌باشد، تباینی‌ متحقّق‌ نبوده‌ باشد.
و در توضیح‌ آن‌که‌ احدی‌ از حکماء بدان‌ قائل‌ نشده‌ است‌ چنین‌ آورده‌ است‌:
و از کسانی‌که‌ ما از هم‌ عصران‌ او هستیم‌ از آنان‌که‌ قواعد حکمت‌ را معتبر ندانسته‌اند، کسی‌ است‌ که‌ قائل‌ به‌ اصالت‌ هر دوتای‌ آنهاست‌ (هم‌ وجود و هم‌ ماهیّت‌)؛ وی‌ در بعضی‌ از مؤلّفاتش‌ می‌گوید:
إنَّ الْوُجودَ مَصْدَرُ الْحَسَنَةِ وَ الْخَیْرِ، وَ الْماهیَّةُ مَصْدَرُ السَّیِّئَةِ وَ الشَّرِّ؛ وَ هَذِهِ الصَّوادِرُ اُمورٌ أصیلَةٌ؛ فَمَصْدَرُها أوْلَی‌ بِالاصالَةِ.
«تحقیقاً وجود مصدر خیرات‌ و حسنات‌ است‌ و ماهیّت‌ مصدر شرور و سیّئات‌؛ و این‌ها که‌ صادر شده‌هائی‌ هستند، اموری‌ می‌باشند اصیل‌ و دارای‌ واقعیّت‌، پس‌ مصدرشان‌ (خیرات‌ و شرور) اولی‌ هستند که‌ دارای‌ اصالت‌ باشند.»
در اینجا مرحوم‌ حاجی‌ می‌فرماید:
و تو می‌دانی‌ که‌ شرور عبارتند از عدم‌های‌ ملکه‌؛ و علّت‌ عدم‌، عدم‌ است‌؛ پس‌ چگونه‌ ماهیّت‌ اعتباریّه‌ کافی‌ برای‌ تحقّق‌ آن‌ نباشد؟!
و در شرح‌ آن‌که‌ لازم‌ می‌آید وجود، نفس‌ تحقّق‌ ماهیّت‌ نباشد، گوید:
به‌ علّت‌ آن‌که‌ در این‌صورت‌ آنچه‌ را که‌ ماهیّت‌ با آن‌ اشراب‌ و اشباع‌ می‌شود و توشه‌ برمی‌دارد، لازم‌ می‌آید که‌ کَون‌ و تحقّق‌ خود ماهیّت‌ باشد نه‌ وجود؛ و وجود برای‌ خود کَوْنی‌ و تحقّقی‌ داشته‌ باشد.
و در بیان‌ غیر از اینها از توالی‌ فاسده‌ گوید:
مانند عدم‌ انعقاد حمل‌ در میان‌ آن‌ دو، و مانند لزوم‌ ثَنَویّت‌ خارجیّه‌ی واقعیّه‌. زیرا در این‌صورت‌ وجود حقیقی‌ نور است‌ و ماهیّت‌ ظلمت‌ است‌، و مفروض‌ آنست‌که‌ آن‌ دو تا دو موجود اصیل‌ هستند. [1]

مراد سبزواری‌ از قائل‌ به‌ «أصالة‌ الوجود و الماهیّة‌» هم‌عصر خود شیخ‌ احسائی‌ است‌

بالجمله‌ باید دانست‌: مراد حکیم‌ سبزواری‌ (قدّه‌) از یک‌نفر هم‌عصران‌ خویش‌ که‌ استناد و اعتماد به‌ قواعد حکمت‌ نمی‌نموده‌؛ و بدین‌جهت‌ قائل‌ به‌ أصالة‌ الوجود و الماهیّة باهم شده‌ است‌، شیخ‌ أحمد احسائی‌ می‌باشد. و در این‌ نسبت‌ در میان‌ علما و حکمای‌ پس‌ از عصر حکیم‌ جای‌ شبهه‌ و تردیدی‌ نیست‌.
جناب‌ محترم‌ آقای‌ مرتضی‌ مدرسی‌ چهاردهی‌ در شرح‌ حال‌ شیخ‌ احسائی‌ که‌ به‌ تصحیح‌ عباس‌ اقبال‌ آشتیانی‌ تدوین‌ یافته‌ است ‌[2] از جمله‌ ذکر کرده‌اند:
شیخ‌ أحسائی‌ بواسطه‌ی حائز نبودن‌ به علوم‌ معقول‌، موجب‌ مذهب‌های‌ مبتدعه‌ گردید.

مذهب‌ و پیروان‌ شیخ‌:

مرحوم‌ حاج‌ ملاّ هادی‌ سبزواری‌ حکیم‌ معروف‌، در بحث‌ أصالة‌ الوجود در شرح‌ منظومه‌ی خود حاشیه‌ای‌ مرقوم‌ داشته‌اند که‌ تمام‌ اساتید علم‌ و حکمت‌، روی‌ سخن‌ محقّق‌ سبزواری‌ را به‌ شیخ‌ أحمد احسائی‌ می‌دانند. ترجمه‌ی حاشیه‌ی «منظومه‌» این‌است‌:
«هیچ‌یک‌ از حکماء به‌ اصالت‌ وجود و اصالت‌ ماهیّت‌ معتقد نبوده‌ مگر یکی‌ از معاصرین‌ که‌ این‌ عقیده‌ را قائل‌ است‌ و قواعد فلسفی‌ را مورد اعتبار قرار نداده‌ و در بعضی‌ از مؤلَّفات‌ خود گفته‌ است‌:
وجود منشأ کارهای‌ نیک‌ است‌ و ماهیت‌ منشأ کارهای‌ زشت‌؛ و این‌ امور اصلی‌ هستند و اولویت‌ برای‌ اصلیّت‌ دارند. بدیهی‌ است‌ که‌ می‌دانید که‌ شرّ عدمِ مَلکه‌ است‌؛ و علّت‌ عدم‌، عدم‌ است‌ و چگونه‌ ماهیت‌ اعتباری‌ را تولید می‌کند. بدان‌که‌ برای‌ هر ممکنی‌ زوج‌ ترکیبی‌ ماهیّت‌ و وجودی‌ است‌. و ماهیّت‌ را کلّی‌ طبیعی‌ نیز می‌گویند که‌ در جواب‌ ما هو گفته‌ می‌شود. و هیچ‌یک‌ از حکماء نگفته‌اند که‌ ماهیّت‌ و وجود دو اصل‌ هستند؛ چه‌ این‌ گفته‌ لازمه‌اش‌ این‌است‌که‌ هرچیزی‌ دو چیز متباین‌ باشد.» [3]
حاج‌ ملانصرالله‌ دزفولی‌ که‌ از معاریف‌ علمای‌ دوره‌ی ناصری‌ است‌ و «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌ ابن‌ أبی‌ الحدید» را حسب‌ الامر ناصرالدین‌ شاه‌ در شش‌ جلد بزرگ‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ نموده‌ است‌، در آخر ترجمه‌ی جلد ششم‌ شرح‌ مزبور، درباره‌ی شیخ‌ أحمد احسائی‌ و مذهب‌ شیخیه‌ با عباراتی‌ که‌ گوئی‌ ترجمه‌ی تحت‌اللفظی‌ از عربی‌ و بکلّی‌ از قواعد انشاء فارسی‌ دور است‌ چنین‌ نوشته‌:
«باید دانست‌ همچنان‌که‌ در میان‌ مذهب‌ امامیّه‌ در متأخّرین‌ علماء ایشان‌ نیز فی‌الجمله‌ مناقشاتی‌ و مخالفاتی‌ حاصل‌ شده‌ است‌. و منشأ او چنگ‌ زدن‌ است‌ به‌ أخبار متشابه‌ وارده‌ در کتب‌ اخبار، و تأویل‌ نمودن‌ قرآن‌ است‌ به‌ اخبار غیر موثَّقٍ بها در شأن‌ ائمّه‌ی خود و فی‌الجمله‌ غلوّی‌ درباره‌ی ایشان‌؛ پس‌ حادث‌ گردید مذهبی‌ که‌ او را مذهب‌ شیخی‌ می‌گویند که‌ مؤسس‌ او شیخ‌ أحمد احسائی‌ بود. و از برای‌ اوست‌ اصطلاحاتی‌ در اداء مطالب‌ خود.
و از این‌ جهت‌ مرادات‌ شیخ‌، ترقّی‌ داد و رونق‌ داد آن‌ مسلک‌ را به‌ حدّی‌ که‌ نسبت‌ داده‌ می‌شد آن‌ مسلک‌ به‌ خودش‌ و گفته‌ می‌شد: مذهب‌ سیّد کاظمی‌. و در میان‌ تلامذه‌ی او بود مردمانی‌ جاهل‌ و بی‌سواد و طالبان‌ اسم‌ و آوازه‌؛ پس‌ ادعا می‌کردند مطالبی‌ را که‌ نه‌ شیخ‌ أحمد و نه‌ سیدکاظم‌ مدعی‌ آنها بودند، و بیرون‌ آمد از ایشان‌ رکن‌ رابع‌ و بابی‌ و قُرَّة‌ العَین‌ که‌ تفسیر حالات‌ ایشان‌ ظاهر و واضحند.
و این‌ مفاسد را علماء از مقدّمات‌ ظهور مهدی‌ و قائم‌ آل‌ محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ می‌دانند.»
ملامحمدإسماعیل‌ بن‌ سمیع‌ اصفهانی‌ که‌ از حکماء معاصر شیخ‌ احسائی‌ است‌ شرحی‌ بر رساله‌ی عرشیّه‌ی ملاصدرای‌ شیرازی‌ نوشته‌ که‌ قسمت‌ اول‌ آن‌ در آخر کتاب‌ «أسرار الآیات‌» ملاصدرا در طهران‌ چاپ‌ شده‌.
در این‌ شرح‌، ایراداتی‌ بر شرح‌ عرشیّه‌ی شیخ‌ احسائی‌ گرفته‌ و اعتراضات‌ او را بر مشرب‌ فلسفی‌ حکماء جواب‌ داده‌ است‌.
ترجمه‌ی تقریبی‌ مقدمه‌ی ملامحمدإسماعیل‌ چنین‌ است‌:
«فاضل‌ نبیل‌ بارع‌ شامخ‌ شیخ‌ المشایخ‌ شیخ‌ أحمد بن‌ زین‌‌الدین‌ احسائی‌ که‌ خداوند او را نگهدارد و از بلاها محفوظ‌ دارد، شرحی‌ بر عرشیّه‌ی ملاصدرا نوشته‌ که‌ تمام‌ آن‌ جَرْح‌ است‌.
برای‌ آن‌که‌ مراد مصنّف‌ را از الفاظ‌ و عبارات‌ ندانسته‌ است‌ و اطّلاعاتی‌ بر اصطلاحات‌ نداشته‌ است‌.
«عرشیّه‌» کتاب‌ عظیمی‌ است‌ ... بعضی‌ از دوستان‌ امر کردند که‌ شرحی‌ بر آن‌ بنویسم‌ و حجاب‌ را بردارم‌.» [4]

حاجی‌ محمّد کریمخان‌ و میرزا علی‌ محمّد باب‌ ، دو پدیده‌ی شیخیه‌ هستند

مؤلّف‌ «روضات‌ الجنّات‌» در شرح‌ حال‌ شیخ‌ أحمد تعریف‌ زیادی‌ از شیخ‌ می‌نماید؛ و در آخر شرح‌ حال‌ شیخ‌ رجب‌ بُرْسی‌، در باب‌ ظهور سیدعلی‌محمد باب‌ شرح‌ بسیار مفید و موجزی‌ می‌نویسد؛ و از تاریخ‌ اوهام‌ و خرافاتی‌ که‌ در مذهب‌ شیعه‌ی اثنی‌ عشریّه‌ تولید شده‌ بحث‌ می‌کند و آن‌ بحث‌ را به‌ شیخ‌ أحمد متّصل‌ می‌سازد، و درباره‌ی «مشرب‌ شیخیّت‌» چنین‌ نوشته‌ است‌:
«پیروان‌ این‌ جماعت‌ که‌ آلت‌ معامله‌ی تأویل‌ هستند، در این‌ اواخر پیدا شدند و در حقیقت‌ از بسیاری‌ از غُلات‌ تندتر رفته‌اند ... نام‌ ایشان‌ شیخیّه‌ و پشتِ سَریّه‌ است‌، و این‌ کلمه‌ از لغات‌ فارسی‌ است‌ که‌ آن‌را به‌ شیخ‌ أحمد بن‌ زین‌‌الدین‌ احسائی‌ منسوب‌ داشته‌اند.
و علّت‌ آن‌ این‌است‌که‌ ایشان‌ نماز جماعت‌ را در پائین‌ پای‌ حرم‌ حسینی‌ می‌خوانند. به‌ خلاف‌ منکرین‌ خود یعنی‌ فقهاء آن‌ بقعه‌ی مبارکه‌ که‌ در بالای‌ سر نماز می‌خوانند و به‌ بالاسری‌ مشهورند.
این‌ طائفه‌ به‌ منزله‌ی نصاری‌ هستند که‌ درباره‌ی عیسی‌ غُلوّ کرده‌ به‌ تثلیث‌ قائل‌ شده‌اند.
شیخیه‌، نیابت‌ خاصّه‌ و بابیّتِ حضرت‌ حجة‌ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ را برای‌ خود قائل‌ هستند.» [5]

مرحوم‌ اِدْوارْد براوْن‌ در مقدمه‌ی کتاب‌ «نقطة‌ الکاف‌» راجع‌ به‌ شیخیه‌ و اصول‌ مذهبی‌ ایشان‌ چنین‌ نوشته‌ است‌:
«غُلاة‌ چندین‌ فرقه‌ بوده‌اند که‌ در جزئیات‌ با هم‌ اختلاف‌ داشته‌اند ولی‌ به‌ قول‌ محمد بن‌ عبدالکریم‌ شهرستانی‌ در «مِلَل‌ و نِحَل‌» معتقدات‌ ایشان‌ از چهار طریقه‌ بیرون‌ نبوده‌ است‌: تناسخ‌، تشبیه‌ یا حلول‌، رجعت‌، بداء.
شیخیّه‌ یعنی‌ پیروان‌ شیخ‌ أحمد احسائی‌ را در جزء این‌ طریقه‌ی اخیره‌ باید محسوب‌ نمود.
میرزا علی‌ محمد باب‌ و رقیب‌ او حاجی‌ محمد کریمخان‌ کرمانی‌ که‌ هنوز ریاست‌ شیخیّه‌ در اعقاب‌ اوست‌، هردو از این‌ فرقه‌ یعنی‌ شیخیّه‌ بودند.
بنابراین‌، اصل‌ و ریشه‌ی طریقه‌ی بابیّه‌ را در بین‌ معتقدات‌ و طریقه‌ی شیخیّه‌ باید جستجو نمود.

اصول‌ عقائد شیخیّه‌ از قرار ذیل‌ است‌:

1 ـ ائمّه‌ی اثنی‌ عشر یعنی‌ علیّ با یازده‌ فرزندش‌، مظاهر الهی‌ و دارای‌ نعوت‌ و صفات‌ الهی‌ بوده‌اند.
2 ـ از آنجا که‌ امام‌ دوازدهم‌ در سنه‌ی 260 از أنظار غائب‌ گردید و فقط‌ در آخرالزمان‌ ظهور خواهد کرد برای‌ این‌که‌ زمین‌ را پر کند از قسط‌ و عدل‌ بعد از آن‌که‌ پر شده‌ باشد از ظلم‌ و جور، و از آنجا که‌ مؤمنین‌ دائماً به‌ هدایت‌ و دلالت او محتاج‌ می‌باشند و خداوند به‌ مقتضای‌ رحمت‌ کامله‌ی خود باید رفع‌ حوائج‌ مردم‌ را بنماید و امام‌ غائب‌ را در محل دسترس‌ ایشان‌ قرار دهد؛ بناءً علَی‌ هذِه‌ المقدَّمات‌ همیشه‌ باید مابین‌ مؤمنین‌ یک‌ نفر باشد که‌ بلاواسطه‌ با امام‌ غائب‌ اتّصال‌ و رابطه‌ داشته‌، واسطه‌ی فیض‌ بین‌ امام‌ و امّت‌ باشد.
این‌چنین‌ شخص‌ را به‌ اصطلاح‌ ایشان‌ «شیعه‌ کامل‌» گویند.
3 ـ معاد جسمانی‌ وجود ندارد؛ فقط‌ چیزی‌ که‌ بعد از انحلال‌ بدن‌ عنصری‌ از انسان‌ باقی‌ می‌ماند جسم‌ لطیفی‌ است‌ که‌ ایشان‌ «جسم‌ هورقلیائی‌» گویند.

شیخیّه‌، اعتقاد به‌ رُکن‌ رابع‌ دارند

بنابراین‌ شیخیّه‌ فقط‌ به‌ چهار رکن‌ از اصول‌ دین‌ معتقدند از این‌ قرار: 1 ـ توحید 2 ـ نبوّت ‌3 ـ امامت 4 ـ اعتقاد به‌ شیعه‌ی کامل‌؛ در صورتی‌که‌ متشرّعه‌ یا بالاسری‌ (یعنی‌ شیعه‌ی متعارف‌) به‌ پنج‌ اصل‌ معتقدند از این‌ قرار: 1ـ توحید 2ـ عدل‌ 3ـ نبوّت‌ 4ـ امامت‌ 5 ـ معاد.
شیخیّه‌ به‌ اصل‌ دوم‌ و پنجم‌ اعتراض‌ کنند و گویند: لغو است‌ و غیرُمحتاجٍ إلیه‌؛ چه‌ اعتقاد به‌ خدا و رسول‌ مستلزم‌ است‌ ضرورةً اعتقاد به‌ قرآن‌ را با آنچه‌ قرآن‌ متضمّن‌ است‌ از صفات‌ ثبوتیّه‌ و سلبیّه‌ی خداوند و اقرار به‌ معاد و غیر آن‌. و اگر بنا باشد عدل‌ که‌ یکی‌ از صفات‌ ثبوتیّه‌ی خداوند است‌ از اصول‌ دین‌ باشد، چرا سائر صفات‌ ثبوتیّه‌ از قبیل‌ علم‌ و قدرت‌ و حکمت‌ و غیرها از اصول‌ دین‌ نباشد؟
[6]
ولی‌ خود شیخیّه‌ در عوض‌ یک‌ اصل‌ دیگر که‌ آن‌را «رُکن‌ رابع‌» خوانند در باب‌ اعتقاد به‌ شیعه‌ی کامل‌ که‌ واسطه‌ی دائمی‌ فیض‌ بین‌ امام‌ و امّت‌ است‌، بر اصول‌ دین‌ افزوده‌اند؛ و شکی‌ نیست‌ که‌ شیخ‌ احمد احسائی‌ و بعد از او حاجی‌ سیدکاظم‌ رشتی‌ در نظر شیخیه‌ شیعه‌ی کامل‌ و واسطه‌ی فیض‌ بوده‌اند.
بعد از فوت‌ حاجی‌ سیدکاظم‌ رشتی‌ در سنۀ 1259 ابتدا معلوم‌ نبود که‌ جانشین‌ وی‌ یعنی‌ شیعه‌ی کامل‌ بعد از او که‌ خواهد بود، ولی‌ طولی‌ نکشید که‌ دو مدعی‌ برای‌ این‌ مقام‌ پیدا شد؛ یکی‌ حاجی‌ محمد کریمخان‌ کرمانی‌ که‌ رئیس‌ کل شیخیه‌ی متأخّرین‌ گردید، دیگر میرزا علی‌ محمد باب‌ شیرازی‌ که‌ خود را به‌ لقب‌ «باب‌» یعنی‌ «دَر» می‌خواند.
مفهوم‌ و مقصود از این‌ کلمه‌ همان‌ معنی‌ بود که‌ از شیعه‌ی کامل‌ اراده‌ می‌شد.»...
با مراجعه‌ به‌ آثار شیخ‌ مرحوم‌ احسائی‌ مسلّم‌ می‌شود که‌ او مَذاق‌ اخباری‌ داشته‌ لیکن‌ اخبار و احادیث‌ را به‌ مَشرب‌ فلسفی‌ خود توجیه‌ و تشریح‌ می‌کرده‌، و با عرفان‌ و عرفاء و فلسفه‌ی إشراق‌ و مَشّاء مخالف‌ بوده‌، و کتاب‌ «شرح‌ فوائد» او بهترین‌ دلیل‌ این‌ مدّعی‌ است‌؛ چه‌ او خود دارای‌ اصطلاحات‌ و بیانات‌ خاصی‌ است‌، و در مقابل‌ مشرب‌ سائر فلاسفه‌ و عرفا مذهبی‌ مخصوص‌ دارد و به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ مورد انتقاد حکمای‌ عصر خود قرار گرفته‌ است‌. [7]
باری‌! عمده‌ی اشکال‌ بر قائلین‌ به‌ «أصالة‌ الوجود و الماهیّة‌»، وجود شرک‌ است‌ در مبدأ تعالی‌؛ همچون‌ مجوسیان‌ و زرتشتیان‌ که‌ قائل‌ به‌ دو مبدأ اصیل‌ نور و ظلمت‌ شده‌اند و صَوادر جهان‌ را از آن‌ دو ناحیه‌ متشعّب‌ می‌نمایند. این‌ گفتار مضافاً به‌ آن‌که‌ با برهان‌ مسلّم‌، غلط‌ است‌؛ با مسأله‌ی توحید و وحدت‌ حقّ متعال‌ سازش‌ ندارد، و شیخ‌ احسائی‌ همچون‌ مجوسیان‌ در این‌ مهلکه‌ و دام‌ افتاده‌ است‌.
بنابراین‌ بدون‌ تردید باید از این‌ عقیده‌ دست‌ شست‌، آن‌گاه‌ نظر کرد که‌ اصیل‌ در عالم‌ وجود کدام‌ است‌؟ آیا وجود است‌ یا ماهیّت‌؟ حکیم‌ محقّق‌ سبزواری‌ (قدّه‌) گوید:
إنَّ الْوُجودَ عِنْدَنا أصیلُ ... دَلیلُ مَنْ خالَفَنا عَلیلُ
«تحقیقاً از میان‌ آن‌ دو چیز، وجود می‌باشد که‌ نزد ما دارای‌ اصالت‌ است‌. دلیل‌ آنان‌که‌ مخالفت‌ ما را نموده‌ و بر اصالت‌ ماهیّت‌ اعتقاد نموده‌اند، مریض‌ و بی‌بنیان‌ است‌؛ ادلّه‌ی ایشان‌ خراب‌ و معلول‌ و مجروح‌ است‌.»

کلام‌ حکیم‌ سبزواری‌ (قدّه‌) در أصالة‌ الوجود، و عینیّةُ وجودِ الحقِّ معَ ماهیَّتِه‌

حکیم در شرح این بیت‌ گفته‌ است‌: حکما بر دو قول‌ اختلاف‌ نموده‌اند: یکی‌ آن‌که‌ اصل‌ در تحقّق‌، وجود است‌ و ماهیّت‌ امری‌ است‌ اعتباری‌، و مفهومی‌ است‌ که‌ از او حکایت‌ می‌کند و با آن‌ متحد می‌شود؛ و آن‌است‌ گفتار محقّقین‌ از مَشّائین‌ و مختارِ ما. دوّم‌ آن‌که‌ اصل‌ در تحقّق‌، ماهیّت‌ است‌ و وجود امری‌ است‌ اعتباری‌؛ و آن‌ گفتار شیخ‌ الإشراق‌ شهاب‌‌الدین‌ سهروردی‌ قدس‌ سره‌ است‌. [8] البتّه‌ این‌ بحث‌ در موجوداتی‌ است‌ که‌ دارای‌ دو عنوان‌ وجود و ماهیّت‌ هستند. امّا ذات‌ اقدس‌ حقّ تعالی‌، ماهیّتش‌ عین‌ وجود اوست‌. او ماهیّتی‌ غیر از عینیّت‌ و إنّیّتِ وجود و نفس‌ تحقّق‌ هستی‌ چیزی‌ دگر ندارد که‌ بدان‌ ماهیت‌ او، در مقابل‌ وجود او اطلاق‌ کنند. همان‌طور که‌ فرموده‌ است‌:
وَ الْحَقُّ ماهیَّتُهُ إنّیَّتُهْ ... إذْ مُقْتَضَی‌ الْعُروضِ مَعْلولیَّتُهْ
«و ذات‌ حقّ تعالی‌ ماهیّتش‌ انّیّت‌ اوست‌. زیرا اگر فرض‌ شود که‌ وجودش‌ عارض‌ بر ماهیّتش‌ گردد در این‌صورت‌ لازمه ی آن‌ معلولیّت‌ اوست‌؛ در حالی‌که‌ وی‌ علّة‌ العلَل‌ است‌ نه‌ معلول‌ علّت‌.»
و در شرح‌ این‌ بیت‌ از جمله‌ گوید:
لَکِنّا إذا قُلْنا إنَّهُ حَقٌّ فَلاِنَّهُ الْواجِبُ الَّذی‌ لا یُخالِطُهُ بُطْلانٌ ،وَ بِهِ یَجِبُ وُجودُ کُلِّ باطِلٍ؛ألا کُلُّ شَیْءٍ ما خَلا اللَهَ باطِلُ ـ انتهَی‌ [قَولُ المعلِّمِ الثّانی‌].
«ماهیَّتُهُ» أیْ ما بِهِ هُوَ هُوَ «إنّیَّتُهُ» إضافَةُ الإنّیَّةِ إلَیْهِ تَعالَی‌ إشارَةٌ إلَی‌ أنَّ الْمُرادَ عَیْنیَّةُ وُجودِهِ الْخآصِّ الَّذی‌ بِهِ مَوْجودیَّتُهُ، لا الْوُجودُ الْمُطْلَقُ الْمُشْتَرَکُ فیهِ؛لاِنَّهُ زآئِدٌ فی‌ الْجَمیعِ عِنْدَ الْجَمیعِ.
فَهُوَ صِرْفُ النّورِ وَ بَحْتُ الْوُجودِ الَّذی‌ هُوَ عَیْنُ الْوَحْدَةِ الْحَقَّةِ وَالْهُویَّةِ الشَّخْصیَّةِ.
[9]
«از جمله‌ فارابی‌ گوید: ما که‌ می‌گوئیم‌ او حقّ است‌؛ به‌ جهت‌ آن‌است‌که‌ واجبی‌ است‌ که‌ در آن‌ بطلان‌ راه‌ ندارد، و وجود جمیع‌ اشیاء بدان‌ وجوب‌ پذیرفته‌ و لباس‌ هستی‌ پوشیده‌ است‌؛ «آگاه‌ باش‌ که‌ هر چیزی‌ غیر از ذات‌ اقدس‌ الله‌ باطل‌ است‌.»
در اینجا خود حکیم‌ گوید:
ماهیّت‌ او یعنی‌ آن‌ چیزی‌ که‌ هویّتش‌ به‌ آن‌ است‌، عبارت‌ است‌ از انّیّت‌ او. و این‌ اشاره‌ است‌ به‌ آن‌که‌ عینیّت‌ او وجود خالص‌ اوست‌ که‌ موجودیّتش‌ بدان‌ تحقّق‌ دارد؛ نه‌ وجود مطلق‌ که‌ مشترک‌ است‌ در حق و غیر حق. زیرا در نزد جمیع‌ حکما آن‌ وجود، زائد است‌. پس‌ وی‌ عبارت‌ است‌ از مجرد نور و صِرف‌ وجود و بَحت‌ هستی‌ که‌ عین‌ وحدت‌ حقّه‌ و هویّت‌ شخصیّه‌ می‌باشد.
اشکال‌ شُرور، مهمترین‌ اشکالی‌ است‌ که‌ بر مسأله‌ی توحید حق تعالی‌ وارد است‌، و گاهی‌ آن‌را از جنبه‌ی صفت‌ عدل‌ و گاهی‌ از جنبه‌ی حکمتِ وی‌ مورد بحث‌ و اشکال‌ قرار می‌دهند. و آنچه‌ را که‌ تاریخ‌ نشان‌ می‌دهد قدیم‌ترین‌ مللی‌ که‌ برای‌ حل آن‌ قائل‌ به‌ دو مبدأ در عالم‌ خلقت‌ و تکوین‌ و در عالم‌ صفت‌ و نعت‌ ذات‌ قدیم‌ ازلی‌ شده‌اند، ایرانیان‌ هستند که‌ ثَنَویّت‌ در آفرینش‌ را در این‌ مسأله‌ راه‌گشای‌ اشکالات‌ و ایرادهای‌ وارده بر آن‌ نموده‌اند. [10]

شیخ‌ احسائی‌ معتقد به‌ ثنویّت‌ یزدان‌ و أهریمن‌، در لباس‌ وجود و ماهیّت‌ است

و این‌ همان‌ بعینه‌ مطلبی‌ است‌ که‌ شیخ‌ أحمد احسائی‌ بدان‌ مبتلا بود، و همان‌طور که‌ دیدیم‌ برای‌ حل مسأله‌ی شرور در برابر خیرات‌ قائل‌ به‌ دو اصل‌ اصیل‌ و دو رکن‌ رکین‌ و دو اساس‌ قویم‌ ازلی‌ شده‌ است‌. و ماهیّت‌ و وجود را معاً در این‌ مسأله‌ راه‌ داده‌؛ و بعد از مبارزه‌ی سخت‌ اسلام‌ و قرآن‌ با ثَنَویّت‌ و آیات‌ صریحه‌ در وحدت‌، معتقد به‌ یزدان‌ و اهریمن‌ غایة‌الامر به‌ اسم‌ وجود و ماهیّت‌ گشته‌ است‌.
این‌ مسأله‌ در اسلام‌ بقدری‌ روشن‌ و مستدل و مبرهن‌ و واضح‌ است‌ که‌ مجوسیان‌ قدیم‌ با آن‌ همه‌ تصلّب‌ در دوگانه‌ پرستی‌، و با وجود حکما و فیلسوفان‌ عالی‌قدرشان‌ در آن‌ مسأله‌، و با وجود عقل‌ و درایت‌ و کیاستشان‌؛ بدون‌ تأمّل‌ توحید قرآن‌ را پذیرفتند و بدان‌ معتقد شدند. و یک‌باره‌ آن‌ مذهب‌ قویم‌ و اصیل‌ که‌ در میانشان‌ شاید هزاران‌ سال‌ رسوخ‌ کرده‌ و ریشه‌ دوانیده‌ بود، چنان‌ از میان‌ رفت‌ و از بیخ‌ و بن‌ برکنده‌ شد که‌ در همان‌ اوان‌ مبدأ اسلام‌، فلاسفه‌ی نامی‌ توحیدی‌ و قرآنی‌ در میانشان‌ به‌ ظهور پیوست‌ که‌ حقیقةً موجب‌ عبرت‌ عالم‌ گشت‌.
زردشت‌ که‌ پیامبر الهی‌ بود و برای‌ رفع‌ مادّه‌ی ثنویّت‌ در تکوین‌ قیام‌ کرد، نتوانست‌ کاری‌ از پیش‌ ببرد. و با آن‌که‌ دعوت‌ به‌ توحید نمود، و شرور را از مبدأ اهریمن‌ که‌ مخلوق‌ خدا بود دانست‌، و در خلقت‌ و در صفت‌ یگانه‌ مؤثّر را اهورامزدا معرّفی‌ نمود؛ معذلک‌ پس‌ از وی‌ دیری‌ نپائید که‌ شریعت‌ او دگرگون‌ شد و عامّه‌ی مردم‌ به‌ همان‌ ثنویّت‌ معتقَد بومی‌ و ریشه‌دار و عمیق‌ خود بازگشت‌ نمودند، و آئین‌ او را مبدَّل‌ و مُحرَّف‌ ساختند.
و حقّاً و حقیقةً اعجاز و کرامت‌ و أصالت‌ قرآن‌ کریم‌ و رسالت‌ پیامبر ماست‌ که‌ این‌گونه‌ در شراشر وجود ایرانیان‌ قدیم‌ و پارسیان‌ کهن‌ تأثیر کرد، تا از جان‌ و دل‌ دین‌ توحید را قبول‌ کردند و اهورامزدا و اهریمن‌ (یزدان‌ و دیو) را به‌ خاک‌ نسیان‌ سپردند. و دانشمندانی‌ با فهم‌ و حکمائی‌ صاحب‌ اندیشه‌ و مورّخینی‌ دارای‌ مبدأ وحدت‌، و بالاخره‌ مفسّرینی‌ ذَوی‌ العزّةِ و المقام‌ و مجاهدینی‌ راستین‌ تربیت‌ نموده‌ و به‌ جهان‌ بشریّت‌ تقدیم‌ داشتند.
در اینجا چون‌ بحث‌ ما درباره‌ی ثنویّت‌ و منع‌ و طرد آن‌ از نقطه نظر اسلام‌ مطرح‌ است‌ و در مقام‌ ابطال‌ عقیده‌ی أصالة‌ الوجود و الماهیّة‌ و مذهب‌ شیخیّه‌ برآمده‌ایم‌، و اصول‌ معتقدات‌ ایشان‌ را از این‌ جهت‌ سست‌ و بی‌بنیان‌ ساختیم‌ و ارائه‌ نمودیم‌ که‌ تمام‌ این‌ مصائب‌ فرهنگی‌ و عقیدتی‌ که‌ شیخ‌ احسائی‌ را در دامن‌ ثنویّت‌ پوسیده‌ی از هم‌ گسسته‌ی وارفته‌ انداخته‌ است‌ فقط‌ عدم‌ عرفان‌ او به‌ مسائل‌ حکمت‌ و اصول‌ مُتقَنه‌ی فلاسفه‌ و ممشای‌ صحیح‌ عرفاء بالله‌ و اولیای‌ خدا بوده‌ است‌، که‌ به‌ اتّکاء به‌ فکر خود وارد در مسائل‌ معقول‌ شد و نتوانست‌ از آنجا جان‌ سالم‌ به‌ در برد؛
ادامه دارد...

پی‌نوشت‌ها :
[1] شرح‌ منظومه حکیم‌ معظّم‌ حاج‌ ملاهادی‌ سبزواری‌، طبع‌ ناصری‌، ص5
[2] عباس‌ اقبال‌ آشتیانی‌ در مجلّه «یادگار» تحت‌ عنوان‌ احوال‌ بزرگان‌ آورده‌ است‌:
شیخ‌ أحمد احسائی‌ ( 1166 ـ 1241 ) به‌ قلم‌ آقای‌ مرتضی‌ مدرّسی‌ چهاردهی‌:
شرح‌ ذیل‌ یک‌ قسمت‌ از کتاب‌ بسیار مفیدی‌ است‌ که‌ آقای‌ مرتضی‌ مدرّسی‌ چهاردهی‌ مدّتهاست‌ به‌ هدایت‌ و تشویق‌ استاد علاّمه بزرگوار آقای‌ محمد قزوینی‌ مُدّظلُّه‌ در شرح‌ حال‌ مشاهیر و بزرگان‌ یک‌ قرن‌ و نیم‌ اخیر ایران‌ در دست‌ تألیف‌ دارند. این‌ کتاب‌ گران‌بها که‌ امیدواریم‌ بزودی‌ کامل‌ و به‌ زیور طبع‌ آراسته‌ گردد، از آنجا که‌ مؤلّف‌ محترم‌ شب‌ و روز خود را در کار تکمیل‌ آن‌ و جمع‌آوری‌ هر گونه‌ اطّلاعات‌ صرف‌ می‌کنند و همّتی‌ ملال‌ ناپذیر و ذوقی‌ مخصوص‌ در راه‌ آن‌ به‌ خرج‌ می‌دهند البتّه‌ تألیفی‌ نفیس‌ خواهد بود. و آقای‌ مدرّسی‌ با فراهم‌ آوردن‌ آن‌ بار بزرگی‌ را از گردن‌ آیندگان‌ که‌ جوینده‌ی نام‌ و نشان‌ بزرگان‌ و مشاهیر قریب‌ به‌ عهد ما هستند بر خواهند داشت‌.
ما این‌ نوشته‌ را که‌ در معرّفی‌ یکی‌ از مشاهیر قرن‌ گذشته ایران‌، یعنی‌ شیخ‌ أحمد احسائی‌ مؤسّس‌ مذهب‌ شیخیّه‌ و محرّک‌ چند نهضت‌ مذهبی‌ در این‌ کشور نگاشته‌ شده‌، باکمال‌ تشکّر از نویسنده آن‌ با پاره‌ای‌ توضیحات‌ و اضافه‌ و نقصانهائی‌ که‌ به‌ اذن‌ خود نویسنده‌ بعمل‌ آمده‌ ذیلاً درج‌ می‌کنیم‌. مجله یادگار
[3] «شرح‌ منظومه‌» حاج‌ ملاهادی‌ سبزواری‌، ص5، چاپ‌ طهران‌ ـ 1298 (تعلیقه‌)
[4] چهار جلد از «ترجمه شرح‌ نهج‌ البلاغة‌» در کتابخانه دانشمند معظّم‌ آقای‌ سیدمحمد مشکوة‌ استاد دانشگاه‌ موجود است‌ که‌ جلد آخر آن‌ در سنۀ 1290 تألیف‌ شده‌. (تعلیقه‌)
[5] «روضات‌ الجنّات‌» طبع‌ طهران‌، ص285 ـ ص286 (تعلیقه‌)
[6] در کتاب‌ «عدل‌ الهی‌» ص14 و 15 (از طبع‌ سنۀ 1390 هجری قمری) برای‌ برشمردن‌ عدل‌ را از اصول‌ دین‌ چنین‌ آورده‌ است‌:
عدل‌ از اصول‌ دین‌: در سائر مسائل‌ الهیّات‌ اگر شبهات‌ و اشکالاتی‌ هست‌ برای‌ فلاسفه‌ واهل‌ فنّ مطرح‌ است‌. آن‌ مطالب‌ هر چند دشوار باشد ولی‌ از قلمرو افکار عامّه‌ی مردم‌ خارج‌ است‌ و اشکال‌ و جواب‌ آن‌ هر دو در سطحی‌ بالاتر از سطح‌ درک‌ توده‌ قرار دارد؛ امّا ایرادها و اشکال‌های‌ مسأله «عدل‌ الهی‌» در سطح‌ پائین‌ و وسیع‌ عامّه‌ جریان‌ دارد. در این‌ مسأله‌ دهاتی‌ بی‌سواد هم‌ تشکیک‌ می‌کند فیلسوف‌ متفکّر هم‌ می‌اندیشد؛ از این‌جهت‌ مسأله عدالت‌ دارای‌ اهمیتی‌ خاص و موقعیتی‌ بی‌نظیر می‌باشد، و شاید به‌ همین‌ سبب‌ باشد که‌ در ردیف‌ ریشه‌های‌ دین‌ قرار گرفته‌ و دومین‌ اصل‌ از اصول‌ پنجگانه دین‌ شناخته‌ شده‌ است‌، وگرنه‌ عدل‌ یکی‌ از صفات‌ خداست‌ و اگر بنا باشد صفات‌ خدا را جزء اصول‌ دین‌ بشمار آوریم‌ لازم‌ است‌ علم‌ و قدرت‌ و اراده‌ و... را نیز در این‌ شمار بیاوریم‌.
بحث‌ عدل‌ در اسلام‌ سابقه طولانی‌ و ممتدّی‌ دارد، و طرح‌ آن‌ در میان‌ مسلمین‌ از قرن‌ دوم‌ هجری‌ شروع‌ شده‌؛ و همین‌ مسأله‌ است‌ که‌ موجب‌ پیدایش‌ دو فرقه عظیم‌ أشاعره‌ و مُعتزله‌ که‌ عدلیّه‌ نیز نامیده‌ می‌شوند گردیده‌ است‌.
[7] دوره مجله «یادگار» یادگار شادروان‌ عباس‌ اقبال‌ آشتیانی‌، سال‌ اول‌، شماره4 (ذی‌ الحجّۀ 1363) ص30 تا ص47 (انتشارات‌ کتابفروشی‌ خیّام‌)
[8] «منظومه‌» ص5 و6
[9] همان‌ مصدر، ص 16
[10] ایرانیان‌ قدیم‌ بنابر دین‌ زردشت‌ قائل‌ به‌ دو مبدء نیکی‌ و بدی‌ بوده‌اند
در «تاریخ‌ ملل‌» طبع‌ سنگی‌، در بخش‌ دوم‌ که‌ تاریخ‌ ایران‌ زمین‌ است‌ از ص‌51 تا ص54 راجع‌ به‌ دین‌ ایرانیان‌ قدیم‌ بحث‌ نموده‌ است‌. مشروح‌ ذیل‌ را ما از آنجا نقل‌ می‌کنیم‌:
دین‌:
ایرانیان‌ قدیم‌ چنان‌که‌ در ضمن‌ تاریخ‌ اقوام‌ آریائی‌ بیان‌ کردیم‌، در آغاز امر از مظاهر و قوای‌ طبیعت‌ به‌ دو دسته‌ از وجودهای‌ نیکوکار و بدکار معتقد بودند، و این‌ دو دسته‌ را دائماً با یکدیگر در جنگ‌ می‌پنداشتند. نور و آتش‌ و باد و باران‌ و آسمان‌ را که‌ منسوب‌ به‌ دسته اوّل‌ بودند ستایش‌ می‌کردند، و برای‌ این‌که‌ از تاریکی‌ و زمستان‌ و قحطی‌ و امراض‌ و بلاهای‌ دیگر که‌ به‌ گمان‌ ایشان‌ منسوب‌ به‌ دسته دوم‌ بود در امان‌ باشند به‌ خواندن‌ دعا و ورد می‌پرداختند. و چنان‌که‌ سابقاً هم‌ گفته‌ شد همین‌ عقائد کم‌ کم‌ مایه‌ی ایجاد خرافات‌ و رواج‌ سحر و جادو گردید و زردشت‌ بر ضد این‌گونه‌ عقائد برخاست‌.
زردشت‌ یا زراتُشترا پسر پورشَسْب‌ بود. درباره محل تولد و تاریخ‌ ظهور او اختلاف‌ است‌؛ برخی‌ او را از اورمیّه آذربایجان‌ و بعضی‌ از ری و دسته‌ای‌ از بلخ‌ باختر (در شمال‌ افغانستان‌ کنونی‌) دانسته‌اند. زمان‌ ظهور او را نیز به‌ اختلاف‌ از حدود شش‌ هزار سال‌ تا ششصد سال‌ پیش‌ از میلاد نوشته‌اند. زردشت‌ را در سی‌ سالگی‌ خداوند مأمور کرد که‌ مردم‌ را به‌ خدای‌ یگانه‌ دعوت‌ کند، و او بدین‌ کار همّت‌ گماشت‌ و به‌ اصلاح‌ آئین‌ قدیمی‌ ایران‌ پرداخت‌ ولی‌ جمعی‌ از روحانیّون‌ و جادوگران‌ با او مخالفت‌ کردند و به‌ کشتن‌ او کمر بستند.
زردشت‌ ناگزیر به‌ مشرق‌ ایران‌ رفت‌ و در حدود سیستان‌ و افغانستان‌ کنونی‌ به‌ تبلیغ‌ دین‌ خویش‌ پرداخت‌ و چون‌ در این‌ نواحی‌ نیز به‌ سبب‌ مخالفت‌ مغان‌ کارش‌ پیشرفتی‌ نکرد، به‌ دربار گُشْتاسْپ‌ (ویشتاسپ‌) پادشاه‌ بلخ‌ رفت‌ و او را به‌ دین‌ خویش‌ درآورد و به‌ یاری‌ جاماسْپ‌ وزیر او دین‌ خود را رونقی‌ داد. ولی‌ عاقبت‌ در جنگی‌ با مردم‌ توران‌ که‌ اَرْجاسْپ‌ رئیس‌ ایشان‌ بود کشته‌ شد.
اوستا :
کتاب‌ مقدّس‌ زردشتیان‌ «اَوِستا» نام‌ دارد، و ظاهراً این‌ کتاب‌ در زمان‌ مادی‌ها بصورت‌ نوشته‌ درآمده‌ است‌. از کتاب‌ اوستا در زمان‌ شاهنشاهان‌ هخامنشی‌ دو نسخه رسمی‌ وجود داشت‌ که‌ یکی‌ در تخت‌ جمشید بود، و چون‌ اسکندر کاخ‌های‌ شاهی‌ آنجا را آتش‌ زد نسخه مزبور هم‌ سوخت‌. نسخه دیگر هم‌ بدست‌ یونانیان‌ افتاد و ایشان‌ از آن‌ نسخه‌ آنچه‌ را که‌ مربوط‌ به‌ علوم‌ پزشکی‌ و نجوم‌ و امثال‌ آن‌ بود به‌ یونانی‌ ترجمه‌ کردند و پس‌ از انجام‌ این‌ کار آنرا نیز سوزاندند.
چنانکه‌ در تاریخ‌ اشکانیان‌ خواهیم‌ گفت‌، بلاش‌ اوّل‌ پادشاه‌ اشکانی‌ فرمان‌ داد تا اوستا را جمع‌آوری‌ کنند. و اردشیر بابکان‌ سرسلسله ساسانیان‌ هم‌ یکی‌ از روحانیان‌ دانشمند ایران‌ را مأمور کرد که‌ اوستا را مرتّب‌ نماید. پس‌ از وی‌ پسرش‌ شاپور اوّل‌ هم‌ قسمت‌هائی‌ را که‌ مردم‌ یونان‌ و هند و سائر کشورها در پزشکی‌ و نجوم‌ و فلسفه‌ و امثال‌ آن‌ از اوستا گرفته‌ بودند گرد آورده‌ بر آن‌ افزود. در زمان‌ ساسانیان‌ تفسیری‌ هم‌ بر اوستا به‌ زبان‌ پهلوی‌ نوشتند و آنرا «زند» نامیدند. امروز از اوستای‌ کهن‌ نزدیک‌ به‌ یک‌ چهارم‌ باقی‌ است‌ و بقیّه‌ از میان‌ رفته‌ است‌.
زردشت‌ می‌گفت‌: عالم‌ بر دو اصل‌ نیکی‌ و بدی‌ یا روشنائی‌ و تاریکی‌ قرار دارد که‌ پیوسته‌ با هم‌ در جنگند. نیکی‌ها متعلّق‌ به‌ اهورامزدا و بدی‌ها مربوط‌ به‌ اَنْگْرَه‌ مَیْنْوَ یا اهریمن‌ است‌.
اهورامزدا (هرمزد) دنیا را به‌ دستیاری‌ شش‌ فرشته‌ بنام‌ اَمِشاسْپَنْدان‌ (پاکان‌ جاودان‌) اداره‌ می‌کند و آن‌ شش‌ فرشته‌ بهمن‌، اردیبهشت‌، شهریور، اسفندارند، خرداد، أمرداد نام‌ دارند، هریک‌ از این‌ شش‌ فرشته‌ سرپرست‌ قسمتی‌ از موجودات‌ است‌، و زیردست‌ آنها نیز فرشتگان‌ بسیار دیگر هستند.
اهریمن‌ نیز شش‌ دیو زیر فرمان‌ دارد که‌ در کارهای‌ بد دستیار او هستند و از بدی‌ها تقویت‌ می‌کنند.
زردشت‌ می‌گفت‌: اهورامزدا دنیا را به‌ روشنائی‌ و بهروزی‌ و نیکی‌ رهبری‌ می‌کند؛ و برای‌ این‌که‌ نیکی‌ در گیتی‌ بر بدی‌ چیره‌ شود و اهریمن‌ نابود گردد افراد بشر نیز باید با لشکر اهریمن‌ جنگ‌ کنند و اهورامزدا را یاری‌ بدهند. کشاورزی‌ و پرورش‌ جانوران‌ اهلی‌ مانند گوسفند و سگ‌ و خروس‌ و امثال‌ آنها که‌ مخلوق‌ اهورامزدا هستند، و از میان‌ برداشتن‌ جانوران‌ موذی‌ مانند مار و پروانه‌ و حشرات‌ و جانورانی‌ که‌ به‌ زراعت‌ آسیب‌ می‌رسانند و مخلوق‌ اهریمنند، بر هرکس‌ واجب‌ است‌. آب‌ و آتش‌ و خاک‌ و باد را باید از هرگونه‌ آلایشی‌ بر کنار داشت‌، و از آلودن‌ آتش‌ و آب‌ به‌ اجساد مردگان‌ خودداری‌ باید کرد. هرکس‌ باید بکوشد که‌ اندیشه نیک‌ و گفتار نیک‌ و کردار نیک‌ داشته‌ باشد، از دروغ‌ پرهیز کند و خود را به‌ راستی‌ و درستی‌ خو دهد.
منبع: الله شناسی، ج3، صص64-80

 

خواندن 887 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی