انحرافات عقیدتی شیخ احمد احسائی (3)
مؤسس شیخیه چه میگوید؟
برگرفته از آثار علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی
باز نشر از بهائیت در ایران :
* حَشویّه و شیخیّه و قِشریّه از خداوند نصیبی ندارند
قال اللهُ الحکیمُ فی کتابِه الکریم : فَتَعَالَی اللَهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ . (مؤمنون116)
«پس بلند مرتبه است خداوند سلطان و صاحب اختیاری که به حقّ است. هیچ معبودی بجز او نیست. وی دارای عرش پر خیر و برکت میباشد.»
و پس از این آیه، دو آیه ی ذیل وارد شده است:
وَ مَن یَدْعُ مَعَ اللَهِ إِلَهًا ءَاخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ * وَ قُل رَّبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنتَ خَیْرُ الرَّ'حِمِینَ.
«و هر کس بغیر از خداوند، معبود دیگری را با او بخواند در حالیکه برای خواندنش دلیل و برهانی نداشته باشد، پس اینست و جز این نیست که حساب او در نزد پروردگارش خواهد بود؛ البتّه اینچنین است که کافران سعادتمند و مظفّر نمیگردند. و بگو ای پیامبر: بار پروردگار من! غفران خودت را شامل حال کن، و رحمتآور؛ و تو هستی که از میان رحمت آوران مورد انتخاب و اختیار میباشی!»
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد ... ساحت کون و مکان عرصه ی میدان تو باد
زلف خاتون ظفر ، شیفته ی پرچم تست ... دیده ی فتح ابد عاشق جولان تو باد
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد ... صیت خُلق تو که پیوسته نگهبان تو باد
ای که انشای عطارد صفت شوکت تست ... عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد
طَیْره ی جلوه ی طوبی قد چون سرو تو شد ... غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد
نه به تنها حَیَوانات و نباتات و جماد ... هرچه در عالم امر است به فرمان تو باد
حافظ خسته به اخلاص ثنا خوان تو شد ... لطف عام تو شفابخش ثنا خوان تو باد [1]
* به قدری که در خداوند اختلاف است، در هیچ مسألهای نیست
مسألهای است بس مشکل و مُعضلهای است بس غامض که چرا وجود خداوند رحمن رحیم و حیّ علیم و قدیر که از هرچه بدیهی است بدیهیتر، و از هرچه واضح است واضحتر است، بلکه جمیع امور بدیهیّه و واضحه به برکت بداهت و وضوح وی خلعت بداهت در تن کرده، و به لباس وضوح ملبّس گشتهاند؛ اینهمه مورد اختلاف انظار و افکار و عقائد در امم و ملّتها شده است تا به حدّی که شاید بتوان گفت: در هیچ مسأله و معضلهای همانند این مسأله، اختلاف انظار و آراء وجود نداشته است؛ تا جائی که برخی از ملل معظمه انکار اصل وجودش را نمودهاند.
حکیم قدّوسی و عارف قِدّیسی: مرحوم حاج ملاهادی سبزواری أعلیاللهُ رتبَته در عنوان «منظومهی حکمت» خویش، سبب آنرا شدّت ظهور او انگاشته است:
یا واهِبَ الْعَقْلِ لَکَ الْمَحامِدُ ... إلَی جَنابِکَ انْتَهَی الْمَقاصِدُ (1)
یا مَنْ هُوَ اخْتَفَی لِفَرْطِ نورِهْ ... الظّاهِرُ الْباطِنُ فی ظُهورِهْ (2)
بِنورِ وَجْهِهِ اسْتَنارَ کُلُّ شَیْءْ ... وَ عِنْدَ نورِ وَجْهِهِ سِواهُ فَیْءْ (3)
1 ـ ای توئی که عقل را بخشایندهای، جمیع حمدها و ستایشها مختصّ به توست. به سوی جناب توست که مقاصد بازگشت مینماید!
2 ـ ای کسیکه از زیادی نورت پنهان شدهای! ظاهر و آشکار هستی، و پنهان و مختفی در عین ظهور و آشکارائی.
3 ـ جمیع موجودات به سبب نور وجه اقدس او روشن گشتهاند؛ و در نزد طلوع نور وجه او سوای وی از مخلوقات و اشیاء، همگی حکم سایهرا دارا هستند.
در اینصورت که خداوند علیّ اعلی، وجود و هستی محض است، و خودش به خودش ظاهر است، و بقیّهی موجودات هستی و وجودشان به هستی او ظاهر است؛ این شدّت ظهور و فرط نور چنان تابش گرفته است که خود موجب اختفاء خویشتن گردیده است. جماعتی اصلاً منکر خدا شدند و گفتهاند: در عالم خدای حیّ مُدرِک علیم قادر کبیر متعال نیست؛ طبیعتِ محض است. طبیعت و مادّه منهای زندگی و حیات و دانائی و توانائی است. اینها مادّیّون و طبیعیّون هستند.
* شیخ أحمد أحسائی، خدا را منشأ انتزاع صفات هم نمیداند
از اینها که عبور کنیم، قائلین و معتقدین به خداوند هم که ایشان را الهیّون گویند، در کیفیّت و صفت خداوند اختلاف کردهاند؛ در اسماء و صفات و افعال او، و در ربط موجودات به او، و کیفیّت امکان ما و وجوب او اختلاف نمودهاند.
برخی گفتهاند: خداوند بهیچوجه من الوجوه با موجودات مناسبتی ندارد، مشابهتی ندارد، ربط وجودی در میانه نمیباشد، اصولاً علامتی نیست. موجود مخلوق کجا و خدای خالق کجا؟
ذات اقدس وی منزّه است از هرچه در تصوّر و اندیشهی انسان بگنجد و به او نسبت دهد. ذاتش پاکتر است از هر صفتی حتّی از صفت وجود. اصلاً آن وجودی که خداوند دارد، جنسش و حقیقتش غیر از وجودی است که مخلوقات و موجودات دگر دارند، حتّی از نظر مفهوم.
ذات او مقدّس و منزّه است از هرچه به نظر بیاید، و صفات و اسماء و افعال او نیز منزّه است از هرچه به تصوّر درآید. پس ما هیچ رابطهای را نمیتوانیم با خدا برقرار نمائیم، به سبب آنکه ما موجودی ممکن الوجود و مخلوقی ضعیف و فقیر و به تمام معنی عاجز و جاهل؛ و او واجب الوجود خالق قویّ غنیّ و به تمام معنی قادر و توانا و عالم و دانا.
این دسته و جماعت را میگویند اهل تَنزیه (مُنَزِّهه). یعنی خدا را خیلی میخواهند تنزیه کنند و منزَّه و مطهّر و مبارک به شمارش آورند. آنان به اندازهای در این تنزیه و تقدیس بالا میروند که ربط موجودات را با خدا میبُرند و صریحاً میگویند: هیچ راهی برای معرفت خدا نیست؛ نه به افعال خدا، نه به اسماء و صفات خدا، نه به ذات خدا.
ما را به هیچ وجه راهی بدان مقام اعلی و ذِروهی أسنی نیست، حتّی از نقطهی نظر مفهوم نیز نمیتوانیم بر خداوند، اطلاق کلمهی وجود را بنمائیم. اینها یک دسته هستند، و در میان متأخّرین هم هستند. بعضی از جماعتی هم که قائل به اینگونه تنزیه هستند گرچه شیعه هستند و خودشان را هم از علمای بزرگ و طراز اوّل محسوب میدارند ولیکن علَناً مکتبشان این بوده است. من جملهی اینها شیخ احمد أحسایی است که از عباراتی که در شرح زیارت جامعه کبیره (شرح الزّیارة) نوشته است ظاهر میشود که اصولاً عقیده و مکتبش بر این منهاج بوده است.
در اوائل رسالهی «لقاء الله» مرحوم آیة الله حاج میرزاجوادآقا ملکی تبریزی قدساللهتربته، آنجا که میفرماید: و خلاصهی سخن آنکه مَذاق طائفهای از متکلّمین علمای اعلام مذاق اوّل است. آنان به ظواهر بعضی از اخبار استدلال نمودهاند، و آیات و اخبار و دعاهائی را که وارد است و بر خلاف مذاق آنان دلالت دارد تأویل میکنند. در اینجا به خطّ آن مرحوم حاشیهی ذیل آمده است:
و این مذاق، صریح کلمات شیخ احمد احسائی و تابعین اوست. لیکن آنها اخبار لقاء و معرفت را به وجه ثانی که خواهد آمد تأویل مینمایند، و تمام اسماء و صفات را اثبات به مرتبهی مخلوق اوّل مینمایند. بلکه ذات اقدس را منشأ انتزاع صفات هم نمیدانند، و تنزیه صِرف مینمایند ـ مِنْه عُفیَ عَنْه.
و برخی دیگر گفتهاند: خداوند من جمیع الوجوه مشابهت به موجودات دارد؛ چه در ذاتش و چه در صفاتش و چه در افعالش. خداوند ربط با مخلوقات دارد و مخلوقات رابط با خدا دارند. و معنی ربط یک نوع یگانگی و مناسبت و مشابهتی است که بین ذات علّت با ذات معلول، و صفات علّت با صفات معلول، و افعال علّت با افعال معلول موجود میباشد.
تمام عالم مُلک و ملکوت مخلوق خدا هستند. بنابراین خداوند متعال در تمام جهات باید شباهت با آنها داشته باشد . این دسته را میگویند اهل تشبیه (مُشَبِّهه).
یعنی خدا را در ذات و صفات، تشبیه به موجودات دیگر میکنند. البتّه از شیعه کسی را سراغ نداریم، ولی از عامّه جماعتی بوده و هستند که اهل تشبیهاند.
این مکتب هم غلط است. زیرا خداوند که موجودات را آفریده است لازمهاش آن نمیتواند بوده باشد که در تمام جهات شبیه آنها باشد. کدام دلیل ما را میرساند به آنکه در این علّیّت برای خلقت و عالم آفرینش باید تشابه منجمیع الجهات موجود بوده باشد؟!
این جماعت حتّی قائل به جسمیّت خدا هستند. زیرا موجودات مُلْکیّه جسمند. و البتّه این نظریّه و مکتب باطل است.
* اهل تَنزیه، حقّ را از حیات و علم و قدرت هم خالی میدانند
پس مُنَزِّهه و مُشَبِّهه هر دو گروه اشتباه میگویند. درست است که ما خداوند را تنزیه میکنیم؛ وی را تنزیه مینمائیم از صفات نقص که لازمهی امکان و حدوث است؛ از عیب و نقصان، از عجز و فقر و ناتوانی. میگوئیم: خداوند عاجز نیست، مرده نیست، خواب نیست، جاهل نیست. اینها درست است. ولی خدا را تنزیه کنیم حتّی از صدق مفهوم وجود بر وی، که اصولاً به خداوند موجود نباید گفت، به خداوند حیّ و زنده نباید گفت، به خداوند قادر و توانا نباید گفت، به خداوند عالم و دانا نباید گفت؛ این غلط است.
اینها میگویند: ما ابداً راهی برای معرفت خداوند نداریم؛ نه اجمالاً و نه تفصیلاً، نه مفهوماً و نه مصداقاً، نه به ذات او، نه به صفت و اسم او، و نه به فعل او.
اینها از شدّت تنزیه یک چشمشان به شدّت نابینا گشته است. یعنی فقط با یک چشم خدا را مینگرند؛ با دیدهی أحوَل. چشم بینایشان آن میباشد که خداوند را از جمیع صفات نقیصه و مقیِّده و محدِّده تنزیه میکنند، و امّا یک چشم دیگرشان که نابیناست آناستکه خدا را در جمیع عوالم وجود و کاخ آفرینش و جهان خلقت، دیگر مؤثّر و دارای هستی و وجود و قدرت و نیروی افاضه نمینگرند؛ خدا را از صفات عُلیا و اسماء حسنی ساقط مینمایند.
خداوند را منحصر میکنند در یک گوشه ی آسمان؛ یک خدای پاک و منزّهی که با عالم وجود و ایجاد سر و کاری ندارد. مشبّهه هم که میگفتند: تمام خصوصیّات پروردگار مانند موجودات است. ولی حقّ آن است که نه تنزیه صِرف درست است و نه تشبیه صرف.
هرچه میخواهید در تنزیه ذات اقدس او، از زشتیها و قبائح و شنایع که لازمهی امکان است و موجب مقیّد کردن حقّ شود، او پاک است. امّا اگر بگوئیم: مفهوم علم، قدرت، حیات در اسماء و صفات او طوری باشد که نتوانیم بر او اطلاق کنیم و او را از منطبَقٌ علیه بودن این معانی راقیه و مفاهیم علیّه باز هم منزّه کنیم، و از این نقطهی نظر میان صفات و اسماء حقّ و میان مخلوقاتش بینونت و عزلت برقرار نمائیم؛ این غلط است.
صفات علیا و اسماء حسنای وی پر کرده است عالم وجود را؛ این سر و صدائی که در عالم ملک و ملکوت، در عالم مادّه و ماوراء مادّه میباشد، همه اسماء و صفات اوست.
جبرائیل هم اسم خداست، پیغمبران هم اسماء خدا هستند، ملائکه هم اسماء خدا میباشند، بشر هم اسم خداست، موجودات دیگر از حیوانات: پرندگان، بهائم، خزندگان، آبزیان؛ جمادات هم جمیعاً اسماء خدا هستند. منتهی اسم بر دو گونه است:
اسم کلّی که موجودات ملکوتیّه و نوریّه و مجرّده دارند، و اسم جزئی که موجودات مُلکیّه و مادّیّه و ظلمانیّه حائز میباشند. جمیع اینها اسامی و صفات وی هستند که در این مجالی و مظاهر طلوع کرده است. عالم وجود سربسته و دربسته و یکپارچه، غیر از حقّ و شؤون وی که عبارت است از ظهورات او در شبکههای امکان، چیزی نمیتواند بوده باشد.
عکس روی تو چو در آینهی جام افتاد ... صوفی از خندهی میدر طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد ... این همه نقش در آئینهی اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش و نگاری که نمود ... یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید ... کز کجا سرّ غمش در دهن عام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی ... کار ما با لب ساقیّ و لب جام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم ... اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار ... هر که در دایرهی گردش ایّام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگرست ... این گدا بین که چه شایستهی إنعام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت ... کآنکه شد کشتهی او نیک سرانجام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ ... آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی ... زین میان حافظ دلسوخته بد نام افتاد [2]
* تنزیه، فاقد دلیل عقلی و شهودی و شرعی است
ما اگر بگوئیم خداوند سبحانه و تعالی اصولاً اسم و صفتش از عالم خارج است، او یک عالمی ایجاد کرد و بین خود و اسم و صفت و فعلش یک حجابی موجود است؛ در اینصورت این عالم با خداوند ربطی ندارد و خدا هم با این عالم ربطی ندارد؛ و این عالم مخلوق و معلول خدا نخواهد شد.
و همچنین اگر بگوئیم ذات اقدس او بههیچوجه من الوجوه دارای اسم و صفتی نیست، نه اجمالاً و نه تفصیلاً، و نه مصداقاً و نه مفهوماً، و جمیع اسماء و صفات خارج و جدا و مُجزَّی از او هستند؛ در اینصورت آن خدای خشک و خالی و بیمحتوی و فاقد حیات و علم و قدرت را چطور میتوان مبدأ و مُبدِع عالم آفرینش تصوّر کرد؟!
بناءً علیهذا جمیع انحاء و اقسام تنزیه صِرف حضرت حقّ متعال، فاقد برهان عقلی و شهود وجدانی و دلیل شرعی خواهد گشت.
در اسم أحد حضرت حق، وحدانیّت و تجرّد او را از جمیع نسب و اضافات باید ملحوظ کنیم؛ و امّا در اسم واحد او به عکس است، ذات اقدسش را با ملاحظهی احتوایش به جمیع اسماء و صفات کلّیّه و جزئیّه باید در نظر بگیریم. وحدانیّت او در اسم احد، تجرّد وی از جمیع شوائب تکثّر است حتّی مفاهیم منطبقهی بر او؛ و امّا وحدانیّت او در اسم واحد، استجماع جمیع شؤون و آثار و خصائص و لوازم را دربردارد و همگی عوالم ملکوت و ملک منحیث المجموع در تحت اسم واحد او مندرج میباشند.
فَتَعَالَی اللَهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ.
معنی احدیّت حقّ تعالی عبارت است از بساطت صرفه و محوضت محضه و تجرّد خالص او از هر مفهوم و چیزی که بخواهی به او نسبت دهی؛ او از همهی اینها پاک و منزّه است.
و معنی واحدیّت حقتعالی عبارت است از ملاحظهی ذات او با اعتبار اسماء و صفات او، و با ملاحظهی نَشَآت و عوالم کثرت که از اسماء و صفات کلّیّهی وی ناشی شده و به لباس وجود مخلّع گشتهاند. تمام پیکرهی عالم وجود از عالم ظاهر و باطن و عالم مادّه و تجرّد و نَشأۀ طبیعت و نَشأۀ مثال و نَشأۀ عقل، یعنی جمیع جهان دنیا و عالم برزخ و قیامت همه و همه در تحت اسم واحد حضرت او مندرج میباشد.
بنابراین حضرت حقّ به اعتبار واحد بودنش تمام ذرّات عالم وجود را پرکرده است. یعنی خدائی که لطیف است، خدائی که خبیر است، خدائی که بصیر است، خدائی که سمیع است؛ و هکذا إلی ءَاخِرِ أسمآئِه و صفاته.
بَصر او بصر همه ی موجودات است، سَمْع او سمع همه ی موجودات است، علم او، حیات او، و همچنین تا برسی به هر ذرّهای را که ببینی، خدا با اوست؛ معیّت با او دارد. این است معنی واحدیّتش تبارکَ و تَقدَّس.
سیّد و سرور موحّدین، کسی است که خداوند را در عین تنزیه، تشبیه کند.
فَإنْ قُلْتَ بِالتَّشْبیهِ کُنْتَ مُحَدِّدا ... وَ إنْ قُلْتَ بِالتَّنْزیهِ کُنْتَ مُقَیِّدا
وَ إنْ قُلْتَ بِالامْرَیْنِ کُنْتَ مُسَدِّدا ... وَ کُنْتَ إمامًا فی الْمَعارِفِ سَیِّدا [3]
«پس اگر تو معتقد به تشبیه بوده باشی، حقّ تعالی را محدود کردهای! و اگر تو معتقد به تنزیه بوده باشی، پس حقّ تعالی را مقیَّد نمودهای!
و اگر هم معتقد به تنزیه و هم معتقد به تشبیه بوده باشی، یعنی در عین تنزیه او را تشبیه و در عین تشبیه او را تنزیه بنمائی، در اینصورت راه سَداد را پیمودهای و در معارف الهیّهی حضرت حقّ تعالی پیشوا و سیّد و سالار جمیع موحّدان خواهی گشت!»
در آیات کریمهی قرآنیّه و اخبار شریفهی وارده از مصادر وحی بقدری دلیل بر بطلان تنزیه صرف به این معنی که او را از اسماء و صفاتش هم تنزیه کنیم وارد شده است که از حدّ إحصاء خارج است. در مسألهی تشبیه صرف به موجودات و مخلوقات هم مسأله چنین است. بناءً علیهذا این دو مکتب معروف، باطل میباشند. [4]
ادامه دارد...
پینوشتها:
1- «دیوان خواجه حافظ شیرازی» از طبع حسین پژمان بختیاری، ص74، غزل شماره164
2- «دیوان خواجه شمس الدّین محمّد حافظ شیرازی» أعلَی الله مقامَه، از طبع پژمان، ص79 و80، غزل شماره177
3-مرحوم حاجی حکیم سبزواری قدَّس اللهُ نفسَه در بحث نفس ناطقه بالمناسبه این دو بیت را در تعلیقه ذکر فرموده است. توضیح آنکه ایشان در «منظومه حکمت» در باب غُرَرٌفی النَّفس النّاطقة آوردهاند:
النَّفسُ فی الحُدوثِ جسمانیَّهْ ... و فی البَقا تکونُ روحانیّهْ ( 1 )
فأعْورٌ جسَّمها شبَّهها کما ... یَحدُّها الّذی نزَّهها ( 2 )
لم تَتجافِ الجسمَ إذْ تَروَّحتْ ... و لم تَجافِ الرّوحَ إذ تجسَّدت ( 3 )
فَکلُّ حَدٍّ مَعَ حَدٍّ هُوَ هُو ... و إنْ بوَجْهٍ صَحّ عنه سَلْبُه ( 4 )
(1) نفس ناطقهی انسانی در ابتدای حدوثش جسم است ولیکن در بقایش روحانی میباشد.
(2) بنابراین کسیکه آنرا همیشه جسم پنداشته است یک چشم او کور است که آنرا تشبیه به سائر اجسام نموده است؛ همچنانکه کسیکه آنرا از جسمیّت حتّی در بدو امر منزّه دانسته و در ابتدایش هم آنرا روحانی انگاشته است، آنرا محدود و مقیَّد نموده است.
(3) علّت این مهمّ آناستکه نفس ناطقه چون به مقام روح صعود کند، بازهم از جسم و تدبیر آن فاصله نمیگیرد و جدا نمیشود. وچون به درجه و مرتبهی جسم تنزّل نماید باز هم از روح جدا نمیشود و فاصله نمیگیرد.
(4) بنابراین هر حدّی و هر مرتبهای را از نفس ناطقه با حدّ و مرتبهی دیگری در نظر بگیریم، همان نفس است که در دو حدّ و مرتبه آمده است. و اگر چه به لحاظ و وجه دیگر، صحیح است آن حدّ را از آن سلب کنیم. زیرا خصوصیّات حدود در محدود نباید ملاحظه شود.
مرحوم حاجی بعد از ذکر اشتباه کسیکه آنرا به اجسام طبیعیّهی دیگر تشبیه کرده است فرموده است:
کَمَنِ اجْترَأَ بنحو ذلک فی المَبْدإِ مِن المُشبِّهة. و در تعلیقهی این عبارت، گوید:
مانند طبیعیّون که طائر وهمشان از حضیض قوی و طبایع پرواز نکرده و به اوج مفارقات نفسیّه و عقلیّه صعود ننموده است، تا چه رسد به اوج تجرّد از ماهیّت و ذروهی لاهوت. و عارف میگوید:
فإن قلتَ بالتَّشبیه کنتَ مُحدِّدا ... و إن قلتَ بالتّنزیه کنتَ مُقیِّد
و ان قلتَ بالامرینِ کنتَ مسدِّدا ... و کنتَ إمامًا فی المعارف سیِّدا
(«شرح منظومه حکمت» طبع ناصری، ص298 و299 )
4- خواجه نصیرالدّین طوسی در خطبه کتاب «أوصاف الاشراف» میفرماید:
هر عبارت که در نعت او ایراد کنند و هر بیان که در وصف او بر زبان رانند، اگر ثبوتی باشد از شائبهی تشبیه معرّا، در تصوّر نیاید؛ و اگر غیرثبوتی بود از غائلهی تعطیل مبرّا، در توهّم نیفتد. در اینجهت پیشوای اصفیا و مقتدای اولیا و خاتم انبیا محمّد مصطفی صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم گفت: لا اُحْصی ثَنآءً عَلَیْکَ؛ أنْتَ کَما أثْنَیْتَ عَلَی نَفْسِکَ، وَ أنْتَ فَوْقَ ما یَقولُ الْقآ ئِلونَ!
منبع: الله شناسی، ج3، صص233-244