سياست سياه ( قسمت اول )
سیاست سیاه چگونه و از چه زمانی عملیاتی شده است
سياست سياه همان هيولاي وحشتناك قدرت هاي ضد جامعۀ توحيدي دوران پيامبران و استعمار امروز است كه براي ربودن وتاراج مذهب و مليت ودر هم شكستن عظمت و شكوه ديني انسان هاي داراي هويت ديني و ملي به كار گرفته مي شود وآن ها را نسبت به سرنوشت و آينده شان سخت دچار اضطراب ونگراني كرده، غريبه هاي ملي و مذهبي را حاكم برمقدرات آن ها قلمداد مي كند.
سياست سياه، همان استعمار تجاوزكارانه اي است كه مسير رشد تكاملي ملت ها را با به كار بستن حيله و نيرنگ سد نموده، ولو با وسائل كهنۀ قرون وسطائي، مانند دين سازي در مقابل اديان الهي ، ملتي را دچار وسوسه هاي شك آور ديني نموده، تا بتواند به زنجير بردگي و اسارت بكشد.
آري بايد به جان باور داشت تيره روزي همه جانبه ملتي، آن موقع آغازمي گردد كه بپذيرد« كجراهه » ي ديني كه با تحريف و تحذيف اصول و فروع ديني شكل مي گيرد، همان راه مستقيم است كه پيامبران ترسيم نموده و به رضوان سعادت ختم مي شود.
امروز آثار سياست سياه، در قيافه مبتلايان به مسلك هاي استعماري به خوبي مشاهده مي شود، اين مصيبت وقتي به مرحله خطرناكي مي رسد كه شئونات ديني يك ملت به دست هيولاي استعمار بيفتد. آئين آسماني «اسلام» را پاره پاره كرده، مهم تر اينكه مسلمان مسلكي ، اما شباهتي به اصول و فروع اسلام ندارد ولی باز به نام اسلام به اغوا و فريب می پردازند. زيرا بديهي است كه گردانندۀ چرخ هاي حياتي هر ملتي، سرمايه هاي ديني و معنوي آن ملت مي باشد. واين به اثبات رسيده است هر گونه جهت وحركتي كه براساس ايمان پايه گذاري نشود، بالاخره دير يا زود به طور آشكار در اختيار كامل استعمار قرار گرفته، آن را با تاراج مذهب و مليت بشري هدايت مي كند. استعمار در پي همان سياست هاي سياهِ مخرب دين،كه از زمانِ پيامبران رسمِ قلندران و سلطه طلبان بوده، بعد از تولد هيولاي استعمار جديد با نوع جديد آن كه بي شباهت با همان روش هاي سلطه گرانه گذشته ها نيست توام شده است. اگر خورشيد، ماه و ستاره پرستي را زماني در مقابل يكتاپرستي، رسم دينداري نموده بودند،يا بت هاي طلايي و نقره اي، چوبي و سنگي، مهمّ تر در ادامه آن، مجسمه مسلك آوراني مانند بودا و غيره براي پرستش مرسوم ساخته اند، حتي در مسيحيت بعد از حضرت مسيح بن مريم، صليب را در محراب عبادات كليساها قرار داده، در مقابل آن به راز و نياز نشستند....
....با ظهور پيامبر اسلام، دوره تكرار اين گونه خداتراشي هاي مشركانه را تمام شده يافته، مجوس، يهود ونصارا به نتيجه رسيده بودند بايدبا تحريف اسلام ووادار كردن مدعيان پيامبري، همان كاري را انجام دهند كه خورشيد پرستي و بت هاي تراشيدۀ دست بشر، براي مقابله با پيامبران مي كرد. ولذا مي بينيم فكرِ نفوذي داشتن در مركز اسلام را تقويت نموده،در كنار سلمان وابوذر، حذيفه و مقداد، ياسر و عمار كه- سلام و صلوات برآن ها باد! –كعب الاحبار ونظير او را به عنوان مسلمان وادار به فعاليت اجتماعي در تمامي صحنه هاي مربوط به جامعه اسلامي نمودند. چنان كه وقتي مي خواهد با اظهار نظر در نوع حكومت بعد از عثمان بن عفان، مقاصد يهود را تأمين كند، ابوذر غفاري با چوب دستي خود چنان به جان او مي افتد وبا فريادي تكان دهنده مي گويد: كار اسلام به جايي كشيده كه امثال تو مي خواهند براي مسلمانان تعيين سرنوشت كنند، كعب الاحبار را از دارالخلافه بيرون مي اندازد.
اظهار نظرهاي امثال كعب الاحبار همان سياست سياهي است كه بعدها در مقابل امامت به كارگرفته شد نه فقط بهترين وسيله برخورد با امام گرديد بلكه توانست قدرت هاي ضداسلامي را تحت نام و عناوين اسلامي شكل داده، تا الگويي براي مخالفان سياه دل خيره سر آينده باشد.
همان سياست سياه، زماني براي مقابله با اسلام در كنار متحدان مجوس و يهود و مسيحي، منافقانِ به ظاهر مسلمان و زرتشتيان، يهوديان و مسيحيان جديد الاسلام را به صورت نيروهاي اجرائي درآورد و از نام مسجد كه پايگاهي تائيد شده در اسلام است مسجدي به نام« ضرار» جهت تجمع آنان بنا كرد كه با برخورد شديد پيامبر اكرم مواجه شده در حقيقت توطئه يهود وهمدستانش عقيم ماند. البته بايد توجه داشت پيامبر اكرم با چنين اقدامي، نقش ضد جاسوسي در اسلام را نشان دادندوبه مسلمانان در تمامي ادوار واعصار تفهيم نمودند. دشمن براي پيشبردمقاصد شوم ضد مسلماني از تمامي آن چه مربوط به اسلام است استفاده خواهد كرد.
به هر حال اين سياست سياه زماني هم همگاني كردن عنوان« اميرالمؤمنين» را بهترين وسيله مشروعيت دادن به خلافت خلفاء تمامي دوره هائي كه غير از معصوم خليفه خوانده مي شد نمود. در همين دوران كه مردمِ عوام با عنوان« اميرالمؤمنين» فريب دغلبازي معاويه ها و هارون الرشيد هايي را مي خوردند كه نه تنها صلاحيت اين جايگاه را نداشتند، بل با معيارهاي مربوط به چنين مرتبت و منزلتي مطرود و مردود بودند.
حضرت امام صادق« وقتي با عنوان اميرالمؤمنين» مورد خطاب قرار مي گيرند، مي فرمايند اين از القاب مخصوصۀ جدم علي اميرالمؤمنين است.( تفسير عياشي: 1/302 ش 273 ،تفسير برهان: 1/416، تفسير جامع: 2/127 ،ولايت نامه آيه الله حاج سيد ابراهيم ميلاني: 109،ولايت نامه حجه الحق علي محمد همداني مهر عليشاه: 89) يعني درمقامي كه به فرمودۀ رسول خدا – صلوات الله عليه- در زمرۀ دوازده اميري از قريش هستيم كه بايد برجهان اسلام امارت كنيم، مي گوئيم با عنوان« اميرالمؤمنين» مورد خطاب قرار نگيريم، به اين معنا، حساب ديگراني كه از خاندان عصمت و طهارت نيستند معلوم است.
ولي چون اين سياست سياه ونيروهاي وابسته به آن در تمامي دوره هاي اسلام كفايت كننده نبودند، يهوديان كه با تورات تحريف شده، آن هم توراتي كه به پيامبران نسبت هاي ناروا مي دهد، خويش را در هر صحنه اي از زمان و مكان نگاه داشته بودند، با فرقه سازي، در حقيقت احداث « كجراهه» هايي در كنار صراط مستقيم كه « اسلام»،« قرآن»، « محمد»، و «امامان» است، توانستند براي سياست سياهِ ضد مذهب ومليت ملت هاي مؤمن به دين اسلام براي هميشه مجرياني فراهم آورند تا آنها چه در پي رحلت جانسوز پيامبر اكرم توانست بهترين مانع حكومت امامان- عليهم السلام – شود، در حقيقت مجوس ويهود و مسيحيت باقي بماند از ميان نرود، بل بت عياري باشد كه هر زمان به شكل وقدرتي، هر چه ضد اسلام ومسلماني است حفظ كند.
با اين نگاه« زيدي» و «اسماعيلي » ، « صوفي» و «شيخي» مانند« وهابي» و « بابي» و «بهائي» همان را سامان مي دهند كه مسجد ضرار به لحاظ آن تخريب شد . تا براي آيندگان سندي قوي باشد كه جنبش و تحول، بدون تكيه براصول معنوي اسلام غير ممكن بوده ، جامعه را چون مردابي به فساد وتباهي مي كشاند. ولذا بيشترين نيروي ضد اديان دوره هاي قبل وبعد اسلام و استعمار كنوني در اين راه به كار گرفته شد ومي شود. زيرا «نمروديان» و «فرعونيان» ، «يهوديان و مسيحيان» ،«امويان» و « عباسيان» همه وهمه ي مانند اينان، ودر دوره هاي جديد « روس» ، «انگليس» و « آمريكا» وساير سلطه گران از نوع جديد آن ، غارتگر قدرت طلب، به خوبي دريافته اند كه پايگاه ديني و عقيدتي در ميان ملت ها به منزلۀ محركي است كه با نيروي خلافه خود چرخ هاي سياسي و اقتصادي، فرهنگي و اخلاقي را بدون اين كه سلطه گران استعمار تقويت شوند به نفعِ مليت مسلمان كه ظرف مذهب او است به حركت درآورده، پيش مي برد.
پس اگر روزي استعمار با سياست هاي سياه، توانست اين محرك را با نيرنگ هاي خود كه مهم ترين آن جداسازي دين از سياست، يعني تفكيك ميان رهبري سياسي و مرجعيت ديني است از كار بيندازد، نتيجه همان مي شود كه او مي خواهد. روحانيت جانشينان دورۀ غيبت مورد تهاجم بي رحمانه قرار مي گيرند. نقش اداره جامعه اسلامي آن ها را به امامت جماعت و بيان مسائل شرعي خلاصه مي شود البته در اين موقعيت نبايد از نقش« صوفيه» و فرقه هايي نظير« شيخيه» غافل بود. كه صوفيان، عالمان ديني را با تقسيم بندي متخصص در «ظاهر» و «باطن » علوم مربوط به اسلام در همان موقعيتي قرار مي دهند كه طراحان سياست سياه، تحت شعار و عنوان« دين از سياست جداست» با اين نهاد ضد سلطه گري برخورد مي كنند. بايد توجه داشت درجداسازي دين از سياست، عالمان از مسئوليت هاي سياسي كنار گذاشته مي شوند ودر طرح صوفيه عالمان از معنويت اسلام بي نصيب معرفي مي شوند. در معنا يگانه پاسدارانِ حدود و ثغور هر چه به اسلام مربوط مي شود را از تمامي جايگاه ها كنار مي گذارند تا هر چه مي توانند و مي خواهند انجام دهند. در راستاي اين برخورد با عالمان، فرقه سازي كرده به امثال شيخ احمد احسائي مأموريت فرقه آوري مي دهند، او نيز در اين مأموريت سياسي طرح« ركن رابع» را با خصوصيت « ناطق واحد» ارائه مي دهد، دو كار انجام مي گيرد: نخست اين كه براي امام« باب» تراشي مي كنند، آن هم در دوره اي كه چنين منصب رفيعي به امر امام قائم غائب موجود موعود به كسي اختصاص ندارد. ديگر اين كه حسينعلي نوري مورد احترام درباريان قاجار را( جمال الهي: 122) وادار مي كنند برعليه برادرش يحيي نوري بشورد مدعي همان ظهوري شود كه علي محمد باب بشارتش را داده بود نهايتا مسلك« بهائيت» را تأسيس كرده تا محلي براي اجراي توطئه هاي استعمارگران و وسيله اي جهت تأمين مقاصد ضد اسلام وايران باشند. چنانكه دكتر موسي نجفي و همتايش دكتر موسي حقاني از وقايع تاريخ نتيجه گرفته اند: « استعمارگران انگليسي وروسي در كنار همه تلاش هايي كه براي تضعيف ايران وايرانيان كردند، از آنجا كه وحدت مذهبي مردم ايران را خطر بزرگي براي خود مي دانستند كوشيدند تا با ايجاد فرقه هاي مذهبي مختلف وحدت اسلامي مردم را به تفرقه مبدل سازند. مسلك بابيت كه ريشه در دوره ضعف بعد از تركمنچاي داشت و نيز بهائيت كه در دوره ناصري شكل گرفت در واقع تلاشي در اين راستا بود.» ( روزنامه كيهان 8/اسفند /1385 صفحه 8؛ آغاز ستون سوم)
اين جاست كه هيولاي استعمار با سياست سياه، دخالت حرام و خائنانه خود را در شكل و شمايل صوفيان زاهد صومعه نشين يا سماع گران مست جم خانه ها كه سجاده نشينان با ادعاي قطبيت توأم با نيابت واسطه اي امام- عليه السلام – و «مظهريت » مرسوم نزد اهل حق، به نمايش گذاشته مسلكي سامان داده وهر كجا كه ضرورت داشته با مولودي نظير« شيخ احمد احسائي»، «كاظم رشتي»، « محمد بن عبدالوهاب»، «علي محمد شيرازي باب»، « ملا سلطان گنابادي قطب»، «بهرام الهي مظهر ساز » و ديگراني چون گنجويان كه دررأس فرقه ذهبيه اغتشاشيه يا جواد نوربخش و خانواده دست نشانده عنقا تأمين منظور ومقصود كرده از قطبيت مرسوم در صوفيه، ركنيت در شيخيه گمراه كننده اي مانند « وهابيت» ،«بابيه»، و «بهائيت» را به وجود آوردند. وبعضا از نوع غير اسلامي آن مانند« اوشو» و «ساي بابا» استفاده مي كنند. تادر مقابل آن چه در افغانستان، لبنان، فلسطين وعراق انجام مي دهند، با اتحاد و انسجام كمتري مواجه باشند.
وبا خاتمه دادن به دوران استقلال ملي واصالت ديني ملتي، آن را به عقيد خود درآورند. وبيش از همه چيز فساد چند« دين طلبي» و «استقلال خواهي» كه در حقيقت به اسارت درآمدن بود را برآنها تحميل نمايند. وبالاخره تا قرن ها بايد همه ي شئون آن ملت با پيمانۀ سياست سياه اندازه گيري شود. واحيانا همان طور كه اگر ملت استعمار زده و به زنجير كشيده ي، خود را در مسير استقلال طلبي قرار داده، به فكر پاره كردن زنجيرها بيفتد، پاسخ او را با حوادث و جريانات خونيني- كه در افغانستان ،لبنان، عراق و فلسطين اشغالي ناظريم – بدهند.
واگر فرقه اي بخواهد از اسارت فكري كه ثمره پايبندي به مسلك هائي نظير صوفيه فرقه اي، اهل حق مسلكي يا« شيخيه» و «بهائيه» رهائي يابد، با قتل هاي خزندۀ بي صدا، اين قيان را از همگاني شدن باز مي دارند. ولي بايد به اين توجه داشت قرن ما، قرن رهائي ملل اسير از چنگال استعمار است. خصوصا اين كه مصلح مجدد، حضرت امام خميني رهبر كبير ضد استعماري انقلاب اسلامي ايران الگو قرار گرفته، امواج جنبش هاي ديني سهمگين تر وخروش آن رسا تر مي گردد.
به لحاظ چنين خصوصيت جنبش هاي ديني است كه استعمار از توسعه روز افزون اسلام رنج مي برد و با مشاهده چنين تأثيرات خيره كننده اي، صهيونيزم يهودي، مسيحي قشري، وهابي با سپاه صحابه، شيخيه وبهائيت را با نقشه هاي خطرناكي تقويت مي نمايد . وبل تفهيم كنندۀ مهمي است كه اگر مستعمره اي پس از ساله ها كشمكش و مبارزات خونين، از چنگال استعمار سياسي، ظاهرا نجات يافت و دولت مستقلي از افراد همان ملت تشكيل داد، در عين خوشحالي بايد توجه داشت كه ممكن است مستعمراتي، از استعمار نجات يابند، ولي سالياني دراز گرفتار استعمار ديني كه كارش فرقه سازي باتحريف و تحذيف ديني است شوند. استعمار سياسي جاي خود را به كشمكش هاي فرقه اي داده، همان هرج و مرج ها- منتهي به شكل و قيافه فرقه اي را فراهم آورد؛ چنان كه اين وضع در محيط هائي كه وهابيت و بهائيت، آزادانه با حمايت ملي وهمه جانبه سياست هاي سياه فعاليت دارند ديده مي شود.
بديهي است بايد همان طوري كه ورود هر نوعِ فرهنگي به جامعه ديني شديدا تحت نظر گرفته مي شود، هر وارداتي كه بارنگ و برچسب دين صورت مي گيرد. كاملا مورد شناسايي متخصصان قرار گرفته، تا هزاران مرضِ مُهلك خطرناك تر از «ايدز» جاي خود را به فرهنگ هاي فلج به ظاهر ديني، آن هم به تعبير غلط عده اي( اين تعبير كه متأسفانه رائج هم شده است وحتي عده اي سرشناس جامعه علمي هم به كار مي برند نمي تواند پسوند واژه هايي مانند عرفان قرار بگيرد و آن را به مثبت و منفي تقسيم كند. اگر منظور از عرفان منفي« تصوف» است يا مسلك هاي نوظهوري كه با شبيه سازي عرفاني هر روز مثل قارچ از جائي سر برمي آورند، چرا بايد با واژه مقدس عرفان مطرح شوند. عرفان را مانند ايمان نمي توان با پسوند مثبت و منفي تعريف كرد.) از نوع عرفان منفي ندهد. واين قبيل تعبيرهاي خودساخته كه از هر خطري مهلك تر است وترديدي نيست كه بيش از هر پديدۀ القائي نيازمند شناسائي مي باشد زيرا اطلاع عميق از طرز نقشه هاي سياه و ماهرانه استعمارگران را همراه خواهد شد كه متأسفانه بدون بررسي ماجراهاي فرقه سازي و مسلك آوري گذشته با به كار گيري آن به تزويرهاي فرقه اي در مقابل دين و رسميت ديني قرار داده اند. كتاب حاضر همان طور كه از نامش پيداست، محتوي يك بررسي مستند وهمه جانبه از فرهنگ وارداتي فرقه ساز است كه استعمار، با اِعمال سياست سياه، طي قرون وبا گروه گروه كردن مسلمانان، جهان اسلام را در مسير جهاني شدن، دچار مشكلات زيادي نموده، تا نتواند در برابر مشتي يهودي كه حتي خاخام هاي يهود آنان را به عنوان، مرتد از يهود طرد كرده اند( هفت نامه گلبانگ مسجد/ سال چهارم ش 207 يكشنبه 7 /مرداد / 1386 در صفحه بين الملل به راهپيمايي خاخام هاي عليه صهيونيسم اشاره شده است.) به پيروزي نهائي كه يكپارچگي اسلامي است دست يابد.
چنان چه اگر به تاثير گذاري فرقه سازي دراسلام توجه شود، به اين مهمّ پي خواهم برد تمامي فرقه هاي انحرافي در اين كه مصلحت نيست اسلام به موجوديت خود ادامه دهد، به هم مي رسند. زيرا وجود اسلام بزرگترين خطري است براي مصالح همه استعمارگران . پس از آن جا كه استعمارگران بهتر مي داند، اگر اتحاد و يكپارچگي مسلمانان دوباره به اسلام بازگردد ومانند مسلمانان قبل از رحلت پيامبر اكرم در كنار هم قرار گيرند، دوباره همان معجزه صدر اسلام تكرار خواهد شد و مسلمانان سراسر دنيا را خواهند گرفت. چنانكه رهبر حكيم و فرزانه انقلاب آيت الله العظمي خامنه اي به اين مهمّ توجه داده فرمودند :« اتحاد مسلمانان وتشكيل امت واحد اسلامي ، براي متكبرانِ طمع ورز، بسيار خطرناك ونگران كننده است.» ( هفته نامه خبري افق حوزه 31/ مرداد / 1386 صفحه اول)
در اين صورت موجوديت استعمار كه با درهم ريختن وحدت و يكپارچگي به وسيله فرقه ها فراهم آمده، به خطر افتاده، راه شكست و بيچارگي خواهد پيمود. لذا استعمار با نيروي هر چه تمام تر مي كوشد تا سطح انحراف اعتقادي را در كنار هر نوع فساد ديگر در اجتماعات بزرگ اسلامي بالا برده، به انواع فسادهاي اخلاقي، مالي، ايمان را در روح مسلمانان نابود سازد. وبا ترغيب ناآگاهان به فرقه گرايي روح يكپارچگي و حميت ديني را از ايشان بگيرد مانند گوئي در ميدان نيرنگ ها و حيله ها، با به اين سو و آنسو كشيدن، خواست استعمار را در جامعه اسلامي تأمين كند، مسلماني به سبك« اسلام» اموي و عباسي ديروز و « اسلام آمريكايي» قبل از انقلاب را رواج داده كاري در مسير سياست سياه انجام دهند.
در اين صورت خطر بذرافشاني شك وترديد در مسائل عقلي اسلام از فساد جنسي يا اعتياد ونظير اين ها كمتر نيست؛ بلكه بيشتراست. زيرا تنها عامل بازدارنده « اسلام ناب محمدي» است، كه با اين نقشه استعمار، موقعيت تأثير گذاري اسلام را نزد كساني كه خطر« اسلام» اموي، عباسي و نوع آمريكايي آن را، نشناخته اند از دست مي دهد.
هدف هايي را كه سياست سياه دنبال مي كند
پي بردن به نقش« كعب الاحبار» ها در «اسلامِ تاريخ» بعد از رحلت رسول خدا، « حسن بصري» در دستگاه امويان، در مشوش كردن اذهان عمومي جامعه اسلامي نسبت به طنطنه و صلابتِ نصِ الهي كه يگانه تعيين كننده مقام پيامبري وامامت است، « اسماعيليه » در پيشبرد اهداف ضد امامت عباسيان و « سفيان ثوري » ها در تضعيف امامت،« جنيد بغدادي» ها در جدا سازي امت از امامت،« شاه نعمت الله كرماني» ها در همگاني كردن مقام« ولي» و اشاعه مذهب جامع در بهم ريختگي اسلام ناب را نوع بدلي آن، « مستر همفر» هاي استخدام شده وزارت مستعمرات انگليس در تربيت مؤسس «وهابيت» جهت مقابله با تسنن و تشيع روح اسلام ناب محمدي، «پاشا» هاي عثماني در به وجود آوردن « شيخيه» و ادامۀ آن به وسيله « كاظم رشتي» ، و« كينياز دالگوركي» ها در وسوسه كردن علي محمد شيرازي جهت ادعاي باب حضرت امام قائم غائب- اروحنا فداه- وعاقبت « وهابيت» و « بهائيت» كه هر دو مسلك استعماري با يك هدف درتسنن و تشيع تقويت شدند تا نقش ضد اسلامي استكبار جهاني دنبال شود. تعقيب خواست هدفمندِ سياست سياهِ است كه به صورت زير دسته بندي مي شود:
1-تحريف و تحذيف اصول و فروع اسلامي به وسيله مستشرقين مزدور و متعصب به استعمار، تحت عنوان دانش ، وبه نام مباحث علمي كه بعضا با تهمت هاي ناروا براي وارونه جلوه دادن حقايق اسلامي توأم است، نمي توان از كنار امثال « گولدزير» يهودي كه برنامه هاي استعمار را در شرايط به خصوص اجرا مي كرد به سادگي گذشت، زيرا اين دسته از شناخته شده هاي استعمار كه هميشه با نظير وطني آن، در كشور هاي اسلامي مواجه ايم، حق را با باطل خلط كرده ومي كنند و اسم آن را بحث علمي و تلاش براي وصول به حق مي گذارند.
2-ايجاد شكاف در وحدت مسلمانان است. زيرا وحدت و يگانگي كه خداوند پيوند آن را در ميان مسلمانان زده، ودر برگزاري مناسك حج به صورت كنگره عظيمي، اسلام را به نمايش در مي آورد؛ مهمّ تر نقش حكام دست نشانده قدرت هاي شيطاني را در پيشبرد اهداف استكبار جهاني به ملت ها مي نماياند،«وهابيت» را براي انجام مأموريت هاي استعماري در اين مراسم فراهم آورده، مذهب رسمي عربستان نمود. تا در مركز اسلام، آن هم در بهترين زمان ها كه تمام مسلمانان جهان حضور دارند، بدون هيچ مانع و مشكلي مي توان مقاصد ضد اسلامي استعمار را به نتيجه رساند. عده اي مسلمان فريب خورده ، يا بنابر گزارشي كه از مراسم حج 1386 دادند جاسوسان به ظاهر مسلمان با طرح موضوعاتي كه وحدت و يگانگي امت اسلامي را در هم مي ريزد، و خواست بسيار مهمّ استعمارگران را تأمين مي كند ، انجام وظيفه كرده، وحدتي را كه از عواملي نيرومند در جهت نابودي دشمنان است و نقش حساس آن در جنگ هاي صليبي تجزيه شده بود را خدشه دار سازند.
3-تقويت مليت پرستي با شعار« ناسيوناليسم» منفي كه اسلام بساط آن را برچيده، و از همان نخستين دوران رسالت جاويدان محمدي آن را نابود ساخت( به اين فرمايش رسول خدا توجه كنيد: «هر كس كه ازاطاعت حكومت اسلامي سرپيچي كند واز جامعه همگاني جدا شود، آن گاه بميرد، مانند مردم در دوران جاهليت مرده است. و كسي كه در زير پرچمي ، روي تعصبات جاهلانه وكوركورانه اي نبرد كند، روي تعصبات دعوت كند ويا كسي را ياري نمايد و در اين راه كشته شود، در راه جهالت كشته شده است، وهر كس برعليه اسلام و من شورش كرده، خوب و بد آن را به هم بياميزد واز افراد پاكدامن و مؤمن باك نداشته باشد وبه پيمان خود پاي بند نشود، از من نيست و من نيز از او تبرا خواهم جست.» ( ولايت نامه/ آيت الله العظمي حاج سيد ابراهيم ميلاني: 131) ترك ها را در اوائل قرن حاضر به فريادهاي «مليت طوراني» تحريك نمود. وهمين طور« مليت فارسي» در ايران،« مليت فرعوني» در مصر،« مليت فينيقي» در سوريه و « مليت بربري» در مراكش را به مقابله با وحدت و هماهنگي امت اسلامي فرستاد . تا به اين اشاره كند« دين توده ها را از هم جدا مي كند وناسيوناليسم ملت ها را به هم پيوند مي دهد.» علاوه براين كه « ابن رشد» فيلسوف و دانشمند بزرگ جهان علم و فضيلت، هشدار داده « به دين داران اطمينان داشته باشيد ولو غير مسلمان باشد، از بي دين فاصله بگيريد و لو مسلمان بوده باشد» به اين اشاره مي كنيم: چگونه امكان دارد در حالي كه ديانت اسلام يكي است، ناسيوناليسم در ميان ملت ها و توده ها، متعدد و مخالف هم، آن ها را از هم جدا كند ؟!
وعجيب است اين فتنه را جهت فريب دادن جوانان پاكستاني با همان شعار« مليت پاكستاني» به كار گرفتند، در حالي كه اين مسلم تاريخ است پاكستان از هند جدا نشد، مگر به جهت اينكه مسلمانان پاكستان نمي توانستند خود را با هندي هاي مجوس، تطبيق دهند. واين كه مسلمانان پاكستان در تمامي شئون فردي و اجتماعي در عقايد و روش ها، بالاخره در همۀ هدف ها مخالف آن ها مي باشند.
هم چنين طرح« مليت آفريقايي» در قاره آفريقا براي قطع ارتباط مسلمانان آفريقايي از ساير مسلمانان جهان مطرح شد؛ تا به خيال خودشان كار دعوت توده هاي آفريقاي به سوي مسيحيت كه ديني در اختيار استعمار شده است آسان گردد. كه خوشبختانه كوشش هاي مأموران تبشير در راه مسيحي كردن آن منطقه با شكست جبران ناپذير مواجه شد....
.... آري مليت اقوام مختلف را تقويت مي كردند، تا مانند شعار « ناسيوناليست عربي» به مسلمانان در سراسر جهان با مليت هاي مختلف بگويند مليت خودمان را ديانت خود قرار داده« به آن، چنان تمسك جويند كه مسلمانان به قرآن، و مسيحيان و كاتوليك ها به انجيل، و پروتستان به تعليمات اصلاحي« لوتر» ، «ثورويو» و فرانسه به اصول و مكتب «روسو» تمسك جسته اند.» ( عرب چگونه نهضت مي كند: تأليف عمر فاخوري)
به هر روي تقويت مليت ها در كنار مسلماني، به لحاظ اين مهمّ بود كه آن را به عنوان يك ديانت وعقيده مستقل، مانند ديانت هاي آسماني نظير اسلام قرار دهند. وبا اين استدلال كه مليت هاي مسلمانان پيش از اسلام به وجود آمده، پس بايد برآخرين دين آسماني مقدم بدارند، و به هنگام ضرورت به لحاظ اصالتش به ميدان اسلام فرستند.
4-آماده كردن افكار جوانان براي فتوحات فكري استعمار، از جمله اقدامات مهمّ قابل اعتنايي است كه نبايد از آن غافل شد. وخوشبختانه حضرت آيت الله العظمي خامنه اي مدظله العالي در مقام ولايت امري جهان اسلام، مكرر به مناسبت هاي گوناگون، امت سلامي را نسبت به اين خطر استعمار هوشيار نموده اند. تأكيد هاي حضرت ايشان مانع غلبه فكري استعمار با شكل ها و قيافه هاي مختلف وشعارهاي جذاب بي محتوا شده است. ولذا مي بينيم« كمونيستي » يا« اشتراكي» همان طور كه«دارونيستي» نتوانست كاري از پيش ببرد شناخته شده، ملت ها فريب اين عناوين تأمين كنندۀ خواست استعمار را نخوردند. زيرا جوانان زيركِ تربيت شدۀ اسلام به اين حقيقت رسيده بودند كه راه هاي غير اسلامي در يك هدف به هم مي رسند؛ وآن اين است كه مصلحت نيست اسلام به موجوديت خود ادامه دهد. زيرا وجود اسلام بزرگترين خطر نابود كننده اي است براي استعمارگران و مصالح آن ها.
5-تقويت انحراف اخلافي در ميان جوانان پسر ودختر، از جمله كوشش هاي مهمّ استعمار است. زيرا مخالف با آداب وروش هاي اسلامي را در نظر جوانان يك امر مطلوب وانمود مي كند! با اين عنوان كه آداب و اصول اسلامي، ارتجاع محض است. هم چنان كه گرايش به هوسراني و لهويّات را به نام تمدن و پيشرفت در نظر آنان يك امر مطلوب مي نماياند. سياست سياه در پيشبرد اين هدف، دائره ادبيات مزخرف، شعراي ياوه گو، خوانندگان و هنرپيشه هايي كه خود وهنر را دست مايه اهداف استعمار نموده اند با هر وسيله ونيروي ممكني وسيع تر گردانيده، تا جوانان را در اختيار اهداف ضد دين و دينداري استعمار قرار دهند، كه خوشبختانه برگزاري اسم اعتكاف با حضور جوانان، نشان دهندۀ رسوائي استعمار وهوشياري جوانان در مقابل توطئه هاي استعمار است.
6-وارونه جلوه دادن حقايق اسلامي توسط مستشرقين كهنه كار دوره ديده و تبشيري ها كه با همۀ نيروي خود ميكوشند كاري از پيش ببرند، به صورت هاي مختلفي پي گيري شده وهنوز مي شود. براي نمونه مسأله تعداد زوجات در اسلام را بهانه قرار داده، تا بي رحمانه به پيامبر نسبت دهند، او خواسته است بدين وسيله نياز خود را با ازدواج هاي متعدد تأمين نمايد. مهمّ اينكه مسيحيت را با اين عنوان كه اگر كسي بيش از يك زن اختيار كند، آن فرد قابل احترام نيست، در مقابل اسلام قرار داده اند. مسأله همسر اختيار نكردن عيسي بن مريم را شرافتي افزون برعملكرد خاتم پيامبران دانسته اند. در صورتي كه اگر قرآن آن بزرگوار را در زمرۀ پيامبران نام نمي برد، بدون ترديد مسأله نبوت عيسي به لحاظ هاي گوناگون اين چناني زير سؤال مي رفت؛ چنان كه مرحوم فقيه، حكيم، عارف، علامه سيد ابراهيم ميلاني به هنگام سودجوئي استعمار از به نمايش درآوردن فيلم سينمايي رسول خدا( ص) به پاپ پل ششم نوشتند:« اگر فيلم تهيه شده بتواند كوچك ترين لطمه را به اسلام بزند، ترديد نداشته باشيد كه اساس مسيحيت را متزلزل خواهد كرد زيرا تنها سند قداست مريم قديسه، قرآن است ؛ نه بي حرمتي هايي كه مسيحيت پيرامون اين بانوي بزرگ آسماني دارد.»
به علاوه اگر تعدد زوجات، جرمي براي اسلام و پيامبر بزرگوارش شود، تمامي پيامبران در اين زمره قرار دارند. مگر نه اين است كه حضرت سليمان از پيامبران قابل احترام است، بنابراعتراف تورات هفتصد زن آزاد و سيصد زن كنيز داشته است كه به هنگام ازدواج دختر وبكر بوده اند. يا در ميان انبياء بني اسرائيل احدي از آنان را نمي شناسيم كه فقط به يك زن كفايت كرده باشد.
منبع : کتاب فتنه گران سیاست سیاه تالیف سید ملک محمد مرعشی