افراد آنلاین
رابطه براندازی امیرکبیر و گسترش بهائیت
بهائیت در ایران: این مطلب با عناوین متفاوت در این پایگاه درج شده . لکن بدلیل اهمیت آن مجددا باز نشر داده میشود . پرنس دالگورگي در جهت حمايت بي دريغ از بابيان و خصوصا ميرزا حسينعلي، با همكاري مهداوليا (مادر شاه ) تلاش بي وقفه خود را در براندازي ميرزا تقي خان امير كبير مصروف داشت و ميرزا آقا خان نوري را كه در زمان ميرزا آغاسي منفور بود و در تبعيد به سر مي برد، دوباره برگرداند و در نهايت به صدر اعظمي نشاند . از اين رو ميرزا آقا خان نوري نيز هميشه از ايشان سپاسگذار بود و از هر گونه كمك به وي فرو گذار نبود.
ميرزا آقا خان نوري اعتماد الدوله نوري به صدارت عظمي منصوب گرديد… لذا نامه اي بحضرت بهاءالله نگاشت و حضرتش را به تهران دعوت كرد. پس از وصول نامه عازم پايتخت گرديده در ماه رجب وارد تهران شد، ميرزا آقاخان برادر خود جعفر قليخان را مخصوصاً به پيشباز حضرت بهاءالله فرستاد و تبريك ورود تقديم نمود، حضرت بهاءالله پس از ورود به تهران يكماه تمام در منزل برادر وزير اعظم مهمان بودند، صدر اعظم جعفرقليخان برادر خود را مأمور پذيرایي آنحصرت نموده بود.(1)
ميرزا حيسنعلي نوري (بهاءالله) نيز بعدها با نامي كه براي دين نوظهور و نيز دخترخود برگزيد مراتب تشكّر خود را از دولت روس ابراز داشت، زيرا قبلاً دولت ايران را عليّه، انگلستان را فخيمه و دولت روس را بهيّه مي گفتند ـ تمبرها و اسنادي بدين صورت موجود است ـ مشهور آنكه ميرزا حسينعلي زمان پناهنده شدن به سفارت دولت بهيّة روس قول داد نام دينش بهائي باشد. جناب ميرزا نه تنها به وعده خود وفا نمود بلكه براي اثبات خدمتگزاري و سر سپردگي بدولت بهيّه روس نام دخترش را نيز بهيّه خانم گذاشت. (2)
در بغداد بين دو برادر بر سر جانشيني باب اختلاف سختي در گرفت و هر كدام از دو برادر نسبتهاي زشتي به يكديگر دادند. در آن ايّام بهاءالله ادعاي من يظهر اللهي سر داد. در پي اين اختلافات دو برادر مجبور به مهاجرت به "ادرنه" عثماني شدند كه در آنجا نيز دست از اختلاف برنداشتند و ناگزير دولت عثماني اقدام به جدا سازي دو برادر نمود؛ ازليان به قبرس و بهائيان به عكّا كوچانده شدند. ازليان با مرگ ميرزا يحيي تقريباً به نابودي كشيده شدند، ولي مهاجرت بهائيان را بايد ابتداي فعّاليّتهاي آنان دانست.
دالگورگي در خاطرات خود مي نويسد: يك قسمت از كار سفارتخانه، منحصر به تهيه الواح و انتظام كار بابي ها بود ... به محض آنکه بين ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي به هم خورد، ميرزا حسينعلي من يظهره الله شد ولي از بي سوادي من يظهره الله چه بگويم! الواحي كه ما تهيه مي كرديم نمي توانست بخواند!(3)
ميرزا حسينعلي بهاء بعدها به جانشيني باب اكتفا نكرد و چون او، ابتدا ادعاي نبوّت و سپس ادعاي الوهيت كرد. به خاطر همين موضوع بود كه جناب نبيل زرندي او را نصيحت كرده مي گويد:
خلق گويند خدايي و من اندر غضب آيمپرده برداشته مپسند به خود ننگ خدايي
او هم نصيحت را بجان و دل قبول كرد ! و در قصيده اي چنين ابراز داشت:
كل الالوه من رشح امري تألهتكل الربوب من طفع حكمي تربت(4)
يعني: تمام خدايان از ترشح امر من خدا شدند و همه پروردگاران از دميدن حكم [من] پروردگار گرديدند.(5)
پی نوشت:
1 - نقطه الكاف. ص 239
2- همان. نقل از محاكمه باب و بهاء. ص198
3- كواكب الدرّيه. ص 339. مقاله سياح ص88
4 - مطالع الانوار. ص674
5- كواكب الدرّيه.ج1 ،ص336
بهائيت , مذهب استعمار ساخته براي مقابله با اسلام -5
بهائیت در ایران: بخش پنجم از مجموعه مطالب با عنوان " بهائیت ، مذهب استعمار ساخته برای مقابله با اسلام " جهت بهره برداری کاربران محترم بازنشر داده می شود .
خودكامگي و نقصان معرفت ديني , دامهاي استعمار براي مذهب سازي
قدرتهاي استعماري براي تحقق سياست شيطاني « مذهب سازي » به منظور تقابل و تعارض با « اسلام » , به گزينش عناصري مي پرداختند كه در اوج نفسانيت و بيماري هاي اخلاقي و رواني , آماده پذيرش همه گونه ماموريت براي تامين شهوات و تمايلات خودخواهانه بودند و سوار بر مركب نفس و تاخت و تاز در ميادين غرور و قدرت طلبي و رياست پرستي و علو و برتري جويي را بر هر خواسته و تمايل ديگر ترجيح مي دادند و براي دست يابي به آنها تا نفي نبوت و معاد و ادعاي نبوت جديد! پيش مي تاختند.
قدرتهاي استعماري وقتي عناصر مورد نظر را مي يافتند , توجهي به جهل و كم داني هاي آنان نمي كردند و توانايي علمي و مراتب بالاي مطالعه و بينش و دانش را ملاك و معيار قرار نمي دادند , زيرا اولا رشد علمي و معرفتي و كسب شناخت هاي لازم نسبت به فرهنگ و انديشه اسلامي عامل نيرومندي در نفي القائات استعماري محسوب مي شد و به همين دليل بود كه عالمان انديشمند و ژرف نگر پس از آن كه در معرض پذيرش دعوت هاي سيد علي محمدباب قرار گرفتند , بسيار سريع و صريح به ماهيت استعماري اين تفكرات و عقايد واقف گشتند و به شدت به نفي و طرد دعوت كنندگان كه فرستادگان و تبليغ گران باب بودند , اهتمام ورزيدند و به مقابله با اين مذهب استعمار ساخته پرداختند. ثانيا بينش و معرفت هاي ژرف و عميق علمي كه خود عاملي است براي خشوع در برابر حقيقت اسلام , با تمايلات و خواهشهاي سركش دروني و نفساني كه صاحبان خود را آنچنان كور و نابينا مي ساخت كه تا ادعاي مهدويت و نبوت پيش مي تاختند , در تضاد و تنافي قرار داشت و قدرتهاي سلطه گر جهاني هرگز با وجود عناصر بصير و فكور به جامه عمل پوشاندن سياست هاي شوم خود توفيق حاصل نمي نمودند.
استعمار انگليس و روسيه , به طور آشكار و مشخص , به دنبال انتخاب عناصري بودند كه ضمن داشتن تمايلات شديد نفساني و خودكامگي و احساس علو و برتري , از دانش و بينش اندكي برخوردار باشند تا سهلتر و سريعتر بتوانند القائات اعتقادي و فكري منحط خود را در وجود بيمار آنان بارور سازند و با تحريف حقايق اسلامي , زمينه ساز تدريجي خروج عليه اسلام و اعلام دين جديد را فراهم بياورند.
استعمار انگليس با تلاش هاي مستمر جاسوس كهنه كار خود در كشورهاي اسلامي , سرانجام فرد مورد نظر را با دو ويژگي « خودكامگي » و « ضعف دانش ديني » شناسايي مي كند تا بدين وسيله مذهب استعماري « وهابيت » را براي معارضه با اسلام اصيل و ناب به وجود آورد.
« همفر » جاسوس انگليس اعلام مي كند : « پس از مدتي آشنايي و مراوده با محمدبن عبدالوهاب , به اين نتيجه رسيدم كه فرد شايسته براي اجراي مقاصد بريتانيا در منطقه , شخص او تواند بود. روح بلند پروازي , غرور , جاه طلبي و دشمني با علما و مراجع اسلام , خودكامگي و.... برداشت او از قرآن و حديث كه تفاوت آشكار با واقعيت داشت , بزرگترين نقطه ضعف او بود كه مي توانست مورد استفاده قرار گيرد! » (1 )
اين خودخواهي ها و جاه طلبي ها در كنار ضعف هاي ايدئولوژيك (2 ) باعث شد كه « همفر » به مرور و در جلساتي متوالي محمدبن عبدالوهاب را به تحريف آيات قرآن و انكار ضرورت « جهاد » و « امر به معروف و نهي ازمنكر » و نفي « نبوت » و آلودگي به « شراب » و « فساد » وادار سازد و او را به اعلام « دين جديد » ! ترغيب نمايد تا سرانجام با انعقاد قراردادهاي لازم با وزارت مستعمرات انگليس , عليه اسلام و قرآن بپاخيزد!
همين سياست و روش , ابتدا توسط استعمار روسيه و سپس با تداوم آن توسط استعمار انگليس درباره « سيد علي محمدباب » به ظهور و عينيت رسيد.
سيد علي محمدباب , هم از لحاظ غرور و خودكامگي و نفسانيت , و هم از جنبه ضعف هاي اعتقادي و معرفتي و بينش و دانش ناچيز و اندك , عنصر بسيار مناسبي بود تا « بابيت » را بنيان نهد تا اين اساس و بنيان شيطاني و ساخته و پرداخته استعمار , تحت عنوان « بهائيت » و با رهبري ساير عناصر وابسته به انگليس و اسرائيل و آمريكا تا امروز تداوم يابد.
چنان كه بيشتر اشاره كرديم , « دالگورگي » جاسوس و وزير مختار روسيه در ايران ماموريت داشت تا نطفه هاي اوليه بابيگري و بهائي گري را در ايران بارور سازد. او در يادداشت هاي خود از الواحي ياد مي كند كه به زبان عربي براي سران بابيت و بهائيت يعني سيدعلي محمدباب و ميرزا حسينعلي نوري (بهاالله ) تهيه مي نمايد و تحويل آنان مي دهد تا براساس القائات و به هم بافته هاي سفارتخانه روسيه , به تبليغ و ترويج دين جديد! بپردازند.
دالگوركي به صراحت مي نويسد :
« يك قسمت از كار سفارتخانه , منحصر به تهيه الواح و انتظام كار بابي ها بود.... به محض آن كه بين ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي به هم خورد , ميرزا حسينعلي « من يظهره الله » شد , ولي از بي سوادي « من يظهره الله » چه بگويم ! الواحي كه ما تهيه مي كرديم نمي توانست بخواند! » (3 )
واقعيت هاي انكارناپذير تاريخي , صحت سخنان دالگوركي را به اثبات مي رساند و مشخص مي كند كه « سيد علي محمدباب » و مسلك « بابيگري » همچون « محمدبن عبدالوهاب » و مسلك « وهابيت » , محصول استعمار و از نتايج خودكامگي و ضعف معرفت ديني اين دو عنصر آماده براي پذيرش القائات فكري و سپس ماموريت هاي محوله از جانب قدرتهاي استعماري مي باشند. در اين واقعيت هاي تاريخي تامل مي كنيم .
1 ـ سيد علي محمدباب گروهي از پيروان خود را در كسوت دعوت كننده و تبليغ گر عقايد و افكار خود به شيراز گسيل داشت . اين افراد بدون تزلزل و در اوج تعصب و جانبداري به تبليغ افكار باب پرداختند و در مجلسي كه از علماي شيراز و حاكم آن شهر به نام « حسين خان نظام الدوله تبريزي » براي بررسي احوال آنان تشكيل شده بود , نوشته ها و كتاب هايي از باب را ارائه دادند و آنها را « وحي آسماني » ناميدند!
حاكم شيراز پس از مجازات آنان , با روش خاصي براي اتمام حجت نسبت به عقايد كفرآميز بابيت , ابتدا دستور داد علي محمدباب را از بوشهر به شيراز بياورند و سپس شبي محرمانه او را به حضور پذيرفت و به ظاهر خويشتن را از مريدان سرسخت و ترويج كنندگان بابيگري معرفي نمود و اعلام كرد كه حاضر است با اشتياق تمام اموال و امكاناتش را در مسير نشر عقايد و افكار او ايثار كند.
والي شيراز با اين چاره انديشي , غرفه هاي وسيعي را با تمام وسايل و ابزار در دارالعماره اش به باب و پيروانش اختصاص داد و به مرور تا آن جا خود را مريد و عاشق و دلباخته دين جديد او اعلام كرد كه رضايتش را براي حضور در مجمع فقها و علماي اسلام به منظور هدايت آنان با تبليغ اصول و مباني مذهب جديد! جلب نمود.
سيدعلي محمدباب با اين ترفند حاكم , مجذوب و فريفته شد و با غرور و خودكامگي در مجمعي كه به درخواست والي شيراز از فقها و علما و گروهي از افراد سرشناس شيراز تشكيل شده بود , حاضر شد. او به منظور تبليغ دين جديد! اين گونه به هدايت و ارشاد علما و فضلاي حاضر در مجلس پرداخت :
« اي علما , آيا هنگام آن فرا نرسيده است كه هوا و هوس را پشت سر اندازيد و هدايت را پيروي كنيد و ضلالت را ترك نمائيد و سخنان مرا گوش دهيد و اوامر مرا اطاعت كنيد پيغمبر شما بعد از خود جز قرآني به جاي نگذاشته و اين نيز كتاب من « بيان » است . بيائيد آن را تلاوت و قرائت كنيد تا به شما معلوم گردد كه عبارات آن از قرآن فصيح تر و احكامش ناسخ احكام قرآن است . پس سخنان مرا گوش كنيد و نصيحت مرا بپذيريد و پيش از آن كه شمشير در ميان شما كشيده شود , گردن هايتان زده و خونتان ريخته شود , جان و اطفال و اموالتان را محفوظ بداريد. سخنان مرا گوش و امر مرا اطاعت كنيد. من شما را چنين نصيحت مي كنم » (4 )
علماي حاضر در مجلس بنابه درخواست حاكم و توافق قبلي , سكوت اختيار كردند و در برابر اظهارات كفرآميز سيدعلي محمدباب هيچ واكنشي از خود نشان ندادند.
حاكم شيراز از جاي برخاست و از باب تقاضا نمود كه دعاوي خويش را بر كاغذ بنگارد تا به اين وسيله برهان و حجت مكتوب از خود برجاي نهد. باب بنا به تقاضاي حاكم عباراتي بر كاغذ نگاشت . وقتي علماي مجلس بر دعاوي و نوشته هاي او نظر گستردند هم از لحاظ ساختار كلمات , هم از جنبه جمله بندي و تركيب , هم از جهت مفهوم , نارسايي و اغلاط و مطالب نامربوط در آن مشاهده كردند كه اين ها بر ضعف علم و نقصان معرفت و بينش او دلالت داشت .
علماي اسلام اغلاط نوشته باب را برايش برشمردند و توضيح دادند , لكن باب مي كوشيد كه آنان را قانع نمايد كه « در مدرسه اي تعلم نكرده , و در مكتبي درس نخوانده و آنچه را كه مي نويسد از عالم غيب به او الهام مي شود و يا وحي آسماني مي باشد كه بر او نازل مي گردد و مردم نبايد به الفاظ و عبارات توجه داشته باشند , بلكه بايد معاني را مورد توجه قرار داده , مغز را بگيرند و پوست را به كنار اندازند . » (5 )
باب با اين سخنان مي خواست خود را از بي سوادي و ضعف دانش و معرفت ديني تبرئه نمايد و آن را به گردن وحي آسماني ! بيندازد! لكن علماي اسلام به صراحت و روشني , او را در كفر انديشي و اعتقادات ضدالهي معترف و مجرم يافتند.
در اين هنگام , حاكم شيراز كه تا اين لحظه خود را مريد سينه چاك بابيگري معرفي مي كرد , زبان گشود و خطاب به سيدعلي محمدباب چنين گفت :
« اي جا هل مغرور , اين چه بدعت شومي است كه در اسلام احداث كرده اي چگونه ادعاي نبوت و رسالت يا مهدويت مي كني و حال آن كه نمي تواني مكنون ضمير خود را به عربي صحيح اظهار كني و با اين حال ادعا داري كه سخنان تو از قرآن محمد(ص ) فصيح و بليغ تر مي باشد و مانند آيات بينات تو در قرآن پيدا نمي شود ... » (6 )
سيدعلي محمدباب بعد از اين اظهارات و اعترافات كفرآميز ناشي از « جهل » و « خودكامگي » تعزير مي شود و سپس در زندان شيراز به اسارت درمي آيد تا از گسترش افكار مسمومش جلوگيري شود.
2 ـ پيروان باب در شهرهاي مختلف به ترويج بابيگري اشتغال داشتند و عناصر برجسته كه نقش بازوان باب و سازمان دهي و رهبري گروههاي تبليغي را ايفا مي نمودند در گام نخست سعي مي كردند به نزد علماي اسلام بروند و آنان را با ارائه آثار باب , به دين جديد! متمايل سازند.
ملاحسين بشرويه اي كه از عناصر فعال و تلاشگر بابيت محسوب مي شد به همراه يكي ديگر از عناصر پركار به نام حاجي ميرزا جاني به منظور جذب « حاج ملامحمد مجتهد » كه فرزند ملااحمدنراقي و از مايه هاي علمي و معرفتي بالايي برخوردار بود , به كاشان شتافتند.
به نقل از روزنامه جمهوري اسلامي
تناقض در اعتقاد و عمل
به بهانه22 آذر سالروز جنایت بهائیان به حمایت از رژیم منحوس پهلوی در شیراز
بهائیت در ایران : روز۲۲ آذر۱۳۵۷ مردم سعدیه شیراز ، شاهد وقوع جنایتی هولناک توسط استوار "صفت الله فهندژ" ، بهایی بودند. در اثر تیراندازی این جنایتکار از روی پشت بام خانه اش 11 تن از مردم مسلمان محله سعدیه کشته و دهها نفر دیگر زخمی شدند.
درسالروز وقوع این جنایت (22 آذر 1357) در مقاله پیش رو تلاش شده است با اتکاء به دو سند برجای مانده از ساواک و گزارش ژاندارمری استان فارس به وزارت کشور در آن زمان ، ماجرای کشته و زخمی شدن دهها نفر از مردم شیراز توسط این استوار بهایی را بازخوانی کنیم .
در ابتدا متن سند اول مربوط به تلفنگرام مامور ساواک از شیراز را باهم مرور می کنیم :
به 312 و 341 شماره تلفنگرام 07 21940/ ه 1
«ساعت 1500 روز 22/9/57 بتحریک سه نفر از افراد متعصب مذهبى به اسامى عین اللّه فهن دژ ـ غلامحسین فهن دژ فرزند خواجه عوضعلى و امین فهن دژ فرزند نیاز و تعدادى از اهالى محله سعدیه شیراز به قبرستان بهائیان حمله و پس از تخریب زمینها در ساعت 1800 به منازل و محافل حضیرت القدس بهائیان حمله مىنمایند که به همین علت بهائیان ساکن در محل به منظور دفاع از خود با سلاح هائى که در اختیار داشتهاند شروع به تیراندازى نموده که در نتیجه 11 نفر از متعصبین مذهبى توسط بهائیان و یکنفر از بهائیان توسط مأمورین فرماندارى نظامى بضرب گلوله کشته و عدهاى در حدود سى نفر به سختى مجروح و حالشان وخیم مىباشد. که در بیمارستانهاى شیراز تحت مداوا قرار گرفته اند. وصبح روزجارى نیز چند دستگاه از منزل بهائیان آتش زده شده است که امکان آتش زدن برخى از منازل متعصبین مذهبى هست. ضمنا آخرین وضعیت مجروحین و اسامى کشته شدگان متعاقبا باستحضارمىرسد
گزارش دهنده : جوان گوینده متن تلفن گرام : آقاجانیان گیرنده تلفن گرام : قاسمپى
ساعت 00/10 تاریخ : 23/9/ 1357 » (1)
همانطور که ملاحظه می شود در این سند گفته شده است که بهاییان به روى مسلمانان آتش گشوده اند. اما درسند بعدی که توسط ژاندارمرى استان فارس ارائه شده است جزئیات بیشتری از ماجرای یک استواربهایی و یک سرباز وظیفه و نفر دیگرى که دستگیر شدند و مردم را به گلوله بسته اند. توضیح داده شده است:
«گزارش هنگ ژاندارمرى شیرازحاکى است درساعت 1830 روز22/9/1357 درمنطقه سعدى شیراز بین مسلمانان و بهائیان زد و خوردى بوقوع پیوسته چون منطقه مزبورجزو حوزه فرماندارى نظامى است ماموران فرماندارى نظامى مستقیما دربرقرارى نظم و امنیت دخالت نموده و فرمانده گروهان شیراز نیز با عده اى ماموراز نظر کمک و انجام امور قضائى درمحل حاضر، معلوم شد نزاع براثر اختلافات مذهبى رخ داده و در اثر تیراندازى از جانب چند نفر از افراد بهائى که در پشت بامهاى منازل خود سنگر گرفته بودند تعدادى از افراد مهاجم مسلمان ساکن سعدى را کشته و زخمى شدهاند و یکى از افراد تیرانداز استوار فهندژ درجهدار شاغل ارتش جمعى مرکز پیاده بود که در اثر تیراندازى مامورین فرماندار نظامى کشته و یکنفر دیگر بنام شهرام فهندژ که با یک قبضه اسلحه دولول سوزنى و یکنفر سرباز وظیفه که هویت وى تاکنون معلوم نشده در حال فرار دستگیر میگردند که پس از برقرارى نظم و آرامش بدستور فرماندار نظامى مامورین فرماندارى بیگان مربوطه مراجعت مینمایند و تعداد کشته شدگان 13نفر ( 12 نفر مسلمان و یکنفر بهائى ) بود ه و تعداد زخمى شدگان 15 نفر که در بیمارستان سعدى و نمازى شیراز بسترى و صبح روز جارى، مجددامسلمانان قریه سعدى شیراز که تعداد آنان درحدود 5 هزارنفرتخمین زده میشد بمنازل بهائیان حمله در نتیجه حدود یکصد دستگاه از منازل بهائیان را تخریب وطعمه حریق قرار داده بهائیان ساکن سعدى بارتفاعات اطراف سعدى که گویا بعضى از آنها مسلح به تفنگ شکارى مجاز میباشند متوارى و دراین جریان یک قبضه اسلحه دولول سوزنى که ازقنداق جدا میباشد با یک قبضه اسلحه پنج تیر گلوله زنى یک برنو با چهار تیر فشنگ متعلق به استوار فهندژ و یک رشته فانسقه متعلق به شهرام فهندژ کشف در حال حاضر نظم و آرامش در محل حکمفرماست .نتیجه اقدامات بعدى متعاقبا بعرض میرسد. (2)
قبل از آنکه به بررسی این دو سند مهم بپردازیم بد نیست مروری بر گزارش مطبوعات همان زمان در این مورد داشته باشیم:
نشریه اخبارجنبش اسلامی شماره هشت به تاریخ سی ام آذر 1357 در این مورد گزارش میدهد :
«مردم از مساجدى که در منطقه سعدى قرار دارد بیرون آمده و در حالى که بقیه از بالاى پشت بامها آنان را با نداى تکبیر همراهى مىنمودند، به تظاهرات مىپردازند. در این هنگام ارتش به وسیله نورافکن محل جمعیت را روشن نموده و یک استوار به روى مردم تیراندازى مىنماید که در نتیجه 23 نفر کشته مىشوند. یک سرباز شجاع، استوار قاتل را به سزاى عملش مىرساند که فرداى آن شب اعدام میگردد. »
در مقابل این گزارش ، نشریه پیک خجسته شماره 1179 بیست و پنجم آذر 1357 صفحات 1و 5 فاجعه شهرک سعدى را از جانب گروه هاى مشکوک و از پیش آماده شده، بیان مىکند و مىنویسد :
«استوار یکم صفاتاللّه فهندژ به همراه فرزندش شهرام، گروهى از مردم این شهرک را به گلوله بست که در نتیجه 21 نفر کشته و 28 نفر مجروح شدند. در این حادثه استوار مذکور کشته و فرزندش دستگیر گشتند. از خانه این فرد هفت قبضه تفنگ، 12 اسلحه کمرى و 2 دستگاه پوکه سازى و پوکه پرکنى به دست آمد. »
از این دو گزارش، جالبترادعای فصلنامه مطالعات ایرانى است . (سال سیزدهم 1980، ش 1 تا 4، صفحه 55 تا 81 ) این نشریه که در امریکا چاپ می شود ، از قول یک مددکار اجتماعى شیرازى نقل می کند که هیچ سربازى در آنجا حضور نداشت ؛ مردم خودشان زدند وخوردند و 9 نفر به ضرب چاقو کشته شدند و این نشریه مىنویسد همه کشته شدگان بهایى بودند!!
خانم لیلا چمن خواه پژوهشگر تاریخ معاصر در کتاب خود به نام " بهائیت و رژیم پهلوی " مجموعه این اقدام را ساخته و پرداخته ساواک در آن زمان می داند خانم چمن خواه در این مورد می نویسد:
« ماجرا ازآنجا آغازشد که شماری ازعناصر بد نام ساواک برای تحریک بهائیان ساکن این محله [سعدیه] در جلوی خانه های آنها که در مجاورت هم قرار داشت تجمع کرده و با طرح یک سری تقاضا ها و توهین به ساکنین ، قصد برانگیختن و عصبانی کردن آنها را داشتند. برخلاف آنچه که اکثریت وساواک در مورد تعداد خانوارهای بهایی محل اغراق و بزرگنمایی می کردند ، در این منطقه فقط حدود 20 تا 30 خانواده بهایی با جمعیتی در حدود 100 نفر زندگی می کرد » (3)
تحلیل تاریخی رویداد
حادثه محله سعدی شیراز به چند دلیل اهمیت اساسی داشت:
1-زمان وقوع حادثه : 22آذرماه سال 1357 مصادف است با دوازدهم محرم 1399هجری قمری یعنی تنها دو روز پس از برگزاری راهپیمایی میلیونی روزعاشورا توسط مردم ایران در سراسر کشور، در این روز تاریخی در عظیم ترین راهپیمایی دوران قبل از پیروزی انقلاب تا ان روز، مردم با شرکت فعال خود خواستار سرنگونی حکومت شاه شدند.
در واکنش عجولانه به این راهپیمایی گسترده ساواک که به شدت موقعیت رژیم سرکوبگر شاه را در خطر می دید؛ با طراحی انواع و اقسام حیله ها، تلاش داشت از گسترش روز افزون نهضت آزادی خواهی و ضد استبدادی و ضد استعماری امام خمینی جلوگیری کند. بنابراین دور از ذهن نیست یکی از راه هایی که آنها به آزمایش گذاشته باشند ، انحراف مبارزه مردم از ضد سلطنت شاه و همپیمانانش ، به سمت مبارزه علیه بهایی ها باشد.
احتمالا ساواک قصد داشت با به راه انداختن جنگ بهائیان علیه مسلمانان از یکسو جهت گیری مبارزه را از ضدیت با نظام ستم شاهی به مبارزه علیه بهایی ها سوق دهد. تا بین مردم انقلابیون اختلاف و دودستگی بوجود آورد. از سوی دیگر این اقدام بهانه ای برای مخدوش کردن چهره های انقلابی در نزد افکارعمومی مردم جهان شود.
شاید با درنظر گرفتن این دو ملاحظه مهم بود که آیت الله شهید دستغیب و مرحوم آیت الله بهاءالدین محلاتی با صدور اعلامیه ای از مردم خواستند ضمن حفظ هوشیاری در برابر این توطئه رژیم شاه ، مانع ازتغییر مسیر مبارزه انقلابی مردم به سمت شروع یک جنگ داخلی علیه بهایی ها شوند. (4)
2-مکان جنایت
شهر شیراز به عنوان محل تولد "سید علی محمد باب" وازنگاه بهائیان محل « اظهار امر» جایگاه ویژه ای در نزد بهائیان دارد. به همین دلیل برخی ازپیروان فرقه بهائی شهر شیراز را «مرکزامربهایی» می دانند. همچنین بخاطرقرارداشتن منزل سید علی محمد باب مشهور به "بیت الحکمه" در شیراز توجه خاصی به این شهر در فرقه بهایی وجود داشته است . بنابراین ایجاد درگیری های فرقه ای در شیراز برای ساواک بیش از هر شهر دیگری می توانست زمینه شعله ور کردن آتش جنگ داخلی را در کوران حوادث انقلاب فراهم سازد. اگر هوشمندی روحانیت شیعه در آن زمان نبود احتمالا می توانست جریان درگیری های محله سعدی شیراز به سایر مناطق این شهر گسترش پیدا کند و چه بسا جریان مبارزه اصیل مردم را علیه استبداد ستم شاهی منحرف سازد.
3-نتایج و تاثیرات این نوع درگیری ها
بطور کلی می توان گفت در جریان حرکت انقلاب اسلامی علیه نظام شاهنشاهی در ایران، برای اولین بار یک حرکت انقلابی در جهان بر اساس اندیشه های دینی و اسلامی توانست از حضور مردم در صحنه و با رهبری خردمندانه مرجع تقلید ، انقلابی اسلامی را به ثمر بنشاند که تا پیش از ان هرگز در محافل دانشگاهی ، نظریه ای که بتوان با اتکاء به اندیشه های اسلامی و رهبری دینی، انقلابی را با بدون اتکاء به قدرتهای سلطه گر به نتیجه رساند، مطرح نبود. بنابراین یکی از راههایی که می توانستند این حرکت مردمی و مستقل دینی را متوقف سازند ، منحرف کردن جریان اصیل مبارزه علیه استبدا د شاه و حامیان استعماری اوبه سمت مبارزه با یک فرقه ساخته وپرداخته شده توسط انگلیس بود.
کشتارمسلمانان درمحله سعدی شیراز در22 آذر ماه سال 1357 یعنی درست دوماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی وتظاهرات اعتراضی بعدی آن، با هوشمندی رهبران دینی در شیراز به یک جنگ انحرافی منجر نشد. بلکه می توان گفت این رویداد تلخ به یک درس بزرگ تبدیل گشت که چگونه در سر بزنگاه های تاریخی می توان با اتکاء به شخصیت های دور اندیش روحانی ، مانع شروع فتنه ای شد که عواقب و نتایج مخرب آن قابل پیش بینی نبود.
پی نوشت ها :
(1) کتاب انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک ، کتاب بیستم ، صفحه 146
(2) همان صفحه 147
(3) چمن خواه ، لیلا ، بهائیت و رژیم پهلوی ، نشرنگاه معاصر چاپ دوم 1391 صفحه 149
(4) همان صفحه 159
منبع :سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی