بهائیان و نفوذ در رادیو و تلویزیون قبل از انقلاب
بهائیت در ایران : در دورانی زندگی می کنیم که نمی توان نقش رسانه را در تبلیغ یا ضد تبلیغ قرار دادن اهداف را نادیده بگیریم اما در این مجال سعی کرده ام مطالب کاملی از نقش بهاییت در رسانه دوران گذشته(قبل از انقلاب) که به رادیو تلوزیون منحصر می شده را عنوان کرده و در آینده نزدیک به نفوذ این فرقه به سایبر هم خواهیم پرداخت: فرقه بهائیت تشکیلات منسجم و قدرتمندی در رادیو و تلویزیون داشت که نخستین روز فعالیت فرستنده کانال 3 - که با سرمایه بهائیان و حبیب ثابت ایجاد شده بود - تا پایان حیات رژیم پهلوی فعال و مقتدر بود. اکثریت قریب به اتفاق کارکنان تلویزیون کانال 3 از مدیرکل تا نگهبان در ورودی، باغبان و کارگران مسئول نظافت دستشوییها بهایی بودند. زمانی که حبیب ثابت، این فرستنده و فرستنده تلویزیون آبادان را به دولت فروخت، کلیه بهائیان شاغل در این دو فرستنده به استخدام تلویزیون ملی ایران درآمدند [1] و چون از تجربه و سابقه کار برخوردار بودند و کلیه مشاغل کلیدی را در اختیار داشتند، دور هم جمع شدند و تشکیلات ویژهای را ایجاد کردند. از اعضای شاخص تشکیلات بهائیان در رادیو و تلویزیون ایران که ظاهرا به عنوان یک انجمن صنفی و با نام «اتحادیه کارکنان فنی تلویزیون ایران» فعالیت میکرد، باید از مهندس مکانیک، فرشید رمزی، کامبیز آزردگان، ژیلا سازگار، دکتر کامبیز محمودی و عدهای دیگر از مدیران ارشد و میانی تلویزیون ملی نام برد. مهندس مکانیک و کامبیز محمودی معاون رضا قطبی شدند. «مکانیک» بعدها با ژیلا سازگار ازدواج کرد و فرشید رمزی برادر داود رمزی، مدیریت برنامهها و موسیقی پاپ رادیو و تلویزیون ملی را بر عهده داشت و همو بود که با یک برنامه از پیش تدوین شده خوانندگانی همچون داریوش، فریدون فروغی، اونیک، نلی، شهره، لیلا فروهر، سلی، عهدیه و مارتیک را به اصطلاح کشف کرد و به شهرت رساند. فرشید رمزی شوهر لیلی فولادوند، منشی مخصوص رضا قطبی و دختر نماینده کرمانشاه در مجلس شورای ملی بود و از این طریق هم رابطه ویژهای با مدیران ارشد کشور از جمله رضا قطبی و مقامات مختلف برقرار ساخته بود. کامبیز آزردگان هم مدیر برنامههای «شو» در تلویزیون بود و افرادی چون فریدون فرخزاد، علی تابش و پرویز قریب افشار زیر نظر او فعالیت میکردند. شایع بود که پرویز قریب افشار هم بهایی است. او افزون بر اجرای برنامههای «شو» در تلویزیون، در رشته روابط عمومی دانشکده صدا و سیما تدریس میکرد. همسر پرویز قریب افشار هم از بهایی زادگان آمریکایی بود که علاوه بر اجرای نقش در برنامه «شو»، در مدرسه عالی زنان و چند دانشکده دیگر تدریس میکرد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به آمریکا رفت و با همکاری ایرج گرگین و هوشنگ پورنگ - برادر مهرانگیزکار - و بهائیانی چون نورالدین ثابت ایمانی و یهودیانی چون هما سرشار چند تلویزیون فارسی زبان «کابلی» راه انداخت. قریب افشار به خاطر منافع مالی بیشتر، از همسر اولش جدا شد و با یکی از زنان بهایی و خواننده لسآنجلس به نام زویا ثابت ازدواج کرد و اینک از طریق برنامهگذاری برای او پول درمیآورد. قریب افشار از همسر اولش صاحب یک دختر است که با یکی از نامداران هالیوود ازدواج کرده است. قریب افشار و همسر جدیدش قصد داشتند تابستان سال 1383 مسافرتی با پای پیاده از آستارا تا خلیجی در حوالی گرگان انجام دهند او حدود یک سال در اطراف این برنامه خود تبلیغات میکرد و جوانان و مردم را برای همراهی با خود دعوت میکرد. اما هیچ کس از این برنامه وی استقبال نکرد. او با نزدیک شدن موعد سفرش در خرداد 1383 کمکم صحبت از خطر این سفر به میان آورد و سرانجام مدعی شد که بنا به درخواست بسیاری از علاقهمندانش، برنامه این سفر را لغو کرده است. او اکنون یکی از شرکای تلویزیون «تپش» و مالک یک رادیو در لسآنجلس است که امواج آن با کمک سرمایهداران بهایی و یهودی به ایران ارسال میشود. وی تمام وقتش را صرف بهرهبرداری از صدای همسرش میکند و مدام برای او در ایالتهای مختلف آمریکا و کشورهای اروپایی کنسرت میگذارد. قریب افشار در فیلم کاروانها - اولین فیلمی که با سرمایه ایران و یک شرکت خارجی تهیه میشد - نقش رئیس پلیس یکی از شهرهای افغانستان را بر عهده داشت که در حضورش و به فتوای روحانی شهر، سر یک جوان را که مشروب خورده بود، میبریدند. تماشای سر بریدن این جوان به فرمان یک روحانی، بدترین تأثیر را در ذهن و اندیشه کسانی که شناخت درستی از دین مبین اسلام نداشتند، بر جای میگذاشت. در حادثه مشکوک کوی دانشگاه که در تاریخ تیر ماه 1378 واقع شد، پرویز قریب افشار فعالیت وسیعی داشت و هر شب از طریق یک برنامه رادیویی به نام صدای ایران به همراه سعید قائممقامی برنامههایی برای فریب و تهییج جوانان اجرا میکرد و از طریق ماهواره به ایران میفرستاد. از دیگر بهائیان سرشناس تلویزیون ژیلا سازگار نام داشت. او تحصیلات دانشگاهیاش را در آمریکا به پایان برده و دارای لیسانس روزنامهنگاری از دانشگاه «سن خوزه» آمریکا بود. به شهادت اسناد و مدارک موجود، دانشگاه «سن خوزه» همان مرکزی است که افرادی چون مجید دوامی - سردبیر زن روز - و تورج فرازمند را زیر پوشش تربیت روزنامهنگار آموزش داده است. ژیلا مدعی بود که در دوران اقامت در آمریکا به عضویت هیئت تحریریه دو مجله پرتیراژ آمریکایی یعنی مجلات «تایم» و «لایف» پذیرفته شده و نیز ادعا میکرد که فارغالتحصیل دوره دو ساله روزنامهنگاری از دانشگاه تهران است. ژیلا سازگار بیش از اینکه به عنوان یک روزنامهنگار شهرت داشته باشد، به عنوان یک قصهنویس معروف بود و به اصطلاح از دنبالهروهای «جریان سیال ذهنی» به حساب میآمد. او در کنار تلویزیون با مجله تلاش متعلق به امیرعباس هویدا و اطلاعات بانوان همکاری داشت. زمانی که تأسیس مجله تماشا در دستور کار تلویزیون ملی ایران قرار گرفت و سازماندهی و فعالیت آن آغاز شد، ژیلا سازگار به عنوان سردبیر این مجله انتخاب و مشغول به کار شد. وی دارای ارتباطات بسیار صمیمی با ایرج گرگین بود و با منوچهر محجوبی [2] نیز دوستی دیرینه داشت. ژیلا سازگار زمانی که عهدهدار سردبیری مجله تماشا شد، هفتهای یک روز ناهار را با ستار لقایی صرف میکرد. ژیلا سازگار در این ملاقاتها درباره مسائل مربوط به مجله تماشا با لقایی به رایزنی میپرداخت و ستار لقایی با توجه به موقعیت و تماس نزدیکش با مدیران ارشد رژیم، دستورالعملهای خاص را به او ابلاغ میکرد. خصوصا که هر دو نفر از پیروان فرقه ضاله بهائیت بودند. از دیگر افرادی که با حمایت بهائیان به تلویزیون ملی آمد، دیانا نیکدل نام داشت. دیانا را ژیلا سازگار به مجله تماشا آورد و به عنوان خبرنگار استخدام کرد. دیانا پس از مدتی با بهرهگیری از امتیاز بهایی بودن، با کامبیز آزردگان و چند تن دیگر از مقامات بهایی تلویزیون گرم گرفت و به مدد کامبیز آزردگان و فرشید رمزی یک بورس دوساله مطالعاتی آمریکا به دست آورد. وی مدتی هم با مجلات دیگر کار کرد. معرف او به مجلات دیگر ستار لقایی بود. یکی دیگر از کارکنان بهایی تلویزیون سمیرا رفیعزاده نام داشت. رفیعزاده را هم ژیلا سازگار به مجله تماشا آورد و او از طریق چاپ نوشتههای خود در این مجله به سایر نشریات راه پیدا کرد. وی از بستگان نزدیک منصور رفیعزاده - سرپرست ساواک در آمریکا - بود. او هم تا زمان پیروزی انقلاب مورد حمایت ستار لقایی بود. از دیگر بهائیانی که در عرصه فرهنگ و هنر ایران فعالیت داشت، شخصی به نام خسرو هریتاش از تحصیلکردگان آمریکا بود. خسرو هریتاش وقتی به تهران آمد، با حمایت سرمایهداران بهایی مشغول به کار شد و آنها تمام وسایل لازم برای کار سینمایی را برای او خریداری کردند و در اختیارش گذاشتند. مسئولیت مطرح ساختن خسرو هریتاش به ستار لقایی محول شده بود و او یک روز بعد از ظهر، میهمانی عصرانهای در محل دفتر کاری که برای هریتاش آماده شده بود، ترتیب داد که پس از پذیرایی از میهمانان و حضرات روشنفکر و روزنامهنگاران، چند نمونه از فیلمهایی که هریتاش در آمریکا ساخته بود، نمایش داده شد. هریتاش در ایران نیز چند فیلم ساخت. او در تمام فیلمهایش هدفی جز ضربه زدن به اخلاقیات و سنت و اعتقادات مردم مسلمان نداشت. وی فیلمی به نام «برهنه تا ظهر، با سرعت» ساخت. این فیلم آن قدر وقیح بود و آنقدر صحنههای زننده داشت که حتی رژیم پهلوی از ترس شورش و عصیان مردم، نمایش آن را خیلی سریع متوقف ساخت. این فیلم فقط یک سانس بر روی صحنه بود، یعنی ساعت 30 / 10 صبح بر پرده سینماها رفت و ساعت 12 ظهر همان روز توقیف شد. در این فیلم، ایران همسر سابق محمد عاصمی - تودهای معروف - و بازیگر فیلم «محلل» بازی میکرد و بیشتر لحظات آن مملو از صحنههای وقیح و هرزگی بود. یکی دیگر از بهائیان معروف در عرصه به اصطلاح هنر ایران فریدون فروغی نام داشت. این شخص که به کار آوازهخوانی مشغول بود، توسط فرشید رمزی معروف شد. زمانی که تصویر فریدون فروغی بر آنتن رفت، مردم از خشونت نهفته در صدای او تعجب کردند، اما عدهای از هنرینویسان مطبوعات که از سوی کانونهای بهایی حمایت مالی میشدند، به تمجید از او پرداختند و با طرح مباحثی تحت عنوان «پدیده ضد صدا» به مطرح ساختن وی پرداختند. بهائیان کار تبلیغات مطبوعاتی فریدون فروغی را تحت کنترل داشتند. ستار لقایی رسما از مینا اسدی و شهین حنانه خواسته بود تا برای فریدون فروغی ترانه بسرایند و به مسئولان سرویسهای هنری روزنامهها و مجلات توصیه میکرد تا از او حمایت کنند و مطالبی که درباره او مینویسند به صورت رپرتاژ آگهی برایش قبض صادر کنند. فرشید رمزی شخصا برای هر ترانه فریدون فروغی مبالغ قابل توجهی به شاعران میداد. در این زمان افزون بر ستار لقایی، فرشید رمزی هم با خبرنگاران هنری جراید تماس برقرار کرد و از آنان خواست تا هر یک مصاحبههایی با فریدون فروغی انجام دهند و همانند رپرتاژ آگهیها، صورت حساب آن را برای وی در تلویزیون بفرستند. به هر حال بهائیان مقتدر تلویزیون نظیر فرشید رمزی و کامبیز محمودی با میان پردههایی که از فروغی بر آنتن میفرستادند، همراه با قدرتمندان مطبوعات وی را به شهرت رساندند. از سوی دیگر مهدی میثاقیه صاحب استودیو سینمایی میثاقیه و تهیهکننده فیلمهای فارسی - که او هم بهاییزادهای متعصب بود - ترتیبی داد تا چند ترانه فروغی در خلال فیلمهای مبتذل پخش شد. شهیار قنبری هم چند ترانه به اصطلاح درجه اول خود مخصوصا ترانه «نماز» را در اختیار فریدون فروغی گذاشت. در این ترانه آمده بود: من نمازم تو را هر روز دیدن است از لبت دوستت دارم شنیدن است یکی از تمهیداتی که ستار لقایی با دستیاری رجبعلی اعتمادی معروف به «ر.اعتمادی» برای مطرح کردن هر چه بیشتر فریدون فروغی به کار بست، بهرهبرداری از جنجالهای مثلا عشقی بود. در آن ایام کمکم «فروزان» هنرپیشه فیلمهای وقیح به سالهای پیری نزدیک میشد و زنان تازهکار نظیر مرجان و نوشآفرین موقعیت او را تهدید میکردند. ستار لقایی و یارانش به همراه «ر.اعتمادی» بر اساس یک قرارداد، تمهیدی اندیشیدند و مجله جوانان مدعی شد که «فروزان» و «فریدون فروغی» عاشق هم هستند و مدتهاست که «کولیوار» بدون عقد شرعی زندگی میکنند و چند هفته پیاپی عکسهای مختلفی از این دو نفر در ژستهای گوناگون، وسیله پر کردن صفحات مجلات مختلف و جلب مشتری برای آنها بویژه مجله «اطلاعات جوانان» شد. با این تمهید هم فریدون فروغی مطرح شد و هم فروزان به طور موقت، از خطر کمرنگ شدن شهرتش رهایی یافت. فریدون فروغی در اوج شهرت، به مواد مخدر آلوده شد و چون سرکردگان لجنه بهائیان تهران پارس - محل سکونت خانواده فروغی - موفق به ترک اعتیاد او نشدند، رهایش کردند و کمکم به اتهام خرید و فروش هروئین کارش به زندان کشید. وی پس از انقلاب مدتی به اصفهان رفت و در مسجدی که در ضلع غربی میدان شهرداری و دروازه دولت اصفهان ساخته میشد، به عنوان کارگر ساختمانی مشغول کار شد و شبها همانجا میخوابید. من در سفری که در آن ایام به اصفهان داشتم، چند شب در همان مسجد واقع در دروازه دولت اصفهان، میهمان فریدون فروغی بودم. فریدون فروغی چندین بار هم به جرم خرید و فروش و قاچاق مواد مخدر دستگیر شد و به زندان رفت. او این اواخر تحت تکفل خواهر و شوهر خواهرش بود. مدتی هم شبها را در خانه یکی از بهائیان به نام نادر سپاسکار میگذرانید. او از همکاران نزدیک فریدون رهنما [3] و فریدون گیلانی [4] بود و از دوستان نادر ابراهیمی [5] به شمار میرفت. نادر سپاسکار بیشتر در عرصه پژوهش و تحقیق برای تلویزیون کار میکرد و تحقیقات و پژوهشهای خود را که اکثرا در حوزه مسائل مربوط به ایران و هنر و سنتهای ایرانی بود، به تلویزیون ملی میفروخت. او تحقیقات مفصلی درباره منبتکاری گلپایگان انجام داد که تلویزیون ملی آن را خریداری کرد. او تنها پسر خانواده بود و پس از مرگ پدرش میراث زیادی به وی رسید. او با یک دختر به نام لادن به صورت کولیوار زندگی میکرد. خانهاش نیز که در تهران پارس بود، تبدیل به پاتوق روشنفکران و هنرپیشههای تئاتر و سینما و روزنامهنگاران شده بود. وی در این اواخر یکی از اتاقهای خود را در اختیار فریدون فروغی گذاشته بود و او برای خواب به این محل میآمد. سپاسکار برای مطبوعات نقد تئاتر نیز مینوشت و با هنرپیشگان و قصهنویسان نوپرداز مصاحبه میکرد. از دیگر دوستان او میتوان از پرویز فنیزاده، نوذر آذری، پرویز صیاد، پروین دولتشاهی و شکوه نجمآبادی نام برد. فیلم سینمایی «محلل» به کارگردانی نصرتالله کریمی و با سرمایهگذاری مهدی میثاقیه که در بهمن 1350 روی پرده سینماها رفت نیز یکی دیگر از فعالیتهای اسلامستیز بهائیان بود. این فیلم برگرفته از افکار بیمار و مغرض افرادی بیگانه با احکام مترقی اسلام همچون مونتسکیو و صادق هدایت بود. مهدی میثاقیه تهیه کننده و سرمایهگذار فیلم محلل در ساخت فیلمهای زیادی که اسلامستیزی، سکس و ابتذال، از جمله شاخصها و مؤلفههای بارز آن است، نقش داشته است. این فیلم مبتذل و حریمشکن که تبلیغات آن از روز 17 دی - روز کشف حجاب - آغاز شده بود، درست در سالگرد انقلاب سفید (6 بهمن 1350) بر پرده سینماها رفت [6] و در سال 1352 و 1355 و 1357 پروانه نمایش آن توسط وزارت فرهنگ و هنر تجدید شد. آقای مهدی کلهر که از مدیران سینمای پس از انقلاب بود، در پژوهشی که درباره پیشینه و چگونگی طرح استهزاءآمیز موضوع فیلم محلل در آثار غربیان و نیز غربزدگان وطنی انجام داده [7] معتقد است: «فیلم «محلل» ننگینترین نقطه از تاریخ سینمای ایران به حساب میآید. گرچه سینما از آغاز تولدش در ایران وسیلهای جهت اشاعه فساد و فحشاء یا تبلیغ برای آنچه پیشرفتهای رژیم پهلوی خوانده میشد، بود، اما کمتر فیلمی را در این لجنزار بتوان یافت که چون «محلل» با شیطنت تمام علیه اسلام و قوانین شرع مقدس بپا خاسته باشد... فیلم «محلل» بلوغ سینمایی توطئهگر بود که ریشه چند صد ساله داشت و بارها و بارها به صورت قصه، نمایشنامه و... برای تمسخر قوانین اسلام و مبارزه با روحانیت از آن بهره گرفته بودند.» [8] . یکی دیگر از بهائیان، رضوان نبیل نام داشت. وی عضو تحریریه نشریه تاج ورزشی و امید ایران بود که با ژیلا سازگار صمیمیت فوقالعاده داشت. او میگفت که تحصیلات خود را تا مقطع فوق لیسانس حقوق قضائی ادامه داده است. رضوان، همه کاره باشگاه ورزشی تاج و به دلیل بهایی بودن سخت مورد اعتماد سپهبد پرویز خسروانی رئیس بهایی باشگاه تاج و برادرش عطاءالله خسروانی وزیر کشور در کابینه هویدا بود. زن بهایی عطاءالله خسروانی در ایامی که شوهرش وزیر کشور بود، عاشق یکی از محافظان او که یک ستوان یکم شهربانی بود شد و خسروانی را رها کرد و بدون ازدواج با این افسر زندگی میکرد. دامنه این رسوایی - علیرغم تلاش پیشگیرانه بهائیان - به جراید آن روزگار هم رسید. در آن زمان هویدا که درگیر نبرد قدرت با عطاءالله خسروانی بود، از چند تن از مدیران جراید خواست تا خبر عشق و عاشقی و فرار همسر خسروانی را در نشریات خود چاپ کنند. از دیگر بهائیان فعال در عرصه کتاب و جراید، باید از دکتر ذکرالله ثابت یاد کنم. وی رئیس اداره نگارش وزارت فرهنگ بود و وظیفه سانسور کتاب را بر عهده داشت. دانشکده هنرهای زیبا هم چند استاد بهایی داشت. مهندس هوشنگ سیحون، رئیس این دانشکده، بهایی بود. [9] از دیگر استادان این دانشگاه باید به اشراق خاوری استاد رشته معماری اشاره کنم و همچنین مهندس عباس امانت که طراح و سازنده «مشرق الاذکار»- یعنی معبد بزرگ بهائیان - و بقعه و ساختمان قبر سید علیمحمد باب و بهاءالله و عبدالبهاء و شوقی افندی در فلسطین اشغالی و مشرقالاذکار بهائیان در کوه کرمل واقع در فلسطین اشغالی است. حضور بهائیان در عرصه فعالیتهای فرهنگی کشور تا آن حد پررنگ بود که آنان بدون پروا از هر گونه بازخواست، دست به هرکاری که میخواستند میزدند. این خودسری و گستاخی تا آنجا رسیده بود که یکی از استادان بهایی دانشسرای تربیت معلم به نام دکتر کیوان سؤال انگلیسی دانشجویان سال سوم این دانشسرا را به سید علی محمد باب اختصاص میدهد و متنی درباره زندگی وی را برای ترجمه کردن در اختیار دانشجویان میگذارد. 1-من در ایام اشتغالم در تلویزیون کانال 3 کسی جز افراد بهایی را ندیدم. شاید کسانی هم بودند که برای استخدام و ارتقاء شغلی تظاهر به بهایی بودن میکردند. 2-منوچهر محجوبی، از طنزنویسان مطبوعات ایران در عصر محمدرضا پهلوی، فعالیت خود را با هفتهنامه توفیق آغاز کرد. او مدتی رئیس روابط عمومی و زمانی هم مدیرکل سازمان جلب سیاحان در استان هرمزگان بود. وی که از اعضای قدیمی حزب توده بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی هفتهنامه آهنگر را انتشار داد. وی پس از خرداد 1360 به خارج از کشور گریخت و به عنوان پناهنده سیاسی به انگلستان رفت. وی چندی پیش به مرض سرطان در لندن درگذشت. برای آشنایی بیشتر با شرح حال و عملکرد «محجوبی» به پاورقی روزنامه کیهان مورخه 15 / 6 / 1377 که در چند شماره چاپ شده، مراجعه فرمایید. 3-فریدون رهنما کوچکترین پسر زینالعابدین رهنما روزنامهنگار و سیاستمدار دوران پهلوی بود که تحصیلات خود را در رشته سینما در فرانسه به پایان برده بود. در اوایل دهه 1340 یکی از فیلمهای او به نام «سیاوش در تخت جمشید» رابا بوق و کرنا و تبلیغات فراوان به روی پردههای سینماهای ایران بردند و مطبوعات به صورت سفارشی موج تبلیغاتی وسیعی را درباره وی راه انداختند و سرانجام فریدون رهنما را به ایران آوردند و به ریاست سازمان پژوهش تلویزیون ملی ایران منصوب کردند. سازمان پژوهش محلی برای جذب و جلب روشنفکران و پرداخت دستمزدهای گزاف به آنان بود. 4-فریدون گیلانی از اعضای تحریریه روزنامه کیهان بود که از رهگذر همکاری با دفتر فرح پهلوی به ریاست روابط عمومی تالار رودکی رسید، ولی به دلیل اختلاس و سوءاستفاده کلان مالی برکنار شد. وی پس از انقلاب به سازمان منافقین پیوست. برای اطلاع بیشتر درباره فریدون گیلانی به سلسله مطالب نیمهپنهان مندرج در روزنامه کیهان مورخه 10 دی ماه 1380 مراجعه فرمایید. 5-نادر ابراهیمی از قصهنویسان مطرح روزگار محمدرضا پهلوی بود. او که ابتدا در بانک عمران کار میکرد، مدتی در کنار فریدون رهنما قرار گرفت و به عنوان سردبیر در واحد پژوهش تلویزیون به فعالیت پرداخت و کمکم خود را به دفتر فرح نزدیک کرد و با حمایت این دفتر به عرصه فیلمسازی برای تلویزیون روی آورد و با ساختن چند سریال پرهزینه، در صف پولداران قرار گرفت. برای آشنایی بیشتر با دیدگاهها و شرح حال نادر ابراهیمی به کتاب بیست سال تلاش تألیف محمد پایدار مراجعه فرمایید. 6-البته استاد شهید مطهری نقدی مستدل بر این فیلم نوشتند که در مجله «زن روز» آن سالها با عنوان «در فیلم محلل، ماجرای محلل، سراسر قلب، مسخ و تحریف است» به چاپ رسید این نقد از جمله نقدهایی بود که به دلیل منطقی بودن و پربار بودن آن، جای هیچ چون و چرایی باقی نمیگذاشت و همین ویژگی سبب روشنگری در بین نسل تحصیل کرده و کتابخوان شده بود. 7-مهدی کلهر، ردیابی یک توطئه فرهنگی در تاریخ معاصر، مجله یاد، سال 1 و 2. زمستان 1364 - بهار 1366، شمارههای 1-6، سلسله مباحث مهدی کلهر. 8-مهدی کلهر، هیاهوی بسیار برای هیچ، یاد، سال 1، ش 1، زمستان 1364، ص 918-
9-برای آشنایی با شرح حال و عملکرد «هوشنگ سیحون» به جلد 4، از مجموعه کتابهای «معماران تباهی» تألیف دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان، مراجعه فرمایید.