×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

چه نكته­اي منفي تر از اينكه بهائيت از خدا غافل است.

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

چه نكته­اي منفي تر از اينكه بهائيت از خدا غافل است.

باز نشر از بهائیت در ایران برداشت شده از مجله شفافیت :

عرفان كرمي، فرزند مرحومه حوري كرمي هستم كه همراه مادر وخواهرم به اسلام مشرف شدم.

من درآن زمان 10-11 سال بيشتر نداشتم و به سني نرسيده بودم كه بتوانم خوب و بد را دقيقا از هم تشخيص بدهم ولي لازم به ذكر است كه به لطف خدا و به لطف مادرم و به وسيله رفتار مناسب  توانستم  راه خودم را تشخيص دهم. جامعه بهائي فكر مي­كند كه مادرم به زور مرا طرف خودش كشاند ولي اصلا اينطور نبود. نوع رفتاري كه مادرم با من و خواهرم داشت سبب شد كه ما به سمت او مايل شويم. يادم مي­آيد موقع نماز خواندن گاهي با من هماهنگ مي­كرد كه بگويم خواهرم براي تكليف مدرسه­اش بايد نماز بخواند  واز او خواسته­اند كه فردا در مدرسه نماز را توضيح دهيد براي همين او تمرين مي­كند.

وقتي بچه بودم خيلي در كلاس­هاي گلشن شركت نمي­كردم، انگار از همان بچگي­ام متوجه شده بودم كه قضيه چيست و اين محبت­ها دروغ است. من چند جلسه­اي بود كه در كلاس شركت نمي­كردم كه يك روز معلم گلشن به منزل ما آمد و يك كتاب قصه و يك هديه برايم آورد وگفت: عرفان جان چرا در كلاس­ها شركت نمي­كني؟ گفتم: نتوانستم بيايم. گفت: اگر نيايي خدا دوستت ندارد! من هم با همان لحن كودكانه گفتم: مگر خدا فقط براي بهائي­هاست. گفت مي­داني، خدا بهائي­ها را دوست دارد  فلان بهائي را ببين اينطور شده يا فلاني به كجا رسيده! گفتم: اين همه دكتر و مهندس كه بين مسلمان­هاست مگر همه­شان بهائي بودندكه به اينجاها رسيدند. حتي بعدش هم  اين كار من باعث شد كه پدرم شديدا با من برخورد كند و مرا تنبيه كند. در واقع قبل از اينكه مادرم علني و واضح بخواهد به ما بگويد چه كار كنيد با همان رفتارش فهميده بوديم  قضيه چيست.

همانطور كه خواهرم  اشاره كرد ما يك شبه تصميم نگرفتيم مسيرمان را تغيير دهيم. مادرم مي­گفت وقتي وارد دوره راهنمايي شده بود،  با اينكه در يك خانواده كاملا بهائي كه همه آبا و اجداشان بهائي بودند، بزرگ شده بود يك قرآن تهيه كرده بود و به پشت بام خانه مي­رفت و آن را مي­خواند. لازم به ذكر است كه مادرم تمام  نمازها و مناجات­هايي را كه بهائي­ها مي­خواندند همه را با معاني­شان حفظ بود چند بار هم از طرف جامعه بهائي مورد تشويق قرار گرفت. در حالي كه تنها درصد كمي از بهائي­ها همه اين نمازها و دعاها را حفظ هستند. اينطور نبود كه بدون دليل وبدون مطالعه مسيرش را تغيير دهد. مادرم هميشه مي­گفت: اطلاعاتي كه من در مورد بهائيت داشتم هيچ وقت پدرتان نداشت. براي اينكه بسياري از بهائيان فقط تقليد مي­كنند. همين كه اسمشان بهائي است، هر 19 روز يكبار در جلسه­ها شركت مي­كنند، بچه­هايشان را به درس اخلاق و گلشن مي­فرستند يا هر جلسه­اي كه باشد در آن شركت مي­كنند،همين­ها برايشان كافي است و مي­گويند ما بهائي هستيم. بين آنها به ندرت كسي پيدا مي­شود كه بتواند درباره عقايدشان صحبت كند كه مثلا بگويد فلان عقيده چيست ، فلان كتاب چه گفته است ، چه شده است و ... چون بهائيان مطالعه ندارند، در واقع وقتي براي مطالعه آنها باقي نمي­ماند. يك بچه از شش سالگي بايد هر هفته و هر روز در يك جلسه شركت كند و خيلي از آنها از سه سالگي در اين كلاس­ها شركت مي­كنند.

البته تشكيلات هم چيزي در اختيارشان قرار نمي­دهد، كتابي در اختيارشان نيست كه مطالعه بكنند. الآن از هر كس بپرسي كتاب مسلمانان چيست به شما پاسخ مي­دهند قرآن و مي­دانند  درآن چه نوشته شده است ولي آنها اصلا نمي­دانند اصل ماجرا چيست؟ فقط چيزهايي را مي­دانند كه براي آنها اصلا  در جلسات تعريف شده و باور مي­كنند يعني سند رسمي ندارند كه بگويند اين اصلش  كجا بود . نمونه ديگر اينكه  آنها مي­گويند ما امام حسين (ع) را قبول داريم و منكر آن نيستند و اگر مسلماني از اعتقاد آنها در اين زمينه بپرسد مي­گويند بله ما زيارت عاشورا هم داريم ولي زيارت عاشورا  را در روز سوم محرم كه جشن خيلي بزرگ بهائيان و عيد آنهاست، مي­خوانند. اين از روي بي­فكري و عدم مطالعه است.

آنها فقط به فكر جذب مسلمانان هستند . در گذشته به اندازه امروز مصمم نبودند ولي اخيرا برنامه­هايي داشتند كه همسايه­هاي مسلمان خود را به خانه­هايشان دعوت مي­كردند و رفته رفته به آنهانزديك مي­شدند. بهائيان، اصطلاحي را در اين رابطه به كار مي­بردند با عنوان« قابلمه پارتي» . يعني امشب  غذايي درست مي­كنيم و همسايه­ها را دعوت كنيم. پس از چند بار مهماني دادن، بالاخره براي مدعوين سؤال پيش مي­آيد كه اين عكسي كه در خانه شماست (عكس عبدالبهاء كه در خانه همه بهائيان وجود دارد) چه كسي است؟ يا كتابي كه روي ميز قرار داده­اند چيست؟ و اندك اندك تبليغات خود را شروع مي­كردند.

كلا وقتي از يك مسلمان درباره همسايه­ بهائي­اش سؤال كني، پاسخ مي­دهد، آدم­هاي بدي نيستند، خيلي خوبند، تا به حال اخلاق بدي از آنها نديده­ايم و ... كه البته همه اينها ظاهر سازي است . اجازه بدهيد خاطره­اي از يكي دوستانم تعريف كنم. يكي از دوستان من هنگام ورزش صبحگاهي با يكي از خانواده­هاي بهائي آشنا شده بودو آنها را به ظاهر ،خانواده خوب و محترمي ديده بود. او ماجراي آشنايي­اش را براي فرد تحصيلكرده­اي كه درباره اين فرقه و دين اسلام مطالعاتي داشت، تعريف كرده بود. دوست من كه شيفته اخلاق بهائي ها شده بود براي اين فرد تعريف مي­كند كه اين خانواده  بهائي، او را به خانه­شان دعوت كرده­اند . اين فرد بامطالعه  به او گفت بيا دفعه بعد با هم به منزل آنها برويم. آنها به منزل آن خانواده بهائي رفته بودند و بحث بهائيت را پيش كشيدند. خانواده بهائي به نوعي در بحث با آنها كم آوردند. بعد از اتمام بحث، آنها از خانواده بهائي درباره زمان قرار ملاقات بعدي سؤال كرده بودند ولي اين خانواده كه تا آن روز آنقدر با محبت و اخلاق بودند، ديگر نه به او تلفن زدند و نه قرار ملاقات گذاشتند. پس محبت آنها تنها براي جذب كردن بوده وچون متوجه شده بودند كه طرف مقابل آنها، آدمي نيست كه بشود او را جذب كرد ديگر قرار ملاقات­ها و رفت و آمدها را تعطيل كردند.

نكات منفي در جامعه بهائي بسيار است، چه نكته­اي منفي­تر و بدتراز اينكه آنها از خدا و اين همه واقعه كه در دين اسلام رخ دده  واين همه پيغمبر و امام كه براي هدايت بشر آمدند، غافلند . چيز يگري كه من بعد از مشرف شدنم به اسلام و حالا كه به اين سن رسيدم به آن افتخار مي­كم. اين است كه حجاب خواهرم را مي­بينم و وقتي است كه طرز زندگي خواهرم را مي­بينم.

آن روز كه پدر ما را از خانه بيرون كرد، كاملا يادم مي­آيد. بغض گلويم را گرفته بود دنيا دور سروم مي­چرخيد . حال و هواي خاصي داشتم، بچه بودم و نمي­دانستم چه سرنوشتي در انتظارمان است.

بعد از آن جامعه بهائي نشستند  براي اين مشكل بزرگي! كه پيش آمده  راه حلي پيدا كند. آنها به پدرم گفتند برو با بچه­هايت انس بگير، با آنهاخوب رفتار كن  و در واقع تغيير كن. اين يعني نوشدارو بعد از مرگ سهراب. كمابيش متوجه شده بودند كه چه شده كه اين بچه­ها دنبال مادرشان رفتند نه به سوي پدرشان . متوجه شده بودند كه رفتار سرد پدرم ما را به سمت مادرم كشانده است. پدرم به مادرم گفت برگرد به خانه كه با هم زندگي كنيم، من و سارا را به سينما مي­برد و .... ولي عشق پدر ومادر به فرزند از موقع تولد ايجاد مي­شود اين نيست كه يكدفعه پدر بخواهد به ما محبت كند يا عشقش را به ما نشان بدهد.

واقعا براي يك بچه 10 ساله خيلي سخت است كه بخواهد اين مراحل را طي كند. آن موقع كه مامان و بابا مي­خواستند از هم جدا شوند خيلي به ما سخت گذشت. اصلا قابل بيان نيست كه بگويم  چه به من و خواهرم گذشت. درست است كه به هم ريخته بوديم  ولي درس را ادامه مي­داديم و بي­خيال درس نشده بوديم. معلمانمان شرايط ما را كاملا درك مي­كردند و ما هم با وجود همه مشكلات درس را ادامه مي­داديم.

مادرم با اينكه مي­دانست چه راهي پيش رو دارد و چه سختي­هايي در انتظارش است ولي اينطور نبود كه نااميدانه با ما رفتار كند ما هيچوقت نااميدي را در او نديدم.  همه اينها لطف خدا بود.

روزي مادرم براي خريد نان رفته بود گويا دو نفر راجع به بحث مجوز تأسيس نانوايي صحبت مي­كردند، انگار كه خدا به دل مادرم انداخت كه اين راه را برود وگرنه ما اصلا از نانوايي سررشته داشتيم. مي­گفت به دلم افتاد كه چرا من نتوانم اين كار را انجام دهم؟ سپس دنبال كارهاي آن افتاد وخيلي سختي كشيد . خدا همه چيز را آماده كرد وقدرت اين كار را به او داده بود كه توانست نانوايي را راه بيندازد و وقتي نانوايي راه افتاد آرامش و امنيت مالي ما هم بيشتر شد.

نيمه شعبان بود كه نانوايي­مان راه افتاد. مادرم مي­گفت خدا را هميشه شكر كنيد و اين جز لطف خدا نيست. محال بود مادرم به اين نكته يعني شكر خدا اشاره كند و فراموش كند.

از جواناني كه از اسلام دور افتاده­اند  خواهش مي­كنم كمي مطالعه داشته باشند. زماني كه تازه مسلمان شده بودم و هنوز فرق اذان تهران و شيراز را نمي­دانستم  وحتي نماز خواندن را ياد نگرفته بودم . فردي از من سؤال كرد: دوست داري بروي به جامعه بهائي­ها، ببيني چه خبر است؟  آن روز جوابم اين بود: من الان نه روز مي­گيرم، نه نماز مي­خوانم  نه مي­دانم چند تا امام داريم و ... ولي ارزش اسلام را در يك چيز مي­دانم؛  همين كه مادرم اسلام آورده، الان مي­خواهم  آبروي او را حفظ كنم. الان فقط براي حفظ آبروي مادرم و احترام به او مسلمان شده­ام. اما با گذشت زمان، ارزش­ها و درجاتي در اسلام ديدم كه آرزو مي­كنم كاش آن فرد يكبار ديگر همان سؤال را از من بپرسد تا اين بار پاسخ  او را آگاهانه وكامل­تر بدهم.

اسلام، دين آزادي است. اگرشما امشب در خانه­تان دعاي كميل بگذاريد و من نيايم، كسي نمي­گويد چرا نيامدي؟ به انتخاب و اختيار خودم است، اگر دوست داشته باشم، به اين مراسم مي­آيم و از آن بهره مي­برم وكسي در كارم چون وچرا نمي­كند . چقدر اين كار ارزش دارد! اينكه دو نفر از ته دل دعايي را بخوانند اما يك جمع از روي اجباري به مراسم دعا آمده باشند. چقدر تفاوت دارد؟

در ماه محرم وقتي مي­خواهم  زنجير بزنم، پيرمرد 70 ساله­اي كه براي زنجيرزني مي­آيد، دست مي­اندازد كمر من و مي­گويد شما جلو بايست. اين چقدر ارزش دارد!

مادرم در مصاحبه­اي  كه داشت تأكيد كرده بود كه من اگر بخواهم توهيني به مسلك بهائي داشته باشم ، به پدر و مادر خود و به گذشته  خويش توهين كرده­ام، در حالي كه خود من بسياري از بهائيان را مي­شناسم كه صراحتا و به راحتي به ائمه اطهار(ع) توهين مي­كنند.

مادرم در سفر آخرش سنگ تمام گذاشت، مشهد رفت، جمكران رفت ودر راه بازگشت تصادف كرد و از دنيا رفت. آن خوابي را كه سارا تعريف كرد قبل ازعروسي من ديده بود. قبل از اينكه مادرم مرا سروسامان دهد اين خواب را ديده بود. در خواب به او گفته بودند برگرد كار ناتمامي داري. گويا كار ناتمام او به سرانجام رساندن كار من بود كه آن را تمام كرد و سپس خوابش تعبير شد.

از لحظه­اي كه داشتنش را حس كردم تا زماني كه او را به خاك سپرديم همه­اش خاطره بود . هر كس تا وقتي مادر وپدرش هستند  بايد قدردان آنها باشد و به آنها بگويد چقدر دوستشان دارد. فقط تأسف مي­خورم  از اينكه نتوانستم زحماتش را جبران كنيم،متأسفانه وقت نشد حتي تشكر زباني از او بكنيم شايد حالا با فاتحه و دعا خواندن بتوانيم كاري كنيم.

خواندن 743 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی