اديب مسعودي خطاب به جامعه بهائي
باز نشر از بهائیت در ایران
خطاب آقاي اديب مسعودي( غلامعباس گودرزي بروجردي) مبلغ جامعه بهائي پس از بازگشت به اسلام ، جامعه بهائی است او اینگونه شروع میکند :
000
اينك با شما سخن ميگويم. لابد ميخواهيد بپرسيد كه اگر تو «اديب مسعودي» هستي، پس چرا « الله ابهي» نگفتي و چرا ما بندگان جمال اقدم را« احباء الله» و « اماء الرحمن» نخواندي؟
آري، من اديب مسعودي همانكه محفل بارها از من با القاب « خادم برازنده، نفس جليل، ناشر نفحات الله، يار موافق« ودهها نظير آن ياد كرده- كه ميتوانيد نمونههايي از آن را در لابهلاي همين يادداشت كوتاه ببينيد- اكنون با شما مشفقانه به سخن نشسته و اميدوارم در حاصل نهايي عقايدم كه پس از رنجها و مشكلات طاقت فرسا فراهم آمده، بينديشيد. من با تمامي سوابق درخشان امري و با چهرهاي سرشناس در ميان بهائيان ايران، اينك صريحا اعلام ميكنم كه: «پشيمانم و برگذشته خويش سخت متأسف» خاطرم از آنچه گذشته، ملول است و از اينكه سالياني دراز عمرم را بهائي بودهام، از اينكه با سخن گوياي تبليغيام عدهاي را اغوا كردهام، از اينكه به خاطر بهائيت حقايق ارزندهاي در اين جهان را زير پا گذاشتهام پشيمانم و خوشحالم از اينكه سرانجام به چنين حقايق گرانبهايي ايمان آوردهام كه آخرين پيامبر خدا حضرت محمد (ص) است و جامه رسالت پس از او بر قامت ديگري برازنده نيست، كتاب خدا« قرآن كريم» تنها كتاب آسمانيست كه پيروي آن سعادت هر دو جهان را به ارمغان ميآورد، ولي خدا، زاده و پاك ائمه هدي «حضرت مهدي (عج) است كه دنيا چشم به راه اوست تا جهان را پر از عدل و داد نمايد.
و تو اي دوست عزيزي كه اين نوشته را ميخواني، به خود آي و بينديش كه چه چيز مرا دگرگون كرده؟ چه چيز مرا در هنگامه افول زندگي برآن داشته تا به راه ديگري گام نهم؟ چه چيز به من قدرت داده تا تمامي خطرات اين دگرگوني فكري را بر خود پذيرا شوم؟آيا پول ، شهرت و يا مقام؟ كداميك؟
من اگر در جستجوي مال و منال بودم، اگر در پي عنوان و مقام بودم، اگر خواهان شوكت و شكوه بودم و خلاصه اگر هر چه ميخواستم ، بهائيت به خاطر خدمات ارزندهام برايم فراهم ميكرد اما من تشنه چيز ديگري بودم كه «حقيقت » نام داشت. حقيقتي با تمام شكوه و جلال. ابتدا گمانم چنان بود كه بهائيت توان راهبري مرا خواهد داشت، سالها مخلصانه زحمت كشيدم، به عنوان« احساس وظيفه» تبليغ بهائيت را برعهده گرفتم، شاهد گفتارم سپاسگزاريهاي محفل است كه بارها از زحمات من در مقام تقدير برآمده و ليكن روح كاوشگر من هيچگاه متوقف نميشد و هيچگاه به اين تقدير نامهها دلخوش نبود تا آنكه، سرانجام شاهد مقصودم را درآغوش گرفته و به منزلگه مقصود رسيدم. اگر چه نميخواهم در اين مختصر ،سخن از دلايل بطلان بهائيت به ميان آورم زيرا كه سخن فراوان دارم و خود نيازمند جزوهها و كتابهاي مستقل است اما اي شما كه تا ديروز دربيوت تبليغي من، آن هنگام كه به اصطلاح به تبليغ امر الله مشغول بودم، با اشاره تصديق، سر فرود ميآوريد ،شماها كه تا ديروز حتي شاهد بحثها و مجادلههاي من با مسلمانان آگاه در جلسات تبليغي بوديدي، اگر دروغگو بودم كه همه آن حرفها و تبليغات باطل و ياوه است و شما چرا آن روزم را تصديق ميكرديد و از راههاي دور برايم نامه مينوشتيد و مرا رادمرد بزرگ عالم انساني «ملاحسين ثاني، نجم ساطع آسمان هدايت، خادم صميمي امرالله، خورشيد آسمان حقيقت» و صدها نظر آن ميخوانديد؟! واگر راستگويم كه اينك بايد به سخنم به پند پدرانه و پيام پيري جهان ديده ، گوش فرادهيد... ميدانم كه به زودي در ضيافات به شما دستور خواهند دادكه نوشته« اديب مسعودي» را نخوانيد و سلام و كلام جايز نه! اما همين توصيه شما را كه در اعماق روحتان، گوهر حقجويي نهفته است و شما را به تحري حقيقت وا ميدارد، برآن نخواهد داشت كه تازه تحقيق و بررسيتان را آغاز كنيد؟ به ياد دارم كه شروع راهيابي خودم از آنجا آغاز شد كه در نشريه اخبار امري خواندم:
" اخيرا ملاحظه شده است كه در بعضي نقاط، نفوس ناراحتي به عنوان تبليغات اسلامي وغيره... تحت عنوان تحقيق، تقاضاي تشكيل مجالس مباحثه و غيره مينمايند.... مسلم است كه اين نفوس به اغلب كتب و معارف امري توجه نموده و اطلاعات كافي از مندرجات كتب و رسائل مباركه حاصل كردهاند... از محافل مقدسه روحانيه محليه شيدالله اركانهم تقاضا شده است در اين مورد دقيقا دقت و از هر گونه مواجهه خودداري فرمايند."
من با خودم ميانديشم كه چرا با افراد مطلعي كه به اغلب كتب و معارف امري توجه نموده و اطلاعات كافي از مندرجات آن حاصل كردهاند نبايد تماس گرفت؟! مگر ايشان چه ميگويند كه ميبايد خود را از بحث و مناظره و يا مواجهه و رويارويي با ايشان محروم كرد؟ آيا اگر بهائيت بر حق بود همانند اسلام نميگفت: « اقوال مختلف را بشنويد و بهترينش را برگزينيد.»
اسلامي كه از زبان پيامبر در قرآنش ميخوانيم:« من و پيروانم مردم را آگاهانه به حق ميخوانيم.»
در بررسيها و پرس و جويهاي بعدي اين نكته روشنتر شد كه اين افراد بر معارف امري و اسلامي احاطه كامل داشته و در اين مورد سخن محفل كاملا صادق بوده است و سرانجام كار بدانجا كشيد كه حقانيت اسلام و بطلان بهائيت همانند روشنايي آفتاب برايم آشكار گرديد. از كارهاي ديگر محفل كه هر وقت به ياد آن ميافتم شديدا متعجب ميشوم، آنست كه آن هنگامي كه تازه بهائي شده بودم، محفل ميكوشيد كه موقعيت اسلامي مرا مهم جلوه دهد و مرا با دانشمندان اسلامي برابر معرفي كند. حتي خود نيز گاهي تحت تأثير دستورات و القائات محفل چنين وانمود ميكردم. ديگر آنكه ميگفت شكستگي پايم را بهانه قرار داده بگويم كه مسلمانان به جهت تغيير روش و آيين، مرا مضروب كرده به حدي كه پايم آسيب ديده است، غافل از آنكه پاي من از دوران كودكي آسيب ديده بود! بعدها اين سؤالات همواره در ذهنم خلجان ميكرد كه راستي چرا بهائيت به اين وسايل ناصحيح و غير منطقي براي حق نشان دادن خود كوشش ميكند؟ چرا ميكوشد بهائيان با افراد مطلع و آشنا به معارف امري تماس نگيرند؟ اينها زمينه شد تا يك تحقيق عميق و همه جانبه را آغاز كنم، به نحوي كه ميتوان گفت، برگشت من از بهائيت پس از ايمان واقعي به خدا و استعانت از او تنها و تنها يك علت داشت و آن اينكه كوشيدم تا متحري واقعي حقيقت باشم. كتابهاي اصلي امر را جستجو كردم و به دقت و به دفعات خواندم. به جزوههاي زينتي و رنگ و روغن شده قناعت نميكردم، مراتب و عنايتي كه دربهائيت داشتم ، هيچگاه نتوانستند مرا گول زده و همانند ديگران به فكر بهرهبرداريهاي مادي بيندازد و از ياد خود و خدا غافل سازد و در عين حال از تماس با افراد مطلع نيز رويگران نبودم. اين چنين شد كه سرانجام راه را يافتم. البته انسانها همه جز معصومان پاك و بزرگوار اسلام، جايز الخطايند اما راهيابي نيز ممكن است و من شرح اجمالي كارم را دادم تا تو دوست عزيز پيام پيري آگاه را دريافته باشي اما ماداميكه بخواهي فريب سخنان فريبنده مبلغين و گول ظواهر و عناوين تشكيلاتي و لجنات متعدد و ضيافات و احتفالات و كنفرانسهاي باغ تژه و ... را بخوري ، بدان كه هيچگاه واقعيت را نيافتهاي.
راستي آيا تو خواننده عزيز، هيچگاه نميانديشي كه همانند پيروان هزاران فرقه ساختگي و باطل كه در گوشه و كنار دنيا به چشم ميخورند، ممكن است تو هم در طريق ناصواب قدم گذاشته باشي؟ تو هم از ميليون ها انساني باشي كه خزف را به جاي لعل خريده و گوهر را همچنان ناسفته درون صدف وانهادهاند؟ من به نام« پدر پيري» كه گذران زمان گرد سپيد برچهرهاش نشانده، به نام آموزگاري روحاني كه حتي در بهائيتش نيز صادق بود، به نام مربي دلسوز براي شما بهائيان عزيز نگرانم.
من نگران آن روزم كه به فرموده قرآن كريم، وقتي حقايق در جهان ديگر جلوي چشمتان هويدا شود و ببينيد كه آنچه پيامبران راستين خدا گفتهاند حق است، زبان برانيد كه: خدايا مرا برگردان تا از نيكيها آنچه را كه ترك كرده بودم انجام دهم. اما ديگر دير شده باشد و به شما بگويند: نه چنين است زير او فقط گوينده اين سخنان است.
آري، من از آينده براي شما هراسناكم و بيمدار، بياييد پند مبلغ پير و يار عزيز و ناصح مشفقتان را بشنويد و سر از بارگاه گران غفلت برداريد...
من به زودي شرح حال مفصل خود را همراه با مدارك مثبته براي آگاهي همگان طبع و نشر خواهم كرد و شايد تا آن زمان محفل به شما توصيه كرده باشد كه اين اوراق ناريه را مطالعه نكنيد اما خوشحالم كه اتمام حجت به شما كردهام و در پيشگاه عدل خداي بزرگ خواهم گفت كه من سرانجام، حقيقت آشكار شده براي خودم را در اختيار اينان گذاشتم و آنان كه به خود نيامدند ، هيچ عذري ندارند.
آري من« اديب مسعودي» مبلغ جامعه بهائي، اينك مسلمانم و از اين بابت خدا را بسي شاكر و سپاسگزارم . خداي اسلام را قائلم ، پيامبر اسلام را آخرين فرد از گروه پيامآوران خدا ميدانم، امامان عزيز، از علي(ع) تا امام حسن عسكري (ع) را به جان ودل معتقدم ، امامت، حيات، غيبت، ظهور و ديگر خصوصيات فرزند بلافصل امام يازدهم حضرت محمد بن حسن عسكري(ع) را به جان و دل معتقدم. بابيت و بهائيت را دين ندانسته، پيشوايانش را عاري از هر حقيقتي ميدانم و اين فريادي از تمامي ذرات وجود من است كه در قالب اشعارم جلوهگر است :
هزار شكر كه از قيد درد و غم رستم چون ذره بودم و بر آفتاب پيوستم
به چاهسار ضلالت فتاده بودم زار گرفت خضرره عشق از كرم دستم
طمع بريده ز دجال سرتان پليد زجان به خدمت صاحب زمان كمر بستم
اميدم چنانست پروردگاري كه فرموده: اُدعوني اَستَجِب لَكُم(بخوانيدم تا كه جوابتان گويم.) و خداوندي كه فرموده: خداي تمام گناهان را ميبخشايم. مرا خواهد پذيرفت و من هم ميكوشم تا در اين چند روز مانده از عمر جبران گذشتهها كنم كه خداي فرموده است: از رحمت خدا مأيوس نباشيد.
اگر ميخواهيد سخن مرا حضورا نيز بشنويد، در يكي از روزهاي مشخص شده در اين نوشته، هنگامي كه براي انبوهي از مردم اين شهر سخن خواهم گفت، سرافرازم نماييد و در اينجا براي آن دسته از بهائيان ساده دل كه ممكن است براثر القائات محفل و تشكيلات بهائي، ازآمدن به اين جلسات و خواندن نوشتههاي بعدي من معذور شوند، عرض ميكنم كه خلاصه سخن من در اين مجالس و محافل مشابه آن درجزوات و كتب بعدي، همين است كه در دوبيتي زير آوردهام:
«المنه لله به ره راست رسيدم
پيوند خود از مردم گمراه بريدم
از لطف خداوندي با قوت ايمان
مردانه زهم پرده اوهام دريدم.»
مزيد توفيق همگان
تهران
غلامعباس گودرزي«اديب مسعودي»