×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

اديب مسعودي خطاب به جامعه بهائي

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

اديب مسعودي خطاب به جامعه بهائي

باز نشر از بهائیت در ایران

خطاب آقاي اديب مسعودي( غلامعباس گودرزي  بروجردي) مبلغ جامعه بهائي پس از بازگشت به اسلام ، جامعه بهائی است او اینگونه شروع میکند :

000

اينك با شما سخن مي­گويم. لابد مي­خواهيد بپرسيد كه اگر تو «اديب مسعودي» هستي، پس چرا « الله ابهي» نگفتي و چرا ما بندگان جمال اقدم را« احباء الله» و « اماء الرحمن» نخواندي؟

آري، من اديب مسعودي همانكه محفل بارها از من با القاب  « خادم برازنده، نفس جليل، ناشر نفحات الله، يار موافق« وده­ها نظير آن ياد كرده- كه مي­توانيد نمونه­هايي از آن را در لابه­لاي همين يادداشت كوتاه ببينيد- اكنون با شما مشفقانه به سخن  نشسته و اميدوارم در حاصل نهايي عقايدم كه پس از رنج­ها و مشكلات طاقت فرسا فراهم آمده، بينديشيد. من با تمامي سوابق درخشان امري و با چهره­اي سرشناس در ميان بهائيان ايران، اينك صريحا اعلام مي­كنم كه: «پشيمانم و برگذشته خويش  سخت متأسف» خاطرم از آنچه گذشته، ملول است  و از اينكه سالياني دراز عمرم را بهائي بوده­ام،  از اينكه با سخن گوياي تبليغي­ام عده­اي را اغوا كرده­ام، از اينكه به خاطر بهائيت حقايق ارزنده­اي در اين جهان را زير پا گذاشته­ام پشيمانم و خوشحالم از اينكه سرانجام به چنين حقايق گرانبهايي ايمان آورده­ام كه آخرين پيامبر خدا  حضرت محمد (ص) است و جامه رسالت پس از او بر قامت ديگري برازنده نيست، كتاب خدا« قرآن كريم» تنها كتاب آسمانيست كه پيروي آن سعادت هر دو جهان را به ارمغان مي­آورد، ولي خدا، زاده و پاك ائمه هدي «حضرت مهدي (عج) است كه دنيا چشم به راه اوست تا جهان را پر از عدل و داد نمايد.

و تو اي دوست عزيزي كه اين نوشته را مي­خواني، به خود آي و بينديش كه چه چيز مرا دگرگون كرده؟ چه چيز مرا در هنگامه افول زندگي برآن داشته تا به راه ديگري گام نهم؟ چه چيز به من قدرت داده تا تمامي خطرات اين دگرگوني فكري را بر خود پذيرا شوم؟آيا پول ، شهرت و يا مقام؟ كداميك؟

من اگر در جستجوي مال و منال بودم، اگر در پي عنوان و مقام بودم، اگر خواهان شوكت و شكوه بودم و خلاصه اگر هر چه مي­خواستم ، بهائيت به خاطر خدمات ارزنده­ام برايم فراهم مي­كرد اما من تشنه چيز ديگري بودم كه «حقيقت » نام داشت. حقيقتي با تمام شكوه و جلال. ابتدا گمانم چنان بود كه بهائيت توان راهبري مرا خواهد داشت، سال­ها مخلصانه زحمت كشيدم، به عنوان« احساس وظيفه» تبليغ بهائيت را برعهده گرفتم، شاهد گفتارم سپاسگزاري­هاي محفل است كه بارها از زحمات من در مقام تقدير برآمده و ليكن روح كاوشگر من هيچگاه متوقف  نمي­شد و هيچگاه به اين تقدير نامه­ها دلخوش نبود تا آنكه، سرانجام شاهد مقصودم را درآغوش گرفته و به منزلگه مقصود رسيدم. اگر چه نمي­خواهم در اين مختصر ،سخن از دلايل بطلان  بهائيت به ميان آورم زيرا كه سخن فراوان دارم و خود نيازمند جزوه­ها و كتاب­هاي مستقل است اما اي شما كه تا ديروز دربيوت تبليغي من، آن هنگام كه به اصطلاح به تبليغ امر الله مشغول  بودم، با اشاره تصديق، سر فرود مي­آوريد ،شماها كه تا ديروز  حتي شاهد بحث­ها و مجادله­هاي من با مسلمانان آگاه در جلسات تبليغي بوديدي، اگر دروغگو بودم كه همه آن حرف­ها و تبليغات باطل و ياوه است و شما چرا آن روزم را تصديق مي­كرديد و از راه­هاي دور برايم نامه مي­نوشتيد و مرا رادمرد بزرگ عالم انساني  «ملاحسين ثاني، نجم ساطع آسمان هدايت، خادم صميمي امرالله، خورشيد آسمان حقيقت» و صدها نظر آن مي­خوانديد؟! واگر راستگويم كه اينك بايد به سخنم به پند پدرانه و پيام پيري جهان ديده ، گوش فرادهيد... مي­دانم  كه به زودي در ضيافات به شما دستور خواهند دادكه نوشته« اديب مسعودي» را نخوانيد و سلام و كلام جايز نه! اما همين توصيه شما را كه در اعماق  روحتان، گوهر حقجويي نهفته است و شما را به تحري حقيقت وا مي­دارد، برآن نخواهد داشت كه تازه تحقيق و بررسي­تان را آغاز كنيد؟ به ياد دارم كه شروع راهيابي خودم از آنجا آغاز شد كه در نشريه اخبار امري خواندم:

" اخيرا ملاحظه شده است كه در بعضي نقاط، نفوس ناراحتي به عنوان تبليغات اسلامي وغيره... تحت عنوان تحقيق، تقاضاي تشكيل مجالس مباحثه و غيره مي­نمايند.... مسلم است كه اين نفوس به اغلب كتب و معارف امري توجه نموده و اطلاعات كافي از مندرجات  كتب و رسائل مباركه حاصل كرده­اند... از محافل مقدسه روحانيه محليه شيدالله اركانهم تقاضا شده است  در اين مورد دقيقا دقت و از هر گونه مواجهه خودداري فرمايند."

من با خودم مي­انديشم  كه چرا با افراد مطلعي كه به اغلب كتب و معارف امري توجه نموده  و اطلاعات كافي از مندرجات آن حاصل كرده­اند نبايد تماس گرفت؟! مگر ايشان چه مي­گويند كه مي­بايد خود را از بحث و مناظره و يا مواجهه و رويارويي با ايشان محروم كرد؟ آيا اگر بهائيت بر حق بود همانند اسلام نمي­گفت: « اقوال مختلف را بشنويد و بهترينش را برگزينيد.»

اسلامي كه از زبان پيامبر در قرآنش مي­خوانيم:« من و پيروانم مردم را آگاهانه به حق مي­خوانيم.»

در بررسي­ها و پرس و جوي­هاي بعدي اين نكته روشن­تر شد كه اين افراد بر معارف امري و اسلامي احاطه كامل داشته و در اين  مورد سخن محفل كاملا صادق بوده است و سرانجام كار بدانجا كشيد كه حقانيت اسلام و بطلان بهائيت همانند روشنايي آفتاب برايم آشكار گرديد. از كارهاي ديگر محفل كه هر وقت به ياد آن مي­افتم شديدا متعجب مي­شوم، آنست كه آن هنگامي كه تازه بهائي شده بودم، محفل مي­كوشيد كه موقعيت اسلامي مرا مهم جلوه دهد و مرا با دانشمندان اسلامي برابر معرفي كند. حتي خود نيز گاهي تحت تأثير دستورات و القائات محفل چنين وانمود مي­كردم. ديگر آنكه مي­گفت شكستگي پايم را بهانه قرار داده بگويم كه مسلمانان به جهت تغيير روش و آيين، مرا مضروب  كرده به حدي كه پايم آسيب ديده است، غافل از آنكه پاي من  از دوران كودكي آسيب ديده بود! بعدها اين سؤالات همواره در ذهنم خلجان مي­كرد كه راستي چرا بهائيت به اين وسايل ناصحيح و غير منطقي براي حق نشان دادن خود كوشش مي­كند؟ چرا مي­كوشد   بهائيان با افراد مطلع و آشنا به معارف امري تماس نگيرند؟ اينها زمينه شد تا يك تحقيق عميق و همه جانبه را آغاز كنم، به نحوي كه مي­توان گفت، برگشت من از بهائيت پس از ايمان واقعي به خدا و استعانت از او تنها و تنها يك علت داشت و آن اينكه كوشيدم تا متحري واقعي حقيقت باشم. كتاب­هاي اصلي امر را جستجو كردم و به دقت و به دفعات خواندم. به جزوه­هاي زينتي  و رنگ و روغن شده قناعت نمي­كردم، مراتب و عنايتي كه دربهائيت داشتم  ، هيچگاه نتوانستند مرا گول زده و همانند ديگران به فكر بهره­برداري­هاي مادي بيندازد و از ياد خود و خدا غافل سازد و در عين حال از تماس با افراد مطلع نيز رويگران نبودم. اين چنين شد كه سرانجام راه را يافتم. البته انسان­ها همه جز معصومان پاك و بزرگوار اسلام، جايز الخطايند  اما راهيابي نيز ممكن است و من شرح اجمالي كارم را دادم تا تو دوست عزيز پيام پيري آگاه را دريافته باشي اما ماداميكه بخواهي فريب سخنان فريبنده مبلغين  و گول ظواهر و عناوين تشكيلاتي  و لجنات  متعدد و ضيافات و احتفالات و كنفرانس­هاي باغ تژه و ... را بخوري ، بدان كه هيچگاه  واقعيت را نيافته­اي.

راستي آيا تو خواننده عزيز، هيچگاه  نمي­انديشي كه همانند پيروان هزاران فرقه ساختگي و باطل كه در گوشه و كنار دنيا به چشم مي­خورند، ممكن است تو هم در طريق ناصواب قدم گذاشته باشي؟ تو هم از ميليون ­ها انساني باشي كه خزف را به جاي لعل خريده و گوهر را همچنان ناسفته  درون صدف وانهاده­اند؟ من به نام« پدر پيري» كه گذران زمان گرد سپيد برچهره­اش نشانده، به نام آموزگاري روحاني كه حتي در بهائيتش نيز صادق بود، به نام مربي دلسوز براي شما بهائيان عزيز نگرانم.

من نگران آن روزم كه به فرموده قرآن كريم، وقتي حقايق  در جهان ديگر جلوي چشمتان هويدا شود و ببينيد كه آنچه پيامبران راستين خدا گفته­اند حق است، زبان برانيد كه: خدايا مرا برگردان تا از نيكي­ها آنچه را كه ترك كرده بودم انجام دهم. اما ديگر دير شده باشد و به شما بگويند: نه چنين است زير او فقط گوينده اين سخنان است.

آري، من از آينده براي شما هراسناكم و بيمدار، بياييد پند مبلغ پير و يار عزيز و ناصح مشفقتان را بشنويد و سر از بارگاه گران غفلت برداريد...

من به زودي شرح حال مفصل خود را همراه با مدارك مثبته براي آگاهي همگان طبع و نشر خواهم كرد و شايد تا آن زمان محفل به شما توصيه كرده باشد كه اين اوراق ناريه را مطالعه نكنيد اما خوشحالم  كه اتمام حجت به شما كرده­ام و در پيشگاه عدل خداي بزرگ  خواهم گفت كه من سرانجام، حقيقت آشكار شده براي خودم را در اختيار اينان گذاشتم و آنان كه به خود نيامدند ، هيچ عذري ندارند.

آري من« اديب مسعودي» مبلغ جامعه بهائي، اينك مسلمانم و از اين بابت خدا را بسي شاكر و سپاسگزارم . خداي اسلام را قائلم ، پيامبر اسلام را آخرين فرد از گروه پيام­آوران  خدا مي­دانم، امامان عزيز، از علي(ع) تا امام حسن عسكري (ع) را به جان ودل معتقدم ، امامت، حيات، غيبت، ظهور و ديگر خصوصيات فرزند بلافصل امام يازدهم حضرت محمد بن حسن عسكري(ع) را به جان و دل معتقدم. بابيت و بهائيت را دين ندانسته، پيشوايانش را عاري از هر حقيقتي مي­دانم و اين فريادي از تمامي ذرات وجود من است كه در قالب اشعارم جلوه­گر است :

هزار شكر  كه از قيد درد و غم رستم     چون ذره بودم  و  بر آفتاب   پيوستم

به چاهسار   ضلالت  فتاده   بودم زار       گرفت خضرره عشق از كرم  دستم

طمع  بريده  ز دجال سرتان  پليد            زجان به خدمت صاحب زمان كمر بستم

اميدم چنانست پروردگاري كه فرموده: اُدعوني اَستَجِب لَكُم(بخوانيدم تا كه جوابتان گويم.) و خداوندي كه فرموده: خداي تمام گناهان را مي­بخشايم. مرا خواهد پذيرفت و من هم مي­كوشم تا در اين چند روز مانده از عمر جبران گذشته­ها كنم كه خداي فرموده است: از رحمت خدا مأيوس نباشيد.

اگر مي­خواهيد سخن مرا حضورا نيز بشنويد، در يكي از روزهاي مشخص شده در اين نوشته، هنگامي كه براي انبوهي از مردم اين شهر  سخن خواهم گفت، سرافرازم نماييد و در اينجا براي آن دسته از بهائيان ساده دل كه ممكن است براثر القائات محفل و تشكيلات بهائي، ازآمدن به اين جلسات و خواندن نوشته­هاي بعدي من معذور  شوند، عرض مي­كنم كه خلاصه سخن من در اين مجالس و محافل مشابه آن درجزوات و كتب بعدي، همين است كه در دوبيتي زير آورده­ام:

«المنه  لله  به ره راست رسيدم

پيوند خود از مردم  گمراه  بريدم

از لطف خداوندي  با قوت ايمان

مردانه  زهم  پرده  اوهام دريدم.»

مزيد توفيق  همگان

تهران

غلامعباس گودرزي«اديب مسعودي»

خواندن 853 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی