فرقه های نوظهور و رهبران -2 ( قسمت پایانی )
بهائیت در ایران : در قسمت اول از مجموع 20 تیتر جمعبندی فصل اول و دوم کتاب فرقه های نوظهور و رهبران به 9 مورد آن آورده شد در این قسمت باقیمانده موارد به اطلاع کاربران محترم می رسد .
0000
دهم) زبان فرقه
فرقه، زبان مخصوص به خود را دارد. رهبر فرقه براي بسياري از موضوعات، واژگان جديد اختراع ميكند و معاني برخي از كلمات را نيز تغيير ميدهد، آنها را دوباره تعريف ميكند و تعريف متفاوتي از آنها ارائه ميدهد. اعضاي فرقه در ابتداي ورود به فرقه، بايد با اين زبان آشنا شوند تا بتوانند تعاليم رهبر گروه را درك كنند. زبان جديد، اين اثر را دارد كه اعضاي جديد را از دنياي قبلي و دايره دوستان قديمي جدا ميسازد. عضو جديد به مرور، به اين نتيجه ميرسد كه فقط اعضاي فرقه ميتوانند او را درك كنند و اين احساس تا زماني كه عضو فرقه است، با او همراه خواهد بود.
يازدهم) تلقين فكري
تلقين فكري بر اعضا، يكي از شرايط شست و شوي مغزي و كنترل ذهني رهبر فرقه است. براي انجام تلقين فكري از سوي رهبران فرقهها، راههاي زيادي در نظر گرفته شده است:
- برپايي جلسات مطالعه متون مقدس فرقه؛
- ايراد سخنراني توسط رهبر و حضور الزامي اعضا؛
- مطالعه دست نوشتهها و تقريرات رهبر فرقه؛
- گوش دادن به نوارهاي صوتي؛
- ديدن فيلمهاي سخنراني فرقه؛
دوازدهم) عدم ترفيع در فرقه
براساس عقايد فرقهها، دانش رهبر بسيار گسترده است وكسي، توانايي برابري با او را در عقل و دانش ندارد و چون تنها منبع دانش فراوان، دريافت پيام و آموزشها در فرقه، رهبر است؛ بنابراين، هيچ كس تاكنون آموزشهاي خود را كامل نكرده و فارغالتحصيل نشده است.
سيزدهم) شبيه شدن
اعضاي فرقه، همانند رهبر يا ساير اعضاي قديميتر فرقه هستند كه بايد با هويت جديد خود كنار بيايند؛ يعني اعضاي فرقه در نهايت، عمل، گفتار و تفكرشان كپي رهبر فرقه ميشود.
اما بدترين جنبه همانند شدن، اين است كه ذهن اعضاء، همانند لباس و موهاي شان شبيه انديشه رهبر شود. اعضا، فقط از لحاظ ظاهري شباهت به رهبر پيدا نميكنند، آنها طرز صحبت كردن و تفكرشان نيز مشابه رهبر ميشود، فرقهها به سادگي هويت اعضا را ميربايند.
چهاردهم) بهره كشي جنسي در فرقه
يكي از شايعترين موضوعات در فرقهها، سوء استفادههاي جنسي است كه در برخي از فرقهها، به عنوان يكي از اهداف رهبر از تأسيس فرقه مطرح است. ناپاكيهاي سكسي در ميان برخي از رهبران فرقهها، امري متداول است. چند همسري، همسران معنوي، ازدواجهاي غير شرعي (زناي محصنه) گناهان جنسي و فحشا در فرقهها، موضوعاتي تأييد شده است.
در اغلب گروههاي فرقهاي، هر عضو زن يك رابطه خاص با رهبر گروه دارد و البته اين نوع ارتباط خاص، بايد براي هميشه تمام اعضاي ديگر گروه محرمانه باقي بماند تا اعضاي ديگر متوجه نشوند كه تمام زنان گروه، چنين رابطه خاصي با رهبر دارند. اين موضوع، حذف هويت فردي زن و سوء استفاده از نيروي جنسي او را در پي دارد.
هدف برخي جنبشهاي ايجاد شده، منحصرا جذب جنس مخالف است. در برخي فرقهها، آزادي جنسي، كاملا ترويج ميشود و هر كس، ميتواند از شخص جديدي كه دعوت ميشود، استفاده كند.
برخي زنان عضو سابق فرقهها، اين گونه گفتهاند كه آنها به اين خاطر به گروه جذب شدند كه گروه و رهبران آن را همانند معلماني ميديدند كه ميتوانستند به آنها كمك كنند تا زندگي خود را تغيير دهند و به هنگام پيوستن به گروهها، نميدانستند كه احتمال دارد اين چنين رفتاري با آنها؛ يعني بهرهكشي جنسي وجود داشته باشد.
زناني كه به سمت فرقهها كشيده ميشوند، تمايل دارند به رهبر نزديك شوند تا به اين طريق، از قدرت بيشتري بهره ببرند. رهبر فرقه، با اطلاع از اين تمايل از احساسات آنها سوء استفاده نموده و از آنها بهرهكشي جنسي مينمايد.
فلسفه كنترل اعضا- حتي – در امور جنسي رهبر و گروهش، به زندگي اعضا سرك ميكشند و بيشتر اوقات، سعي ميكنند به طور كامل زندگي اعضا را بدست بگيرند و همه چيز را به آنها ديكته كنند.
اين فرقهها، ميخواهند مالك تمام زمان و زندگي اعضا خود باشند؛ به همين خاطر، هيچ گاه اعضا نميتوانند براي خود زندگي كنند. در حقيقت، فرقه با القا اين تفكر كه شما نميتوانيد براي زندگي شخصي، آينده و خوشبختي خود برنامه ريزي كنيد؛ پس، با سپردن زندگي و روح و جان تان به فرقه اجازه ميدهيد تا فرقه در خصوصيترين موضوعات زندگي شما نظارت و كنترل داشته باشد. نتايج كنترل براي فرقه، حصول اطمينان از اين مطلب است كه اعضا به كسي غير رهبر و فرقه دلبسته نشدهاند و قصد ترك يا خيانت به فرقه را ندارند. آگاهي يافتن از نقاط ضعف اعضا در زندگي شخصي آنها و بهره برداري از اين نقاط ضعف جهت سوء استفاده نمودن بيشتر از اعضا و تقويت حس عدم اعتماد به نفس در آنها، از سياستهاي فرقه محسوب ميشود؛ يعني به اعضا اين گونه القا ميشود كه به تنهايي و بدون نظارت رهبر، نميتوانند زندگي سعادتمندي داشته باشند. و با اين رويكرد اعضا، هميشه وابسته به فرقه و رهبر ميمانند؛ بدين جهت، براي كوچكترين اتفاقات زندگي خود، از رهبر كسب تكليف ميكنند و با اجازه او كاري انجام ميدهند.
پانزدهم) ويژگيهاي شخصيتي رهبر
رهبران فرقهها، معمولا افرادي فريب دهنده، پرجاذبه و داراي سطح هوش بالاتر از متوسط ميباشند. بسياري از رهبران فرقهاي، از اختلالات شخصيتي چندگانه رنج ميبرند. اين افراد از احترام گذاشتن اعضا و بودن آنها در كنارشان لذت ميبرند؛ اما شخصيت آنها ميتواند در يك لحظه به طور چشمگيري تغيير كند. رهبران فرقه، افرادي آشفته و معمولا، قربانياني هستند كه به افراد آزار دهنده تبديل شدهاند. آنها در تاريخچه زندگيشان در ساير فرقههاي مذهبی، سياسي و اجتماعي عضو بودهاند و يا از پيامدهاي آسيبهاي دوران كودكي رنج بردهاند.
فرقه براي رهبران، موقعيتي براي كسب قدرت، اعتماد به نفس و شهرت است و اين، واقعيتي است كه رهبران فرقه نميتوانند چنين چيزهايي را در دنياي واقعي بدست آورند و بايد در محيط فرقهاي زندگي كنند تا به آرزوها و شهوات خود دست پيدا كنند. پيشينه آنها، نشان دهنده مشكلات اجتماعي و از شاخهاي به شاخه ديگر پريدن از فرقهاي به فرقهاي ديگر رفتن، عوض كردن مرتب شغل و ازدواجهاي ناموفق است.
رهبران فرقه، افرادي وسواسي، متعصب و بهره كش هستند. آنها به دستكاري ذهن اعضاي آسيب پذير ميپردازند و از آنها بهره كشي مالي يا جنسي مينمايند.
برخي از محققانِ ضد فرقه، هشدار ميدهند كه رهبران فرقه، آن قدر باهوش هستند كه ميتوانند به طور آني، هر كسي را تحت تأثير خود قرار دهند و آنها را به فرقه جذب كنند.
شانزدهم) رهبر، حاكمي بينظارت
رهبران فرقهها، به هيچ كس پاسخگو نيستند و به هيچ يك از اعضا اجازه انتخاب حقيقي را نميدهند. در گروه آنها، مشاوران اجرايي و يا مديراني وجود ندارند كه بتوانند بر سخنان رهبر اِعمال نظر كنند و يا اگر رهبر در انجام وظايفش دچار خطا شد، براي وي جايگزيني تعيين كنند.
هفدهم) رهبر، منشأ حقيقت
فرقه و رهبران آن، منبع حقيقت، عقل و دانش هستند. دانش رهبران فرقهها، غالبا بدون منبع مادّي است؛ يعني رهبران فرقهها، هيچگاه براي دانش خود، منبعي را معرفي نميكنند؛ بلكه آن را از طريق الهامات غيبي به دست آوردهاند يا استاد يا اساتيدي افسانهاي را داشتهاند كه رد و نامي از آنها نيست. فرقهها از روشي بسيار سادهتر، اما پرتأثير، به نام «جوشش درون» استفاده مينمايند و آن را منبع اصلي گفتههاي خود ذكر ميكنند.
هجدهم) رقابت ميان اعضا
اعضا، براي جلب توجه رهبر، با يكديگر رقابت ميكنند و همچنين، براي بدست آوردن جايگاه بهتر در گروه تلاش مينمايند. هر كس، دوست دارد عضوي از دايره دروني گروه شود. رهبر از اين فضا- كه اعضا عليه يكديگر كار كنند- استفاده ميكند تا كنترل خود بر فرقه را حفظ كند.
نوزدهم) منابع سرّي رهبر
فرقه، آموزش ميدهد كه اعضا بايد به تفكر يا دعا بپردازند تا اطلاعات، آموزشها و پيامهاي رهبر را دريافت كنند و ادعا ميكنند كه فقط، رهبر ميتواند باعث شود شما واقعيت برتر را درك كنيد. او، بهتر ميتواند با ماوراء ارتباط برقرار كند؛ چون ادراكات خود را پاك و خالص كرده است و شما، اين كار را انجام ندادهايد، بنابراين، هرگاه رهبر فرقه، پيامهايي دريافت كند كه با پيام دريافتي شما تفاوت داشته باشد، اين رهبر است كه درست ميگويد و شما هميشه دراشتباه هستيد.
شما به علت ناكافي بودن مراقبه يا خلوص و پاكيتان، هرگز نميتوانيد با يك فرشته يا يك روح قدسي ارتباط برقرار كنيد و طبيعتا، دسترسي به يك ديدگاه صحيح براي شما غير ممكن خواهد بود. با اين روش اطلاعات ارائه شده يك سيستم بسته ايجاد ميكند كه به طور كلي تمام كمبودها به نفس ارجاع داده ميشود و تمام انتقادها خنثي خواهند شد.
بيستم) بزرگنمايي و ادعاهاي اغراق آميز
فرقهها، به خاطر ماهيت سودجويانه خود، نميتوانند مانند گروههايي كه در سطح اجتماع بدون انگيزههاي سودجويي و فريب فعاليت ميكنند باشند؛ از اين رو، فرقهها براي اينكه بتوانند به اهداف مورد نظر خود دست يابند، بايد راههايي براي جذب و حفظ اعضاي فرقه انتخاب كنند كه به نوعي در ذهن مخاطبانش برتري فرقه را نسبت به ساير سيستمهاي موجود القا نمايد؛ اما دانش يا روشي كه فرقه عرضه ميكند، به صورت عادي نميتواند القاي چنين برتري را در ذهن مخاطبان خود انجام دهد. در چنين موقعيتي است كه فرقهها دست به اغراق و بزرگنمايي ميزنند؛ به اين صورت كه دانش رهبر فرقه را، دانشي آسماني يا دانشي برتر و بيرقيب در ميان دانشهاي موجود معرفي ميكنند.
4) رهبر فرقه و خانواده
الف) نقش رهبر فرقه در تخريب بنيان خانواده
رهبران فرقهها، به دو دليل مهم، تمايل دارند كه نقش والدين را كمرنگ نموده و خود را در جايگاه آنها قرار دهند.
- وجود وابستگيهاي خانوادگي را تهديدي براي پيوستگي گروه ميدانند.
- توجهي كه معمولا والدين به فرزندانشان دارند، باعث كاهش توجه آنها به رهبر ميشود و اين مسئله، اهداف رهبر را تحتالشعاع قرار ميدهد.
ب)حذف نقش والدين توسط رهبر فرقه
رهبران، تكنيكهاي پس رفتي متعدد بر اعضا اعمال ميكنند كه مانع از توانايي آنها در ارزيابي منتقدانه وضعيتشان ميشود. اين تكنيكها شامل موارد زير است:
1)اتخاذ نام والدين توسط رهبران( پدران و مادران روحاني)؛
2)تن در دادن اعضا به هر نمايش فيزيكي يا اجتماعي در حضور رهبر؛
3)اجازه گرفتن اعضا از رهبر براي هر كار فردي يا خانوادگي؛
4) وابستگي اقتصادي اعضا به رهبر با واگذاري سرمايههاي مالي خود به رهبر؛
شيوه ديگري كه رهبر براي حذف روابط خانوادگي اتخاذ ميكند، تصميمگيريهاي او راجع به بارداري و سقط جنين، به جاي زن ومرد است.
ج)تسلط بر فرزندان با تحقير والدين
در برخي فرقهها، اعضا معمولا با تجربههايي؛ از قبيل: تحقير در مقابل ساير خانوادهها و خانواده خودشان، مواجه ميشوند. كودكان با ديدن تحقير شدن والدينشان، احترام كمتري براي آنها قايل ميشوند و نگاهشان نسبت به والدين، تغيير ميكند. در نتيجه، بايد در جاي ديگر به دنيال فردي باشند كه وي را تحسين كنند و از وي تقليد نمايند واين فرد را براي خود يك الگو قرار دهند به زبان روانشناسان، در چنين وضعيتي، والدين ديگر نميتوانند نقش خود را به عنوان يك فرد ايدهآل ايفا نمايند.
رهبران فرقه اين جاي خالي را پر ميكنند؛ چون ادعا ميكنند، قادر مطلق هستند و حقيقت به طور كامل درآنها گنجانده شده است. بنابراين، كودكان از همان ابتداي زندگي ياد ميگيرند؛ هدف زندگي اين است كه در خدمت رهبران باشند و از آنها تقليد كنند.
در چنين شرايطي – كه والدين آسيب رواني ديدهاند و احساس كوچك بودن و ناتواني از تفكر مستقل دارند- احساس ميكنند نميتوانند از خود و فرزندانشان مراقبت كنند؛ بنابراين، نقش خود را به رهبر فرقه واگذار ميكنند. واگذاري اين مسئوليت به رهبران فرقه، ميتواند پيامدهاي ترسناكي براي كودكان داشته باشد. رهبران فرقه، تفكرات خاصي راجع به تربيت كودكان، تنبيه، آموزش و سكس دارند.
بسياري از گروهها، مانع ايجاد رابطه بين والدين با فرزندان ميشوند. براي اين كار، آنها كودكان را از لحاظ جغرافيايي از والدين دور ميكنند.