روایت شورش بابیان در نیریز
درباره نیریز
نمادهائی از شهر نیریز در سال 93
نیریز یکی از شهرهای استان فارس در ایران است. این شهر، مرکز شهرستان نیریز است. جمعیت این شهر بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵، برابر با ۴۵٬۱۸۰ نفر بودهاست. نیریز در جنوب دریاچه بختگان و ارسنجان و در مغرب سیرجان در استان کرمان و در مشرق استهبان و جنوب غربی شهرستان خاتم در استان یزد و در شمال داراب،حاجی آباد استان هرمزگان و ارتفاع ۱۷۹۵ متری از سطح دریا واقع شده و مساحت آن ۱۰۵۰۰ کیلومتر مربع است.
وجه تسمیه نامگذاری شهر : بعضی گفته اند به علت وجود معادن آهن و صنعت اسلحه سازی در قبل از میلاد واژه نی ریز به معنای نیزه ریزنده است. روایت دیگر به معنی نی ریزنده به علت وجود نی زارها در اطراف دریاچه ی بختگان می باشد.
*شورش بابیان در نیریز ماه مه و يا ژوئن ۱۸۵۰ ميلادي ( 164 سال پیش )
“یحیی دارابی” که از جانب “علی محمد شیرازی” مأمور شده بود، در یزد و نیریز مدافع بابیت وی شود، پس از وقایع قلعه شیخ طبرسی، شور بابیان و خون “یحیی دارابی” به جوش آمده و “علی محمد شیرازی” در زندان« چهریق »، به خاطر جبران چنین فاجعه بزرگی، به برپاشدن فتنه ها و اعمال خشونت آمیز دیگر می اندیشید، تا شاید رهائیش از بند، امکانی یابد. پس از دست دادن “ملا حسین بشرویه” و “قدوس” و حبس “قره العین” و بسیاری از حروف حی دیگر، نوبت به بهره برداری از “یحیی دارابی” و موقعیت و نفوذ او رسید؛ در حالی که “علی محمد شیرازی” در واپسین روزهای حیاتش به سر می برد.
در یزد عده ای دور او را گرفتند و با او بیعت کردند؛ حاکم یزد از ترس اینکه شورشی برپا شود، عده ای را فرستاد که او را دستگیر کنند؛ بعد از اینکه نزاعی بین دو طرف روی داد و تعدادی کشته شدند، بعد از بی وفائی و متفرق شدن افرادش به سوی شیراز و از آنجا به نیریز رفت.
“سیّد یحیی” با سیصد نفر از اصحاب خود، در قلعه خرابه ای که در نزدیک نیریز بود، رفت و در آنجا به تعمیر قلعه پرداخت و نامه ای به “نصیر الملک” نوشت. “نصیر الملک” به “سید یحیی” نوشت، که دست از فتنه بردار و به شیراز بیا. “سید یحیی” هم در جواب گفت، که عده ای را بفرست که مرا سالم به شیراز بیاورند؛ بعد از آنکه فرستاده ی “نصیر الملک” را قول همکاری داد، همان شب آماده جنگ شد. دستور داد که بر سر “زین العابدین خان” شبیخون آورند. اصحاب او فریاد کنان و صیحه زنان، با شمشیرهای کشیده به نیریز ریختند. “علی عسکرخان”، برادر بزرگ “زین العابدین خان” را، با عده ای از بزرگان به قتل رساندند؛ “زین العابدین خان” در آن گیرودار فرار کرد، و اموال “علی عسکرخان” و “زین العابدین خان” را به غارت بردند؛ مردم نیریز پس از وقوع آن حادثه، همگی شیفته ی “سید یحیی” شدند.
وقتی که واقعه به عرض “نصره الدوله فیرزو میرزا”، که در آن وقت حاکم فارس بود، رسید، لشکری با توپ روانه ی نیریز نمود. “سید یحیی” به افراد خود گفت: خاطر جمع باشید که از لشکر، کاری ساخته نیست، توپ و تفنگ به فرمان من است. در همین حین توپی بر سر چادر “سید یحیی” فرود آمد، و یک نفر را کشت. وقتی که معلوم شد توپ و تفنگ به فرمان او نیست، “سید یحیی” کلماتی را بر روی کاغذ پاره ها نوشت، و از گردن اصحاب آویزان کرد و گفت: با این ادعیه، شما از بلای آسمانی و زمینی در امان هستید. افراد، صیحه زنان به لشکر “مصطفی قلیخان” شبیخون زدند. بعد از اینکه یک صد و پنجاه نفر از افراد “سیّد یحیی” کشته شدند، و معلوم شد که آن کاغذ پاره ها هم اثری ندارند، اصحاب “سید یحیی” یک به یک و دو به دو فرار کردند.
بعد از اینکه “سیّد یحیی” دید که اصحاب او متفرّق شدند، و از طرفی هم “مصطفی قلیخان”، امان به او داد، آن تعداد محدودی هم که از افرادش باقی مانده بودند را آزاد گذاشت، و خود آسوده خاطر به خانه “مصطفی قلیخان” رفت، و در آنجا با نهایت احترام با او برخورد شد، تا اینکه “مصطفی قلیخان” به او گفت: بهتر است امشب را به خانه خود در نیریز بروی؛ مردم وقتی ببینند تو در خانه ی خود هستی، یکباره دست از جنگ بر می دارند. “سید یحیی” قبول کرد و با یک نفر از کسان “مصطفی قلیخان” به سمت خانه ی خود رفت.
مرحوم “رضاقلی خان هدایت” می نویسد:« محمد علی خان که جوانی شجاعت خصال و بسالت سگال بود، با ابواب جمعی خود، حمله های قوی بر آن قوم غوی برد، و شهامت موروثی را به ظهور آورد “مصطفی قلیخان” نیز، سرباز قراگزلو را به حمله های متعاقب از همه جانب حکم داد، تا بعد از کوشش بسیار برخوارج بابیه غلبه کردند، و جمعی از ایشان بکشتند هنگام طلوع فجر آن فجره را بگریزانیدند و اسیر کثیر گرفتند. علی الصباح، “سید” و اهالی نیریز دل بر تحصین نهاده، از بلوکات متحابه استمداد کرد. چند کرت مقابله کردند و از مقابل گریختند؛ عاقبه الامر سپاه منصور بر آن گروه مغرور ظفر یافته، “سید” را به دست آورده، با جمعی از آن طایفه برداشته، مظفر و منصور به شیراز بازگشتند. ورثه مقتول به حکم قصاص، “سید” را بکشتند»
نصرت الله محمد حسيني در کتاب حضرت باب صفحه ی ۵۱۸ از عبدالبها نقل کرده که قره العين سيد يحيي را تشويق به ايجاد اين فتنه نموده است .
ادوارد براون در خصوص قیام نیریز میگوید : در تابستان ۱۸۵۰ میلادی در حالیکه محاصره زنجان در حال پیشرفت بود، شورش (قیام) بابی دیگری در نیریز در جنوب ایران روی داد. دولت تصمیم گرفته بود که جنبش بابی را ریشه کن کند. باب که اکنون محکوم به بیش از سه سال حبس شدید در ماکو و قلعه چهریق شده بود، عملاً نمیتوانست به طور مستقیم مسئول گرایش به مقاومت مسلحانه احتمالی توسط پیروانش در نظر گرفته شود. با این وجود دولت او را سرچشمه آن تعالیمی میدانست که کل امپراطوری ایران را دچار تشنج کرده بود و تصمیم به مــرگ او گرفت. درست در روز کشتهشدن باب قیام نیریز و چندین هفته بعد درگیری زنجان با سرکوب شدند.