تشكيلات
بهائيت در طول تاريخ بويژه در دهه ي اخير تلاش فراوان نموده تا بهائيان به مباحثه و
مذاكره با مسلمانان نپردازند و به مدارك اصلي مندرج در كتب رهبران بهائيت دسترسي
پيدا نكنند . شگرد ديگر تشكيلات بهائيت در قبال اين افراد ، ترور شخصيت آنان بوده
است تا ديگر بهائيان دچار تزلزل روحي و فكري نشوند و يا اينكه چنين القاء مي نمايند
تا مسلمان شدن اين افراد را ناشي از ترور و تهديد و فشار روحي و رواني قلمداد
نمايند .
علاوه بر آن تشكيلات بهائيت از طريق " لجنه ي عهد و ميثاق " كه به منزله ي تشكيلات
جاسوسي و حفاظت اطلاعات عليه بهائيان مي باشد ، نسبت به بررسي علل مسلمان شدن اين
افراد مي پردازند و تلاش مي كند تا آنجا كه ممكن است به عناوين مختلف حتي از طريق "
تطميع " و يا " تهديد " مجدداً آنان را به ورطه ي فرقه ي بهائيت بكشانند .
زماني كه از همه ي اين اقدامات نا اميد شدند نسبت " طرد " فرد مسلمان شده از
تشكيلات بهائيت اقدام نموده و وي را از همه ي وابستگي هاي اداري و عقيدتي و
تشكيلاتي بهائيت اخراج نموده و حتي سلام و كلام با وي نيز ننمايند .
تذكر اين نكته لازم است كه بسياري از بهائيان ، قلباً مسلمان شده اند ولي از ترس
تشكيلات بهائي و آواره شدن زن وبچه آنان ، جرأت ابرازندارند . اين مطلب را از
خاطرات حسين فلاح ، يك نجات يافته از بهائيت مي توان دريافت . (جام جم - ويژه
نامه ايام – شماره 29- 6 شهريور 1386- صفحه 59 )
براي اثبات اين مدّعا و درك وحشت بهائيت از مسلمان شدن بهائيان به سند زير توجه
نمائيد :
اين سند حاوي دستور محفل ملي بهائيان ايران به محافل روحاني بهائي شهرهاي ايران است
:
نوشته شده
"
خاطرات حسین فلاح
"
حجت مسلمانی من
مسلمان شدن من چند دلیل داشت، اول این که بسیاری از دوستان من مسلمان بودند من هم
دوست داشتم مثل آنها آزاد باشم. نه این که در چنبره و حصار تشکیلات بهائیت باشم. در
دوران انقلاب من حدودا یازده، دوازده ساله بودم بعد از آن هم که جنگ پیش آمد
مسلمانان را میدیدم که چطور خالصانه به دین، ملت و وطن خود عشق میورزند. من هم
دوست داشتم مثل آنها باشم، دوم این که سوالات زیادی در ذهنم نسبت به بهائیت وجود
داشت، افکار و عقاید مسلمانان با عقاید ما خیلی فرق داشت. رفتار مسلمانها خیلی
بهتر و آزادانهتر از ما بود. گرچه طبق تعالیم فرقهای،ما خود را برتر از آنها
میدانستیم. با این وجود سوالاتی برایم پیش میآمد! لذا از مسوولانمان یعنی همان
کسانی که جزء محفل (خادمین) بودند، میپرسیدم. عکسالعمل آنها در مقابل سوالات جزیی
من تند و پرخاشگرانه بود…. همین سوالات مرا بیشتر تشویق میکرد که تحقیقات خود را
دنبال کنم و عاقبت به همراه همسر سابقم پس از تحقیقات و مطالعات زیاد، پی به بطالت
و ساختگی بودن بهائیت بردیم و مسلمان شدیم.
جرات ابراز ندارم
من با یکی از بهائیان همدان که حدود
۷۰
سال سن داشت بعد از مسلمان شدنم صحبت کردم. گفتم شما تاکنون خودت هم پی بردهای که
بهائیت اعتقادی نیست که قبول داشته باشی، بطلان آن را میدانی پس چگونه تاکنون
اقدامی نکردهای؟ او دستش را روی قرآن گذاشت و گفت من خیلی وقت است که مسلمان
شدهام در دل خود مسلمان هستم ولی جرات ابراز آن را ندارم. چون سنی از من گذشته است
و میترسم در این سن به امر تشکیلات بهائیت زن و بچهام مرا رها کرده و آواره شوم….
به همین خاطر نمیتوانم مسلمانی خود را علنا اعلام کنم!
زمانی که آن پیرمرد گفت: مسلمان شدهام به دنبال آن کتاب مقدس بهائیان را آنچنان به
زمین کوبید که من از ترس گفتم من که علنا هم مسلمانم جرات چنین کاری را ندارم چطور
چنین کردی؟ در جواب گفت: من اصلا اعتقادی به بهائیت ندارم مجبورم در این سنین پیری
به خاطر این که بچههایم تنهایم نگذارند بسوزم و بسازم.
.
طواف سربازان اسرائیلی دور مقام اعلی
همسایهای داشتیم به نام شهین خانم که یهودی بود. آن زمان تعدادی از ساکنین شهر
همدان یهودی بودند. او یک بار به اسرائیل
رفته بود و زمانی که برگشت این گونه در بین بهائیان سخن میگفت که: هر گاه سربازان
اسرائیلی میخواهند به جنگ با اعراب و یا فلسطینیها بروند دور مقام اعلای شما
(بهائیان) طواف میکنند تا در آن جنگ پیروز میدان شوند این نهایت سیاسی بودن این
فرقه را میرساند و پسرش هم که جزو سربازان اسرائیلی بود برای مدتی که به ایران
آمده بود طبق چیزی که قبلا به او دیکته کرده بودند در جمع بهائیان این شعار را
میداد که ما بهائیت را آنقدر قبول داریم که برای پیروز شدن در جنگ دور مقام
اعلایشان طواف میکنیم. بهائیان هم که این را میشنیدند، اظهار سرور و خوشحالی
مینمودند.
منبع: جام جم "