منبع: ادیان نت
بهاءالله برخلاف نظر همه شيميدانان و کاني شناسان معتقد است مس پس از هفتاد سال
تبديل به طلا ميگردد: او در ايقان مي نويسد: مثلاً در مادّه نحاسي ملاحظه فرمائيد
که اگر در معدن خود از غلبه يبوست محفوظ بماند در مدّت هفتاد سنه به مقام ذهبي مي
رسد.
بهائیت
در ایران : يکي از اصول دوازده گانه بهائيت تطابق دين با
علم و عقل ميباشد و در آغاز ضروري است که تعاريفي از سه واژه دين، علم و عقل ارائه
و سپس به نقد و بررسي اين اصل بپردازيم.
دين در لغت به معناي اطاعت است (1)، و در اصطلاح به معناي (الذين هو وضع الهي لا و
الالباب، تناول الاصول و الفروع). که مقصود از اصول، اعتقادات نفساني باطني و مقصود
از فروع اعمال و عبادات ظاهري است (2)
علم به معناي دانستن و آگاه شدن (3)
و در اصطلاح به مجموعه دانش و معارف بشري و يا الهي گفته ميشود که علوم تجربي و
علوم عقلي را نيز شامل ميشود. در غرب علم به معناي عام را KNOWLEDG
و معناي خاص آن را
SCIENCE
گويند.
عقل به معناي خرد و دانش دريافتن و دانستن ترک قصاص کردن براي ديه و بستن ذراع و
ساق شتر ميباشد (4)
و در اصطلاح به ابزار و افزار تفکر گويند که موجب تشخيص خوب از بد ميگردد.
در آثار بهائيان (اگر بشود آنها را آثار ناميد!) اصل تطابق علم و عقل با دين به
عنوان يک اصل بديع و تازه مطرح شده است به منظور رد و يا تأييد اين ادعا به ساير
آثار اديان الهي از جمله دين مبين اسلام مراجعه مي نماييم و سپس به نقض اين اصل در
اعمال سران فرقه ميپردازيم.
در قرآن مجيد در خصوص پيروي از قوه عاقله به آيات بيشماري بر مي خوريم که در اين
جا به دو مورد اشاره ميکنيم:
«صم
بکم عمي فهم لا يعقلون» جون از قوه عاقله بهرهگيري نميکنند مثل آن است که حس
باصره و سامعه ندارند و نيز گنگ و لال ميباشند. (5)
و در سورهي ديگر «آيا آنان در روي زمين سير نميکنند و براي آنها راههايي باشد
که با آن تعقل کنند» (6)
همچنين روايات فراواني در خصوص حجت عقلي و علمي تطابق دين با علم و عقل از ائمه
اطهار و حضرت رسول اکرم وجود دارد که به چند مورد آن اشاره ميگردد.
حضرت موسي بن جعفر عليه السلام ميفرمايند:
«يا
هشام ثم بين ان العقل مع العلم» (7)
يعني عقل و علم بايستي توأم باشد.
از حضرت رسول اکرم (ص) نقل است: کسي که برود راهي را که طلب کند در آن علمي را،
سلوک دهد خدا به او راهي در بهشت(8)
همچنين ميفرمايند: چون ديديد، مردي را که نماز بسيار ميخواند و روزه بسيار
ميگيرد او را بزرگ مشماريد تا اينکه بدست آوريد عقلش بر چه پايه اي است. (9)
در احاديث فوق عقل پايه و ملاکي براي سنجش اعمال ديني ميگردد و کوشش علمي ستايش
ميشود.
حضرت صادق عليه السلام ميفرمايند: ستون و نگاه دارنده انسان، عقل اوست (10)
همچنين عقل راهنما و رهبر مومن است (11)
و در خصوص تطابق عقل و دين حضرت امام علي عليه السلام ميفرمايند: کل ما حکم
بالعقل حکم بالشرع و کل ما حکم بالشرع، حکم بالعقل.
هر آنچه را عقل به آن حکم کند، شرع نيز همان را حکم کند و هر آن چه را شرع بدان حکم
کند عقل نيز همان را حکم کند.
و در جاي ديگر ميفرمايند: «کسي را که حقا دريابم که در او يک خصلت از خصلت هاي
نيکو استوار است من تمام نيکويي ها را بر آن خصلت حمل ميکنم و فقدان ساير خصلت
ها را ناديده ميگيرم و ليکن من فقدان دين و فقدان عقل را نميتوانم ناديده بگيرم.
(12)
به طور کلي از طرف خداوند در اسلام براي مردم دو حجت قرار داده شده يکي حجت ظاهر و
ديگري حجت باطن، که رسل و انبياء و ائمه عليهم السلام حجت ظاهر، و عقول مردم حجت
باطن هستند. و اين خود ميرساند که در بينش اسلامي، عقل و وحي و علم و دين دو چيز
مخالف هم که قبول يکي مستلزم نفي ديگري است نميباشند. عقل و وحي هر دو موهبتي
هستند از عالم الوهيت به عالم انساني تا با اتحاد و پيوند آن دو کشتي حيات بشري بر
درياي پر تلاطم زندگي به ساحل نجات رهنمون گردد. با توجه به مراتب فوق مشخص ميشود
که دين اسلام خود به بهترين وجه مبين تطابق دين با علم و عقل است و بهائيت اين را
از اصول اسلامي اقتباس نموده و آن را به عنوان يک اصل بديع پس از گذشت سيزده قرن از
اسلام به نام خود به مرم قالب نموده است!!
در اينجا ممکن است بهائيان اين موضوع را مطرح نمايند که اين احاديث، روايات و آيات
قرآني قبلا وجود داشته ليکن در زمان تأسيس بهائيت مورد تحريف واقع شده و بهائيت آن
را احيا نموده است. اما اين ادعا نيز با ادعاهاي قبلي آنها مبني بر عدم تحريف کليه
اديان الهي (13)
مغايرت پيدا ميکند و اگر اذعان نمايند که هيچ کدام از اين معارف تحريف نگرديدهاند
اين پرسش مطرح ميشود پس چه لزومي به مطرح شدن مجدد آن تحت يک شريعت ديگر در قرن
سيزدهم هجري بوده است؟!
نقض اصل دين بايد مطابق علم و عقل باشد، در آثار بهائيت
حال که متوجه شديم این اصل که از سوي بهائيان بديع و نو معرفي شده تازگي نداشته و
در معارف اسلامي به وضوح وجود دارد بي مناسبت نيست اين موضوع را مورد بررسي قرار
دهيم که آيا اين اصل در فرقه بهائيت عملي گشته و يا در حد يک شعار باقي مانده است؟
ذيلا به گوشه هايي از اظهارات سران بهائيت اشاره ميگردد:
در زماني که باب ادعاي پيامبري نمود از او حجت و معجزهاي براي اثبات ادعايش
درخواست شد او پاسخ داد که «صرفا ادعا حجت است و نيازي به دليل و برهان معجزه نيست
زيرا اگر ادعاي من حق باشد به دل مي نشيند و اگر ديديد که به دل ننشسته بدانيد
باطل است.» به عبارت ديگر وي دليل حقانيت خود را پذيرش ادعاهايش توسط عدهاي از
هوادارانش مي پنداشت!...
پس از او ميرزا حسينعلي نوري مؤسس بهائيت نيز به تبعيت از ايده علي محمد باب صرف
ادعاها را دليل حقانيت دانست و هنگامي که علماي نجف و کربلا از او معجزه اي جهت
اثبات پيامبري اش درخواست کردند اظهار داشت که اگر انبياء الهي معجزهاي به واقع
داشتند همه مردم دنيا خداپرست ميشدند و دليل اين که همه مردم به پيامبران نپيوسته
اند به اين خاطر بوده که معجزات جنبه ي مجازي داشته است. وي در کتاب ايقان آورده
است: «مقصود از شمس و قمر که در کلمات انبياء مذکور آمده است منحصر به اين شمس و
قمر ظاهري نيست که ملاحظه ميشود بلکه از شمس و قمر معاني بسيار اراده فرموده اند
که در هر مقام به مناسبت آن مقام معني اراده ميفرمايند»(14)
«...
که اگر در هر عصري علائم ظهور مطابق آنچه در اخبار است در علم ظاهر، ظاهر شود ديگر
که را ياراي انکار و اعراض ميماند و چگونه ميان سعيد و شقي و مجرم و متقي تفضيل
ميشود. مثلا انصاف دهيد اگر اين عبارت که در انجيل مسطور است بر حسب ظاهر، ظاهر
شود و ملائکه با عيسي بن مريم از سماء ظاهره با ابري نازل شوند دگر که ياراي تکذيب
دارد و يا که لايق انکار و قابل استکبار باشد بلکه في الفور همه اهل ارض را اضطراب
به قسمي احاطه ميکند که قادر بر حرف و تکلم نيستند تا چه رسد به رد و قبول» (15)
خوانندگان گرامي ملاحظه مينمايند که مؤسس بهائيت (حسينعلي نوري) و بابيت (علي محمد
شيرازي) چگونه دين را مطابق عقل و علم مطرح مينمايند که حتي از آوردن يک دليل و
برهان عقلي براي اثبات ادعاي خود عاجز بودهاند چه رسد به عملي کردن يک معجزه و يا
علامت ظهور که عامه مردم را مجاب نمايد!! به طور کلي علت آوردن معجزه از طرف
پيامبران و يا هويدا شدن علائم ظهور هر منجي الهي دليل و گواهي براي صحت مقام نبوت
است و الا بدون معجزه هر کسي ميتواند ادعاي پيامبري نمايد و اگر چنين باشد طبق
اظهارات حسينعلي نوري ميبايست ادعاي همه مدعيان دروغين را هم بپذيريم؟ معلوم نيست
وي و جانشينان او چگونه و بر اساس جه برهاني مدعيان جانشيني خود را مردود حساب
ميکرده اند؟!
يکي ديگر از موارد نقض اين اصل توسط سران بهائيت عدم رعايت اين اصل در انتخابات
شوراي
۹
نفره بيت العدل است به اين شکل که هر فردي که در اين شورا به عضويت انتخاب ميشود
با خواندن يک ورد - به اصطلاح دعا - معصوم ميگردد. و از آن پس در هنگام تصميم
گيريها در شوراي مزبور، از هر گونه اشتباه و خطا مصون ميگردد.
به عبارت ديگر فرد به محض انتخاب شدن به عنوان نماينده بيت العدل داراي مقام عصمت
ميگردد و احدي حق مخالفت با مصوبات شوراي مذکور را پيدا نميکند. براي اطلاع
خوانندگان گرامي به اظهارات سران بهائيت و خصوص شواري بيت العدل اشاره مينماييم:
عباس افندي ميگويد: «و بيت العدل عمومي که به انتخاب عمومي تأسيس و تشکيل شود تحت
حفظ و صيانت جمال الهي بو حراست و عصمت فائض از حضرت اعلي روحي لهما الفداست. آن چه
قرار دهند من عند الله است من خالفه و خالفهم فقد خالف الله و عصاهم فقد عصي الله
(16)
-
اما بيت العدل الذي جعله الله، مصدر کل خير و مصونا من کل خطا (17)
-
بايد به انتخاب عمومي يعني نفوس مومنه تشکيل گردد.(18)
سران بهائيت که ادعا دارند دين بايستي با عقل و منطق و علم تطابق داشته باشد و الا
هر مطلبي که منطقي عقلي و علمي نباشد دين نيز با آن تعارض و تباين دارد، چطور و با
کدام اصل علمي و عقلي موضوع معصوم شدن اعضا بيت العل در زمان تصدي در آن شورا را
تطبيق و تصديق مينمايند؟! کدام اصل منطقي اين مطلب را تأييد ميکند که امکان خطا
براي هر فرد وجود داشته باشد اما به محض انتخاب در شوراي بيت العدل ناگهان معصوم و
مصون از خطا ميگردد؟!!!
کليه اديان الهي و جوامع بشري اتفاق نظر دارند که بشرممکن الخطاست و امکان اشتباه
براي هر فرد انساني در هر لحظه وجود دارد و اگر انسان از روش شوراي مشورتي استفاده
نمايد، امکان اشتباه کمتر ميشود، اما معلوم نيست بهائيان که مدعي پايبندي اصول
علمي و عقلي و انطباق آن با دين هستند، چگونه آن را با دين نيز تطبيق ميدهند و با
اعتقاد به اين اصل (يعني عصمت منتخبين بيت العدل) و راه و روش کذايي آن، هم آبروي
علم و عقل و هم آبروي نداشته خود را بر زمين ريخته اند.
اگر بخواهيم موارد ديگر نقض اصل چهارم در متون بهائيت را در اين جا ذکر نماييم
مثنوي هفتاد من کاغذ ميگردد و خوانندگان را خسته مينمايد لذا جهت رعايت اختصار به
همين نکات بسنده گرديد.
عبدالبهاء میگوید : به دليل اين که علم و عقل و دين هر دو از منبعي واحد يعني
خداوند سر چشمه گرفته اند بنابراين نميتوان گفت که علم يک چيز ميگويد و دين
چيز ديگري. بنابراين بايد تطابق کامل بين علم و دين وجود داشته باشد. عبدالبها در
اين مورد ميگويد :«ديگر آنکه دين بايد مطابق با عقل باشد، مطابق با علم باشد؛
زيرا اگر مطابق با علم و عقل نباشد اوهام است. خداوند قوهي عاقله داده تا به
حقيقت اشيا پي ببريم و حقيقت هر شيء را ادراک کنيم. اگر مخالف علم و عقل باشد
شبههاي نيست که اوهام است»(19)
اين واقعيت که دين و علم از منبع واحد سرچشمه گرفته مورد تأييدو قبول مسلمين
نيز هست چرا که علم يکي از صفات الهي است و دين نيز از ناحيه ذات اقدس الهي
نازل گرديده است.
امّا اين نکته بايد همواره مد نظر باشد که:
بنا به نظر دانشمندان رشته هاي مختلف، هنوز بسياري از رازهاي خلقت براي بشر سر به
مهر و غير قابل دسترسي باقي مانده است که در مورد آنها چيزي نمي داند ضمن
اينکه بسيار ديده شده حجم قابل اعتنائي از علوم که در طي اعصار و قرون مورد قبول و
تأييد مجامع علمي دنيا بوده اند گاه وبيگاه مورد ترديد و بعضاً مورد انکار واقع شده
و مي شوند. بنابراين نمي توان گفت دين بايد با علم موجود مطابق باشد.
بنابراين آنچه که عبدالبهاء درباره تطابق علم و دين ميگويد که اگر دين مطابق با علم
نباشد اوهام است. براي اثبات صحت و حقانيت يک دين بايد تمام رموز خلقت کشف شود اما
مي توان جمله او را چنين اصلاح کرد و مدعي شد هر ديني با قواعد مسلم و غيرقابل
ترديد علم تعارض داشت آن دين جز خرافه و اوهام چيز ديگري نيست حال ببينيم آيا آئين
بهائي با علم و عقل تطابق دارد: بهائيتي که مدعي پيامبري آن برخلاف قواعد ثابت و
مسلم ادبي ميگويد و مي نويسند قطعاً خرافه است
به طور مثال: بهاءالله برخلاف نظر همه شيميدانان و کاني شناسان
معتقد است مس پس از هفتاد سال تبديل به طلا ميگردد: او در ايقان مي نويسد:
مثلاً در مادّه نحاسي (20)
ملاحظه فرمائيد که اگر در معدن خود از غلبه يبوست محفوظ بماند در مدّت هفتاد سنه به
مقام ذهبي مي رسد. اگر چه، بعضي خود نحاس را ذهب مي دانند که به واسطه غلبه
يبوست مريض شده و به مقام خود نرسيده(21و22)
در پایان نظر خوانندگان این مقاله را به اعتراف عبدالبهاء به تطابق قرآن با علم و
عقل جلب میکنم باشد که راه حق و حقیقت را در پیش گیریم
در بازخوانی کتاب مکاتبات عبدالبهاء (23)
تقریر دیگری از تطابق دین با علم را دیدم که به نظرم رسید، آن را نقل نمایم و تحلیل
مختصری در مورد آن داشته باشم. او می گوید اگر در یک زمان بین دین و علم روز،
مغایرتی به وجود آید، نباید جانب علم را گرفت. بلکه باید در آن موضوع، حق را به دین
داد و منتظر ماند تا علم روز، پیشرفت کند و برسد به حرف دین و معلوم شود، حرف دین
درست بوده است. حتّی اگر هزار سال هم طول بکشد، عیب ندارد. چون بالاخره در تضادّ
علم و دین، حق با دین است نه علم!
جالب است که مثال این موضوع را از اسلام و قرآن می آورد و بعد از تجلیل فراوان از
قرآن کریم می گوید: اهل فنون گمان بردندآراء علمی و ریاضی و فلسفی آن روز که بر
قواعد بطلمیوسی و مجسطی -که بر سکون ارض و حرکت افلاک _ استوار بود با نصوص صریح
قرآن مخالف است ولی بعد از هزار سال که علما و ریاضیون تحقیق و تدقیق کردند و با
ابزار های جدید رصد نجوم نمودند در یافتند که قواعد و قوانین علمی آن روز که آن را
قطعی می انگاشتند باطل است و کلام قرآن صحیح و معجزه است...!
آشفتگی فکری نامبرده در تعلیم "تطابق دین با علم " از این بیان کاملا هویدا می شود
که در جنگ امروزه اصحاب علم با اصحاب دین اگر حق با اصحاب دین است -چنانکه در اینجا
گفته اید- پس تطابق علم و دین چه معنی دارد؟ بایدبه اصحاب علم بگوئیم به علمتان
ننازید زیرا سالها بعد- حتی هزار سال بعد -در این تعارض خواهید فهمید حق با قرآن
بوده است نه با شما!
آیا منظور از این تعلیم و کلمه تطابق این است که اسلام دین حق است ؟!
اگر این است ،علم گرایان در همه شاخه ها آن را می پذیرند و اسلام می آورند و می
گویند بعدها -حتی هزارسال دیگر -خواهیم فهمید چنانکه عبد البها گفته حق با اسلام
است
آیاخود عبدالبها هم می پذیرد که آنچه در قرآن کریم است طبق استدلال خودش همواره حق
است و دیگران باید خود را با آن تطبیق دهند؟!
در این بازار ،مدعیان دروغین دین و پیامبران قلابی اگر همین ادعا را مطرح کنند و
تضاد خودشان را با علم به پیشرفت های آینده علم منوط کنند به آنها چه پاسخی باید
داد؟!
و سوالات همچنان ادامه خواهد داشت...
پی نوشت
:
[۱]
ابن اثير وي يکي از مورخين معروف است که در قرن هفتم هجري ميزيسته است.
[۲]
حکمت. علي اصغر. تاريخ اديان.
[۳]
فرهنگ عربي - فارسي خيام. چاپ هشتم
۱۳۵۷.
[۴]
همان مأخذ.
[۵]
سوره بقره / آيه
۱۷۱.
[۶]
سوره حج / آيه
۴۶.
[۷]
اصول کافي /
۱۴،
۱.
[۸]
اصول کافي. ج
۱
ص
۳۴.
[۹]
اصول کافي. ج
۱
ص
۲۶.
[۱۰]
اصول کافي ج
۱
ص
۲۵.
[۱۱]
همان مأخذ.
[۱۲]
اصول کافي
.
[۱۳]
بخت آور کمال الدين تاريخ و عقايد اديان و مذاهب سامي. ج
۱.
چاپخانه گيلان. خ فردوسي
۱۳۳۹ (مشاراليه،
بهائي مسلک و اين کتاب يکي از منابع مورد وثوق بهائيان است.) منبع دوم کتاب ايقان
نوشته ميرزا حسينعلي نوري. صص
۷۱ - ۷۰.
[۱۴]
نوري. ميرزا حسينعلي، ايقان. صص
۲۸
چاپ مصر
۱۳۱۸
هجري
۱۹۰۰
ميلادي.
[۱۵]
نوري، ميرزا حسينعلي. ايقان چاپ مصر
۱۳۱۸
هجري
۱۹۰۰
ميلادي. صص
۶۷ -۶۸.
[۱۶]
ترجمه: کسي که با بيت العدل مخالفت کند با خدا مخالفت کرده و کسي که نافرماني بيت
العدل کند به خدا عصيان کرده است.
[۱۷]
ترجمه: بيت العدل را خدا تعيين نموده، مصدر همه نيکيها و مصون از همه خطاها و
اشتباهات است.
[۱۸]
دهقان، غلامعلي. ارکان نظم بديع صص
۱۸۹ - ۱۹۰ (وي
از نويسندگان مورد وثوق بهائيان است.).
[۱۹]
خطابات عبدالبها ، مؤسسه ملي مطبوعات امري ، ج
۲
[۲۰]
فلز مس.
[۲۱]
ايقان ص ٤١٠بند١٦٥
[۲۲]
به سوی حقیقت علیرضا روزبهانی ص
۹۵
[۲۳]مکاتبات
عبدالبهاء مجلّد دوم، صفحات
۱۰۸