کلمه خاتم
به چه معناست؟
بهائیت
در ایران : برای اینکه بتوانیم بهتر و دقیق تر به مساله بپردازیم اول چند جمله در
باره لغت خاتم بگوییم ،در لغت نامه های معتبرآمده :کلمهي «ختم» و «خاتم» (به کسر و
فتح تا) در لغت بمعني «ما يختم به» و عاقبت هر چيز است و آنچه را که بوسيلهي آن
امري پايان پذيرد خاتم و خاتم گويند و ختم مصدر آنست «الختم ما يختم به» «الخاتم و
الخاتم ما يختم به، و عاقبت کلشيي». المنجد
دقیق ترین معني در لغت خاتم عاقبت هر چيز و وسيله ي اتمام است، و اگر گاه بمعني
انگشتري هم استعمال شده از راه مجاز و اطلاقات ثانويه است، زيرا چنانکه امروز پايان
نامه ها را امضاء ميکنند يا انگشت ميزنند، در سابق مهر ميکردهاند، و مهر يا امضاء
بمنزلهي اعلام اتمام مندرجات نامه است که پس از مهر يا امضاء، مطلبي اگر اضافه شود
از مناط اعتبار خارج است، و در واقع مهر ما يختم به المکتوب ميباشد.
با توجه به اهميت مهر و امضاء در ازمنهي قديم و حتي تا ادوار اخيره غالبا زايد اسم
خود را در نگين انگشتري حک مينمودند، که بهتر از آن حراست شود و بدست کسان نيفتد،
و کم کم کلمهي خاتم که بمهر اطلاق ميشده، به انگشتري نيز که جاي مهر را گرفته بود
به آن سبب گفته شد [1] و از معاني ختم، بستن و پوشيدن است [2] و بنابراين معني
ميتوانيم بگوئيم به انگشتري که خاتم گفته شده به اعتبار پوشيدن انگشت به آن
است،
اینجاست که در هر صورت اطلاق خاتم به انگشتري از روي مجاز است نه واقع، و قانون ادب
اقتضا ميکند، ما در هر عبارتي لغتي مشاهده نموديم که براي آن علاوه بر معني اصيل
لغوي يک معني عرفي مجازي و اصطلاحي موجود بود، ماداميکه بحکم سياق عبارت و قرينهي
حالي و کلامي امکان اخذ معني اصلي موجود است نميتوانيم معني مجازي را از کلام
بگيريم، مگر اينکه استفادهي معني حقيقي کلمه از عبارت صحيح نباشد، و هميشه معني
حقيقي اصالت دارد، مگر بقرينه انصراف بمعني مجازي پيدا کند،
مثلا اگر کسي گويد دخلت الشمس في البيت (خورشيد داخل خانه شد) از قرينه ميفهميم
که منظور گوينده از خورشيد نور آنست، و اطلاق شمس بنور آن مجازا و روي علاقهي علت
بمعلول است، ولي اگر گفته شد طلعت الشمس (خورشيد طالع شد) ميفهميم گوينده طلوع
خورشيد را از افق اراده نموده، و همچنين در آيهي شريفهي خاتم النبيين ما با
استفاده از معني اصلي لغوي آن دو قرائن کثيرهي ديگر از کتاب و سنت و اجماع مسلمين
بشرح سابق الذکر (در بحث نبي) مييابيم که مراد حق متعال ارادهي معني اصلي و حقيقي
از لفظ خاتم و اعلام اتمام نبوت بوجود مسعود حضرت محمد بن عبدالله (ص) ميباشد و با
وجود قرائن موجودهي ديگر مجالي براي انصراف لغت از معني حقيقي بمعناي مجازي وجود
ندارد [3] و هيچگاه کلمهي خاتم بمعني زينت و تصديق (بطوريکه نويسندهي
خاتميت ادعا نموده) نيامده تا بالنتيجه بگوئيم پيغمبر اسلام زينت و انگشتري انبياء
و تصديق کنندهي پيغمبران سلف است، و لهذا نويسندهي بهائي هيچ دليل و قرينه بر
استعمال کلمهي خاتم بجاي زينت يا تصديق نقل ننموده و اين معني را از خود ساخته،
و يک اصطلاح من در آوردي ذکر کرده است، بخصوص که معمولا وقتي ميگويند انگشتري در
دست فلاني است، چنين فهميده ميشود که بفرمان او و در اختيار اوست نه زينت او، در
اين صورت بر فرض که انگشتري معني حقيقي خاتم هم باشد باز نميتوانيم خاتمالنبيين
را انگشتري انبياء معني کنيم، مگر معني مجازي جعلي مؤلف بهائي را بپذيريم، و البته
جاي انکار نيست که حضرت خاتم النبيين صلي اله عليه و آله و سلم تصديق کنندهي
انبياي سلف بوده و شأن نبي صادق همين است،
اما باید دانست که اين مطلب مطلقا و به ادنا وجهي مناسب با کلمهي خاتم نيست و از
تشبثات عجيبهي اين طايفه ميباشد، و ميپرسيم که مگر ساير پيغمبران گذشته مصدق
انبياي پيش از خودشان نبودهاند؟ مگر حضرت مسيح بن مريم حضرت موسي را تصديق ننموده؟
و مگر حضرت موسي (ع) ابراهيم و نوح و ساير انبياي پيش را تصديق نکرده؟ و آيا تصديق
انبياي سلف از مختصات پيغمبر خاتم بوده که به اين صفت مشهور و ممتاز گردد، آنهم در
لفظي که بهيچوجه معني تصديق و تأييد را نرساند، بخصوص که ميبينيم در خود قرآن آنجا
که صحبت از تصديق پيغمبر (ص) نسبت به انبياء گذشته و اديان سالفه است با همان لفظ
تصديق ذکر گرديده:
و مصدقا لما بين يدي من التوارة و الانجيل - ولکن تصديق الذي الايه جاي بسي شگفتي
است بهائيه که براي اثبات مرام خود غالبا حقايق روشن و متفق عليها را انکار
ميکنند، گاهي براي منظور خاص به اقوال شاذو کلمات دو پهلو و معاني مجازي (خود
ساخته) که نزد اهل تحقيق به پشيزي نير زد تمسک ميجويند و از قديم گفتهاند: «الغريق
يتشبث بکل حشيش».
پی نوشتها :
[1] الخاتام حلي للاصبع حفر عليه اسم اللابس ام لا (المنجد) (و در همين ماده خاتام
و خاتم بيک معني ذکر گرديده.
[2] اختتمه - عکس افتتحه (المنجد).
[3] حتي خود بهاء الله نتوانسته از بداهت معني کلمهي خاتم
در آيهي مذکوره بگذرد، و در مجموعهي «اشراقات» صفحهي 292 صريحا پيغمبر اسلام را
کسي معرفي ميکند که بوجود او نبوت و رسالت انتهي يافته است و گويد: الصلوة و
السلام علي سيد العالم و مربي الامم الذي به انتهت الرسالة و النبوة و علي آله و
اصحابه دائما ابدا سرمدا... الخ و همچنين عبدالحميد اشراق خاوري مؤلف بهائي در جلد
يک کتاب «رحيق مختوم» ص 78 مينويسد: «در قرآن سورة الاحزاب محمد رسول الله را خاتم
النبيين فرموده جمال مبارک جل جلاله (مقصود بهاء الله است) در ضمن جملهي مزبوره
ميفرمايند: «که مقام اين ظهور عظيم و موعود کريم از مظاهر سابقه بالاتر است، زيرا
نبوت بظهور محمد رسول الله که خاتم النبيين بود ختم گرديد»
و باز «شيخ محمدعلي قايني بهائي» در کتاب «دروس الديانه» در مقام بيان عقايد اهل
بهاء در درس دهم ص 7 مينويسد: «چون ذکر عقيدهي اهل بهاء در ميان است مناسب چنين
مينمايد که اعتقاد خود را در حق مظاهر الهيه که از قبل بودهاند بيان کنيم و کشف
حجاب از وجه اهل ارتياب بنمائيم، ما بهائيان بعد از ايمان بخدا و اقرار بوحدانيت و
فردانيت و تقديس ذات مقدسش از هر نعت و صفت بحقانيت جميع انبياء و مظاهر احديت
معترف و بتمام کتب آسماني مؤمنيم و حضرت رسول محمد ابن عبدالله صلي الله عليه و آله
و سلم را عقل کل و ختم رسل ميدانيم چه خوب بود بهائيان براي فهم معاني کلمات و
ترجمهي آيهي شريفهي خاتم النبيين مولا و مقتداي خودشان را قاضي و حکم قرار
ميدادند و بتأليفات مبلغين امر که بمهر «لجنهي ملي نشريات امري» معهور گرديده نير
توجهي مينمودند.