مقالات بهائیت (3597)
پاسخ به چند سؤال در موضوع بهائیت (بخش هشتم قسمت دوم)
بهائیت در ایران: مدت زمانی است که از خانم رئوفی یک اثر با عنوان "بهائیت از درون " به چاپ رسیده و روانۀ بازار کتاب شده است. از ایشان در خواست کردیم بعد از گذشت تقریبا ً دو دهه از پذیرش دین اسلام به چند پرسش پاسخ دهند. بخش هشتم این مطالب جهت استفاده کاربران گرامی ارائه میگردد.
پایان کار باب
میرزا تقی خان امیر کبیر وزیر ناصر الدین شاه که دستور اعدام باب را صادر کرد.
10- بالاخره فتنۀ باب چگونه پایان یافت ؟
امیر نظام (امیر کبیر)دستور از بین بردن علی محمد شیرازی را صادر کرد.
اعتضادالسلطنه در این مورد می نویسد:«میرزا تقی خان امیر نظام که در آن عصر وزیر ایران بود به عرض حضور مبارک رسانید که تا میرزا علی محمد باب زنده است اصحاب او آسوده نخواهند بود بهتر آن است که باب را در معرض هلاک درآورند و یکباره این فتنه بنشانند، شاهنشاه جهان فرمود این خطا از حاجی میرزا آقاسی افتاد که حکم داد بی آنکه او را به دارالخلافه آورند بدون تحقیق به چهریق فرستاده محبوس بداشت. مردم عامه گمان کردند که او را علمی و کرامتی بوده، اگر میرزا علی محمد شیرازی را رها ساخته بود تا در دارالخلافه آمده با مردم محاورت مجالست نماید بر همه کس مکشوف می گشت که او را هیچ کرامتی نیست. میرزا تقی خان عرض کرد کلام الملک ملوک الکلام.»
بعد از این جریان بار دیگر باب را به تبریز آوردند و پس از یک ماه نشست کوتاه و محاکمۀ مجدد شاهزاده حشمت الدوله حمزه میرزا حکمران وقت تبریز برای کسب فتوی قتل علی محمد شیرازی از جانب علماء باب را به همراه چند فراش به درب خانۀ آنان فرستاد. این واقعه را میرزا مهدی خان زعیم الدوله حکمت که در جریان تنگاتنگ ماجرا قرار داشته چنین بر می شمارد :«باب را در کوچه و بازار گرداندم و در حالیکه شب کلاهی بر سر داشت پیاده با پای برهنه راه میرفت و به زنجیر بسته بود. آن سه نفر باب، ملا محمد علی و سید حسین یزدی به منزل حاجی میرزا باقر مجتهد پیشوای اصولیین بردند. به باب در آنجا فتوای قتل داد ولی این موضوع برای من ثابت نیست چه به کرات شنیدم که مجتهد به علت بیماری یا تمارض ورزید و یا روی نشان نداد. سپس باب را به منزل ملا محمد ممقانی ملقب به حجت الاسلام بردند و از جمله حاضرین مجلس پدرم و پدربزرگم و حاجی میرزا عبدالکریم و میرزا حسن زندزی ملقیان به ملاباشی و جمعی از اعیان بودند. وقتی باب وارد شد صاحبخانه او را اکرام کرد و وی را در بالای مجلس نشاند و گفت: این کتب و صحائف از صاحبخانه پرسید: بدانچه نوشته شده و به صحت نوشته ها اقرار داری و اعتراف میکنی؟ علی محمد شیرازی گفت:آری من به صحت آنها اعتراف میکنم. صاحبخانه پرسید آیا تو بر عقیدۀ خود باقی میباشی؟ یعنی این که خودت میگفتی مهدی منتظر قائم از اهل بیت محمد (ص) هستم؟
علی محمد شیرازی گفت: آری[1].
حجت السلام گفت :اکنون کشتن تو واجب است و خون تو به هدر رفت.
مرحوم ملا محمد تقی حجت الاسلام فرزند مرحوم ممقانی که خود مستقیماً در جریانات حوادث علی محمد شیرازی و اعدام او قرار داشته در همان زمان در رساله ای به درخواست ناصرالدین شاه قاجار می نویسد:
نخست علی محمد شیرازی را به خانۀ حاج میرزا باقر پسر حاج میرزا احمد مجتهد تبریز بردند و در آنجا به خانۀ والد حجت الاسلام آوردند و این دایی حقیر آن وقت در آن مجلس حضور داشت. مشارالیه را در پیش روی والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال شفقت و دلسوزی به مشارالیه القا فرمود پس والد پس از یاس از این فقره از در احتجاج درآمده فرمودند:
کسی که چنین ادعای بزرگی در پیش دارد بی بینه و برهان کسی از او نمیپذیرد آخر این دعوی ها که تو میکنی دلیل و برهانت بر اینها چیست؟
باب بی محابا گفت: اینها که تو میگویی دلیل و برهانت بر آنها چیست؟ والد از روی تعجب خندید و فرمود: سید توکه طریق محاوره را هم بلد نیستی از منکر کسی بینه نمیخواهد شهود و بینه وظیفه مدعی است من که مدعی مقامی نیستم بینه محتاج اقامه، دلیلی نمیخواهد.
والد بعد ازتعجب زیاد از این جواب ناصواب فرمودند ای مرد من که به تو حالی کردم که آقاسری دلیل وظیفه مدعی است نه منکر تو هنوز در امور بدیهه که جاهلی
علی محمد شیرازی گفت : دلیل من تصدیق علماست.
فرمودند علمایی که تو راتصدیق کردند با اغلبشان من ملاقات کردم آنها را صاحب عقل درستی ندیدم و تصدیق سفهاء مناط حقیقت کسی نمیباشد. گذشته از این اگرتصدیق علما دلیل حقیقت باشد اینک در میان جمیع ملل باطله اسلامیه و غیر اسلامیه علمای متحجر بوده و هستند که تصدیق مذهب خود را میکنند بنابراین پس باید جمیع مذاهب و ملل باطله حق باشند و هذا شیء عجب.
باب گفت: دلیل نوشته های من است.
فرمودند نوشتجات تورا هم اکثرش را دیده ام جز کلمات مزخرفه مهمله معقل المعانی و مختل المعانی چیزی در آنها مشاهده نکردم و در حقیقت آن نوشتجات دلیل روشن بر بطلان دعاوی توست نه دلیل حقیقت.
علی محمد شیرازی گفت: آنهایی که نوشتجات را دیده اند همه تصدیق کرده اند.
والد فرمودند تصدیق دیگری بر ما حجت نیست و آنگاه این ادعاها که تو میکنی از دعوت امامت و وحی آسمانی و نبوت و امثال آن جز معجزه یا تصدیق دیگر راه ندارد اگر داری بیاور والا حجتی بر ما نداری.
علی محمد شیرازی گفت: خیر دلیل همان است که گفتم.
والد فرمودند حال باز در آن دعاوی که در مجلس همایونی در حضور ما کردی از دعوی صاحب الامری و انفتاح باب وحی تاسیس و اینان به مثل قران و غیره آیا در سر آنها باقی هستی؟
باب گفت: آری!
فرمودند : از این عقاید برگرد خوب نیست، خود و مردم را عبث به مهلکه میانداز .
علی محمد: حاشا وکلا.
پس والد قدری نصایح به آقا علی محمد کردند ولی اصلا مفید نیفتاد موکلان دیوانی خواستند آنان را بردارند باب رو به والد کرده عرض کرد حالا شما به قتل من فتوا میدهی؟
والد فرمود: حاجت به فتوای من نیست همین حرفهای تو که همه دلیل ارتداد است خود فتوای تو هست.
گفت: نه، من از شما سؤال میکنم.
والد فرمودند: حال که اصرار داری بلی مادام که دراین دعاوی باطله و عقاید فاسده که اسباب ارتداد است باقی هستی به حکم شرع انور قتل تو واجب است ولی چون من توبه مرتد فطری را قبول می دانم اگر از این عقاید اظهار توبه نمایی من تو را از این مهلکه خلاص میدهم.
پس مشارالیه را با اتباع از مجلس برداشتند و به سوی میدان سربازخانۀ حکومت بردند.
...ادامه دارد ...
زبان " اسپرانتو " و بهرهگیری تشکیلات بهائیت از آن
بهائیت در ایران : شاید شما به واژه اسپرانتو برخورد کرده باشید. در این مطلب سعی خواهیم کرد به تاریچه این واژه یا زبان و ارتباز آن با فرقه ضاله بهائیت بپردازیم .
تاریخچه شکلگیری زبان"اسپرانتو"
"اسپرانتو"، زباني بينالمللي است كه برای نخستینبار در 26 سپتامبر 1887میلادی با جزوهاي با نام "يك زبان جهاني" كه مؤلف آن، امضاي مستعار اِسْپِرانْتو به معناي "اميد"را براي خود انتخاب كرده بود، به جهان معرفی شد. مبدع این زبان، يك پزشك و لغتشناس لهستاني به نام "لوْدويك زامِنْهوف" بود که زبان ابداعیاش بعدها به همين نام مستعار یعنی اسپرانتو معروف شد. اين زبان داراي دستورزبانی بسيار آسان است و تنها 16 قاعده دارد. ادعا میشود که اين زبان طبق آخرين روشهاي كدگذاري علمي ساخته شده تا همه مردم جهان، حتي افراد ناتوان ذهنی يا نابينايان و ناشنوايان نيز بتوانند به آساني آن را ياد بگيرند و با هم تفاهم برقرار كنند.
اين زبان داراي 29 حرف الفباست كه از لاتين گرفته شده و به صورت استاندارد درآمدهاست. هر حرف فقط يك صدا دارد و هر چه نوشته شود، همان با تلفظِ استاندارد خوانده ميشود. حرفي كه نوشته شود و خوانده نشود در اسپرانتو وجود ندارد و هر قاعده اين زبان، داراي يك علامت يا كدشناسي در خود كلمه است. این نوع ویژگیهای این زبان باعث شده تا فراگيري آن را آسانتر از زبانهاي ديگر بدانند. مركز جهاني اسپرانتو در بندر "روتِرْدام" (واقع در هلند) قرار دارد و داراي بيش از 3500 شعبه در يكصد و ده كشور جهان است. همچنين بالغ بر 22 ایستگاه راديويي از خاور دور گرفته تا اروپاي شرقي، غربي و امريكاي جنوبي، مرتباً در حال پخش برنامه به زبان اسپرانتو هستند. اسپرانتو به علت ساختار علمی و آسان خود، خیلی زود مورد توجه اندیشمندان و دانشمندان با ملیتهای گوناگون قرار گرفت و به دلیل ویژگیهای فراگیرش، سازمان مللمتحد در سال 1954 به اتفاق آرا، آن را به عنوان یک زبان بینالمللی بیطرف به رسیمت شناخت و آموزش اسپرانتو را به اعضای خود سفارش کرد.
کنگرهها
اسپرانتو، زبان ملی هیچ کشوری نیست. هر سال صدها کنگره، کنفرانس، سمینار و نشست در زمینههای گوناگون به زبان اسپرانتو در کشورهای مختلف دنیا برگزار میشود که از مهمترین آنها میتوان به "کنگره بینالمللی اسپرانتو"(UK)، کنگره بینالمللی جوانان اسپرانتودان"(IJK)،"کنگره جهانی پزشکان اسپرانتودان (IMEK)" و... اشاره کرد.
"سازمان جهانی اسپرانتو"(UEA) نیز به عنوان مشاور رسمی سازمان مللمتحد و یونسکو، در ردیف سازمانهای بیطرف بینالمللی قرار دارد و شبکه نمایندگی آن با بیش از دوهزار عضو در ۱۰۰ کشور جهان، پاسخگوی نیازهای اطلاعاتی اسپرانتودانان در زمینههای گوناگون است.
انجمنهای وابسته به زبان اسپرانتو
شبکه" Pasporta Servo" (خدمات گذرنامهای) از جمله خدمات ویژهای است که در جهان اسپرانتو به وجود آمدهاست. بر اساس خدمات این نهاد، اسپرانتودانان هنگام سفر به کشورهای دیگر، از سوی کسانی که آمادگی خود را جهت پذیرش مهمان در کتابچهای که هر سال منتشر میشود، ثبت کردهاند، مورد پذیرایی قرار میگیرند و بدینسان، هزینههای اقامت در هتلهای گرانقیمت را متقبل نمیشوند، هم اکنون این شبکه در ۶۶ کشور جهان فعال است.
انجمنهای گوناگون و بینالمللی اسپرانتو این امکان را به افراد میدهد که نیازهای اطلاعاتی خود را در کوتاهترین زمان ممکن برآورده سازند. "انجمن بینالمللی پزشکان اسپرانتودان(UMEA)، "انجمن بینالمللی معلمان اسپرانتودان"(ILEI)، "انجمن علمی اسپرانتودانان(ISAE)، "انجمن بینالمللی روزنامهنگاران اسپرانتودان (TEĴA)، "شبکه بینالمللی ترجمه بهوسیله اسپرانتو"(ITRE)، "انجمن نویسندگان اسپرانتو" (EVA)، "انجمن بینالمللی مطالعات مذهبی و خداشناسی" (ASISTI) و...، از جمله مراکزی هستند که اطلاعات تخصصی در اختیار علاقمندان قرار میدهند و نشریات تخصصی خود را به زبان اسپرانتو در سطح جهان منتشر میکنند.
ضمن اینکه صدها روزنامه، مجله، ماهنامه، فصلنامه، سالنامه، گاهنامه، کتابهای علمی، فنی، فرهنگی، هنری و ادبی در سطوح بینالمللی به زبان اسپرانتو منتشر میشوند همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، فرستندههای رادیویی بینالمللی از بسیاری از کشورهای جهان مانند: چین، برزیل، کوبا، اتریش و... به صورت روزانه و هفتگی به اسپرانتو برنامه پخش میکنند.
گروههای حامی اسپرانتو
به ادعای حامیان زبان اسپرانتو، هر کس این زبان را فرا میگیرد، امتیاز بهرهمندی از دو تمدن را خواهدداشت که در حال تعامل با یکدیگر و غنیسازی خود هستند. آنها معتقدند هر فرد در بدو تولد، از سنتها، اخلاقیات و اعتقاداتِ مردمان خود(فرهنگهای محلی) تأثیر میپذیرد اما مرحله دوم، زمانی است که فرد با میل و علاقه خود انتخاب میکند که با یادگیری زبان اسپرانتو به یکی از "شهروندان جهانی" تبدیل شود.
بر اساس این اعتقاد، کسانی که این "تابعیت دوگانه" را از طریق اسپرانتو انتخاب میکنند، "اسپرانتیست" نامیده میشوند؛ افرادی که نهتنها این زبان را میدانند بلکه از آن برای ایجاد ارتباط با اسپرانتیستها در سرزمینهای دیگر و تعامل با فرهنگهای مختلف استفاده میکنند.
بدینترتیب، پس از پیدایش اسپرانتو، کسانی که آن را آموخته بودند، هر روز نیاز بیشتری را جهت سازماندهی و تشکیل گروههایی برای تمرین و استفاده از این زبان، کمک به دیگران برای یادگیری آن و تلاش جهت ترویج اسپرانتو را احساس کردند. این گروهها بهتدریج شکل گرفتند و با گذشت زمان رشد کردند، بهگونهای که امروز، صدها سازمان فعال در این زمینه در سراسر جهان وجود دارد. این گروهها به همراه اسپرانتیستها، آنچه را "جهانِ اسپرانتو" خوانده میشود، تشکیل میدهند. فعالیتهایی که در این جهان جریان دارد، به اصطلاح "نهضت اسپرانتو" خوانده میشود که اعضا و هوادارانی در سراسر دنیا دارد.
اسپرانتو در ایران
زبان اسپرانتو همزمان با جنبش مشروطیت و تکاپوهای روشنفکرانه و تجددطلبانه به ایران وارد شد. بیش از یکصد سال پیش، بانوان ایرانی زبان اسپرانتو را به صورت رایگان در مدارس خاصی که برای این منظور تأسیس شده بود، فرامیگرفتند.
در دهه1920 میلادی، همزمان با تشکیل اولین اجلاس جامعه ملل، نمایندگان ایران پیشنهاد دادند تا زبان اسپرانتو به عنوان زبان مراودات بینالمللی انتخاب شود. بهدنبال این پیشنهاد، حملههای شدیدی به اسپرانتو شد، بهخصوص هیأت فرانسوی، هیاهوی بسیاری بر ضد این طرح به راه انداخت چراکه از نگاه فرانسویان، زبان فرانسه باید به عنوان زبان بینالمللی انتخاب میشد. این امر باعث شد تا در نهایت، پیشنهاد ایران شکست بخورد. البته بعدها سازمان یونسکو برای این زبان سه قطعنامه صادر کرد و نکته جالب اینکه، دولت ایران، هم پیش و هم پس از انقلاب به این قطعنامه رأی داد و ایران به عنوان یکی از اعضای یونسکو پذیرفت که زبان اسپرانتو را به عنوان یک واحد اختیاری در دورههای نظام آموزشی خود ارائه دهد.
فصلنامه اسپرانتوی ایران
نشریه "پیام سبزاندیشان"، فصلنامه ایست که چندین سال است به زبان فارسی و اسپرانتو منتشر میشود. هر شماره این مجله، ۵۶ صفحه دارد که نیمی از آن به زبان فارسی و نیم دیگر به زبان اسپرانتو است. متن کامل مطالب این مجله به صورت رایگان از طریق فضای مجازی در اختیار عموم قرار دارد.
مراکز اسپرانتوی ایران
"سازمان جوانان اسپرانتودان ایران" در سال ۱۳۷۲ بنیانگذاری شدهاست. در سال ۱۳۷۵ نیز مؤسسه "سبزاندیشان" به ثبت رسید که پوششی قانونی برای فعالیتهای سازمان مورد اشاره بود.
در سال ۱۳۸۳، "انجمن اسپرانتوی ایران" رسماً اعلام موجودیت کرد که از سال ۱۳۸۴ به عنوان شاخه کشوری انجمن جهانی اسپرانتو در ایران پذیرفته شد و با این انجمن همکاری متقابل دارد.
بهائیت و اسپرانتو
بعضی مطالعات حاکی از بهرهگیری برخی از جریانها و گروههای خاص فکری-اعتقادی از زبان اسپرانتو است که آن را به اشکال مختلف در جهت مقاصد خود مورد استفاده قرار می دهند. یکی از این گروهها، فرقه تشکیلاتی "بهائیت" است که برخی شواهد تاریخی، از وجود ارتباطهایی میان این تشکیلات و زبان اسپرانتو حکایت دارد که در ادامه به طور مختصر به آنها اشاره میشود:
گرایش"لیدیا زامنهوف"، دختر مبدع اسپرانتو به بهائیت
"لیدیا زامنهوف"، دختر لودویک زامنهوف، مخترع زبان بینالمللی اسپرانتو بود. لیدیا، یکی از معلمان و حامیان برجسته این زبان بود.
نکته قابلتأمل درباره وی این است که هرچند خانواده وی کلیمی بودند اما او بعدها به مسلکبهائیتگروید. لیدیا از لهستان به ایالات»متحده مهاجرت کرد و در کلولند امریکا در مؤسسات آموزشی مختلفی از جمله دبیرستان "شاکر هایت " (Shaker Heights) و تئاتر "هیپودورم" (Hippodrome Theater)، به تدریس زبان اسپرانتو پرداخت. وی مورد استقبال بسیاری از جوانان و قومیتهای مختلف مقیم کلولند قرار گرفت.
-تشویق به زبان اسپرانتو در بهائیت
به ادعای بهائیان برای اینکه انسانها بتوانند راحتتر با هم ارتباط داشته باشند و آنچه تحت عنوان "وحدت عالم انسانی" مطرح میکنند، بهتر تحقق پذیرد، نیاز به زبان و خطی واحد دارند. با این حال، خود در این زمینه رفتاری متناقض در پیش گرفتهاند، بهطوریکه مردم را گاهی به زبان عربی، گاهی به انگلیسی، گاهی بهزبان اسپرانتوو گاه به زبان فارسی دعوت کردهاند.
"بهاءا..."، سرکرده این حزب تشکیلاتی میگوید: «در راه من به جز زبان عربی سخن نگویید». این در حالی است که خودش کتابهای فارسی زیادی دارد یا پسرش "عبدالبهاء" در جایی گفتهاست: «زبان اسپرانتو را دوست داشته باشید زیرا این زبان، زبان جدیدی است».
-بهائیت و تلاش جهت آموزش زبان اسپرانتو
همانگونه که اشاره شد، بهائیان اهمیت زیادی برای وحدت جهانی با یک دولت، یک ارتش، یک پارلمان و زبان واحد، قائل هستند. از آنجاییکهبهاءا...در کتاب خود وعده داده بود، بهزودی تمام مردم جهان با یک زبان صحبت خواهندکرد،فرزندش راهاندازی مدرسه آموزش زبان "اسپرانتو" را در ایران دنبال کردکه البته در همان سالهای نخست به شکست انجامید.
"اسلمنت" در کتاب "بهاءا... و عصر جدید"(صفحه 186) از عبدالبهاء نقل میکند: «الحمدللّه دکتر زمنهوف، لسان اسپرانتو را اختراع نموده، باید قدر آن دانست چه که ممکن است این لسان، عمومی شود. لهذا باید جمیع آن را ترویج نمایند تا روز بهروز تعمیم یابد و در مدارس تعلیم دهند و در جمیع مجامع به این لسان تکلم نمایند تا جمیع بشر زیاده از دو لسان محتاج نشوند؛ یکی لسان وطنی، یکی لسان عمومی»
"کسروی" نیز در ایرادهایی که به آثار عربی بهاءا... وارد ساخته به آموزش زبان اسپرانتو در میان بهائیان اشاره کرده و مینویسد: «...مثلاً در دورهای، عبدالبهاء، بهائیان را به آموختن زبان اسپرانتو تشویق مینمود. آموختن اسپرانتو در دورانی که زبان انگلیسی، مثل امروز زبان بینالمللی نشده بود، فواید فراوانی داشت؛ زبانی بود ساده که آموختنش موجب نزدیکی بهائیان شرق و غرب میشد. از جمله یک مستشرق اروپایی که در دهه ۱۹۳۰ از ایران دیدن کرده با تحسین و تعجب نقل میکند که در طالقان با روستائیان بهائی، از زن و مرد به اسپرانتو گفتگو نمودهاست. حال، آیا میتوان گفت که به استناد این گروه از الواح، امروزه نیز بهائیان باید به آموختن اسپرانتو روی آورند؟ البته خیر، زیرا نظر عبدالبهاء، تسهیل ارتباط بین بهائیان ایرانی و بهائیان خارجی با زبانی مشترک بوده و این امر امروز، با انگلیسی حاصل است نه آنکهاسپرانتودر دیانت بهائی از اهمیتی خاص بهرهمند باشد.» این نقل قول کسروی، خود، شاهدی از اهمیت زبان اسپرانتو نزد بهائیان است.
خود بهائیان نیز در کتاب "قرن انوار"، صفحه 10 مینویسند: «تأکيد بر تعليم و تربيت سبب شد که مدارس بهائى در پايتخت و ولايات تأسیس شوند، ازجمله مدرسه "تربیت دختران" که در تمام ایران شهرت یافت و با مساعدت دوستان بهائی امریکایی و اروپایی، درمانگاههایی نیز به کار پرداخت. حتی در سال 1925، جامعههای بهائی در بعضی از شهرهای ایران، کلاسهای [آموزش] زبان اسپرانتو تأسس نموده بودند زیرا از تعلیم حضرت بهاءا... درباره لزوم زبانی بینالمللی که بعد از زبان ملی باید انتخاب شود، آگاه بودند.»
منابع:
http://www.kasravi-va-bahaigari.com.
kurso.com.br
Dmsonnat.ir
noghtenazar.org/node
خبرگزاری میراث فرهنگی
قرن انوار، ناشر: مرکز جهانی بهائی عصر جدید، مؤسسه چاپ و نشر کتاب دارالمشتات آلمان.
ایران عصر پهلوی ارض موعود بهائيان
به بهانه سالروز شکوهمند پیروزی انقلاب اسلامی
بهائیت در ایران : يكي از مظاهر اسلامزدايي در دوران حاكميت 50 ساله پهلويها، تقويت روزافزون مذاهب و اديان باطله اعم از اديان منسوخه يا مذاهب ساختگي و بيپايه بود. در اين دوران فرقه بهائيت رشد بيسابقهاي يافت. بهائيان در دوران حاكميت رضاشاه موفق شدند «محافل» و «بيتالعدل» خود را دائر كنند. آنان فعاليتهاي خود را به ويژه در زمينههاي فرهنگي تعقيب ميكردند. مدارس آنان شامل دبستان و متوسطه اعتبار خاصي داشت و تعداد زيادي از خانوادههاي روشنفكر و بانفوذ تهران فرزندان خود را در اين مدارس ثبتنام ميكردند. دختران ارشد رضاشاه و پسر ارشد او (شاه بعدي) آموزشهاي اوليه خود را در مدارس بهائيان تهران ديده بودند.(1) به گفته ارتشبد حسين فردوست «رضاشاه با بهائيت روابط حسنه داشت تا حدي كه اسدالله صنيعي را كه يك بهائي طراز اول بود، به آجوداني مخصوص وليعهد خود منصوب كرده بود.(2)
فردوست مينويسد:
" در دوران محمدرضا، بهائيت در ايران توسعة عجيبي يافت و آنها بر مبناي انگيزه و نقاط ضعف، به شدت افراد را جذب ميكردند. چند مورد مطمئن به اطلاعم رسيد كه فرد مقروض بوده و سازمان بهائيت قروض او را پرداخته تا بهائي شد. زن نيز از وسايل مهم جلب افراد بود و ترتيبي ميدادند تا از طريق دختران بهائي به عنوان مبلغ عمل ميكردند."
در دوراني كه بهائيت ايران قوي بود، در فرمهاي استخدام و غيره در مقابل مذهب صراحتاً «بهايي» مينوشتند. ولي وقتي در موضع ضعف قرار ميگرفتند (مانند حركت مردم تهران و تخريب حظيرهالقدس) خود را «مسلمان» معرفي ميكردند! آنها در فرمهاي ارتش و نيروهاي انتظامي، خود را «مسلمان» معرفي ميكردند.
سازمانهاي دولتي گاهي از ساواك سئوال ميكردند كه فلان فرد در تعرفه استخدامي يا تعرفة ساليانه، در مقابل مذهب خود را «بهائي» معرفي كرده، با او چه بايد كرد؟ ساواك جواب ميداد: اگر براي استخدام است، استخدام نشود مگر اينكه بنويسد مسلمان و آنهايي كه استخدام شدهاند بايد در مقابل مذهب «مسلمان» بنويسند وگرنه بازنشسته شوند.
اين پاسخ رسمي ساواك بود، ولي رعايت نميشد و ساواك نيز حساسيتي نداشت. زماني منوچهر اقبال، مديرعامل شركت نفت، به طور كلي و براي تمام شركت نفت استعلام كرد كه در مقابل افرادي كه مذهب خود را «بهائي» مينويسند چه بايد كرد؟ ساواك جواب مرسوم فوق را داد. اقبال پاسخ داد كه ممكن نيست چون تعداد بهائيها در شركت نفت بسيار زياد است.»(3)
سرهنگ محمدمهدي كتيبه در كتاب خاطرات خود مينويسد:
" شيراز يكي از مراكز عمدة فعاليت بهائيان بود، چون منزل سيدباب رهبر آنها در شيراز بود و تقريباً حكم مكه را براي آنها داشت. منزل دايي باب در خيابان احمدي شيراز را هم بهاييها به عنوان زيارتگاهي بازسازي كرده بودند. يك بار كه شاه به شيراز آمده بود، سيدنورالدين حسيني از فرصت استفاده كرده، دستور داد به اين دو مركز بهائي حمله كنند. اين جريان گذشت و بعد، از تهران دستور دادند كه فعاليت بهاييها كمي محدود شود. استاندار شيراز – سرلشكر همت – بهايي بود و تصميم داشت خانه دايي سيدباب را بازسازي كند. مردم متوجه شدند كه سيمان، گچ و ماسه در كنار اين ساختمان ريخته و آمادة تعمير ساختماناند. آقاي سيدنورالدين حسيني به استاندار تلفن كرد و از او خواست تا مانع اين كار شود. آقاي نورالدين حسيني آدم بانفوذي بود و تمام شهر از ايشان حرفشنوي داشتند، اما استاندار در جواب ايشان گفت من دستور دادهام اين كار انجام شود. سيدنورالدين حسيني به استاندار گفت: از شما مي خواهم شهر را به آشوب نكشيد و اين كار را نكنيد. استاندار بر دستور خود تأكيد كرد و سيدنورالدين حسيني پاسخ داد بسيار خوب، شما دستور دادهايد بسازند، من دستور ميدهم خراب كنند. آقاي سيدنورالدين حسيني كه ديده بود بنّا و كارگرها براي شروع كار آمدهاند، در مدرسة خان به طلاب گفته بود: بلند شويد با هر وسيلهاي كه داريد براي خراب كردن منزل دايي باب حركت كنيد. طلبهها از داخل مدرسه راه افتادند. در سر راه بازار مسگرها كه همه از حزب برادران و مريد آقاي سيدنورالدين بودند بيل و كلنگ به دست گرفتند و براي تخريب ساختمان دايي باب حركت كردند. خوشبختانه همان وقت من با دوچرخه از آن جا رد ميشدم و در صحنه حاضر بودم. در خيابان احمدي مردم مشغول تخريب ساختمان شدند و پليس هم نتوانست مانع آنها شود." (4)
در ميان اسناد ساواك، دو سند وجود دارد كه يكي مربوط به تيرماه 1347 و ديگري مربوط به خرداد 1350 است. اين دو سند مربوط به دو مورد از جلسات رهبران بهائي در شهر شيراز است. يكي از اين دو سند بر حمايت گسترده رضاشاه از بهائيان و ديگري بر حمايت وسيع شاه از اين فرقه تأكيد دارد. سند سال 1347 شاه را «بهائي» و سند سال 1350، رضاشاه را «يك بهائي واقعي» خوانده است.(5)
فردوست در كتاب خاطرات خود مينويسد:
«نفوذ اصلي بهائيت در دوران عبدالكريم ايادي بود. ايادي از خانواده طراز اول بهائيت بود. او به اين دليل نام فاميل «ايادي» داشت كه پدرش از «ايادي امرالله»، يعني چند نفر خواص اطراف «عباس افندي»، بود. ايادي با نفوذي كه نزد محمدرضا كسب كرد بهائيها را به مقامات عالي رساند. او در رسانيدن اميرعباس هويدا (بهائي) به نخستوزيري نقش اصلي را داشت. در زمان هويدا ديگر كار بهائيها تمام بود و مقامات عالي مملكت توسط آنها به راحتي اشغال ميشد. پدر هويدا نيز مانند پدر ايادي از خواص عباس افندي و گويا نويسنده مخصوص او بود. تنها يك بار موقعيت بهائيت به خطر افتاد و آن زماني بود كه فلسفي (واعظ معروف) حملات شديدي را عليه بهائيت شروع كرد و محمدرضا براي آرام كردن مردم دستور تخريب حضيرهالقدس، مركز مقدس بهائيها در تهران را داد و دستور داد كه «ايادي» مدتي از ايران خارج شود. او نيز حدود 9 ماه به ايتاليا رفت و وقتي آبها از آسياب افتاد، به ايران بازگشت.
به طور كلي در دوران محمدرضا و نفوذ «ايادي» در دربار، بهائيهاي ايران بسيار ترقي كردند و ثروتمند شدند و آنها و «ايادي» در انحطاط اقتصاد مملكت تلاش كردند.
به ياد دارم زماني (شايد حوالي سال 51 يا 52) ايادي، سرلشكر ضرغام را (كه مدتي وزير دارايي و مدتي هم مديرعامل بانك اصناف بود) به رياست اتكا (سازمان تداركاتي ارتش) منصوب كرد و سپس به او دستور داد كه كليه مايحتاج خود را از خارج وارد كند. ضرغام استنكاف كرد چون اين اجناس با قيمت ارزانتر در ايران قابل تهيه بود. ايادي او را از كار بركنار كرد و افسر ديگري را به اين سمت گمارد و او اجناس مورد لزوم اتكا را مستقيماً از خارج وارد مينمود.
بهائيان بدون اجازه عكا حق ندارند مشاغل سياسي را بپذيرند و تنها بايد تلاش كنند كه در فعاليتهاي تجاري و كشاورزي پيشرفت كنند. بر اساس همين اصل، روزي از سپهبد صنيعي پرسيدم چگونه شما شغل سياسي پذيرفتهايد؟ پاسخ داد: از عكا سئوال شده و اجازه دادهاند كه در موارد استثنايي و مهم اين نوع مشاغل پذيرفته شود. در واقع، بهائيت جهاني اين تصور را داشت كه ايران همان ارض موعودي است كه بايد نصيب بهائيان شود و لذا براي تصرف مشاغل مهم سياسي در اين كشور منعي نداشتند.
بهائيهايي كه من ديدهام واقعاً احساس ايرانيت نداشتند و اين كاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوسهاي بالفطره بودند. محمدرضا نه تنها نسبت به نفوذ بهائيها حساسيت نداشت، بلكه خود او صراحتاً گفته بود كه افراد بهائي در مشاغل مهم و حساس مفيدند چون عليه او توطئه نميكنند. اين نقل قول را از مقام موثقي شنيدم.
بهائياني كه به مقامات حساس ميرسيدند از موقعيت خود براي ثروتمند شدن جامعة بهائيت استفاده ميكردند تا از اين طريق اقتصاد مملكت را به دست گيرند. بهائياني كه ميشناختم همه بسيار ثروتمند بودند. مانند نعيمي (پدرزن خسرواني كه از مقامات مهم بهائيت بود) و تژه كه زمين 5000 متري برّ خيابان آيزنهاور (نرسيده به پپسي كولا) را به جامعة بهائيت اهدا كرده بود و گاهي در آنجا جمع ميشدند. تژه را به علت اينكه نسبت سببي با سرهنگ قاسم پولاددژ (شوهر اول طلا) داشت، ميشناختم. آبادي حديقه (شرق اقدسيه) نيز متعلق به بهائيها بود و بر خلاف سنت دهداري، كه اراضي جنوب يك ده تا ده بعدي متعلق به ده شمالي است، بهائيها اراضي شمالي حديقه را تا قله كوه، ديواركشي و تصرف كرده بودند. آنها در اتوبان تهران – كرج (نرسيده به كرج، سمت راست) نيز اراضي وسيعي را تصرف كرده و گنبد آبي رنگي به پا كرده بودند. از اين نمونهها زياد بود.
به ياد دارم در حوالي سال 1354، شكايتي از دفتر مخصوص شاه (به رياست معينيان) به دستم رسيد مبني بر اينكه هژبر يزداني در سنگسر به مراتع چوپانها تجاوز كرده و براي آنان مزاحمت ايجاد ميكند. محمدرضا دستور داده بود كه تحقيق و گزارش شود. دو افسر دفتر را به همراه عكاس ساواك به منطقه اعزام كردم. در مراجعت، گزارش آنان حاكي از اين بود كه اهالي ده مرزنآباد در ارتفاعات سنگسر همة بهائيها هستند و رئيس آنها هژبر يزداني است و آنها همه مراتع ده مجاور را كه مسلماننشين است، به زور تصرف كردهاند. مدارك مستند جمعآوري شد و آلبومي نيز تهيه و ضميمة گزارش شد و مستقيماً به اطلاع محمدرضا رسيد. فرداي آن روز سپهبد ايادي تلفن كرد و گفت شاه گزارش را به من نشان داده، گزارش سراپا مغرضانه است و به شاه هم گفتم و ايشان دستور داده كه مجدداً هيأت بيغرضي را اعزام داريد. پاسخ دادم گزارش هيأت مستند است و اعزام مجدد مفهومي ندارد و افزودم وقتي شاه ميخواهد يزداني به مناطق چراي ديگران تجاوز كند، من كه مدعي نيستم. به هر حال، يزداني به كار خود ادامه داد.
يك سال بعد، متوجه شدم كه او در تهران معاملات بزرگ انجام ميدهد و هميشه دو مرد مسلح او را همراهي ميكنند. چند مورد از معاملات يزداني را شخصاً شنيدم. يك روز ابتهاج، مديرعامل بانك ايرانيان، به من تلفن كرد كه از اين پس در بانك ايرانيان سمتي ندارد و تمام سهام بانك و ساختمان و وسايل آن به هژبر يزداني فروخته شده است. يك روز هم سميعي، رئيس بانك توسعه كشاورزي، به من شكايت كرد كه فرد بيتربيتي با دو گارد مسلح به مسلسل، بدون اجازه وارد دفتر كارم شده و گفته نامش يزداني است و ميخواهد سهام بانك با ساختمان و وسايل به او واگذار شود. سميعي پاسخ داده كه اين امر منوط به اجازه وزارت كشاورزي و تصويب دولت است. يزداني با خشونت جواب داده كه «ترتيب آن را ميدهم».
به هر حال، هژبر يزداني با حمايت ايادي به قدرتي تبديل شد و اراضي وسيعي را در باختران و مازندران و اصفهان و غيره در اختيار گرفت و براي من معلوم شد كه تمام اين وجوه متعلق به بهائيت است و اين معاملات را يزداني براي آنها ولي به نام خود انجام ميدهد.
ايران بعد از آمريكا بيشترين تعداد بهائيها را داشت. بهائيها در آمريكا بسيار قوي هستند و مراكز متعددي از جمله در شيكاگو دارند.(6)
پينويسها:
1. Banani. Op. cit. p. 96.
2. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، فردوست، ج 1، ص 374.
3. همان، ص 376.
4. خاطرات سرهنگ محمدمهدي كتيبه، محمدرضا سرابندي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، ص 35.
5. بدون شرح به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي، صفحات 166 و 252.
6. ظهور و سقوط، همان، صص 376-374.
با استفاده از: اسرائيل و بهائيت در سلطنت پهلوي - دكتر غلامعلي رجائي
بهائیت و نقش این فرقه ضاله در پیدایش و استمرار رژیم پهلوی
به بهانه سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در ایران
پرویز خسروانی
بهائیت در ایران : پرویز خسروانی، فرزند میرزا هاشم محلاتی، متولد 1299 ش، فارغ التحصیل دانشکده افسری در سال 1321ش، می باشد. وی در سال 1331ش، به درجه سرگردی رسید و به علت توجه در امر ورزش باشگاهی به نام تاج بنیاد نهاد که مورد حمایت کامل محمدرضا پهلوی بود.511
خسروانی، همسر ملیحه نعیمی (دختر عبدالحسین نعیمی از سران بهائیت، پسر شاعر بهائی میرزا نعیم) که خود و پدر و پدربزرگش هر سه در عصر خود از سران و مبلّغان فعّال به شمار می روند.512 خسروانی بعد از ازدواج با ملیحه نعیمی به بهائیت می پیوندد، گزارش ساواک تهران به سپهبد نصیری (رئیس ساواک)، مورّخ 10/7/1345، ضمن اشاره به ازدواج پرویز خسروانی با ملیحه نعیمی، از بهائی شدن خسروانی توسط ملیحه سخن می گوید و خاطرنشان می سازد که خسروانی درعین حمایت از افسران و درجه داران بهائی در حوزه ی مسئولیت دولتی خود، به منظور حفظ پرستیژ و شئون نظامی و سیاسی خویش، می کوشد که گرایش وی به مسلک بهائیت، از چشم دیگران مکتوم بماند: »دختر نعیمی که زن سرلشکر خسروانی است در چند سال قبل توانست به طور محرمانه شوهرش (سرلشکر خسروانی) را به دین بهائی گرایش دهد. سرلشکر خسروانی در حضور آقای دکتر علی محمد ورقا، استاد دانشگاه، که از بهائیان متعصب و یکی از روحانیون بهائیان است. با حضور آقای نعیمی رسماً به دین بهائی گرویده و قرار بر این شده که از لحاظ حفظ پرستیژ و شئون نظامی و بعضی پست هایی که به وی محول گردیده، بهائی بودن وی از چهار چوبه دیوار خانوادگی تجاوز نکند... خانم نعیمی در سال چند مرتبه به اروپا و انگلستان مسافرت و در کنفرانس های بهائیان جهان که در لندن و واشنگتن و کانادا تشکیل می گردید، از طرف زنان بهائی ایران شرکت می نماید و در انجام وظایف خود در مورد ترویج و توسعه نفوذ بهائیان جدیت و از خودگذشتگی نشان داده و اکنون مقام اول را در بین بهائیان دارا می باشد. سرلشکر خسروانی، شوهر بانوی مزبور، نیز ترقی و توفیق خود را در امور اداری و نظامی مرهون اقدامات زنش می داندو شایع است بنا به توصیه ی خانم نعیمی، سرلشکر خسروانی موظف می باشد که در کارهای اداری، افراد و درجه داران و افسران بهائی را به طور غیرمحسوس بیش از سایرین، مشمول لطف خود قرار دهد...513»
خسروانی از عوامل کودتای 28 مرداد شمرده می شود که در حمله به خانه ی دکتر مصدق همراه با شعبان جعفری شرکت داشت. در بخش کودتای 28 مرداد به آن اشاره شد. پرویز خسروانی بعد از کودتا درجه ی سرهنگی گرفت و آجودان مخصوص شاه شد و از این موقعیت برای توسعه باشگاه تاج استفاده نمود و در تهران و سایر شهرهای کشور زمین هایی را گرفت و یا تصرف کرد و باشگاهی دراین زمینه ها بنیاد نهاد.514
حسین فردوست (رکن اطلاعاتی رژیم پهلوی)، اطلاعات جالبی در این زمینه ارائه می دهد: »پس از 28 مرداد، خسروانی به بلای جان مردم تبدیل شد او راه می افتاد و هر جا که زمین شهری مرغوبی می دید به مالک آن مراجعه می کرد. اگر طرف حاضر می شد، زمین را به او واگذار کند فبها، و گرنه یک جوخه ژاندارم می رفت و یک پرچم سلطنتی را در وسط زمین فرو می کرد و خسروانی صاحب زمین را تهدید می کرد که زمین برای شاهنشاه است! طرف مسلماً تسلیم می شد و زمین را واگذار می کرد. سند به نام خسروانی، زن یا 2دخترش صادر می شد. چنین آدمی را هویدا سرپرست سازمان تربیت بدنی کرده بود.
به تدریج مسئله بسیار حاد شد من پیگیری کردم و بهترین وسیله تحقیق را اداره کل نهم ساواک تشخیص دادم. سرهنگ ضرابی، مدیر کل نهم ساواک، را احضار و به او دستور دادم در مورد اموال خسروانی تحقیق کندو در سطح کشور هر چه به نام خسروانی، زن و 2 دختر اوست و سند صادر شده، گزارش نماید. پس از 3-4 ماه گزارشی تحویل شد. با کمال تعجب دیدم که نتیجه بیش از تصور قبلی ام است. در مراکز استان یک یا چند زمین، در مراکز شهرستان ها یک زمین، در برخی مراکز بخش یک زمین و در تهران ده ها زمین، که همه بسیار مرغوب و وسیع بوده به نام خسروانی و خانواده اش است. خود خسروانی علاوه بر باشگاه های ورزشی تاج، به تدریج تاسیسات ورزشی دیگری تاسیس کرده بود که بسیار مدرن بود. یکی از این تاسیسات در خیابان بخارست و دیگری حوالی ونک بود، که ساختمان مجللی با یبش از 10 زمین تنیس در محوطه ای حدود 10 هزار مترمربع بود. بعلاوه در آنکارا (ترکیه) نیز تاسیسات ورزشی مهمی احداث کرده بود که سند به نام خودش بود. اداره کل نهم ساواک در گزارش خود لیست کاملی از زمین ها و تأسیسات خسروانی در سطح کشور ارائه داد که به بیش از 200 رقم می رسید...»515.
اسناد بدست آمده از ساواک، سخنان فردوست را تأئید می کند. بنا بر اسناد ساواک به گفته رئیس 26 دادگاه شهرستان تهران تیمسار خسروانی مقداری از اراضی مردم را در نقاط مختلف تهران به نام باشگاه ورزشی تاج تصرف کرده و صاحبان اراضی علیه این تجاوز به دادگستری شکایت کرده و پرونده در مرحله رسیدگی است.516
خسروانی در مهرماه 1340 ش، درجه ی سرتیپی گرفت و در همان زمان برادرش عطاءالله خسروانی وزیر کار کابینه دکتر امینی بود، شغل مهمی در ژاندارمری به او واگذار شد و آن شغل فرمانداری ناحیه ژاندارمری تهران بود. وی در سال 1345ش، درجه ی سرلشکری گرفت و ریاست سازمان تربیت بدنی به او واگذار شد و با حفظ سمت معاون وزارت آموزش و پرورش شد و سمت سیاسی خسروانی معاونت نخست وزیری شد. در سال 1350ش، سپهبد شد و شغل سازمانی او معاونت ژاندارمری کل کشور و ریاست مرزبانی بود. سرانجام دراثر اختلاف بین او و ارتشبد غلامعلی اویسی ریاست و فرماندهی ژاندارمری از معاونت و سپس آجودانی شاه برکنار و بازنشسته شد.517
خسروانی در زمان قیام عشایر بویراجمد و کهگیلویه ی فارس بر ضد رژیم پهلوی در کشاکش اصلاحات ارزی، دادستان ارتش بود و به نوشته باقر پیرنیا (استاندار وقت فارس): »یکی از کسانی که کوشش برای از میان بردن سران قیام مزبور داشت و بی رسیدگی دقیق، آنان را محکوم به اعدام تشخیص داده بود ... و خوشبختانه پست خود را در نتیجه ی همین روش... از دست داد.» پیرنیا در خاطرات خود توضیح می دهد که چگونه خسروانی برای سران متدین و شریف ایل جلیل و بایکان درخواست محاکمه و صدور حکم اعدام کرد. تا اینکه ماجرا به گوش پیرنیا و به اطلاع شاه رسید و از انجام این جنایت جلوگیری شد.518
511 -باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج1، ص 612.
512 - عبدالله شهبازی، ظهور وسقوط سلطنت پهلوی، ج2، صص 456-455.
513 - عبدالله شهبازی، ظهور وسقوط سلطنت پهلوی، ج2، صص 456-455.
514 -باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج1، ص 613.
515 - حسین فردوست، ظهور و سقوط پهلوی، ج1، ص 269.
516 - مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرویز خسروانی به روایت اسناد ساواک، صص190-189.
517 - باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی ایران، ص 613.
518 - باقر پیرنیا، گذرعمر، صص 207-205 به نقل از فصلنامه ی تاریخ معاصر، س 13، ش 50، تابستان 88، ص 467.
پاورقی
نقش آفرینی بهاییت در دوران پهلوی
به بهانه سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران
نویسنده: ملیحه خوشبین
تنظیم ، ویرایش و باز نشر : بهائیت در ایران
فرقهی بهاییتهمچونقوم یهودپتانسیل بسیاری برای گسترش بخشی خود در عرصههای ثروت و قدرت داشته و دارد. بهطوری که در حال حاضر نیز در غرب به دنبال نفوذ در میان ایرانیان است. تا حدی که با استفاده از برخی شبکههای رسانهای ایرانیان در غرب به شدت تلاش میکند بر افکار ایرانیان تأثیر بگذارد. فعال شدن شبکه بهائی من و تو در همین راستا ارزیابی میگردد .
اما اوجگیری بهاییت در عرصهی قدرت و ثروت بهدورهی پهلویباز میگردد. بهاییت که در دورهی قاجار به دلیل سیطرهی علما بر عرصههای سیاسی - اجتماعی ناچار به انزوا بودند، در این دوره وارد عرصهی قدرت شد. آشنایی با ماهیتفرقهی بهاییو چرایی حضور و قدرتگیری اعضای آن در دورهی پهلوی، به شناخت ماهیت و اهداف رژیم پهلوی کمک شایانی میکند. این پژوهش به چرایی و چگونگی قدرتگیری بهاییت در عصر پهلوی میپردازد.
بهاییتبه عنوان یک فرقهی در اقلیت همواره در پی کسب موقعیت اقتصادی و سیاسی ویژهای بود تا بر تعداد پیروان خود افزوده و منافع آنان را تأمین نماید. از این منظر با فرقهی یهود قابل مقایسه است که همواره در پی افزایش توان اقتصادی و یافتن مرکزیتی سیاسی بوده تا منافع اعضای فرقه را تأمین کند. همچنین حمایت انگلیس و آمریکا از یهودیت و بهاییت دیگر نقطهی اشتراک این دو فرقهی مذهبی است.
بهاییتدر دورهی قاجار موفقیت چندانی کسب نکرد و به عنوان اقلیتی در حاشیه به فعالیت های پنهانی میپرداخت. اندک موفقیتی نیز که برای دستیابی به جایگاه اقتصادی و سیاسی در دورهی قاجار صورت گرفت، نه به دلیل حمایت شاهان قاجار، بلکه به سبب حمایت دولتهای استعمارگر روسیه و انگلیس و برخی عناصر دربار همچون میرزا آقاخان نوری از این فرقه بود.
چه آن دسته از بهاییان که در تبعید به سر میبردند و چه آنهایی که در ایران زندگی میکردند، با پناه بردن به دولتهای روس و انگلیس سعی در افزایش نفوذ سیاسی و اقتصادی خود داشتند. «در این زمان تعداد قابل توجهی از بهاییها به عنوان کارگزاران سفارتخانههای اروپایی و بانک شاهی انگلیس و بانک استقراضی روسیه و کمپانی تلگراف و برخی دیگر از نهادهای غربی فعال در ایران نفوذ یافتند.» [1] با وجود این، شاهان قاجار تمایلی به حمایت از این فرقه و راهیابی اعضای آن به دربار و سپردن مناصب دولتی به آنان نداشتند. اما با روی کار آمدن حکومت پهلوی اوضاع به یکباره تغییر کرد و فرصتی طلایی در اختیار بهاییان قرار گرفت.
پهلویها و بهاییت
با روی کار آمدنخاندان پهلوی، موقعیت بهاییت در ایران به یکباره تغییر یافت. بهاییان از انزوای سیاسی و اجتماعی درآمده و در بسیاری از فعالیتها و تبلیغات خود آزادی عمل یافتند. ارتقای شرایط آنها تا حدی بود که سر از دستگاه حاکمه و پستهای کلیدی و مهم درآوردند. سختگیری بهاییان نسبت به حکومت و قیام و شورش در برابر آن، جای خود را به سازش و همکاری با حکومت داد.
در مورد بهبود شرایط بهاییت در دوران پهلوی، مهمترین عامل را میتوان ماهیتسکولارو ضددینی رژیم پهلوی دانست. این ویژگی از دو جنبه به رشد فرقهی بهاییت کمک شایانی کرد. یکی آنکه ماهیت سکولاریستی رژیم، تعصب نسبت به دین و مذهب خاصی را بیمعنا کرد و از این رو مذاهب و فرقههای گوناگون فرصت مناسبی برای رشد و گسترش یافتند. از سوی دیگر، پهلوی اول و دوم که فرآیندمدرنیزاسیونجامعه را به عنوان هدف اساسی حکومت خود در نظر گرفته بودند، به مبارزه با هر آنچه نماد سنتگرایی تلقی میشد، برخاستند.
از نظر آنان یکی از بزرگترین نمادهای سنتگرایی در ایران، مذهب تشیع و علمای شیعه بود که همانند سدّی بزرگ در برابر مدرنیتهی غربی به شمار میآمدند. از این رو تمام سعی خود را برای انزوای علمای شیعه و مذهب تشیع به کار گرفتند. میدان دادن به فرقهی ضدشیعهی بهاییت، فرصت مناسبی برای دستیابی به این هدف پهلویها بود. از طرفی، تغییر موضع بهاییت از فرقهای سرکش و آشوبگر به فرقهای سازشگر در برابر دولت که اطاعت و فرمانبرداری از حکومت را به پیروان خود تجویز میکرد، سبب رشد همکاری و اعتماد متقابل بین دولت و بهاییان شد.
بهاییت در دورهی پهلوی اول
از همان آغاز سقوط سلسلهی قاجار و به تخت نشستن رضاشاه، دورهی جدیدی در فعالیت و تبلیغات بهاییان آغاز شد. یکی از نویسندگان بهایی به نام «فاضل مازندرانی» در مورد آغاز سلطنت رضاشاه مینویسد: «پس از برچیده شدن آن دولت (قاجاریه) که در تمام مدت با دولت امویه قابل تطبیق بود، اعلیحضرت رضاشاه پهلوی که در آن هنگام سردار سپه و رئیس الوزرا بود، به سلطنت نشست و در 29 جمادی الاول 1344ق تخت و تاج شاهی را تصرف نمود، از هر جهت رونقی جدید و اصلاحاتی در این کشور پدید آورد، به نظر میآید مملکت روی به امنیت و عدالت و تساوی آورد.» [2]
همچنین «یونس افروخته» از سران بهایی تهران، مینویسد: «در قزوین که بودم، زمانی که هفتاد نفر قزوینی هموطن و همشهری و بعضی سلالهی متقدمین به زیارت من شتافتند، با دیدن و تجمع این احباب روح جدیدی در من تولید شد. زمان طفولیت خود را به خاطر آوردم و بلیات آن زمان را از نظر گذرانیدم که به چه اندازه ملاحظه و احتیاط، در نیمههای شب میرفتیم و چه رنجها و تعبها که احباء در آن زمان متحمل میشدند تا اینکه کلمهای را به گوش همدیگر برسانند و بالاخره مورد چه بسیار صدمات و لطمات واقع میشدند. امروز الحمدالله به برکت همت اولیاء و از تأثیر دم شهدا، حکومت عادله استقرار یافت، دوستان متشتت و پریشان کم کم جمع میشوند و انجمن روحانی تشکیل میدهند.» [3]
با تساهل رضاشاه نسبت به این فرقه، شاهد پاگرفتن و رشد و گسترش بهاییان در ایران هستیم. بهاییان با استفاده از این شرایط مساعد، اقدام به تأسیس تشکیلات و محافل رسمی نمودند. تأسیس «محفل ملی روحانی» بهاییان و «انجمن شور روحانی» از اولین تشکیلات رسمی بهاییان در ایران بود که اولی در زمان نخستوزیری «سیدضیاءالدین طباطبایی» و دومی در زمان سلطنت رضاشاه ایجاد شدند. رضاشاه که اهداف خود را با بافت سنتی و مذهبی جامعهی ایران معارض میدید، «کسانی را به مناصب مهم دولتی میگماشت که مانند خود او بیگانه یا معارض با این بافت بودند. بدین سان افراد وابسته به گروههای دینی خاص به ویژه بابیها و بهاییها را در ادارهی دیوانسالاری به کار گماشت که بهزودی بهقدرت برتر سیاسی و اقتصادی ایران تبدیل شدند.» [4]
رضاشاه به دلیل کاستن از اقتدار و سیادت علمای شیعه و به انزوا کشاندن روحانیت، از ورود بهاییان به صحنههای اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی استقبال کرد. یکی از نمونههای تساهل رضاشاه نسبت به این فرقه، گماردن سرلشکر «شعاع الله علایی» از اعاظم بهاییان تهران به سمت مأمور ادارهی «مالیه» و سپس مأمور ادارهی «محاسبات قزاقی» بود. همچنین وی یکی از افسران معروف بهایی به نام سرگرد «منیعی» را به عنوان آجودان مخصوص ولیعهد انتخاب کرد.
گذشته از گسترش تبلیغات و فعالیت بهاییان در این دوره، آنان همانند یهودیان در پی نفوذ گسترده در شاهرگهای اقتصادی و سیاسی بودند. این گروه با کمک یهودیان شبکهی متنفذ و مقتدری پدید آورد و توانست نبض اقتصاد کشور را در دست بگیرد. [5] به طور کلی، در دورهی رضاشاه در مقایسه با گذشته، بهاییان مجال بیشتری برای جولان و عرض اندام به دست آوردند. اما اوج آزادی بهاییان در ایران و نفوذ در صحنههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مربوط به دورهی پهلوی دوم به ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332 است.
بهاییت در دورهی پهلوی دوم
رشد خزنده و تدریجیبهاییتدر ایران، در دورهی محمدرضاه شاه روندی آشکار و شتابان به خود گرفت. خوشبینی محمدرضاشاه نسبت به این فرقه به رشد و گسترش بهاییت کمک شایانی کرد. محمدرضا معتقد بود اعضای این فرقه برضد او توطئه نمیکنند و آنان را برای سلطنت خود بیخطر میدانست. از این رو از ورود آنان به دستگاه حکومت و کسب مناصب مهم توسط آنان واهمهای نداشت.
بهاییان از چنین فضای مناسبی سود جسته و با وارد شدن به مشاغل مهم دولتی در راستای افزایش نفوذ سیاسی و اقتصادی خود کوشیدند. با در دست گرفتن مشاغل مهم دولتی توسط اعضای این فرقه، تلاش برای افزایش توان اقتصادی بیشتر شد. به این معنا که هر کدام از پیروان بهاییت که به منصبی سیاسی و مهم دست مییافت، از این موقعیت در جهت افزایش نفوذ اقتصادی و غصب اموال مسلمانان نهایت استفاده را میبرد. زیرا برای رسیدن به هویت مستقل سیاسی و توان برخورد با جامعهی شیعی نیاز به پول و سرمایه داشتند.
کارهای «هژبر یزدانی» که اغلب با زورگویی و اعمال فشار بر مردم و حتی مقامهای دولتی همراه بود، از نمونههای این گونه ثروت اندوزیهاست. به نظر فردوست «کسب ثروتهای فراوان به نام هژبر یزدانی همه متعلق به جامعهیبهاییتمیباشد و نام هژبر در حقیقت پوششی برای کسب قدرت اقتصادی توسط این فرقه بوده است.» [6]
برخی چهرههای بهایی در دولت پهلوی دوم
بسیاری از بهاییان در دورهی پهلوی دوم مشاغل حساس و کلیدی را دست گرفتند. از جمله مهمترین آنان «عبدالکریم ایادی»، پزشک مخصوص محمدرضا بود که روابط نزدیک و صمیمانهای با وی داشت. ایادی در این موقعیت هر چه در توان داشت برای رونق بهاییان به کار گرفت. چهرهی سرشناس دیگر «امیرعباس هویدا» بود که با بیش از 13 سال نخستوزیری، بیشترین تلاشها را در جهت اعتلا و نفوذ بهاییت در ایران انجام داد.
گذشته از این دو چهره، بهاییان سرشناس دیگر در تمامی ارکان حکومت و دستگاههای دولتی رسوخ کرده که نام برخی از آنها را ذکر میکنیم:
- سپهبد علیمحمد خادمی :آجودان محمدرضا و رئیس هیئت مدیره و مدیر عامل هواپیمایی ملی ایران؛
- ارتشبد جفعر شفقت :فرماندهی گارد شاهنشاهی و نیز رئیس ستاد ارتش؛
- دکتر شاهپور راسخ :معاون سازمان برنامه و رئیس مرکز سرشماری مرکز آمار ایران؛
- دکتر منوچهر شاهقلی :از مؤسسان کانون مترقی و عضو هیئت مدیرهی حزب ایران نوین، وزیر بهداری کابینهی هویدا از 1344 تا 1352 و سپس وزیر علوم و آموزش عالی؛
- سپهبد اسدالله صنیعی :آجودان مخصوص محمدرضا در زمان ولیعهدی، وزیر جنگ و نیز وزیر تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی در زمان محمدرضا و از عوامل سهگانهی تدوین لایحهی کاپیتولاسیون در دولت اسدالله علم؛
- منصور روحانی :وزیر آب و برق و نیز کشاورزی در کابینههای منصور و هویدا و مدیر عامل سازمان عمران غرب تهران در کابینهی آموزگار؛
- محمدحسین احمدی :معاون هویدای نخستوزیر و رئیس سازمان اوقاف، دارای مشاغل مختلف در وزارت دارایی و آموزش عالی و شهرداری، عضو هیئت امنای مؤسسههای آموزشی فرح پهلوی، پیشکار فاطمه پهلوی خواهر شاه؛
- غلامعباس آرام :وزیر امور خارجهی ایران در فاصلهیسالهای 1338-1345 و عامل در برقراری ارتباط با اسراییل، عضو هیئت امنای دانشگاه پهلوی شیراز در 1342 و شورای مرکزی جشنهای شاهنشاهی در 1343 و سناتور انتصابی تهران در دی 1355؛
- هوشنگ نهاوندی :وزیر آبادانی و مسکن در دولتهای منصور و هویدا در سالهای 1342-1347، آجودان کشوری شاه در 1347، رئیس دانشگاه پهلوی شیراز و سپس دانشگاه تهران، یکی از ارکان حزب رستاخیز، رئیس دفتر مخصوص فرح دیبا در 1353؛
- فرخرو پارسای :عضو کانون مترقی و دفتر سیاسی حزب ایران نوین، رئیس جمعیت زنان دانشگاهی وابسته به سفارت آمریکا؛
- دکتر منوچهر تسلیمی :معاون وزارت اطلاعات در 1345، دارای نشان درجهی همایون در 1346، رئیس دانشگاه تبریز در 1347، مدیرعامل گسترش و نوسازی صنایع ایران در 1351؛ [7]
سپهبد پرویز خسروانی،مهندس فتحالله ستودهومهندس امیرقاسم اشراقیو بسیاری دیگر که ذکر نام و منصب آنها در این مقاله نمیگنجد. وجود این افراد منتسب به بهاییت و کسب مشاغل و مناصب حساس توسط آنها خود نشان از روابط حسنه و سرشار از اعتماد متقابل بین دولت پهلوی و بهاییان دارد.
واکنش علمای شیعه در برابر نفوذ بهاییت
هر چند رژیم پهلوی و فرقهی بهاییت دوران سازش و همکاری را میگذرانیدند، اما علمای شیعه و مردم مسلمان از نفوذ گستردهی بهاییان در ایران بیمناک و معترض بودند. نفوذ گسترده و همه جانبهی بهاییان در ایران و نگرانی و اعتراض مردم و علما به فعالیت بهاییان و نامههایدادخواهانهای که از گوشه و کنار ایران برای روحانیون طراز اول به ویژه آیتالله «بروجردی» و امام خمینی نوشته میشد، ایشان را در مبارزه با نفوذ بهاییان مصممترمیکرد. ایشان به روحانیون اجازهی مخالفت آشکار با نفوذ این فرقه در منابر و مجالس را دادند و با این حرکت، خروشی بزرگ برضد بهاییت در ایران به راه افتاد.
اعتراضهای گستردهی مردم برضد نفوذ بهاییت، دولت را مجبور به برکناری عدهای از بهاییها از مناصب خود و کاستن از حساسیت مردم و علما نمود. مبارزه با بهاییت زیر نظر مرجعیت تشیع، آیتالله بروجرودی، تا 15 خرداد 1342 ادامه یافت. اما با سرکوب نهضت توسط حکومت، بار دیگر دست بهاییان در غارت منابع کشور باز شد و حتی شدت بیشتری از گذشته یافت.
پس از فوت آیتالله بروجردی،امام خمینی (ره)مبارزه با بهاییت را همچنان ادامه داد. عمده نگرانی امام خمینی ارتباط بهاییان ایران با اسراییل بود. نگرانی ایشان از فعالیت بهاییان در این سخنان کاملاً آشکار است: «هدف اسلام است. استقلال مملکت است، طرد عمال اسراییل (بهاییان) است، الان تمام اقتصاد مملکت در دست اسراییل است. عمال اسراییل (بهاییان) اقتصاد ایران را قبضه نمودهاند. اکثر کارخانجات در دست آنان اداره میشود، تلویزیون، ارج، پپسی کولا،... باید صفها را فشرده کنید، اینها عمال استعمار هستند، باید ریشهی استعمار را کند.» [8]
افزون بر مبارزهی مردم و علما برضد بهاییت، انجمنها و تشکلهای مستقل مذهبی نظیر «جمعیت فداییان اسلام»، «انجمن تبلیغات اسلامی» و «اتحادیهی مسلمین»، دست به مقابله جدّی با فعالیت و نفوذ این فرقه در ایران زدند. مبارزهی گستردهی این گروههای متشکل به همراه علما، روحانیون و مردم برضد بهاییت تا سالهای پایانی سلطنت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت.
با پیروزی انقلاب، دست بهاییان از منابع ملی و ثروتهای کشور کوتاه شد. اما این فرقه نیز از پای ننشسته و به مبارزه با اسلام و افزودن بر پیروان و نیز قدرت و نفوذ خویش ادامه داد. هماکنون مرکزیت این فرقه در «حیفا» اسراییل قرار دارد و در هماهنگی با اسراییل به دنبال تضعیف اسلام و مقابله با حکومت اسلامی ایران میباشد. همچنین این فرقه با کمک غرب و استفاده از رسانههای ایرانیان در غرب همچنان به دنبال گمراه نمودن مسلمانان و تبلیغات گسترده برضد اسلام است.
سخن پایانی
بهاییتکه در دورهی قاجار در جامعهی شیعی ایران ظهور یافت، به عنوان فرقهای در اقلیت همواره به دنبال افزایش توان اقتصادی و سیاسی برای ادامهی حیات و مقابله با اکثریت شیعی ایران بود. دستیابی به این هدف در دورهی قاجار به دلیل سیادت و اقتدار علما در صحنههای اجتماعی، سیاسی، آموزشی و قضایی میسر نگردید. اما با روی کار آمدنخاندان پهلویبه ویژه پهلوی دوم، زمینهی مناسبی برای پیشرفت و افزایش نفوذ اقتصادی و سیاسی بهاییان فراهم آمد. در این دوران به دلیل انزوای علما و روحانیون و ماهیت سکولار رژیم پهلوی، موقعیتی طلایی در اختیار سران بهایی قرار گرفت، تا جایی که عناصر این فرقه به دستگاه دولتی رسوخ کرده و نبض اقتصاد و سیاست کشور را در دست گرفتند.
هرچند افزایش نفوذ بهاییان در ایران، سبب اعتراضهای گستردهی علما و مردم برضد آنان شد، اما نفوذ این فرقه تا سالهای پایانی سلطنت پهلوی همچنان ادامه داشت. اگر چه با پیروزی انقلاب اسلامی دست بهاییان از منابع داخلی ایران کوتاه شد و ضربهی سنگینی بر این فرقه وارد آمد، اما با قدرت و ثروتی که طی این سالها نصیب آنها شده بود، این فرقه با حمایتهای غرب همچنان به حیات خود در خارج از ایران ادامه میدهد و با استفاده از رسانههای ایرانیان در غرب سعی در مبارزه با اسلام و گسترش نفوذ خود در ایران و افزودن بر شمار پیروان خود را دارد.
پینوشتها:
1- ثریا شهسواری، اسناد فعالیت بهاییان در دورهی محمدرضاشاه پهلوی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص 43
2- اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الاثار، جلد9، تهران: مؤسسهی ملی مطبوعات امری، صص 64-65
3- یونس افروخته، ارتباط شرق و غرب در عهد سلطنت رضاشاه پهلوی، تهران: انتشارات مرکزی ایران، 1310، ص 176
4- عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، ج3، (آریستوکراسی و غرب جدید)، تهران: مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1379، ص78
5- ثریا شهسواری، همان، ص 68
6- ثریا شهسواری، همان، ص 108
7- همایون کشتگر، ماه عسل رژیم پهلوی و بهاییان(بهاییت و رژیم پهلوی پس از کودتای 28 مرداد)، تاریخ معاصر ایران، سال سیزدهم، شمارهی 50، تابستان 1388، ص 350
8- جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، تهران: دفتر انتشارات اسلامی، 1361، ص 40
پاسخ به چند سؤال در موضوع بهائیت (بخش هشتم قسمت اول )
بهائیت در ایران: مدت زمانی است که از خانم رئوفی یک اثر با عنوان "بهائیت از درون " به چاپ رسیده و روانۀ بازار کتاب شده است. از ایشان در خواست کردیم بعد از گذشت تقریبا ً دو دهه از پذیرش دین اسلام به چند پرسش پاسخ دهند. بخش هشتم این مطالب جهت استفاده کاربران گرامی ارائه میگردد.
پایان کار باب
میرزا تقی خان امیر کبیر وزیر ناصر الدین شاه که دستور اعدام باب را صادر کرد.
10- بالاخره فتنۀ باب چگونه پایان یافت ؟
امیر نظام (امیر کبیر)دستور از بین بردن علی محمد شیرازی را صادر کرد.
اعتضادالسلطنه در این مورد می نویسد:«میرزا تقی خان امیر نظام که در آن عصر وزیر ایران بود به عرض حضور مبارک رسانید که تا میرزا علی محمد باب زنده است اصحاب او آسوده نخواهند بود بهتر آن است که باب را در معرض هلاک درآورند و یکباره این فتنه بنشانند، شاهنشاه جهان فرمود این خطا از حاجی میرزا آقاسی افتاد که حکم داد بی آنکه او را به دارالخلافه آورند بدون تحقیق به چهریق فرستاده محبوس بداشت. مردم عامه گمان کردند که او را علمی و کرامتی بوده، اگر میرزا علی محمد شیرازی را رها ساخته بود تا در دارالخلافه آمده با مردم محاورت مجالست نماید بر همه کس مکشوف می گشت که او را هیچ کرامتی نیست. میرزا تقی خان عرض کرد کلام الملک ملوک الکلام.»
بعد از این جریان بار دیگر باب را به تبریز آوردند و پس از یک ماه نشست کوتاه و محاکمۀ مجدد شاهزاده حشمت الدوله حمزه میرزا حکمران وقت تبریز برای کسب فتوی قتل علی محمد شیرازی از جانب علماء باب را به همراه چند فراش به درب خانۀ آنان فرستاد. این واقعه را میرزا مهدی خان زعیم الدوله حکمت که در جریان تنگاتنگ ماجرا قرار داشته چنین بر می شمارد :«باب را در کوچه و بازار گرداندم و در حالیکه شب کلاهی بر سر داشت پیاده با پای برهنه راه میرفت و به زنجیر بسته بود. آن سه نفر باب، ملا محمد علی و سید حسین یزدی به منزل حاجی میرزا باقر مجتهد پیشوای اصولیین بردند. به باب در آنجا فتوای قتل داد ولی این موضوع برای من ثابت نیست چه به کرات شنیدم که مجتهد به علت بیماری یا تمارض ورزید و یا روی نشان نداد. سپس باب را به منزل ملا محمد ممقانی ملقب به حجت الاسلام بردند و از جمله حاضرین مجلس پدرم و پدربزرگم و حاجی میرزا عبدالکریم و میرزا حسن زندزی ملقیان به ملاباشی و جمعی از اعیان بودند. وقتی باب وارد شد صاحبخانه او را اکرام کرد و وی را در بالای مجلس نشاند و گفت: این کتب و صحائف از صاحبخانه پرسید: بدانچه نوشته شده و به صحت نوشته ها اقرار داری و اعتراف میکنی؟ علی محمد شیرازی گفت:آری من به صحت آنها اعتراف میکنم. صاحبخانه پرسید آیا تو بر عقیدۀ خود باقی میباشی؟ یعنی این که خودت میگفتی مهدی منتظر قائم از اهل بیت محمد (ص) هستم؟
علی محمد شیرازی گفت: آری[1].
حجت السلام گفت :اکنون کشتن تو واجب است و خون تو به هدر رفت.
مرحوم ملا محمد تقی حجت الاسلام فرزند مرحوم ممقانی که خود مستقیماً در جریانات حوادث علی محمد شیرازی و اعدام او قرار داشته در همان زمان در رساله ای به درخواست ناصرالدین شاه قاجار می نویسد:
نخست علی محمد شیرازی را به خانۀ حاج میرزا باقر پسر حاج میرزا احمد مجتهد تبریز بردند و در آنجا به خانۀ والد حجت الاسلام آوردند و این دایی حقیر آن وقت در آن مجلس حضور داشت. مشارالیه را در پیش روی والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال شفقت و دلسوزی به مشارالیه القا فرمود پس والد پس از یاس از این فقره از در احتجاج درآمده فرمودند:
کسی که چنین ادعای بزرگی در پیش دارد بی بینه و برهان کسی از او نمیپذیرد آخر این دعوی ها که تو میکنی دلیل و برهانت بر اینها چیست؟
باب بی محابا گفت: اینها که تو میگویی دلیل و برهانت بر آنها چیست؟ والد از روی تعجب خندید و فرمود: سید توکه طریق محاوره را هم بلد نیستی از منکر کسی بینه نمیخواهد شهود و بینه وظیفه مدعی است من که مدعی مقامی نیستم بینه محتاج اقامه، دلیلی نمیخواهد.
والد بعد ازتعجب زیاد از این جواب ناصواب فرمودند ای مرد من که به تو حالی کردم که آقاسری دلیل وظیفه مدعی است نه منکر تو هنوز در امور بدیهه که جاهلی
علی محمد شیرازی گفت : دلیل من تصدیق علماست.
فرمودند علمایی که تو راتصدیق کردند با اغلبشان من ملاقات کردم آنها را صاحب عقل درستی ندیدم و تصدیق سفهاء مناط حقیقت کسی نمیباشد. گذشته از این اگرتصدیق علما دلیل حقیقت باشد اینک در میان جمیع ملل باطله اسلامیه و غیر اسلامیه علمای متحجر بوده و هستند که تصدیق مذهب خود را میکنند بنابراین پس باید جمیع مذاهب و ملل باطله حق باشند و هذا شیء عجب.
باب گفت: دلیل نوشته های من است.
فرمودند نوشتجات تورا هم اکثرش را دیده ام جز کلمات مزخرفه مهمله معقل المعانی و مختل المعانی چیزی در آنها مشاهده نکردم و در حقیقت آن نوشتجات دلیل روشن بر بطلان دعاوی توست نه دلیل حقیقت.
علی محمد شیرازی گفت: آنهایی که نوشتجات را دیده اند همه تصدیق کرده اند.
والد فرمودند تصدیق دیگری بر ما حجت نیست و آنگاه این ادعاها که تو میکنی از دعوت امامت و وحی آسمانی و نبوت و امثال آن جز معجزه یا تصدیق دیگر راه ندارد اگر داری بیاور والا حجتی بر ما نداری.
علی محمد شیرازی گفت: خیر دلیل همان است که گفتم.
والد فرمودند حال باز در آن دعاوی که در مجلس همایونی در حضور ما کردی از دعوی صاحب الامری و انفتاح باب وحی تاسیس و اینان به مثل قران و غیره آیا در سر آنها باقی هستی؟
باب گفت: آری!
فرمودند : از این عقاید برگرد خوب نیست، خود و مردم را عبث به مهلکه میانداز .
علی محمد: حاشا وکلا.
پس والد قدری نصایح به آقا علی محمد کردند ولی اصلا مفید نیفتاد موکلان دیوانی خواستند آنان را بردارند باب رو به والد کرده عرض کرد حالا شما به قتل من فتوا میدهی؟
والد فرمود: حاجت به فتوای من نیست همین حرفهای تو که همه دلیل ارتداد است خود فتوای تو هست.
گفت: نه، من از شما سؤال میکنم.
والد فرمودند: حال که اصرار داری بلی مادام که دراین دعاوی باطله و عقاید فاسده که اسباب ارتداد است باقی هستی به حکم شرع انور قتل تو واجب است ولی چون من توبه مرتد فطری را قبول می دانم اگر از این عقاید اظهار توبه نمایی من تو را از این مهلکه خلاص میدهم.
پس مشارالیه را با اتباع از مجلس برداشتند و به سوی میدان سربازخانۀ حکومت بردند.
...ادامه دارد ...
ترویج افکار بهائیت با تشکیل شبکه ۳ تلویزیونی
به بهانه سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلانی ایران
حبیب ثابت پاسال
بهائیت در ایران : فرقه بهائیت با حضور در عرصه های فرهنگی رژیم پهلوی سعی در افزایش نفوذ خود در بطن جامعه نیز داشت و تشکیلات منسجم و قدرتمندی در رادیو و تلویزیون ایجاد نمود؛ بگونه ای که اقدام به تاسیس شبکه تلویزیونی (کانال ۳) به مدیریت حبیب ثابت نمود. در سندی به جا مانده از ساواک که در ادامه به آن اشاره می کنیم به حمایت مالی دولت انگلستان برای تاسیس این شبکه تلویزیونی اذعان داشته و هدف از تشکیل این شبکه را اشتغال زایی برای بهائیان و همچنین ایجاد امکاناتی برای نشر افکار بهائیت در جامعه اعلام نموده است. در این سند آمده است: «مشخصات. اسم حبيب فرزند عبدالله شهرت ثابت پاسال دارنده شناسنامه ۳۷۶ تهران متولد ۱۲۸۲ تهران محل سكونت تهران خيابان ويلا كوچه پناهي ـ شغل بازرگان.
سابقه. نامبرده رئيس هيأت مديره شركت (امنا) عضو محفل روحاني بهاييان ايران و مدير شركت زمزم و نماينده فولكس واگن در ايران و مؤسس تلويزيون ايران ميباشد. محتويات پرونده به شرح زير است.
۱ـ در تاريخ ۲۲ / ۱ / ۳۹ اطلاعيهاي با تقويم ب ۲ واصل شده كه نامبرده در انگلستان درباره اخذ كمك براي تلويزيون ايران با مقامات انگليسي مذاكراتي نموده است.
۲ـ اطلاع واصله حاكي است كه طبق اظهار يكي از بازرگانان بازار در محافل اقتصادي تهران چنين شهرت دارد كه در دوره زمامداري آقاي علم امور مربوط به اقتصادي كشور طبق نظر حبيب ثابت تنظيم ميشده.
۳ـ در تاريخ ۱۰ / ۲ / ۴۴ نامبرده به محفل ملي بهاييان ايران نامهاي نوشته و متذكر شده كه هدف اصلي از تشكيل تلويزيون در ايران ايجاد كار براي جمعي از ياران (بهاييان) بوده و به تدريج امكاناتي براي نشر افكار روحاني و معارف حكم الهي (افكار بهايي) به وجود آيد. و به هيچوجه برخلاف نظريات امراله (دستورات بهايي) اقدامي نخواهد شد.
۴ـ در تاريخ ۱۳ / ۶ / ۴۴ اطلاعيه واصل كه آقاي حبيب ثابت عامل اصلي تقويت بهاييان ميباشد و قرار شد يك ميليون تومان از طرف شركت ملي نفت به نام اجراي برنامههاي آموزشي از تلويزيون به وي داده شود.
۵ـ در ارديبهشت ماه ۴۴ نامبرده از طرف بهاييان به عضويت محفل روحاني ملي بهاييان ايران انتخاب شده است.»
شیخیه از بابیه و بهائیه تبریمیجوید ولی بابیه و بهائیه در مقابل از شیخ احمد احسایی تمجید میکنند چرا ؟
نوشته شده توسطشیخیه از بابیه و بهائیه تبریمیجوید ولی بابیه و بهائیه در مقابل از شیخ احمد احسایی تمجید میکنند چرا ؟
بهائیت در ایران : اینکه بابیه و بهائیه از شیخ احمد احسائی و سید کاظم تمجید کنند به نظر شما امری غیر معمول است . بنظرم اساسا این تعریف و تمجید باید باشد تا جریان بابیت و بهائیتی بتواند ادامه حیات دهد . اگر تکیه گاه بابیت که بعدها بهائیت را از خود ساخت ، تفکر احسائی و سید کاظم نباشد پس این مدعی دین جدید به چه تکیه کند . گرچه مدعیان بابیت و ادامه دهندگان این ادعای دروغین دقیقا میدانند ، که این تکیه گاه ترک خورده و از هم پاشیده و دیگر جائی برای تکیه دادن ندارد .
آنها شیخ و سید را مبشر خود دانسته و به همین جهت ایشان را ستایش میکنند. حاج میرزا جانی کاشانی [۱] و اشراق خاوری [۲] از جملهی کسانیهستند که در آثار خود به این مطلب اشاره کردهاند.
حاج ميرزا جانی کاشانی در حق احسایی مینویسد: «همين که نهصد و پنجاه سال از اول غيبت صغری گذشته، آن سلطان فضال، مرحوم شيخ احمد زين الدين احسایی را از ميان شيعيان خود برگزيده و ديدهی دل آن صفوهی اخيار را به نور معارف و فضائل خويش و آبا و اجداد طاهرين خود (سلام الله عليهم اجمعين) روشن فرموده، از اينجا بود که آن برگزيدهی موحدين میفرمودند: «سمعت عن الحجة».[۳]
اشراق خاوری مینویسد: «در هنگامی که آفتاب حقیقت اسلامیه... پنهان و مختفی گشت، کوکب درخشندهی هدایت، شیخ احمد احسایی از افق شرق طالع گردید... چون قلب شیخ بزرگوار به نور الهی روشن بود، در قبال ارباب فساد به مقاومت قیام نمود و همت گماشت که فرقهی شیعه را از خواب غفلت بیدار سازد و برای ظهور موعود مقدس (منظور علی محمد شیرازی است) که در آخر الزمان ظاهر خواهد شد، تهیهی طریق فرماید.»[۴]
حاج میرزا جانی کاشانی در عبارت خویش، شیخ احمد احسایی را برگزیدهی موحدین، صفوهی اخیار و برگزیدهی شیعیان مینامد و اشراق خاوری، احسایی را به شدت ستوده و او را مبشر باب معرفی کرده است.
همانطور که از کلام میرزا جانی روشن است، وی احسایی را از کسانی میداند که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) او را برای نیابت خویش برگزیده است و برای این ادعای خویش، از کلام شیخ عبارتی را نقل میکند که همین عبارات شیخ باعث شد که علیمحمد باب جرأت بیشتری بر دعاوی باطل خویش پیدا کند. آن عبارت «سمعت عن الحجة» است که شیخ در کلام خویش گفته بود که من از خود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شنیدم. این همان ادعای نیابت است که شیخ به آن تصریح نکرده است، اما به نوعی بیانگر ادعای نگفتهی وی است.
در متن اعتقادات شیخیه ، این تفکرجریان بابیت و بهائیت جدا میداند و نگاه را که شیخیه سبب پیدایش این دو فرقه ضاله شده است را رد کرده و حتی از ایشان تبری میجویند، [۵] سؤالی که پیش میآید این است چرا پیروان بابیه و بهائیه در مواردی به تمجید از احسایی و رشتی پرداختهاند و حتی احسایی و رشتی را مبشر باب و بهاء دانستهاند؟[۶]
به نظر میرسد این حمایتهای بی دریغ از جانب بابیت و بهائیت به این سبب بوده که اعتقاد به رکن رابع و شیعهی کامل، ارتباط با امام زمان (ارواحنا فداه) و مقام نیابت خاصه در عصر غیبت، از جانب شیخیه مطرح شده است؛ کما اینکه میرزا جانی هم به این نکته اشاره کرده است که شیخ احمد احسایی در کلام خویش اینگونه آورده است: «سمعت عن الحجة، از امام زمان (اراحنا فداه) شنیدم».[۷] از طرفی تمام هویت و ماهیتِ بابیت و بهائیت با تکیه بر همین مبانی (یعنی رکن رابع، ارتباط با حضرت در عصر غیبت و نیابت خاصه) شکل گرفته است و علی محمد شیرازی هم با تکیه بر همین اعتقادات، فتنهی بابیت را به راه انداخت و به دنبال آن فرقهی بهائیت شکل گرفت. میتوان گفت: جا دارد که پیروان بابیت و بهائیت از احسایی و رشتی تمجید کنند و آنها را بستایند؛ چون این دو نفر بودند که زمینهی عقدهگشایی و جولان را برای آنها فراهم کردند.
شیخیه هم که متوجه این فتنه و دسیسه شده است، به شدت ارتباط خود را با بابیت و بهائیت منکر میشود؛ اما این واقعیت، حقیقت تلخی است که گریبان مشایخ شیخیه را گرفته است و گریزی از آن ندارند؛ چرا که خود آنها، خواسته یا ناخواسته، چنین زمینهای را فراهم کردند.
پینوشت:
[۱]. حاج میرزا جانی کاشانی، مؤلف کتاب معروفنقطة الکاف،از تجارکاشان و از گروندگان غیابی به سیدعلی محمد باب بوده و جزء بیست هشت نفری است که در سال ۱۲۶۸ قمری، در جریان ترور نافرجام ناصر الدین شاه به قتل رسید و در گورستان مزار سید ولی در تهران دفن شد.
[۲]. اشراق خاوری یکی از مؤلفین بزرگ بهائی به شمار میرود که آثاری را در زمینهی دفاع از بهائیت بر جای گذاشته است. تلخیص تاریخ نبیل زرندی از جملهی این آثار است.
[۳]. حاج میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، ص ۶۳.
[۴]. اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۱.
[۵]. عبدالرضا خان ابراهیمی، پنجمین سرکردهی فرقهی شیخیه، در کتاب «نود مسأله» بهائیان را مشرک و کافر میداند و علی محمد باب را شاگرد سید کاظم نمیداند، بلکه او را بسان رهگذری میداند که چند صباحی در درس سید حاضر شده است. عبدالرضا ابراهیمی، نود مسأله، سؤال و جواب شمارهی ۸۵، صص ۳۲۳-۳۲۶.
[۶]. اشراق خاوری در کتاب «تلخیص تاریخ نبیل زرندی» در فصل اول و دوم، به تمجید از شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی، مطالبی را آورده و آنها را مبشر باب و بهاء دانسته است. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به مقالهی:سوء استفاده بهائیت از مکتب شیخیه
[۷]. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به مقالهی:ادعای بابیت در کلام احسایی