دغل بازي تشكيلات بهائيت از زبان متبريان
نوشته شده توسط سيد كاظم موسوي
باز نشر از بهائیت در ایران :
0000
اغلب ما در جامعه كم و بيش با افرادي كه مظلوم نمايي ميكنند روبرو شدهايم، اين دسته از افراد به هر طريق ممكن سعي در جلب توجه ديگران به خصوصي نزديكان خويش دارند حتي به قيمت نگران كردن و عذاب دادن اطرافيان. اين منفعت طلبي و جلب نظر حاكي از وجود نوعي بيماري رواني به نام هيستري يا هيستريك [1]است كه اين گروه از افراد به آن مبتلا شدهاند.
اختلالات هيستري يك بيماري نورتيك [2]است كه در آن علائم بيماري به خاطر برخي منافع فرضي يا حقيقي بدون نشانه قطعي از بيماري فيزيكي به وجود ميآيد . اين گروه از بيماران با دروغ بافي سعي در برانگيختن احساسات ديگران نسبت به خود دارند . اين اختلال رواني زماني تشديد ميشود كه فرد در موقعيت استرس زايي كه عموما براي فرار از عواقب كارهايي كه در گذشته مرتكب شده، قرار گرفته باشد. گاهي اوقات اين اختلال ميتواند براي همراهان بيمار خطرناك نيز باشد.
نوع ديگري از اين اختلالها عبارت است از اختلال شخصيتي در اين اختلال بيمار هويت قبلي خود را فراموش ميكند و خود را با شخصيت جديدي منطق ميسازد.[3]
در عالم سياست برخي از رندان سياسي گاها از اين حربه براي فرار روبه جلو بهره ميگيرند تا به اين وسيله بتوانند افكار عمومي جامعه جهاني را به خود معطوف داشته و از اين واقعيت منحرف سازند نمونه بارز اين دغل بازي را ميتوان در رفتار و گفتار سران رژيم غاصب صهيونيستي به خوبي مشاهده كرد.
گروه ديگر كه شباهت رفتاري بسياري با صهيونيستها دارند، تشكيلات بهائيت است كه طي 34 سالي كه از پيروزي انقلاب ميگذرد با استفاده از استراتژي مظلوم نمايي به سبك صهيونيستها به ويژه قبل از غصب سرزمين فلسطين، در صدد جلب توجه افكار عمومي جامعه جهاني است.
اين تاكتيك تشكيلات بهائيت در محيط وب و يا تبليغ برخي افراد بهائي كه با هدف شكار اعضاي جديد به ويژه جوانان در محيطهاي مختلفي چون دانشگاه ها صورت ميپذيرد به خوبي قابل مشاهده است. اين فرقه در اغلب نوشتهها و گفتههايش همواره با اغراق از سختيها و مصيبتهاي وارد شده به اين فرقه سخن ميگويد در حاليكه سران اين تشكيلات و حاميان آنها به روشني ميدانند اين توهمي بيش نيست.
با توجه به اينكه اين تاكتيك نخ نما آنقدر تكراري شده است كه ديگر براي مخاطب هيچ مقبوليتي ندارد، بايد ديد چرا آنها دست از اين عمل زشت خود برنميدارند؟ حاميان اين تشكيلات ،ملت ايران را به عنوان سدي نفوذ ناپذير در برابر تحقق اهداف ضد انساني خود ميدانند و در اين راه هر چه تلاش ميكنند كمتر نتيجه ميگيرند لذا به اين فرقه ضد انساني و ضدملي دستوردادهاند براي تخريب وجهه اسلام و انقلاب اسلامي و همچنين تحت فشار قرار دادن نظام مقدس جمهوري اسلامي با تمسك جستن به حربههاي دروغين ، توجه سازمانهاي به اصطلاح حقوق بشري را به خود معطوف داشته تا بدينوسيله ابزاري براي سركوبي ملت مسلمانان ايران بيابند.
همانطور كه در بالا اشاره شد به نظر ميرسد كه سركردگان اين فرقه دچار فلج مغزي خودخواسته شده و در اين رهگذر صلاح را براين ديدهاند كه هويت گذشته خويش را فراموش كنند گذشتهاي كه همانا دشمني با ملت ايران به عنوان ستون پنجم قدرتهاي سلطه براي به يغما بردن ثروت زير سطحي ورو سطحي كشوربود. ايجاد فضاي رعب و وحشت به ويژه در دوران پهلوي دوم، ترور ناجوانمردانه زن ومرد و كودك ايراني، شكنجه مبارزان مسلمان در زندانهاي مخوف ساواك و... نمونههاي ديگري از اين هويت فراموش شده است و حالا قصد دارند خود را در قالب شخصيت جديدي منطبق سازند.
ناگفته نماند كه براي اولين بار نيست كه اين سبك فضاسازي عليه ملت ايران از سوي اين فرقه صورت ميگيرد. تشكيلات بهائيت در گذشته و در مقاطع حساس تاريخي پس از ضرباتي كه بر پيكر ملت ايران وارد ساخت به كرات از اين حربه براي ارائه يك چهره مظلوم از خود بهره گرفته و تا حدي نيز در اين ترفند خويش موفق بوده است. تشكيلات بهائيت توانست با حمايت قدرتهاي سلطه كه از ناكاميهاي خويش در مقابله با ملت ايران سرخورده شده بودند،قطعنامههايي عليه اين ملت به تصويب برساند.
براي پي بردن به چهره واقعي اين گروهك سياسي بهترين منبع،رجوع به نوشتهها و خاطرات برخي متبريان از بهائيت است كه ماهنامه شفافيت برخي از اين مطالب را جهت اطلاع و آگاهي مخاطبان جمعآوري و منتشر كرده است.
در اين نوشتار به صحبتها و دردل هاي برخي از متبرياني پرداخته ميشود كه در همان سالهاي اوليه شكلگيري اين فرقه، پي به ماهيت آن برده و از آن خارج شدند. از جمله اين افراد، فضلالله صبحي مهتدي است كه در خانوادهاي بهائي متولد شد و ساليان درازي را در اين فرقه گذراند. او پس از پي بردن به بطلان اين فرقه سياسي و دست ساز استعمار به اسلام گرويد.
صبحي پس از خاتمه جنگ جهاني اول ، به قصد ديدار عبدالبهاء به حيفا سفر كرد و درآنجا مقرب درگاه شد و سالها كاتب ميرزا عباس-عبدالبهاء شد. وي پس از سالها حضور در كنار عبدالبهاء بنا به دلايلي همچون تبعيض و تحقير ايرانيان، تظاهر و رياكاري عبدالبها(از جمله رفتن به مسجد، پوشيدن لباس روحانيون مسلمان، گذاشتن ريش كه اتفاقا بسيار كاربردي نيز بود)تصميم گرفت از اين گروهك سياسي تبري جسته و به آغوش اسلام بازگردد.
صبحي بنابر آنچه در خاطرات خويش آورده، در آغاز بنا نداشت كه اسرار فرقه را هويدا سازد اما از آنجا كه بعد از اسلام آوردن از آزار و اذيتهاي اين قوم فاسق در امان نبود تصميم به انتشار دلايل تبري خود از بهائيت و بازگشت به اسلام گرفت. وي در كتاب« پيام پدر» به صراحت مينويسد:« ...از گزند بهائي ها درزنهار نيستم، هر جا پا مينهادم و آنها درمييافتند، ميرفتند و بدگويي ميكردند و دروغها ميگفتند ، به ناچار كتاب صبحي را چاپ و پخش كردم تا مردم مرا بشناسند و نگهبانيام كنند. در سال 1321 كارمند فرهنگ شدم، چون بهائيان اين سرگرمي مرا در فرهنگ ديدند، باز به جنب وجوش افتادند ولي كتاب صبحي به فريادم رسيد.» [4]
صبحي در خاطراتش تاكيد دارد كه بهائيان و سركردگانشان هيچ رغبتي به ايران و ايراني ندارند و در اين راستا شواهد غير قابل انكاري را ارائه ميكند. وي به برخوردهاي تحقير آميز عبدالبهاء در برابر بهائيان ايراني نسبت به بهائيان غربي اشاره دارد. اودر كتاب پيام پدر چنين آورده است :« درباره ايرانيها سخنان ناشايست ميگفتند كه اينها مردمي بودند مانند جانوران درنده، خونريز و بدستيز، دور از آموزش و پرورش ، در هوسهاي ناهنجار فرو رفته، زشت كار و بدكردار. اين دين، آنها را به راه راست راهبر شد و به آنها دانش نشان داد تا از خوي جانوري دست كشيدند و اندك اندك به راه مردمي آمدند ... و چنان درگفتن اين سخنان تردست بودند كه هر كس از مردم بيگانه كه با سخنان آنها آشنا شده بود، ايرانيها را پستترين مردم جهان ميدانستند.» [5]
شوقي افندي ،جانشين عبدالبهاء هم ايرانيان را مورد اهانت قرار ميداد و درباره آنها ميگفت :« افراد ملت ايران كه به قساوتي محيرالعقول و شقاوتي مبين به تنفيذ احكام ولادت امور و رؤساي شرع اقدام نمودند وظلم و اعتسافي مرتكب گشتند كه به شهادت قلم ميثاق در هيچ تاريخي از قرون اولي و وسطي از ستمكارترين اشقيا حتي برابره افريقا شنيده نشد به جزاي اعمالشان رسيدند و در سنين متواليه آسايش و بركت از آن ملت متعصب جاهل ستمكار بالمره مقطوع گشت و آفات گوناگون از قحطي و وبا و بليات آخر، وضيع و شريف احاطه نمود يد منقتم قهار چندين هزار را به باد فنا داد.»[6]
سركردگان اين تشكيلات سياسي، علاوه بر تبعيض و تحقير ايرانيان، پليديها ،جنايات و كردارهاي ناپسند اعضاي تشكيلات خود را ناديده ميگرفتند. صبحي دراين باره ميگويد:« تنها ازعيوب ايشان چشم ميپوشيدند حتي از بدگويي نسبت به آنها هم ممانعت ميكردند . اينگونه رفتار را در مورد منتسبين و بستگان عبدالبهاء ميتوان ديد.» [7]
يا در جاي ديگري از خاطراتش ميآورد: هر تبهكاري و آشوبي كه از آنها[ بهائيان] سرميزند و چون كسي از آنها بيزاري جست، ناله ستمديدگي بلند ميكنند و داد و فرياد به راه مياندازند كه اي مردم جهان ما در ايران آزادي نداريم. ما ميخواهيم دشمني و بدخواهي را از بيخ و بن براندازيم. ما ميگوييم مردم خاور و باختر از هر نژاد و كيش بايد برابر و برادر باشند. ما مردم جهان را به اين چيزها ميخوانيم ولي ايرانيان نميخواهند كه ما اين روش را داشته باشيم و ميخواهند رستگاران را بهم بزنند.[8]
صبحي در جاي جاي خاطراتش به بهرهگيري سركردگان اين فرقه استعماري از حربه دروغگويي و مظلوم نمايي اشاره كرده است: اينها با دستهاي نهائي آشوب به پا ميكنند و كارهاي زشت مينمايند و مردم ساده را برميانگيزند تا شورشي به راه بيندازند آنگاه به بيگانگان بگويند ببينيد اين مسلمانان به ما چه ميكنند . ما در اين كشور از دست اينها روز خوش و آسايش نداريم. اين سروران جهان به داد ما برسيد و به فرمانروايان ما بگوييد مگر ما نبايد آزادانه زندگي كنيم؟[9]
اينگونه اقدامات حاكي از سرسپردگي اين گروهك به بيگانگان و كانونهاي قدرت است . اوج اين وابستگي در ديدار ژنرال آلنبي، افسر ارشد انگليسي است كه عكا را با هدف تأمين امنيت عبدالبهاء اشغال كرد وعبدالبهاء به پاس اين خدمات در لوحي كه در اكتبر سال 1918 به عنوان سيد نصرالله باقراف به ايران فرستاد نسبت به دولت انگليس اظهار خشنودي كرد و در جاي ديگر، براي سلامتي ژرژ پنجم و بقاي دولت انگليس دعا كرد. ارباب نيز براي به دست آوردن دل رعيت خويش نشان شواليه و لقب سِر را به عبدالبهاء عطا كرد.
بعد از مرگ عبدالبهاء رهبري بهائيان به شوقي، نوه دختري وي تفويض شد . ميرزا حسن نيكو، مشهورترين مبلغ بهائيت نيز همچون ديگر مبلغان بهائي، انحراف در رفتار سركرده و تفاوت حرف تا عمل را در اين فرقه دست ساز به عينه مشاهده كرد از اين رو از بهائيت اعلام انزجار كرده و تبري جست و به آغوش اسلام پناه آورد.
مرحوم نيكو در خاطرات خود ميگويد: زماني كه در بمبئي بودم، اطلاع يافتم كه شخصي ادعاي خدايي كرده و دو نفر بهائي هم مريد اوشدهاند. زماني كه به شيوه جذب او پي بردم به ياد نحوه تبليغ ميرزا حسينعلي نوري افتادم زيرا وي كه به افراد مستعد ميرسيد و درمييافت كه ميتواند وي را استثمار نمايد به او دستور ميداد كه هر چه گفتم بشنو و مطيع ارادهام باش . چون با اين شيوه ميتوانست برمريدان خويش استيلا يابد زيرا آنها نبايد تدبر و بصيرت داشته باشند تا هر ادعايي را درباره مراد خود بدون دليل تصديق كنند. [10]
حاج ميرزا حسن نيكو دليل خروج خود از فرقه بهائيت را اينگونه بيان ميكند: اين فرقه به مصداقِ آيه قرآن مجيد« وَمَثَلُ كَلِمه خَبيثَه كَشَجَرَه خَبيثَه اجتُثًت مِن فَوقِ الارضِ ما لَهَا من قَرار» [11] روبه زوال و اضمحلال است زيرا هر كس گرفتار دام و فريب آنان گردد موقتي بوده بيش از يكي دو سال به طول نميانجاميد كه به سستي دلايل و شنايع اعمال آنها واقف گرديده ، برميگردد. [12]
نيكو در ادامه ميگويد:« چند سالي در بين آنها بودم و از محارم اسرار عبدالبهاء شدم آنگاه پنداشتم كه اين جريان ، دين حقه نيست بلكه دام وحقه است، جز سراب ودروغ چيز ديگري نيست. [13]
حاج حسن نيكو درباره عملكرد سركردگان و به تبع آنان پيروان اين فرقه ضاله چنين ميگويد: دو نفر بهائي بر سرخدعه و نيرنگ ميرزا عباس، سركرده بهائيها آن هم به جهت حضور وي در صف نماز جماعت مسلمانان در حيفا به بحث نشسته بودند. از من درباره اين موضوع پرسش كردند، مگر ميشود سركار آقا[ ميرزا عباس] برخلاف عقيده وگفته خود، عامل شود و مبادي و اصول خود را ترك نمايد!؟
ايشان ميگويند شريعت اسلام منسوخ شده ،پس چگونه ميروند نماز نسخ شده را بجا ميآورند؟ من در جواب به ايشان گفتم پدرش نيز در ماه رمضان از ترس روزه ميگرفت!
مرحوم محيط طباطبايي در مجله گوهر گزارشي از حضور هاشم الأتاسي ، رئيس جمهور وقت سوريه در فروردين 1334 در مرقد مطهر حضرت زينت(س) ارائه ميكند كه مؤيد مطالب فوق است. وي نقل ميكند : حضرت رئيس جمهور الأتاسي براي بازديد از صنايع دستي مرحوم صنيع خانم شيرازي بر روي چوب صندوقي كه براي مقبره حضرت زينت ساخته بود به محل مقبره دعوت شد. پس از حضور و زيارت مقام و مشاهده صندوق خاتم، بنا به درخواست متولي به تالار پذيرايي مقام آمد. هيئت اعزامي ايران به رياست تيمسار سرتيپ ضرغامي به اتفاق سفير و اعضاي سفارت كبراي ايران و گروهي از زائران ايراني حاضر درآن مقام، آن مرحوم را به گرمي استقبال كردند. رئيس جمهور ضمن تحسين آثار ممتاز هنري ايران سخن از خط زيباي فارسي نستعليق پيش آورد. ميرزا حسن زرين خط نسخه حافظ چاپي خط خود را به ايشان تقديم كرد ورئيس جمهور را به ياد ميرزاي مشكين قلم، خطاط اصفهاني انداخت كه در جواني پيش او مشق خط كرده بود. از وصف مشكين قلم به ذكر ميرزا عباس(عبدالبهاء) پرداخت و از حسن اعتقاد او در ديانت اسلامي و حضور منظم اودر نماز جمعه و برگزاري مراسمي ديني و مراقبت وي در كار روزهداري لختي ياد كرد. [14]
اين شيوه عملكرد نشان دهنده وحشت سران اين فرقه از آگاهي جامعه از نيت ناپاك آنها و بسط اين خيمه شب بازي است.
ميرزا حسينعلي در خاك فلسطين و عراق غير از اسلام و ايمان و روزه گرفتن و اقامه نماز جماعت دعوتي نكرد. ميرزا نه تنها هيچگاه دعوت از فرد وگروهي از مردم فلسطين براي گرويدن به بهائيت نداشت بلكه به هيچ يك از مبلغان بهائي نيز حق تبليغ در خاك عثماني را نداند. زماني كه پرسيده ميشد چرا در اين سرزمين تبليغ نميكنيد؟ ميگفتند جمال مبارك [ ميرزا حسينعلي] تبليغ در اين سرزمين را حرام فرموده است.[15]
در صورتي كه چنين نبود تبليغ نكردن ميرزا فقط به واسطه سياست محافظهكاري بود كه وي براي عدم آگاهي جامعه مسلمان فلسطين و منطقه از مأموريت خويش اتخاذ كرده بود.
براي اثبات اين مدعا متن لوحي كه ميرزا عباس به شيخ فرج الله مستقر درقاهره ارسال كرده، آورده ميشود.
مصر، حضرت شيخ فرج الله ملاحظه فرمايند
هو الله اين شيخ محترم در السن[ زبانها]و افواه[ دهانها] ناس، مفترياتي[ افتراهايي] چند انتشار يافته كه ضرر به امر دارد؛ لهذا بايد من ملاقات با بعض فرس[ ايرانيان] مهمه نمايم واين افكار را زائل نمايم و تا به حال هركس ملاقات نمود، منقلب گرديد. اگر نفسي از احباء زبان به تبليغ گشايد و به نفسي حرفي ولو به مدافعه[ به دفاع] بزند، مردم به كلي فرار نمايند و نزديك نيابند. لهذا جمال مبارك، تبليغ را در اين ديار حرام فرمودهاند. مقصود اين است كه احباء بايد ايامي چند به كلي سكوت نمايند واگر كسي سؤال نمايد، به كلي اظهار بيخبري كنند كه همهمه دمدمه قدري ساكن شود و من بتوانم كه به مصر آيم و با بعضي از نفوس مهمه ملاقات كنم . زيرا حال، حكمت اقتضا چنين مينمايد. لهذا جميع احبا را به كلي از تكلم از اين امر- البته حال- منع فرماييد و عليكم التحيه و الفضل و الاحسان من الرب المنان.ع ع [16]
شخص ديگري كه در سبيل حقيقت گام برداشت و از فرقه بهائيت جدا شد و مجددا به اسلام پناه آورد ،مرحوم صالح اقتصاد مراغهاي است. وي در كتاب ايقاظ درباره چگونگي ورود خود به اين فرقه وعلت برگشتن از آن چنين ميگويد : به عنوان تحقيق به ميان جماعت بهائي رفته و در پي تفحص و تجسس برآمده، كه متهم به بهائي گري شدم. به لحاظ شايعات پيرامون خود رسما به عضويت بهائيت درآمده و در اندك زمان ممكن در زمره مقربين شوقي درآمدم.
مرحوم صالح مراغهاي با نزديك شدن به رأس هرم فرقه آنچه را كه نبايد ميديد، ديد. اينچنين بود كه به ماهيت و رذالتهاي اخلاقي مريدان ميرا حسينعلي خصوصا مبلغان، پي برد و پشيماني وجودش را پر كرد اما به واسطه ترس از عاقبت اقرار به حقيقت نميتوانست رسما توبه كند. زماني كه آوازه توبه آيتي به گوشش رسيد و كشف الحيل وي را مطالعه كرد تصميم به انتشار توبه و جدا شدنش از فرقه بهائيت ميگيرد؛فرقهاي كه در حال تبديل شدن به يك تشكيلات بود.
با انتشار خبر جدا شدن او، شوكي بر پيكر سركرده بهائيت و تشكيلات وي وارد آمد و اسدالله بدرهاي مراغهاي ، يكي از مبلغان بهائي و پدر همسرش از سوي تشكيلات وادار ميشوند نامهاي به صالح بنويسد تا شايد بتوانندوي را به بهائيت برگرداند. صالح مراغهاي نيز در جواب آنها به شرح علت پشيماني و جدايي از تشكيلات بهائيت ميپردازد. بنده عبث،به قول «آواره» اعتنا نكرده و ازبهائيت اعراض نكردهام بلكه از روي بصيرت و خبرت[ با آگاهي كامل] مدتي در اين مسائل تعميق نموده، بالاخره از روي كار برداشتهام.[17]
مرحوم صالح مراغهاي همچنين به اين مهم اشاره دارد كه حقيقت اين تشكيلات با بهرهگيري از پروپاگاندا درصددند تا اذهان جامعه را براين باور استوار سازند كه بهائيت بر اساس علم و عقل سامان داده شده است در حالي كه اين حقيقت غير قابل انكار است كه بهائيت نه با علم سازش دارد و نه با عقل كاري دارد.
اين بيتدبيري كه از سوي سازندگان اين باور و اعتقاد صورت گرفته بود نشان از نفوذ عقايد مسيحيت درباورهاي مذهبي آنان دارد زيرا باور الوهيت در فرقه بهائيت [18] همچون باور تثليث در مسيحيت است و جزء لاينفك همديگر هستند . براي اثبات بت پرستي اين حضرات و اينكه ميرزا حسينعلي خداي خود خوانده است كافيست كه به كتب اين تشكيلات نگاهي بيندازيم. ميرزا حسينعلي(بهاءا...) در كتاب بديع ص154 مينويسد: انه يقول حينئذ انني انا الله لا اله الا أنا كمال قال النقطه (سيد باب) من قبل و بعينه يقول من ياتي من بعد.
و در ادامه در ص 341 آورده است : كه از نفس ظهور محتجب نماني چه كه مقصود بالذات او بوده و خواهد بود ،اوست آيه ليس كمثله شيء و اوست آيه لم يلد و لم يولد بل مظاهر لم يلد و لم يولد خلق عنده ان انتم توقنون، از اين جهت است كه نقطه مشيت اوليه روح ما سواه فداه در مقام ذكر حروفات و مرايا و نور و امثالها من اعلي مراتب الاسماء الصفات الي ان ينتهي الي ادني رتبه الاشياء ميفرمايند :اينها از خود تحقيقي نداشته چون به شمس حقيقي مقابل شدهاند اشراق تجليات لانهايه برآنها شده اين مقام ديده نميشود در آن مظاهر الا الله ... الخ... همچنين ميرزا عباس پدرش را اينگونه معرفي كرده : اوست ذات فرد لم يلد و لم يولد و مثل و كفوي براي او نيست و مراتب موجودات كه اسماء و صفات تكويني هستند همه از او استفاضه نموده و از آن ذات مبارك خبر ميدهند و به موجب اين عبارت مقام الوهيت مخصوص تنها ايشان بوده و ديگران همه مرايا هستند.
ادعاي ديگر بهائيت پرداختن به بحث وحدت عالم انساني است . بهائيت قائل به اين است كه بشر تا قبل از ادعاي الوهيت ميرزا علي محمد شيرازي و ميرزا حسينعلي نوري هيچگونه وحدتي نداشته و ايشان آن رابه جوامع بشريت هديه كردهاند. در حالي كه شيخ مصلح الدين سعدي در قرن هفتم هجري، شعري را در اين راستا سروده كه حاكي از آن است كه تفكر و عملياتي ساختن وحدت بين جوامع در گذشته نيز مطرح بوده و بحث جديدي نيست.
بني آدم اعضاي يكديگرند كه درآفرينش زيك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
توكز محنت ديگران بيغمي نشايد كه نامت نهند آدمي
ضمن اينكه در بين اصول دوازدهگانه بهائيت به اصولي برميخوريم كه با وحدت و وفاق ملي جوامع در تعارض است مانند: اصل ترك تعصبات كه شامل ترك تعصب وطني و تعصب مذهبي وتعصب جنسي و تعصب سياسي است.
دراين رابطه ميتوان به بخشي از سخنان ميرزا عباس كه در امريكا ايراد كرده اشاره كرد: مثلا چه فرق است ميان سياهان افريك و سياهان امريك اينها خلقُ اللهُ البَقَر عَلَي صُوره البَشرند. [19]
و يا اهالي ممكلتي نظير افريقا جميع مانند وحوش ضاريه و حيوانات بريّه بيعقل و دانشاند و كل متوحش، يك نفس دانا و متمدن در ما بين آنان موجود نه( عبدالبهاء ، مكاتيب، مصر، مطبعه كردستان العلميه،[20] اين است ديدگاه سران فرقهاي كه آن را بهترين و برترين دانسته و خود رابالاتر از ديگران ميپندارند. عبدالبهاء كه ديدگاهي اينچنين نسبت به سياهپوستان داشته چگونه ميتواند خود را انسان خطاب كند؟ حال بايد ديد كه اگر تنها همين دو جمله در متون تبليغي اين فرقه درج گردد آنگاه ميتوانند در افريقا به تبليغ فرقهاي بپردازند از نظر رهبرانش ،مردم اين قاره حيواناتي بيعقل و متوحش بيش نيستند؟
[1] نوعي از بيماري جسمي نظير كوري يا فلج است كه در بيمار مشاهده ميشود ليكن هيچ منشأ جسمي نميتوان براي آن يافت.
[2] به اختلالات شخصيتي چون وسواس ،افسردگي ، اضطراب و ...گفته ميشود كه بيمار از ابتلا به آن آگاهي دارد. اين بيماري بسيار شايع بوده و به نظر ميرسد در نواحي شهري در مقايسه با مناطق روستايي بيشتر باشد.
[3] عظيمي ،سيروس؛مباحث اساسي در روانشناسي ،تهران، افست ، چاپ اول 1350 ، ص4-233.
[4] پيام پدر،فضل الله مهتدي صبحي، امير كبير، تهران، ص10و205.
[5] پيام پدر، فضل الله مهتدي صبحي، امير كبير، تهران، ص7-166.
[6] پيام پدر، فضل الله مهتدي، صبحي، امير كبير، تهران، ص214.
[7] خاطرات صبحي، صص 7-116و8-236.
[8] خاطرات و زندگي صبحي، سيد هادي خسرو شاهي، فصلنامه مطالعات تاريخي، ش17.
[9] خاطرات و زندگي صبحي، سيد هادي خسرو شاهي، فصلنامه مطالعات تاريخي، ش17.
[10] خاطرات و زندگي صبحي، سيد هادي خسرو شاهي، فصلنامه مطالعات تاريخي، ص56.
[11] سوره ابراهيم، آيه 26.
[12] نيكو، ص46.
[13] نيكو، ص122.
[14] ماهنامه« گوهر ، سال چهارم، خرداد ماه 2535 ،شماره مسلسل 39، صفحات 208-200.
[15] ماهنامه، گوهر سال چهارم، خرداد ماه 2535 ،شماره مسلسل 39، صفحات 208-200
[16] مكاتيب، جلد سوم، ص327.
[17] ايقاظ، ص94.
[18] ايقاظ، ص9-106.
[19] عبدالبهاء ،خطابات ، تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 127 بديع، ج3، ص48.
[20] ناشر فرج الله ذكي الكردي)، 1328، ق ج1ص.