دین و دیانت را چقدر می شناسیم و
چگونه تعریف می کنیم یک مساله و جناب آیتی چگونه تعریف کرده یک مساله است که توجه
شما را به تعریف ایشان جلب می کنم:
آیتی(۱)-
دین چیست و دینت كدام است و لزوم آن بر روی چه اساس و پایه
است و آثار صحت و حقیقت را چگونه باید شناخت؟
آواره - دین در لغت به معنی جزاء است
(كماتدین تدان) و در عرف متدینین عبارت است از یك سلطه احكام و قوانین و آداب و
رسومی كه به توسط یكی از انبیاء عظام و مهابط وحی و الهام در بین هیئت بشر به تشریع
و تقنین و تألیف و تدوین شده باشد از برای حفظ حدود و حقوق و شئون بشریت و تصفیه و
تهذیب اخلاق و ملكات انسانیه و شرط است كه تشریع آن فقط به قوه شدید القوی صورت
بسته باشد یعنی شخص نبی بی كمك و معاونت غیر و تصرف دیگری و بدون اتكال به قضایای
شورویه و تبادل افكار بشریه آن را با تأییدات غیبیه تدوین و تكمیل فرموده بر عموم
بشر عرضه دارد و مطبوع طباع جمعی از عقلا واقع شده تا هزاران سال مورد استفاده جمیع
یا قسمت عمده ی از اهل عالم واقع گردد.
اگر چه این تعریف تا همین مقدار كه ذكر شد
ما را مستغنی می دارد از بیان و تبیان لزوم دیانت. زیرا نفس تعریف مستلزم لزوم است
و هر شخص عاقلی وجود چنین قوانین و حدود را برای بشر لازم شمرده در صورتی كه معاندت
نخواهد و مكابرت ننماید با اندك تفكری خواهد یافت كه وظائف انسانی بدون یك همچو
اساس ادا نشود و امور دوره حیات من دون قانونی چنین اداره نگردد. ولی چون تعریف
مذكور یك تعریف اجمالی بود لهذا تا حدی بسط مقال داده اندكی مفصل تر بیان نموده
گوئیم.
بر هرذی درایتی مبرهن است كه نوع انسان
همیشه محتاج است به امری كه رادع رذایل باشد و بادی فضائل تا حقیقت انسانیه از
زمائم صفات مبری گردد و هیئت بشریه به محامد خصال محلی شود مدار امور مرتب گردد و
اخلاق جمهور مهذب شود نقائص امكانیه تخفیف یابد و خصائص انسانیه تكمیل پذیرد سحاب
تیره ظلم و عدران متلاشی شود و آفتاب منیر عدل و احسان متساطع گردد و نوع انسان به
انواع محبت و احسان با هم راه، معاشرت پویند و از هم منافرت نجویند. انبازی حیات را
به بازی نگیرند و از تعدی و دست درازی در گذرند.
هر گاه تصور كنیم كه این فضائل به خودی خود
حاصل و آن رذائل به نفس ها زائل تواند شد خیالی باطل و تصوری بی حاصل است.
(ان كنت تطمع فی حصیدة خالدهیهات تضرب فی
حدید بارد)
چه كه طبیعت بشر به شر متوجه تر است تا به
خیر و انسان به خود مهربان تر است تا به غیر یعنی هر انسانی خود را خواهد چندان كه
اگر رادعی نباشد گوید تمام افراد باید بكارند تا من به كار برم و دیگران باید رنج
بكشند تا من گنج بردارم به ویژه آنكه شهوتی در بشر مكنون است كه به صدها رنگ ملون
است و به هزاران نیرنگ مدون. هر روز سر از سوراخی بر آرد و هر دم آدمی آرزوئی نماید
و بالجمله انهماك او در شهوات از بدیهیات اولیه است و لزوم رادع و مانع از مسائل
مسلمه و این بسی واضح است كه هر مانع و رادعی فقط مؤثر در ظواهر امور است نه در
بواطن جمهور و دیانت تنها پلیس سری است چون سری یا آن همسر و دلی با وی همسفر باشد
با هیچ رذیله ی همدم نشود و با هیچ ضمیمه ی توأم نگردد و اگر شد معلوم است كه از آن
پلیس سری دور و از آن رادع معنوی مهجور مانده و الا شخص متدین در زوایای خلوات نیز
از ارتكاب مناهی و ملاهی خودداری خواهد كرد.
دیانت دارای وعد و وعید است و شامل بیم و
امید. وعدش قائد حسنات است و وعیدش رادع سیئات.
دیانت كامل مكافات است و شامل مجازات بیم
مجازاتش انسان را از خصائل ناپسندیده دور نماید و نوید مكافاتش به اطوار حمیده
نزدیك فرماید
دیانت مورث سعادت است و موجب بزرگی و سیادت.
دیانت مؤلف قلوب است و منتج نتایج مطلوب «لو
انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم ولكن الله الف بینهم»
دیانت مسلی قلوب است در مصائب و مسكن نفوس
است در نوائب و چون ورود واردات كونیه و عروض عارضات امكانیه از مسلمیات اولیه است
واحدی را از آن گزیر و گریزی نیست لهذا موجبات تسلیتی لازم است كه آدمی كمتر متأثر
گردد و لطیفه فكر و خیالش در خطر نیفتد و بهترین مسلی همانا عقائد راسخه دینیه است
یعنی اگر انسان به عالم دیگری جز این عالم معتقد شد و بقای روح و هستی خود را در
جهان پنهان متیقن گردد هیچ گاه از حادثات كونیه جزع و فزع ننماید والا به پشیزی ضرر
متأثر و به اندك چیزی متألم خواهد گشت.
دیانت ما به الاجتماع بشر است یعنی مناسبات
دینیه بهترین وسیله است برای تحكیم اساس اجتماع و چون سیاسیون دنیا این را دانسته
اند همیشه می كوشند كه در ممالكی كه اغراض و مقاصدی دارند این قوه را ضعیف سازند و
تفرقه بین آنها اندازند در حالتی كه خودشان در مملكت خود رسوم ملی خویش را و لو به
نام مذهب نباشد محفوظ می دارند.
مجملا حاشیه نرویم و به متن بپردازیم قوه
دیانت است كه سیصد میلیون جمعیت را در ظل كلمه یك شخص عربی مجتمع می سازد همانطور
كه قوه دیانت چهارصد میلیون جمعیت را در ظل كلمه شخص فقیر بی نامی مجتمع كرده.
پس نباید هیچگاه از قوه دیانت غفلت ورزید و
از وحدت و اتحاد مذهبی چشم پوشید و به سخنان واهی گوش داد.
آری سخنان واهی گفتم و مقصود را نگفتم دو
نوع از سخنان واهی است یكی آنها كه بی اندیشه به تنقید دیانت زبان و قلم می گشایند
و فكر نمی كنند كه از بدو ایجاد تاكنون چه خدماتی از ادیان حقه به اجتماعات بشر
انجام گرفته و هنوز هم دنیا از آن بی نیاز نیست آن اشخاص یا می دانند چه ضرری از
القائات ایشان متوجه جامعه می شود یا نمی دانند اگر نمی دانند و باید ایشان را
بوالهوس و نفس پرست بی فكر نام گذارد و اگر می دانند و مزدور دیگرانند باید خائن و
جانی فكور محسوبشان داشت دوم اشخاصی كه آلت دین سازی شده و می شوند و چون مقدمه
صحیح بوده است با همین مقدمه كه ما گفتیم بدون اینكه نتیجه را در نظر داشته باشند و
بفهمند چگونه دیانتی لازم است و آیا آنچه را می طلبند واجد مزایای دینیه هست یا
نیست كور كورانه و عامیانه وارد قضایائی شده دور یك نفر خودپرست خائن را گرفته هوس
می كنند كه از صحابه خاص یك پیغمبر دروغی و از اعضای عامله یك دین تازه باشند آنها
هم یا می دانند كه مقتدای ایشان خضر راه نیست و غول راهزن است و قصدش تشتت و نفاق
است نه اتحاد و اتفاق یا اینكه نمی دانند اگر نمی دانند باز هم بوالهوس و بی فكر و
سفیه و نادانند و نباید گوش به سخن نادان داد و اگر می دانند پس خائن و جانی و وطن
فروشند و مفسدند و معلوم است وظیفه انسان عاقل یا مفسد چیست «و اذا قیل لهم لا
تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون ولكن لایشعرون»
مفسد ار مصلح شدی از گفت راد
بد ابوالخبر از سخن ام الفساد
گر بهر خونریزئی گشتی شهید
كافر كشته بدی هم بوسعید
آیتی - در همین مرحله اولی زمام قلم از دست
رفت و از متن بهامش پرداخته شد در حالتی كه ما می خواستیم مقدمات را از این كامل تر
تمهید كرده بحث در این موضوع نمائیم كه آیا شخص مشرع كه تشریع شریعت و همه مردم را
نادان و خویش را دانای مطلق معرفی نموده و می خواهد عملا بفهماند كه من می دانم
آنچه را كه همه اهل جهان نمی دانند چنین كسی واجد چه مزایا و دارای چه مراتبی باشد
و نیز چگونه شرع و قانونی را پیشنهاد نماید كه قابل قبول عقلا و مفید به حال جامعه
باشد؟ و پس از تمهید این مقدمه در مقام تطبیق بر آمده بفهمیم كه آیا دین گذاران این
قرن عموما و بهائیان خصوصا تا چه اندازه به این مسئله نزدیك یا از این مرحله دورند
و بالاخره آیا جامعه ایرانی كه حضرت بابی و بهائی این دین حنیف یا كثیف خود را
برایش به ارمغان آورده اند می تواند از آن استفاده نماید یا نه؟ تا برسیم به اینكه
دنیا چه استفاده ی از آن خواهد كرد.
آواره - بلی حاشیه رفتیم و اكنون به متن
بازگشت نموده گوئیم از برای اینكه به مباحث طولانی و اذكار لایسمن و لایغنی حاجت
نیفتد مطلب را به منتها درجه تنزل داده كمترین امتیازی را كه هیچ عاقل بی غرض بلكه
هیچ عقل ابتدائی سطحی هم نتواند آن را انكار نمود بیان می نمائیم و سپس به تطبیق آن
می پردازیم.
(لان ینجلی لیل الظنون الكواذب
و یبدو صباح الصدق من كل جانب)
اگر فرض كنیم كه شخص نبی یا مشرع نیست مگر
یكی از افراد بشری كه در شئون بشریت هیچ تفاوت با سایر افراد ندارد باز نمی توانیم
از این نكته صرف نظر كرد كه لااقل باید هوش و فراست و عقل و كیاست او در رتبه اولی
و غایت قصوی باشد به طوری كه سهو و اشتباه طاری آن نشود و باید با كمال دقت مطالعه
به حال جامعه نموده جمیع دردهای جامعه را تشخیص داده و به درمان آن آگاهی یافته
باشد و در بیان علل و موجبات مرض اولا و ارائه طریق علاج آن ثانیا به قسمی ماهر
باشد كه از همان ابتدائی كه شروع می نماید. به نصح و اندز و تشریع شرع و قانون تمام
سخنانش حاوی موجبات علاج و شفای دردهای جامعه بوده هر قدمی كه بر می دارد به صلاح
جامعه تمام و هر مبدئی كه پیشنهاد می فرماید قابل انجام و مفید به حال انام باشد و
به عبارت امروزی سخنانش (تئوری) نباشد بلكه عملی و لایق استفاده باشد زیرا حرف های
تئوری یعنی چیزهائی كه در عالم تصور و خیال می ماند و عملی نمی شود نه تنها مفید به
حال جامعه نیست بلكه مضر است زیرا مردم را سرگرم كرده از آن مراحل عملی هم كه
خودشان در پیش دارند یا قائدین ایشان ایشان را بدان دعوت می نمایند باز می دارد و
به جای سود زیان می آورد خاصه در صورتی كه توأم با یك سلسله حمیت ها و عصبیت های
جاهلانه باشد و مردم را به جان هم انداخته موجبات خسارت خودشان و سود دیگر آن را
فراهم آورد.
پس بالاخره مشرع باید شریعتی بیاورد و
قانونی بگذارد كه عملی باشد نه تئوری و بعلاوه باید شخص مشرع با صراحت لهجه بدون
تزلزل و اختفاء و لغزش و دروئی سخنان خود را بگوید اگر چه دچار هلاكت گردد نه اینكه
به ظاهر بگوید آنچه را كه در باطن جز آن در نظر دارد و نزد حسن بگوید آنچه را كه
نزد حسین به طور دیگر گفته و در شرق سخنی گوید كه حكم آب دارد ولی در غرب كلامی
گوید كه چون آتش سوزنده باشد یا بالعكس و بالاخره نزد قومی از علی تمجید كند و نزد
قوم دیگر از عمر و در یك كتاب راد معجزات و مزایای انبیاء باشد و در كتاب دیگر مثبت
آن. آنجا خود را به خیال خودش مانند همه انبیاء عاجز! از اتیان معجزه شمرد و اینجا
خویش را مانند عموم انبیاء قادر بر اتیان آن قلمداد كند! و چون نبی و صاحب شرع برای
پاك كردن مردم از زمائم اخلاق می آید و خود را طبیب امراض معرفی می كند باید قطعا
خودش از امراض مبرا باشد وگرنه به قول شاعر:
طبیبی كه باشد ورا زرد روی
از او داروی سرخ روئی مجوی
باز حاشیه رفته گوئیم خیلی عجب است از كسانی
كه بر زمائم اخلاق و رذائل اعمال پیشوای خود آگاه شده چون بر ایشان انتقاد كنی از
اول تحاشی كنند و به هر وسیله تشبث نمایند كه شاید انكار ایشان منشأ اثر شده و امر
به اشتباه بگذرد و چون از این در عاجز و درمانده شدند گویند اینها از مقتضیات بشریت
است و كدام بشر است كه از آز و حرص و طمع و دروغ و شهوت و غیرها پاك باشد؟!
سبحان الله كه اینگونه مردم چقدر غافلند و
ابدا فكر نمی كنند كه آن كس كه دم از دعوی نبوت بلكه بالاتر می زند فقط برای این می
آید كه تا هر اندازه ممكن است مردم را از این صفات پاك سازد. در صورتی كه خودش
مانند همه ناپاك بلكه ناپاكتر از همه باشد چگونه می تواند مردم را به پاكی و طهارت
دلالت نماید؟!
ذات نایافته از هستی بخش
كی تواند كه شود هستی بخش
بالجمله مشرع و نبی باید یك رو و صریح اللحن
باشد و پاك از هر آلایشی خصوص از طمع در مال و ناموس ناس و اگر غیر از این باشد
اصلا عدمش بهتر از وجود و بودش بدتر از نابود است.
احساس میکنم با شناختی که از تعاریف عنوان
شده توسط جناب آیتی برای شما خوانندگان عزیز روشن شد که اگر فردی در منجلاب بی دینی
و تاریکی هم فرو برود با تحقیق و مطالعه دقیق و منصفانه اسلام را به
عنوان دین کامل و جهانی معرفی خواهد کرد.
(۱)
عبدالحسین بافقی یزدی (۱۲۸۸ ـ
۱۳۷۱ قمری /
۱۳۳۲) (معروف به آیتی) و متخلص به «ضیایی»، «آواره» و «آیتی»، از شعرا،
محققان، نویسندگان و قرآنپژوهان معاصر، و از مبلغین بهائی که به او عنوان رئیس
المبلغین داده شد[۱]
و پس از
۲۰ سال به دین اسلام گروید و از منتقدان بهائیت شد.