افراد آنلاین
به نام هستی بخش
پاسخ به چند سؤال در موضوع بهائیت
(بخش اول )
بهائیت در ایران:مدت زمانی است که از خانم رئوفی یک اثر با عنوان "بهائیت از درون " به چاپ رسیده و روانۀ بازار کتاب شده است. از ایشان درخواست کردیم بعد از گذشت تقریبا ً دو دهه از پذریرش دین اسلام به چند پرسش پاسخ دهند. مطالبی که در بخش های ذیل خواهد آمد پاسخ های ایشان به سؤالات ماست که جهت اطلاع کاربران گرامی ارائه میگردد.
1-خانم رئوفی اولین سئوالی که ممکن است برای هر شخصی که آشنایی زیادی با فرقۀ بهائیت ندارد، به وجود آید این است که اصلاً منشأ پیدایش فرقۀ بهائیت از کجاست و در واقع چگونگی به وجود آمدن این فرقه را شرح دهید؟
در حقیقت زمینه ساز فرقۀ بابیت و بهائیت که هر کدام دو فرقهی جدا از هم اما به هم پیوسته هستند، فرقهی شیخیه و صوفیه بوده چرا که دو تن از شیوخ بزرگ صوفی گری و شیخی گری شیخ احمد احسایی و شاگردش سید کاظم رشتی بودند که در حدود دو قرن و نیم پیش با الفاظی که آنان را از دیگران متمایز میکرد مردم را دور خود جمع نموده و بشارت دادند که ظهور حضرت حجت (ع) نزدیک است. فتحعلی شاه قاجار چون از شهرت شیخ احمد مطلع شد به دلایل مختلفی تصمیم گرفت به هر نحوی شده شیخ را وابسته به دربار خود کند. نامه ای برای ایشانم نوشت بدین مضمون:
«اگرچه مرا واجب و متحتم است که به زیارت آن مقتدای انام و مرجع خاص و عام مشرف شوم چرا که مملکت ما را به قدوم بهجت لزوم خود منور فرموده لیکن مرا به جهاتی مقدور نیست و معذورم و اگر بخواهم خود روانۀ یزد گردم لااقل باید ده هزار قشون همراه خود آورده و شهر یزد وادی ای است غیر ذی زرع و از ورود این قشون اهل آن ولا البته به قحط و غلاب مبتلا خواهند گشت و آشکار است که آن بزرگوار راضی به سخط پروردگار نیست والا من کمتر از آنم که در محضر انور مذکور گردم چه جای آنکه، نسبت به آن بزرگوار تکبر ورزم و پس از وصول این مکتوب هر گاه ما را به قدوم میمنت سرافراز فرموده فبها المطلوب و الا خود به ناچار ارادۀ دارالعباده خواهم نمود.»[1]
اهل تصوف برای اثبات بزرگی و عظمت شیخ احمد به نامه های فتحعلی شاه قاجار که بعضاً دینی بوده است، اشاره میکنند این مکاتبه ها همه موجود است و شیخ احمد احسایی در پاسخ به این سؤالات نامه هایی خطاب به فتحعلی شاه قاجار می نوشته که در نهایت تملق و چاپلوسی در مدح و ثنای او بوده است که اشارتاً به نمونه هایی از آن نامه ها اشاره میکنم:
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین،اما بعد فیقول العبد المسکین احمد بن زین الدین احسایی:اوردت علی من ناحیة الرفیعه السامیه و الجهة المنیعه العالیه ناحیه الجناب المکین،عز المؤمنین و حامی المله والدین،طالب الحق و الیقین،مسفرالملوین و قرة العین و جامع کل زین، سلطان البرین و خاقان البحرین،حافظ الامان و مارس اهل الایمان علی القدر و الشأن و سامی الرّقبة و المکان، السّلطان بن السّلطان و الخاقان بن الخاقان السلطان فتحعلی شاه، شدّ الله عضده، وهزم الله به جنود الکافرین و المنافقین و شرّد الله بما یمدّه من النصر جیوش المعتمدین، و شید بنیان سلطنته بالإمداد و التحصین و مدّ الله ضلال عزه و نصره علی جمیع المؤمنین بحرمة المیامین و خیر الخلقین أجمعین محمد و آله الطاهرین-صلوة الله علیهم أجمعین آمین رب العالمین »
«رساله سلطانیه» جلد دوم
«جوامع الکلم» صفحه 244
در سال 1234 ه.ق.
پاسخی دیگر از شیخ احمد احسایی:
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و آله الطاهرین. اما بعد فیقول العبد المسکین؛ احمد بن زین الدین الاحسایی: انه قد وردت الی مسئلة شریفة تشتمل علی أبحاث لطیفة من الجنات. العالی الشأن، شدیدالأرکان، عضدالدولة الغداء و رکن السلطتنة الزهراء حلیف السعادة و جلیل الرفادة، المحترم الأعظم و الاجلّ الأکرم، ذی الطالع المسعود، الاشمّ الامیرزاده محمد علی الشاهزاده زادّة اله إرفاده و أجزل إمداده بنصره و تأییده و مدّ ظلالة و شفقّة و رأفته علی عباده و أحیی بماء تعطفه و برکة شفقة میت بلاده انه علی کل شیٍ قدیر و بالأجابة جدیر، و هی قوله شریف، اصلح الله احوال و بلّغه من الخیرات مآله فی مبدئه ومآله آمین. »
رساله «مسائل فقهیه» جلد دوم
«جوامع الکلم» صفحه 22
خطاب به شاهزاده محمدعلی میرزا
و یکی دیگر از نامه های پر از تملق وی:
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. اما بعد فیقول العبد المسکین احمد بن زین الدین المطیر فی الاحسایی الهجری:أنّ الجناب العالی الشامخ و العلم الجالی الباذخ، رکن الدولة الرکین و عضد السلطنة المتین، کعبه الوافدین و عزّ الدین و ناصر المؤمنین و ملجاء المظطرین، حلیف السعادة و عظیم الرفادة المحترم، محمود الشاهزاده أدام الله علیه إمداده و أنعم علیه زاده و بلّغة فی الدارین مراده بحرمة المیامین محمد و اله الطاهرین»
رساله «شاهزاده محمود» جلد اول
«جوامع الکلم» صفحه 200
همۀ این مدارک تاریخی و اسناد معتبر گواه این است که شیخ نسبت به فتحعلی شاه و شاهزادگان قاجار تا چه حد متملّق بوده و در مدح و ثنای آنها چه اندازه اغراق نموده است. همین باعث شد که بعد ها مشایخ شیخیۀ کرمان در مدح صاحبان قدرت قاجاری شیوۀ افراط در مدح را تقلید کردند تا به این مناسبت موقعیت اجتماعی خود را به اتکای قدرت های محلی و کشوری وقت تثبیت و از این طریق مصالح دنیوی خود را تحکیم بیشتری بخشند.
از ده ها نامۀ شیخ احمد به پادشاهان قاجار یکی دیگر از آنها را از نظر دوستان میگذرانم:
«....چون در زمان سعادت قرآن دولت جاوید مدت اعلی حضرت ضل الله، پادشاه دین پناه، اعنی سلطان عدالتگستر و خاقان عطوفت سیر، حامی حوزۀ اسلام و مسلمین، مشید ارکان ملت و دین، مؤسس بنیان مذهب و آئین، جامع هردو ریاست یعنی سیف و قلم و مالک هر دو سیاست یعنی علم و عَلَم، عزت بخشای اهل ایمان و وفاق و ذلت قرای اهل طغیان و نفاق، کشت زار امال مؤالف را بارندۀ سحاب گهر ریز و روان بد سگال مخالف را سوزندۀ شهاب شرر خیز، معدن فضل و کرم و منبع خرم و همم، دادگر شهریار با عزل و داد و کرم گستر کامکار عطوفت نهاد، السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ابو الفتح و النصر ناصر الدین شاه غازی، رفع اله الولایة سلطنته و شیدالله بنیان مملکته، و نصرالله اعوانه فی الدین والأیمان و خزل من عاداه من َعلیهم الصلوات مصلّین، از غایت رأفت و عطوفت که منظور نظر والا همت ایشان بود تا هر گروهی از خرد و بزرگ آن نهال عنایت را در ضلّ عطوفت آسوده و هر قومی از وضیع و شریف آن کهف کفایت را در کنف رأفت و رحمت غنوده باشند...»
چنین شخصی که مجال پرداختن به شخصیتش نیست شاگردانی تعلیم و تربیت کرد که یکی از آنها "سید کاظم رشتی " بود. البته دربارۀ شیخ احمد سخن به اختصار گفتیم و اگر بخواهیم به شخصیت او بپردازیم و مدارک موجود از نوشته جات او و نامه های او و مسائلی که در زمان وی اتفاق افتاده از جمله مسائل حکومتی و سیاسی را مورد بررسی قرار دهیم، نیاز به فرصت زیادی دارد که ما به همین مقدار بسنده می کنیم. مضافاً بر اینکه این شخص در دربار شاهزاده ها با شکوه و جلالی می زیسته و زندگی پر از تجملاتی داشته و بسیاری از علمای بزرگ وقت پرده از راز او می کشیدند و به سقم ادعاهای پوشالی او میرسیدند. برای نمونه به حکایتی اشاره میکنم که شیخ احمد مدعی بوده که توقیعات حضرت ولیعصر (عج) را از سایر نوشته جات تشخیص میدهد. یکی از علمای بزرگ مطالبی را با مهارت می نگارد و به نزد او میبرد او به محض این که مطالب را مطالعه میکند میگوید که این بدون شک از توقیعات حضرت حجت است.
بعد از احسایی سید کاظم رشتی هم مثل استاد خویش از موهبات سلاطین بی نصیب نبود او هم راه استاد را پیشه کرد و با جمع کردن عده ای به دور خود اعلام نمود که به زودی حضرت حجت ظهور خواهد کرد و این بشارت باعث شد عده ای سوء استفاده کرده و از این آب گل آلود ماهی بگیرند.
هیچ کس در رشت ملا کاظم رشتی (روسی) را نمی شناخت. و همهی عملکرد او نشان میدهد که جاسوس روس می باشد. او خوشبختانه ماهیت سیاسی خود را با قلم خویش برملا ساخته است یعنی وقتی زندگانی او را اعم از رفتار، کردار، گفتار، نوشتار، عقاید و ادعاهایش مورد بررسی قرار می دهیم به نکات مهمی دست می یابیم که هر یک از آنها از جهات مختلف محل تأمل و ایراد و اشکال اساسی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
اولاً : ایشان مأمور بوده است که خود را در رده ی معصومین و در برخی موارد از معصومین بالاتر جلوه بدهد.
دوماً: در اثر همین مأموریت و خود بزرگ جلوه دادن چنین پنداشته که آنچه میگوید و می نویسد وحی منزل است و تماماً به نفع او میباشد.
سوماً: قضای الهی قلم او را به بیان ماهیت سیاسی اش گردش داده و دانسته یا ندانسته خواسته یا ناخواسته ضمن شرح آیة الکرسی و شرح سی و سه بیت قصیده عبدالباقی، مطالب را به رشتهی تحریر درآورده که ماهیت سیاسی او را در نزد اهل فن آشکار میسازد. یعنی اهل دانش با اندک تأملی در گفتار وی متوجه میشوند که او دستنشاندهی اجانب بوده و دستورات آنان را اجرا میکرده است. اینک برای اثبات این واقعیات بهتر است عین نوشتههای او را نقل کنیم و شرح و تفسیر آن را بر عهدهی پژوهشگران و اهل فن بگذاریم.
...سپس مدعی میشود که از عالم بالا و آسمانها خبر دارد و در آنجا شهر ها، محله ها ،کوچه ها، خانه ها و مخلوقاتی هست ...
....ملاحظه کنید آیا میشود این مطالب را خواند و نخندید؟
خانهی 157 صاحبش زنی است که فرج ندارد، نامش «درهیل» است.
خانهی 182 صاحبش مردی است که دو صورت دارد نامش « بردها سرح » است.
خانهی 188 صاحبش مردی است که نصف انسان است، اسمش «سمایل » است.(مع الاسف نگفته نصف عمودی یا نصف افقی )
خانهی 192 صاحبش زنی است که مردها را به جانب خود می طلبد ...نامش «تبرهابیل » است.
خانهی 235 صاحبش مردی است که دو تا بدن دارد اسمش « یوزید » است .
خانهی 246 صاحبش یک ماهی بزرگ است که سر نیزه به دست گرفته است و اسمش «مهزیاقلا» است. (از کرامات چرس و بنگ و حشیش معلوم شد ماهی هم دست و پا دارد و...)
.....خانهی 291 صاحبش مردی است که چندین صورت به رنگهای مختلفی دارد. نامش «مالکشا ماهو شملموش » است .
خانهی 350 صاحبش مردی است که سد جسد مختلف دارد. نامش «ولیدیا» است.
و بالاخره کلمات نقطه: صبح ازل، باب، بها، حضیرة القدس و تمام اصطلاحات، اسامی که بعد از او بابی ها و بهائی ها به کار گرفتند را مرتب در کتابهای خود تکرار میکند و به آیندگان خط میدهد و بهائیان نیز گفته های او را مو به مو عمل می کنند.
یا اینکه با دیدن این مطالب باید گریست ...
اکنون که حرف های ... کاظم رشتی را خواندید و به اراجیف و خزعبلات وی لبخند زدید جا دارد لحظه ای به خود آیید و به حال اسلام عزیز بگریید. [2]
بابیت و بهاییت را این دو نفر یعنی شیخ احمد احسایی و ملاکاظم رشتی پایه گذاری کردند آنها بر بالای منبر خویش اعلام کردند که قائم موعود به زودی ظهور میکند و همین روزها ظهور خویش را برملا خواهد ساخت.
چند نفری اظهار قائمیت کردند و برای فریب مردم قدم برداشتند. در بین این افراد سید علی محمد که اهل شیراز بود و با دایی اش که تاجر بود به اهواز رفته و در آنجا زندگی میکرد، از این بلوا و آشوب استفاده کرده و ادعای مهدویت نمود و بنیان این فرقه را بنا نهاد.
او خود را باب نامید و پیروان او را بابی می گفتند. پس از اظهار قائمیت، نبوت و الوهیت باب، 18 نفر به او گرویدند که باب آنها را "حروف حی" می نامید که با خود او 19 نفر می شدند و چون 18 به حروف ابجد حی می شود این افراد را حروف حی نامید (البته با بازی با اعداد ) مثل حواریون حضرت مسیح باب این افراد را به اندازۀ معصومین الهی درجه و مقام بخشید یکی از این افراد ملا حسین بشرویه ای بود که از سوی باب لقب باب الباب گرفت و یکی دیگر از این افراد زنی بود که توسط باب و بهاء لقب طاهره و قره العین گرفت. طاهره در جمع زیادی از آقایان یکباره بدون حجاب وارد شده و با این کار کشف حجاب را در بابیت یکی از تعالیم الهی خواند و از آن تاریخ به بعد در بابیت و بهائیت چیزی به اسم حجاب وجود ندارد. این 18 نفر افراد زیادی را به بابیت دعوت نمودند و عده ای را دور خود جمع کردند و در قلعۀ مابرشی جنگ هایی هم با مسلمانان پیش آوردند. باب با بازیچه گرفتن احساسات پیروانش آنها را به جنگ با ناصرالدین شاه د عوت کرد. جنگی به راه انداخت و عدهی زیادی را به کشتن داد.
وقتی میگوییم بابیت و بهائیت دست نشاندۀ استعمار پیر هستند از این روست که شواهد و قرائن زیادی از جمله اعترافات «کینیاز دالگورکی» سفیر روسیه که مأمور ایجاد یک تفکر دینی و سیاسی و ایجاد یک فرقه در ایران بوده نشان میدهد که بابیت و بهائیت یک تفکر کاملاً سیاسی است که با توجه به موقعیت آن دوره از زمان تأسیس شده و دست روس و انگلیس در کار بوده چرا که برای تعلیم و تربیت باب و بهاء اقدامات شایان توجهی از سوی استعمارگران صورت گرفت که در ایران به عنوان پایگاه اصلی تشیع و عربستان به عنوان پایگاه اصلی اهل تسنن بین مسلمین تفرقه ایجاد کنند و با ساختن یک شخصیت کاذب به نام امام زمان هم مردم را سرگرم این مسائل کنند و هم کسی را که مردم صدها سال منتظر قیام او هستند تخریب نمایند و با ایجاد این فرقه در ایران توانستند با استفاده از ادبیات اهل تصوف و شیخی گری در آن برهه از زمان از سادگی و پاکدلی مردم استفاده کرده و بابیت را با قیام سید علی محمد به وجود آوردند که کم کم منجر به قیام میرزا حسینعلی نوری مازندرانی شد که یکی از شاگردان باب بود و او نیز بهائیت را با دادن لقب بهاء به خود به توصیهی کینیاز دالگورکی به وجود آورد.
من با اشارهی مختصری به نحوهی تفکر و عملکرد شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی خواستم خوانندگان را متوجه این مطلب نمایم که منشأ پیدایش این فرقه از چه اشخاصی صادر شده و چه مراحلی را طی کرده است تا به فرقه ای تبدیل شد که عده ای را در کام خود فرو برده و از سعادت اخروی بی بهره نمود.
پس متوجه شدیم که بابیت و بهائیت یک فرقهی دست ساز سیاسی است و باب و بهاء هم برای اجرای این برنامه تعلیمات لازم را دیده بودند.
تاریخچه پیدایش باب و بهائیت (قسمت اول)
نوشته شده توسط علی بورونی
بهائیت در ایران:
مقدمه
در روزگاری كه ابرهای تیره ظلم و جنایت آسمان دنیای انسانی را پر كرده و ناله مظلومان و بی كسان با فریادهای پیر مردان و بیوه زنان در هم پیچیده شده و چشمان بی رمق یتیمان در جستجوی ناجی و فریاد رسی بود تا شاید دست آنان را گرفته و از زیر بار زورگوییها و تعدیها بیرونشان آورد. ناگهان زمزمههایی از گوشه و كنار ایران به گوش رسید. بارقهای از امید در دل آنان پدید آمد، از یكدیگر میپرسیدند، چه شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ آیا آرزوی دیرینه تحقق یافته؟ آیا كسی كه انتظارش را میكشیدیم از سفر بازگشته! و صدها سؤال دیگر كه جواب كاملی نداشت. كمكم جنجال و هیاهو بالا گرفت، هر روز خبرهای تازهای در شهر برای گفتن وجود داشت. عدهای با شور و شوق از ظهور او سخن میگفتند و عدهای نیز تكذیب میكردند و دستهای نیز با شك و تردید فقط به این سخنان گوش میدادند، كمكم جناح بندیها و موضعگیریهایی از طرف معتقدان و منكران رخ نمود و پس از مدت كوتاهی جنگهای خونین وبرادر كشیهای وحشیانهای را در پی داشت. و این آغازی بود برای خونریزیها و درگیریهای بعدی كه سالها ادامه پیدا كرد. فرقه و دین جدیدی پیدا شد و گروهی از شیعیان و مسلمانان را از كیش اصلی خویش دور كرده و تا جایی به پیش رفت كه از دست موءسسان اولیه این دین جدید كه ایرانی تبار بودند نیز خارج شد و سراز امریكا و انگلستان در آورده و موطن آن در اسرائیل و امریكا قرار داده شد.
مؤسس اصلی
مؤسس اصلی این آیین جدید، سید علیمحمد شیرازی ملقب به باب با دعوی امام زمانی عده ای را به سوی خود كشیده، احكامی را صادر كرد و قوانینی را پایه گذاری نمود كه اندكی پس از او قسمتی از آنها توسط مریدانش نسخ شده و احكام دیگری جایگزین آن شد و این سیر نسخ و جایگزینی تا كنون ادامه پیدا كرده است و مبالغه نیست اگر بگوییم كه نسبت به كیشها و فرقه های دیگر، بیشترین تغییرات و نزاعها را میتوان در این فرقه یافت، زیرا اصل اولیه آن بر پایه نسخ قوانین و مقررات اسلام بنا گذارده شد و هر كدام از رهبران آن در زمان خود قسمتی از احكامی را كه از طرف رهبر پیشین صادر شده بود بر هم میزدند و احكام جدیدی را میآوردند. در این میان بیشترین سود را كسانی بردند كه سالها چشم طمع به این سرزمین حاصلخیز را داشته اند و هر روز به هر بهانه ای سعی میكرده اند سیاست مخصوص خویش با نام تفرقه بینداز و حكومت كن را به اجرا گذارده و از آب گل آلود ماهی بگیرند. فرقه بابی و بهایی كه یك روز خود را به آغوش روس و روز دیگر به دامن انگلستان و روز دیگر به دامن آمریكا و اسراییل انداخته اند وسیله خوبی بودند تا سالها اغتشاش و نا آرامی را برای ایران به ارمغان بیاورند و سود سرشاری به این دولتهای استعماری برسانند اگر چه در این راستا كتابهای زیاد و مفصلی نوشته شده و ماهیت این فرقه از لحاظ اعتقادی و سیاسی و غیره مورد بررسی قرار گرفته است ولی هنوز كسانی هستند كه ناآگاهانه و از روی بی اطلاعی فریب خورده و با شعارهای پوچ این فرقه از قبیل "لیس الفخر لمن یحب الوطن" و "تساوی حقوق زن و مرد" هویت اسلامی خویش را باخته و كوركورانه عقاید آنان را بازگو میكنند. گفتار حاضر چكیده و خلاصه شده چندین كتاب است كه در رد عقاید این فرقه نوشته شده كه به صورت اجمال در آمده و اطلاعاتی را به صورت محدود در اختیار خواننده میگذارد. تا به گوشه هایی از نیرنگها و فریبهای مردمانی جاه طلب و دغلباز كه جز فساد و فتنه در امت اسلام فكری دیگر نداشته اند پیبرده و به برخی از نقشه هایی كه پیر استعمار هر روز برای كشورهای اسلامی میكشد آگاه شوند. امید است مورد توجه خوانندگان محترم قرار گرفته و به لغزشها و خطاهایی كه در این نوشته به چشم میخورد با نظر لطف و اغماض بنگرند.
كودكی و نوجوانی علیمحمد باب
سید علیمحمد باب بنیانگذار فرقه بابی در روز اوّل ماه محرم سال 1235 هجری قمری مطابق با سوم یا بیستم اكتبر 1819 میلادی در عصر سلطنت فتحعلی شاه به دنیا آمد. و چنانچه در ظهور الحق فاضل مازندرانی كه از نویسندگان بابی است آمده: "پدرش سید محمد رضا شیرازی كه به خاطر شغل بزازی او را سید محمد رضا بزاز میگفتند در ایام كودكی سید علی محمد از دنیا رفت. از آن پس علیمحمد تحت كفالت و سرپرستی مادرش فاطمه بیگم و دایی خود بنام سید علی در آمد. سید علی در كودكی توسط دایی خود به مكتب شیخ محمد عابد كه در محله قهوه اولیاء (بیت العباس) شیراز واقع بود فرستاده شد". اگرچه بابیان و بهاییان اعتقاد به علم لدنی پیامبران و بالتبع باب دارند چنانچه كمال الدین بخت آور مبلِّغ بهایی در كتاب بحث در ماهیت دین و قانون این گونه میگوید: "... از این لحاظ میتوان گفت: پیامبران آسمانی مربیان حقیقی عالم بشریتاند زیرا كه اولاً مربی كامل كسی است كه قائم به ذات بوده و محتاج به كسب كمالات از دیگری نباشد". ولی خود سید علیمحمد در بیان عربی درباره رفتن به مكتب چنین به معلم خود خطاب میكند: "یا محمّد (شیخ محمد عابد) فلاتضربنی قبل ان یقضی علی خمسة سنة ... و اذا اردت ضرباً فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب علی اللحم الاوان تحل بینهما سترا فان ادیت تحرم علیك زوجتك تسعة عشر یوما" یعنی: "ای محمد آموزگارم، مرا قبل از آن كه پنج سال بر من (در مكتب تو) بگذرد نزن، و اگر خواستی بزنی از پنج ضربه تجاوز نكن و بر گوشت مزن مگر این كه بین گوشت و وسیله زدن پارچهای قرار دهی. اگر چنین نكردی 19 روز همسر تو بر تو حرام است". و برای اصلاح كردن این اعتراف و تبرئه كردن سید علیمحمد باب یكی از بابیان در كتابی به نام مطالع الانوار. (تلخیص تاریخ نبیل زرندی) چنین مینگارد: "خال (دایی) حضرت باب، ایشان را برای درس خواندن نزد شیخ عابد بردند. هر چند حضرت باب به درس خواندن میل نداشتند ولی برای این كه به میل خال بزرگوار رفتار كنند به مكتب شیخ عابد تشریف بردند. شیخ عابد مرد پرهیزكار محترمی بود و از شاگردان شیخ احمد احسایی و سید كاظم رشتی بشمار میرفت". سفر به بوشهر بعد از مدتی دائیش او را به بوشهر میبرد و در آن جاست كه سید علیمحمد به كارهای عجیبی مانند تسخیر ستارگان دست میزند چنانچه زعیم الدوله در كتاب مفتاح الابواب چنین مینویسد: "او را به بوشهر فرستادند تا بیست سالگی نزد دایی خود بود و در این ایام به كارهای روحی میپرداخت و به تسخیر ستارگان و كواكب اشتغال داشت، به بام كاروانسرای حاج عبداللّه كه حجره دائیش در آن جا بود میرفت و سر برهنه تا عصر میایستاد و او رادی میخواند و در نتیجه نوبه های شدیدی بر او غلبه كرد و قوای جسمی او را تضعیف نمود و نصایح دایی او هیچ تأثیری در وی نكرد". و در تاریخ نبیل زرندی با صورت محترمانه تری چنین نگاشته شده است: "حضرت باب غالب اوقات كه در بوشهر بودند وقتی كه هوا در نهایت درجه حرارت بود چند ساعت به بالای بام تشریف میبردند و به نماز مشغول بودند. آفتاب در نهایت درجه حرارت بر او میتابید ولكن هیكل مبارك قلباً به محبوب واقعی متوجّه بود ...". و میرزا آقاخان كرمانی (داماد صبح ازل) در كتاب هشت بهشت مینویسد. "در آن ایام تموز كه در بوشهر آب در كوزه میجوشید، با كمال نزاكت تمام آن ایام را از بامداد تا شام آن بزرگوار (میرزا علیمحمد) در بلندی بام ایستاده و در برابر آفتاب به زیارت عاشورا، ادعیه و مناجات و اوراد و اذكار مشغول بودند". سفر به عراق پس از چند سال سید علیمحمد به كربلا میرود و در مجلس درس سید كاظم رشتی حاضر میشود و با شاگردان وی و از جمله ملاحسین بشرویه ای كه بعدها به او ایمان آورد آشنا میگردد چنانچه در مطالع الانوار این گونه آمده است: "پس از سه روز همان جوان (سید علیمحمد) وارد محضر درس سید شد و نزدیك درب جلوس نمود، با نهایت ادب و وقار درس سید را گوش میداد". بازگشت به شیراز و ادعای سید علیمحمد بر بابیت و قائمیت پس از این كه سید علیمحمد از كربلا به موطن خود بازگشت توسط نامه با شاگردان سید كاظم رشتی تماس داشت و در یكی از سورههای كتاب احسن القصص خود میگوید: "انَّ اللّه قد قدر ان یخرج ذلك الكتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمدبن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسن بن علی بن ابیطالب علی عبده لتكون حجة اللّه من عندالذكر علی العالمین بلیغاً". یعنی خداوند تقدیر كرد كه این كتاب در تفسیر احسن القصص از ناحیه محمّد (امام زمان) فرزند حسن محمّد فرزند علی فرزند موسی فرزند جعفر فرزند محمّد فرزند علی فرزند حسین فرزند علی بن ابیطالب بیرون آمده بدست بندهاش (علیمحمد) تا حجت خدا از طرف "ذكر" به جهانیان ابلاغ گردد". پس از مكاتبات و مراسلات هیجده نفر از شاگردان سید كاظم رشتی توسط ملا حسین بشرویه ای ملقب به "باب الباب" نیابت باب را پذیرفتند و ملقب به حروف "حی" شدند كه به حساب ابجد معادل با عدد 18 است. و این در اولین مرحله ادعای سید علیمحمد بر بابیت بود لذا در احسن القصص اقرار به وجود امام زمان (عج) كرده است و خود را در زمره فدویان او قرار داده است. و میگوید: "یا بقیة اللّه قد افدیت بكلّی لك و رضیت السّب فی سبیلك و ما تمنّیت الاّ القتل فی محبتك". یعنی: "ای بقیة اللّه همه وجودم را فدای تو كردم و راضی شدم كه در راه تو به من فحش و ناسزا بگویند و آرزویی جز مرگ در راه محبت تو ندارم". "قل ان اللّه فاطر السموات و الارض من عنده حجة القائم المنتظر و انه هو الحقّ و انی انا عبد من عباده" یعنی: "بگو خداوند آفریننده آسمانها و زمین است. حجت او قائم منتظر از طرف اوست. او بر حق است و من بندهای از بندگان او هستم". و در صحیفه عدلیه مینویسد: "و اشهد لاوصیاء محمّد - صلی اللّه علیه و آله - بعبده علی - علیه السلام - ثم بعد علی، الحسن ثم بعد الحسن، الحسین ثم بعد الحسین علی ثم بعد علی محمد ثم بعد محمد جعفر ثم بعد جعفر موسی ثم بعد موسی علی ثم بعد علی محمد ثم بعد محمد علی ثم بعد علی الحسن ثم بعد الحسن صاحب العصر و حجتك و بقیتك صلوتك علیهم اجمعین". این ادعای باب از سال 1260 قمری در سن 25 سالگی شروع شده و تا سال 1264 ادامه پیدا كرد تا این كه در اواخر سال 1264 ادعای بابیت را به قائمیت بدل نمود و به همین جهت فاضل مازندرانی در كتاب ظهور الحق مطلب را این گونه توجیه میكند كه: "در ابتدای امر خود را به نام باب و عبد بقیة اللّه معروف فرمودند كه علی رغم القوم ایشان را مبعوث از امام غایب محمد بن الحسن - علیه السلام - تصور كردند".
مشاهیر اصحاب باب
مشاهیر اصحاب و پیروان باب، میرزا یحیی (صبحازل) و حسینعلی (بهاءاللّه) در سال 1260 قمری، دو نفر به سید علیمحمد باب ایمان آورده و از پیروان و فدویان او شدند كه بعدا در ادامه راه او نقش به سزایی داشتند و آن دو میرزا یحیی و میرزا حسینعلی بودند. این دو برادر فرزندان میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری بودند، میرزا عباس از اهل نور مازندران بود و در دستگاه امام وردی میرزا كه مدتی حاكم تهران و مدتی حاكم كرمان بود سمت منشیگری داشت. حسینعلی بهاء در سال 1233 هجری (دو سال قبل از تولد سید علیمحمد) در تهران متولد شد. او در تحت كفالت پدرش میرزا عباس بزرگ شد و بنا به نوشته آیتی در كشف الحیل و ابوالفضل گلپایگانی مدتها نزد میرزا نظر علی حكیم درس خوانده است و مدت دو سال كه در سلیمانیه كردستان بوده تحصیلات خود را نزد شیخ عبدالرحمن عارف ادامه میداده است. وی به عرفان و متصوفه علاقه داشت و در همان كودكی با عرفا و نویسندگان و فضلا بجهت پدرش معاشرت داشت. از این رو وقتی بزرگ شد در سلك درویشان در آمد و چنانچه از عكسی كه به او نسبت دادهاند پیداست دارای گیسوان بلند و موهای پریشان بوده است. همانطور كه پسرش عبدالبهاء در مقاله سیاح اشاره كرده است "وقتی كه آوازه بابیت سید علیمحمد باب منتشر شد، در سن 27 سالگی حدود سال 1260 هجری به او ایمان آورد و در سلك اصحاب او در آمد". و این قسمت در كواكب الدریه آیتی آمده است. میرزاجانی كاشانی یكی دیگر از طرفداران باب میرزاجانی كاشانی است و جزء سی و دو نفری است كه در سال 1268 در جریان ترور ناصر الدین شاه به قتل رسید. او صاحب كتاب نقطة الكاف است. این كتاب در تاریخ ظهور باب و شرح حوادث 8 سال اوّل تاریخ فرقه بابیه است و مستشرق معروف ادوارد برون انگلیسی، نسخه منحصر به فرد این كتاب را در كتابخانه پاریس به دست آورده و مقدمه مبسوطی بر آن نوشت و خود در كار چاپ آن نظارت نمود. این كتاب محتوی 66 صفحه مقدمه و 296 صفحه اصل كتاب و هر صفحه آن دارای 25 سطر است و در چاپخانه (بریل) در (لیدن) از شهرهای هلند بوسیله ادوارد برون به چاپ رسیده است.
قرة العین، طاهره
قرة العین كه نام اصلی وی زرین تاج و بنا به نوشته بهائیان ام سلمه است یكی از افرادی است كه پس از میرزا یحیی (صبح ازل) و میرزا حسینعلی (بهاء اللّه) بیشترین نقش را در تحكیم بابیت داشته است. او دختر ملا محمّد صالح مجتهد قزوینی است، در شهر قزوین در سال 1230 یا به قول آیتی در كواكب الدریه در سال 1231 متولد شد. وی در نهایت زیبایی بود و اندام بینظیری داشت. او نزد پدرش ملا صالح و عمویش ملا محمد تقی مجتهد (شهید ثالث) مشغول تحصیل گردید. در پایان تحصیل پیرو مكتب شیخیه شد و جزء مریدان سید كاظم رشتی به حساب آمد. عموی كوچكش ملا علی كه از این گروه بود او را در این راه تحریص و تشویق نمود، تا این كه باب مراسلات و نامه نگاری بین سید كاظم رشتی و او باز شد و سید او را قرة العین یعنی نور چشمی خواند و به این لقب شهرت یافت. وی با پسر عموی خود ملا محمد امام جمعه پسر ملا محمد تقی ازدواج كرد و از او دارای 2 یا 3 فرزند شد. طولی نكشید كه در سن حدودا 29 سالگی در سال 1259 شوهر و فرزندان را ترك كرده و به عنوان این كه دستش به استادش سید كاظم رشتی برسد به كربلا رفت ولی وقتی به كربلا رسید باخبر فوت سید كاظم روبرو شد. پس از چندی به بغداد رفت و سپس توسط ملا حسین بشرویهای به میرزا علیمحمد باب راه یافت و باب نیز به او لقب طاهره را داد. حاكم بغداد او و اطرافیانش را از بغداد بیرون راند و وی وارد ایران شد و ناچار پس از سه سال وارد قزوین شد و به خانه پدرش ملا صالح آمد ولی مورد اعتراض پدر و عمو قرار گرفت و آنان او را در خانه تحت نظر گرفتند و مانع تماس بابیان با او شدند.
نقشه قتل ملا محمد تقی
ملا محمد تقی پیروان مذهب شیخیه را كافر و زندیق خواند و قرة العین را بر رسومی كه پیش گرفته بود بر حذر میداشت تا این كه بابیان نقشه قتل ملا محمد تقی را طرح كردند. جریان قتل ملا محمد تقی مجتهد (شهید ثالث) در سال 1264 شبی بعد از نصف شب مرحوم ملا محمد تقی كه مرجع تقلید قزوین بود برای خواندن نماز شب به مسجد رفت. مسجد خلوت بود. در حال سجده به خواندن مناجات خمسه عشر اشتغال داشت، ناگهان چند نفر بابی به مسجد ریختند. نخستین بار نیزهای به پشت گردن او فرو بردند و سپس نیزهای به دهان او فرو كردند. او برای رعایت نجس نشدن مسجد به هر زحمتی بود خود را به درب مسجد رساند و بیهوش شد. مردم خبر شدند و او را به خانه اش بردند و پس از دو روز شهید شد. و هم اكنون قبر او در قزوین در كنار شاهزاده حسین - علیه السلام - قزوین به عنوان قبر شهید ثالث معروف و ملجأ حاجتمندان است. و این قسمت در قصص العلما ذكر شده است. در كتاب كواكب الدریه آیتی نیز به تفصیل ذكر شده و در ذیل آن آمده است: "بعضی گویند: در راه كه به مسجد میرفته مورد حمله قرار گرفت و حمله كننده میرزا صالح شیرازی و به قول بعضی ملا عبداللّه بوده است".
فرار
پس از قتل ملا محمد تقی قرة العین و چند بابی دیگر من جمله حسینعلی (بهاء) و یحیی (صبح ازل) به طرف خراسان رهسپار شدند و در شاهرود در واقعه (بدشت) كه پس از این به تفصیل ذكر خواهد شد شركت كردند. سرانجام پس از واقعه سوء قصد به ناصر الدین شاه قاجار و تحت تعقیب قرار گرفتن بابیها در سال 1268 یعنی دو سال پس از اعدام باب، قرة العین و عدهای كه قبلاً دستگیر شده بودند محكوم به اعدام شده و به قتل رسیدند و این هنگامی بود كه فرقه بهایی هنوز به وجود نیامده بود و وی بابی از دنیا رفت. سید باب هنگام نوشتن احسن القصص كه در تفسیر سوره یونس است و دارای 111 سوره میباشد و در اول هر سوره آیاتی از سوره یوسف در آن عنوان شده است در اغلب سورهها خطاباتی به او داشته مانند سوره 22 - 23 - 25 - 28 - 30 - 31 - 32 - 33 - 34 - 58 - 76 - 78 - 91 - 93 و ... و در سوره 76 میگوید: (یا قرة العین ان اللّه قد اختارك لنفسی فاستمع لما یوحی الیك من قبل اللّه العلی) یعنی ای نور چشم بدرستیكه خداوند تو را برای من اختیار كرده پس به آنچه از نزد خداوند تعالی به تو وحی میشود گوش فراده) و این نكته با تلخیص از كتاب جمال ابهی آورده شده است.
آیتی در كتاب كشف الحیل
اما ببینیم آیتی در كتاب كشف الحیل راجع به قرة العین چه میگوید. او مینویسد: "بهائیان او را دارای هوش و ذكاوتی مدهش میدانند و قریحه ادبی بدیعی را به او نسبت میدهند اگر چه از فضل و ادب هم تهی نبوده ولی نه تا به این حد. و یكی از اشعاری كه به او نسبت میدهند این شعر است". همه عاشقان شكسته دل كه دهند جان به ره بلی لمعات وجهك ألحمت سلاسل الغم و البلاء ولكن این شعر از ملا باقر صحبت لاری است و تخلص او چنین است: "بنشین چو صحبت و دمبدم" كه حضرات میخوانند "بنشین چو طوطی و دمبدم" در حالی كه تخلص قرة العین طوطی نبوده است و صحبت لاری در احیان طلوع باب در گذشته و مقدم بر قرة العین بوده و تنها غزلی كه میشود به او نسبت داد این غزل است: شرح دهم غم تو را نكته به نكته مو به مو گر به تو افتدم نظر چهره به چهر روبرو خانه به خانه در بدر كوچه به كوچه كو به كو از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو گرد عذار دلكشت عارض عنبرین خطت دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو مهر ترا دل حزین بافته بر قِماش جان صفحه به صفحه لابلا پرده به پرده تو به تو در دل خویش (طاهره) گشت و ندید جز وفا در كتاب كواكب الدریه كه آن نیز نوشته عبدالحسن آیتی است (كه در صفحات بعد به شرح زندگی او خواهیم پرداخت) یكی از مناجاتهای طاهرة قرة العین آمده است كه این گونه شروع میشود: "اللّه هو الاعز الا رفع المجیب" ثنائیات مضیئات از حقایق اهل حقیقت در شعشعه و ضیاء و بهائیان منیرات از ذوات ارباب محبت در لمعات و بهاء آفرین بر جان آفرینی كه سوای او نیست تا آن كه او را آفرین گوید و تحسین بر خالق تحسینی كه او سزد او را تحسین نماید. ای جان آفرینی كه به خودی خودت خداوندی. خدایی و یا بدیعی كه بدع را از روی خود نمایی نظری تمام بر اهل ولایت بالتمام و صطلی از صطلات غمام بر اهل نظام. الهی مشاهده مینمایم بعین العیان كه ایشان مطهر از كل ما سوی آمدند و ملاحظه میفرمایم كه قابل عطیات كبری شدند. الهی عطیه نازله از مصدر قدرتت الیوم سرّ ربوبیت است و آنچه قابل اعضای الهیه است آن عین الوهیت است. الهی مشاهده مینمایم كه در حقیقت مقدسه ای در بروز و ملاحظه میفرمایم كه در حقیقت نقطه ای در ظهور. الهی بهجتم لایق عطای سرمدی و آن كه دلیل اویم قابل عطای احمدی. الهی صلوات تو نازل بر بهائیان بهیئه و زمیرات سرمدیه ... بعزتت كه نقصی در هیكل امر مبرمت در بدء وجود او نبوده و طرئی بر وجه حكم احكمت از یوم ازل نازل نا نموده ... الهی باید كه براندازی حجاب را از وجه باقی دیمومی و باید بپاشی ذرات سحاب را از طلعت قیام قیومی تا آن كه اهل حقیقت از مركز واحده به اجتماع برآیند و سرّ دعوت را اظهار، امنیت خود ابراز فرمایند. ای ملك وهابی كه لم یزل فواره قدرتت در رشحان و لایزال عین عنایت بر اهل تبیان در جریان اشهد كه مدمدادم از نزدت نازل و آری كه سر تو صیل و دادم از حضرتت واصل ... الخ" و این گونه مناجاتها در كتب باب و بهاء زیاد دیده میشود كه معمولاً از یك سبك و روش در آنها استفاده شده است كه دارای كلماتی مبهم و در بعضی جاها بدون معنی میباشد.
اوّلین فرمان
اوّلین فرمان سید علیمحمد و آغاز درگیریها سید علیمحمد پس از ادعای بابیت ظاهرا عازم مكه شده و پس از بازگشت از مكه به بوشهر وارد گردید و اولین فرمان خود را صادر نمود چنانچه در تلخیص تاریخ نبیل زرندی آمده است: "باب در مراجعت از مكه در بوشهر چند روزی اقامت كرد، دستوراتی به قدوس (محمد علی بابكی یكی از گروندگان باب) در رسالهای به نام خصایل سبعه داد كه آن را به شیراز ببرد كه از جمله دستورات این بود: (بر اهل ایمان واجب است در اذان نماز جمعه جمله اشهد انّ علیاً قبل نبیل ـ كه به حساب ابجد نبیل 92 است و محمد هم 92 ـ باب بقیة اللّه را اضافه كنند)... و آیتی نیز در كواكب الدریه مینویسد: "باب نزد خانه كعبه داعیه خود را علنی نموده بدین نغمه بدیعتاً تغنی نمود: "انا القائم الذی تنتظرون" من همان قائم هستم كه انتظار او را میكشید". و در كتاب ظهور الحق مینویسد: "سید باب به عبدالخالق یزدی مینویسد: "انا القائم الذی كنتم بظهوره تنتظرون" در اثر این ادعاها و ظاهر كردن چنین كلماتی سید علیمحمد تحت تعقیب حكومت بوشهر قرار گرفت.
توبه نامه باب
پس از دستگیری او را روانه شیراز كردند تا در حضور علما در مسجد وكیل و در حضور امام جمعه شیراز دعاوی خود را انكار نمود. كتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی واقعه را چنین توصیف میكند: "حضرت باب در حضور امام جمعه رو به جمعیت كرد و گفت: "لعنت خدا بر كسی كه مرا وكیل امام غایب بداند، لعنت خدا بر كسی كه مرا باب امام بداند، لعنت خدا بر كسی كه بگوید من منكر وحدانیت خدا هستم، لعنت خدا بر كسی كه مرا منكر نبوت حضرت رسول بداند، لعنت خدا بر كسی كه مرا منكر انبیاء الهی بداند. لعنت خدا بر كسی كه مرا منكر امیرالمؤمنین - علیه السلام - و سایر ائمه اطهار بداند". و همچنین در مجلدات آخر روضة الصفا هدایت این گونه مینگارد: "روی او را سیاه كردند و به مسجد وكیل بردند و او اظهار توبه و انابه كرد و بر خود لعن نمود و پای جناب فضایل مآب شیخ امام جماعت را بوسید و استغفار كرد". ولی در رساله سیاح كه نوشته عباس افندی (عبدالبهاء) است به صورت مجمل چنین وارد شده است: "بر منبر نوعی تكلم نمود كه سبب سكوت و سكون حاضران و ثبوت و رسوخ تابعان گردید". سفر سید علیمحمد به اصفهان و روانه كردن او به تهران پس از آن كه در مسجد وكیل شیراز توبه نامه خود را ابراز داشت.
فرارتوسط حاكم اصفهان
چون توجه زیادی نسبت به مراقبت از او نمیشد با تماس مخفیانه ای با حاكم اصفهان كه شخصی به نام منوچهر خان گرجی بود از شیراز گریخته و به اصفهان رفت و ادعاهای سابق خود را ادامه داد. و اما درباره منوچهر خان، مهدی قلی خان زعیم الدوله تبریزی در كتاب باب الابواب چنین مینویسد: "ظاهرا مسلمان شدند و در باطن بدین مسیحی خود باقی بودند، چنین است شیوه اكثر مسیحیانی كه در امور دول اسلامی دخالت میكنند، برای رسیدن به مطلوب خود و گرفتن انتقام خونهایی كه از نژاد آنان بدست مسلمین ریخته شده است و ریختن تخم فتنه و فساد در میان مسلمین ظاهرا مسلمان میشدند و در حقیقت جاسوس دول مسیحی و شمشیر برنده و آلت كوبنده دست آنها هستند ولی امراء اسلام از آنها غافل و به مكر و حیله آنان جاهلند، این حقیقتی است كه از مراجعه و تتبع تاریخ دولتهای اندلس و عثمانی معلوم میشود". از تاریخ چنین بر میآید كه منوچهر خان (معتمد الدوله) و برادرش كه هر دو از مسیحیان بودند در ظاهر از دین خویش برگشته و اظهار مسلمانی كردند و پستهایی را به خود اختصاص دادند و این مطلب را میرزاجانی كاشانی در نقطة الكاف چنین مینگارد: "خلاصه آن كه مرحوم معتمد الدوله جان و مال و ایمان خود را در راه آن سلطان ممالك (سید علیمحمد) داد اما ایمانش را به این معنی كه ظاهرا اگر چه قبول اسلام نموده بود ولی چونكه به سرّ اسلام بر نخورده بود لهذا سرّا هم از دین قبلی خود (مسیحیت) منقطع نگردیده". و اما این كه چگونه او و برادرش به این پستها حائز آمدند را (كینیاز دالگوركی) سفیر كبیر روسیه در ایران در عصر قاجار در اعترافات خود كه در مجله شرق به عنوان یك نفر سیاسی روحانی در اوت 1924 و 1925 چاپ شد این گونه توضیح میدهد: "بحدی نفوذ ما در دربار ایران زیاد شد كه هر چه میخواستیم میكردیم و بحدی من خودمانی شده بودم كه در هر محفل و محضر مرا دعوت میكردند، من هم واقعاً مثل آخوندهای صاحب نفوذ در امور دخالت میكردم ... . باری هر یك از وزرا و امرای دولتی كه مناسبات آنها با ما خوب بود صاحب شغل خوب میشدند. حكومت فارس كه با فیروز میرزا بود به منوچهرخان معتمد الدوله واگذار و پشتكاری فارس به او شد. و اللّه وردی بیك گرجی كه محرم بود مهرداد همایونی گردید". و در نوشتههایش راجع به آمدن سید علیمحمد به اصفهان این طور مینویسید: "همین كه به من اطلاع رسید كه (باب) وارد اصفهان شده یك نامه دوستانه به معتمد الدوله حكمران اصفهان نوشتم و سفارش سید (باب) را نمودم كه از دوستان من و دارای كرامت است! از او نگهداری كنید. الحق معتمد الدوله چندی از او خوب نگهداری كرد". در این هنگام طرفداران سید علیمحمد به بهانه حمایت از او در چند شهر دست به آشوبهایی زدند و موجب درگیریهایی با شیعیان شدند، بنابراین حكومت وقت به منوچهرخان اعلام نمود كه سید را دستگیر كرده و به تهران روانه كند و او نیز با حیله خاصی سید علیمحمد را از اصفهان خارج كرده و ظاهرا به تهران روانه كرد ولی باز مخفیانه او را به اصفهان برگرداند و شش ماه در عمارت خورشید از او حفاظت كرد. در تاریخ نبیل زرندی حیله منوچهر خان را به این صورت توضیح میدهد: "پانصد سوار را مأمور كرد با حضرت باب! هنگام غروب آفتاب از اصفهان خارج شوند و به تهران عزیمت نمایند. ضمناً به رئیس سواران دستور داد كه پس از طی هر فرسنگی صد سوار را به اصفهان برگرداند و از بیست نفر آخر ده نفر را كه مورد اعتماد هستند نگه دارد و ده نفر دیگر را برای جمع آوری مالیات مأمور كند و آن ده نفر باقی مانده كه مورد اعتماد بودند از راه غیر معمولی به طوری كه كسی نفهمد باب را به اصفهان برگردانند و طوری بیایند كه قبل از طلوع صبح وارد شهر بشوند". ولی این وضع به زودی دگرگون شد و با فوت منوچهرخان حاكم جدید تصمیم گرفت كه سید علیمحمد را روانه تهران كند، دالگوركی با اظهار تأسف از این جریان مینویسد: "از بدبختی سید، معتمد الدوله مرحوم شد! بیچاره سید را گرفتند و به تهران روانه كردند، من هم بوسیله میرزا حسینعلی (بهاء) و میرزا یحیی (صبح ازل) و چند نفر دیگر در تهران هوو و جنجال راه انداختیم كه صاحب الامر را گرفته اند لذا دولت او را از كنار گرد روانه رباط كریم نموده و از آن جا به ماكو بردند ولی دوستان من آنچه ممكن بود تلاش كردند و جنجال راه انداختند".
ادامه دارد ...
منبع: نشریه حوزه اصفهان ،شماره یک و دو
«كتاب اقدس» بخش اول
بهائیت در ایران:
مقدمه: ذبیحالله نعیمیان
نگارش کتاب به منظور تشریح و تبلیغ عقاید، و شرح زندگی رهبران، از ابزارها و وسایلی است که فرق و مکاتب مختلف در طی تاریخ به آن توجه نموده و به منظور ترویج عقاید خود از آن سود جستهاند. بابیت و بهائیت نیز از این امر مستثنا نیستند. پیروان این فرقهها متناسب با زمان و شرایط اجتماعی و سیاسی خود، کتابهایی تحریر کرده و به نوعی حتی کتب قبلی خود را تصحیح نمودهاند. بررسی سیر این نوشتهها از موضوعاتی است که ما را در شناخت بیشتر این فرقهها و چرایی تغییر دیدگاههایشان یاری میدهد. استاد محیط طباطبایی از محققان نامآشنایی است که در دهۀ 1350 کار کتابشناسی آثار بابیت و بهائیت را انجام داده و حاصل این پژوهش خود را در سلسله مقالاتی، و نقل آنها، عرضه کرده است. توضیح این مقالات موضوع نوشتار حاضر میباشد.
روانشاد استاد سيد محمد محيط طباطبايى (خرداد 1281 ــ مرداد 1371) محقق، نويسنده، خطيب، معلم، منتقد، فرهنگبان، تاريخدان، نسّابه، اديب، شاعر و روزنامهنگار آزاده، مبارز، كوشا، نكتهسنج، مبتكر و پرآوازۀ عصر ماست كه علاوه بر تسلط بر زبانهاى فارسى، عربى، انگليسى و فرانسوى، با زبانهاى كهن شرقى: پهلوى، سُغدى، خوارزمى، اوستايى و سُريانى نيز (به اقتضاى تحقيقات و پژوهشهاى علمى خود) آشنايى نسبى داشت و دقت نظر و گسترۀ معلومات و قوّت و حافظهاش، مورد قبول بلکه اعجاب اندیشمندان بود. به نوشتۀ آقایان حبیب یغمایی، دکتر جعفر شهیدی، باستانی پاریزی و ایرج افشار، «به اتفاق دانشمندان و استادان و شاعران و نویسندگان و محققان و صاحبنظران معاصر، استاد سیدمحمدطباطبایی در فنون ادب و تبحر در علوم و تحقیق، صاحبنظری است مسلّم و مَتَّبَع، و این دقایق در مقالات و قطعات آن جناب که بیانقطاع در جراید و مجلات و رادیو انتشار یافته و مییابد گواهی است عدل.»(1)
كارنامۀ علمى و فرهنگى استاد محیط، اوراق زرينى دارد. مديريت تواناى مجلههاى وزينى چون «آموزش و پرورش» و «محيط» در دهۀ 1310ــ1320.ش، سرپرستى و اجرای حدود بیست سال برنامۀ علمى و جذاب «مرزهاى دانش» در سالهاى 1338ــ1357، رايزنى فرهنگى ايران در دهلى، بغداد، دمشق، بيروت و پاريس در سالهاى 1327ــ1334، و عضويت در فرهنگستان زبان و ادب ايران (1369 به بعد) بعضى از اين اوراق زريناند. پروفسور آصف فكرت، دربارۀ برنامۀ «مرزهاى دانش»، گفته است: «براى من آن برنامه، يك كلاس پيشرفتۀ ادبيات و تاريخ و فرهنگ بود. استاد محيط كه سخن مىگفت، در ذهن من در آن روزها چنان بود كه شاهنشاهى مقتدر در قلمروش فرمان براند و فرمانش بىچونوچرا روان باشد. او هم فرمانرواى قلمرو ادب و تاريخ و فرهنگ بود. با قدرت سخن مىگفت كه به آنچه مىگفت دانا بود و بر آن تسلط داشت. نام هم نام سنگين و پرصلابتى بود: مرزهاى دانش... .»
علاوه بر تأليف چندين كتاب ارزشمند (همچون «نقش سيد جمالالدين اسدآبادى در بيدارى مشرقزمين» و «تاريخ تحليلى مطبوعات ايران»)، نگارش متجاوز از 2500 مقاله در مطبوعات مختلف (مهر، تعليم و تربيت، ارمغان، گوهر و...) و ايراد ششصد خطابه در همايشهاى گوناگون داخل و خارج كشور ــ و همگى علمى و تحقيقى ــ در موضوع تاريخ، جغرافيا، ادبيات، زبان، كتابشناسى، هنر و...، حاصل تكاپوى بيش از شصت سال فعاليت علمى و فرهنگى استاد را تشكيل مىدهد كه بجاست بازماندگان دانشمند وى به تدوين و انتشار آنها ــ در قالب مجموعهآثار ــ همت گمارند.
انجمن آثار ملى، با افتخار، در سال 1357 جايزۀ يكميليون ريالى خود را به پاس مجموع تحقيقات و خدمات و آثار يك محقق در طی عمرش، به وى تقديم كرد. نيز در همان سال، مجموعهمقالات دهها استاد و دانشمند را (كه به هدف پاسداشتِ مقام عالى علمى و اخلاقى محيط توسط آقايان حبيب يغمايى و دكتر سيد جعفر شهيدى و ديگران، گردآورى شده و با عنوان «محيط ادب» به چاپ رسيده بود) در مجلس دوستانۀ فرهنگى، دكتر علىاكبر سياسى به جناب محيط اهدا کرد.
مقامات بلند علمى و منش اخلاقى استوار او، شهرۀ مجامع علمى بود و فرهيختگان بسيارى، از علامه طباطبايى (مؤلف تفسير ارجمند الميزان) و استاد مرتضى مطهرى تا دكتر عبدالحسين زرينكوب، دكتر عباس زرياب خويى، دكتر باستانى پاريزى، دكتر سيد جعفر شهيدى، دكتر محمداسماعيل رضوانى، دكتر محمدامين رياحى، پروفسور آصف فكرت، اميرى فيروزكوهى، سيد محمدعلى جمالزاده، سيد حبيب يغمايى، سيد محمدرضا جلالى نائينى، انجوى شيرازى، عبدالعلى كارنگ، احمد اقتدارى و ديگران، به توصيف مكارم اخلاق و احوال وى رطب اللسان بوده و هستند.
به گفتۀ دكتر زرينكوب: «استاد محيط طباطبايى، خود تاريخ زنده و پوياى يك قرن بود؛ تاريخ يكى دو قرن قبل از خود را نيز با مطالعۀ مستمر، با كنجكاوى و موشكافى، از آنِ خود كرده بود. در آنچه به تاريخ و ادبيات قرنهاى اخير مربوط مىشد قول او راهگشا بود.» دكتر عباس زرياب خويى، كه از اواسط دهۀ 1320 با محيط از نزديك در تماس بوده، از «حافظۀ نيرومند» او ياد كرده است كه «مخزنى آكنده از معلومات و اطلاعات بسيار وسيع و گرانبها در تاريخ، ادب و فرهنگ ايران و اقوام مهاجر» بود و افزوده است: «اطلاعات او در مورد تاريخ قاجار و نيز رويدادهاى زمان معاصر، شرح حال رجال سياسى و ادبى، سوابق اخلاقى، اجتماعى و سياسى آنان بسيار چشمگير بود. اينگونه اطلاعات دربارۀ رجال معاصر و قريب به زمان ما در آن دوران، در كمتر كتاب يا مجموعهاى ديده مىشد و يا اصلاً ديده نمىشد.»
انجوى شيرازى، محيط را «پژوهشگرى پرمايه، جامع و شايستۀ نام خويش» شمرده و با اشاره به تكاپوى مستمرّ نيمقرنۀ وى در جستجوى نسخههاى مخطوط و كتابهاى چاپى تازه در كتابخانههاى تهران، نوشته است: «اين آسان نيست كه يك نفر بيش از هفتاد سال غرق در مطالعه و تحقيق باشد. استاد محيط بيش از هزار رساله و مقاله علمى، ادبى، انتقادى و تحقيقى دارد. در دهها كنفرانس و سمينار و كنگرۀ علمى و تحقيقى در خارج و داخل شركت كرده بود.»
باستانى پاريزى، كه كلاس درس محيط دربارۀ تاريخ تمدن جديد را درك كرده، مدعى است كه در آن ساعات معدود، «به اندازۀ سالها و قرنها از محضر پربركت آن استاد ضعيفنواز بهره بردم... استادى كه در فضيلت و مردمى و استغنا و بىباكى و خيرخواهى و دفاع از حقوق جامعه ضربالمثل است.» سيد محمدعلى جمالزاده بر ويژگيهايى چون پراطلاعى، ژرفبينى، بىغرضى و انصاف در استاد محيط انگشت تأكيد نهاده است: «استاد ارجمند و امروز يكتا محقق واقعى بىغرض و مرض و خالى از تعصب و با مطالعه و اطلاع و ژرفبينى ما، آقاى سيد محمد محيط طباطبايى... .» و بالاخره احمد اقتدارى معتقد است كه «استاد محيط، محيط فضل و آداب است و در جمع استادان شمع اصحاب. اما گذشته از جلالت قدر و علوّ مرتبت علمى و پختگى و وسعت اطلاع، امروزه، بحق، استاد همه ادب پروران ايران است و به خاطر زبان و ادب کهنسال فارسی چه رنجها که برده است و چه دردها که در دل نهفته است... وجود گرامياش كمنظير است و در كشاكش دوران، چون سنگ آسيا، قديم و قويم و در پاسدارى از ادب فارسى و فرهنگ ايرانى، پابرجا و استوار مانده است.»(2)
استاد محيط در اواسط دهۀ 1350 در ماهنامۀ وزين «گوهر» (مدير مسئول: مرتضى كامران) به درج يكسلسله مقالات علمى و انتقادى راجع به تاريخ و متون تاريخى و كلامى مهمّ بابيان و بهائيان (همچون نقطه الكاف و مطالعالانوار) اقدام نمود كه چنانكه انتظار مىرفت با استقبال فراوان محققان و پژوهشگران روبهرو شد و متقابلاً واكنش خصمانۀ وابستگان به آن دو فرقه را برانگيخت و موجب پاسخگويى استاد شد. توضیح این مقالات، موضوع گفتار بعدی ماست.
کتاب شناسی آثار بابیت و بهائیت از منظر استاد محیط
میدانیم که دو کتاب یا دو گونه کتاب تاریخ قدیم و جدید در میان بابیان و گروههای منشعب از آنان رواج داشته است. تاریخ قدیم در 1279.ق و تاریخ جدید در 1291.ق شکل گرفته است. ظاهراً نویسندۀ تاریخ قدیم یک نفر اصفهانی بود و تا 1290 تنها مرجع تاریخی این گروه قرار داشته است و در دورهای نوشته شده است که اعدام شیخ علی عظیم (شیخعلی ترشیزی) شاگرد سید کاظم رشتی و (به نظر استاد محیط) جانشین مسلّم علیمحمد باب، در 1268.ق و پس از سوءقصد نافرجام به ناصرالدینشاه به دستور او، زمینه را برای میدانداری و ریاست برادران نوری (بهاءالله و صبح ازل) آماده ساخت. این زمان، هنوز بابیت از درگیریهای فرقهای آن دو برادر رنگ نگرفته بود.
تاریخ جدید توسط یک یا چند نفر، اما، در دورهای نوشته شده است که دو شاخۀ بابیت (ازلیت و بهائیت) با یکدیگر در نزاع داغ فرقهگرایانه بودند و از سوی دیگر، سران بهائیت تصمیم گرفته بودند روابط خود را با دربار قاجار و ناصرالدینشاه بهبود بخشند و ازاینرو، در تاریخ جدید، دشنامهای فراوان پیشین را کنار نهادند و ثناگوی شاه شدند؛ چنانکه با بهرهگیری از رسائل میرزا ملکمخان (با بهرۀ تلفیقی از عین عبارات او) و شیوۀ نگارشی رسائل آخوندزاده (بهویژه در رسالۀ گفتوگوهای جمالالدوله هندی و کمالالدوله در دینستیزی از زبان سیاح بیگانه) دنبال مخاطبان جدیدی میگشتند. مؤلف این کتاب جدید نامعلوم بود. عدهای، میرزاابوالفضل گلپایگانی و گروهی، مانکجی هاترایای گجراتی زردشتی را نویسندۀ آن میدانستند. میرزاابوالفضل گلپایگانی، به گونهای غیره مستقیم میرزا حسین همدانی (تهرانی بنا به نسخۀ مانکجی)، منشی مانکجی، را نویسندۀ آن دانسته است.
در هر حال، در این مقطع، پروفسور ادوارد براون که با سران مختلف ازلیان و بهائیان ارتباط داشت، به انتشار تاریخ قدیم بابیت در 1328.ق /1910.م دست زد و به اعتماد قول میرزا ابوالفضل گلپایگانی، آن را به حاجیمیرزا جانی کاشانی مربوط دانست.
در مقالات «کتابی بینام با نامی تازه» و «تاریخ قدیم و جدید» به خامۀ محیط طباطبایی، کیفیت نامگذاری تاریخ منتشر شده توسط ادوارد براون ــ با همکاری شیخ محمدخان قزوینی ــ ، به نقطهالکاف، و فضای تاریخی تدوین تواریخ بابیت بررسی شده است.(3) براون پیش از آن به دنبال تاریخ قدیمی بود که تاریخ جدید از آن اقتباس شده بود. ازاینرو، با دیدن دو نسخه در میراث کنت گوبینو، که «نقطه الکاف» به عنوان یک بخش از آن خوانده شده بود، به انتشار تاریخ یادشده دست زد. نکات زیر، برخی از مواردی است که استاد محیط طباطبایی به آنها توجه کرده است:
1ــ نسخۀ مورد استفادۀ ادوارد براون، نه دارای اسم مؤلف است و نه دارای عنوان کتاب، و تاریخ تحریر و تاریخ انتقال آن به پاریس. اما شباهت حوادث تاریخ قدیم و جدید، باعث شده است آن نسخه را نسخۀ تاریخ قدیم و نویسندۀ آن را حاجیمیرزا جانی (معروف به نقطۀ کافی، مؤلف رسالۀ نقطهالکاف) بداند، درحالیکه طرفین ازلی و بهائی، یعنی مدّعیان جانشینی باب، در موقع انتشار آن، این نسبت را با اطمینان تلقی نمیکردهاند.
2ــ رسالهای که براون، عنوان رساله را از آن اقتباس کرده و در 1279.ق تحریر یافته، نوشتهای تاریخی نبوده، بلکه رسالهای کلامی است و کاتب به علّتی نامعلوم یا به اشتباه آن را به تاریخ قدیم بابیه متصل کرده است. در ضمن، تاریخ تألیف این رساله 1264 یا 1267.ق میباشد، درحالیکه مقدمۀ تاریخ قدیم در 1270.ق تألیف یافته است.
3ــ نه تنها از حاجی میرزا جانی کاشانی در بعضی از حوادث، در این کتاب به عنوان «ناقل یا منقول عنه» یاد شده، اساساً او دو سال جلوتر از تألیف تاریخ قدیم درگذشته است و نویسندۀ این تاریخ، احتمالاً محمدرضا نام اصفهانی میباشد که در بغداد بوده است و حاجی میرزا جانی، که براون تاریخ قدیم را به او نسبت داده، نامی است که نخستینبار میرزا ابوالفضل گلپایگانی، آن را در رسالۀ اسکندریه ذکر کرده است. به ادعای گلپایگانی منشی مانکجی که از طرف او مأمور نوشتن تاریخ بابیه شده بود، نزد او آمد و از او درخواست همکاری نمود. او نیز وی را به تاریخ حاجی میرزا جانی کاشانی حوالت داد.
4ــ استاد محیط طباطبایی معتقد است همۀ نسخههای تاریخ قدیم ــ که در هیچ موردی با نام مؤلف همراه نبوده ــ بر خلاف تصور ادوارد براون، هرگز از میان نرفته و محیط طباطبایی خود، دست کم از شش نسخۀ آن خبر داشته و سه نسخه را با نسخۀ گوبینو مقایسه کرده است. او یادآور شده است که غیر از نسخۀ گوبینوی کتابخانۀ پاریس، دو نسخۀ دیگری که او دیده، رسالۀ اعتقادیۀ نقطهالکاف را در ابتدا ندارند و شاهدی دیگر بر نام مؤلف و نام کتاب تاریخ قدیم در آنها نیست؛ چنانکه نسخۀ مانکجی در بمبئی نیز فقط نام میرزا حسین طهرانی را بر خود دارد.
محیط طباطبایی در مقالۀ «از تحقیق و تتبع تا تصدیق و تبلیغ فرق بسیار است» (4)یکی دیگر از منابع تاریخی بابیان به نام تاریخ نبیل زرندی را بررسی کرده است. پیش از بررسی دیدگاه او و برای درک بهتر از جایگاه تاریخی این نوشته، در ذیل درخصوص سیر تاریخی کتابهای تاریخی شاخههای بابی توضیح داده شده است.
انتشار کتاب موسوم به نقطهالکاف توسط ادوارد براون، ناخرسندی بهائیان را به دنبال داشت و آنها این کار را اقدامی به سود رقیبان ازلی خویش تلقی کردند. ازاینرو، به دستور عبدالبهاء، میرزاابوالفضل گلپایگانی در پاسخ به آن، به تألیف تاریخ مستقلی به نام کشفالغطا دست زد که به علت مرگ او ناتمام ماند و مهدی گلپایگانی آن را تمام کرد و آن را در عشقآباد از 1330 تا 1334.ق، منتشر کردند و البته به دلیل تغییر جوّ سیاسی خاورمیانه پس از فروپاشی امپراتور تزاری (حامی پیشین بهائیت)، و حاکمیت بریتانیا بر فلسطین، و هراس از تقابل با پروفسور انگلیسی، نسخههای کشفالغطاء را به سرعت جمع نمودند و سوزاندند. چنانکه پس از آن، تحریر نسخۀ محمد قاینی نبیل (اهل عالین) در 1300.ق، به سود بهاء تمام شد. عجیب آنکه، بعد از او فقط محمدتقی همدانی در احقاقالحق از آن نقل قول کرده است و البته مانند براون او را نمیشناخت. سه سال بعد، عباس افندی با تصرفاتی، آن را به سود پدرش و به عنوان جانشینی برای تاریخ قدیم و جدید تحریر کرد و در 1307.ق به براون در عکا هدیه داد. عبدالحسین آواره (آیتی بعدی) نیز در خلأ حاصل از سوختن کشفالغطاء در 1917.م، کواکبالدریه را از 1918 تا 1921.م نوشت، اما بازگشت او از بها ئیت ، آن کتاب را از اعتبار ساقط کرد. پس از آن آواره خود را آیتی نام نهاد. بعد از مدتی با تلاش شوقی افندی، کتابی انگلیسی با عنوان «امواج نور» یا «داون بریکرز» به عنوان تاریخ نبیل زرندی (ملامحمد نبیل زرندی شاعر مداح میرزا حسینعلی بها) در 1927 یا 1932.م منتشر شد. عبدالبها مقدمۀ سیاح جعلی را حذف کرد و کتاب را مقالۀ سیاح نامید. این کتاب بعداً به عربی و با عنوان مطالعالانوار منتشر گشت و از عربی نیز به فارسی برگردانده و به عنوان تلخیص تاریخ نبیل منتشر شد. این کتاب، که در هیچ کدام از نوشتههای پیشین نامی از آن نرفته بود، مورد تردید بسیاری قرار گرفت. جالب آن است که این کتاب که هیچ سابقۀ ذهنی از آن وجود نداشت، بنا به اشارهای در آن، در سال 1305.ق یعنی دو سال پیش از سفر ادوارد براون به عکا تألیف شد و روشن نیست چرا به او هدیه داده نشد.
محیط طباطبایی با گزارش این سیر تاریخی در پاسخ به منتقدی به نام دکتر علیمراد داودی ــ استاد فلسفۀ دانشکدۀ ادبیات تهران که گویا گرایشهای بهایی دارد ــ او را در اینکه مطالع الانوار را نگاشتۀ شوقی افندی میداند، با خود همرأی خوانده و این شاهد تاریخی را آورده است که چرا تاریخنویسان قدیمی به جای استناد به محتویات آن تاریخ، به منقولات شفاهی دیگران تکیه کردهاند؛ کتابی که میتوانست پاسخ مناسبی در برابر نسخۀ تاریخ قدیم منتشر شده توسط ادوارد براون باشد. چنان که اشاره نکردن عبدالبهاء به این کتاب در تذکره الوفا را شاهدی بر صحت نظر خود مبنی بر جعل کتاب یادشده توسط شوقی افندی دانسته است.
محیط طباطبایی که از وارد شدن به بحثهای فرقهای گریزان است، در پاسخ به نقدی مفصل و فرقهای از جانب نوابزاده اردکانی در همان نشریۀ بهایی، بر ابعاد کتابپژوهی خود تأکید کرده و حملۀ فرقهگرایانۀ او را به علامه محمدخان قزوینی و ادوارد براون در چاپ کتاب قدیم به دور از انصاف دانسته است. چنانکه نقد خود بر آنان را متضمن تأیید نظر بهائیان در جعلی بودن نسخۀ گوبینو، که به سود ازلیان بود، ندانسته و پژوهش خود را به دور از نزاع بهائیان با ازلیان خوانده است. وی به دستهای دیگر از نقدهای او پاسخ داده و سرانجام او را به انکار اصل تاریخ قدیم متمایل یافته است؛ امری که راه بحث را میبندد.
بهرغم تکرار این نکته از جانب محیط طباطبایی که او به دنبال تأیید یا ردّ طرفین نزاع نیست، گروهی از طرفین تحقیق کتابشناسی او را از این منظر نگریستند و بر او خردهها گرفتند. ازاینرو، او در مقالۀ دیگری به نام «ادامۀ بحث دربارۀ نقطهالکاف» به بعضی از نقدها پاسخ داده و بر مدعیات خود، به ویژه بطلان استناد تاریخ قدیم به میرزا جانی و اصفهانی بودن مؤلف، تأکید کرده است. (5)
پی نوشت:
* دانشجوی مقطع دکترای اندیشه سیاسی
(1) محیط ادب، مجموعۀ سی گفتار به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات سید محمد محیط طباطبایی، به کوشش حبیب یغمایی و ...، تهران، از انتشارات مجلۀ یغما، اسفند 1357، مقدمۀ کتاب.
(2) اظهارات فرهیختگان فوق، در خلال مقالاتشان در کتاب «محیط ادب» و دیگر آثار آمده است.
(3) سید محمد محیط طباطبایی، «کتابی بینام با نامی تازه»، گوهر، سال 1353، ش11 و 12، صص961ــ952؛ سیدمحمد محیط طباطبایی، «تاریخ قدیم و جدید»، گوهر سال 1354، ش 5، صص343ــ348 و ش 6، صص431ــ426
(4) سید محمد محیط طباطبایی، «از تحقیق و تتبع تا تصدیق و تبلیغ فرق بسیار است»، گوهر، سال 4، ش2 (شماره مسلسل 38)، صص120ــ113 و ش3 (شماره مسلسل 39)، صص208ــ200
(5) سید محمد محیط طباطبایی، «ادامۀ بحث دربارۀ نقطهالکاف»، گوهر، سال 4ف ش6، (شماره مسلسل 42)، صص471ــ466 و ش7، (شماره مسلسل 43)، صص562ــ556