افراد آنلاین
نگاه کسروی به بهائیت
جمع آوری از خانم مهناز رئوفی
بهائیت در ایران : چندی پیش در حال بررسی مطالب در موضوع چگونگی پیدایش بابی گری و بهائی گری بودم که به کتاب جالبی برخوردم ،کتابی از احمد کسروی با عنوان «بهائی گری » بسیار برایم خاص و متفاوت آمد و با دقت آن را مطالعه نمودم.خاص بودن این کتاب مهم ترین علتش نویسندۀ آن بود«احمد کسروی» او به عنوان یک فرد بشدت مخالف اعتقادات مذهبی بودکه بعدها هم جنبش «پاک دینی» را بنیان گذاری کرد . اعتقادات بهائی را به نقد کشیده و آن را نفی و باطل دانسته است برای این که نگاه احمد کسروی را به عنوان یک پژوهشگر غیر مذهبی و یا حتی ضد دین نسبت به بهائیت بدانیم بهتر دیدم کتاب او را در چند مطلب خلاصه کنم با توجه به اینکه بهائیان آراء مورخان مسلمان را نمی پذیرند . در این مطلب میخواهم بهائیت را از نگاه یک عنصر ضد دین معرفی کنم به نظرم آمد ارائه نظرات احمد کسروی مفید باشد :
تبار و زندگی کسروی
کسروی در روز چهارشنبه، ۸ مهر ۱۲۶۹ خورشیدی در خانوادهای شیعه ، مذهبی و معتقد در هکماوار (حکمآباد) تبریز به دنیا آمد. نیاکانش همه ملا و پیشنماز بودند. پدرش «میرقاسم» از ملایی کناره گرفته به بازرگانی پرداخته بود. مادرش خدیجهخانم زنی بیسواد اما روشناندیش از یک خانواده کشاورز بود. خانواده احمد در حکمآباد مسجدی به نام پدربزرگ او به نام «میراحمد» داشتهاند.
پدرش آرزو داشت تا دارای پسری گردد که جای پدربزرگش را در مسجد خانوادگیشان بگیرد و از اینرو هر پسری راکه ازاو زاییده میشد به نام پدرش، «میراحمد» مینامد، ولی پسرهای او یکییکی پس از زایش میمیرند تا اینکه «احمد کسروی» زاده میشود. او چهارمین پسری بوده که حاجی میرقاسم، میراحمد ناممینهد.
در شب سهشنبه ۱۱ دی ۱۲۸۱ میرقاسم پدر احمد میمیرد و احمد که در آن زمان دوازده سال بیشتر نداشت، ناچار میشود تا درس را کنار نهد و برای تامین مخارج خانواده به اداره کارگاه قالیبافی پدرش بپردازد.
احمد در سال ۱۲۸۹ خورشیدی و در سن ۲۰ سالگی به اصرار و اجبار خانواده به لباس روحانیون شیعه درآمد و بر منبر مسجد آبا و اجدادیاش نشس...ت. ولی پس از آنکه به گناه هواداری از جنبش مشروطه مورد ناسزاگویی ملایان قرار گرفت و به قول خودش «پی به احوال آخوندهای ریاکار برد» در سال ۱۲۹۱ خورشیدی عبا و عمامهاش را کنار گذاشت و از لباس روحانیون خارج شد.
احمد کسروی در حوزه
حاجی میرمحسن آقا که شوهر عمه و قیم خانواده کسروی بود وی را به مدرسه طالبیه فرستاد. در آن مدرسه نخست کسروی در مکتب مردی به نام ملا حسن به درس خواندن پرداخت. کسروی نخستین بار در همین مدرسه طالبیه با شیخ محمد خیابانی که درس هیئت بطلمیوسی میگفت آشناشد.
در ۱۲۸۵ (برابر با ۱۳۲۴ (قمری)) و همزمان با آغاز این جنبش در تبریز کسروی نخستین بار با نام مشروطه برخوردکرد و به گفته خود از همان آغاز به مشروطه دلبست. در همین هنگام ملای جوانی در هکماوار به دامادی میرمحسن آقا -قیم خانواده کسروی- درآمده و میرمحسن هم مسجد نیای کسروی را بدو سپرده بود و کسروی را نیز وادار کردهبود که از او درس آموزد؛ ولی کار آن دو به دشمنی کشیدهبود. گرایش کسروی به مشروطه و مخالفت این روحانی و میرمحسنآقا با مشروطه نیز دشمنی ایشان را بیشتر میکرد. از این رو کسروی از آموختن از وی دست کشید و در نتیجه قیم خانواده او هم از کسروی رنجید و برخوردش را با او عوضکرد.
در ۱۲۸۷(برابر با ۱۳۲۶ (قمری)) محمدعلی شاه قاجار ،مجلس را به توپ بست. در این هنگام حاجی میرزا حسن مجتهد با گروهی از هماندیشانش در دوچی انجمن اسلامیه را پدید آوردند و کسروی که در این زمان هنوز طلبه بود بیننده ی این رخدادها بود. پس از آن چهار ماه تبریز دچار درگیری و خونریزی بود که حاصلش برچیدهشدن اسلامیه بود. کسروی که در این زمان هفدهساله بود به ناچار خانهنشین شد و به خواندن کتاب پرداخت. در این زمان بیشتر مردمان هکماوار و همچنین خانواده کسروی دشمن مشروطه بودند و کسروی که به مشروطه دلبستگی پیداکرده بود به ناچار دلبستگی خود را پنهان میداشت. در این میان رخدادهای تبریز را دنبال میکرد تا اینکه تبریز رو به آرامش برداشت و کسروی دوباره به درسخواندن پرداخت. پس از دو سال درس خواندن سرانجام وی به درجه یروحانیت رسید.
در تابستان ۱۲۸۹ (۱۳۲۸ (قمری)) کسروی به بیماری تیفوس دچارشد. براثر این بیماری کسروی گرفتار یک ناتوانی پیوستهای شد که همواره با او بود. همچنین مبتلا به کمخونی شده و چشمهایش کم سو گردید و به بدگواری (سوء هاضمه) دچارشد.
پس از رهایی از بیماری خویشانش و اهل محل به گفته خودش به زور وی را به مسجد نیایش بردند تا روحانی آنجا شود و برپایه گفتههای خود کسروی از پیشه روحانیت و به منبر رفتن همواره دچار شرمندگی بود و در اندیشه جستن کاری دیگر. از سوی دیگر روحانی رقیب که داماد قیم او میرمحسن بود نیز بر ضد کسروی تبلیغ میکرد و وی را مشروطهچی میخواند تا مردم را از گرد او بپراکند. در این زمان کسروی دو برادر کوچکش را به دبستان نجات فرستاد که این کار نیز از دید مردم آن زمان کاری پسندیدهنبود چه که برادران او نیز مانند دیگر سیدها دستار به سر نمیبستند و شال سبز هم نمیپوشیدند. کسروی نیز پوششی نه به مانند دیگر روحانیون برگزیدهبود، ریشش را میتراشید، کفش پاشنهبلند و جوراب ماشینباف میپوشید، عمامهکوچک به سر میگذاشت، شالش را سفت میبست و عینک به چشم میزد که همه اینها را دلیل فرنگیپرستی او میشمردند. از این گذشته روضه نمیخواند و روضهخوانان را نقد میکرد و به گفته ی خود تنها به کارهایی چون خواندن خطبه عقد میپرداخت. از این زمان خود اداره ی خانوادهاش را به دست گرفت ولی دچار تنگدستیشد. در این هنگام به از برکردن قرآن پرداخت و کوشید تا معنای آیههای قرآن را نیز بیاموزد.
کنار گذاشتن پیشه روحانی
در ۲۹ آذر ۱۲۹۰ روسها با مجاهدان در تبریز درگیرشدند. کسروی اگرچه در هکماوار از درگیری دور بود، ولی این درگیری و پایداری ایرانیان بر او اثرگذارد و چون محرم هم آغازشدهبود بر منبر مردمان را میشوراند. کسروی به این هم بسندهنکرده و کوشید با چندتنی تفنگ فراهمکرده به جنگجویان بپیوندند؛ ولی جنگ چهار روز بیشتر به درازا نکشید و مجاهدان از شهر بیرونرفتند و روسها بر تبریز چیرهشدند و صمد خان از دشمنان دیرین مشروطه را بر شهر گماردند. روحانیون مخالف مشروطه و پیروانشان هم خشونت سختی را به مشروطه خواهان رواداشتند. کسروی نیز ناچارشد با فشار حاجی میر محسن آقا قیم خانوادهشان در باغ امیر به دیدار صمدخان برود. با این همه برای آن چند روزی که او به منبررفته بود روحانیون تکفیرش کردند و روحانی هم که در هکماوار هماورد او بود اوباش را میانگیزاند تا به او آسیب بزنند و سرانجام هم مردم اندکاندک از گرد منبر او پراکنده شدند و او اینگونه از روحانی کنارهگرفت و به گفته خود زنجیر روحانیت از گردنش برداشته شد .
از این پس کسروی چندی خانهنشینبود و به خواندن کتابهای گوناگون میپرداخت و با دانشهای روز آشنا میشد و کمکم دوستانی هم از میان آزادیخواهان یافت. یکی از کتابهایی که به گفته کسروی خواندنش تکانی بر او آورد کتاب «سیاحتنامه ابراهیم بیگ» بود .
کسروی از راه مغازهای که از آن کتاب میخرید با چند تن از آزادی خواهان آشناشد که یکی از آنان «خیابانی» بود که پس از بسته شدن مجلس به قفقاز و از آنجا به تبریز آمدهبود و این چنین میان ایشان دوستی پدیدآمد. همچنین با رضا سلطانزاده آشناشد که این دوستی پایداری بود و تا سالهای واپسین زندگی کسروی نیز برپابود.
در این هنگام کسروی با دخترعمه خود-دختر بزرگ خانوادهشان میرمحسن آقا- پیمان زناشویی بست؛ ولی در این هنگام آزارهایی از روحانیون میدید و او را به فرنگیپرستی و ناباوری به دین متهممیکردند. از سوی دیگر چون کاری نداشت دچار تنگدستیشد، به ناچار به فروش کتابهایش دست زد و البته از دوستان دیرینه پدرش یاریمیگرفت. به کسروی پیشنهادشد به جوراببافی بپردازد پس یک ماشین جوراببافی خرید، ولی ماشین ناسالم بود .....
کسروی که در فراهمآوردن پیشهای ناکامماندهبود و کتابهایش را نیز فروخته بود بسیار افسردهشد. دلبستگی او به سه رشته ریاضی، تاریخ و زبان عربی بود و او زمانش را به آموختن و خواندن اینها میگذراند. در این زمان برای مجلهای به نام العرفان که در «صیدا» به چاپ میرسید گفتاری به عربی نوشت و فرستاد که این نشریه بی کموکاست به چاپرساند.
ورود کسروی به مدرسه آمریکایی
در تابستان ۱۲۹۳(۱۳۳۲ (قمری)) جنگ جهانی یکم در اروپا آغازشد. در این زمان عثمانی تا تبریز پیشروی کرد و روسیه را پس زد، ولی چندی نگذشت که شکستخورد و پس نشست. اینچنین آذربایجان میدان جنگ دولتهای درگیر در جنگ شدهبود.
در ۱۲۹۴(۱۳۳۳ (قمری)) کسروی در پی دانشهای نوین خود را نیازمند آموختن زبانی اروپایی دید. نخست کوشید فرانسوی بیاموزد ولی دانست که بیآموزگار نمیتواند. پس خواست به مدرسه آمریکایی تبریز به نام «مموریال اسکول» برود از اینرو به نزد مستر چسپ مدیر آن مدرسه رفت و خواهش خود بازگفت. چسپ بالا بودن سال کسروی را منعی بر شاگردی او در آن مدرسه دانسته و بدو پیشنهادکردهبود که در جایگاه آموزگاری بدانجا برود و روزی دو ساعت هم خود به آموختن بپردازد، کسروی هم که از بیکاری رنجمیبرده آن پیشنهاد را میپذیرد و به آموزاندن درس عربی به شاگردها پرداخته و خود نیز به آموختن زبان انگلیسی پرداخت. در همان ماههای نخست بود که خودآموزی درباره اسپرانتو یافت و بدان زبان دلبستهشد. همچنین روشی را برای آموزاندن عربی به شاگردان برگزید. سپس کتابی دربردارنده این متد به نام «النجمةالدریة» نگاشت که تا چندی در دبیرستانهای تبریز آموزاندهمیشد. در مدرسه آمریکایی سه تیره مسیحی(ارمنی و آشوری)، مسلمان و گورانی(یا علیاللهی) بودند که میان مسیحیان و مسلمانان درگیری بود و کسروی نیز از این درگیری آسودهنماند. برخی از مسئولان مسلمان آنجا نیز با وی دشمنی مینمودند. با این همه کسروی چسپ را مرد درستی میخواند که از پیورزی دینی به دور بود.
میان سالهای ۱۲۹۴ و ۱۲۹۵ کسروی که با تاریخ و باورهای بهایی آشنا بود با مبلغان این دین بحثهایی داشت.
رفتن کسروی به قفقاز
در بازه ی زمانی بستهشدن مدرسه در ۱۱ تیر۱۲۹۵(۱ رمضان۱۳۳۴ (قمری)) کسروی برای یافتن کاری و نیز به دست آوردن تندرستی (پزشکان برای بهبودی بیشتر بدو پیشنهاد سفر داده بودند) وامی از آشنایان گرفت و با راهآهن راهی قفقاز شد. در این سفر کسروی کوشید تا زبان روسی را بیاموزد. به تفلیس رفت و پس از دو روز راهی باکو شد. در باکو کاری نیافت پس سوار کشتی شده به عشقآباد رهسپارشد. آنگاه به مشهد رفت و پس از یکماه از آن راهی که آمدهبود به باکو بازگشت و چون دوباره کاری نیافت باز به تفلیس رفت. در تفلیس با آزادیخواهانی آشنا شد و همچنین از آن شهر و مردمانش خوشش آمد پس چندی در آن سامان ماندگار شد. در آنجا با گیاهشناسی آشناشد. با این همه کاری در آنجا نیافت. پس در نیمه مهرماه به انگیزه نامه مادرش و فراخوان مستر چسپ مدیر مدرسه به تبریز بازگشت.
کسروی بعد از جابجایی متجاوزین در تبریز
در ۱۲۹۷ سپاهیان عثمانی به آذربایجان ریختند و جای روسها را گرفتند. اینان به دموکراتها بدبین بودند . پس خیابانی و چند تن از یارانش را گرفتند و از تبریز بیرون راندند. عثمانیها در تبریز باهمادی ( اجتماع ) را به نام اتحاد اسلام پدیدآوردند که گروهی از تبریزیان و نیز دموکراتها بدان پیوستند ولی کسروی بدانها نپیوست. در این هنگام کسروی که در هکماوار دشمنان چندی داشت بهتر دید که جای زندگیش را عوضکند، پس به لیلاوا که در آن زمان یکی از بهترین کویها تبریز بود کوچید. در این زمان میرزا تقیخان نامی از یاران خیابانی به همدستی عثمانیان روزنامهای به زبان ترکی به نام آذرآبادگان پایهریزی کرده و در آن به تبلیغ پانترکیسم پرداختهبود. با این همه چون جنگ جهانی یکم به شکست متحدین انجامیدهبود در مهرماه همان سال سپاهیان عثمانی تبریز را رهاکردند و رفتند و اتحاد اسلام نیز فروپاشید. پس کسروی و دیگر دموکراتها به بازسازی سازمان خود پرداختند و کسانی را که با عثمانیان همکاری کرده و در گسترش پانترکیسم کوشیده بودند را از حزب راند. اینان چنین نهادند که از این پس حزب از زبان فارسی بهرهبرد و یکی از آرمانهای خود را نیز گسترش این زبان در آذربایجان بگذارد.
احمد کسروی در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ و در سن ۵۷ سالگی، در اتاق بازپرسی ساختمان کاخ دادگستری تهران به ضرب «گلوله و ۲۷ ضربه چاقو»توسط گروه اسلامگرای «فدائیان اسلام» ترور شد..
گزیده هائی از کتاب "بهائیگری " احمد کسروی :
صفحه 1 پاراگراف اول : از دیدگاه کسروی بهائیگری ریشه در بابیگری وبابیگری ریشه در شیعیگری وشیعیگری ریشه در شیخیگری دارد .
ص 4 پاراگراف آخر : میگوید عباسیان از مسئله مهدی (عج )سود جویی میکردند . به همین دلیل حدیثی از آنها در کتابها مانده به این معنی که " چون درفشهای سیاه را ازجانب خراسان دیدید به خود مژده دهیدکه مهدی ما پیدا شده " بی گمان این حدیث ومانند هایش را عباسیان و کارکنانش ساخته اند زیرا پیروان آن خاندان بودند که با درفشها ی سیاه از سوی خراسان آمدند .
ص 27 سطر اول : او می گوید سید علی محمد باب یکی از شاگردان سید کاظم رشتی بود ولی بهائیان میخواهند درس خوانده بودن او را انکار کنند و این انکار بیجاست.
ص 27 پاراگراف اول: وقتی سید علی محمد در شیراز دعوی آغاز کرد دسته هایی از مردم نیز منتظر امام زمانی بودند که در کالبد شخص دیگری ظاهر شود.از این رو هرکسی از جا بر میخواست ادعای امامت میکرد چرا که شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی گفته بودند ما جانشین انتخاب نمی کنیم چون امام زمان به این زودی ظهور خواهد کرد.
ص28 پاراگراف اول و دوم:سید علی محمد می خواست کار خود را بر طبق احادیث پیش ببرد به همین دلیل به ملا حسین می گوید به خراسان رفته و دسته ای گرد آورد که از آنجا با درفش های سیاه رو به این سو گذارند خودش هم به مکه رفته و با شمشیر پدید آید.و این خود نمونه ای دیگر از ساده دلی اوست چون ملا حسین که رفت چیزی از داستانش را می خوانیم اما خود باب که به مکه رفت هیچ نشانی از بودنش در مکه پدیدار نگردید.
ص 29 پاراگراف اول و دوم: باب به بوشهر رفت و دیری نگذشت که حسین خان والی فارس او را گرفته و با نگهبانی به شیراز آوردند.علما را خواندند و اجتماعی ایجاد کرده تا حرف های باب را بشنوند از آنجاییکه باب سخنی معنی دار به زبان نمی آورد و تنها سرمایه اش مناجات بافی هایی بود که با عربی غلط و خنده آور می ساخت علما او را ریشخند کرده و حسین خان دستور داد پاهایش را به فلک گذاره چوب زدند و رویش را سیاه گردانیده و به مسجد بردند و در آنجا باب به منبر رفت و از دعوی خود بیزاری نموده و پشیمانی نشان داد.این چیزی است که بهائیان نتوانستند پرده به رویش کشند و عبدالحسین آواره مبلغ بهائی که تاریخی نوشته و نوشته هایش از دیده ی عبدالبهاء گذشته در این باره بیش از این پرده پوشی نتوانسته و مینویسد: «نتوانسته اند خدشه ای به سخنان ایشان وارد نمایند و بدانند که این کلمات نافی ادعاست یا مثبت آن و خود عبدالبهاء هم در «مقالۀ سیاح» نزدیک به همین سخنان را نوشته.
ص 30 پاراگراف اول:مثلاً وقتی از غلط بافی هایش ایراد می گرفتند او می گفت:« صرف و نحو گناه کرده و تا کنون در بند بودند ولی من چون خواستم خدا گناهشان را بخشید و آزادشان گردانید.»
ص 30 پاراگراف سوم:در پوچی سخنان باب همین بس که بهاء الله غلط بافی و پوچ گویی اش را مایۀ رسوایی دانسته و دستور داده که همۀ نوشته هایش را از میان ببرند و نگذارند به دست مردم بیفتد.
ص 32:منوچهر خان معتمدالدوله که از گروندگان به باب بود سوارانی فرستاد که پنهانی باب را از خانه اش بیرون آورند و به اصفهان ببرند و همینطور شد و باب در اصفهان بسیار آسوده می زیست وقتی 6 ماه گذشت معتمدالدوله بدرود زندگی گفت و برادر زاده اش جانشین او شد. او دیگر از باب نگهداری ننمود و او را به محمد شاه و حاجی میرزا آقاسی در تهران سپرد، ملایان باب نامه ای برای محمد شاه نوشتند که باب مدعی نیابت نکرده بلکه مدعی نبوت کرده و نوشتند که آن دیوانۀ جاعل جاهل کتابی از مزخرفات نوشته و قرآن نامیده او به جای {کهیعص} مثلا کاف،ها،جیم،دال نوشته و مزخرف ترتیب داده ولی حقیقت او را من بهتر میدانم که چون اکثر این طایفۀ شیخی را مداومت به چرس و بنگ است جمیع کرده های او از روی نشئه حشیش است که آن بدکیش به این خیالات باطل افتاده و من فکر میکنم بهتر است او را به ماکو بفرستیم و در قلعۀ ماکو حبس موبد باشد.
ص 32 و 33 :یک روز باب را دستور دادند که در نشستی که با علما برپا گردانیده بودند حضور یابد و از او پرسش هایی کنند در این جلسه ناصرالدین میرزای ولیعهد هم که جوانی شانزده ساله بود حضور داشت.این نشست در سال 1236 رخ داد که نشست تاریخی بی مانندی بود.گفتگو های این مجلس را هر کدام از علما در ناسخ التواریخ و دیگر تاریخ های قاجاری نوشته اند.میرزا محمد تنکابنی هم در قصص العلما آورده همه متفق القول گفته اند که باب بسیار بی مایه بوده و هرچه پرسیدند پاسخی نتوانسته و درماندگی نشان داده.
ص 34و 35:کسروی دلایل دروغگو بودن باب را نوشته و نامه ای را که ولی عهد به محمد شاه نوشته آورده است. و این نامه هنوز در کتابخانۀ مجلس وجود دارد. این نامه سند ارزشمندی است و ثابت میکند باب همه چیز را با نمیدانم و نمیتوانم پاسخ داده. در این نامه همۀ سؤالها و جوابها آمده.
ص 36 و 37 پاراگراف اول:وقتی گفتگو در مجلس تمام شد جناب شیخ الاسلام را احضار کردند باب را چوب مضبوط زده تنبیه مقبول نموده و باب توبه و انابه و استغفار کرد که دیگر این غلطها نمیکند.
ص 38 و 39 پاراگراف اول :کسروی توبه نامۀ باب را می آورد و می گوید: یک نامه ای از سید باب به ولیعهد (که توبه نامه خوانده می شود ) با پاسخ آن از شیخ علی اصغرشیخ الاسلام و از سید ابوالقاسم نامی در دست است که ادوارد برون و دیگران در کتابهای خود نسخه هایی از آن را می آورند.
ص 39: و بعد پاسخ نامه از شیخ الاسلام را هم آورده است: سید علی محمد شیرازی،شما در بزم همایون و محفل میمون در حضور نواب اشرف والا ولیعهد دولت بی زوال ایده الله و سدده و نصره و حضور جمعی از علمای اعلام اقرار به مطالب چندی کردی که هر یک جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل ! توبۀ مرتد فطری مقبول نیست و چیزی که موجب تأخیر قتل شما شده شبهه خبط دماغ است اگر آن شبهه رفع شود بلا تأمل احکام مرتد فطری بر شما جاری می شود.
حرره خادم الشریعه الطاهره. محل مهر .محل مهر
ابوالقاسم حسنی الحسینی علی اصغر الحسنی الحسینی
ص 40 و 41:بابیان که به پیشاهنگی ملا حسین بشرویه ای و دیگران در مازندران دسته ای پدید آورده بودند، از آشفتگی کارهای دولت فرصت یافته دژی ساختند و با سپاهیان دولتی به جنگ برخواستند سید یحیی دارابی و ملا محمد علی دز زنجان و تبریز جنگ های بسیار دلیرانه کردند در نتیجۀ این پیشامدها ناصر الدین شاه و میرزا تقی خان امیر کبیر چنین اندیشیدند که تا باب زنده است پیروانش از پا نخواهند نشست. قرار شد او را به تبریز آورده و بکشند.سید حسین یزدی از باب بیزاری نمود و از کشتن رها گردید.ولی میرزا محمد علی که پایداری شگفتی از خود می نمود با باب به سربازخانۀ کوچکی برده و با ریسمان آویزان کردند. یک فوج نصرانی را که برای این کار آماده گردانیده بودند دستور آتش دادند.یکی از گلوله ها به ریسمان باب خورد و او به زمین افتاده به یکی از اتاقهای آن پیرامون انداخت.یکی از سر کردگان او را جسته و در آن اتاق یافت وبیرون کشید که بار دیگر آویزانش کردند و دستور آتش دادند.بدین سان باب بدرود زندگی گفت این پیشامد در شعبان سال 1266 اتفاق افتاد.کسروی دربارۀ ازلی گری هم میگوید باب یک سال قبل از اینکه کشته شود به میرزا یحیی نوری که در بین بابیان لقب «ازل» داشت و جوان 28 ساله ای بود نامه نوشته و او را به جانشینی از خود برگزیده بود ازل از ترس دولت پنهانی زندگی میکرد تابستان را در شمیران و زمستان را در نور میگذراند و به میان مردم می آمد. برادر پدری او میرزا حسینعلی بهاء که دو سال بزگتر بود عنوان پیشکاری ازل را داشت و کارهای او را انجام میداد.
ص 42 پاراگراف دوم: بابیان برای انتقام گرفتن سه تن را فرستادند که ناصر الدین شاه و دیگران را کیفر بدهند آنها هم رفته و تیراندازی کرده خواستند شاه را که تابستانها در نیاوران بود بکشند. اما گزندی به او نرسید و یک خدشۀ کمی به شاه وارد شد و این باعث شد که شاه بسیاری از بابیان را کشت.
ص 43پاراگراف دوم: بد تر از همه داستان سلیمان خان و قاسم تبریزی بود. بدن های این دو نفر را سوراخ سوراخ کرده و شمع ها فرو برده روشن کردند و رقصنده و نوازنده جلویشان انداختند و در کوچه های تهران گردانیدند و در بیرون دروازه چهار تکه شان کردند.حاجی میرزا کاشانی و قره العین را هم در همین روز کشتند.دیگر بابیان نتوانستند در ایران بمانند .یحیی ازل فرار کرده به بغداد رفت میرزا حسینعلی بهاء هم که در زندان بود پس از چهار ماه به خواهش کنسول روس و دیگران رها گردیده از دولت ایران به بیرون رانده شد.اوهم در بغداد به ازل و دیگران پیوست.در آنجا همچنان بهاء پیشکار یحیی ازل بود.
ص 44پاراگراف اول و دوم:کسروی دربارۀ من یظهره الله می نویسد: باب در زندان کتابی نوشت به نام بیان به عربی و فارسی که کتاب احکام اوست. این کتاب آنقدر رسواست که بهائیان کوشیده اند آن را از بین ببرند.در این کتاب بارها از یک شخص که در آینده خواهد آمد سخن رانده و او من یظهر الله نامید و جایگاه بسیار بزرگی برایش قائل شد.
ص 46 پاراگراف چهارم:کسرو ی میگوید : بهاء چنین می گفت :« آن کس که می باید پدید آید منم .باب یک مژده رسانی برای پیدایش من بود این که در این چند سال ازل جانشین باب و پیشوای بابیان نشان داده شد برای این بود که هوش ها به آن سو گردد و من و جایگاهم از دیده ها دور مانده از گزند و آسیب ایمن باشم.»
ص 50 پاراگراف اول :احمد کسروی می گوید:وقتی در سال 1312 بهاء درگذشت، پسرش میرزا عباس جایش را گرفت اما براردش میرزا محمد علی گردن به جانشینی او نگذاشت و دربارۀ ارث هم کشاکش بسیاری در بین بود.در اینجا هم دو برادر تا توانستند آبروی یکدیگر را ریختند و دشمنی های بسیاری باهم داشتند.عبدالبهاء هم برای پیروان لوح ها و کتاب ها می نوشت و می فرستاد.
ص 51پارگراف سوم: یکی از الواح عبدالهباء از این قرار است: حضرت زرتشت نیز مدتی در آن صفحات سیر و حرکت می نمودند و کوه قاف که در احادیث و روایات مذکور همین قفقاز است و ایرانیان را اعتقاد چنین است آشیانۀ سیمرغ است و لانۀ عنقای شرق.لذا امید چنان است که این عنقا که شهیر تقدیس در شرق و غرب منتشر نموده و آن امر بدیع ربّانی در قفقاز لانه و آشیانه نماید.الحمدلله احبای بادکوبه در این سالهای جنگ با جمیع طایفه آشتی داشتند و به موجب تعالیم الهی به کل مهربان و در امرالله جوش و خروش داشتند و از بادۀ محبت الهی سر مست .
تموز 1919 عبدالبهاء عباس
شما از اینجا پی به بی مایگی دانش او می توانید ببرید دیگر لوح ها و کتابهایش هم از همین بافندگی هاست.
ص 51 پاراگراف سوم: پس از مرگ عبدالبهاء نوه ی دختری اش به جای او نشست و این موجب سخنان زیادی شد و عده ای از بهائیت برگشتند چون بهاء در وصیت نامه اش می گوید: «قد اصفین الأکبر بعد الأعظم. » و بایستی پس از عبدالبهاء که غصن اعظم بود غصن اکبر جانشین می شد اما عبدالبهاء شوقی افندی را جای خود گذاشت و نوید برپایی بیت العدل را داد.جالب اینجاست که احمد کسروی گفته شوقی اکنون نیز هست یعنی وقتی این کتاب را می نوشته هنوز رهبر بهائیان شوقی بوده.
ص 57 پاراگراف دوم: کسروی در اینجا به مهدی گری ایراد می گیرد و می گوید: امید واهی داشتن به یک منجی که قرار است دنیا را از بدی ها پاک کند غلط است و بابی گری و بهائی گری روی این پندار غلط پایه گذاری کرده اند.
ص 57 پاراگراف سوم و چهارم : شگفت تر آنکه سید باب در همه جا از محمد بن الحسن العسکری که مهدی شیعیان است سخن رانده و خود را «در » او نامیده بلکه در یک جا سخن از دیدن آن امام رانده و سپس نیز که به دعوی قائمی برخاسته خواستنش جز همان «قائم» نمی بوده.(از روی تأویلی که شیخ احمد کرده بود) و در همه جا دلیل از حدیث های شیعیان آورده این یک چیز بسیار آشکاری ست در حالیکه به تازگی بهائیان سخن دیگرگردانیده و مهدی شیعیان را نپذیرفته و بودن فرزند حسن عسکری را از ریشه دروغ می شمارند.
ص 58 پاراگراف سوم: بهاء برای خود جایگاه بلندی باز کرده شما وقتی نوشته هایش را بخوانید بیش از همه ستایش از « شأن و عظمت خودش» می کند و افسوس میخورد که چرا مردم و ملایان او را که خدای کوچک میبوده نمی شناسند.
ص58 پاراگراف چهارم: در اقدسش می گوید: تبکی علیکم عین عنایتی.... معنی اش ؛ برای من شما نگریید زیرا شما نشناختید کسی را که در شام و بامداد و نیم روز خوانده بودید.
ص59 پاراگراف آخر: یک چیز شگفت این است که بهاء در برابر شیخی گری به مانند سازی پرداخته به این معنی که دربرابر قرآن اقدس را گذارده در برابر مکه خانۀ شیراز و بغداد را پدید آورده نماز و روزه را به رویه ی دیگری انداخته در برابر گنبد ها که پرستگاه شیعیان است گور خود را زیارتگاه گردانیده همچون شیعیان زیارت نامه ساخته همچون آنان دعاهای درازی برای خواندن پدید آورده از هر باره به آن کوشیده که یک دستگاهی همچون شیعه گری پدید آورد.او کوشیده که یک گمراهی نوینی به گمراهی های کهن بیفزاید.
ص 60 پاراگراف اول: با این حال بهائیان امیدوارند که دین بهاء جهان را خواهد گرفت چاره ی درد های جهان را جز «نشر تعالیم جمال مبارک» نمی شمارند.یک چیز شگفت تر اینکه بارها با من گفت گو کرده می گویند این سخنانی که شما می گویید همه را جمال مبارک گفته .دروغ به این بزرگی به روی خود من گفتند.
ص 60 پاراگراف دوم : روزی به یکی گفتم :« مثلا من دربارۀ خرد یا روان سخنان بسیاری گفته و در برابر فلسفۀ مادی ایستاده با دلیل های استوار معنی خرد و روان بودن آنها را باز نمودم. آیا بهاء الله در این باره سخنانی گفته؟ چون پاسخی نداشتند به خاموشی گرایید.
ص 60 و 61: سوم این که یک کار بسیار زشت که بهاء کرده نام خداییست که بر روی خود گذارده در آغاز اقدسش در این باره می گوید: انّ اوّل ما کتب الله علی العباد عرفان مشرق الوحی و مطلع امره الذی.... می گوید: «نخست چیزی که خدا به بندگان خود بایا گردانیده شناختن من است که از سوی او فرهش (وحی) آورده ام و در آفریدن جهان و در گردانیدن آن جانشین خدا بوده ام .»
از این جمله پیداست که آن چه بهاء را به این بی شرمی واداشته نادانی های شیعه گری و شیخی گری بوده چنان که گفتیم شیعیان چهارده معصوم و بستگان ایشان را دست اندرکار های جهان و یاوران خدا می پندارند.شیخ احمد در این باره یک گام دیگری برداشته آشکارا می گوید: امامان جهان را آفریده اند.روزی مردم را آنان می دهند.رشتۀ همۀ کارها در دست ایشان است.بهاء که دعوی « من یظهره اللهی» بسته برخاسته و خود را پیغمبر بزرگی شناخته نخواسته از امامان پس تر بماند. نام خدا به خود بسته می گوید: «من جانشین خدا در آفرینش جهان بوده ام. »
واقعا چقدر خنده دار است که میرزا حسینعلی درمانده که در تهران از ترس جان بابی بودن خود را انکار میکرد گوید من خدایم و این جهان را من آفریده ام.چه اندازه خنده دار است که بهاء که در ادرنه از دست میرزا یحیی و پیروان او به تنگنا افتاده گاه می خواست به برادرش زهر خورانده و گاه پیروان او رابه« مباهله» می خواند به یکباره آنان را فراموش کند و آواز برآورده بگوید:رشتۀ کارهای جهان در دست من است.
وقتی امام جعفر بن محمد بگوید :« خدا ما را از آب و گل والا تری آفریده » و شیعیان پر و بال به آن داده مردگانی را یاوران خدا شناسند و شیخ احمدی برخاسته به این افسانه رویۀ فلسفی دهد و امامان را «شوندهای چهارگانه» خواند جای شگفت نبوده که بهاء هم برخیزد با این گستاخی خود را خدا نامد و در سراسر اقدسش ستایش از «جبروت و ملکوت و قدرت خود » سراید.
ص 62 پاراگراف اول: کسروی می گوید یکی دیگر از چیزهایی که شگفت است لقب هایی است که بهائیان به باب و بهاء و عبدالبهاء میدهند.مثلاً باب را «نقطۀ اولی» « رب اعلی » «جل اسمائه الحسنی» و بهاء را «جمال اقدس ابهی» « جل ذکره الأعلی» و عبدالبهاء را «غصن الله الأعظم» «سر الله الأکرم» «روحنا لعظمته الفدا» و مانند این ها یاد می کنند. اگر نیک نگرید همۀ اینها را به جایگاه خدایی می رسانند.
ص 62 پاراگراف دوم: چهارم : میرزا حسینعلی برای پیغمبری خود دلیلی نیاورده و راستی آن است که دلیلی نداشته و زورش جز به بافندگی نمی رسیده.چنان که گفتیم در پندار او پیغمبر اسلام با سرودن آیه ها کار خود را پیش برده بود.این هم بایستی آیه سراید ولی میرزا ابو الفضل گلپایگانی که در میان بهائیان دانشمند میبوده و چنین خواسته که کتابی با دلیل نویسد در این زمینه به دشواری افتاده زیرا دلیلی نیافته.
ص 62 و 62 پاراگراف آخر و اول : او می گوید ابوالفضل دلایلی می آورد و می گوید حتی آیه هایی از قرآن نشان میدهد که از پیغمبر اسلام هم معجزه میخواستند و او اظهار ناتوانی میکرد. و سپس می گوید بهاء گفته است چهار چیز نشان دهندۀ راستگویی یک برانگیخته است: اول این که دعوی کند .دوم شریعت آورد. سوم سخنانش در میان مردم نفوذ داشته باشد چهارم این که بر روی دعوی پایدار بماند.
اما این درست نیست چرا که همه می توانند دعوی کنند و نفوذ داشتن هم معلوم نیست ک سخن کسی نفوذ داشته یا نه چون نیاز به زمان دارد. سخن بهاء هم معلوم نیست نفوذی داشته.کسی که امروز برخاسته و امروز خود را برانگیخته می خواند امروز دلیلش چیست؟ آیا به چه دلیلی باید مردم او را بپذیرند؟ در مورد پایداری هم نمی توانیم قبول کنیم که دلیل برانگیخته باشد. زیرا دروغگویان هم بر سر سخن خود پا فشاری می نمایند و اگر هم پایداری را بپذیریم باب و بها هیچ کدام راستگو نبودند زیرا باب بارها پشیمانی نموده و از دعوی هایش بیزاری جسته بها هم درتهران بابی بودن خود را انکار کرده و در عکا هم به شیوۀ تقیه راه رفت و خود را مسلمان نشان داد.
ص 63 و 64 پاراگراف اول و دوم: از نظر احمد کسروی نشان راستگویی یک بر انگیخته خود او و گفته ها و کرده هایش میباشد. و این که یک شاه راهی برای زندگانی نشان دهد چون داور نیک و بد و راست و کج خرد است.یک بر انگیخته باید هر چه می گوید با خرد راست در آید در غیر این صورت دروغگوست و رسوا خواهد شد و باب و بها به جز یک دروغگویی نبودند زیرا گذشته از این که با هیچ گمراهی به کوشش نپرداخته و هیچ نادانی را دانا نکرده اند و جز به بافندگی عربی های غلط و لاف زدن چیزی نداشته اند و از خرد دور بودند.
ص 64 پاراگراف سوم: باب و بهاء در قانون گذاری به گفتۀ خودشان احکام نیز بی خردانگی های زیادی از خود نشان داده اند.گفته های باب کاملا بی خردانه است در حدی که بهاء می خواست همه را نابود کند.
ص 64 پاراگراف آخر و ص 65 پاراگراف اول: یکی از نوشته های بهاء به نام لوح احمد است و در آنجا چنین گفته: فاحفظ یا احمد هذا الوح ثم ...... معنی آنکه: ای احمد این لوح را از بر کن و در روز هیأت آن را بخوان و نشکیب زیرا خدا به خوانندۀ آن مزد صد شهید نوشته «شهید» در زبان اسلامی کسی را می گویند که در راه خدا ( یا بهتر بگویم در جنگ های اسلامی ) کشته شود. چنین کسی چون کارش سخت و خود جانبازی میبوده و از آن سو نتیجۀ بزرگی از آن کار به دست می آید اسلام به او ارج نهاده و مزدهای بزرگی در نزد خدا نوید داده. بهاء میگوید هر کس یک بار این لوح را بخواند خدا به او مزد صد شهید خواهد داد! نخست باید پرسید چرا...؟ مگر خواندن این لوح چه سختی ای دارد یا چه نتیجۀ بزرگی از آن بر میآید ؟ که چنین مزد بسیار بزرگی به خوانندۀ آن داده می شود؟... آیا چنین سخنی از کسی که چنین مزد بسیار بزرگی به خوانندۀ یک لوح می دهد دعوی بر انگیخته بودنش نشان هوسبازی و بی خردی نیست؟ اگر مردم بتوانند با خواندن یک لوح مزد صد شهید بگیرند چه نیازی دارد که به کارهای نیک دیگر بپردازند.چه نیازی هست که از بدی ها و گناهان بپرهیزند؟
ص 65 پاراگراف دوم: بهائیان به کسانی که در جنگ ها و دیگر جاها کشته شدند اجر بسیار می گذارند ولی باید گفت آنها فریب خورده و بسیار زیان کرده اند.زیرا بیچارگان پس از آنکه جنگ ها کرده و آدمها کشته و خود یا کشته شده اند یا با شکنجه کشته شده اند یک شهید بیشتر نبوده اند و مزد یک شهید بیشتر نخواهند دریافت. ولی فلان جوان خوش گذران بهائی هر روزی یکبار لوح احمد بخواند و هنگامی که پیر می شود بمیرد مزد صد ها و هزار ها شهید را دریافت خواهد کرد.
ص 66 پاراگراف دوم: این حرف بهاء از نظر احمد کسروی مانندسازی است از اعتقادات شیعیان که می گویند اگ کسی برای حسین بگرید گناهانش بخشیده می شود یا کسی اگر حدیث شریف کساء را بخواند اندوهش برطرف می شود اما در اسلام هرگز نگفته به او اجر صد شهید داده می شود تازه گناهانی بخشیده می شود که حق الناس نباشد.
ص 67 پاراگراف آخر و ص 68 پاراگراف اول: ایراد دیگری که به بهائیان می شود گرفت این است که باب شریعتی آورده و احکامی صادر کرده و از گفته هایش پیداست که میخواسته در شریعت پادشاهانی بر خیزند اما هنوز هیچ کدام از احکامش ساری و جاری نگشت که شریعتش توسط بهاء منسوخ شد اگر قرار چنین بود اصلا چرا این همه احکام و آن همه وعده و وعید به پیروان باب داده شد.
ص 72 :وقتی از بهائیان می پرسیم که چه دلیلی داشته باب در همان زمان بهاء بیاید در یک زمان دو بر انگیخته لازم نیست. می گویند: باب بشارت دهنده بود باید بگوییم اگر بشارت دهنده بود مثل یحیی و عیسی باید تنها مژده رساند نه آنکه شریعت و احکام آورد.
ص 73 پاراگراف آخر: بهائیان می گویند کتاب اصلی بهاء ایقان است که به فارسی است در حالیکه دروغ می گویند کتاب اصلی بهاء اقدس است. ایقان را پیش از دعوی من یظهر اللهی نوشته و همچنین کتاب اصلی باب تفسیر سورۀ کوثر است که آن را هم سراسر به عربی نوشته البته اگر فارسی هم دارد عربی اش بیشتر است او هم میخواسته مانند سازی کند.
ص 74 پاراگراف پاراگراف دوم : در جواب باز بهائیان می گویند در قرآن هم غلط صرفی و نحوی وجود دارد. کسروی می گوید من که قرآن راهم قبول ندارم با این حال می گوید: قرآن در حجاز در میان عرب پدید آمد وکسی به آن ایرادی نگرفت در جای خود که همگی از استواری و شیوایی جمله هایش در شگفت شدند اگر پس از هزار سال یک مسیونر مزدور مسیحی چند ایرادی به آن گرفته پیداست که چرا ارجی به آن می تون نهاد؟آنگاه هاشم شامی به سراسر قرآن بیش از پنج یا شش ایراد نگرفته و این جز از آنست که جمله های بیان سراپا غلط است و به اقدس نیز در هر صفحه ای چند غلط توان شمرد.
ص 75 پاراگراف دوم : سپس کسروی می گوید اگر کسی به زبانی کتاب می نویسد باید تمام قواعد آن زبان را رعایت کند یا اینکه به زبان خود بیاورد و بگوید ترجمه کنید و سپس می گوید بنیان گذاران بابی و بهائی چون سخنان قابل ارجی نداشتند بزنند و می دانستند که عوام مردم برای زبان عربی چون نمی توانستند کامل آن را ترجمه کنند ارج می نهادند و گمان می کردند جزء قرآن و حدیث ها هستند و این ها از این مسئله سوء استفاده کرده و عربی نوشته اندتا آن را ارجمند نمایند.
ص 75 پاراگراف آخر و ص 76 پاراگراف اول : کسروی یکی از نوشته های فارسی بهاء را آورده و می گوید واقعاخنده دار و بی معنی است :« ای بگم اصحاب نار باش و اهل ریا نباش. کافر باش و ماکر نباش. در میخانه ساکن شو و در کوچه ی تزویر مرو. از خدا بترس و از ملا مترس. سر بده دل مده. زیر سنگ قرار گیر و در سایۀ تحت الخنک مأوا مگیر. این است آواز های نی قدسی و نغمات بلبل فردوسی... . و به حرفی عالم فانی رابه ملک باقی کشد. کسروی می گوید : شوقی دستور داده که بهائیان به شهر های کوچک و روستا ها روند و تبلیغ کنند اگر راست می گویند پاسخی به ایرادهایی که ما از آنها می گیریم بدهند در حالیکه می روند که روستائیان را با سخنان پوچ نا آسوده کنند.
ص 76 پاراگراف سوم و چهارم : جالب اینجاست که با این کیش بسیار پست و بی ارزش خودشان را گول میزنند و می گویند این دین باید عالم گیر شود.می رسیم صد سال از آن گذشته چه شده؟ می گویند: این صد سال صده ی سختی ها بوده صده ی نوینی که در پیش است برای پیروزی هاست
ص 76 پاراگراف پنجم: می گویند همۀ دنیا باید یک دین را داشته باشد جمال مبارک جنگ را حرام کرده.چاره ی عالم پذیرفتن دین جمال مبارک است. این چیز هایی ست که به آن می نازند.
ص 76 پاراگراف آخر: روزی به یکی گفتم این سخنان که بهاء می گوید به آن می ماند که کسی روی خرابه ای بنشین و بگوید اینجا باید باغ سرسبز و خرمی گردد یا بر سر بیماری بنشیند و بگوید این بیماری حرام است.اینکه دین ها یکی گردد خیلی کس ها این آرزو را دارند.آیا تنها با گفتن انجام می گیرد؟
اکنون در ایران 14 کیش است فکر کنید شما سران آنها را بخواهید و بگویید همه ی دین ها باید یکی گردد.همه بی گمان خشنود خواهند شد و پیشنهادتان را خواهند پذیرفت ولی وقتی نوبت به برگزیدن دین شود شیعه خواهد گفت باید همه شیعه شوند.سنی خواهد گفت همه باید سنی گردند ووو...چون هر کس دین خود را بهترین دین می داند.
ص 77 پاراگراف سوم: امروز وزر خارجۀ آمریکا هم این حرف را زد اما این یک آرزوی بیجایی است.
ص 80 پاراگراف اول: یکی از ایشانبه نام دکتر فرهنگ نامه ای به من نوشته و درآن گفته :« در بیشتر از چهل اقلیم پرچم یا بهی الأبهی در نهایت عظمت و جبروت به اهتزاز است.» آیا به این سخنان می توان ارجی گذاشت؟
ص 80 پاراگراف دوم: کسروی دربارۀ دروغگویی های بهائیان می گوید: یکی از ایراد های ما به بهائیان همین گستاخی شان و دروغگویی است.
ص 80 پاراگراف سوم: اینها که هر کدام از بنیان گذارانشان مثل بهاء و عبدالبهاء که در عکا شصت سال زندگی کردند و تقیه کرده نتوانستند کیش خود را بر ملا کنند و قاچاقی روزه و نماز اسلامی گرفتند به امید جهانی شدن کیش خود نشسته اند.
خلاصه ای ص 80 تا 90: یک چیز دیگر که بهائیان به آن می نازند این است که می گویند ملایان زیادی در زمان بابیان به باب گرویدند و اگر کیش باب حقیقت نداشت آن همه ملا به او نمی گرویدند!! بله قبول داریم که عده ای در اوان آغازه ی باب به او گرویدند.جنگ ها کردند و حتی سلیمان خان با شکنجه تحمل کرد و خونسردانه ایستاد اما این ها همان کسانی هستند که باب را کامل نشناختند و ما امروز باب را کامل شناخته ایم و می دانیم که در مجلس توانایی پاسخ دادن حتی به یک سوال را نداشت.کتاب هایش را خواندیم و می دانیم در آن کلمه ای راست گویی و جمله ای نجات بخش نداشته.از این رو می دانیم که آنان قطعا گول خورده و خونشان به هدر رفته است چرا که نوشته های باب در حدی چرند بافی بوده که بهاء گفته همه را از بین ببرید.عده ای هم قصد شوریدن علیه حکومت را داشته اند و با بابیان هم صدا شده اند و دیگر انگیزه ی تکان مردم گور پرستی شان بوده.همه ی ملایانی که به باب گرویدند از ملایان شیخی بودند که بعد از سید کاظم رشتی چون تشنه ای پی آب می گردیدند.چون سید باب را یافتند و همان ابجد بازی و گزافه سرایی که در سید کاظم رشتی دیده بودند از او هم دیدند دعوی اش را پذیرفتند.اما آن چه حقیقت دارد مردم باب را ندیده و سخنی از او نشنیده بودند تا بگوییم به او گرویدند.
ص 86 پاراگراف 3 و 4 : از چیزهایی که بهائیان به رخ جهان می کشند داستان قره العین و سر گذشت اوست در زمانیکه یکی از هزار مردم ایران سواد نداشتند این زن درس خوانده و یکی از دانایان به شمار می رفته.آنگاه چون به باب گرویده یکباره دست از شوهر و خانه جسته و همراه مردان سر به کوه و بیابان نهاده و سرانجام در آن راه کشته شده. می گوییم راست است قره العین یکی از زنان کم مانند جهان بوده چه در درس خواندن او و چه از خانه بیرون رفتنش کسی این داستان را بشنود خواهد گفت چگونه بوده که باب این زن را بدین سان دیوانه گردانیده. ما می دانیم که سید باب جز آن عربی های غلط و بی معنی سرمایه ای نداشته و از هر آزمایشی شرمنده و سر افکنده بیرون آمده.آنقدر تهی دست بوده که دلیل می آورده و می گفته نام من علی محمد در شماره ی ابجدی با "رب" یکی است و این را دلیل بر مهدی گری خود می آورده.
ص 87 پاراگراف دوم: از آن سو از درس هایی که قره العین خوانده بود و از دانسته های او آگاهیم که چه بوده و شعر هایی از او در دست است که به خوبی می رساند در مغز او چه چیز هایی انباشته بوده.همین چیزها او را به تکان آورده.شعر هایی هم گفته.
ص 89 پاراگراف سوم : درس خواندن قره العین به خاطر پدر و عموهایش بوده که از مجتهدان بزرگ آن زمان بودند و در قزوین دستگاهی بزرگ داشته اند دو مدرسه در پهلوی خانه هاشان بنیاد گزارده بودند یکی بزرگ برای طلبه ها و دیگری کوچک برای فرزندان و بستگان خودشان.پدرش ملا محمد تقی برقانی همان است که هنگامی که شیخ احمد احسایی به قزوین آمده بود او را تکفیر کرد و هیاهوی بزرگی در سراسر ایران به راه انداخت با این حال برادرش حاجی ملا علی و یکی از خویشانش حاجی ملا عبدالبهاء از شاگردان شیخ احمد و از پیروان او بودند.
ص 89 پاراگراف آخر و ص 90 پاراگراف اول : قره العین از بچگی درس خوانده و چون همیشه در بین عموها و عمو زادگان و پدر و برادرانش که گروهی به مباحثه میرفتند،از آنها بهره جسته و چون مدرسه ای کوچک و خانوادگی به خانه شان چسبیده او به درس ها گوش داده و از کشایش شیخی و متشرع که از خانۀ ایشان سر چشمه گرفته بود، آگاه گردیده و به سخنان شیخ احمد گرویده سپس گویا همراه شوهرش حاجی ملا محمد به عراق رفته و در آنجا به سخنان سید کاظم گوش فرا داده و از کسانی بوده که چشم به راه امام زمان و گوش به شنیدن آواز او دوخته بوده.این است همان که پیدایش سید باب را شنیده از او پیروی کرده و با یک شور و شعفی به هواداری از او برخاسته از آنجا با اطرافیان به بغداد و از بغداد به یاران آمده و در همه جا شوری بر پا کرده در قزوین هم در خانۀ خود زندگی میکرده ولی با پیروان باب هم بستگی داشته تا اینکه به خاطر دست داشتن در کشته شدن ملا محمد تقی مجتهد بزرگ ایران که عموی او بوده از خانه اش بیرون رفته و همراه عده ای از بابیان به تهران رفته و همانگونه که داستانش را در تاریخ ها نوشته اند بدون این که باب را ببیند و یا از سخنان او چیز زیادی بشنود با شوریدگی طبق آن پندار هزار سالۀ امام زمان به او می گرود.همانگونه که در شعرهای او پیداست او عاشق عشقی بی نام و نشان بوده از شعرهای او پیداست که او آَشفته بوده و شوریدگی از مغزش می تراویده و همانطور که خود بهائیان نیز می دانند حجاب از خود دور کرده و با مردان دشت به دشت همپا شده و مسائلی را به بار آورده که خواهر عبدالبهاء که بهائیان او را هم پای فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می دانند در نامه ای به بهائیان تهران چنین نوشته :« قره العین یکدفعه بی حکمتی کرد و هنوز از کلۀ مردم نمی توانیم به در آوریم.»
ص 95 پاراگراف او ل و دوم : در ادامه احمد کسروی موضوع کینیاز دالگورکی را از زبان خود او و یاد داشت هایش می آورد .این که دالگورکی جاسوس روس بوده و باب و بها را او به برانگیختگی وا می دارد.
و موضوع بعدی داستانی است که همۀ بدخواهان بهائی گری آن را می دانند و به راستی داستان ننگ آوری می باشد.اینکه پس از چیره گردیدن انگلیسیان به فلسطین، عبدالبهاء درخواست لقب سر از آن دولت کرده و چون داده اند روز رسیدن فرمان و نشان در عکا جشنی بر پا گردانیده و موزیک نواخته اند در همان بزم عکسی انداخته اند.راستی این چه رسوایی بزرگی بوده که جز به ناتوانی بهاییان نمی افزاید.
چرا از تحصیل بهائیان در مقاطع دانشگاهی جلوگیری می شود ؟
کوتاه خواندنی :
بهائیت در ایران برداشت شده از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب: مدتی استکه بهائیان و دولتهای استعماری حامی ایشان، از نقض حقوق شهروندان بهائی در ایران دم میزنند و علیه دولت و ملت ایران، بیانیه و قطعنامه صادر میکنند. از جملهی این دادخواستها برای بهائیان، حق تحصیل ایشان در دانشگاه است که از آن محرومند. اما سؤال مهم این است که واقعاً چرا بهائیان از تحصیل در دانشگاههای کشور و سطوح عالی محرومند و آیا این خلاف حقوق بینالمللی است؟
جواباول: آنچهاز بهائیانی که در مراکز مهم و دستگاههای دولتی نفوذ کرده بودند، مشاهده شده، جاسوسی گستردهی آنانبرای دولتهای خارجیو همچنین خرابکاریمیباشد. در بند ۳مادهی ۱۸ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی، مصوب ۱۶ دسامبر ۱۹۶۶ مجمع سازمان ملل متحد، اینگونه ذکر شده است: «آزادی ابراز مذهب یا معتقدات را نمیتوان تابع محدودیتهایی نمود، مگر آنکه منحصراً به موجب قانون پیشبینی شده و برای حمایت از امنیت، نظم، سلامت یا اخلاق عمومی یا حقوق آزادیهای اساسی دیگران ضرورت داشته باشد».[۱] دانشگاه که مرکزی بسیار مهم در هر کشور است، براساس این قانون میتوان آزادی افراد بهائی را در آن محدود نمود.
جوابدوم: ترویج فساد اخلاقی و تبلیغ در مدارس کشور توسط بهائیان: وظیفهی تمامی مسئولیناین است که محیطآرام و سالمی را برای محصّلان و دانشجویان در کشور فراهم کنند.با توجه به اینکه ترویج فساد و اغفال جوانان از ابزارهای تبلیغی بهائیت است، این سلامتبا تحصیل آنان در سطوح عالی کشور منافات دارد. بر اساس قانون اساسی کشور، چون بهائیت فرقهی ضاله و گمراه شناخته شده است و ریشهای الهی ندارد، حق تبلیغ دین خود را هم ندارد.[۲]
جوابسوم: برای بهائیان تبلیغ آئین خود واجب و ضروری است، چنانکه سرکردهی این فرقه، یعنیحسینعلینوری، میگوید: «تبلیغ، امری وجدانی، اجباری و عمومی است». اما پرسش اینست که اگر بهائیان بخواهندآئین خود را در دانشگاهها، که مراکز علمی و حساسی هستند، تبلیغ و ترویج دهند، چه ظلم بزرگی بهسایر دانشجوها و مردم میشود! به عنوان نمونه یکی از معتقدات بهائیان تجویز ازدواج با محارم است،[۳]اگر بخواهند اینگونه مسائل را در دانشگاههاترویج دهند، معلوم نیست چه بلایی گریبانگیر مردم و دانشجویان خواهد شد؟
جوابچهارم: در مسلک بهائیان، بنا به گفته رؤسای ایشان، کسی حق مخالفت با دستوراتو قوانینحکومت را ندارد، همچنان که عباسافندی گفته: «بر احبای الهی اطاعت اوامر و احکام اعلیحضرتپادشاهی است، آنچه امر فرمایند اطاعت کند و همچنین کمال تمکین و انقیاد را به جمیع اولیای امور داشته باشند».[۴]یکی از قوانین این حکومت، جلوگیری از تدریس بهائیان در دانشگاه است، اگر واقعاً بهائیان بهائی هستند، بنا به گفتهیعباسافندی کسی از بهائیان حق اعتراض به این حکم را ندارد.
جوابپنجم: حتی اگر هیچکداماز دلایل قبلی را قبول نداشته باشند، میگوییم که نه تنها مسئولین ایران از تحصیل بهائیان در سطوح عالی علمی کشور جلوگیری به عمل میآورند، بلکه حتی سران بابی و بهائی از تحصیل علم و دانش، پیروان خود را نهی کردهاند. علیمحمد شیرازی، مبشّر بهائیت میگوید: «لایَجوزُ التَّدریس فی کتب غیر البیان...[۵] تدریسکتابها جایز نیست، مگر کتاب بیان (نوشتهی خود علیمحمد)» و یا اینکه گفته است: «نهی عَنکم فی البَیان أن لا تملکنَّ فوقَ عدد الواحد من کتاب و ان تملّکتم فلیلزمنَّکُم تسعةعشر مثقالاً من ذَهَب حدّاً فی کتابِ الله لعلَّکم تتقون [۶] در کتاب بیان از شما نهی میشود که مالک زیادتر از ۱۹ کتاب نشوید و اگر بیش از ۱۹ کتاب داشتید، بر شما (برای هر کتاب اضافی) ۱۹ مثقال طلا (به عنوان کفاره) واجب میگردد، این حدی است در کتاب خدا، شاید پرهیزگار گردید». پس اگر بهائی، واقعا بهائی باشد نه تنها حق اعتراض به جلوگیری از تحصیلش را ندارد، بلکه حتی بنابر آئین خودش،حق تدریس نه تنها در ایران بلکه در هیچ کشوری را ندارد.
پینوشت:
[۱]. حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، سیدمحمد هاشمی، تهران: نشر دادگستر، ۱۳۷۸، ص ۱۹۱.
[۲]. پایگاه خبری شیعه نیوز، کد خبر: ۱۲۷۷۹، تاریخ انتشار:۱۳۸۸/۰۱/۲۲.
[۳]. حسینعلینوری، اقدس، ص ۳۰، سطر ۱۰، « قد حرمت علیکم ازواج آبائکم».
[۴]. دکتر اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، چاپ حیفا، ۱۹۳۲م، ص ۳۰۲.
[۵]. علیمحمد شیرازی، کتاب بیان عربی، باب ۱۰، واحد ۴، ص ۱۳.
[۶]. علیمحمد شیرازی، کتاب بیان عربی، باب ۷، واحد ۱۱، ص ۵۵.
بررسی مثلت: استکبار، جریانهای انحرافی و نفوذ فرهنگی
بهائیت در ایران : استراتژی تغییر یا سرنگونی نظام مقدس جمهوری اسلامی، از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در دستورکار استکبار جهانی و در رأس آن، امريكا قرار گرفت، بهطوريکه سیاستمداران امریکایی هیچگاه آن را انکار نکرده و همواره به عنوان یک هدف راهبردی مدنظر قرار دادهاند. آنها بارها تأکید کردهاند که این هدف راهبردي، با تغییر دولتها در امریکا و جابهجایی اولویتهای سیاست خارجی این کشور، از دستورکار خارج نمیشود چراکه درگیری ایران و امریکا، ریشه در ماهیت طرفین درگیر دارد از اینرو، این نبرد هنگامي پايان ميگيرد که یکی از طرفین، تغییر ماهیت دهد؛ نبردي كه در آن اسلام ناب محمدي(ص) در برابر جريان استكبار جهاني قرار دارد.
سیاستهای راهبردی امريكا علیه انقلاب اسلامی ايران در ابتداي امر، بيشتر بر شیوههای براندازی سخت و همراه با خشونت متمركز بود که نقطه اوج آن، جنگ تحمیلی هشتساله بود. با گذشت زمان و عدم تحقق اهداف آنان از طریق براندازی سخت، به اقدامهای نرم و غیرخشونتآمیز روي آوردند و آنچه را كه بهاصطلاح، "براندازی نرم" و "ناتوی فرهنگی" خوانده ميشود، به طور جدی در دستوركار خود قرار دادند. این مسئله حکایت از اين حقيقت دارد که سیاست خصمانه دولتمردان امریکا علیه ایران، معطوف به تغییر نظام ایران بودهاست و در اين مسير، از تاكتيكهاي مختلفي بهره گرفتهاست كه تلاش جهت تغيير در باورها، ارزشها و اعتقادات ديني و ملي مردم مسلمان ايران، از جمله مهمترين اين روشها بودهاست. یکی از اقدامات نرم امريكا در اين راستا، راهاندازی یا حمایت از جنبشهای فرهنگیـاعتقادی در داخل ایران است. آنها با زیرکی تلاش دارند تا راههایی را که منجر به رویارویی مستقیم نظام سیاسی و هواداران آن و جریانهای تابع این رویکرد میشود، مسدود کنند. این رویکرد، مسیرهای جدیدی را که نظام سیاسی، حساسیت زیادی نسبت به آنها ندارد و یا راههای فرار مناسب قانونی دارند، برميگزيند و روي موضوعاتی دست ميگذارد که ضمن نقاط وجود آسیبپذیر داخلی، ظرفیتهای مناسبی برای مانور روي آنها وجود دارد. از جمله اين موارد ميتوان به: تمرکز بر مسائل مربوط به جوانان، زنان، اقشار آسیبپذیر، معضلات اجتماعی مانند فقر و بيكاري و... اشاره كرد.
مهمترین عامل تأثیرگذار بر هویت و امنیت ملی در جوامعی که مذهب در آنها از جایگاه ویژهای برخوردار است، آموزههای مذهبی است. دین و مذهب تحت شرایطی خاص میتواند، عامل انسجام و وحدت ملی برای یک ملت شود و دولت را در برابر تهدیدهاي داخلي و خارجي، بیمه كند. همين جايگاه و نقش حساس، موجب شده تا اين عامل، از سوي قدرتهاي سلطه و جريانهاي برانداز مورد توجه قرار گيرد.(1)
سیاستمداران امریکایی نیز از همان ابتدا به اين عامل توجهي خاص مبذول داشتند. پس از اينكه آنها در اوایل دوران قاجار با فرهنگ، مذهب و باورهای مردم و سیاست ایران آشنا شدند، تمام تلاش خود را به کار بسته و در راستاي تضعیف ایران به همپيمانان خود پيوستند. با چنین دیدگاهی بود که با جنبش ضد ملی جريان بابیت و چندی بعد بهائیت، همراهی کرده و از آنان در عرصههای مختلف حمایت کردند كه این پشتيبانيها تا به امروز نیز ادامه داشتهاست.
جريانسازي فرقهاي در ايران
از قرن 19 میلادی و همزمان با صنعتی شدن اروپا، ایران بهواسطه موقعیت ژئوپلتیک خود، جایگاه خاصی را در معادلات جهانی به خود اختصاص داد. گذشته از وجود مواد اولیه، بازار مصرف و نیروی کار ارزان، همسایگی با دو قطب سیاسی آن روزگار، اهميت اين امر را دو چندان ساخت.
روسها پس از دوران "پطر كبير" و "کاترین"، به منظور توسعه مرزهای سیاسی خویش و دستیابی به بخشی از مسير بازار تجارت جهانی که از جنوب ایران عبور میکرد، چشم طمع به سرزمین ایران دوخته بودند. آنها با تحت فشار قرار دادن اتباع مهاجر ایرانی در مناطق شمالی قفقاز، زمینه بروز جنگ در اين منطقه را فراهم ساختند و درنهايت، بخشهای وسیع و حاصلخیزی از ایران را به اشغال خود درآوردند.
قدرت ديگر آن روز يعني انگليس، هرچند نمیتوانست اهداف ارضی نسبت به ایران داشته باشد اما به موقعيت ژئوپلتیک ایران در همسایگی با هندوستان(مستعمره مهم خود) پي برده بود و به همین جهت، از سیاست دوگانه تضعیف تدریجی ایران و تقویت اقتدار ظاهری خود در برابر روسیه پیروی میکرد.
هردوي این قدرتها، به نوعي درصدد تضعیف ایران تا مرحله حذف تدریجی بودند. تقریباً در دورانی نزدیک به همین ایام، به ردپای امریکا در سواحل خلیجفارس بر میخوریم که به دنبال گسترش تجارت با آسیا بود.(2)
در 19 اکتبر 1851(14 ذیحجه 1267ه.ق) معاهدهای میان ایران و امریکا به امضا رسید و این کشور رسماً مجوز تأسیس کنسولگری خود در بوشهر را به دست آورد. این ارتباط سیاسی تا قطع کامل آن در تاریخ 19 فروردین1359 -تنها 17روز قبل از مداخله نظامی امریکا در حادثه طبس- با فراز و فرودهایی همراه بود. در طول مدت130 سال ارتباط سیاسی امريكا با ایران، همواره سیاست تضعیف ایران در تمامی زمینهها در دستورکار سیاستمداران این کشور بودهاست.
جریان تبشیر، مقدمه نفوذ دشمن
به طور كلي، یکی از علل ایجاد رابطه سیاسی ميان دولتها، مسئله اتباع است، امريكا در اين زمينه نيز سياستهاي خاصي را در رابطه با ايران اتخاذ كرد. اين سياست در آن زمان، از طريق میسیونرهای مذهبی به اجرا درآمد. میسیونرها بهظاهر با هدف تبلیغ مسیحیت واردايران شدند و با اقدامات خود، زمینه نفوذ امریکا به عرصه سیاسی- فرهنگی ایران را ایجاد کردند. آنها برای این منظور با حمایت انگلیس، شهر ارومیه را پایگاه فعالیتهای خود قرار داده و علاوه بر ساخت کلیسا، اقدام به تأسيس کتابخانه، بیمارستان، مدرسه و چاپخانه نيز كردند.(3)
ماهيت حقیقی میسیونرها هنگامي آشكار شد که در روزنامهای تحت عنوان "پرتوهای نور" به دین مبین اسلام توهین و هتاکی كردند بهطوريكه ناصرالدینشاه، دستور توقیف این روزنامه را صادر كرد.(4)این رخداد، حاکی از آن است که از همان آغاز، دیپلماسی فرهنگی امریکا در پی تحقق استراتژی نفوذ و تغییر فرهنگ و باورهای مذهبی جامعه ایران بودهاست.
ميسيونرهاي امريكايي، پيشقراول نفوذ معرفتي
به گواه سیاستمداران غربی، نتایج حاصل از اقدامات میسیونرهاي مذهبي در ايران، چیزی جز افزايش تنفر ایرانيان از آنها نبود؛ جامعه ایرانی به ایشان همچون کافراني بیآزار مینگریستند.(5)این وضع در مورد تمام جريانهاي میسیونری ازجمله ميسيونرهاي امریکایی نیز صادق بود اما اين مسئله باعث نشد كه اين جريان از پيگيري اهداف محوري خود دست بردارد بلكه همانطور كه اشاره شد، در پوشش مسيحيت و با ترفندهاي مختلف –تأسيس مدرسه و بيمارستان رايگان و...- زمينههاي شكلگيري جنبشهاي فكري-عقيدتي مدنظر خود را فراهم ساخت.
در چنین روزگاری بود که جریانهای فکری و مدعیان مهدویت با سوءاستفاده از فضای پدیدآمده سیاسی-اقتصادی، همسو با میسیونرهای غربی، باورهای جامعه را هدف قرار داده و به امید کسب جایگاه و دستيابي به منافع مورد نظر خود -دانسته یا ندانسته- به بازی در زمین حریف پرداختند. اقدامات آنها تاجايي پیش رفت که کشور را با يك بحران جدی داخلی مواجه ساخت.
یکی از جریانهای برآمده از دل مباحث مربوط به "مهدویت" و "مدعيان مهدويت"، فرقه "بابیت" بود كه در جامعه ایرانی بروز و ظهور پیدا کرد و در ادامه، با حمایت کشورهای سلطه توانست از مرگ حتمی نجات پيدا كند و تحت عنوان "بهائیت" به حيات ننگين خود ادامه دهد.
سركرده اين فرقه، فردي به نام "علیمحمد شیرازی"، معروف به "باب" بود. در روزهای اولیه ادعای وي، دو تن از میسیونرهای اروپایی با هدف تسهیل و رفع موانع از مقابل باب، از بغداد راهی شیراز شدند. وقتي آنها به قاطعيت حاکم شیراز در برخورد با اين جریان، آگاه شدند، به اصفهان رفته و نزد "منوچهرخان معتمدالدوله گرجی"، حاکم اصفهان رسیدند. وي ترتیب ملاقات اين دو مبلغ را با خاخامهای یهودی اصفهان میدهد. آنها در بازگشت به بغداد، از مرکز خود در لندن تقاضا میکنند كه پایگاه فعالیتهایشان از بغداد به اصفهان منتقل شود و اين تقاضا پذیرفته ميَشود. ورود این دو میسیونر به اصفهان، درست مصادف با زمانی است که علیمحمد باب نیز در اين شهر و تحت توجهات حاکم گرجی آن، روزگار میگذرانید.(6)
این وضعیت تا مرگ معتمدالدوله به همین منوال ادامه داشت. "استرن"، مبلغ مذهبی انگلیسی در کتابی تحت عنوان "طلوع نور در شرق" اذعان ميدارد که بابیها با وی در ارتباط بوده و از او جزوات ضد اسلام تقاضا میکردهاند: «در مراجعت به اقامتگاهم به تعدادی بابی برخورد کردم که با نهایت احتیاط، از من تقاضای جزوهای در رد اسلام کردند. آنها گفتند: ما از اسلام و پیامبرش، متنفریم و [–نعوذ بالله-] قرآن را مسخره میدانیم. یکی از آنان گفت: انشاءا... روزی، اسلام را از این کشور بیرون خواهیمکرد. اگر روسی یا انگلیسی شویم برای ما فرقی نمیکند زیرا هر عقیدهای را بهتر از اسلام میدانیم.» استرن در ادامه، مينويسد: «به نظر میرسید آنها از طبقه اشراف اصفهان باشند».(7)طبق گزارش "استین رایت" نيز هنگامي كه باب -به سبب فتنهانگيزي دستگير شده و- در قلعه "چهریق" زندانی بود، میسیونرهای امریکایی با وي مراوده داشتهاند.(8)
پس از آغاز فعالیت میسیونرها در ارومیه و شهرهاي ديگر، آموزش فرزندان ایرانزمین، به عنوان يكي از مهمترين راهکارهاي نفوذ به قلوب ایرانیان و فراهم ساختن زمينههاي فكري لازم براي تحقق اهداف قدرتهاي سلطه در دستوركار جريانهاي ميسيونري قرار گرفت. این اسب تروا توانست برای مدت 130 سال در لایههای مختلف اندیشه و فرهنگ این مرز و بوم، نفوذ پيدا کرده و هویت ملی را دستخوش تغییر قرار دهد. در اين ميان، اندیشمندان و علماي ديني، بهویژه تنی چند از عالمان شیعه در برابر توطئه دشمنان اسلام به مبارزه و ایستادگی پرداختند كه نمايانگر آگاهي آنها از اهداف و برنامههاي استعمار و استكبار جهاني است و نشان ميدهد كه مبارزه ضداستعماری ایرانیان، ریشه در تاریخ دارد. نقطه اوج این مبارزه در بهمنماه 1357 بود كه به فضل الهی و رهبری پیامبرگونه حضرت امامخمینی(ره) به پيروزي منتهي شد.
حمله امريكا به نظام آموزشي با بازوي بهائيت
بنا بر آنچه گذشت، قدرتهاي سلطه و در رأس آنها، امریکا و حاكمان کلیسا برای استعمار و استثمار جوامع بشری، از هیچ اقدامي فروگذار نکرده و در چارچوب طرحهای استعماری و روند بردهسازی انسانها، در کنار يكديگر و در یک راستا فعالیت كرده و ميکنند.
فرقه بابیت و تشکیلات بهائیت نیز دقیقاً بر همین اساس، از سوی استعمارگران طراحی و حمایت شد تا بازویی براي آنها باشد و بتواند در راستای اقدامات استعماری غرب، زمينههاي نفوذ را فراهم سازد. این فرقه در پی حمایتهای همهجانبه مستکبران و دولتهای سلطهگر، علاوه بر اصرار بر نفوذ فرهنگی-معرفتی به دنبال نفوذ اقتصادی، سیاسی، امنیتی و... نيز بود. مصداق این مهم، نفوذ عناصر فرقه تشکیلاتی بهائیت در عرصههای مختلف حکومت پهلویهاست. حضور چهرههای سرشناس و تشکیلاتی این فرقه مانند "فرخرو پارسا" (وزیر آموزش و پرورش)، "سپهبد اسدا... صنیعی" (وزیر جنگ)، "عباس آرام"(وزیر خارجه) و... در کابینه هویدا مؤید همین امر است.(9)
ضمن اينكه، تشکیلات بهائیت از همان زمان شكلگيري، با هدف ايجاد تغییر در نگرش نسل جوان نسبت به دین –به عنوان جزء جداييناپذير هویت ملی- نفوذ در نظام آموزشی کشور را جزء برنامههاي خود قرار داد و از طرق مختلف توانست به حوزه آموزش و پرورش راه پيدا كند. نقطه اوج اين نفوذ در زمان حكومت پهلویها بود كه بهائيت عملاً در رأس نظام آموزشي كشور قرار گرفته و اداره آن را در دست گرفت.
فعالیتهای فرخرو پارساي بهائي به عنوان وزير آموزش و پرورش، مصداق بارز چگونگي اين نفوذ است. پدر و مادر وی جزء گروههايي بودند كه بر ضد فرهنگ ملی و اعتقادی به فعاليت ميپرداختند و او در چنين محيطي و تحت چنين انديشههايي رشد كرد. پارساي با "سپهبد احمد شیرینسخن" ازدواج کرد. او در کنار ديگر عناصر بهائي، وظيفه خود را در قبال گسترش فساد و تباهی در جامعه بهخوبي اجرا كرد. آموزش و پرورش، یکی از حوزههاي حساسي بود كه وی -چونان میسیونرهای مذهبی در دورههاي قبل- از آن برای ايجاد تباهی و فساد در ميان دختران بهره میبرد. فعالیتهای فرخرو پارسا در زمان تصدیگری وزارت آموزش و پرورش، حاکی از تلاش وي براي ضربه زدن به ارزشهاي ديني-اخلاقي و دور كردن نوجوانان و جوانان از هويت ديني و ملي خويش است.
یکی دیگر از ابزارهای نفوذ معرفتی امریکا در جامعه ایرانی، راهاندازي مؤسسات چاپ و نشر بود كه با كمك بازوي خود يعني تشکیلات بهائیت از آن در جهت تحقق اهداف خود بهره ميگرفت. يكي از اين مؤسسهها، مؤسسه انتشارات "فرانکلین" بود. نمایندگی فرانکلین در تهران به فردي به نام "همایون صنعتیزاده" سپرده شده بود. این مؤسسه توانست در عرض چند سال، به تشکیلاتی تأثیرگذار در حوزه نشر و فرهنگ ایران تبدیل شود، تا جاییکه کتابهاي درسی دانشآموزان نيز در این مؤسسه چاپ میشد. در يكي از اسناد ساواک درباره فعاليتاين مؤسسه آمده: «مؤسسه انتشاراتی فرانکلین دارای تعداد زیادی کارمند است كه در ظاهر به نشر و انتشار کتب علمی-اجتماعی و... مبادرت میورزد ليکن این مؤسسه در باطن، فعالیتهایی در جهت سیاستهای دول خارجی به عمل میآورد... به هر تقدیر این مؤسسه ظاهراً فرهنگی، در حال حاضر از جانب سیاستهای خارجی حمایت و پشتیبانی میشود و رؤسای آن همگی جیرهخوار سازمان سياي امریکا هستند.» ساواک همچنين پس از کسب اطلاعات از منابع خود در خصوص اين مؤسسه مینویسد: «...عموماً کارمندان فرانکلین معتقدند که عدهای از افراد این مؤسسه، به طور مستقيم از طرف سازمان سیا حمایت میشوند.»(10)
دانشگاه به سبب داشتن نقشي مهم در حوزه تصمیمسازی و تحول در کشور، همواره مورد توجه بودهاست. از طرفي، جايگاه ویژهای در حوزه فرهنگ دارد، بهگونهای که اصلاح جامعه، تابع اصلاحات دانشگاه است. بر همين اساس، این مرکز مهم فرهنگی هيچگاه از نگاه ميسیونرهای امریکایی و بهائیان، دور نماندهاست. آنها برای این منظور همواره درصدد نفوذ در اين حوزه بودهاند بهطوريكه در دوران پهلویها بر رأس این مرکز مهم فرهنگی قرار گرفتند و تلاش كردند جوانان را از هویت اصلی خود دور نگه دارند. یکی از این عناصر بهائی- فرماسون، کسی نیست جز "ذبیحا... قربان". وي بعد از طی دوره آموزشي خود در کالج امریکایی "بیروت"، به ایران بازگشت و وارد شهر شیراز شد.
در سال 1330، دولت امریکا در قالب حمايتهای "اصل چهار ترومن"، مبالغی کمک بلاعوض را براي ایجاد دانشگاه شیراز در نظر گرفت. سرانجام در سال 1334 این دانشگاه تأسيس شد و فعاليت خود را با سه دانشکده کشاورزی، ادبیات و پزشکی آغاز کرد. دکتر "ذبیحا... قربان"، عضو لژ فراماسونری "حافظ" به عنوان رئیس اين دانشگاه منصوب شد. وی در طول دوران ریاست خود، بیشترین توجه را به کلیمیان و بهائیان مبذول داشت، بهطوریکه به دستور او بیش از 400 نفر بهائی و کلیمی به استخدام دانشگاه شیراز در آمدند.(11)"ارتشبد حسین فردوست" که کلیه امور و فعالیتهای اطلاعاتی و جاسوسي رژیم پهلوی را در دست داشت، دکتر قربان را از جمله عناصر و عوامل سازمان جاسوسی ام.آي 6 انگلستان میداند.(12)
دکتر قربان به عنوان یک بهائی عضو شبکه فراماسونری، راهبردها و دستورهاي عناصر بیگانه و محافل استعماری، بهويژه صهیونیستها را در حوزه تعلیم و تربیت جوانان ایرانی، بيكموكاست اجرا میکرد. شدت وابستگی او به حدی بود که نام وی در فهرست اعضای تمام انجمنها و محافل وابسته همچون "باشگاه لاینز"، "جمعیت تسلیح اخلاقی"، "بنیاد کارنگی"، "انجمن دوستداران امریکا" و نظایر آن دیده میشود.(13)
البته این مسئله، تنها به دانشگاه شیراز محدود نبود و "دانشگاه صنعتی آریامهر" (دانشگاه صنعتیشریف امروزي) نیز بر اساس اهداف فوق، در سال 1344 تأسیس شد.
حمايت همهجانبه امريكا از بهائيت
بنابر آنچه گذشت، به خوبی میتوان درک کرد كه تشکیلات بهائیت، کارکردی نیابتی برای سازمان کلیسایي استعمار داشتهاست. با ظهور و پيروزي انقلاب اسلامی، این ابزار عملاً كارآيي خود را براي قدرتهای سلطه از دست داد. بیانیهها و قطعنامههای بسياري كه امریکا طي سالهاي گذشته در پوشش مسائلي همچون "دفاع از حقوقبشر" و "آزادیبیان و عقیده"، علیه جمهوری اسلامی ایران صادر كردهاست، نمايانگر ناراحتي و عصبانيت سران اين كشور از حذف بازوي عملياتي خود يعني تشکیلات بهائیت از عرصههای مختلف جامعه ايران، بهویژه حوزه تعلیم و تربیت و فرهنگ است.
در اين راستا، جريان استکبار جهانی، بهویژه امریکا در پوشش دفاع از حقوقبشر و آزادیبیان، به حمایت از تشکیلات بهائیت پرداختهاست. در فاصله سالهای 1361 تا 1373، نمایندگان امریکا شش قطعنامه به تصویب رساندند که در آنها به جانبداری و حمایت از بهائیت پرداخته و بنا به اعتراف "بیل کلینتون"، رئیسجمهور وقت امریکا: «ایالاتمتحده میکوشد تا یک همکاری بینالمللی برای زیر فشار قرار دادن حکومت اسلامی ایران به منظور رعایت حقوق اقلیتهای مذهبی[-به زعم آنها، بهائيت-] به وجود آورد».(14)در سالهای بعد نیز کشورهای غربی با حمایت قاطع از بهائیت در پیشنویس قطعنامه حقوقبشر سازمان ملل علیه ایران(15)، بار دیگر به منافع حاصل از فعاليت جاسوسان خود در كسوت بهائی، اعتراف کردند. مجلس نمایندگان امریکا در قطعنامهای که در سال 1375 تصویب کرد، از دولت ایران خواست تا از اعمال تبعیض علیه بهائیان ایران خودداری کند! در نامه نمایندگان امریکا تأکید شده بود: «بهائیان ایران، عاملی مهم در هرگونه روابط آینده آن کشور با ایالاتمتحده هستند.»(16)همچنین "برایان کسیدی"، نماینده انگلیسی مجلس اروپا، پس از بازدید از ایران و بازگشت به لندن، از نحوه رفتار با بهائیان انتقاد کرد و با اين كار، حمایت بینالمللی از بهائیان جاسوس در ایران را به نمایش گذاشت.(17)علاوه بر اين، "موریس کاپیتورن"، نماینده کمیسیون حقوقبشر سازمان ملل نیز در جریان بازدید از ایران، مدعی نقض حقوق بهائیان در ایران شد.(18)اينگونه ادعاها و فرافكنيها عليه جمهوري اسلامي ايران تا به امروز ادامه داشتهاست. اكنون پس از حصول توافق هستهاي، امریکا در تازهترين مواضع خود تلاش میکند به موازات فشارهای سیاسی و نظامی خویش، در پوشش مباحث حقوقبشر نيز اقدام كرده و تشكيلات بهائیت را به عنوان یک "اقلیت دینی" مطرح سازد. جالب اينكه، برخی بهاصطلاح روشنفکران داخلی نيز در اين مسير با امریکا و متحدانش همراه شده و به بهانه دفاع از حقوقبشر، به حمايت از جامعه بهائی، گروههای انحرافی و عناصر خائن ميپردازند. در اين راستا، رسانههاي خبري وابسته به رژيم صهیونیستي و امریکا هم وارد ميدان شده و با تبلیغات گسترده در اين زمينه، حمايت اربابان خود از تشكيلات بهائیت را دوچندان ميسازند. اينگونه فرافكنيهاي رسانهاي، در کنار اقدامات دولت و مجلس نمایندگان امریکا، زمینهها و بسترهای لازم را برای تحقق اهداف سلطهجویانه استكبار جهاني از طريق عمال خود يعني گروههاي انحرافي، بهويژه بهائیان فراهم ميسازد.
پينوشت:
شعبانپور، موسی، جامعهشناسی قدرت و امنیت، تهران، نشرآجا، 1386، ص128.
p236 1795-1880 B.j. kelly. Britain and the Persian Gulf
جان، الدر، تاریخ میسیون امریکایی در ایران، ترجمه سهیل آذری، انتشارات نور جهان، 1333.
اسناد وزارت خارجه جمهوري اسلامي ايران، اسناد مکمل قاجاریه، ج 141، ص 286.
رایت دنیس، انگلیسیها در میان ایرانیان، ترجمه اسکندر دلدم، تهران، ص.
Stern, Rev, Henry Aaron. Dawnings of Light in the East. London,1854.p157
همان، صص262-261.
Wright, Dr. Austin H. “Bab and Seine Secte in Persien.”Zeitschrift der Deustchen Morgenlandischen Gesellschaft. Vol5. (1851) pp 384 – 85.
ذوالفقاری، ابراهیم، قصه هویدا، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386.
رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک (داریوش همایون)، ص7، صص 163و4، صص157تا159.
طباطبایی، محمدحسین، نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380.
شهبازی، عبدا...، ظهور و سقوط پهلوی، خاطرات حسین فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،تهران، 1369ص.
طباطبایی، محمدحسین، همان.
رادیو اسرائیل، مورخ 21/7/1373.
خبرگزاری جمهوری اسلامی، مورخ17/9/1374.
همان، به نقل از بخش فارسی رادیو امریکا، مورخ 10/1/1375.
همان، مورخ 30/3/1375.
همان، مورخ 19/8/1375.
نقد دیدگاه بهائیان، پیرامون شارعیت امام زمان (عج)
کوتاه و خواندنی
بهائیت در ایران برداشت شده از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب:بزرگان فرقهی بهائیبرای توجیهادعای قائمیت و شارعیت علیمحمد شیرازی و انکار وجود و امامت امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)،با تقطیع روایات اسلامی و استدلال به روایاتی که مفهوم آنها مشخص نیست، سعی کردند کهمقام شارعیت را برای امام دوازدهم شیعیانثابت کنند، تا در نهایت مسیر مهدویت را به بیراهه برده و مدعی دروغین خود را به عنوان امام دوازدهم معرفی کنند. منظور از شارعیتاینست که امام دوازدهم وصی پیامبر اسلام و یا امامان قبل از خود نیست، بلکه خود مُبشر دین و آئین جدید است و دینی غیر از دین جدش حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله) که خاتم النبیین بوده، خواهد آورد و در نتیجه دین اسلام را پایان خواهد داد.[۱]
اما نقد این دیدگاه: از دیدگاه منابع اصیل اسلامی و با توجه به روایات فراوان دربارهی وجود، قیام و اهداف قیام امام مهدی (عجّلالله تعالی فرجه الشریف) از چند دلیلدر مییابیم که حضرت، آئین جدشان را احیا میکند و شریعتی از جانب خود نمیآورد.
اول: اما اینکه در بعضی از روایات از تجدید فرائض (تغییر احکام)و سنتهانام برده شده، بدین معنا نیست که ایشان دین جدیدی خواهد آورد، بلکه منظور، احیای سنتهای اسلامی که یا به دست فراموشی سپرده شده یا به آنها عمل نمیشود، است.به عنوان مثال امام صادق (علیهالسلام) فرموده است: «قالَ الّصادقُ (عَلیهالسلام): إذا قامَ القائم دَعا الناس إلی الإسلام جدیداً و هَداهُم إلی أمر قد دثر و ضَلّ عَنه الجُمهور و إنّما سُمّیَ القائم مهدیاً لأنَّهُ یَهدی أمر مضلول عنه و سُمی القائم لِقیامه بالحَق.[۲] آنگاه که حضرت قائم قیام کنند، مردم را از نُو به اسلام فرا میخواند و به امری که کُهنه شده و از آن گمراه شدهاند، هدایت میکند و اینکه آن حضرت را مهدی نامیدهاند، به این جهت است که مردم را به دینی که از آن گمراه شدهاند، هدایت میکند و بدین جهت قائم نامیده میشود که به حق قیام میکند».
از این روایت و روایات مشابه استفاده میشود که مراد از جملهی «حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به امر جدید میآید» تجدید و احیای دین اسلام است، نه آوردن دینی جدید.
دوم: آیات و روایات بسیاری دلالت دارند بر اینکه دین اسلام، آخریندین است و از کسی غیر از دین اسلام، پذیرفته نخواهد شد. خداوند متعال میفرماید: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ [آل عمران/۸۵]و هر که جز اسلام دینی بطلبد، هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است». پس معنا نداردکسی احتمال دهد امام زمان (ارواحنا فداه) دین جدیدی غیر از اسلام بیاورد. بر فرض محال هم اگر روایت واحدی صراحت داشته باشد بر اینکه شخصی دین جدیدی خواهد آورد، با وجود دلایل قطعی و مُتقن خاتمیت، اعتباری نخواهد داشت.
سوم: رهبران فرقهی بهائی اعتراف دارند که حضرت مهدی (علیهالسلام) دوازدهمین امام و جانشین پیامبر اسلام است.[۳] بنابراین معنا ندارد گفته شود جانشین پیامبر اسلام،که وظیفهاش وصایت و تبیین دین اسلام است، مقام شارعیت دارد و دینی را که برای حفظ آن مأموریت یافته، نسخ نماید و دین جدید آورد. لازم است بگوئیم که منشأ این عقیده و شبهه، تراوشات ذهنیعلیمحمد باب در راه توجیه ادعاهای پوچ خوداست.
پینوشت:
[۱]. در این زمینه مراجعه شود به: حسینعلی نوری، ایقان، مصر، به معرفة فرجاللهزکی ترکی، ۱۳۵۲ ق،ص ۱۸۷؛ ابوالفضل گلپایگانی،فرائد، ازبکستان: چاپخانه هندیه، بیتا، ص ۲۳۰-۲۸۹.
[۲]. محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، بیروت: مؤسسهی الوفاء، ۱۴۰۴ ق،ج ۵۱، ص ۳۰، باب ۲.
[۳]. میرزا آقاجان کاشانی، نقطةالکاف، با مقدمهی ادوارد براون انگلیسی، چاپ لیدن، ۱۳۲۸ ق/۱۹۱۰ م،ص ۱۳۵.
پاسخ به چند سؤال در موضوع بهائیت (بخش هشتم قسمت دوم)
بهائیت در ایران: مدت زمانی است که از خانم رئوفی یک اثر با عنوان "بهائیت از درون " به چاپ رسیده و روانۀ بازار کتاب شده است. از ایشان در خواست کردیم بعد از گذشت تقریبا ً دو دهه از پذیرش دین اسلام به چند پرسش پاسخ دهند. بخش هشتم این مطالب جهت استفاده کاربران گرامی ارائه میگردد.
پایان کار باب
میرزا تقی خان امیر کبیر وزیر ناصر الدین شاه که دستور اعدام باب را صادر کرد.
10- بالاخره فتنۀ باب چگونه پایان یافت ؟
امیر نظام (امیر کبیر)دستور از بین بردن علی محمد شیرازی را صادر کرد.
اعتضادالسلطنه در این مورد می نویسد:«میرزا تقی خان امیر نظام که در آن عصر وزیر ایران بود به عرض حضور مبارک رسانید که تا میرزا علی محمد باب زنده است اصحاب او آسوده نخواهند بود بهتر آن است که باب را در معرض هلاک درآورند و یکباره این فتنه بنشانند، شاهنشاه جهان فرمود این خطا از حاجی میرزا آقاسی افتاد که حکم داد بی آنکه او را به دارالخلافه آورند بدون تحقیق به چهریق فرستاده محبوس بداشت. مردم عامه گمان کردند که او را علمی و کرامتی بوده، اگر میرزا علی محمد شیرازی را رها ساخته بود تا در دارالخلافه آمده با مردم محاورت مجالست نماید بر همه کس مکشوف می گشت که او را هیچ کرامتی نیست. میرزا تقی خان عرض کرد کلام الملک ملوک الکلام.»
بعد از این جریان بار دیگر باب را به تبریز آوردند و پس از یک ماه نشست کوتاه و محاکمۀ مجدد شاهزاده حشمت الدوله حمزه میرزا حکمران وقت تبریز برای کسب فتوی قتل علی محمد شیرازی از جانب علماء باب را به همراه چند فراش به درب خانۀ آنان فرستاد. این واقعه را میرزا مهدی خان زعیم الدوله حکمت که در جریان تنگاتنگ ماجرا قرار داشته چنین بر می شمارد :«باب را در کوچه و بازار گرداندم و در حالیکه شب کلاهی بر سر داشت پیاده با پای برهنه راه میرفت و به زنجیر بسته بود. آن سه نفر باب، ملا محمد علی و سید حسین یزدی به منزل حاجی میرزا باقر مجتهد پیشوای اصولیین بردند. به باب در آنجا فتوای قتل داد ولی این موضوع برای من ثابت نیست چه به کرات شنیدم که مجتهد به علت بیماری یا تمارض ورزید و یا روی نشان نداد. سپس باب را به منزل ملا محمد ممقانی ملقب به حجت الاسلام بردند و از جمله حاضرین مجلس پدرم و پدربزرگم و حاجی میرزا عبدالکریم و میرزا حسن زندزی ملقیان به ملاباشی و جمعی از اعیان بودند. وقتی باب وارد شد صاحبخانه او را اکرام کرد و وی را در بالای مجلس نشاند و گفت: این کتب و صحائف از صاحبخانه پرسید: بدانچه نوشته شده و به صحت نوشته ها اقرار داری و اعتراف میکنی؟ علی محمد شیرازی گفت:آری من به صحت آنها اعتراف میکنم. صاحبخانه پرسید آیا تو بر عقیدۀ خود باقی میباشی؟ یعنی این که خودت میگفتی مهدی منتظر قائم از اهل بیت محمد (ص) هستم؟
علی محمد شیرازی گفت: آری[1].
حجت السلام گفت :اکنون کشتن تو واجب است و خون تو به هدر رفت.
مرحوم ملا محمد تقی حجت الاسلام فرزند مرحوم ممقانی که خود مستقیماً در جریانات حوادث علی محمد شیرازی و اعدام او قرار داشته در همان زمان در رساله ای به درخواست ناصرالدین شاه قاجار می نویسد:
نخست علی محمد شیرازی را به خانۀ حاج میرزا باقر پسر حاج میرزا احمد مجتهد تبریز بردند و در آنجا به خانۀ والد حجت الاسلام آوردند و این دایی حقیر آن وقت در آن مجلس حضور داشت. مشارالیه را در پیش روی والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال شفقت و دلسوزی به مشارالیه القا فرمود پس والد پس از یاس از این فقره از در احتجاج درآمده فرمودند:
کسی که چنین ادعای بزرگی در پیش دارد بی بینه و برهان کسی از او نمیپذیرد آخر این دعوی ها که تو میکنی دلیل و برهانت بر اینها چیست؟
باب بی محابا گفت: اینها که تو میگویی دلیل و برهانت بر آنها چیست؟ والد از روی تعجب خندید و فرمود: سید توکه طریق محاوره را هم بلد نیستی از منکر کسی بینه نمیخواهد شهود و بینه وظیفه مدعی است من که مدعی مقامی نیستم بینه محتاج اقامه، دلیلی نمیخواهد.
والد بعد ازتعجب زیاد از این جواب ناصواب فرمودند ای مرد من که به تو حالی کردم که آقاسری دلیل وظیفه مدعی است نه منکر تو هنوز در امور بدیهه که جاهلی
علی محمد شیرازی گفت : دلیل من تصدیق علماست.
فرمودند علمایی که تو راتصدیق کردند با اغلبشان من ملاقات کردم آنها را صاحب عقل درستی ندیدم و تصدیق سفهاء مناط حقیقت کسی نمیباشد. گذشته از این اگرتصدیق علما دلیل حقیقت باشد اینک در میان جمیع ملل باطله اسلامیه و غیر اسلامیه علمای متحجر بوده و هستند که تصدیق مذهب خود را میکنند بنابراین پس باید جمیع مذاهب و ملل باطله حق باشند و هذا شیء عجب.
باب گفت: دلیل نوشته های من است.
فرمودند نوشتجات تورا هم اکثرش را دیده ام جز کلمات مزخرفه مهمله معقل المعانی و مختل المعانی چیزی در آنها مشاهده نکردم و در حقیقت آن نوشتجات دلیل روشن بر بطلان دعاوی توست نه دلیل حقیقت.
علی محمد شیرازی گفت: آنهایی که نوشتجات را دیده اند همه تصدیق کرده اند.
والد فرمودند تصدیق دیگری بر ما حجت نیست و آنگاه این ادعاها که تو میکنی از دعوت امامت و وحی آسمانی و نبوت و امثال آن جز معجزه یا تصدیق دیگر راه ندارد اگر داری بیاور والا حجتی بر ما نداری.
علی محمد شیرازی گفت: خیر دلیل همان است که گفتم.
والد فرمودند حال باز در آن دعاوی که در مجلس همایونی در حضور ما کردی از دعوی صاحب الامری و انفتاح باب وحی تاسیس و اینان به مثل قران و غیره آیا در سر آنها باقی هستی؟
باب گفت: آری!
فرمودند : از این عقاید برگرد خوب نیست، خود و مردم را عبث به مهلکه میانداز .
علی محمد: حاشا وکلا.
پس والد قدری نصایح به آقا علی محمد کردند ولی اصلا مفید نیفتاد موکلان دیوانی خواستند آنان را بردارند باب رو به والد کرده عرض کرد حالا شما به قتل من فتوا میدهی؟
والد فرمود: حاجت به فتوای من نیست همین حرفهای تو که همه دلیل ارتداد است خود فتوای تو هست.
گفت: نه، من از شما سؤال میکنم.
والد فرمودند: حال که اصرار داری بلی مادام که دراین دعاوی باطله و عقاید فاسده که اسباب ارتداد است باقی هستی به حکم شرع انور قتل تو واجب است ولی چون من توبه مرتد فطری را قبول می دانم اگر از این عقاید اظهار توبه نمایی من تو را از این مهلکه خلاص میدهم.
پس مشارالیه را با اتباع از مجلس برداشتند و به سوی میدان سربازخانۀ حکومت بردند.
...ادامه دارد ...
زبان " اسپرانتو " و بهرهگیری تشکیلات بهائیت از آن
بهائیت در ایران : شاید شما به واژه اسپرانتو برخورد کرده باشید. در این مطلب سعی خواهیم کرد به تاریچه این واژه یا زبان و ارتباز آن با فرقه ضاله بهائیت بپردازیم .
تاریخچه شکلگیری زبان"اسپرانتو"
"اسپرانتو"، زباني بينالمللي است كه برای نخستینبار در 26 سپتامبر 1887میلادی با جزوهاي با نام "يك زبان جهاني" كه مؤلف آن، امضاي مستعار اِسْپِرانْتو به معناي "اميد"را براي خود انتخاب كرده بود، به جهان معرفی شد. مبدع این زبان، يك پزشك و لغتشناس لهستاني به نام "لوْدويك زامِنْهوف" بود که زبان ابداعیاش بعدها به همين نام مستعار یعنی اسپرانتو معروف شد. اين زبان داراي دستورزبانی بسيار آسان است و تنها 16 قاعده دارد. ادعا میشود که اين زبان طبق آخرين روشهاي كدگذاري علمي ساخته شده تا همه مردم جهان، حتي افراد ناتوان ذهنی يا نابينايان و ناشنوايان نيز بتوانند به آساني آن را ياد بگيرند و با هم تفاهم برقرار كنند.
اين زبان داراي 29 حرف الفباست كه از لاتين گرفته شده و به صورت استاندارد درآمدهاست. هر حرف فقط يك صدا دارد و هر چه نوشته شود، همان با تلفظِ استاندارد خوانده ميشود. حرفي كه نوشته شود و خوانده نشود در اسپرانتو وجود ندارد و هر قاعده اين زبان، داراي يك علامت يا كدشناسي در خود كلمه است. این نوع ویژگیهای این زبان باعث شده تا فراگيري آن را آسانتر از زبانهاي ديگر بدانند. مركز جهاني اسپرانتو در بندر "روتِرْدام" (واقع در هلند) قرار دارد و داراي بيش از 3500 شعبه در يكصد و ده كشور جهان است. همچنين بالغ بر 22 ایستگاه راديويي از خاور دور گرفته تا اروپاي شرقي، غربي و امريكاي جنوبي، مرتباً در حال پخش برنامه به زبان اسپرانتو هستند. اسپرانتو به علت ساختار علمی و آسان خود، خیلی زود مورد توجه اندیشمندان و دانشمندان با ملیتهای گوناگون قرار گرفت و به دلیل ویژگیهای فراگیرش، سازمان مللمتحد در سال 1954 به اتفاق آرا، آن را به عنوان یک زبان بینالمللی بیطرف به رسیمت شناخت و آموزش اسپرانتو را به اعضای خود سفارش کرد.
کنگرهها
اسپرانتو، زبان ملی هیچ کشوری نیست. هر سال صدها کنگره، کنفرانس، سمینار و نشست در زمینههای گوناگون به زبان اسپرانتو در کشورهای مختلف دنیا برگزار میشود که از مهمترین آنها میتوان به "کنگره بینالمللی اسپرانتو"(UK)، کنگره بینالمللی جوانان اسپرانتودان"(IJK)،"کنگره جهانی پزشکان اسپرانتودان (IMEK)" و... اشاره کرد.
"سازمان جهانی اسپرانتو"(UEA) نیز به عنوان مشاور رسمی سازمان مللمتحد و یونسکو، در ردیف سازمانهای بیطرف بینالمللی قرار دارد و شبکه نمایندگی آن با بیش از دوهزار عضو در ۱۰۰ کشور جهان، پاسخگوی نیازهای اطلاعاتی اسپرانتودانان در زمینههای گوناگون است.
انجمنهای وابسته به زبان اسپرانتو
شبکه" Pasporta Servo" (خدمات گذرنامهای) از جمله خدمات ویژهای است که در جهان اسپرانتو به وجود آمدهاست. بر اساس خدمات این نهاد، اسپرانتودانان هنگام سفر به کشورهای دیگر، از سوی کسانی که آمادگی خود را جهت پذیرش مهمان در کتابچهای که هر سال منتشر میشود، ثبت کردهاند، مورد پذیرایی قرار میگیرند و بدینسان، هزینههای اقامت در هتلهای گرانقیمت را متقبل نمیشوند، هم اکنون این شبکه در ۶۶ کشور جهان فعال است.
انجمنهای گوناگون و بینالمللی اسپرانتو این امکان را به افراد میدهد که نیازهای اطلاعاتی خود را در کوتاهترین زمان ممکن برآورده سازند. "انجمن بینالمللی پزشکان اسپرانتودان(UMEA)، "انجمن بینالمللی معلمان اسپرانتودان"(ILEI)، "انجمن علمی اسپرانتودانان(ISAE)، "انجمن بینالمللی روزنامهنگاران اسپرانتودان (TEĴA)، "شبکه بینالمللی ترجمه بهوسیله اسپرانتو"(ITRE)، "انجمن نویسندگان اسپرانتو" (EVA)، "انجمن بینالمللی مطالعات مذهبی و خداشناسی" (ASISTI) و...، از جمله مراکزی هستند که اطلاعات تخصصی در اختیار علاقمندان قرار میدهند و نشریات تخصصی خود را به زبان اسپرانتو در سطح جهان منتشر میکنند.
ضمن اینکه صدها روزنامه، مجله، ماهنامه، فصلنامه، سالنامه، گاهنامه، کتابهای علمی، فنی، فرهنگی، هنری و ادبی در سطوح بینالمللی به زبان اسپرانتو منتشر میشوند همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، فرستندههای رادیویی بینالمللی از بسیاری از کشورهای جهان مانند: چین، برزیل، کوبا، اتریش و... به صورت روزانه و هفتگی به اسپرانتو برنامه پخش میکنند.
گروههای حامی اسپرانتو
به ادعای حامیان زبان اسپرانتو، هر کس این زبان را فرا میگیرد، امتیاز بهرهمندی از دو تمدن را خواهدداشت که در حال تعامل با یکدیگر و غنیسازی خود هستند. آنها معتقدند هر فرد در بدو تولد، از سنتها، اخلاقیات و اعتقاداتِ مردمان خود(فرهنگهای محلی) تأثیر میپذیرد اما مرحله دوم، زمانی است که فرد با میل و علاقه خود انتخاب میکند که با یادگیری زبان اسپرانتو به یکی از "شهروندان جهانی" تبدیل شود.
بر اساس این اعتقاد، کسانی که این "تابعیت دوگانه" را از طریق اسپرانتو انتخاب میکنند، "اسپرانتیست" نامیده میشوند؛ افرادی که نهتنها این زبان را میدانند بلکه از آن برای ایجاد ارتباط با اسپرانتیستها در سرزمینهای دیگر و تعامل با فرهنگهای مختلف استفاده میکنند.
بدینترتیب، پس از پیدایش اسپرانتو، کسانی که آن را آموخته بودند، هر روز نیاز بیشتری را جهت سازماندهی و تشکیل گروههایی برای تمرین و استفاده از این زبان، کمک به دیگران برای یادگیری آن و تلاش جهت ترویج اسپرانتو را احساس کردند. این گروهها بهتدریج شکل گرفتند و با گذشت زمان رشد کردند، بهگونهای که امروز، صدها سازمان فعال در این زمینه در سراسر جهان وجود دارد. این گروهها به همراه اسپرانتیستها، آنچه را "جهانِ اسپرانتو" خوانده میشود، تشکیل میدهند. فعالیتهایی که در این جهان جریان دارد، به اصطلاح "نهضت اسپرانتو" خوانده میشود که اعضا و هوادارانی در سراسر دنیا دارد.
اسپرانتو در ایران
زبان اسپرانتو همزمان با جنبش مشروطیت و تکاپوهای روشنفکرانه و تجددطلبانه به ایران وارد شد. بیش از یکصد سال پیش، بانوان ایرانی زبان اسپرانتو را به صورت رایگان در مدارس خاصی که برای این منظور تأسیس شده بود، فرامیگرفتند.
در دهه1920 میلادی، همزمان با تشکیل اولین اجلاس جامعه ملل، نمایندگان ایران پیشنهاد دادند تا زبان اسپرانتو به عنوان زبان مراودات بینالمللی انتخاب شود. بهدنبال این پیشنهاد، حملههای شدیدی به اسپرانتو شد، بهخصوص هیأت فرانسوی، هیاهوی بسیاری بر ضد این طرح به راه انداخت چراکه از نگاه فرانسویان، زبان فرانسه باید به عنوان زبان بینالمللی انتخاب میشد. این امر باعث شد تا در نهایت، پیشنهاد ایران شکست بخورد. البته بعدها سازمان یونسکو برای این زبان سه قطعنامه صادر کرد و نکته جالب اینکه، دولت ایران، هم پیش و هم پس از انقلاب به این قطعنامه رأی داد و ایران به عنوان یکی از اعضای یونسکو پذیرفت که زبان اسپرانتو را به عنوان یک واحد اختیاری در دورههای نظام آموزشی خود ارائه دهد.
فصلنامه اسپرانتوی ایران
نشریه "پیام سبزاندیشان"، فصلنامه ایست که چندین سال است به زبان فارسی و اسپرانتو منتشر میشود. هر شماره این مجله، ۵۶ صفحه دارد که نیمی از آن به زبان فارسی و نیم دیگر به زبان اسپرانتو است. متن کامل مطالب این مجله به صورت رایگان از طریق فضای مجازی در اختیار عموم قرار دارد.
مراکز اسپرانتوی ایران
"سازمان جوانان اسپرانتودان ایران" در سال ۱۳۷۲ بنیانگذاری شدهاست. در سال ۱۳۷۵ نیز مؤسسه "سبزاندیشان" به ثبت رسید که پوششی قانونی برای فعالیتهای سازمان مورد اشاره بود.
در سال ۱۳۸۳، "انجمن اسپرانتوی ایران" رسماً اعلام موجودیت کرد که از سال ۱۳۸۴ به عنوان شاخه کشوری انجمن جهانی اسپرانتو در ایران پذیرفته شد و با این انجمن همکاری متقابل دارد.
بهائیت و اسپرانتو
بعضی مطالعات حاکی از بهرهگیری برخی از جریانها و گروههای خاص فکری-اعتقادی از زبان اسپرانتو است که آن را به اشکال مختلف در جهت مقاصد خود مورد استفاده قرار می دهند. یکی از این گروهها، فرقه تشکیلاتی "بهائیت" است که برخی شواهد تاریخی، از وجود ارتباطهایی میان این تشکیلات و زبان اسپرانتو حکایت دارد که در ادامه به طور مختصر به آنها اشاره میشود:
گرایش"لیدیا زامنهوف"، دختر مبدع اسپرانتو به بهائیت
"لیدیا زامنهوف"، دختر لودویک زامنهوف، مخترع زبان بینالمللی اسپرانتو بود. لیدیا، یکی از معلمان و حامیان برجسته این زبان بود.
نکته قابلتأمل درباره وی این است که هرچند خانواده وی کلیمی بودند اما او بعدها به مسلکبهائیتگروید. لیدیا از لهستان به ایالات»متحده مهاجرت کرد و در کلولند امریکا در مؤسسات آموزشی مختلفی از جمله دبیرستان "شاکر هایت " (Shaker Heights) و تئاتر "هیپودورم" (Hippodrome Theater)، به تدریس زبان اسپرانتو پرداخت. وی مورد استقبال بسیاری از جوانان و قومیتهای مختلف مقیم کلولند قرار گرفت.
-تشویق به زبان اسپرانتو در بهائیت
به ادعای بهائیان برای اینکه انسانها بتوانند راحتتر با هم ارتباط داشته باشند و آنچه تحت عنوان "وحدت عالم انسانی" مطرح میکنند، بهتر تحقق پذیرد، نیاز به زبان و خطی واحد دارند. با این حال، خود در این زمینه رفتاری متناقض در پیش گرفتهاند، بهطوریکه مردم را گاهی به زبان عربی، گاهی به انگلیسی، گاهی بهزبان اسپرانتوو گاه به زبان فارسی دعوت کردهاند.
"بهاءا..."، سرکرده این حزب تشکیلاتی میگوید: «در راه من به جز زبان عربی سخن نگویید». این در حالی است که خودش کتابهای فارسی زیادی دارد یا پسرش "عبدالبهاء" در جایی گفتهاست: «زبان اسپرانتو را دوست داشته باشید زیرا این زبان، زبان جدیدی است».
-بهائیت و تلاش جهت آموزش زبان اسپرانتو
همانگونه که اشاره شد، بهائیان اهمیت زیادی برای وحدت جهانی با یک دولت، یک ارتش، یک پارلمان و زبان واحد، قائل هستند. از آنجاییکهبهاءا...در کتاب خود وعده داده بود، بهزودی تمام مردم جهان با یک زبان صحبت خواهندکرد،فرزندش راهاندازی مدرسه آموزش زبان "اسپرانتو" را در ایران دنبال کردکه البته در همان سالهای نخست به شکست انجامید.
"اسلمنت" در کتاب "بهاءا... و عصر جدید"(صفحه 186) از عبدالبهاء نقل میکند: «الحمدللّه دکتر زمنهوف، لسان اسپرانتو را اختراع نموده، باید قدر آن دانست چه که ممکن است این لسان، عمومی شود. لهذا باید جمیع آن را ترویج نمایند تا روز بهروز تعمیم یابد و در مدارس تعلیم دهند و در جمیع مجامع به این لسان تکلم نمایند تا جمیع بشر زیاده از دو لسان محتاج نشوند؛ یکی لسان وطنی، یکی لسان عمومی»
"کسروی" نیز در ایرادهایی که به آثار عربی بهاءا... وارد ساخته به آموزش زبان اسپرانتو در میان بهائیان اشاره کرده و مینویسد: «...مثلاً در دورهای، عبدالبهاء، بهائیان را به آموختن زبان اسپرانتو تشویق مینمود. آموختن اسپرانتو در دورانی که زبان انگلیسی، مثل امروز زبان بینالمللی نشده بود، فواید فراوانی داشت؛ زبانی بود ساده که آموختنش موجب نزدیکی بهائیان شرق و غرب میشد. از جمله یک مستشرق اروپایی که در دهه ۱۹۳۰ از ایران دیدن کرده با تحسین و تعجب نقل میکند که در طالقان با روستائیان بهائی، از زن و مرد به اسپرانتو گفتگو نمودهاست. حال، آیا میتوان گفت که به استناد این گروه از الواح، امروزه نیز بهائیان باید به آموختن اسپرانتو روی آورند؟ البته خیر، زیرا نظر عبدالبهاء، تسهیل ارتباط بین بهائیان ایرانی و بهائیان خارجی با زبانی مشترک بوده و این امر امروز، با انگلیسی حاصل است نه آنکهاسپرانتودر دیانت بهائی از اهمیتی خاص بهرهمند باشد.» این نقل قول کسروی، خود، شاهدی از اهمیت زبان اسپرانتو نزد بهائیان است.
خود بهائیان نیز در کتاب "قرن انوار"، صفحه 10 مینویسند: «تأکيد بر تعليم و تربيت سبب شد که مدارس بهائى در پايتخت و ولايات تأسیس شوند، ازجمله مدرسه "تربیت دختران" که در تمام ایران شهرت یافت و با مساعدت دوستان بهائی امریکایی و اروپایی، درمانگاههایی نیز به کار پرداخت. حتی در سال 1925، جامعههای بهائی در بعضی از شهرهای ایران، کلاسهای [آموزش] زبان اسپرانتو تأسس نموده بودند زیرا از تعلیم حضرت بهاءا... درباره لزوم زبانی بینالمللی که بعد از زبان ملی باید انتخاب شود، آگاه بودند.»
منابع:
http://www.kasravi-va-bahaigari.com.
kurso.com.br
Dmsonnat.ir
noghtenazar.org/node
خبرگزاری میراث فرهنگی
قرن انوار، ناشر: مرکز جهانی بهائی عصر جدید، مؤسسه چاپ و نشر کتاب دارالمشتات آلمان.
ایران عصر پهلوی ارض موعود بهائيان
به بهانه سالروز شکوهمند پیروزی انقلاب اسلامی
بهائیت در ایران : يكي از مظاهر اسلامزدايي در دوران حاكميت 50 ساله پهلويها، تقويت روزافزون مذاهب و اديان باطله اعم از اديان منسوخه يا مذاهب ساختگي و بيپايه بود. در اين دوران فرقه بهائيت رشد بيسابقهاي يافت. بهائيان در دوران حاكميت رضاشاه موفق شدند «محافل» و «بيتالعدل» خود را دائر كنند. آنان فعاليتهاي خود را به ويژه در زمينههاي فرهنگي تعقيب ميكردند. مدارس آنان شامل دبستان و متوسطه اعتبار خاصي داشت و تعداد زيادي از خانوادههاي روشنفكر و بانفوذ تهران فرزندان خود را در اين مدارس ثبتنام ميكردند. دختران ارشد رضاشاه و پسر ارشد او (شاه بعدي) آموزشهاي اوليه خود را در مدارس بهائيان تهران ديده بودند.(1) به گفته ارتشبد حسين فردوست «رضاشاه با بهائيت روابط حسنه داشت تا حدي كه اسدالله صنيعي را كه يك بهائي طراز اول بود، به آجوداني مخصوص وليعهد خود منصوب كرده بود.(2)
فردوست مينويسد:
" در دوران محمدرضا، بهائيت در ايران توسعة عجيبي يافت و آنها بر مبناي انگيزه و نقاط ضعف، به شدت افراد را جذب ميكردند. چند مورد مطمئن به اطلاعم رسيد كه فرد مقروض بوده و سازمان بهائيت قروض او را پرداخته تا بهائي شد. زن نيز از وسايل مهم جلب افراد بود و ترتيبي ميدادند تا از طريق دختران بهائي به عنوان مبلغ عمل ميكردند."
در دوراني كه بهائيت ايران قوي بود، در فرمهاي استخدام و غيره در مقابل مذهب صراحتاً «بهايي» مينوشتند. ولي وقتي در موضع ضعف قرار ميگرفتند (مانند حركت مردم تهران و تخريب حظيرهالقدس) خود را «مسلمان» معرفي ميكردند! آنها در فرمهاي ارتش و نيروهاي انتظامي، خود را «مسلمان» معرفي ميكردند.
سازمانهاي دولتي گاهي از ساواك سئوال ميكردند كه فلان فرد در تعرفه استخدامي يا تعرفة ساليانه، در مقابل مذهب خود را «بهائي» معرفي كرده، با او چه بايد كرد؟ ساواك جواب ميداد: اگر براي استخدام است، استخدام نشود مگر اينكه بنويسد مسلمان و آنهايي كه استخدام شدهاند بايد در مقابل مذهب «مسلمان» بنويسند وگرنه بازنشسته شوند.
اين پاسخ رسمي ساواك بود، ولي رعايت نميشد و ساواك نيز حساسيتي نداشت. زماني منوچهر اقبال، مديرعامل شركت نفت، به طور كلي و براي تمام شركت نفت استعلام كرد كه در مقابل افرادي كه مذهب خود را «بهائي» مينويسند چه بايد كرد؟ ساواك جواب مرسوم فوق را داد. اقبال پاسخ داد كه ممكن نيست چون تعداد بهائيها در شركت نفت بسيار زياد است.»(3)
سرهنگ محمدمهدي كتيبه در كتاب خاطرات خود مينويسد:
" شيراز يكي از مراكز عمدة فعاليت بهائيان بود، چون منزل سيدباب رهبر آنها در شيراز بود و تقريباً حكم مكه را براي آنها داشت. منزل دايي باب در خيابان احمدي شيراز را هم بهاييها به عنوان زيارتگاهي بازسازي كرده بودند. يك بار كه شاه به شيراز آمده بود، سيدنورالدين حسيني از فرصت استفاده كرده، دستور داد به اين دو مركز بهائي حمله كنند. اين جريان گذشت و بعد، از تهران دستور دادند كه فعاليت بهاييها كمي محدود شود. استاندار شيراز – سرلشكر همت – بهايي بود و تصميم داشت خانه دايي سيدباب را بازسازي كند. مردم متوجه شدند كه سيمان، گچ و ماسه در كنار اين ساختمان ريخته و آمادة تعمير ساختماناند. آقاي سيدنورالدين حسيني به استاندار تلفن كرد و از او خواست تا مانع اين كار شود. آقاي نورالدين حسيني آدم بانفوذي بود و تمام شهر از ايشان حرفشنوي داشتند، اما استاندار در جواب ايشان گفت من دستور دادهام اين كار انجام شود. سيدنورالدين حسيني به استاندار گفت: از شما مي خواهم شهر را به آشوب نكشيد و اين كار را نكنيد. استاندار بر دستور خود تأكيد كرد و سيدنورالدين حسيني پاسخ داد بسيار خوب، شما دستور دادهايد بسازند، من دستور ميدهم خراب كنند. آقاي سيدنورالدين حسيني كه ديده بود بنّا و كارگرها براي شروع كار آمدهاند، در مدرسة خان به طلاب گفته بود: بلند شويد با هر وسيلهاي كه داريد براي خراب كردن منزل دايي باب حركت كنيد. طلبهها از داخل مدرسه راه افتادند. در سر راه بازار مسگرها كه همه از حزب برادران و مريد آقاي سيدنورالدين بودند بيل و كلنگ به دست گرفتند و براي تخريب ساختمان دايي باب حركت كردند. خوشبختانه همان وقت من با دوچرخه از آن جا رد ميشدم و در صحنه حاضر بودم. در خيابان احمدي مردم مشغول تخريب ساختمان شدند و پليس هم نتوانست مانع آنها شود." (4)
در ميان اسناد ساواك، دو سند وجود دارد كه يكي مربوط به تيرماه 1347 و ديگري مربوط به خرداد 1350 است. اين دو سند مربوط به دو مورد از جلسات رهبران بهائي در شهر شيراز است. يكي از اين دو سند بر حمايت گسترده رضاشاه از بهائيان و ديگري بر حمايت وسيع شاه از اين فرقه تأكيد دارد. سند سال 1347 شاه را «بهائي» و سند سال 1350، رضاشاه را «يك بهائي واقعي» خوانده است.(5)
فردوست در كتاب خاطرات خود مينويسد:
«نفوذ اصلي بهائيت در دوران عبدالكريم ايادي بود. ايادي از خانواده طراز اول بهائيت بود. او به اين دليل نام فاميل «ايادي» داشت كه پدرش از «ايادي امرالله»، يعني چند نفر خواص اطراف «عباس افندي»، بود. ايادي با نفوذي كه نزد محمدرضا كسب كرد بهائيها را به مقامات عالي رساند. او در رسانيدن اميرعباس هويدا (بهائي) به نخستوزيري نقش اصلي را داشت. در زمان هويدا ديگر كار بهائيها تمام بود و مقامات عالي مملكت توسط آنها به راحتي اشغال ميشد. پدر هويدا نيز مانند پدر ايادي از خواص عباس افندي و گويا نويسنده مخصوص او بود. تنها يك بار موقعيت بهائيت به خطر افتاد و آن زماني بود كه فلسفي (واعظ معروف) حملات شديدي را عليه بهائيت شروع كرد و محمدرضا براي آرام كردن مردم دستور تخريب حضيرهالقدس، مركز مقدس بهائيها در تهران را داد و دستور داد كه «ايادي» مدتي از ايران خارج شود. او نيز حدود 9 ماه به ايتاليا رفت و وقتي آبها از آسياب افتاد، به ايران بازگشت.
به طور كلي در دوران محمدرضا و نفوذ «ايادي» در دربار، بهائيهاي ايران بسيار ترقي كردند و ثروتمند شدند و آنها و «ايادي» در انحطاط اقتصاد مملكت تلاش كردند.
به ياد دارم زماني (شايد حوالي سال 51 يا 52) ايادي، سرلشكر ضرغام را (كه مدتي وزير دارايي و مدتي هم مديرعامل بانك اصناف بود) به رياست اتكا (سازمان تداركاتي ارتش) منصوب كرد و سپس به او دستور داد كه كليه مايحتاج خود را از خارج وارد كند. ضرغام استنكاف كرد چون اين اجناس با قيمت ارزانتر در ايران قابل تهيه بود. ايادي او را از كار بركنار كرد و افسر ديگري را به اين سمت گمارد و او اجناس مورد لزوم اتكا را مستقيماً از خارج وارد مينمود.
بهائيان بدون اجازه عكا حق ندارند مشاغل سياسي را بپذيرند و تنها بايد تلاش كنند كه در فعاليتهاي تجاري و كشاورزي پيشرفت كنند. بر اساس همين اصل، روزي از سپهبد صنيعي پرسيدم چگونه شما شغل سياسي پذيرفتهايد؟ پاسخ داد: از عكا سئوال شده و اجازه دادهاند كه در موارد استثنايي و مهم اين نوع مشاغل پذيرفته شود. در واقع، بهائيت جهاني اين تصور را داشت كه ايران همان ارض موعودي است كه بايد نصيب بهائيان شود و لذا براي تصرف مشاغل مهم سياسي در اين كشور منعي نداشتند.
بهائيهايي كه من ديدهام واقعاً احساس ايرانيت نداشتند و اين كاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوسهاي بالفطره بودند. محمدرضا نه تنها نسبت به نفوذ بهائيها حساسيت نداشت، بلكه خود او صراحتاً گفته بود كه افراد بهائي در مشاغل مهم و حساس مفيدند چون عليه او توطئه نميكنند. اين نقل قول را از مقام موثقي شنيدم.
بهائياني كه به مقامات حساس ميرسيدند از موقعيت خود براي ثروتمند شدن جامعة بهائيت استفاده ميكردند تا از اين طريق اقتصاد مملكت را به دست گيرند. بهائياني كه ميشناختم همه بسيار ثروتمند بودند. مانند نعيمي (پدرزن خسرواني كه از مقامات مهم بهائيت بود) و تژه كه زمين 5000 متري برّ خيابان آيزنهاور (نرسيده به پپسي كولا) را به جامعة بهائيت اهدا كرده بود و گاهي در آنجا جمع ميشدند. تژه را به علت اينكه نسبت سببي با سرهنگ قاسم پولاددژ (شوهر اول طلا) داشت، ميشناختم. آبادي حديقه (شرق اقدسيه) نيز متعلق به بهائيها بود و بر خلاف سنت دهداري، كه اراضي جنوب يك ده تا ده بعدي متعلق به ده شمالي است، بهائيها اراضي شمالي حديقه را تا قله كوه، ديواركشي و تصرف كرده بودند. آنها در اتوبان تهران – كرج (نرسيده به كرج، سمت راست) نيز اراضي وسيعي را تصرف كرده و گنبد آبي رنگي به پا كرده بودند. از اين نمونهها زياد بود.
به ياد دارم در حوالي سال 1354، شكايتي از دفتر مخصوص شاه (به رياست معينيان) به دستم رسيد مبني بر اينكه هژبر يزداني در سنگسر به مراتع چوپانها تجاوز كرده و براي آنان مزاحمت ايجاد ميكند. محمدرضا دستور داده بود كه تحقيق و گزارش شود. دو افسر دفتر را به همراه عكاس ساواك به منطقه اعزام كردم. در مراجعت، گزارش آنان حاكي از اين بود كه اهالي ده مرزنآباد در ارتفاعات سنگسر همة بهائيها هستند و رئيس آنها هژبر يزداني است و آنها همه مراتع ده مجاور را كه مسلماننشين است، به زور تصرف كردهاند. مدارك مستند جمعآوري شد و آلبومي نيز تهيه و ضميمة گزارش شد و مستقيماً به اطلاع محمدرضا رسيد. فرداي آن روز سپهبد ايادي تلفن كرد و گفت شاه گزارش را به من نشان داده، گزارش سراپا مغرضانه است و به شاه هم گفتم و ايشان دستور داده كه مجدداً هيأت بيغرضي را اعزام داريد. پاسخ دادم گزارش هيأت مستند است و اعزام مجدد مفهومي ندارد و افزودم وقتي شاه ميخواهد يزداني به مناطق چراي ديگران تجاوز كند، من كه مدعي نيستم. به هر حال، يزداني به كار خود ادامه داد.
يك سال بعد، متوجه شدم كه او در تهران معاملات بزرگ انجام ميدهد و هميشه دو مرد مسلح او را همراهي ميكنند. چند مورد از معاملات يزداني را شخصاً شنيدم. يك روز ابتهاج، مديرعامل بانك ايرانيان، به من تلفن كرد كه از اين پس در بانك ايرانيان سمتي ندارد و تمام سهام بانك و ساختمان و وسايل آن به هژبر يزداني فروخته شده است. يك روز هم سميعي، رئيس بانك توسعه كشاورزي، به من شكايت كرد كه فرد بيتربيتي با دو گارد مسلح به مسلسل، بدون اجازه وارد دفتر كارم شده و گفته نامش يزداني است و ميخواهد سهام بانك با ساختمان و وسايل به او واگذار شود. سميعي پاسخ داده كه اين امر منوط به اجازه وزارت كشاورزي و تصويب دولت است. يزداني با خشونت جواب داده كه «ترتيب آن را ميدهم».
به هر حال، هژبر يزداني با حمايت ايادي به قدرتي تبديل شد و اراضي وسيعي را در باختران و مازندران و اصفهان و غيره در اختيار گرفت و براي من معلوم شد كه تمام اين وجوه متعلق به بهائيت است و اين معاملات را يزداني براي آنها ولي به نام خود انجام ميدهد.
ايران بعد از آمريكا بيشترين تعداد بهائيها را داشت. بهائيها در آمريكا بسيار قوي هستند و مراكز متعددي از جمله در شيكاگو دارند.(6)
پينويسها:
1. Banani. Op. cit. p. 96.
2. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، فردوست، ج 1، ص 374.
3. همان، ص 376.
4. خاطرات سرهنگ محمدمهدي كتيبه، محمدرضا سرابندي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، ص 35.
5. بدون شرح به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي، صفحات 166 و 252.
6. ظهور و سقوط، همان، صص 376-374.
با استفاده از: اسرائيل و بهائيت در سلطنت پهلوي - دكتر غلامعلي رجائي