افراد آنلاین
حجاب در جوامع بشری و فرقه ضاله بهائیت
بهائیت در ایران برداشت شده از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب: حجاب مسألهای است که در جهان امروز به دستاویزی برای قدرتنمایی و برگ برنده ای برای دولتها و سیاستمداران جهان تبدیل شده است . و البته حجاب از مسائل مهم جوامع بشر، و یک مسئله دینی و ضامن امنیت و سلامت روحی انسانهاست، همیشه در گذر زمان انسانهایی بودهاند که از مسائل مهم و حیاتی جامعه نهایت سوء استفاده را کردهاند تا چند روزی بر افراد بیاطلاع حکمرانی کرده و برای خود مریدانی جمع کنند، لذا همین امر باعث شد به چند نکته در رابطه با مسئله بسیار مهم و مبتلابه جامعه، یعنی حجاب بپردازیم و قضاوت را به اختیار خودتان بگذارم.
ابتدای مطلب را به کلام الهی درباره حجاب متبرک میکنم: خداوند متعال فرمودهاند که: «شناخته شدن به نیکی» و نیز «محفوظ ماندن از آزار» از دلایل کلی ضرورت پوشش است:
«هان ای پیامبر! به همسران، و دخترانت و زنان مؤمنین، بگو تا جلباب (روپوشهای) خود پیش بکشند، این برای شناخت آنها (به عفاف، پاکی، فضیلت، مسلمانی، کمال و ...) نزدیکتر است، پس در نتیجه اذیت نمیبینند، و خدا همواره آمرزنده رحیم است.»[۱]
باید توجه داشته باشیم که پوشش، به ویژه برای زنان، مطلبی نیست که فقط اسلام به آن تاکید کرده باشد، بلکه یک اصل فطری است. (چرا که هیچ زنی حاضر نیست زن دیگری بدن خود را برای مرد او به نمایش بگذارد و همچنین است که گرچه یک مرد از دیدن بدن و جاذبههای جنسی زن لذت میبرد، حاضر نیست دیگران بدن خواهر، مادر و همسر او را دیده و لذت ببرند). نتیجه اینکه، پوشش نه تنها قبل از اسلام، بلکه از ابتدای خلقت یک اصل ضروری و غیرقابل انکار بوده است.
اگر نگاهی به کتب تاریخی انداخته باشیم خواهیم دید که یهودیان، مسیحیان، اقوام مختلف، صاحبان تمدن و از جمله ایرانیهای قدیم نیز پوشش داشتند.
گرچه مورخین سعی کردند برای پوشش هر کدام دلایلی ذکر کردهاند تا بتوانند اصل «حسن ذاتی و ضرورت عقلی» حجاب را رد کنند. برای مثال آوردهاند که: یهودیان زنان خود را در چادر سیاهی میگذاشتند و در جعبه (تابوتی) با خود حمل میکردند تا از گزند محفوظ بمانند – مسیحیان حجاب داشتند. و علت این که مسیحیان مدینه حجاب نداشتند نیز این بود که معمولاً بردهی یهودیان بودند و بردهداران اجازه نمیدادند تا بردهها خود را بپوشانند (مانند قدرتمداران و سرمایهداران امروزی) و حجاب فقط مخصوص زنان اعیان و اشراف و درباریان بود.
یا مثال دیگری مثل سخن مورخی که مینویسد: «بله، زنان ایرانی در آن زمان نیز حجاب (تستر) داشتند و حتی حجابشان نیز به شکل چادر بوده است.»[۲]
بر پایه متون تاریخی، در تمدنها وادیان پیشین جهان، بهویژه در سلسلههای مختلف ایران باستان، در دوره ماد، هخامنشی، اشکانی و ساسانی، حجاب درمیان زنان معمول بوده است؛ و این حقیقت روشن میشود که با ورود اسلام به ایران حجاب وارد ایران نشده است؛ بلکه بانوان ایرانی از دوران باستان حجاب داشتهاند و حجاب آنان با توجه به شرایط اقلیمی، اجتماعی، کار و پیشه سبک و اسلوب خاصی داشته است ؛ آنچه بر صحت این ادعا گواهی دارد، نوع پوشش آنها است که میتوان آن را در دوران باستان از روی کتیبههای بهجامانده در مکانهای باستانی (نقش رستم، تخت جمشید، نقش رجب و ...)، ظروف، تندیسها و مجسمههای محافظتشده در موزهها، و در دوران بعد از اسلام از طریق منابع و کتب معتبر مانند شاهنامه فردوسی ـ که آیینه تمامنمای فرهنگ ایرانزمین است ـ مشاهده کرد.
برای درک بهتر این موضوع به بخش کوچکی از اشعار این شاعر شیرین سخن اشاره میکنم چرا که درباره گرفتار شدن دو خواهر جمشید به دست ضحاک میگوید:
دو پاکیزه از خانه جمشید برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند سر بانوان را چو افسر بدند
ز پوشیده رویان یکی شهرناز دگر ماهرویی به نام ارنواز [۳]
اما از کسانی که از مسئله ای با این پیشینه عقلی و دینی سوء استفاده کردهاند میتوان به بهائیان اشاره کرد چرا که این گروه در ایران اولین فرقهای بودند که زمزمههای کشف حجاب و اختلاط بیمانع زنان و مردان بیگانه را تحت عنوان حریت نساء مطرح ساختند. در دوران مشروطه فرمانی از عبد البهاء صادر شد که زنان بهائی را از به کار بردن حجاب بازمیداشت و البته آنچه توسط رضاشاه به زور اجرا شد ( کشف حجاب ) بدون سابقه نبوده است؛ زیرا بهائیان در عصر مشروطه اولین گامهای آن را برداشته بودند. در لوحی که بهاء نوشته و به لندن ارسال کرده مینویسد: «حریت نساء رکنی از ارکان امر بهائیت! است و من دختر خود «روحا» خانم را به اروپا فرستادهام تا دستورالعملی برای زنهای ایرانی باشد... اگر در ایران زنی اظهار حریت نماید فوراً او را پارهپاره میکنند، معذلک احباب روز به روز بر حریت نساء بیفزایند».[۴]
رسیدن این لوح به تهران، بهائیان را به جوش و خروش انداخت و ابنابهر یکی از بهائیان به تشکیل مجلس حریت قیام نمود. در این جریان تاجالسلطنه، دختر ناصرالدین شاه هم در این جلسات شرکت میکرد؛ جلساتی که هم فال بود و هم تماشا. تاجالسلطنه در این مجالس زینتبخش صدر شبستان بود!! بالجمله در این محافل، معدودی از اهل حال به آزادی، دخول و خروج میکردند و بساط انس و الفت و گاهی مشاعره و مغازله میگستردند....
این جلسات تا آنجا مایهی رسوایی شد که برخی از بهائیان خود به مخالفت برخاستند و «محافل را معارض عفت و علمداران کشف حجاب را بدکاره و آنکاره میشمردند». [۵] این جریان در برخی از منابع منتشرنشدهی تاریخ مشروطه هم انعکاس یافته است.
با توجه به بیان مطالب فوق سؤال اینجاست که چرا مسئله مهمی مثل حجاب که در هر دوره و در هر مسلکی جزء ارزش بوده است توسط عدهای به ضد ارزش بدل شد و مایه آزمون بزرگی در جامعه برای به انحراف کشیدن انسانها بدل گشت و تا آنجا پیش رفت که افرادی که به حجاب اعتقاد ندارند متمدن و به روز معرفی میشوند در حالی که حجاب از هر حیث به نفع تکامل فرد و جامعه میباشد. قضاوت با شما
پینوشت:
[۱]. «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ المُؤمِنینَ یُدنینَ عَلَیهِنَّ مِن جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدنی أَنْ یُعرَفنَ فَلا یُؤذَینَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً [احزاب ۵۹] هان ای پیامبر! به همسرانت، و دخترانت و زنان مؤمنین، بگو تا جلباب (روپوشهای) خود پیش بکشند، این برای شناخت آنها (به عفاف، پاکی، فضیلت، مسلمانی، کمال و ...) نزدیکتر است، پس در نتیجه اذیت نمیبینند، و خدا همواره آمرزنده رحیم است».
[۲]. ایران در زمان ساسانیان. نوشته کرستین سن آرتور، ترجمه رشید یاسمی تهران: مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۷.
[۳]. شاهنامه فردوسی.
[۴]. خاطرات صبحی، ص ۱۱۸.
[۵]. خاطرات صبح، ص ۱۱۸.
«شیخیه »، بستر پیدایش بابیت و بهائیت - بخش 2
بهائیت در ایران: شبی، در عالم خواب دیدم که دوازده امام، در یک جا جمع بودند. من، به دامان حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام متوسل شدم و عرض کردم: «مرا چیزی تعلیم کنید تا هر وقت که مشکلی روی داد، و خواستم یکی از شما را در خواب ببینم، تا آن مشکل را پرسش کنیم، بتوانم.» . آن جناب، اشعاری فرمود که بخوان. بیدار شدم. بعضی از اشعار را فراموش کردم. بار دیگر به خواب رفتم. باز همان مجمع و امامان را در خواب دیدم و آن ابیات را مداومت و مواظبت کردم تا این که از تاییدات ایزدی و الهام ربانی دانستم.
عزالدین رضانژاد
مروری بر گذشته
در قسمت پیشین، از شیخ احمد احسایی به عنوان پایه گذار مکتبی فکری کفرآمیز و صاحب اندیشه ای پر هیاهو در قرن سیزدهم هجری، سخن رفت که مبدا پیدایش فرقه ای نامیمون به نام «شیخیه » شده است.
نگارنده، مدعی است که اندیشه و قرائت های غیر مقبول «شیخیه » از بعضی از تعالیم دینی، انحرافات گوناگونی در جامعه ی تشیع پدید آورد که از مهم ترین آن ها، بستر سازی پیدایش فرقه ی «بابیت » است.
برای ارایه ی کژ اندیشی های شیخیه از دوران کودکی و ایام تحصیل و رؤیاهای احسایی و سفرهای گوناگون و پی در پی او، و مقام علمی و تربیت شاگردان و دریافت کنندگان اجازه ی نقل روایت از او، سخن گفتیم. از سوی دیگر، انحرافات عقیدتی شیخیه، از جمله دیدگاه آنان در باب «جایگاه امام در آفرینش » ، و نیز نقد و بررسی «تفویض » و «مفوضه » از دیدگاه پیشوایان معصوم علیهم السلام مطرح گردیده است.
دراین بخش از مقاله، سایر افکار نقدپذیر احسایی و نقش سید کاظم رشتی در ایجاد افکار انحرافی میان این فرقه و بستر سازی فکر «بابیت » را ملاحظه خواهیم کرد.
عقاید و آرای احسایی
نشر عقاید احسایی، با اعتراض و انتقاد جدی و پیگیر عالمان بزرگ قرن سیزدهم هجری رو به رو شد. چون ذکر همه ی آرای وی در این سلسله نوشتار، میسور نیست، به ناچار، به اهم آن ها اشاره خواهیم کرد. پیش از آن، وصف کلی اندیشه ی احسایی را یادآور می شویم. نوشته اند:
شیخ احمد احسایی، علوم و حقایق را، به تمامی، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام می داند و از دیدگاه او، حکمت - که علم به حقایق اشیاء است - با باطن شریعت و نیز با ظاهر آن، از هر جهت سازگاری دارد. او، معتقد است که عقل، آن گاه می تواند به ادراک امور نایل شود که از نور اهل بیت علیهم السلام روشنی گیرد و این شرط، در شناخت های نظری و عملی، یک سان وجود دارد. درست است که تعقل در اصول و معارف دین، واجب است، اما از آن جا که حقیقت با اهل بیت علیهم السلام همراهی دارد، صدق احکام عقل در گرو نوری است که از ایشان می گیرد. (1)
شیخ احمد احسایی، در بسیاری از موارد، در تالیفات خود، مخصوصا شرح زیارت جامعه ی کبیره می گوید: «از امام صادق علیه السلام شنیدم » و در برخی از موارد می گوید: «شفاها از او شنیدم » . مراد او، از این عبارات، این نیست که در عالم بیداری از ائمه شنیده است، بلکه مرادش، چیزی است که در رساله ی جداگانه ای نوشته است.
او می گوید، در آغاز کار، به ریاضت مشغول بودم.
شبی، در عالم خواب دیدم که دوازده امام، در یک جا جمع بودند. من، به دامان حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام متوسل شدم و عرض کردم: «مرا چیزی تعلیم کنید تا هر وقت که مشکلی روی داد، و خواستم یکی از شما را در خواب ببینم، تا آن مشکل را پرسش کنیم، بتوانم.» . آن جناب، اشعاری فرمود که بخوان. بیدار شدم. بعضی از اشعار را فراموش کردم. بار دیگر به خواب رفتم. باز همان مجمع و امامان را در خواب دیدم و آن ابیات را مداومت و مواظبت کردم تا این که از تاییدات ایزدی و الهام ربانی دانستم، مراد آن حضرت، مداومت در قرائت الفاظ آن اشعار نیست، بلکه باید به مضمون آن متصف شد. پس کوشش خود را به کار بردم و همت گماشتم و خود را به معانی آن متخلق و معتقد ساختم. هر زمانی که یکی از امامان را قصد می کردم، در عالم رؤیا، به دیدار او مشرف می گشتم و حل مشکلات مسایل از ایشان می کردم. تا آن که مرا به دیار ایران گذر افتاد و با شاهنشاه قاجار و حاکمان، آمیزش شد. اعتباری یافتم. خوراک ایشان را خوردم پس از آن، حالت نخستین از من رفت. اکنون، کم تر، ائمه علیهم السلام را در خواب می بینم(2).
به راستی آیا با این ادعا، می توان سخن از عقاید گوناگون به میان آورد و جعل اصطلاح کرد!
احسایی، بر آن است که تمسک اش به اهل بیت علیهم السلام در دریافت حقایق، سبب شده است که در برخی مسایل، با بسیاری از حکما و متکلمان، مخالفت کند. وی، در عین احاطه بر آرای حکما، مبانی فلسفی را تا آن جا پذیرفته است که از دید او با باطن تعالیم شریعت، در تعارض نباشد. در نتیجه، اصطلاحاتی هم که به کار برده است، در مواردی، با آن چه از این اصطلاحات در حکمت رایج فهمیده می شود، تفاوت دارد.
شاید از همین رو باشد که برخی گمان کرده اند، آن چه در نظر عده ای، احسایی را بنیانگذار مکتبی بیرون از جریان مقبول امامیه نمایانده است، می تواند ناشی از دو عامل باشد: یکی، آسان فهم نبودن پاره ای از آراء، و دیگر، تندروی هایی از هر دو جانب مخالف و موافق او که گاه با شناخت لازم نیز همراه نبوده است(3).
این تعلیل، سبب نمی شود که هر عقیده ی خلاف واقع و ناموزون وی، مورد اعتراض قرار نگیرد و احیانا، آن دسته از عالمان بزرگ که به نقد و بررسی افکار وی پرداخته اند، به تند روی یا عدم فهم درست اصطلاحات به کار گرفته از سوی احسایی، متهم گردند. همان طور که پیش از این یادآور شدیم، نظریه ی «تفویض » و طرح «جایگاه امام در آفرینش » نکته ای نیست که فهم آن آسان نباشد، بلکه موضوعی است که پیش از وی، رواج داشت و از سوی پیشوایان معصوم علیهم السلام مورد مذمت قرار گرفته است. علاوه بر آن، برخی از مدافعان احسایی، ضمن اعتراف به وجود متشابهات، در کلام احسایی، و توصیه به دیگران نسبت به اخذ محکمات کلمات وی، اظهار داشته است:
ما نمی گوییم حتما کلام متشابه شیخ احسایی و یا دیگران را تاویل صحیح کنند. اگر چه وظیفه ی هر مسلمان، این است که گفته ی متشابه مسلمانان را تا هفتاد مرتبه تا آن جا که می تواند، توجیه کند و به محمل های صحیح حمل کند، ولی لااقل، آن متشابه را به محکمات کلام خود او برگردانند(4).
راستی، اگر سخنان هر نویسنده ای، تا هفتاد مرتبه توجیه گردد، هیچ مخالف و معاندی تمییز داده خواهد شد؟ !
با تذکاری که گذشت، به پاره ای دیگر از آرای احسایی اشاره می شود:
الف) معاد جسمانی
معروف ترین رای احسایی، درباره ی کیفیت معاد جسمانی است. همین نظریه، دلیل اصلی تکفیر او از سوی برخی علما، از جمله ملا محمد تقی برغانی بود که گزارش آن را تنکابنی(5)و دیگران آورده اند.
احسایی، اصل «معاد جسمانی » را که در آیات قرآنی و احادیث مستفیض، بر آن تاکید شده، می پذیرد، اما تفسیر ویژه ای از جسم ارایه می دهد که مقبول دانشمندان مسلمان نیست. معنای متداول و عرفی معاد جسمانی، این است که آدمی، در حیات اخروی، مانند حیات دنیوی، دارای کالبد ظاهری مرکب از عناصر طبیعی است. بدن، در سرای آخرت، محشور گردیده و نفس، بار دیگر، به آن تعلق می پذیرد، و پاداش ها و کیفرها و لذات و آلامی که جنبه ی جزئی و حسی دارند و تحقق آن ها بدون بدن و قوای حسی امکان پذیر نیستند، محقق می یابد. (6)
احسایی، معاد جسمانی را به این معنا، نمی پذیرد و بر آن است که این نحوه ی فهم با آن چه از تغیر و تباهی در کالبد ظاهری می شناسیم، سازگار نیست و باید پاسخ را در حقیقت جسم انسانی جست و جو کرد. وی، بحثی لغوی و حدیثی درباره ی «جسم » و «جسد» می آورد و توجه می دهد که معانی این هر دو واژه از آن چه به ذهن متبادر می شود، گسترده تر است.(7)
بر این اساس می گوید، آدمی، دو جسد و دو جسم دارد: جسد اول، کالبد ظاهری ما است که از عناصر زمانی تشکیل یافته و از عوارض حیات دنیوی است، پیدا است که این جسد، در بردارنده ی حقیقت انسانی نیست; زیرا، در عین کاهش و افزایشی که در آن روی می دهد، حقیقت فرد و صحیفه ی اعمال او کاهش و افزایش نمی یابد. جسد اول، در واقع، به منزله ی جامه ای است که بر تن داریم. این جسد، در قبر، تجزیه و زوال می پذیرد و سرانجام، به عناصر تشکیل دهنده ی خود در طبیعت باز می گردد. (8)
آدمی را جسد دومی نیز هست به نام جسد هور قلیایی(9)که ویژگی های فناپذیر جسد اول را ندارد و در قیامت برانگیخته می شود. در حدیث آمده است که «طینت » آدمی، در قبر، به صورت «مستدیر» باقی می ماند. این طینت، همان جسد دوم است. معنای مستدیر ماندن آن، این است که هیئت پیکری و ترتیب اندام ها را در دل خاک از دست نمی دهد. این جسد، مرکب از عناصر مثالی و لطیف زمین هورقلیا است که عناصری برتر از عناصر دنیا هستند.(10)
جسد دوم، پیش از مرگ، در باطن جسد اول نهفته است و پس از زوال آن در خاک، خلوص یافته، در قبر بر جا می ماند، اما به سبب لطافت اش، قابل رؤیت نیست. (11)
مرگ آدمی، مفارقت روح از این دو جسد است و این مفارقت، با جسم اول صورت می گیرد که حامل روح در عالم برزخ است. جسم اول، جسمی است لطیف و اثیری که صورت دهنده ی آثار و قوای روح در حیات برزخی انسان است، همچنان که جسد مادی، صورت دهنده ی آثار حیات دنیوی او است..(12)آن چه در همه ی این نشئات، هویت شخص را ثابت می دارد، جسم اصلی و حقیقی او است (جسم دوم) که جز در فاصله ی دو نفخه ی صور، از روح جدا نیست. (13)با دمیدن نفخه ی نخست (نفخه ی صعق) جسم اول، از روح جدا می گردد و از میان می رود و آن چه پس از نفخه ی دوم (نفخه ی بعث) حشر می یابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.(14)
احسایی، تاکید می کند که بدن اخروی انسان - که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است - همان بدن دنیوی انسان است، با این تفاوت که بدن دنیوی، کثیف و متراکم است، اما بدن اخروی، از تصفیه های متعدد عبور کرده و لطیف و خالص شده است.
وی، از همین جا نتیجه می گیرد که به معاد جسمانی معتقد است.
ب) کالبد پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام در قبر
بر اساس مبنایی که احسایی درباره ی جسم و جسد، اختیار کرد، می گوید، حکم تباهی کالبد در قبر، درباره ی پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام نیز صادق است، اما این کالبد، از جسم اصلی ایشان که در غایت لطافت است، جدا است و امری است عارضی که دیدار و استفاده ی خلق را از ایشان امکان پذیر ساخته است. زمانی که خداوند در ابقای صورت ملموس آنان، مصلحتی ببیند، قالب خاکی با مرگ تجزیه می شود و از میان می رود. پس اگر در احادیث از بقای اجساد امامان علیهم السلام در قبر سخن رفته است، مقصود جسدی است بدون صورت عنصری، یعنی همان جسد هور قلیایی که این جسد تنها برای امامان دیگر قابل مشاهده است.(15)
ج) معراج پیامبر صلی الله علیه و آله
همان گونه که ملاحظه شد، قول به جسد هورقلیایی در تفکر احسایی، تبیین کننده ی معاد جسمانی به شمار رفت و بر همین اساس، در نظام اعتقادی شیخیه، مبنای تبیین مسئله ی معراج پیامبر صلی الله علیه و آله نیز قرار گرفته است. احسایی، معتقد بود که معراج جسمانی، طبق برداشت از ظاهر آیات و روایات و فهم متعارف مسلمانان، مستلزم خرق و التیام است و خرق و التیام نیز محال است. در نتیجه، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در هر فلکی، جسمی متناسب با آن را داشتند.(16)
البته، شاید سخن شیخ احمد احسایی در شرح جمله «مستجیر بکم » از زیارت جامعه، دلالت بر تجدید نظر و برگشت وی از نظریه سابق در باب معراج جسمانی پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، چنان که آورده است:
... ولهذا صعد النبی صلی الله علیه و آله لیلة المعراج بجسمه الشریف مع ما فیه من البشریة الکثیفة و بثیابة التی علیه و لم یمنعه ذالک عن اختراق السماوات والحجب و حجب الانوار، لقلة ما فیه من الکثافة. الاتراه یقف فی الشمس ولایکون له ظل مع ان ثیابه علیه کاضمحلالها فی عظیم نوریته و کذالک حکم اهل بیته علیهم السلام.
در هر حال، این سخنان، مخالف قول مشهور و برداشت عمومی و عرفی از مسئله ی معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و کیفیت زندگی ظاهری آن حضرت است.
د) زندگی و غیبت امام زمان علیه السلام
از دیگر آرای ویژه ی احسایی، آن است که وی درباره ی زندگی امام زمان علیه السلام معتقد است که آن حضرت، در عالم هورقلیا، به سر می برند و هر گاه بخواهند به اقالیم سبعه تشریف بیاورند، صورتی از صورت های اهل این اقلیم را می پوشند جسم و زمان و مکان ایشان، لطیف تر از عالم اجسام، و از عالم مثال است. و به جهت آن که نفس ایشان، حقیقت هر چیز را می بیند و از تخیلات و تصورات به دور است، پس بهشت را بنفسه، نه با صورت آن بهشت، می بیند.(17)
علاوه بر آن، یکی از آثار مکتوب شیخ احمد احسایی، رساله ای است به نام حیاة النفس در باب اصول عقاید که به دست شاگردش، سید کاظم رشتی، به زبان فارسی ترجمه شد، در این کتاب، از وجود مبارک امام زمان علیه السلام و تولد و نسب او و لزوم شناخت امام علیه السلام و عقیده به ظهور وی و... همانند آرای علمای معروف شیعه، سخن به میان آمده است، ولی اختلافاتی با اعتقادات شیعه وجود دارد. مثلا، شیعه می گوید، امام دوازدهم، زنده است و با قالب جسمانی خود، مرور ایام می کند تا روزی که اراده کند و ظاهر شود، اما شیخی ها، با این عقیده مخالف هستند و می گویند، امام دوازدهم علیه السلام با قالب روحانی زنده است. آزادی او هم به دست خودش نیست، بلکه مانند سایر بندگان خدا، تقدیر و سرنوشت اش به دست ذات باری تعالی است.
در تعقیب این نظریه، شیخیه می گویند، روح امام دوازدهم، قابل انتقال است و اکنون از بدن یک نفر به بدن دیگری منتقل می شود. به این طریق که وقتی قالب جسمانی از بین رفت، روح آن امام، به جای این که محو شود، مکان دیگری، یعنی کالبد دیگری را برای خود انتخاب می کند و به این طریق زندگی اش را می گذراند و زنده است.(18)
داوری پایانی
بخشی از عقاید قابل تامل احسایی، ملاحظه شد و روشن گشت که آن ها، بر خلاف عقاید مسلم شیعه است. در عین حال، عده ای بر این عقیده اند که شیخ، مشکل عقیدتی نداشته است و آن چه را که به او نسبت می دهند، درست نیست. خوب است داوری پایانی در باب انحراف اعتقادی احسایی را از اسوه ی عارفان، آیت حق، سید علی آقا قاضی .(.. - 1366 ه .ق) - استاد علامه طباطبایی، که می گفت، هر چه دارم از سید علی آقا قاضی دارم - بشنویم.
وقتی از وی پرسیدند: «نظر شما درباره ی شیخیه چیست؟» . قاضی فرمود: «آن کتاب شرح زیارت شیخ احمد احسایی را بیاور و نزد من بخوان.» .
او، آن کتاب را آورد و خواند. آقای قاضی فرمود: «این شیخ، می خواهد در این کتاب، ثابت کند که ذات خدا دارای اسم و رسمی نیست و همه ی کارها که ایجاد می شود، مربوط به اسما و صفات خدا است و اتحادی میان اسماء و صفات با ذات خدا وجود ندارد. بنابراین، شیخ احمد احسایی، ذات خدا را مفهومی پوچ و بی اثر و صرف نظر از اسماء و صفات می خواند، و این، عین شرک است.».(19)
وجود عقاید فاسد در میان نوشته های احسایی، نه تنها از سوی منتقدان مطرح بود، بلکه بعضی از کسانی که از وی اجازه ی روایت داشته اند، بی تمایل به نقد افکار او نبودند(20)به عنوان مثال می توان از ملا محمد علی برغانی (1175- 1269) فرزند ملا محمد ملائکه و برادر کهتر شهید ثالث نام برد. وی پس از تحصیل در اصفهان و قم و عتبات، از درس عالمان بزرگ و نامدار، بهره برد و به اخذ اجازات روایی و اجتهاد نایل شده بود. او، سرانجام، شیفته ی شیخ احمد احسایی شد و از او اجازه ی روایت گرفت. به دلیل گرایش به آرای احسایی، در ماجرای اختلاف پیروان احسایی با متشرعه و نیز در مجلس مناظره ی شهید الث با احسایی، میانجی گری کرد و از احسایی خواست تا رساله ای در تعدیل نظریات خود بنویسد. احسایی، این خواسته را اجابت کرد و رساله ای مشهور به «توبه نامه » نوشت، ولی این تلاش، ثمری نداشت.(21)
سید کاظم رشتی جانشین احسایی
راهی که شیخ احمد احسایی آن را آغاز کرده بوده از سوی یکی از شاگردان اش تداوم یافت. آورده اند، شیخ احمد احسایی، از میان شاگردان خود، یک تن را برای جانشینی خویش برگزید و او، سید کاظم رشتی بود. شیخ احمد، به سید رشتی بسیار احترام می کرد و تا او در مجلس درس حاضر نمی شد، به درس گفتن شروع نمی کرد.
پس از وفات احسایی، پیروان وی، بی اختلاف کلمه، سید رشتی را نایب مناسب وی و پیشوای خویش دانستند. حوزه ی درس و ریاست شرعی او، قوت گرفت و در مقابل فقهای بزرگ عرب که در کربلا بودند و طریقه ی شیخی را پسند نمی کردند، حوزه و مقام خود را نگاهداری کرد و چون نماز جماعت ها در کربلا، بیش تر در حرم امام حسین علیه السلام و اطراف آن بر پا می شد، طایفه شیخی که در احترام کردن قبور ائمه ی دین، غلو داشتند، در بالای ضریح حسینی، نماز نمی گذاردند و آن مکان را فوق العاده تقدیس می کردند. مخالفان آنان، از روحانیان شیعه و پیروان آنان که در بالای سر ضریح امام حسین علیه السلام نماز می خواندند، در مقابل «شیخی » ، «بالاسری » نامیده شدند.
خلاصه، جمعی کثیر از فضلای شیخی، در حوزه ی درس سید رشتی، حاضر می شدند و هر چه در آن حوزه گفته و شنیده می شد، روی تعلیمات شیخ احسایی بود، با تحقیقاتی که نایب مناب او از روی بسط اطلاعات و آشنایی به اصطلاحات اهل فن بر آن ها می افزود.
دوره ی ریاست سید رشتی، شانزده سال طول کشید. طایفه ی شیخی، در همه جا، از روی تعلیمات شیخ احمد و حاج سید کاظم، معالم دین خود را به جای می آوردند و خود را از دیگر فرقه های شیعه ممتاز می دانستند. (22)
سید رشتی، زمانی به جای استاد نشست که کم تر از سی سال سن داشت. وی، به سبب نطق و قلم و تصنیف و تالیف کتاب، عهده دار انتشار افکار استاد خود گردید. او، در تمام مدت پیشوایی خود، به ایران سفر نکرد و مرکز خود را همان عتبات عالیات قرار داد و از آن جا، با هند و ممالک عثمانی و حجاز، رابطه داشت.(23)
شخصیت ابهام آمیز سید کاظم رشتی
بر اساس گزارش مورخان شیخیه، اجداد سید کاظم، اهل حجاز بوده و به خاطر شیوع بیماری طاعون، مجبور به هجرت شده اند و شهر رشت (در شمال ایران) را به عنوان وطن خویش برگزیده اند. سید کاظم، در همین شهر به دنیا آمده است. این مطلب را آقای هانری کربن هم گزارش کرده است. (24)
برخی دیگر، هویت خانوادگی او را زیر سؤال برده، وی را به عنوان جاسوس «روس » معرفی کرده اند. درباره ی او گفته اند:
وی، به طور مخفیانه، از طرف قیصر روس، برای ایجاد فتنه در بلاد عثمانیه فرستاده شد. او، اصلا، مسلمان نبود. اهل قیس، (شهری در ویلادستوک) بود و بعدا، اسم اش را «کاظم » گذاشت و ادعا کرد که از اهل رشت است. (25)
گرچه نمی توان با اسناد قطعی تاریخ، ادعای جاسوس بودن و بی هویتی وی را اثبات کرد، اما در بی اعتمادی و بدبینی عالمان بزرگ معاصرش نسبت به عقاید انحرافی او، جای هیچ گونه تردید نیست، علاوه آن که، نشر بسیاری از آرای باطل شیخیه، بدو منتسب است. (26)
بدعت رکن رابع
از موضوعات جنجال برانگیز در عقاید شیخیه، اعتقاد به «رکن رابع » است. (27)اکثرا، آن را به سید کاظم رشتی نسبت می دهند. مقصود از رکن رابع، آن است که در میان شیعیان، شیعه ی کاملی وجود دارد که واسطه ی فیض میان امام عصر (عج) و مردم است. آنان، اصول دین را چهار تا می دانند: توحید، معاد، امامت و رکن رابع. آنان، معاد و عدل را از اصول عقاید نمی شمارند; زیرا، اعتقاد به توحید و نبوت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذکر شده است، لزومی ندارد که این دو اصل را در کنار توحید و نبوت قرار دهیم.
همان گونه که ملاحظه شد، این عقیده، بر خلاف عقاید شیعه است و مسلمانان، به طور عموم، معاد را از اصول دین می دانند. شیعه، به خاطر برداشت های ناصواب عده ای از متکلمان، به عدل الهی، اهمیت ویژه ای می دهد.
طرح «رکن رابع » ، موجب اختلاف و انشعاب شیخیه گردید و پس از اندکی، دستاویزی برای ادعای جدید به نام «بابیت » شد.
ادعای «بابیت » از سوی یکی از شاگردان سید کاظم رشتی صورت گرفت که خود، سرآغاز فسادی بزرگ میان مسلمانان به شمار می رود.
در ادامه ی این نوشتار، ضمن اشاره به انشعابات فرقه شیخیه، از ادعاهای دروغین میرزا علی محمد شیرازی، ملقب به «باب » که پس از وفات سید کاظم رشتی، مدعی جانشینی او شد، سخن خواهیم گفت و در باب ادعای بابیت امام غایب و سپس ادعای نبوت او، مطالبی را عرضه می کنیم.
پی نوشت ها:
1)ر.ک: شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، شیخ احمد احسایی، به کوشش عبدالرضا ابراهیمی، ج 3، صص 217- 219، کرمان، 1355 ش; دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 6، ص 664.
2)شیخی گری، بابی گری، ص 16.
3)دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 6، ص 664.
4)حقایق شیعیان، حاج میرزا عبدالرسول احقاقی اسکویی، ص 13- 14، چاپخانه ی رضایی، تبریز، 1334 ش.
5)ر.ک: قصص العلماء، ص 42- 43.
6) منشور عقاید امامیه، جعفر سبحانی، ص 189، نشر مؤسسه ی امام صادق علیه السلام، چاپ یکم، زمستان 1376 ش.
7)ر.ک: شرح الزیارة الجامعة، ج 4، ص 24- 26; شرح العرشیة، احمد احسایی، ج 1، ص 267- 268، کرمان، 1364 ش.
8)شرح الزیارة الجامعة، ج 4، ص 26- 27، 29; شرح العرشیة، ج 2، ص 189.
9)عالم هورقلیا، در یک تفسیر، همان عالم برزخی است که حد وسط میان عالم ملک (عالم مادی) و عالم ملکوت (عالم مجرد) است و نیز به آن «عالم مثال » می گویند. توضیحات بیش تر درباره ی «هورقلیا» را در شماره ی دوم همین فصلنامه، ص 297- 305 بخوانید.
10)ر.ک: مجموعة الرسائل الحکمیة، احمد احسایی، ص 308- 309، کرمان، 1360 ش.
11)وی، در این باره آورده است: «..ان الانسان له جسدان و جسمان: فاما الجسد الاول فهو ما تالف من العناصر الزمانیة. و هذا الجسد کالثوب یلبسه الانسان و یخلصه و لا لذة له و لا الم و لاطاعة ولامعصیة... و اما الجسد الثانی فهو الحسد الباقی و هو طینته التی خلق منها... و هذا الجسد الباقی هو من ارض هور قلیا و هوالجسد الثانی الذی فیه یحشرون و یدخلون به الجنة والنار...; شرح الزیارة، ج 4، ص 25- 28; شرح العرشیة، ج 2، ص 189- 190.
12)شرح العرشیه، ج 2، ص 190- 191; شرح الزیارة، ج 4، ص 29- 30.
13)مجموعة الرسائل الحکمیة، ص 110- 111.
14)شرح الزیارة الجامعة، ج 4، ص 29- 30 مجموعة الرسائل الحکمیة، ص 310.
15)شرح الزیارة الجامعة، ح 3، ص 127- 128- 129.
16)شیخی گری، بابی گری، مرتضی مدرس چهار دهی، کتابفروشی فروغی، تهران، 1345 ش.
17)ر.ک: جوامع الکلم، شیخ احمد احسایی، رساله ی دوم; شیخیگری، بابیگری، ص 74 (به نقل از: سید محمد هاشمی کرمانی، مؤلف کتاب تاریخ و مذاهب کرمان) .
18)ر.ک: شیخی گری، بابی گری، ص 41 (به نقل از «کنت دوگوبینو» وزیر مختار اسبق دولت فرانسه در دربار ایران، در کتاب سه سال در ایران) .
19)ر.ک: بابی گری و بهایی گری، محمد محمدی اشتهاردی، ص 35، کتاب آشنا، چاپ اول، بهار 1379; روح مجردعلامه سید محمد حسین حسینی، ص 426 و 447.
20)جریان شهادت آقا سید مهدی و شرف العلماء مازندرانی و حاج ملا محمد جعفر استرآبادی و سید کاظم رشتی را مبنی بر وجود عبارت های کفرآمیز، در کتاب شیخی گری، ص 19 و بررسی عقاید و ادیان، مصطفی نورانی اردبیلی، ص 462، بخوانید.
21)دانشنامه ی جهان اسلام، ج 3، ص 120.
22)شیخی گری، ص 194.
23)شیخی گری، ص 87- 88.
24)مکتب شیخیه، ص 44- 45.
25)ر.ک: الشیخیه، ص 117 (به نقل از الاعتصام بحبل الله، شیخ محمد خالصی، ص 8) .
26)علامه سید محسن امین، در این رابطه می نویسد: «... الطائفة الشیخیة فی هذا الزمان معروفة و لهم مذاهب فاسدة و اکثر الفساد نشا من احد تلامذته السید کاظم الرشتی والمنقول عن هذا السید مذاهب فاسدة لااظن ان یقول الشیخ بها...» . (اعیان الشیعه، ج 2، ص 590) .
27)ر.ک: بررسی عقاید و ادیان، ص 463- 466.
آشنایی با کتاب ایقان (قسمت پایانی)
نمونههایی از اغلاط ادبی ایقان
بهائیت در ایران: ادامه از قسمت دوم در موضوع نقد کتاب ایقان :
پرداختن به اغلاطکتاب ایقانرا از آن جهت پی میگیریم که اوّلاً به آن وعده دادهایم و ثانیاً نشان دهیمایقاننه چنان که حضرتشوقی افندیادّعا فرمودهاند این کتاب معجزه نیست و منزول از ناحیهی ربّ العزّة هم نیست (زیرا نسبت دادن غلط به ذات ذوی الجلال زیبندهیبهائیاناگر خود را موحّد میدانند نیست) و ثالثاً صدور چنین عبارات و مفاهیمی در خور یک نویسندهی درجه چهارم که بخواهد متنی را برای مخاطب خاص یا عموم هم بنگارد نیست؛ زیرا از اصول اولیه فصاحت و بلاغت، رعایت استواری کلام، صحت عبارات و رعایت قواعد بر اساس زبان منتخب برای ارتباط است.
فعلاً برای شروع در همان 8 صفحهی اولایقانوجود 10 غلط ادبی را فهرست وار عرض مینمایم. (از مجموع همان 154 غلطی که استادمحیط طباطبائیبدان اشارت داشتهاند و در فرصتی دیگر بنا به تقاضای محقّقان ممکن است بقیهی آنها را هم ذکر نمایم).
1. عبارت "فلتقدسن" در ص2 س2 (ص نشان صفحه و س نشان سطر) غلط است، زیرا لام امر بر سر جمع مخاطب امر داخل نمیشود. چنان که بعضیبهائیاندر بعضی نسخههای اخیر متوجّه این غلط شدهاند و عبارت "منزول من الله" ایقان را تصحیح کرده و به جای آن کلمهی "قدسوا" را نشاندهاند!
2 و 3. عبارت "لعلّ اتصلن" در ص2 س3 دارای دو غلط است؛ زیرا اوّلاً "لعلّ" که از حروف مشبهه بالفعل است برسر فعل داخل نمیشود و ثانیاً موکّد نمودن مدخول "لعلّ" با نون تأکید غلط است چون ترجّی با تأکید، به خصوص تأکید ثقیله سازش ندارد.
4. عبارت "اعصار و اقران" در ص4 س15 غلط است، زیرا جمع قرن به فتح قاف به معنای زمان، قرون است نه اقران. خواستهاند هم قافیه اعصار بگویند متوجّه غلط بودن اقران نشدهاند.
5. عبارت "مستشرق" در ص6 س8 غلط است و صحیح آن در اینجا "مشرق" است.
6. عبارت "جمال ازلیه" در ص6 س15 غلط است، چون جمال مذکر است و صفتش هم باید مذکر باشد.
7. عبارت "بجناحین الایقان" غلط است و نون در اضافه حذف میشود و صحیح آن "بجناحَیِ الایقان" میشود.
8. عبارت "مخمود" در ص8 س1 غلط است زیرا خمد فعل لازم است و فعل لازم اسم مفعول ندارد و صحیح آن "خامد" است.
9. عبارت "از آب عنصری افسرده نشود" در ص8 س2 غلط است، زیرا ماء تکذیب معرضین، آب عنصری نیست بلکه آب معنوی است! علاوه بر این که هیچ باذوقی تکذیب و اعراض را به آب که مایهی حیات است تشبیه نمیکند.
10. عبارت "ببصرالحدید" در ص8 س4 غلط است، زیرا معرفه صفت نکره نمیشود.
ذکر بقیهی اغلاط ادبیایقانرا به وقت دیگری موکول میکنیم؛ اگر چه ما به نقد محتوایایقانهم پرداخته و خواهیم پرداخت لیکن اشاره به همین اغلاط ادبی هم مهم است، چنان که مبلّغ بزرگبهائیانبا مطرح کردن تنها 3 یا 4 غلط ادبی از متن انتقادیشیخ الاسلام تفلیسیبرایقاننتیجه گرفته است که او آدم بیسوادی است و به حرفهایش نباید توجه کرد! با همین استدلالمیرزا ابوالفضل گلپایگانی، با کتابی که 154 غلط ادبی دارد چه باید کرد؟!
عرض شد محتوای باب اولکتاب ایقانتأکید تمام بر عدم رجوع مردم به علما در اثبات حقّانیت مظهر جدید یعنیسید باباست. او به عنوان دلیل از تاریخ شاهد میآورد که تمام علمای زمانها با انبیاء الهی مشکل داشتهاند؛ به طوری که هم خود ایمان نیاوردهاند و هم مانع ایمان آوردن مردم شدهاند. بعد از این استدلال نتیجه میگیرد که همانطور که مخالفت علماء با انبیاء، حقّانیت آنها را خدشهدار نمیکند، همینطور مخالفت علماء هم بابابحقّانیت او را به عنوان یک ظهور، مخدوش نمیسازد بلکه اصلاً حقّانیت او را ثابت میکند!!
گفتیماوّلاً:مقدمهی تاریخی بحث که استدلال بر آن استوار شده است غلط است، زیرا اینطور نبوده که علما همیشه با انبیاء به مخالفت برخاسته و یا آخرین گروهی باشند که ایمان آورده باشند. به عنوان نمونه علمای زمان حضرت موسی یعنی سحره، اولین گروهی بودند که ایمان آوردند و حاضر شدند تا پای شهادت در این راه جانفشانی نمایند و نیز بحیرای راهب عالم مسیحی با دیدن نشانههای پیامبری در سیمای پیامبر اکرم (ص) حتی پیش از بعثت به او ایمان آورد. پس استدلال او نقض میشود.
ثانیاً:به فرض که علماء بابابمخالفت کرده باشند باید حرف آنها را مورد بررسی قرار داد نه اصل مخالفتشان را. احتمال دهیم علماء راست گفته باشند.
ثالثاً:آیا هیچ دلیل دیگری برای اثبات حقّانیتبابجز این دلیل وجود نداشت کهبهاء الله58 صفحهیایقانرا در این زمینه قلمفرسائی نماید؟
بر فرض اگر این گزاره صحیح باشد که: «هر پیامبری که بیاید، علما با او مخالفت خواهند کرد»؛ منطقاً نمیشود نتیجه گرفت که: «پس هرکس که علما با او مخالف باشند، ضرورتاً باید پیامبر باشد!!»)
امّا نکتهی دیگری در صفحهی 10کتاب ایقانوجود دارد که شایسته بررسی است.بهاءاللهمیگوید:
"همه انبیاء باذن علماء عصر سلسبیل شهادت را نوشیدند"
این سخن به غایت نادرست است زیرا از میان همهی پیامبران، بیش از دو سه نفر شهید نشدند وآنها هم به اذن علماء نبوده است؛ حضرت یحیی را پادشاه جبار به واسطهی غلبهی شهوت و درخواست زن فاسقهی فاجره کشت و حضرت زکریا و حضرت اسمعیل بن حزقیل را هم مردم خودسرانه و بدون اطلاع علماء کشتند و بقیهی انبیاء همچون حضرات آدم و نوح و هود و صالح و ادریس و یونس و یعقوب و یوسف و ایوب واسمعیل و اسحق و ابراهیم و موسی و ... هم به اجل خودشان از دنیا رفتند.
حضرت عیسی را هم که قرآن میفرماید: «و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبّه لهم» و خود میرزا در ص 56 سطر 10 میگوید: عیسی علیهالسلام از میان قوم غائب شد و به فلک چهارم ارتقاء فرمود. بنابراین ادّعای یاد شدهیایقانمبنی بر این که "همهی انبیاء به اذن علماء عصر سلسبیل شهادت را نوشیدند" کاملاً غلط میباشد.
ضمن آنکه این استدلال بهسید بابهم نفعی نمیرساند، زیرا علماء وقتی رفتارسید باب را دیدند که روزی ادّعایبابیتمیکند ولی ساعتی بعد توبه میکند، روزی ادّعایقائمیت ونبوتمیکند و بعد توبه نامه مینویسد و میگوید: "استغفرالله من ان ینسب الی امر"، حکم بهخبط دماغودیوانگیاو دادند و نهقتلاو. بعدها حکومت به خاطر جنگها و آشوبهایبابیاندر سراسر کشور به خاطر خشکاندن ریشهی فتنه او را به دار آویخت. حال باید پرسید:
چرا بهاءالله در ایقان به چنین مطلب نادرستی تکیه کرده و آن را مبنای استدلال خود نموده است؟!
این قسمت از مقاله را به اجابت پرسشهای یکبهائیاختصاص میدهیم که پرسیدهاند:
"پیرامون وجود غلطهای ادبی در متن ایقان و دلالت این موضوع بر آسمانی نبودن ایقان، هنوز یک سؤال اساسی بیپاسخ برایم مانده که چون عاقل را اشارتی بس است، به اشاره بیان میکنم و آن هم اینکه مبنای ادبیات و برطرفکنندهی اختلاف ادبی چه مرجع مشترکی خواهد بود. اگر پاسخی به ذهن دوستان مسلمان نمیرسد، بنده موافقم که اصل این بحث، مسکوت گذاشته شود."
این عبارت را به شکل دیگری هم مطرح کردهاند که:
"از همهی اینها که بگذاریم، به سؤال من در مورد مرجع حلّ اختلاف پاسخ ندادهاید. اگر بگویم اتّفاقاً تمام اینها بر روال ادبیات واقعی است که حضرت بهاءالله آوردهاند و عین ادبیات است و مبانی قبلی غلط بوده است، چه میگویید؟"
در پاسخ عرض میکنیم:
1.ما اختلافی نداریم که نیاز به مرجع داشته باشیم. کتابی به زبان فارسی و عربی برای هدایت مردم آمده تا با آنها ارتباط برقرار کند و تفهیم و تفاهم ایجاد نماید. همین مردم وقتی آن را میخوانند میبینند یک جاهایی از آن غلط است، چنانکه همین مردم جاهای دیگر را غلط نمیگیرند. اگر قضاوت آنها که این کتاب برای آنها آمده در قسمتهای صحیح قابل قبول است، قضاوت آنها در قسمتهای غلطی که آن را مطابق همین زبانی که آن را میفهمند و عمری با آن با یکدیگر ارتباط بر قرار کردهاند اشتباه یافتهاند هم قابل قبول خواهد بود. مگر دو انسان برای تفهیم و تفاهم حرف یکدیگر در کسب و کار و زندگی و تدریس و مکالمات روزمره به مرجع حلّ اختلاف مراجعه میکنند؟! اگر قضاوت عمومی را در فهم زبان رایج ملاک ندانیم سنگ روی سنگ بند نمیشود. یکی به دیگری دشنام میدهد و وقتی با اعتراض طرف مقابل روبرو میشود میگوید منظور من از این دشنام مدح بوده است، برویم پیش مرجع حلّ اختلاف! افراد طبق معمول و عرف جامعه با هم قرارداد مینویسند و قول و قرار میگذارند، بعد به بهانهای به هم میزنند و مدّعی میشوند مقصود من از فلان کلمه یک چیز دیگری بوده است و همین طور الی آخر که هیچ عاقلی آن را تایید نمیکند.
2.همین آقا در جای دیگر کتابش همین کلمات و قواعد را قبول داشته و به کار برده ولی اینجا از دستش در رفته و غلط نوشته نه این که اصلاً این قاعده را قبول ندارد که بگوئیم دو نوع قاعده وجود دارد، برویم پیش متخصص تا او بگوید کدام صحیح و کدام غلط است. یعنی قبول دارد که معرفه نباید صفت نکره شود و صفت و موصوف باید از حیث تذکیر و تأنیث با یکدیگر مطابقت کنند ولی اینجا اشتباه کرده و "جمال ازلیه" و "ببصر الحدید" گفته که غلط است.
3.آیا اگر باب این توجیه باز شود هر مدّعی باطلی نمیتواند یاوههایی سرهم کند و در موقع اعتراض مردم به او مدّعی شود قواعد زبان را من تعیین میکنم و شما بیخود کردهاید که به من ایراد میگیرید. آیا این پذیرفتنی است؟!
4.اگر همین روال فهم عمومی در تفهیم و تفاهم ملاک نیست، چرامیرزا ابوالفضل گلپایگانیبا استدلال به سه چهار غلط ادبی یکی از منتقدین ایقان او را بیسواد خوانده و گفته حرفهایش قابل اعتنا نیست؟ چرا به مرجع حلّ اختلاف مراجعه نکرده تا او تشخیص دهد حرف کی درست است: حرف میرزا ابوالفضل گلپایگانی یا حرفشیخالاسلام تفلیسی؟
5.شما که گفتیدایقانمثلقرآننیست که معجزه باشد تا به الفاظش احتجاج شود؛ اگرحرف شما را بپذیریم یک کتاب غیرمعجزه باید مطابق ادبیات عمومی باشد که مردم آن را صحیح میپندارند نه اینکه معمّا باشد که برای فهمش به مرجع حلّ اختلاف نیاز باشد.
6.مگر اغلاطایقانیکی دوتاست که حتی با مراجعه به مرجع مورد قبول شما از آن صرفنظر کنیم؟ صحبت 154 غلط ادبی است. مگر قابل اغماض است؟!
7.اغلاط معنوی را چه کنیم؟ آن را هم به مرجع حلّ اختلاف مراجعه کنیم؟! این که او سخن نادرستی گفته که "همهی انبیا توسط علما شهید شدند" را چطور چاره میکنید؟ و همینطور صدها غلط محتوایی که در قسمتهای بعد مقاله قصد داریم متعرّض آنها شویم.
8.آیا شایسته نیست به جای این همه تعصب روی یک متن پر از غلط ادبی و محتوایی و تلاش برای مالهکشی بر آنها، خود را از تعصبات رها کنیم و عالمانه آن را کنار بگذاریم و الحاح نکنیم؟
9.اگر بخواهید میتوانیم بقیّهی اغلاطایقانرا بیاوریم و شما به هر مرجع حلّ اختلافی که میخواهید مراجعه کنید ببینید چه میگوید بعد خودتان قضاوت کنید؟
10.تازه جنابشوقی افندیاین کتاب را معجزه و منزول در 48 ساعت میداند (که گفتیم ایشان اشتباه کرده و به استناد خود ایقانمیرزا حسینعلی بهاءآنرا اقلاً در طول دو سال نوشته است) پس این کتاب حرفهای خدا و وحی الهی است و خدا در این گفتگو با مردم جوری حرف زده که مردم غلط میدانندش و تازه باید یک رسول بفرستد تا حلّ اختلاف کند و همینطور آن رسول هم ممکن است حرفهایی بزند که مرجع بعدی باید حلّ اختلاف کند و تا صبح قیامت دائماً خدا یک رسول بفرستد مطالبی بگوید و باز رسول بعدی را برای رفع اختلاف روانه کند...
11.به ادله بالا شما نمیتوانید ادّعا کنید اینها ادبیات واقعی است که حضرتبهاء اللهآورده، زیرا لازم است اوّلاً حقّانیّت او را ثابت کنید و ثانیاً هیچکاره بودنش در آن زمان به اعتراف خودش را توجیه نمائید و بعد بگوئید چرا این ادبیات یکنواخت نیست یعنی در یک صفحه معرفه صفت نکره میشود ولی در صفحهی بعد نمیشود؟! و 154 غلط دیگر را توجیه کنید و در دنباله غلطهای محتوائی را چارهجوئی نمائید!
12.اگرازلیهابه شمابهائیهاهمینها را بگویند و در مورد نقدهایتان به بهانهی خدائی بودن مظهریتازلکه جانشین بر حقّباببوده اجازهی اعتراض ندهند، چه میکنید؟! شما حق دارید بگویید اینها ادبیّات واقعی است و آنها نه؟!
فرقهای ضاله بنام بهائیت ، که تلاش دارد بقبولاند یک دین است
کوتاه و خواندنی
بهائیت در ایران برداشت شده از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب: فرقهی ضالهی بهائیت به سرکردگی «میرزا حسینعلی نوری» در قرن سیزدهم هجری تأسیس شد. وی در دوم محرم ۱۲۳۳ در تهران متولد شد و از اولین کسانی بود که به باب ایمان آورد و در نورو مازندران به تبلیغ آیین گمراه بابیت پرداخت. بعد از اعدام باب، ادعای جانشینی وی را کرد و توانست با حمایت اجانب، فرقهی ضالهی بهائیت را ایجاد کند. در این مقاله به نقد و بررسی این ادعا میپردازیم.
برای نفی دین بودن این فرقهی ضاله میتوان به این ادله اشاره کرد:
۱ – هر دین آسمانی دارایپیامبری است که از طرف خداوند متعال مبعوث شدهو به او وحی نازل میشود. فرقهی بهائیت این ویژگی را ندارد. حسینعلی میرزا که ادعای پیامبری کرده، ویژگیهای یک نبی را ندارد. ادلهی زیادی بر این مطلب وجود دارد، من جمله: عدم بشارت ظهور وی توسط پیامبر قبل، نداشتن معجزه، انحراف از مسیر حق در زمان حیاتش،[۱] تناقض در ادعاهایی که داشته است [۲] و...
۲ – هر دین آسمانی و هر پیامبر اولوالعزمی، صاحب کتاب و شریعت مستقل بوده است که از طریق وحی بر آن پیامبر نازل میشده است و پیامبران معاصر و متأخر از ایشان موظف به اطاعت از آنها بودهاند.[۳] فرقهی گمراه بهائیت، این ویژگی را هم ندارد.آنچه که امروزه بهائیان به عنوان کتاب آسمانی [یعنی کتاب اقدس] و شریعت از آن نام میبرند در واقع ساخته دست خودشان بوده است. تعویض اثاثیه منزل هر ۱۹ سال یکبار، حلال بودن حکم ربا، کشتن کسی که خانهی دیگری را آتش زده و... از جمله دستورات بهاءالله در کتاب اقدس است.[۴]
۳ – جاودانه بودن دین مبین اسلام بزرگترین دلیل بر نفی دین بودن این فرقهی ضاله است. از جمله ادلهی جاودانه بودن دین اسلام این قول خداوند متعال است که میفرماید: «هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُْدَى وَ دِينِ الحَْقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كلُِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون.[صف/۹] خداوند کسی است که رسول خود، محمد را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همهی ادیان غالب کند». ادلهی دیگری نیز در خصوص جاودانه بودن دین اسلام وجود دارد.
۴ – خاتمیت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز دلیل دیگر بر نفی دین بودن این آیین گمراه است. علاوه بر ادلهی عقلی و روایی، خداوند متعال نیز در قرآن فرموده است: «مَّا كاَنَ محَُمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَ لَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّنَ وَ كاَنَ اللَّهُ بِكلُِّ شىَْءٍ عَلِيمًا[احزاب/۴۰] همانا محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، ولی رسول خدا و آخرین پیامبران است» طبق این آیه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) آخرین پیامبر الهی معرفی شده است.
فرقهی ضالهی بهائیت هیچ یک از ویژگیهای ادیان آسمانی را ندارد و تنها به صرف یک ادعا و با پشتیبانی استعمارگران و گمراهان عالم، توانست برای خود جایگاهی را نزد ساده لوحان پیدا کند و تا به امروز عواقب شوم آن گریبان جوامع اسلامی را فرا گرفته است.
پینوشت:
[۱]. آیت الله مصباح یزدی، آموزش عقائد، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸ ش،ج ۲، ص ۵۴.
[۲]. حسینعلی میرزا در ابتدا ادعای بابیت کرد و بعد از مدتی ادعای نبوت و رسالت و در آخر ادعای خدایی کرد. ر.ک: عبدالحمید اشراق خاوری، گنج شایگان، تهران، مؤسسهی ملی مطبوعات امری، ص ۸۰ به بعد.
[۳]. آیت الله مصباح یزدی، آموزش عقائد، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸ ش، ج ۲، ص ۷۴.
[۴]. حسینعلی میرزا، اقدس، بند ۱۵۱ و بند ۶۲؛ گنجینهی حدود و احکام، ص ۲۰۴.
عدم مداخله در سیاست خود یک سیاست است
بهائیت در ایران : در واقع عدم مداخله در امور سیاسی، شاید خود سیاستی برای حفظ و گسترش بهائیت بود ه که امروزه عمل به این تعلیم نزد بهائیان ایران ور افتاده است و خصوصا از انتخابات 88 ورود به عرصه کار سیاسی با شرکت در صف فتنه گران اهمیتی دو چندان پیدا کرده است .
سفارش رهبران این فرقه به پیروان خود مبنی بر، مداخله نکردن در امور سیاسی میباشد. اما چرا چنین تعلیمی توسط رهبران بهائی تشریع شده و چرا پیروان این فرقه در ایران به این تعلیم دین دروغین خود، عمل نمیکنند؟! رهبران بهائی برای پنهان کردن سوء پیشینه شرمآور خود که حاکی از تشکیل این فرقه نامشروع در آلودهترین بستر و رشد آن توسط سیاستهای پلید استعماری است و مهمتر از آن تداوم خدمت به اربابان خود، شعار عدم مداخله در امور سیاسی را به عنوان یک تعلیم دینی ارائه نمودند. میرزا حسینعلی بهاء در اقدس مینویسد: «لیس لأحد أن یعترِضَ علی الذین یحکمون علی العباد دَعوا لهم ما عندهم و توجّهوا الی القلوب؛(1) کسی حق اعتراض بر کسانی که بر مردم را حکومت میکنند را ندارد. آنان را با آنچه نزدشان است رها کنید و به قلبها توجه کنید». وی در لوح ذبیح میگوید: «...ابدا در امور دنیا و ما یتعلق بها و رؤسای ظاهره آن تکلم جائز نه، حقّ جلّ و عزّ مملکت ظاهره را به ملوک عنایت فرموده، بر احدی جائز نه که ارتکاب نماید امری را که مخالف رأی رؤسای مملکت باشد...».(2)
عبدالبهاء نیز در تأیید سخنان پدر در ضمن الواح وصایا مینویسد: «ای احبّای الهی! باید سریر سلطنت هر تاجدار عادلی را خاضع گردید و سُدّه ملوکانه هر شهریار کامل را خاشع شوید. به پادشاهان در نهایت صداقت و امانت خدمت نمائید و مطیع و خیرخواه باشید و در امور سیاسی بدون اذن و اجازه از ایشان مداخله ننمایید؛ زیرا خیانت با هر پادشاه عادلی، خیانت با خداست...».(3)حال چگونه بهائیان در ایران ساز مخالفت با دولت و نظام را سر میزنند و و ابر قدرتها را تحریک کرده تا بر علیه این کشور چندین قطعنامه تصویب کنند در حالی که رهبران این فرقه گفتهاند: «میزان بهائی بودن و نبودن این است که هرکس در امور سیاسیه مداخله کند و خارج از وظیفه خویش حرفی زند و یا حرکتی نماید، همین برهان کافی است که بهائی نیست. دلیل دیگر نمیخواهد».(4)پس بنابراین بهائیانی که در ایران ساز مخالفت با دولت و نظام را سر میدهند، با قوانین این کشور مخالفت میکنند و مرتب بیانیه در محکومیت این نظام صادر میکنند و خواستار داشتن نماینده در مجلس هستند و... به گفته رهبران خودشان، ایشان دیگر بهائی نیستند و از آئین بهائی خارج شدهاند.
اما در واقع مسئله به این سادگی و روشنی نیست، با نگاهی به تمامی دستورهایی که بهائیان را از دخالت در امور سیاسی بازمیدارد، به نکته ظریفی میرسید و آن اینکه در حقیقت، این یک دستور کاملا سیاسی از سوی تشکیلات رهبری این فرقه است. در واقع این امر، نه یک آموزه دینی، بلکه تاکتیکی سیاسی برای جلب نظر و استفاده از حاکمان و دولتمردان دیکتاتور است نه دولتهای مردمی و دینی مثل ایران؛ زیرا یک دیکتاتور، از مداخله تودههای مردم در سیاست بیم دارد و آن را تهدیدی برای حاکمیت خود تلقی میکند و میدانیم که اکثر رژیمهای معاصر با دوره شکلگیری بهائیت از این قبیل بودهاند. البته امروزه هم شاهد انواع حکومتهای استبدادی هستیم که از اینگونه دستورهای ظالمپرور استقبال میکنند.(5)
آنچه ملاحظه فرمودید بیتفاوتی آشکار بهائیان را به مصالح، استقلال و تمامیت ارضی مملکت نشان میدهد. آنان طبق دستور رهبرانشان، حاضر به هیچ نوع مساعدت و مشارکت با ملت ایران و جنبشهای استقلالطلب، آزادیخواه و ضد استعماری و دیگر ملتها در راه مبارزه با بیگانگان و متجاوزان نیستند. تأکیدهای مکرر محفل بهائیان ایران در طول سالهای ۱۳۲۵-۱۳۲۴ مندرج در نشریات «اخبار امری» و «نشریه هفتگی محفل روحانی بهائیان تهران»(6)ارگان رسمی بهائیان، مبنی بر مداخله نکردن در امور سیاسی، مستقیما در شرایطی از اوضاع سیاسی ایران تصریح میشد، که از یک سوی، ایران در برابر حساسترین لحظات سیاسی خود در جدایی آذربایجان از خاک ایران و حکومت متفقین قرار گرفته بود و از سوی دیگر خاک و استقلال مملکت، زیر ضربات بیگانگان بود بطوری که خون وطنخواهان ایرانی را به جوش آورده بود. محفل بهائیان ایران در چنین ایامی که طوایف انگلیس، آمریکا و روس به قلمروی این مملکت دست انداخته بودند، جمله برگزیده نشریه «اخبار امری» را در قسمت فوقانی نام نشریه، به این بیان عباسافندی اختصاص داده بود که: «بهائیان به امور سیاسیه تعلقی ندارند. و در حق کلّ طوائف و آراء مختلفه دعا نمایند و خیرخواهند».(7)
هماکنون نیز بهائیان که مرکز آنها در اسرائیل قرار دارد، در مقابل جنایات و وحشیگریهای اسرائیل نسبت به مردم مظلوم و بیدفاع فلسطین ساکتند و با سکوت خود مهر تأییدی بر عملکرد این رژیم که از حامیان خود است میزنند. اما در واقع عدم مداخله در امور سیاسی، شاید خود سیاستی برای حفظ و گسترش بهائیت بود و امروزه عمل به این تعلیم نزد بهائیان ایران اهمیتی ندارد و ایشان مدام به مخالفت با نظام و دولت ایران میپردازند.
پینوشت:
۱. حسینعلی نوری، اقدس،بیتا و بینا، بند۹۵.
۲. عبدالحمید اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، چاپ سوم، تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۸بدیع، ص۳۳۳.
۳. همان، ص۳۳۵.
۴. مجله اخبار امری، ارگان رسمی بهائیان ایران، ش۵، دی۱۳۲۵ هـ ش.
۵. ر.ک: مقاله کاش همه بهائی میشدند، ویژهنامه ایام (جام جم)، ۱۳۸۶ش، ص۴۰، به نقل از مجله اخبار امری، ش۳، ۱۳۴۷ش، ص۱۱۵-۱۱۱.
۶. مخصوصا در ش۹، ۱۳۲۴ و ۴، ۵ و۱۱ (مرداد، شهریور و اسفند) ۱۳۲۵.
۷. مجله اخبار امری، شماره۹، ۱۳۲۴ش.
منبع: پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب
آشنایی با کتاب ایقان (قسمت دوم)
محتوای ابواب کتاب ایقان
بهائیت درایران: چنانچه عرض شد درون مایهیکتاب ایقان، اثباتمظهریتسید باباست وبهاءاللهدر آن تاریخ خود را تابع و پیروبابو جانشین او راصبح ازلمیشمرده است و برای خویشتن هیچ مقامی قائل نبوده و خود را عبد و خادم فانی وبابراربّ اعلیوسلطان السلاطینومیرزا یحییرامصدر امروصبح ازلیمینامیده است.
برای اثباتمظهریتباب،میرزا حسینعلیروشی خاص را در پیش گرفته است که در ذیل بدان میپردازیم:
او دقیقاً عوامل عدم اقبال مردم بهبابرا شناسائی کرده و برای آنها چارهاندیشی نموده و راه حل ارائه داده است. او دیده بود عالمان و محقّقان نخستین مانع گرایش مردم بهباببودند زیرا بیسوادی او را حتی در ادبیات آشکار میساختند و تناقضگوئیهایش را نشان میدادند و بطلان ادّعاهایش را بر اساس شواهد قرآنی و روائی مبرهن میساختند و روشنگری مینمودند و مانع گرایش مردم به او میشدند.
لذا در تمام باب اول از دو بابایقانطی 58 صفحه چوب را برداشته و به جان علما افتاده و آنها را بزرگترین مانع و سدّ هدایت مردم شمرده و همهی ایشان را جاهطلب و دینفروش گفته و از مردم خواسته است اصلاً دنبال عالمان نروند و اگر میخواهند به حقیقت و حقّانیتباببرسند باید گوش به حرف احدی از علما ندهند و به آنها متمسّک نشوند که اگر چنین کنند از درک حقیقت و وصول به سرچشمهی حیات و معرفت محجوب و محروم گردند.
اگر هم علما شواهدی در ردّبابآوردند اصلاً هیچ توجهی به آن نصوص و مطالب معقوله و منقوله در قرآن و روایات فراوان دینی ننمایند، که مثلاًقائم موعودرا دارای ویژگیهائی شمرده -که هیچ کدامش دربابنیست- و در این زمینه حتی به ظواهر آیات و روایات هم استناد نکنند و بدون تکیه به هیچ عالم و نص و دلیلی بیایند و حقّانیت این ظهور را بپذیرند و فوراًبابیشوند!
باب دوم از صفحهی 58 تا پایان چارهجوئی برای دومین مشکل در سر راه گرایش مردم بهباباست و آن همانا صراحت نصوص در بارهی ویژگیهایقائممبنی بر سلطنت آشکار در روی زمین و ظهور عدل و داد و محو ظلم و ستم و ایجاد حکومت سراسری توحیدی میباشد.
او برای رفع این مشکل حکم داده همهی این نصوص را باید از حالت ظاهر خارج نموده و معنوی بدانیم. مثلاً سلطنتقائمرا ظاهری ندانیم و معنوی بدانیم و آن غلبه و نفوذ در قلوب است کهبابهم داشت و عدّهای حاضر شدند در راه او کشته شوند. پس سلطنتقائم(یعنی باب) معنوی است نه ظاهری و همینطور سایر آیات و روایات را باید معنوی دانست و ازبابانتظار هیچ تغییر ظاهری در اوضاع جهان را نداشته باشید و فوراً به او ایمان آورید؛ و برای این کار هم به همهی آیات و روایات تعرّض نموده با سفسطه و مغالطه و تحریف و کم و زیاد کردن، آنها را با مقصود خود همراه کرده است.
بدین ترتیب ابتدا رابطهی فرد را با علم و عالم در باب اول قطع نموده و سپس در باب دوم رابطهاش را با نصوص دینی هم بریده تا طبق آن نصوص ازبابانتظار عدلگستری و ظلمبراندازی از جهان را نداشته باشد و یکسر به حرف او تسلیم شود و فوراًبابیگردد!
امّا تفصیل این سخنان :
کاوش در مفاهیم باب اولکتاب ایقان، پژوهشگران در حوزهیبهائیترا با تناقضی بزرگ روبرو میکند و آنها را در مقابل دو گزینه قرار میدهد:
مکتبیعلم ستیزکه در بزرگترین و قدیمیترین کتابش مردم را به دوری گزیدن از علما و دانشمندان فرا میخواند و میگوید برای وصول به مدارجایقانو عروج به معارجایمانباید از علم و عقل و کتب و صحف علما چشم بپوشید و به همه چیز و همه کس پشت پا بزنید تا به عیون حکمت و علم سلطان احدیت واصل و نائل شوید که اگر گوش به حرف عالمی از علما بدهید و یا به کتابی از کتب آنها رجوع کنید از زلال وصال ذوالجلال محروم و مقطوع خواهید شد (فلتقدسن انفسکم یا اهل الارض...) و این سخن را ازسید بابآموخته آن جا که میگوید: "فلتنقطعن عن کل علمکم و عملکم و لتستمسکن بمن یظهره الله..." و خلاصه مکتبیعلم گریزوعالم گریزو بلکهعلم ستیزرا ترسیم نماید،
یا مکتبی که علم خواه است و یکی از تعالیمش راتطابق علم با دینمیشمرد و این را برای خود افتخار میداند و بر آن میبالد و همه جا مطرح میکند؟
گزینهی اول مستند به اعظم و اقدم کتببهائیتاست که یکبهائیبه هیچوجه نمیتواند با آن بستیزد و آنچنان هم صریح و روشن است که قابل توجیه و تاویل نیست (و البته مجاز به تأویل و تفسیر هم نیستند، زیرا تأویل و تفسیر متون رهبران دربهائیتمجاز نیست) و راهتحرّی حقیقترا دوری گزیدن از علم و عالم و کتاب و نصوص دینی معرفی میکند.
البته کسی که متونبهاءاللهرا بشناسد میداند این مخالفتبهاءبا علما تازگی ندارد و او علمای اسلام را درکتاب ایقان"همج رعاع" (به معنای: پشههای سرگردان) خوانده و در جاهای دیگری از کتابهایش آنها را "ذئاب" و "حمر" (به معنای: گرگان و خران) نام نهاده، امام جمعه اصفهان را "رقشاء" (به معنای: کرم خالدار ماده) گفته وحاج کریمخان کرمانیصاحبارشاد العوام(و از رؤسایشیخیه) را "تراب و زاغ و کلاغ" خوانده است و معلوم نیست این رفتار او با آن عبارتش درکتاب اقتداراتچه نسبتی دارد آنجا که میگوید: "الادب قمیصی"ادب پیراهن من است؟! آیا نسبت دادن القاب زشت به علمای اسلام در طول دورهی غیبت، مصداق ادب است؟
اگر رجوع به عالمان در فهم حقیقت و حقّانیت هر مدّعی جدید نبوت و رسالت (که در طول زمان هم کم نبودهاند) و مشاوره با آنان گناه نابخشودنی است، پس پذیرش همهی مدّعیان به صرف ادّعای آنها الزامی است!
آیا اگر رابطهی مردم را با عالمان و دانشمندان قطع کنیم، آنها را آمادهی پذیرش ادّعای هر مدّعی عوامفریبی نکردهایم؟!
اگر سخن علما در مورد مدّعی جدید و موعود آینده حجت نیست پس اصل آمدن موعود که توسط همین عالمان به گوش مردم رسیده هم نباید حجت باشد!
این درون مایهی باب اول بزرگترین کتاببهائیاناست تا قضاوت شما چه باشد.
پاسخ به شبهات پیرامون نقد ایقان
گفتهاند:
کتابایقانبه مانند کتاب قرآن معجزهی حضرتبهاء اللهنیست که به آن مبارزه طلبی شود.
عرض میکنیم:
نظر جنابشوقی افندیچیز دیگری است. او میگوید:کتاب ایقان کتابی از مجموعهی کتب آسمانی دیانت بهائی است آنهم عظیمترین و قدیمیترین آنها که معجزهوار ظرف دو شبانه روز از جانب خداوند نازل شده است. تعبیری از این قویتر پیدا میکنیم: "اعظم است، اقدم است، آسمانی و منزول است، معجزه دوشبانهروزی است."
گفتهاند:
بر فرض وجود اغلاط ادبی، نکتهی مهم آن است که مفاهیم ارزشمندایقاندرک شود، نه آن که مرتباً به دنبال اشتباه ادبی در آن بگردی. چون خلاف قرآن که کتابی ادیبانه است،ایقان چنین ادّعایی ندارد و وجود اشتباه ادبی، دلیل باطل بودن آن نیست.
عرض میکنیم:
وقتی کتابی آسمانی شد و از ناحیهی خداوند نازل گردید وجود یک غلط هم در آن پذیرفتنی نیست و دلیل بطلان آن است، زیرا خداوند که چیز غلط نازل نمیفرماید و نسبت دادن غلط به ساحت قدس الهی زیبندهی موحدان نیست؛ و ما در ادامهی همین مباحث نمونههایی از آن اغلاط را که فقط اغلاط ادبی هم نیست، بلکه غلط مفهومی، تحریف آیه و روایت و حتی تحریف اشعار شاعران است خواهیم آورد.
گفتهاند:
تجلیل حضرتبهاء اللهازنقطه اولی، منافی ادّعای بعدی ایشان نخواهد بود.
عرض میکنیم:
چگونه منافی نخواهد بود در حالی که ابتدا برادرش رامصدر امروصبح ازلیمیخواند و مدتی بعد شنیعترین نسبتها را به او میدهد؟بابرا سلطان السلاطین و رب اعلی میخواند و خود را عبد و خادم فانی میشمرد در حالیکهشوقیاو را در آن حال مظهر الهی میدانسته که اعظم کتب بر او نازل شده است؟ بالاخره او عبد و خادم بوده یا نبی و رسول؟ اگر برادرش جانشینباببوده خودش چهکاره بوده است؟ اگر حکمت و تقیّه اینطور اقتضا میکرده اصلاً برای چه آمده و چرا در زمان مناسب خودش نیامده و مگر اصلاً دربهائیتتقیّه وجود دارد؟ و همینطور سؤالات دیگر.
گفتهاند:
دانشمندان هر قوم، به شرطی که مردم را به سوی حقیقت فرا بخوانند، مرجع مناسبی برای مراجعه هستند. امّا در صورتی که برای حفظ مقام و مرتبهی خویش، مردم را ازتحرّی حقیقتبازدارند، رجوع به آنان از سم مهلک خطرناکتر است. سابقهی این امر در زمان ظهور عیسی مسیح وجود داشت که بزرگترین دشمنان آن پیامبر خدا، دانشمندانیهودیبودند و همانها بودند که میخواستند عیسی را به هلاکت رسانند. وانگهی مگر مردم خودشان شعور ندارند که برای پذیرش امر فطری و عقلانی حضرتبهاء الله، محتاج به دانشمندان باشند؟ تعالیم حضرتبهاء الله، بر مبنای ضمیر روشن انسانها است و برای درک آن باید قلبی روشن داشت، نه مغزی انباشته از خرافات و افسانهها. در طول تاریخ نیز، دانشمندان هرقوم، آخرین گروهی بودند که به پیامبران، ایمان میآوردند. به همین دلیل، حضرتبهاءالله، مردم را از مراجعه به این دانشمندان، بر حذر میداشتند و الا رجوع به دانشمندانی که امر آن حضرت را به مردم ابلاغ میکنند، عقلاً واجب خواهد بود.
عرض میکنیم:
اصل محتوای باب اولایقاناحتراز از همهی علمای قوم است و خطکشی خاصی بین علما ننموده است که گفته شود منظورش علمای سوء است و علمای سوء هم کسانی هستند که به مدّعی جدید ایمان نیاوردهاند. این هم که عقلانی نیست هر مدّعی که از راه برسد به علما اهانت کند و هرکس با او همراه شد و ادّعایش را پذیرفت او را عالم خوب و بقیّه را عالم سوء محسوب نماید.بهاءاللههمهی علمای عصر راهمج رعاعخوانده چون به باب ایمان نیاوردهاند و به آنها لقب کلاغ و زاغ و کرم و خر و گرگ و... داده است.
ضمن آنکه برخلاف فرمایش شما همیشه اینطور نبوده که علما به انبیاء ایمان نیاورند یا آخرین گروهی باشند که ایمان میآورند. مثلاً در زمان حضرت موسی علیهالسلام، علمای قوم یعنی "سحره" اولین گروهی بودند که ایمان آوردند و حاضر شدند شدیدترین شکنجهها را در راه دیانت موسی تحمل کنند و در این راه شهید شوند. امّا در موردبهائیتمکرر در اینجا گفته شد ابتدا باید حقّانیّتش مورد بحث قرار گیرد و ثابت شود و آنگاه با ادیان دیگر مقایسه شود. باید ثابت شود به چه دلیل دین آسمانی وآئین ربانی است؟ رهبرانش چه مقامی دارند؟ (رسالت یا نبوت یا... چونبهاءاللهگفته است نبوت و رسالت به وجود حضرت محمّد (ص) پایان یافت) و به فرض صحت، چه دستاورد ویژهای دارد که در ادیان دیگر نبوده و متناسب با این دوران است؟
بنابر این نمیشود گفت چون بعضی علما با بعضی انبیای گذشته مخالفت کردند و همهی علما هم بابابمخالفت کردند پسبابهم مثل انبیای گذشته، پیغمبر است! آیا این دستاویز خوبی برای هر مدّعی کاذب و فریبکاری هم نمیتواند باشد که مخالفت عالمان را با خود دلیل صدق دعوت خود بپندارد و از مردم بخواهد به همین دلیل به او ایمان بیاورند. جنابعالی این را میپذیرید؟!
آری مردم خود بر اساس فطرت و تعقل میتوانند راه را بیابند، لیکنبهاءاللهراه تعقل را هم بسته (شواهدش ذکر خواهد شد) و برای تطبیق نصوص دینی در موردقائم، آنها را از مراجعه به منابع و کتب و روایات و نصوص و مبینین آنها یعنی علما بر حذر داشته و خلاصه گفته هرطور من گفتم همان را بپذیرید. یعنی اگر در نصوص آمده بود پس از اسلام دینی نمیآید وقائمباید دنیا را از ظلم وستم پاک نموده از عدل و داد پر کند وبابچنین نکرد، کاری به علما نداشته باشید و حرف مرا بپذیرید و تردید هم نکنید.
چنین است باب اول ایقان.
با سپاس از شما برای پیگیری مباحث.
پاسخ به چند سؤال در موضوع بهائیت
(بخش سوم )
بهائیت در ایران: در سال 94 از خانم رئوفی یک اثر با عنوان "بهائیت از درون " به چاپ رسیده و روانۀ بازار کتاب شده است. از ایشان در خواست کردیم بعد از گذشت تقریبا ً دو دهه از پذیرش دین اسلام به چند پرسش پاسخ دهند. بخش سوم این مطالب جهت استفاده کاربران گرامی ارائه میگردد.
5- آنچه تاکنون از پیامبران الهی در تاریخ ثبت شده عدم فراگیری علم و دانش است به عبارتی دیگر ادیان الهی برای پیامبران خود علم لدنی قائل اند. آیا اعتقاد بهائیان به اینکه باب و بهاء هم درس نخوانده بودند، صحیح است؟
در این باره هم بهائیان مطالب ضد و نقیضی ارائه دادهاند از طرفی میخواهند به زور یک وجه اشتراکی بین باب و بهاء با پیامبران الهی دیگر ایجاد کنند. به همین سبب میگویند که آنها درس نخوانده و امی بودند اما از طرفی در نوشته جات به جای مانده از بزرگانشان و حتی شخص باب و بهاء یافت میشود که آنها معلم داشته و درس خوانده بودند. به چند نمونه استناد میکنیم:
علی محمد شیرازی در کودکی و نوجوانی بنا به تصریح محمد نبیل زرندی در کتاب «تلخیص تاریخ نبیل »[1] و میرزا ابوالفضل گلپایگانی در کتاب «کشف الغطاء»[2] و اشراق خاوری در کتاب «گنجینۀ حدود و احکام»[3] و مقالۀ «نفحات مشکبار»[4] و «رسالۀ ایام تسعه»[5] و کتاب «رحیق مختوم»[6] و کتاب «قاموس توقیع منیع»[7] و عبدالحسین آیتی در کتاب «کواکب الدوریة»[8] و فاضل مازندرانی در کتاب «اسرار الآثار خصوصی»[9] و «کتاب ظهور الحق»[10] و احمد یزدانی در کتاب «نظر اجمالی به دیانت بهائی»[11]و علی اکبر فروتن در کتاب «درس اخلاق نهم»[12] آورده اند که: به سفارش و خواستۀ دایی خود در سن 6 تا 8 سالگی در مدرسۀ قهوۀ اولیاء شیراز به مجلس درس شیخ عابد که از شاگردان شیخ احمد و شیخی مشرب بوده میرفته است و مدت پنج سال به تحصیل قرائت و کتابت فارسی مشغول بوده است.
و طبق معمول، اعتقادات بهائیان در اینجا هم دارای تناقض است و با اینکه در" تلخیص تاریخ نبیل که یکی از کتابهای مورد وثوق آنهاست " به این مطلب صحه گذاشته وتائید نموده اند اما دربعضی از آثارشان چنین موضوعی را انکار کرده اند چرا که فهمیدند تصدیق ریاضت کشی علی محمد شیرازی مخالف دعوی امّیت و من جانب اللهی است. در کتاب «نقطة الکاف» نوشته «...این که مشهور شده جناب، متحمل ریاضات میشدند یا آنکه خدمت پیری و مرشدی نموده باشد افترای صرف و کذب محض است»[13].
چنین انکاری ناشی از آن بود که با توجه به ملاحظهی آثار و عقاید علی محمد شیرازی اصرار علی محمد را در تداوم تسخیر شمسی و ریاضت در هوای گرم بوشهر دلیل خبط دماغ و علیلی مغزش دانسته و به گفتهی مرحوم «میرزا رضا قلیخانی هدایت» چنین معلوم گردید که تأثیر حرارت شمس، رطوبت دماغش را به کلی زائل و به بروز شمساتش نائل ساخت.»[14]
این شیوه، روح و روان سید علی محمد باب را دچار اختلال و اضمحلال کرد و اثرات سوئی بر مغز او گذاشت. میرزا آقاخان کرمانی(بابی) در صفحهی 276 این کتاب نوشته :«در قرب آن ایام با آن هرم تموز (گرمای تابستان)که در بوشهر آب را در کوزه می جوشانید با کمال لطافت و نزاکت سوری، تمام ایام را از بامداد تا شام آن بزرگوار در بلندی بام ایستاده در برابر آفتاب به خواندن زیارت عاشورا و ادعیه و مناجات و اوراد و اذکار مشغول بودند. و یا در کتاب تاریخ باب و بها ترجمۀ فرید گلپایگانی [15] آمده :«در همان اوقاتی که در بوشهر در سرای حاج عبدالله(یکی دیگر از داییان وی) بود،گاهی بالای پشت بام میرفت سرش را برهنه میساخت از هنگام ظهر تا عصر زیر برق آفتاب میایستاد....در جریان این ریاضت دشوار در هوای گرم بوشهر قوای جسمی او تحلیل رفت و نوعی مشکل عصبی بر او عارض شد. دایی اش در کار او سرگردان بماند و هرچه او را پند و اندرز میداد سودی نمیبخشید. ابتدا او را از این اعمال طاقت فرسا منع کرد ولی سرانجام خشمگین شد و با مشورت برادران و فامیل خود، علی محمد را وادار به ترک بوشهر کرد و به قصد کربلا و نجف فرستاد تا شاید در اثر تغییر آب و هوا و استشفاء به آن دو مقام از این مرض عصبی بهبودی و شفا حاصل کند...»
بالاخره با این اوصاف و ده ها سند دیگر در صحت این مطلب علی محمد کتاب بیان عربی و بیان فارسی را بعد از دعوی مهدویت خود در زندان نوشت که اگر به چند جمله از این کتاب اشاره کنم هیچ نیازی به اثبات خلط دماغ وی نیست: «سوار گاو نشوید و بر آن چیزی حمل نکنید. شیر خر نخورید. تخم مرغ را قبل از اینکه پخته شود بر چیزی نزنید چون محتوایش ضایع میگردد. تمام کتب علمی و مذهبی را مگر آنهاییکه راجع به امر بابی گری است از بین ببرید.»[16]
علی محمد شیرازی در آثارش «اغلاط فاحش نحوی» و «جعل کلمات» نادرست فراوانی به چشم میخورد. وقتی مردم به چنین مسئله ای انتقاد میکنند در جواب میگوید: حروف و کلمات در گذشته مرتکب معصیت شده بودند و به این خاطر خداوند جهت عقوبت گناهانشان آنان را به زنجیر اعراب زندانی ساخت. چون من از جانب خدا برانگیخته شدم و بعثت من برای همۀ عالمیان رحمت است، لذا خداوند گناهکاران حتی حروف و کلمات را عفو کرد و آنها از زندان اعراب آزاد شدند تا به هر سوی که میخواهند رهسپار شوند...»[17]
آقای احمد کسروی در این خصوص مینویسد:« اگر سید باب عربی های غلط نبافتی و برخی سخنان معنی دار و سودمند گفتی بی گمان کارش پیش رفتی و به دولت چیره شدی آن را برانداختی ولی این مرد بیکار بی مایه میبودی و گذشته از آن که آن غلط بافی ها را میکرد و آبروی خود را در نزد باسوادان میریخت برخی گفته های بسیار بیخردانه از او سر میزد مثلا چون دربارۀ همان غلط بافی ایراد میگرفتند چنین پاسخ میداد : «صرف و نحو گناهی کرده و تا کنون در بند میبود ولی من چون خواستم، خدا گناهش را بخشید و آزادش گردانید» ببینید در برابر غلط گویی های خود چه بهانه می آورد.این سخن یا روی ریشخند بوده و یا گوینده اش جز دیوانه نمی بوده.آیا از این پاسخ ایرادگیران چه توانستند فهمید؟!»
حتی خود باب هم درس خواندنش را انکار نمی کند و در پایان خطبه اول کتاب "تفسیر سوره بقره " علی محمد شیرازی می نویسد :
"فسبحانک الهم انک لتعلم فی یوم الذی اذاارت انشاءذالک قد رایت الکتاب قد رایت فی لیلتها بأن ارض المقدسه قد صارت ذره ذره و رفعت فی الهواء حتی جائت کلها تلقاء بیتی ثم استقامت ثم جاء خبر فوت الجلیل العالم الخلیل "معلمی" رحمه الله علیه من هناک وقد اخبرت بعض الناس قبل الخبر بنومی فصلی الله علیه بجوده ..."
ترجمه : (درآن روزی که اراده کردم انشاء این کتاب را شب درخواب دیدم زمین کربلا ذره ذره شده و در هوا بلند است و همه آنها آمده در برابر خانه ام ایستاده بعد خبر فوت دانشمند جلیل دوست و "معلم من" سید کاظم رسید پیش از رسیدن این خبر خوابم را به برخی از مردم خبر دادم پس درود فرستد خدا بر وجودش )
و درتوقیعی که فاضل مازندرانی در کتاب" اسرار الآثار " نقل کرده است علی محمد شیرازی تصریح میکند «و اما رأیت من آیات معلمی ...[18]»و اما آنچه از آثار و کتابهای معلمم "سید کاظم " دیدم.
تا آنجا که بنقل ازکتاب "ظهور الحق" علی محمد شیرازی پیش ازدعوی بابیت و پس از شنیدن خبر مرگ سید کاظم به یکی از دوستانش نوشته است "از قضیه عروج سید جلیل اعلی الله مقامه که اشاره فرموده بودید جمیع ارکان وجود قمیص حزن پوشانیده اف علی عیش الدهر بعد آه ثم آه من صعوده الی الملاء الاعلی لم یر الدهر فی أنفس الشیعه نفس مثله قسط "[19]
در کتاب زعیم الدوله باب الابواب[20] هم چنین آمده :«آن گاه مبادی زبان فارسی و عربی را یاد گرفت و همت در فراگرفتن خط نستعلیق گماشت و در آن تبرز و اشتهاردی پیدا نمود. همین که به سن بلوغ رسید، دائی اش او را با خود وارد تجارت کرد و فنون داد و ستد را به وی آموخت میرزا علی محمد را دائی اش از شیراز به بوشهر برد و او تا سن بیست سالگی نزد دائی اش بود.»
البته دیگر مأخذ غیر بابی مانند کتب شیخیه به این مسئله که علی محمد شیرازی تا زمان حیات سید کاظم جزء شاگردان سید و از اصحاب شیخیه بوده است شک و تردیدی نمانده است و آنچه که مورد نقد و ایرادات "حاج محمد کریم خان کرمانی در کتاب "اذهاق الباطل " و رساله " در رد باب مرتاب" ....می باشد مربوط به جانشینی سید پس از فوت اوست و مرحوم " میرزا محمد تنکابنی " ضمن شرح خاطرات خود تصریح می کند که «درهمان زمان که مؤلف کتاب درعتبات مشرف بودم و چند وقتی به درس حاجی سید کاظم تلمذ مینمودم، میر علی محمد هم به درس او میآمد و قلم و دواتی همراه داشت و هرچه سید کاظم میگفت از رطب و یابس او در همان مجلس درس می نوشت ...»[21]
این اسناد که از خود آنها به جا مانده نشان میدهد که سید علی محمد نه تنها معلم داشته بلکه تحت تعلیم دائمی دائی اش بوده و حتی فنون تجارت را فرا گرفته. اگر بهائیان بخواهند این را انکار کنند باید بیشتر آثار خودشان را نابود کنند.
با توجه به نمونه هایی که ذکر شد و مواردی که به دلیل طولانی شدن بحث ذکر نشد بزرگان بابی و بهائی و خود باب و بها به کسب تحصیلشان معترف بوده اند با اینحال در بعضی از قسمتهای کتب آنان مشاهده می شود که سعی میکنند خود را تا قبل از قیام، امّی و بیسواد جلوه دهند ضمن اینکه طبق اسناد و مدارک علی محمد شیرازی در سال 1260 هـ.ق اظهار قائمیت کرد و سید کاظم رشتی در سال 1359 هـ.ق ازدنیا رفت پس حضوردر کلاسهای درس سید کاظم به عنوان شاگرد قبل از اعلام ظهور وی بوده است.
او درکتاب" صحیفه عدلیه " ضمن وصف حالات و مقامات خود می نویسد «در اعجمین نشو و نما نمود و دراین آثار حقه نزد احدی تعلیم نگرفته بل "امّی صرف " بوده ...»[22]
و عباس افندی در کتاب "خطابات مبارکه "جزماً مینویسد :«جمیع مظاهر الهیه چنین بوده اند حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمّد و حضرت باب و حضرت بها الله در هیچ مدرسه ای داخل نشدند»[23]
[1]-ص 63
[2]-صص 56و83
[3]-باب 64 از فصل سوم
[4]-مندرج در مجلۀ «آهنگ بدیع» نشریۀ لجنۀ جوانان بهائی ایران،سال اول،شمارۀ 15،ص5.
[5]-مطلب سه از فصل اول
[6]-ص 1045،جلد 2
[7]-جلد 2،ص 23.
[8]-ج1،ص31.
[9]-ضمن اشاره به حکایت علی محمد شیرازی دربارۀ سید کاظم رشتی به عناون معلمش مراجعه شود به جلد 1،ص 35، و جلد 2،ص61.
[10]-جلد 3،ص 263.
[11]-ص12.
[12]-درس اخلاق،قسمت هفتم،ص 16.
[13]-«نقطة الکاف»،ص109.
[14]-«روضة الصفا-قاجاریه»
[15]-تاریخ باب و بهاء صص72-73.
[16]-بیان عربی ص49.بیان فارسی ص 198
[17]محمد باقر نجفی، بهائیان،ص259-262 نسخۀ ورد+علی رضا روزبهانی بروجردی،در جستجوی حقیقت ص 89-90
[18]- ج1،ص 35،ذیل کلمۀ آیه .
[19]- ص 263
[20]- ص 73.ترجمۀ فرید گلپایگانی.
[21]- خطابات مبارکه ص 7
[22] صحیفه عدلیه ص7
[23] قصص العلما ص59