افراد آنلاین
دیوان عالی اداری مصر : اصول بهائیت با اساس دین اسلام و دیگر ادیان آسمانی تناقض دارد.
چند نکته اساسی در این مطلب :
بهائیت در ایران: دیوان عالی اداری مصر مدتهاست ، به رسمیت شناختن بهائیان به عنوان اقلیت مذهبی رسمی در این کشور را رد کرد.
بهائیان این کشور از این دیوان خواسته بودند با صدور حکمی دولت را ملزم سازد که در شناسنامه پیروانفرقه بهائی، مذهب آنان درج شود اما پس از حدود نه ماه، کشاکش حقوقی، سرانجام دیوان عدالت اداری مصر رأیداد که قانون اساسی مصر تنها مسیحیان و یهودیان را به عنوان اقلیت مذهبی به رسمیت می شناسد و بدین ترتیب خواسته بهائیان رد شد.
در رأی دیوان عالی اداری مصر آمده کهفرقه بهائیت مذهبی آسمانی نیست و مسلمانانی که پیرو این آیین شده اند مرتد به شمار می روند چراکه اصول بهائیت با اساس دین اسلام و دیگر ادیان آسمانی تناقض دارد.
دیوان عالی اداری مصر همچنین در حکم خود بهائیان را مرتبط با قوای استعماری در گذشته و حال توصیف کرده است
در شناسنامه مردم مصر، بخشی وجود دارد که در آن نوشته شده که دارنده شناسنامه پیرو یکی از ادیاناسلام، مسیحیت یا یهود است اما در مورد بهائیان که جمعیتشان در مصر تا حدود دوهزار نفر برآورد می شود، در این بخش از شناسنامه تنها خطی تیره کشیده می شود.جدل بر سر درج مذهب بهائیت در شناسنامه پیروان آن در مصر در ماه آوریل گذشته آغاز شد که دادگاهی درشهر اسکندریه مصر به نفع خانواده ای بهائی رأی داد که خواهان ذکر مذهبشان در شناسنامه و گذرنامه خود بودند.
این رأی مخالفت گسترده ای برانگیخت و وزارت کشور مصر بلافاصله به آن اعتراض کرد که در نتیجه، رأی دادگاه اسکندریه در مرحله تجدیدنظر نقض شد و سرانجام صدور رأی نهائی به دیوان عالی اداری واگذار گردید که این دادگاه نیز رأی دادگاه اسکندریه را باطل کرد.
شیخ اعظم دانشگاه الازهر که مرجع مذهبی مصر و بخش عمده ای از جهان اسلام به شمار می رود نیز بهائیت را فرقه ای منحرف و کفرآمیز اعلام کرده است.
جمال عبدالناصر رهبر مصر در دهه شصت میلادی بر اساس فتوای شیخ الازهر،فرقه بهائیت را غیرقانونیاعلام کرد و این قانون هنوز در مصر پابرجاست.
در ایران که خاستگاه اینفرقه است، بهائیت علاوه بر اینکه از سوی دولت به رسمیت شناخته نمی شود، پیروانش نیز با محدودیتهایی مواجهند .
اما نکات اصلی این مطلب :
1-دیوان عالی اداری مصر آمده کهفرقه بهائیت مذهبی آسمانی نیست و مسلمانانی که پیرو این آیین شده اند مرتد به شمار می روند چراکه اصول بهائیت با اساس دین اسلام و دیگر ادیان آسمانی تناقض دارد.
2-شیخ اعظم دانشگاه الازهر که مرجع مذهبی مصر و بخش عمده ای از جهان اسلام به شمار می رود نیز بهائیت را فرقه ای منحرف و کفرآمیز اعلام کرده است.
3-جمال عبدالناصر رهبر مصر در دهه شصت میلادی ( حدود 60 سال پیش ) بر اساس فتوای شیخ الازهر،فرقه بهائیت را غیرقانونیاعلام کرد و این قانون هنوز در مصر پابرجاست.
منبع : مطالعات شیعه شناسی
چرائی ایجاد فرقه ها در کشورهای اسلامی
کوتاه و خواندنی
بهائیت در ایران : سیاستمداران و دولتمردانانگلیسی که در آن ایام افتاب درمستعمراتشان غروب نمی کرد،کینه ای آشتی ناپذیر با اسلامومسلمانان داشتند و انها را سد راه تسلط خود بر ملل و سرزمینهای مشرق زمین میدانستند، تاجایی کهلردگلادستوننخست وزیرانگلستاندریکی ازجلسات پارلمان این کشوربه پشت تریبون رفت و درحالیکه قران کریم رابرسردستبلندکرده بود خطاب به نمایندگان گفت:"تا این کتاب دردستمسلمین است کاری از انگلستان درباره انان برنمی اید و ما نمی توانیم برانان حکومتکنیم ." (1)
به همین دلیل بود که اساس سیاست انگلستان درکشورها و سرزمینهای اسلامی برپایه ایجاد تفرقه واختلاف دربین مردم و فرقهها و مذاهب قرارگرفت و"شعبه امور ادیان" درسفارتخانه های بریتانیا درکشورها و شهرهای اسلامی بوجود امد و دولتمردان انگلیسی مبارزه با اسلام و ایجاد اختلاف بین مسلمانان و پیروان مذاهب محتلف اسلامی رادر دستورکارخود قراردادند و دراین میان بیش از همه برای ایجاد اختلاف دربین شیعیان برنامه ریزی کردند. انگلیسیها که از همان ابتدای ورود به ایران درزمان صفوبه، شیعه را سد راه وصول به اهداف استعمارگرایانه خودیافته بودند، دراندیشه تضعیف باورهای اسلامی و اعتقادات ضد سلطه بیگانه مردم شیعه مذهب ایران بودند و با هدف تضعیف قدرت نظامی و اقتصادی شیعیان، همواره سلاطین عثمانی را به جنگ با ایران و درگیری و نبرد خونین با پادشاهان شیعه مذهب صفوی تشویق می کردند. براین اساس یکی از محورهای عمده تلاشهای کارگزاران استعماری و ماموران و دبیرهای شعبه ادیان وزارت مستعمرات و نیمه مستعمرات و مستملکات دولت انگلستان، پیداکردن، تشویق و پشتیبانی وحمایت از مدعیان مهدویت (به عنوان یکی از اصول اعتقادی شیعه) با هدف ایجاد تشتت و پریشانی و چنددستگی درمیان مسلمین بود. این حرکت درایران که در همسایگی هندوستان، یعنی بزرگترین و زرخیزترین مستعمره بریتانیا قرارداشت، واجد ویژگی و اهمیت خاص بود. این نکته قابل تعمق و اندیشه است که تنها درفاصله زمانی پنجاه سال چندین مدعی مهدویت درسرزمینهای اسلامی پیداشدند که به شهادت اسناد و مدارک تاریخی که همگی و بدون استثنا از حمایت دولت انگلستان برخورداربودند و به شهادت همان اسناد تاریخی سه تن از این مدعیان مهدویت ایرانی و عبارت بودند از میرزا سیدعلی محمدشیرازی (باب) و میرزاحسینعلی نوری کجوری(بهاءالله) و میرزا یحیی صبح ازل، که"سیدعلی محمدشیرازی" فتنه بابیگری را در ایران پدید آورد و موجب خونریزی و کشتار در ایران شد و "میزاحسینعلی نوری" فرقه ضاله بهاییت را ایجادکرد که ان هم باعث صدمات جبران ناپذیری به مردم این آب و خاک گردید و "میرزایحیی صبح ازل "هم فرقه ازلیگری را ایجادکرد. فتنه"بابیگری" و "بهاییگری" و "ازلیگری" همگی از آبشخور"شیخیگری" و اندیشه های شیخ احمداحسایی سیراب می شوند. براساس مدارک موجود، ماموران دولت انگلستان مدتها پیش از آنکه سیدعلی محمدشیرازی (باب) ادعای خویش را مطرح سازد او را زیرنظر داشتند و همواره گزارش فعالیتهای وی و پیروانش رابه لندن می فرستادند. برابر سند موجود در بایگانی وزارت امورخارجه انگلیس، به تاریخ 21 ژوین 1850 که یک مامور ناشناس انگلیسی از تهران به لندن ارسال داشته چنین آمده است:"جناب لرد پالمرستون برحسب تعلیمات جناب لرد، اینجانب افتخاردارد شرحی درباره مسلک جدید "باب" رالفاً ارسال دارم. مطالب ضمیمه را یکی از پیروان باب به من داد و من تردیدی در صحت آن ندارم...در یک جمله، این (درشمار) ساده ترین مذاهب است که اصول آن درماتریالیسم، کمونیسم و لاقیدی نسبت به خیر و شر کلیه اعمال بشر خلاصه می شود. افتخاردارم که منقادترین چاکر ناچیز باشم. امضاء ناخوانا"(2)
1-سرارتورهاردینگ،یک دیپلمات درشرق،ص 334.
2-اسنادوزارت امورخارجه انگلیس،پرونده شماره 379-60-152 وfo ،به نقل از کتاب حقوق بگیران انگلیس درایران،تالیف اسماعیل رایین ص 112.
بهائيت , مذهب استعمار ساخته براي مقابله با اسلام-7
بهائیت در ایران: ادامه از بخش قبلی
پرده هايي از يك « خيمه شب بازي فرهنگي »
قسمت اول :
يكي از برنامه هاي مهم و بنيادين استعمار خارجي كه توسط جاسوسان و ماموران زبردست خود و با همكاري و تلاش هاي همه جانبه ايادي و عوامل مرموز و دست پرورده و دلباخته شان در سرزمين هاي اسلامي , به مرور زمان و با دقت و هوشياري در مراحل مختلف به نتيجه و ثمر رسانده اند , آماده كردن زمينه ها و شرايط مناسب براي رشد و گسترش ابتذال و بي حجابي و فساد در جوامع اسلامي است .
ترديدي نيست كه اين برنامه محوري و حائز اهميت , در درجه اول و قبل از همه چيز « سياسي » است و سيطره كامل بر ممالك اسلامي به طور « آشكار » يا « پنهان » و به روش « استعمار كهن » يا « استعمار نو » , اصل نخستين و هدف غائي محسوب مي شود. اين هدف با فروپاشي شيرازه وحدت و اتحاد مسلمين و ايجاد شكاف هاي عميق تفرقه و تشتت و كينه و ستيز ميان آنان رخ مي نمود.
براي تحقق اين هدف غائي و نهايي بود كه به « همفر » جاسوس وزارت مستعمرات بريتانيا , اين گونه توصيه مي شود :
« موضوع مهم براي تو در ماموريت آينده , دو نكته است :
1 ـ يافتن نقاط ضعف مسلمانان كه ما را براي نفوذ در آنها و ايجاد تفرقه و اختلاف بين گروهها موفق كند , زيرا عامل پيروزي ما بر دشمن , شناخت اين مسائل است .
2 ـ پس از شناخت نقاط ضعف , اقدام به ايجاد تفرقه و اختلاف ضروري است . هرگاه در اين كار مهم توانائي لازم از خود نشان دهي , بايد مطمئن باشي كه در شمار بهترين جاسوسان انگليس , و شايسته نشان افتخارخواهي بود . » (1 )
براي تحقق اين هدف « سياسي » به عنوان يك « استراتژي » , تمام « تاكتيك » ها به خدمت گرفته شد كه يكي از مهم ترين آنها در مجموعه برنامه ها و روش هاي « فرهنگي » براي نيل به هدف سياسي , مبارزه با « حجاب اسلامي » و گسترش روزافزون « فساد و بي بندوباري » در ميان توده هاي مردم به ويژه « جوانان » بود.
به « همفر » جاسوس انگليس در ممالك اسلامي مجموعه برنامه هاي فرهنگي تفهيم و القا مي شود و از آن ميان , درباره مهم ترين و محوري ترين آنها يعني حجاب ستيزي براي گستردن دامهاي فساد و تباهي , به او اين گونه دستور مي دهند :
« بايد به استناد شواهد و دلايل تاريخي ! ثابت كنيم كه پوشيدگي زن از دوران بني عباس متداول شده ! و مطلقا سنت اسلام نيست !
مردم , همسران پيامبر را بدون حجاب ! مي ديده اند , و زنان صدر اسلام در تمام شئون زندگي , دوش به دوش مردان فعاليت داشته اند » . (2 )
يكي از نكات قابل توجه در اين القائات استعماري , توجيه و تفسيرهايي است كه ماموران استعمار در كسوت اسلام شناس ! و مفسر دين ! به جوامع اسلامي و توده هاي مسلمان انتقال مي دهند و از آنجا كه اين توجيهات , موافق طبع و مذاق مسلمانان ضعيف الايمان و افراد متمايل به فساد و بي بندوباري هاي جنسي است , سريع اثر مي بخشد و به مصداق اصل « الانسان حريص علي مامنع » (انسان نسبت به آنچه او را به حق و درست منع مي نمايند حريص مي باشد) , در قلب آدمهاي « دم غنيمتي » و گريزان از « حق » و « تكليف الهي » نفوذ مي نمايد , و به همين دليل است كه رهبران سازمان هاي مخوف « فراماسونري » كه در چنبره استعمارگران انگليسي و آمريكايي و صهيونيسم قرار دارند , اعلام مي نمايند : « طبيعت انسان , ميل زيادي به محرمات و شهوتراني دارد. اين وظيفه ماست كه درجه حرارت شهوت را بالا ببريم تا يك مرتبه آتش گرفته و به تمام مقدسات خود كافر گردد . » (3 )
توجيه و تفسيرهاي ماموران استعمار درباره مسائل اسلامي ازجمله « حجاب » كه نمونه اي از آن را در برنامه جاسوس كهنه كار وزارت مستعمرات انگليس يافتيم , اولا « مقدمه » و « زمينه » براي رفع حجاب از زنان بوده است . ثانيا يك « خيمه شب بازي فرهنگي » و در خدمت « بازي هاي سياسي » عوامل استعمار براي فروپاشي اتحاد و وحدت ممالك اسلامي و ايجاد شكاف بين « روحانيت » و « مردم » ـ كه پايگاه مستحكم مقاومت در برابر استعمار خارجي بوده و مي باشند ـ محسوب مي شود.
توجيه و تفسيرهاي استعماري وزارت مستعمرات انگليس را با توجيه و تفسيرهاي سران بابيگري انطباق مي دهيم تا مشخص شود عوامل استعمار چگونه از آموزه ها و القائات اربابان خود در خارج از كشور بهره برداري هاي به موقع مي كرده اند و از اين راه آنان را در نيل به « اسلام زدايي » و « حجاب ستيزي » ياري مي رسانده اند و خود به عنوان جاسوسان و مهره هاي دست آموز و رام و مطيع , به تحقق اهداف و خواسته هاي استعمارگران اهتمام مي ورزيده اند.
عناصر اصلي با بيت در اردوگاه « بدشت » به همراه جمعي از پيروان باب گردآمدند تا از آنجا با تشكيل يك « خيمه شب بازي فرهنگي » , همه زمينه ها را براي « كشف حجاب » و گسترش « آزادي جنسي » در ايران به عنوان پيش درآمد تحقق « بازي سياسي » توسط سفارتخانه هاي استعمارگران خارجي براي سيطره بر سرزمين ايران مهيا كنند.
اين خيمه شب بازي داراي چند « پرده » بود.
1 ـ پرده اول عبارت بود از تجمع و مشورت سه عنصر اصلي بابيت يعني ميرزا حسينعلي نوري (بهاالله ) , ملامحمد علي بارفروش (قدوس ) و « قره العين » .
در اين جلسه , نقش اول به عهده قره العين است . او با اين كه سيدعلي محمد باب بنيان گذار و رهبر بابيگري را هرگز نمي بيند ,
شيفته عقايد و افكار استعمار ساخته او مي باشد و با مكاتباتي كه با علي محمد باب دارد به طور كامل در استخدام برنامه هاي كفرآميز و اسلام ستيز اوست . در همين مكاتبات است كه رهبر بابيگري خطاب به قره العين مي نويسد :
« اي قره العين , به زنان اجازه داده شد كه مانند حوران بهشتي , لباس هاي حرير بپوشند , و خود را بيارايند , و به صورت حوران بهشت از خانه هايشان بيرون آيند و ميان مردان وارد شوند , و بدون حجاب بر صندلي ها بنشينند. (4 )
قره العين با تمايلات شديد و لجام گسيخته جنسي و اشتياق فراوان به هرزه گردي و هم آغوشي با مردان , عنصر مورد علاقه استعمارگران خارجي كه در سفارتخانه هاي خود در ايران به ارائه خطوط فكري و مباني اعتقادي خودساخته به علي محمدباب اشتغال داشتند , محسوب مي شد.
او مامور به كشف حجاب و گسترش فساد است و در اولين پرده نمايش استعمار , هم اوست كه مقدمات اين كار را فراهم مي آورد و اعلام مي كند كه آنچه اسلام آورده است با ظهور سيدعلي محمدباب لغو گرديده و منسوخ است ! و از آنجا كه باب تكاليف ديني جديد! را اعلام نكرده است هم اينك در زمان فترت و بي تكليفي به سر مي بريم و در اين شرايط همه تكاليف ديني از همه زنان و مردان ساقط مي باشد!
2 ـ پرده دوم , آماده كردن شيوه هاي « عملي » و « اجرايي » براي كشف حجاب در ميان پيروان بابيت در اردوگاه بود.
قره العين , شيوه هاي اجراي اين طرح شيطاني را مي يابد و خطاب به دو عنصر ديگر يعني ميرزاحسينعلي نوري (بهاالله ) و محمدعلي بارفروش (قدوس ) چنين مي گويد :
« من روزي در هنگام موعظه روزانه , بي حجاب خود را به مردم مي نمايانم . امر از دو حال خارج نيست . يا خواهند پذيرفت كه فهوالمطلوب , يا جمعي كه در حال تزلزل مي باشند اعتراض خواهند نمود و براي شكايت نزد قدوس كه در آن روز نبايد در مجلس حاضر باشد خواهند رفت . قدوس آنان را به سخنان گرم و نرم ولي دو پهلو و موجب شك , چند روز نگه خواهد داشت و چون به موجب مذهب اسلام زنان مرتده (برخلاف مردان كه مستحق اعدامند) بايد با نصيحت و دلالت و موعظه به راه راست هدايت شوند , قدوس مرا مرتده اعلام خواهد كرد و روزي با من مباحثه خواهد نمود و من در اين مباحثه وي را مجاب خواهم كرد تا مردم قانع شوند , به خصوص كه تا آن وقت , شور و حرارت اوليه از بين رفته و چشم و گوش آنان پرشده است ! » (5 )
3 ـ پرده سوم آماده كردن مجلس مردان به منظور اجراي طرح كشف حجاب توسط قره العين مي باشد.
در اردوگاه بدشت معمول بود كه هر روز يكي از سران و عناصر اصلي بابيه براي پيروان باب سخنراني مي كرد و زبان به موعظه ! و ارشاد! مي گشود. هر بار كه قره العين بر كرسي خطابه و موعظه قرار مي گرفت , از پشت پرده با حرارت و نشاط خاص و كلمات و تعابير فصيح زبان به سخن بازمي نمود و مردان بابيه سراپا گوش مي شدند.
اين بار , بر شدت حرارت و حالات خاص سخنوري افزود و از پشت پرده اعلام نمود كه با دين جديد علي محمد باب , تكاليف دين اسلام ساقط گرديده و نماز و روزه لغو مي شود وزنان را در همبستري با مردان , محدوديتي نيست !
پس از اين سخنان , يكباره پرده به كنار مي رود و قره العين حجاب از سرافكنده و آرايش كرده در ميان مردان حاضر مي شود.
4 ـ پرده چهارم كه از مهمترين پرده هاست به توجيه و تفسيرهاي قدوس درباره حجاب اسلامي و ايجاد شك و شبهه نسبت به آن در دل اعتراض كنندگان اختصاص دارد.
باتوجه به اين كه پيروان باب در مراحل اوليه گرايش به عقايد او به سر مي بردند و سران با بيت نيز تاكنون آشكارا به بيان عقايد كفرآميز خود نپرداخته بودند , اعتقاد به حجاب و پوشش زنان و پايبندي به احكامي چون نماز و روزه در ميان آنان متداول بود و به همين دليل با مشاهده صحنه كشف حجاب توسط قره العين تكان مي خورند و به حالت اعتراض به نزد ملامحمدعلي بارفروش معروف به « قدوس » مي روند.
قدوس در خيمه گاه ديگري خود را آماده كرده بود كه طبق طرح و نقشه از پيش تعيين شده اولا با توجيه و تفسيرهاي استعمار ساخته منزلت و ضرورت حجاب اسلامي را با زيركي و شيطنت به زيرسئوال ببرد. ثانيا قره العين را مرتده اعلام نمايد. ثالثا در پاسخ به افرادي كه قره العين به نزد او گسيل مي دارد , براي مناظره با اين زن نزد او برود. رابعا در نهايت در برابر استدلال قره العين تسليم شود و نظر و حكم او را صحيح و عين صواب و صلاح اعلام نمايد!
درحالي كه بعضي از طرفداران بابيه با مشاهده صحنه كشف حجاب قره العين , از نقشه هاي خائنانه عليه اسلام اطلاع حاصل نمودند و از آن مذهب استعمار ساخته دست كشيدند و به دامان پاك اسلام پناه آوردند , گروه ديگري از افراد به حالت اعتراض نزد قدوس شتافتند و مشاهدات خود را براي او شرح دادند.
قدوس , مرحله به مرحله , طرح و برنامه از قبل پيش بيني شده را به اجرا درآورد.
به نقل از روزنامه جمهوري اسلامي
وحدت درادیان و نگاه بهائیت به آن
کوتاه و خواندنی
بهائیت در ایران : یکی از تعالیم مسلک بهائی بدیع است (یعنی قبل از ایشان هیچ دین و آیینی به آن نپرداخته و ابتکار بهائیت است)، وحدت یکی از اساسی ترین اصول ادیان است ؛ با این استدلال که اساس همه ادیان، اعتقاد به خداوند یگانه و زندگی بعد از مرگ و توجه به اخلاق پسندیده و نیکو و کمالات عالیه انسانی است. بنابراین، اساس همه ادیان الهی یکی است و فقط در احکام و فروعات تفاوت دارند که دلیل آن نیز رشد و تکامل و بلوغ بشر در طول زمان است ؛ در هر زمان با توجه به رشد فکری و عقلی بشر که رشدی نامحدود است، آموزهها و احکام الهی نیز تغییر خواهد کرد. عبدالبهاء در این باره میگوید: «هریک از ادیان مقدسه الهیه که تا حال نازل شده، منقسم به دو قسم است ؛ یک قسم روحانیات است ، معرفت الله... پس باید به آن حقیقت متوصل شویم که تا ملل عالم ، متفق شوند تا این نزاع و جدال به کلی زایل شود. جمیع بشر، متحد و متفق شوند...»[۱]
نقد و بررسی:
واژه «دین» در لغت به معنای جزا و پاداش است، و به معنای پیروی از فرمان نیز آمده است. در اصطلاح مذهبی، دین مجموعه قواعد، قوانین و آدابی است که انسان در سایه آنها میتواند به خدا نزدیک شود و به سعادت دو جهان برسد و از نظر اخلاقی و تربیتی در مسیر صحیح گام بردارد. آیین حقیقی در پیشگاه خدا همان تسلیم در برابر فرمان اوست. در واقع، روح دین در هر عصر و زمان، چیزی جز تسلیم در برابر حق نبوده و نخواهد بود. از نظر قرآن نیز دین در همه زمانها و در همه منطقها و در زبان پیامبران راستین الهی، یک چیز است و اختلاف شرایع از نوع نقص و کمال است. حال سؤال این است که چرا این همه اختلاف میان آنها پدید آمده است! سرچشمه اختلافها و کشمکشهای مذهبی، معمولا از جهل و بیخبری نیست، بلکه بیشتر به دلیل بغی و انحراف از حق، و إعمال نظرهای شخصی است: «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ...؛[شوری/۱۴] و مردم در دین، راه تفرقه و اختلاف نپیمودند مگر پس از آنکه علم و برهان بر آنها آمد...» اگر مردم به ویژه طبقه دانشمندان، تعصب و کینهتوزی، منافع شخصی و تجاوز از حدود و حقوق خود را کنار بگذارند و با واقعبینی و روح عدالتخواهی، احکام خدا را بررسی کنند، جاده حق را بسیار روشن خواهند دید و اختلافها به سرعت حل خواهد شد. . از اینرو خداوند میفرماید: «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ؛[آلعمران/۱۹] و اهل کتاب در آن اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه به حقانیت آن یقین داشتند و خصومت بین ایشان به اختلاف وادارشان کرد» به تعبیر دیگر ادیان آسمانی همچون دانههای باران هستند، هنگامی که نازل میشوند همه حیاتبخش هستند، ولی هنگامی که بر زمینهای آلوده میریزند به رنگها و طعمهای مختلف در میآیند. با توجه به اصل تکامل، آخرین آنها (ادیان) کاملترین آنهاست درباره اتحاد اساس ادیان الهی به آیات دیگری از قرآن مراجعه میکنیم: «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسي وَ عيسي وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛[بقره/۱۳۶] بگویید که ما مسلمین ایمان به خدا آوردهایم و به آن کتابی که بر پیغمبر ما فرستادند و به آنچه بر پیغمبران گذشته چون ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و...» (اسلام به ما میآموزد که میان پیامبران خدا تفرقه نیفکنیم و به آیین همه آنها احترام بگذاریم؛ چرا که اصول آیین حق در همه جا یکی است و موسی و عیسی نیز پیرو آیین توحیدی حضرت ابراهیم بودند. از این روست آیه «شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُواْ الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَآءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ؛[الشوری/۱۴-۱۳] از (احکام) دین آنچه را به نوح سفارش کرد، برای شما (نیز) مقرّر داشت و آنچه به سوی تو وحی کردیم و آنچه ابراهیم و موسی و عیسی را بدان سفارش نمودیم آن بود که دین را به پا دارید و در آن دچار تفرقه نشوید، آنچه مردم را بدان دعوت میکنی بر مشرکان سنگین است. خداوند هر که را بخواهد به سوی خویش برمیگزیند و هر که را به درگاه او رو آورد به سوی خویش هدایت میکند». هرچند پیروان نادان، آیین آنها را تحریف کردند و به شرک آمیخته ساختند. اما باید توجه داشت که هرآیین جدید که خدا نازل فرموده آیینهای گذشته را نسخ کرده و پیروی از ادیان گذشته مکفی نخواهد بود، اسلام نیز بنابر فرموده قرآن کریم و پیامبر گرامی اسلام آخرین آیین الهی است؛ زیرا پیامبران خدا همان معلمانی بودند که هرکدام، جامعه بشری را در یک کلاس پرورش میدادند. بدیهی است که دوران تعلیم هریک که پایان مییافت مردم به معلم دیگر در کلاس بالاتر سپرده میشدند. با این حساب، جامعه بشری موظف است برنامههای آخرین پیامبر را که آخرین مرحله تکامل دین در آن عصر است، اجرا کند، و این هرگز مانع حقانیت دعوت پیامبران قبلی نخواهد بود. «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُوَمَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْوَمَنْ يَکْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سريعُ الْحِسابِ؛[آل عمران/۱۹] همانا دین (مورد پذیرش) نزد خداوند، اسلام است و اهل کتاب اختلافی نکردند، مگر بعد از آنکه علم (به حقانیت اسلام) برایشان حاصل شد. (این اختلاف) به سبب حسادت و دشمنی میان آنان بود و هرکس به آیات خدا کفر ورزد، پس بداند که همانا خداوند زود حساب است».
در پایان متوجه شدیم که اولا مسأله اتحاد ادیان ابتکار بهائیت نیست بلکه دین مبین اسلام ۱۴۰۰ سال پیش به آن پرداخته است و به صورت مفصل آن را تبیین کرده است. ثانیا بهائیان و رؤسایشان در مسائلی که جنبه علمی و عملی دارد با تقلید از دیگر ادیان الهی فقط به بیان ظاهر آن پرداخته و کلی گویی کردهاند که اینگونه بیان هیچ باری را از دوش انسانها برنمیدارد.
پینوشت:
[۱]. نطق عبدالبهاء در منزل مبارک، پاریس، ۳۰نوامبر ۱۹۱۱.
بهائيت , مذهب استعمار ساخته براي مقابله بااسلام -6
بهائیت در ایران: ادامه از بخش پنجم
*حجاب زدايي و ترويج آزادي جنسي تفكر القايي استعمار براي گسترش بهائيت در ايران
« حجاب » كه به صورت وجوب و ضرورت « پوشش » براي زنان به منظور صيانت از حريم شخصيت معنوي آنان و جلوگيري از فساد و بي بند و باري و استحكام بخشيدن به اركان خانواده و سالم سازي روابط و فعاليت هاي اجتماعي در تعاليم اسلام مورد توجه خاص واقع شده است , از ديرباز به عنوان يكي از موانع براي تحقق حيله ها و توطئه هاي قدرتهاي استعاري چهره مي نموده و آنان را در تسريع و شتاب بخشي به بسط سيطره فرهنگي و سياسي و اقتصادي بر سرزمين هاي اسلامي با مشكل مواجه مي ساخته است . از همين رو در بستر تاريخ طولاني نقش آفريني هاي شيطاني و مخرب آنان براي مقابله بااسلام و وحدت و اتحاد جوامع و كشورهاي اسلامي , مبارزه با قانون اسلامي حجاب يكي از اهداف و برنامه هاي بنيادين و محوري آنها براي آماده كردن زمينه هاي نفوذ و تعدي و سيطره بر جهان اسلام محسوب شده است .
استعمارگران به وضوح دريافتند كه حجاب و پاكي و عفاف زنان كه يكي از جلوه هاي مهم پايبندي به اسلام و از آثار سازنده تبعيت از احكام و قوانين اين آئين الهي به شمار مي رود , با سلطه همه جانبه آنان بر جوامع اسلامي سازگاري ندارد و سلامت روابط اجتماعي دختران و پسران و زنان و مردان به طور طبيعي نافي هرگونه فساد و فحشا و آزادي هاي مخرب جنسي مي باشد و به همين دليل تصميم گرفتند با روشهاي گوناگون به مبارزه با حجاب و عفاف زنان بپردازند و از اين طريق جوامع اسلامي را به فساد و انحطاط بيفكنند تا در هنگامه هايي كه دختران و پسران ـ كه نيروهاي بالنده و پر انرژي و آماده مقاومت در برابر استعمار خارجي محسوب ميشوند ـ به هرزگي و بي بندوباري و بي تفاوتي در برابر دنياي « سياست » و آمد و شد و عملكردهاي سيطره جويانه قدرتهاي استعماري سرگرم و مشغول مي باشند , اهداف فرهنگي و سياسي و اقتصادي خود را يكي پس از ديگري به مرحله عمل در آورند!
استعمار انگليس در استفاده از اين حربه شيطاني براي نفوذ در كشورهاي اسلامي داراي پيشينه اي سياه مي باشد و يكي از برنامه هاي مهم جاسوسان انگليسي در مقاطع مختلف تاريخي , مبارزه پنهان و مرموز با حجاب و پوشش زنان به منظور گستردن دامهاي فساد و فحشا در ميان جوانان مسلمان بوده است .
وزارت مستعمرات انگليس به يكي از جاسوسان متبحر خود , اين سياست شوم را اينگونه ابلاغ مي نمايد :
« در مساله بي حجابي زنان , بايد كوشش فوق العاده به عمل آوريم تا زنان مسلمان به بي حجابي و رها كردن چادر , مشتاق شوند...
پس از آن كه حجاب زن با تبليغات وسيعي از ميان رفت , وظيفه ماموران ماست كه جوانان را به عشق بازي و روابط جنسي نامشروع با زنان تشويق كنند و به اين وسيله فساد را در جوامع اسلامي گسترش دهند . » (1 )
استعمار فرانسه از همين شيوه براي سيطره بر مسلمانان الجزاير استفاده مي كند و با مبارزه با حجاب زنان مسلمان اين كشور , زمينه هاي لازم را براي خارج شدن آنان از پوشش اسلامي و آلودگي به فساد جنسي و در نهايت بالا بردن توان نيروهاي اشغالگر براي پيشروي در تار و پود جامعه الجزاير فراهم مي آورد.
« فرانتس فانون » در شرح وقايع سرزمين الجزاير پس از اشغال فرانسويان , ابتدا به اين ضرب المثل قديمي اشاره مي كند كه « زنها را دردست بگيريم , همه چيز به دنبال آن خواهد آمد. » و سپس به اين واقعيت مي پردازد كه : « كشفيات جديد جامعه شناسان فقط كاري كه كرده اين است كه به اين فرمول قديمي روش خاص علمي بخشيده است » ! , و آن گاه براساس اين مقدمه , نظريه سياسي اشغالگران فرانسوي را اين گونه مطرح مي نمايد : « اگر بخواهيم به تار و پود بافته جامعه الجزايري هجوم بريم و استعداد مقاومت او را مغلوب سازيم , بايد ابتدا زنها را تحت تسلط قرار دهيم . » (2 )
« فرانتس فانون » سپس به نقش نمونه هاي رفع حجاب شده زنان الجزايري اشاره مي نمايد :
« از آن پس اين زنان « نمونه اي و آزمايشي » با چهره مكشوف و بدن آزاد مانند سكه رايج در محيط اروپايي الجزاير سير مي كنند. در اطراف اين زن حلقه اي از تعليمات نوين به وجود مي آيد و اروپايي ها كه از اين پيروزي به هيجان آمده اند از نگراني اين كه به وضع اوليه برنگردد , اين زن را مانند كسي كه به مذهب جديدي گرويده باشد احاطه مي كنند » (3 ) و در نهايت , نتيجه اين تلاش مخرب اين گونه ظاهر مي شود : « هر بار كه يك زن الجزايري حجاب را رها سازد , با اين عمل خويش در واقع وجود جامعه الجزايري را با سيستم دفاعي سست بنياد و باز و متلاشي , به اشغالگران اعلام مي دارد! . » (4 )
يكي از اقدامات استعارگران پس از بنيان نهادن مذهب « بابيگري » و به قدرت رساندن سيد علي محمد باب به عنوان رهبر و پيشواي اين دين ساختگي , آماده كردن تدريجي يك زن « نمونه اي » رفع حجاب شده و متمايل به فساد و هرزگي بود كه به عنوان يكي از عناصر سطح بالاي بابيگري به منظور ترويج گسترش فرهنگ بي حجابي و آزادي جنسي در ايران , نقش آفريني مي كرد و نه تنها الگوي همه زنان تابع اين مذهب استعماري محسوب ميشد , كه با تبليغات و سخنراني ها و القائات عقايد و افكار استعمار ساخته اش , دختران و زنان مسلمان محجوبه را به رها ساختن پوشش و گرايش به آزادي جنسي به سبك و شيوه دنياي غرب ترغيب مي نمود.
اين زن نمونه اي و الگويي , « قره العين » نام داشت .
قره العين توسط واسطه هايي كه با علي محمد باب مرتبط بودند , با عقايد و افكار او آشنا گرديد و سخت به بابيگري شيفته و دلبسته شد. او با زمينه و پيش ذهن هاي قبلي و اعتقادات منحرف و آلوده اي كه داشت ـ و همين ها باعث شده بود كه شوهر و سه فرزندش را رها كند و با منحرفين فكري و مرتبطين با علي محمد باب رابطه برقرار سازدـ در سفري كه به كربلا داشت به تبليغ بابيگري پرداخت و جسارت به اسلام را به اوج رساند.
براساس خرافه ها و به هم بافته هاي بابيگري , رسم با بيان چنين بود كه كسان خود را « آل الله » ! و از « عترت پيامبر اسلام » ! مي خواندند و به همين دليل قره العين نيز براي خود عنواني جعل و بافته بود و اعلام مي كرد كه من « مظهر حضرت فاطمه » ! هستم .
عقايد كفرآميز و فعاليت هاي مخرب او در تبليغ بابيگري موجب خشم مردم كربلا شد و بر محل سكونتش شوريدند. حاكم عراق با بلوايي كه اين زن به وجود آورد به ناچار به دستگيري و تبعيد او به بغداد اقدام نمود و چون در آنجا نيز به فعاليت هاي تبليغي به نفع علي محمد باب پرداخت , حاكم بغداد او را به اقامت در خانه اي تحت كنترل و محدود , مجبور ساخت .
اولين اقدامات قره العين براي رها ساختن حجاب , از حضور بدون پوشش و آزادانه در جمع مريدان رهبر بابيگري آغاز گرديد. گروهي از پيروان سيد علي محمدباب به اين وضعيت اعتراض كردند و نامه اي به باب نوشته و درباره عمل قره العين پرسش نمودند. وقتي علي محمد باب در پاسخ به نامه اين افراد , مخالفين قره العين را « متزلزل » نام نهاد و در مكتوب خويش اين زن را « طاهره » لقب داد , عده زيادي از معترضين از عقايد ساختگي و دست هاي پشت پرده اي كه عليه اسلام در حال مذهب سازي و ترويج افكار كفرآميز بود مطلع شدند و خود را از اين دام بزرگ نجات دادند.
بحث و تبليغ قره العين در بغداد ديگر بار آغاز شد و او عقايد و افكار مسموم خود را كه با پشتوانه هاي مطالعاتي اش در متون اسلامي به هم مي آميخت و شبهه و ترديد مي آفريد , در بين مردم ترويج نمود. او از جاذبه هاي لازم در نطق و سخنوري برخوردار بود و از طبع شعر نيز بهره داشت و در شورآفريني و تحريك احساسات توانا بود. از طرفي ديگر , زيبا روي بود و اين عامل نيز او را در برانگيختن « فساد » به عنوان زمينه مساعدي كه اهداف شومش را جامه عمل مي پوشاند , ياري مي نمود و در رشد و گسترش مذهب استعمار ساخته بابيگري بسيار موثر مي افتاد.
تداوم فعاليت مخرب قره العين در بغداد موجب دستگيري و تبعيد او به « ايران » گرديد.
قره العين با جمعي از شاگردان و مريدانش به كرمانشاه وارد شدند و در آن منطقه ترويج بابيت را وجه همت خود قرار دادند و با مخالفت هاي منطقي و به موقع عالمان دين مواجه گرديدند , تا آنجا كه عالم بزرگوار « آقا عبدالله مجتهد » پيكي را مخفيانه به نزد خويشان قره العين فرستاد تا براي فرو خواباندن آشوب و بلوا در كرمانشاه , او را به نزد خويش فرا خواندند. نزديكان قره العين او را شبانه از كرمانشاه بيرون بردند و به همدان انتقال دادند. او در همدان نيز آشوب و بلوا راه انداخت و همين امر موجب شد تا توسط نزديكانش به قزوين انتقال داده شود.
از آنجا كه قره العين آرام و قرار نمي يافت و نشر عقايد سيد علي محمد باب را بر خود لازم و واجب مي دانست , قزوين را نيز به آشوب كشاند.
عالم روشن ضمير « ملامحمد تقي فقيه » براي صيانت و پاسداري از حريم مقدس اسلام و جلوگيري از نشر عقايد بابيگري در قزوين , به مقابله با او پرداخت . اين عالم تقوا پيشه و دلسوخته كه عموي قره العين محسوب مي شد و پسر خويش را به ازدواج او در آورده بود , باقره العين از در محاجه درآمد و سعي كرد او را به وسيله تعاليم اسلام از بيراهه اي كه پاي در آن نهاده بود خارج كند و به راه روشن دين باز گرداند , ولي به اين كار موفق نشد. ملا محمد تقي فقيه روشنگري براي مردم و آشكار ساختن اهداف و برنامه هاي اسلام ستيزانه بابيت را بر سر منابر لازم مي دانست و تلاش مستعمر او در مبارزه با اين فرقه گمراه باعث شد كه قره العين توسط عوامل خود نقشه قتل اين عالم بزرگوار را به مرحله عمل درآورد.
در سپيده دمي كه ملا محمد تقي در مسجد به عبادت اشتغال داشت , پنج نفر از عوامل قره العين بر او حمله ور شدند و با نيزه و خنجر بر سر و روي و شكم و پهلويش ضربه وارد كردند.
ملا محمد تقي پس از سه روز دار فاني را وداع گفت و در نزد علما و مردم « شهيد ثالث » لقب گرفت . او قبل از شهادت , براي اين كه آشوب و فتنه به پا نشود وصيت كرد كه كسي به قاتلانش تعرض نكند. در عين حال حكومت وقت براي ملاحظه افكار عمومي قاتلين او را دستگير كرد و به تهران گسيل داشت و قره العين را در قزوين تحت نظر قرار داد . (5 )
قره العين مخفيانه نامه اي به تهران براي « ميرزا حسينعلي نوري » و « ميرزا يحيي صبح ازل » كه از اولين گروندگان به « سيد علي محمد باب » و ترويج كنندگان عقايد و افكار او بودند ارسال داشت و از آنها براي رهايي و نجات خويش استمداد نمود.
وجود قره العين براي تشكيل « انجمن بدشت » به منظور اعلام عقايد ضد اسلام بسيار ضروري بود , به ويژه آن كه اين طرح و اساس توسط قره العين پيشنهاد و بنيان گذاشته شده بود. سران بابيت توسط عوامل نفوذي خود توانستند قره العين را از خانه حاكم قزوين بربايند و به تهران بياورند. سپس قره العين همراه با سران بابيه به طرف خراسان روانه مي شوند و در ناحيه « بدشت » (6 ) گردهم مي آيند .
دو اردو در اين ناحيه زده شد. يك اردو تحت رياست ملا محمد علي بارفروش ملقب به « قدوس » , و يك اردو به رياست قره العين و ميرزا حسينعلي نوري .
يكي از اهداف و برنامه هاي انجمن بدشت اين بود كه بعضي از دعاوي بابيه مطرح شود و قره العين با نقشه خاصي كه قبلا آن را طرح و برنامه ريزي كرده بود , در ميان كساني كه در اردوگاه به عنوان پيروان مذهب باب جمع آمده اند « بي حجاب » ظاهر شود و از اين طريق زمينه هاي لازم را براي از بين بردن پاكي وعفاف و پايبندي به حجاب كه حكم قطعي و ضروري قرآن مي باشد مهيا سازد و ابتدا زنان بابيه و سپس به مرور زنان مسلمان شهرهاي ايران را به برداشتن پوشش اسلامي و گرايش به بي حجابي و فساد و فحشا ترغيب نمايد.
قره العين براي اعلام بعضي از عقايد بابيه كه با انكار حكم حجاب اسلامي مرتبط بود در ميان سران اين مذهب استعماري يعني حسينعلي نوري و ملامحمد علي قدوس به اين افكار كفر آميز اصرار ورزيد : « آنچه اسلام آورده در هنگام ظهور باب ملغي و منسوخ است , و چون باب قائم ! است و قائم حق دارد در مذهب تصرف نمايد! , پس شريعت اسلام با ظهور قائم ديگر منسوخ است و چون قائم (يعني علي محمد باب !) هنوز احكام و تكاليف جديد رامدون و تكميل نكرده است , زمان , زمان فترت ميباشد و كليه تكاليف از گردن مردمان ساقط است !! »
افكار قره العين به تاييد ميرزا حسينعلي نوري و محمد علي قدوس مي رسد و سپس قره العين براي منسوخ اعلام كردن اين تكاليف و از جمله مهمترين آنها يعني « حجاب » كه براي تحقق اهداف و برنامه هاي او از اهميت خاصي برخوردار بود و بايد زودتر منسوخ و باطل اعلام مي شد , طرح و نقشه اش را كه عبارت بود از ظاهر شدن در حالت حجاب از سر برداشته در ميان مريدان و پيروان خود در اردوگاه , آماده اجرا نمود.
به نقل از روزنامه جمهوري اسلامي
تاریخی آکنده از فساد و وابستگی
بهائیت در ایران:فاصله و مغایرتی که میان کشورهای استعماری و کشورهای تحت سلطه در اندیشه و منش وجود داشته، «تاثیرگذاری» را به عنوان اولویت نخست آنها مطرح کرده و چگونگی تحقق آن، همچون یک دستور کار، همواره توان فکری و عملی آنان را به خود مشغول کرده است. فرقهگرایی به جهت فقدان اصالت و پیوستگی با بیگانگان، اهرمی مورد اعتنا در این مسیر تلقی شده است و ازهمینرو، فرقههایی چون بهائیت مورد توجه، نفوذ و استفادۀ قدرتهای استعماری اعم از شرقی و غربی بودهاند. مقالۀ پیش رو با استفاده از کتاب مشهور اسماعیل رائین «انشعاب در بهائیت» مروری بر این موارد دارد.
اسماعیل رائین، روزنامهنگار و مورخ آثار آشنای عصر پهلوی است که آثار متعددی در رشتۀ تاریخ معاصر ایران دارد، اما شهرت وی عمدتاً مرهون تحقیقات گستردهای است که در موضوع فراماسونری در ایران و جهان دارد و کتاب سه جلدی او: «فراموشخانه و فراماسونری در ایران»، در زمان انتشار خود، اثری نو و بیبدیل در این زمینه محسوب میگشت.
«انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربّانی»،[1] یکی از آخرین آثار تحقیقی رائین است که به موضوع بهائیت (و بابیت) و پیوندهای استعماری و اختلافات داخلی آن اختصاص دارد.
اسماعیل رائین در این کتاب سعی کرده است به دور از تعصب و گرایش فکری خاص، جریان بهائیت را با ارائۀ اسناد و مدارک معتبر در سه محور کلی بررسی کند: 1ــ انشعاب و اختلاف در بین بهائیان؛ 2ــ موضعگیری کشورهای روسیه، انگلیس، امریکا و اسرائیل در قبال آنها؛ 3ــ نفوذ در مراکز دولتی و مداخله در امور سیاسی.
1ــ انشعاب و اختلاف در بهائیت
محور اصلی کتاب رائین، نشان دادن اختلافات و انشعاباتی است که در این فرقه به وجود آمده است. این نکته از آن رو شایان اهمیت است که گویی انشعاب و دستهبندی، از آغاز، جزئی تفکیکناپذیر از بهائیت و بهائیگری بوده است، کما اینکه هنوز سیزده سال از مرگ میرزا علیمحمد شیرازی (باب) نمیگذشت که اولین انشعاب کلان، با پیدایش فرقههای بهائی و ازلی در این جمع آغاز شد، و افرادی را که تا دیروز دست در دست یکدیگر در برابر قوای دولتی و همۀ جامعه میایستادند و کشته میدادند، به دو دستۀ کینهتوز و دشمن مبدل ساخت که همۀ نیروی خود را صرف انهدام یکدیگر میکردند و گاه با خوراندن سم یا سوءقصدهای گوناگون به حریف، یکدیگر را از میان برمیداشتند. کار جدایی و افتراق بدانجا کشید که حتی گروهی، روحیه ماکسول را متهم کردند که وی شوهر خود (شوقی ربانی) را مسموم کرده است.
نویسندۀ «تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی» نوشته است: «احمد سهراب از فرمان شوقی سرباز زد و وصیّتنامه (انتصاب شوقی به جانشینی عبدالبهاء) را ساختگی تلقی نمود و طرفدارانی پیدا کرد که به نام سهرابیان نامیده میشوند و بهائیان امریکا عموماً پیرو او میباشند. پس از مرگ شوقی نیز شخصی به نام میسن ریمی که شوقی او را به لقب پرزیدنت مفتخر نموده ادعا نمود که (ولی امرالله) میباشد و طرفدارانی در برخی کشورها پیدا کرد. جمشید معانی در اندونزی ادعای جدید نمود و خود را (سماءالله) نامید. بنابراین فرقههای ذیل را از بدو پیدایش میرزا علیمحمد باب تاکنون میتوان نام برد: بابی، ازلی، بیانی، مرآتی، بهائی، ثابتین، ناقضین، سهرابی، طرفداران میسن ریمی، جمشیدی و... .»[2]
همین اختلافنظرها و تشتت آرا، همراه دیگر عوامل، باعث شد بهائیت که خود را دین و آیین تازهای میداند، و نخستین ویژگی یک آیین اعلام آن و تبلیغ در میان گروههای مختلف مردم است، به صورت جامعهای بسته و نیمهسری درآید. میسن ریمی که خود را جانشین شوقی ربانی، و دومین ولیّ امر، میدانست نوشته است: «لازم میداند که حقایق مودعهای را که جنبۀ عمومی داشته و در عین حال سرّی نباشد، به استماع یاران جامعه سامیه بینالمللی بهائی برساند. درحالیکه به هیچ عنوان چنین قصدی ندارم که مقاصد و مطالبی را که جنبۀ سرّی داشته باشد در معرض افکار عمومی اهل بهاء قرار دهم؛ زیرا در ارض اقدس در این اوان هیأت ایادیان اکثراً و بالاتفاق مصمم گردیدند که کلیات تصمیمات و اقداماتی که معمول میدارند بایستی صرفاً جنبۀ سرّی داشته و غیر از بیست و هفت نفس ایادیان، در خارج میان مؤمنین و مؤمنات و بهطور کلی جامعه امر به هر عنوان بسط و توسعه نیافته و افشاء نگردد.»[3]
2ــ موضعگیری دولتهای استکباری در قبال بهائیان
الف) روسیۀ تزاری:
چندی بعد از اعدام باب در تبریز، سه تن از بهائیان به ناصرالدینشاه سوء قصد کردند، ولی این سوءقصد، نافرجام ماند و مرتکبان آن، دستگیر شدند. حسینعلی بهاء در آن زمان نهایت کوشش را به کار برد تا مداخلۀ خود را در امر سوءقصد انکار کند، ولی پناهنده شدن او به سفارت روس و حمایت علنی سفیر روسیۀ تزاری از وی سبب شد شاه ایران، مهد علیا (مادر شاه) و سایر درباریان بیشتر به وی مظنون شوند و طرح توطئۀ سوءقصد را از جانب او بدانند. در تاریخ «نبیل زرندی» (این تاریخ از آن رو اهمیت دارد که اکثر صفحات آن، نقل قول از خاطرات عبدالبهاء میباشد، به ویژه آنکه تمام متن تاریخ را بعد از تکمیل، خود عبدالبهاء ملاحظه و تصویب نموده است.) چنین آمده است: «حضرت بهاءالله سواره به سمت اردوگاه شاه، که در نیاوران بود، حرکت کردند، در بین راه به سفارت روس، که در زرگنده نزدیک نیاوران بود، رفتند. میرزا مجید، منشی سفارت روس، از او مهمانی و پذیرایی نمود، جمعی از خادمین حاجی علیخان حاجبالدوله [فرّاشباشی ناصرالدینشاه]، حضرت بهاءالله را شناختند و او را از توقف حضرت بهاءالله در منزل منشی سفارت روس آگاه ساختند... فوراً مأموری فرستاد تا بهاءالله را از سفارت تحویل گرفته به نزد شاه بیاورد. سفیر روس از تسلیم بهاءالله به مأمور شاه امتناع ورزید و به بهاءالله گفت که به منزل صدراعظم بروید و کاغذی به صدراعظم نوشت که باید بهاءالله را از طرف من پذیرایی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایی، و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثهای رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود.»[4]
شوقی ربانی، چهارمین پیشوای بهائیت، بعد از شرح واقعه گفته است: «... سفیر روس از تسلیم بهاءالله امتناع ورزید و از هیکل مبارک تقاضا نمود که به خانۀ صدراعظم تشریف ببرند. ضمناً از مشارالیه به طور صریح و رسمی خواستار گردید امانتی را که دولت روس به وی میسپارد در حفظ و حراست او بکوشد.»[5]
این اعترافات به روشنی نشان میدهد که نه تنها پرنس دالگورکی، سفیر روس، حامی بهائیان بوده، بلکه به طور کلی دولت روسیۀ تزاری از این فرقه حمایت میکرده است. پس از اینکه میرزاحسینعلی بهاء از سفارت روس به زندان منتقل شد، سفیر روس ــ که با استناد به مقررات کاپیتولاسیون از اتباع روس در ایران حمایت میکرد ــ به دفاع از او و تلاش برای نجات جانش برخاست. نویسندۀ بهائی نوشته است: «قنسول [کذا] روس که از دور و نزدیک مراقب احوال بود و از گرفتاری بهاءالله خبر داشت پیغامی شدید به صدراعظم فرستاد و از او خواست که با حضور نمایندۀ روس و حکومت ایران تحقیقات کامل دربارۀ بهاءالله به عمل آید... و حکم نهایی دربارۀ آن محبوس بزرگوار اظهار گردد... و در نتیجه بهاءالله از حبس خلاص شدند.»[6]
امانالله شفا (بهائی مستبصر) نوشته است: «وقتی رابطۀ بهاءالله با آقای کینیاز دالگورکی برای دولت ایران آفتابی شد، دیگر دولت روس نمیتوانست از وجود بهاءالله در ایران برای ادامۀ برنامۀ خود استفاده نماید، و از طرفی اگر ایشان در ایران میماند، ممکن بود به دست مسلمانان کشته شود، این چند موضوع سبب شد که جناب سفیر نقشۀ دیگری بریزد، مقدمات اعزام وی را به جانب دیگر فراهم ساخت، و با وسایلی آنچنان صحنهسازی نمود که میرزا حسینعلی از ایران تبعید گردد، تا در خارج بهتر بتواند به وسیلۀ آن وجود نازنین به هدفهای خویش نایل شود... .»[7]
ب) انگلیس:
در مورد مناسبات انگلیس ــ و کلاً قدرتهای استعماری ــ با باب و بابیگری، دو نظر مختلف بین پژوهشگران وجود دارد. گروهی ظهور فرقۀ باب را از اساس، بر ساختۀ بیگانگان میشمارند و گروه دیگر، مداخلۀ قدرتهای خارجی در این جریان را، پس از پیدایش و گسترش آن میدانند. اما هر دو گروه در این نکته اتفاق نظر دارند که پس از ظهور باب و ایجاد آشوب توسط پیروان وی در نقاط مختلف ایران (نظیر مازندران، یزد و زنجان)، قدرتهای بیگانه (که همواره در پی ماهی گرفتن از آب گلآلودند و نان اختلاف و آشوب بین ملتها و دولتها را میخورند) وارد عمل شدند و هر یک به شیوۀ خاص خود، کوشیدند از این فرقه به سود خویش بهره گیرند.
در سال 1850.م که در شهر یزد بلوای خونینی توسط بابیان به وقوع پیوست و به فرار حاکم شهر و پناه بردن او به ارگ دولتی منجر شد، نخستین گزارش نمایندۀ دولت انگلیس در ایران به وزارت امورخارجۀ آن کشور ارسال گردید که نکتۀ ظریفی را بیان میکرد: «اگر اصول عقاید این واعظ (میرزا علیمحمد باب) که چیز تازهای در بر ندارد، به حال خود گذاشته شود، بدون شک بیاهمیت بودنش معلوم خواهد شد و رو به زوال خواهد گذاشت، تنها شکنجه و عقوبت است که میتواند آنان را از افول و خفّت نجات بخشد... .»[8]
در قضیۀ سوءقصد به ناصرالدینشاه، نمایندۀ انگلیس طی گزارشی که در آن فرقۀ باب را هم معرفی کرده، چنین گفته است: «در کمال اعتماد و اطمینان، تصور و تأیید میشود که سوءقصد نسبت به شاه از انتقام بابیها سرچشمه میگیرد.»[9] یکی از متهمان اصلی این سوءقصد، شخص حسینعلی بهاء (مؤسس بعدی «بهائیت») بود که به همین اتهام، دستگیر و به زندان افکنده شد، ولی ــ چنانکه گذشت ــ با پا در میانی جدی سفیر روسیه از زندان و مرگ نجات یافت و به عراق تبعید شد.
پس از انشعاب بابیه به دو گروه بهائی (اتباع حسینعلی بهاء) و ازلی (اتباع یحیی صبح ازل، برادر بهاء) و تبعید بهائیان توسط دولت عثمانی به عکای فلسطین، تدریجاً انگلیسیها با بهائیان ارتباط برقرار کردند و بهویژه در اواخر دوران جنگ جهانی اول (که امپراتوری روسیه از بین رفت) انگلیسیها به حمایت از بهائیان برخاستند. مهمترین اقدامی که در این ایام انجام شد، دادن لقب «سر» و نشان «نایت هود» از طرف دولت انگلیس به فرزند و جانشین بهاء، عبدالبهاء، بود. شوقی ربانی در این باره گفته است: «پس از اختتام جنگ (جنگ جهانی اول) و اطفای نایرۀ حرب و قتال، اولیای حکومت انگلستان از خدمات گرانبهایی که حضرت عبدالبهاء در آن ایام مظلم نسبت به ساکنین ارض اقدس و تخفیف مصائب و آلام مردم آن سرزمین مبذول فرموده بودند، در مقام تقدیر برآمدند و مراتب احترام و تکریم خویش را با تقدیم لقب ”نایت هود“ و اهدای نشان مخصوص از طرف دولت مذکور حضور مبارک ابراز داشتند.»[10] عبدالبهاء نیز در تأیید دولت انگلیس لوحی صادر کرده که رونوشت آن در جلد سوم کتاب مکاتیب عبدالبهاء آمده است. وی در نامهای برای امپراتوری انگلیس، اینچنین دست به دعا برداشته است: «اللهم ایّد الامپراطور الاعظم جورج الخامس انگلترا بتوفیقاتک الرحمانیه، و ادم ظلّها الضلیل علی هذه الاقلیم الجلیل بعونک و صونک و حمایتک، انک انت العزیز الکریم.»[11] یعنی: «پروردگارا امپراتور بزرگ، ژرژ پنجم، پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانی خود مؤید بدار و سایۀ بلندپایۀ آن کشور را بر این منطقه به یاری و حمایت خویش مستدام بدار. تو نیرومند و عالی و عزیز و کریم میباشی»!
در جنگ جهانی اول، بهائیت علیه عثمانیها با ارتش انگلیس در سرزمین فلسطین همکاری کردند و متقابلاً انگلیسیها مجدّانه از جان عبدالبهاء و خویشاوندان او (در برابر عثمانیها) حمایت نمودند. این مطلب در نوشتۀ شوقی چنین آمده است: «... احبّای انگلستان چون بر خطرات شدیدهای که حیات مبارک (عبدالبهاء) را تهدید میکرد اطلاع یافتند، بلادرنگ برای تأمین سلامت آن وجود اقدس، اقدامات و مساعی لازمه را مبذول داشتند. لرد کرزن و سایر اعضای کابینۀ انگلستان نیز رأساً و مستقیماً از وضع مخاطرهآمیز حیفا استحضار حاصل نمودند. از طرف دیگر لرد لامینگتون با ارسال گزارش فوری و مخصوص به وزارتخارجۀ آن کشور، نظر اولیای امور را به شخصیت و اهمیت مقام عبدالبهاء جلب نمود. و چون این گزارش به لرد بالفور، وزیر امورخارجۀ وقت رسید، در همان یوم وصول، دستور تلگرافی به جنرال آلنبی، سالار سپاه انگلیس در فلسطین، صادر و تأکید نمود که به جمع قوی در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان او بکوشد... .»[12] ارتباط بین بهائیان و انگلیسیها به جایی رسید که پیشوای بهائیت «جان افراد ایرانی را نیز فدای انگلستان» میکرد. عباس افندی در سفر به انگلیس نوشته است: «خوش آمدید، خوش آمدید، اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا و الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام حاصل میشود و نتیجه به درجهای میرسد که به زودی افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا میکنند، و همینطور انگلیس خود را برای ایران فدا مینماید، از اصل، ملت ایران و انگلیس یکی بودند، ... .»[13]
ج) امریکا:
عباس افندی، هنگامی که امریکا را صاحب نفوذ و پیشرفت سریع یافت، به جانب آن روی آورد. او در سفر به امریکا گفته است: «امشب من نهایت سرور دارم که در همچو مجمع و محفلی وارد شدم. من شرقی هستم، الحمدالله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعی میبینم که در روی آنان نور انسانیت در نهایت جلوه و ظهور است...»[14] عباس افندی سپس امریکاییان را تشویق کرده است که به ایران هجوم آورند و در این کشور سرمایهگذاری کنند و به قول نویسندۀ «تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی»: «آقای عباس افندی روزی تمامیت ارضی کشوری را میفروشد که هیچگونه وابستگی بدان نداشته است. و روزی هم دندان طمع دیگران را نسبت به معادن کشور ایران تیز مینماید. هنگامی که به امریکا رفته بود، برای خوشامد آنان گفته: از برای تجارت و منفعت ملت امریکا مملکتی بهتر از ایران نه. چه، که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است. امیدوارم ملت امریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر شود... .»[15]
از طرف دیگر همانطور که شناسایی بهائیت ابتدا در امریکا آغاز شد، در به رسمیت شناختن موقوفات بهائی نیز همین قاره پیشقدم گردید. بدینترتیب که بهائیان امریکایی موفق شدند در مدت کوتاهی عوارض و مالیاتهای موقوفات بهائی را لغو کنند و حتی تسهیلات و مساعدتهایی نیز برای بهائیانی که صرفاً به امور بهائیت مشغول بودند، به وجود آورند. به موجب موافقتنامه و اسنادی که در سالهای 1928، 1929، 1935، 1938، 1939، 1941 و 1942 به تصویب فرمانداران ایالات مختلف رسید، موقوفات بهائی بهنام «محفل مرکزی بهائیان امریکا» یا «رفقای جامعه بهائیت» ثبت شد.[16]
د) اسرائیل
دوران رهبری شوقی افندی (نوه و جانشین عبدالبهاء) در زمان سیطره و «قیمومت» تحمیلی انگلیس بر مردم فلسطین (1920ــ1948) و سپس تشکیل حکومت غاصب اسرائیل (1948) گذشت. شوقی، که در حیفا (از شهرهای فلسطین اشغالی) میزیست، با این دو حکومت، روابط صمیمانه داشت و متقابلاً از حمایتهای بیدریغ آن دو برخوردار بود.
برقراری روابط صمیمانه با دشمنان ملت مسلمان و ستمدیدۀ فلسطین توسط شوقی، دلایل و علل گوناگونی داشت که یکی از آنها، کینۀ عمیق او نسبت به مسلمانان بود که از عصر باب و بهاء به او به ارث رسیده بود و در نوشتههای او ــ به ویژه «لوح قرن» ــ کاملاً بازتاب دارد.
بابیان و بهائیان به علت درگیریهای سخت و خونینی که از همان آغاز پیدایش، با مسلمانان (در ایران) داشتند با پیروان این آیین بیش از دیگران کینهتوزی میکردند و هنوز هم میکنند. در گزارش نمایندۀ انگلیس در ایران به وزارتخارجۀ آن کشور آمده: «گرویدن به بابیگری صحیح است، ولی اعمال زور مجاز نیست مگر به مسلمانان که قتلشان در همۀ موارد مجاز میباشد، زیرا آنها دشمنان باب و مریدانش هستند، و همچنین افول مذهب اسلام تقدیر آسمانی است.»[17] لذا چهارمین پیشوای بهائیت درصدد برآمد با استفاده از اختلافات دیرین مسلمانان و یهودیان، سرزمین اسرائیل را مرکز اصلی بهائیان قرار دهد و دولت یهود را به صورت پناهگاه بلکه تکیهگاه جهانی این فرقه درآورد. از طرف دیگر از مظاهر دشمنی دیرین یهودیان نسبت به مسلمانان این بود که از هر نیروی ضداسلامی حمایت میکردند، مخصوصاً که سرزمین اسرائیل در محاصرۀ کشورهای اسلامی قرار داشت (و هنوز هم دارد)، لذا مسلک بهائیت را جزء مذاهب رسمی در کشور اسرائیل قرار دادند، ضمن اینکه، جلب سرمایهداران بزرگ ــ که بهائیان و مخصوصاً رهبران این فرقه ــ در رأس آنها قرار داشتند و طبعاً سرمایههای خود را در این سرزمین نوبنیاد به کار میانداختند، به سود حکومت جدیدالتأسیس اسرائیل بود. اگر مجموعۀ این عوامل به تدفین رهبران بهائی در این سرزمین افزوده شود ــ که خود مرکز مقدسی برای بهائیان میشود و هر سال گروههای کثیری را با سرمایههای کلان و مخارج گزاف به سوی این سرزمین سرازیر میکند ــ انگیزۀ تفاهم فوقالعاده بهائیان و اسرائیلیان بیشتر و بهتر درک میگردد.
شوقی ربانی طی نقشۀ دهسالۀ خود ضمن هدف بیستوچهارم، حمایت از دولت اسرائیل را بر همۀ دولتهای جهانی ترجیح داده و به بهائیان توصیه کرده است که در تأسیس شعب محافل روحانی و ملی بهائیان فقط: «... در ارض اقدس بر حسب قوانین و مقررات حکومت جدیدالتأسیس اسرائیل ... اینگونه محافل را بهوجود آورید.»[18] اما وقتی به بهائیان ممالک ایران، عراق، انگلستان و آلمان برای تشکیل شعب محافل روحانی و ملی را توصیه نمود، هیچگاه به رعایت قوانین و مقررات این ممالک اشاره نکرده است.
3ــ نفوذ در مراکز دولتی و مداخله در امور سیاسی
بهائیان از آغاز فعالیتهای خود، طی تبلیغاتی که میکردهاند و هنوز هم میکنند، شرکت در امور سیاسی را برای عموم پیروان خود ممنوع اعلام کرد و آنان را از مداخله در سیاست محروم ساختهاند، تا آنجا که حتی شرط ورود و حضور افراد در جامعۀ بهائیت را همین امر قرار دادهاند. اما از همان روزی که پس از اعدام باب، به ناصرالدینشاه سوءقصد شد تا به امروز، کار بهائیان خواه ناخواه، با سیاست پیوند خورده و بارها این امر به اثبات رسیده است که بهائیان ایران، در امور مختلف سیاست ایران مداخله کردهاند و مهمتر از آن، به گروههای سیاسی بینالمللی بستگی دارند. از پناهنده شدن بهاءالله به سفارت روس پس از سوءقصد به ناصرالدینشاه و حمایت علنی سفیر و دولت روسیه از وی (که قبلاً بدان اشاره شد) تا حمایتهای انگلیس و امریکا و خصوصاً رابطۀ میان اسرائیل و بهائیان، همگی نشاندهندۀ ورود این فرقه به عرصۀ سیاست است.
پس از مرگ شوقی افندی، اختلافی که از مدتها پیش بین زعمای بهائیت پیدا شده بود، خصوصاً بر سر تملک و تصاحب میراث او، یکباره از پرده بیرون افتاد و کار شکایت گروههای مخالف از یکدیگر حتی به محکام قضایی و دادگستری نیز کشیده شد. اسماعیل رائین جزئیات یکی از این شکایتها را همراه اسناد آن در کتاب خود آورده و نشان داده است که چگونه بهائیان با سندسازی و تبانی با مأموران دولتی، توانستند با مصالحۀ میراث شوقی به آقای دکتر علیمحمد ورقا و سپس واگذاری آن اموال از طرف وی به شرکت امناء، میراث چند میلیاردی شوقی ربانی در ایران را ــ بدون اینکه حتی مالیات بر ارث یا مالیات بر دو صلح انجامشده را به دولت بپردازند ــ تصاحب کنند و در اختیار گروه مورد نظر خود قرار دهند.[19]
در نمونهای دیگر، مأموران ثبت، گورستان عمومی واقع در امیرآباد تهران (قبرستان گلستان جاوید) را که پلاک 3742 بخش 3 تهران را داشت و به موجب نص صریح قوانین ثبتی متعلق به شهرداری تهران بود، به شرکت بهائیان (شرکت امناء) واگذار کردند، اما آنها با وجود اعتراض شهرداری و شورای عالی ثبت، این گورستان را به قطعات متعدد تقسیم نمودند و به اشخاص مختلف فروختند.[20] سند دیگری که آقای رائین از اعمال نفوذ بهائیان در مراکز دولتی ارائه داده مربوط است به سرشماری عمومی آبان 1345. هر چند بهائیت در ایران به رسمیت شناخته نشدهاند، در آن ایام سران آن با گرفتن پستهای مهم دولتی، به همۀ پیروان این فرقه دستور دادند که هنگام پرسش آمارگران، مذهب خود را رسماً «بهائی» اعلام کنند. از طرف دیگر به دستور مسئولان امر، میبایست از ثبت عنوان «بهائی» در جدول مربوط به دین، خودداری میشد. با وجود این باز هم گروهی از افراد متعصب بهائی، مذهب خود را رسماً «بهائی» قید کردند. یک نمونه از فرم سرشماری را آقای رائین در کتاب خود آورده است که به خانوادۀ آقای شاپور راسخ مربوط میباشد. در این فرم چهار نفر اعضای اصلی خانواده، دین خود را «بهائی» قید کردهاند و فقط مستخدم منزل، پیرو آیین اسلام بوده است. نکتۀ جالب اینکه آقای شاپور راسخ که با چنین تعصبی، بهرغم دستور دولت، مذهب خود را در برگ سرشماری «بهائی» قید کرده، سالها ریاست مرکز سرشماری مرکز آمار ایران را عهدهدار بوده است.[21]
پی نوشتها :
[1]ــ اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، تهران، مؤسسه تحقیقی رائین، بیتا.
[2]ــ همان، صص16ــ15 (به نقل از: مرتضی احمدی، تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، چ سوم، 1346، ص85).
[3]ــ همان، ص199
[4]ــ همان، صص104ــ103، به نقل از تاریخ نبیل زرندی.
[5]ــ همان، ص106 (به نقل از: قرن بدیع، ج 2، ص15)
[6]ــ همان، ص106 و 107 (به نقل از: مرتضی احمدی، تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، همان، ص53)
[7]ــ همان، ص112 (به نقل از: نامهای از سن پالو، ص316)
[8]ــ همان، صص39ــ38
[9]ــ همان، ص65
[10]ــ همان، ص118 (به نقل از: قرن بدیع، ج 3، ص399).
[11]ــ همان، ص121
[12]ــ همان، صص122ــ121
[13]ــ همان، ص123 (به نقل از: خطابات عبدالبهاء، سخنرانی در منزل میس کراپر، ج 1، 1911).
[14]ــ همان، ص124 (به نقل از: خطابات عبدالبهاء، ج اول، ص33)
[15]ــ همان، ص125ــ124 (به نقل از: پرنس دالگورکی یا تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، ص76).
[16]ــ همان، صص251ــ246
[17]ــ همان، ص45
[18]ــ همان، ص170 (به نقل از قرن بدیع، قسمت چهارم، ص162)
[19]ــ همان، صص 289ــ260 و 359ــ317
[20]ــ همان، صص 264ــ262 و 277ــ274 و 293
[21]ــ همان، صص243ــ242
تاریخچه پیدایش باب و بهائیت (قسمت دوم)
با تشکر از علی بورونی نویسنده مطلب
بهائیت در ایران:
تبعید باب به تبریز
تبعید باب به تبریز قبل از این كه سید علیمحمد را به تهران ببرند او را به تبریز روانه كردند و از آن جا به زندان ماكو و چهریق منتقل شد و از همین زندان بود كه نامه های باب به اطراف و اكناف فرستاده میشد و در مدت اقامت باب در زندان ماكو در بین بابیان اختلاف است. میرزاجانی در نقطة الكاف میگوید سه سال بوده ولی عباس افندی (عبدالبهاء) در مقاله سیاح آن را 9 ماه میداند و آیتی (آواره) در كواكب الدریه و اشراق خاوری در تلخیص تاریخ نبیل زرندی نیز آن را 9 ماه دانسته اند. ادعای قائمیت باب در طول این مدت 3 ماه و یا 9 ماه كه در اواخر سال 1246 رخ داد ادعاهای باب از حد بابیت گذشت و چنانچه در نقطة الكاف آمدهاست: "سید باب چون تبعید شد ادعای قائمیت كرد" و در جایی دیگر از این كتاب آمده است: "سنه پنجم (1265 قمری) نقطه قائمیت در هیكل حضرت ذكر ظاهر شد و سماء مشیت گردید" و این ادعا را سید علیمحمد كتباً به مقربان خود اظهار میدارد و بنا به نوشته كتاب ظهور الحق سید باب به عبد الخالق یزدی مینویسید: "انا القائم الذی كنتم بظهوره تنتظرون". و در جایی دیگر برای یكی از خواص خود به نام ملا علی ترشیزی خراسانی معروف به عظیم كه از یاران با وفای باب بوده و حتی در مسافرتها و تبعیدها از باب جدا نمیشده ادعای قائمیت خود را اظهار میدارد. اشراق خاوری در تلخیص تاریخ نبیل زرندی مینویسد: "در شب دوم پس از وصول باب به تبریز حضرت باب جناب عظیم را احضار فرمودند و علناً در نزد او به قائمیت اظهار نمودند. عظیم چون این ادعا را شنید در قبول مردد شد. حضرت باب به او فرمودند من فردا در محضر ولیعهد (ناصر الدین میرزا) و حضور علما و اعیان ادعای خود را علنی خواهم كرد. عظیم گفت من آن شب تا صبح نخوابیدم بالاخره پس از فكر و تأمل به قائمیت او ایمان آوردم چون باب چنین دید گفت: ببین امر چقدر مهم است كه امثال عظیمها به شك میافتند". محاكمه باب در تبریز هنگامی كه غائله باب در بعضی از شهرها و نقاط كشور بالا گرفت و طرفداران او باعث اغتشاشاتی شدند. حكومت وقت تصمیم گرفت كه مجلسی از علمای تبریز تشكیل دهد و در آن جا به امر باب رسیدگی شود. لذا ناصرالدین میرزا ولیعهد محمد شاه مأمور شد كه آن مجلس را بر پا كند و او نیز در نامه ای كه به پدرش (محمد شاه) مینویسد جریان را چنین توضیح میدهد: "هو اللّه تعالی شأنه" قربان خاك پای مبارك شوم درباب "باب" كه فرمان قضا صادر شده بود كه علمای طرفین را حاضر كرده. با او گفتگو نمایند، حسب الحكم همایون محصّل فرستاد. با زنجیر از ارومیه آورده به كاظم خان سپرده و رقعه به جناب مجتهد نوشت كه آمده به ادلّه و براهین و قوانین دین مبین گفت و شنید كنند جناب مجتهد در جواب نوشتند كه از تقریرات جمعی معتمدین و ملاحظه تقریرات این شخص بی دین كفرا و اظهر من الشمس و اوضح من الامس است. بعد از شهادت شهود تكلیف داعی مجددا در گفت و شنید نیست. لهذا جناب آخوند ملا محمود و ملا مرتضی قلی را احضار نمود. در مجلس از نوكران این غلام امیر اصلانخان و میرزا یحیی و كاظم خان نیز ایستادند. اول حاجی ملا محمود پرسید كه: مسموع میشود كه تو میگویی من باب امام هستم و بابم و بعضی كلمات گفته ای كه دلیل بر امام بودن بلكه پیغمبری تو است! گفت: بلی حبیب من و قبله من نایب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ام و شنیده اید راست است، اطاعت من بر شما واجب است به دلیل: "ادخلو الباب سجّدا" ولیكن این كلمات را من نگفته ام آن كه گفته است، گفته است. پرسیدند: گوینده كیست؟ جواب داد: آن كه بكوه طور تجلی كرد. چرا نبود روا از نیكبختی روا باشد انا الحق از درختی من در میان نیست، اینها را خدا گفته است. بنده به منزله شجره طور هستم. آن وقت در او خلق میشد، الان در من خلق میشود و بخدا قسم كسی كه از صدر اسلام تا كنون انتظار او را میكشیدید منم. آن كه چهل هزار از علما منكر او خواهند شد منم. پرسیدند: این حدیث در كدام كتاب است كه چهل هزار از علما منكر او خواهند گشت؟ گفت: اگر چهل هزار نباشد چهار هزار كه هست! مرتضی قلی خان گفت: بسیار خوب تو از این قرار صاحب الامری اما در احادیث هست كه آن حضرت از مكّه ظهور خواهند فرمود و نقبای جن و انس با چهل و پنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد و مواریث انبیاء از قبیل زره داود و نگین سلیمان و ید بیضاء با آن جناب خواهد بود. كو عصای موسی؟ كو ید بیضاء؟ جواب داد كه من مأذون به آوردن اینها نیستم! جناب آخوند ملا محمود گفت: غلط كردی كه بدون اذن آمدی. بعد از آن پرسیدند كه: از معجزات و كرامات چه داری؟ گفت اعجاز من این است كه برای عصای خود آیه نازل میكنم و شروع كرد به خواندن این فقره:
"بسم اللّه الرحمن الرحیم سبحان اللّه القدوس السبوح الذی خلق السموات و الارض كما خلق هذه العصا آیة من آیاته".
اعراب كلمات را به قاعده نحو غلط خوانده، تاء سموات را به فتح خواند. گفتند: به كسر بخوان آنگاه الارض را مكسور خواند. اصلان خان عرض كرد: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد من هم میتوانم تلفیق نمود. عرض كرد: "الحمدللّه الذی خلق العصا كما خلق الصباح و المساء". باب خجل شد، بعد از آن حاجی ملا محمود پرسید: حدیث وارد است كه مأمون از جناب رضا - علیه السلام - سؤال نمود كه دلیل بر خلافت جدّ شما چیست؟ فرمود: آیه "انفسنا" مأمون گفت: "لو لا نسائنا" حضرت فرمود: "لو لا ابنائنا" این سوءال و جواب را تطبیق كن و مقصود را بیان نما؟ ساعتی تأمل نمود و جواب نگفت. بعد از این مسائل از فقه و سایر علوم پرسیدند، جواب گفتن نتوانست حتّی از مسائل بدیهیه فقه از قبیل شك و سهو سؤال نمودند ندانست و سر به زیر افكند و باز از آن سخنان بی معنا آغاز كرد كه همان نورم كه به طور تجلّی كرد زیرا كه در حدیث است كه آن نور نور یكی از شیعیان بوده است. این غلام گفت: از كجا آن شیعه تو بوده ای شاید ملا مرتضی قلی باشد؟! بیشتر شرمگین شد و سر به زیر افكند. چون مجلس گفتگو تمام شد جناب شیخ الاسلام را احضار كرد، باب را چوب مضبوط زد و تنبیه معقول نمود و او به توبه و بازگشت پرداخت و از غلطهای خود انابه كرد و استغاثه كرد و التزام پا به مهر سپرده كه دیگر از این غلطها نكند و الان محبوس و مقید است، منتظر قلم اعلیحضرت اقدس همایون شهریاری روح العالمین فداه است. امر امر همایونی است". و متن این نامه را مرحوم دهخدا در لغت نامه در ذیل كلمه باب و نیز مستر براوون در كتاب مواد تحقیق درباره مذهب باب و نیز ابوالفضل گلپایگانی در كشف الغطاء نوشته است. توبه نامه باب در تبریز پس از این جلسه محاكمه، باب در نوشته ای خطاب به محمد شاه این گونه مینویسد: "فداك روحی، الحمدللّه كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را بر كافه عباد خود شامل گردانیده، بحمداللّه ثم حمدا كه مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرمود، كه به ظهور عطوفتش تفقد از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده، اشهد اللّه من عنده كه این بنده ضعیف را قصدی نیست كه خلاف رضای خداوند و اسلام و اهل ولایت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذكره و نبوت رسولاللّه - صلی اللّه علیه و آله - و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقرّ بر كل ما نزل من عنداللّه است امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر كلماتی كه خلاف رضای او بود از قلم جاری شد غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و این بنده را مطلقاً علمی نیست كه منوط به ادعایی باشد و استغفراللّه ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر، و بعضی مناجات و كلمات كه از لسان جاری شد دلیلش بر هیچ امری نیست و مدعای نیابت خاصه حضرت حجّة اللّه - علیه السلام - را ادعای مبطل میدانم و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر، مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است كه این دعا گو را به الطاف و عنایات و بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند". و السلام. و این توبه نامه هم اكنون در مجلس شورا به خط خود او موجود است و مستر براوون نیز در كتاب مواد تحقیق درباره مذهب باب آن را كلیشه كرده است. در هر حال پس از این توبه نامه باز او را به زندان برگرداندند اما این امر سبب آن نشد كه سید علیمحمد دست از ادعاهای خود بردارد و دوباره سعی در پراكنده نمودن افكار و عقاید خویش به بیرون از زندان نمود. ادعای پیامبری باب سید علیمحمد در كتاب بیان خود این ادعا را این گونه بیان میكند: "از حین ظهور شجره بیان الی ما یغرب، قیامت (آخر دین) رسول اللّه محمد - صلی اللّه علیه و آله - است كه در قرآن خداوند وعده فرموده بود كه اول آن بعد از دو ساعت و یازده دقیقه از شب پنجم جمادی الاولی سنه 1260 كه سنه 1270 بعثت میشود اول قیامت (آخر) قرآن بوده ... چنانكه ظهور قائم آل محمد بعینه همان ظهور رسول اللّه است". و در احسن القصص سوره 52 مینویسد: "و ان كنتم فی ریب مما قد انزل اللّه علی عبدنا هذا فأتوا بأحرف من مثله" یعنی: اگر در آنچه كه خداوند بر بنده ما این (باب) نازل كرده شك دارید چند حرف مانند آن را بیاورید. و احسن القصص همان كتابی است كه در آن خطاب به علما میگوید: "یا معشر العلماء انّ اللّه قد حرّم علیكم بعد هذا الكتاب التدریس فی غیره" یعنی: ای گروه علما خداوند بعد از این كتاب (احسن القصص) تدریس در غیرش را بر شما حرام كرده است!! ادعای خدایی باب ادعاهای باب عاقبت به آن جایی انجامید كه در بیان فارسی، باب اول، واحد اول از خود به عنوان خدایی یاد كرد و این گونه نوشت كه: "كل شیء به این شیء واحد (خودش) بر میگردد و كل شیء به این شیء واحد خلق میشود و این شیء واحد در قیامت بعد نیست مگر من یظهره اللّه الذی ینطق فی كلّ شیء اننی انا اللّه الا انا رب كل شیء، و انّ مادونی خلقی، انّ یاخلقی ایای فاعبدون".
یعنی: من خدا هستم و جز من خدایی نیست و من پروردگار همه پدیدهها میباشم و غیر من هر چه هست آفریده من است. ای مخلوق من مرا پرستش كنید". و در جایی دیگر در كتاب الواح لوح دوّم مینویسد: "اللهم انك انت الهان الإلهین لتؤتین الالوهیة من تشاء و لتنزعن الالوهیة عمن تشاء ... اللّهم انك انت ربّان السماوات و الارض و ما بینهما لتؤتین الربوبیة من تشاء و لتنزعن الربوبیة عمن تشاء". یعنی: پروردگارا تو خدای بزرگ خدایانی و البته عطا میكنی الوهیت را به هر كسی كه میخواهی و میگیری الوهیت را از هر كه اراده كنی و خداوندا تو پروردگار بزرگ آسمانها و زمینی. البته میبخشی ربوبیت را به هر شخصی كه خواستی و منع میكنی آن را از هر كه خواستی. و نیز در رساله للثمرة خطاب به میرزا یحیی (صبح ازل) میگوید: "یا اسم الازل فاشهد علی انه لا اله الا انا العزیز المحبوب" یعنی: ای اسم ازل (میرزا یحیی به ابجد 38 و ازل هم 38 است) گواهی بده بر من كه نیست خدا جز من كه مقتدر و محبوب هستم. اعدام سید علیمحمد باب در اثر چنین كلمات و عقایدی بود كه علما بر آن شدند تا حكم به اعدام وی بدهند ولی با دیدن نوشتجات و رفتار جنون آمیز او به علّت شبهه خلط دماغ و جنون رأی به اعدام وی ندادند ولی هر روز اغتشاشات و درگیریها در بین شیعیان و بابیان بالا میگرفت و منجر به كشته شدن جمعی كثیر میشد. بنابراین وزیر كاردان و با كفایت وقت (مرحوم امیر كبیر) به خاطر رفع این غائله تصمیم به اعدام و تیر باران سید علیمحمد باب گرفت و در سال 1266 در كنار خندق تبریز او را تیرباران كردند. جهتگیری روسیه در تبعید و اعدام باب و امّا همانگونه كه قبلاً ذكر شد سفیر كبیر روسیه با نام دالگوركی نقش به سزایی در حمایت از سید علی محمد داشته است و عامل اصلی توقف سید علی محمد در اصفهان، و سبب جنجال و آشوب راه انداختن در هنگام تبعید او، همین سفیر كبیر بوده است. در زندان ماكو نیز ملاقاتهایی ما بین ایلچی روس و سید حسین یزدی منشی مخصوص و كاتب باب صورت میگرفت، چنانچه در نقطه الكاف آمده است كه ایلچی روس مخصوصاً برای این ملاقات به تبریز میآمده و ملاقاتهای متعددی كرده است. سید حسن یزدی سید حسن یزدی كسی است كه در زندان ماكو و چهریق همراه باب بوده و سمت منشیگری و كتابت را به عهده داشته است. در كتاب مفتاح باب الابواب چنین آمده: "هنگامی كه باب را به تبریز آوردند او نیز همراه باب بود، همین كه محكومیت و اعدام باب قطعی شد، ترس و هراس بر وی مستولی شده چنانكه رنگ از صورتش پریده بود شروع به بیزاری از باب و ناسزا گفتن و لعن به وی نمود تا حدی كه برخواست و آب دهن به روی باب انداخت، در نتیجه آزاد شد ولی بعد از مدّتی دوباره به حزب بهائیان پیوست". گفتگوی دالگوركی با محمد شاه دالگوركی در نوشته هایش موضعگیری خویش را در برابر اعدام باب چنین نقل میكند: "اگر سید را در تهران نگاه میداشتند و سؤالاتی از او میشد یقین داشتم سید آشكارا مطالب را میگفت و مرا رسوا مینمود پس به فكر افتادم كه سید را در خارج از تهران تلف نموده و پس از آن جنجال برپا نمایم. لذا به خدمت شاه رسیدم و گفتم: آیا سیدی كه در تبریز است و ادعای صاحب الزمانی میكند راست میگوید؟ شاه گفت: به ولیعهد نوشتم كه با حضور علما تحقیقاتی از او بنماید. من مترصد بودم تا خبر رسید كه ولیعهد او را احضار و در جواب علما عاجز و درمانده شده و در همان مجلس توبه مینماید، پس من دیدم كه حقیقتاً زحمات چندین سالهام از بین رفته پس به شاه گفتم: اشخاص دروغگو و مزدور را باید به سزای خود رسانید". نقاشی قنسول روس از جسد باب عباس افندی (عبد البهاء) در مقاله سیاح مینویسد: "روز ثانی قنسول روس با نقاشی حاضر شد و نقش آن دو جسد را (جسد باب و محمدعلی نامی از طرفدارانش) به وضعی كه در خندق افتاده بود برداشت". جسد و قبر باب درباره جسد و قبر باب نیز در بین بابیان اختلافاتی به چشم میخورد چنانچه برخی از آنان معتقدند جسد او به "حیفا" برده شده و بعضی مانند میرزاجانی در كتاب نقطة الكاف قائلند كه در تبریز به خاك سپرده شده و مینویسد: "جسم همایون آن سرور را دو روز و دو شب در میدان انداخته بعد از آن، احبا جسم را با حریر سفید پیچیده و نعش را در قبر نهادند و خلاصه آن كه الحال این امر مستور است و هر كس نیز بداند بر او حرام است اظهار آن تا زمانی كه حضرت خداوند مصلحت در اظهار آن بداند". و امّا آیتی در كتاب كشف الحیل این گونه مینگارد كه: "جسد باب در همان تبریز در محلی مجهول و در اطراف خندق مدفون بود و استخوان آن هم خاك شده و كسی راهی به آن نجسته است و این كه بهائیان گویند استخوان او را به حیفا آورده اند و در آن جا دفن كرده اند یك گفتار دور از حقیقت است كه خود من تا چندی باور داشتم و در كتاب تاریخم نوشتم ولی با تجدید نظر یقین كرده ام كه استخوان باب به حیفا نرفته و در تبریز خاك شده است". و امّا در مناهج المعارف (فرهنگ عقاید شیعه) این عبارت آمده است: "القیت جثته الخبیثة عند الكلاب العاویة فاكلن السمكة حتّی رأسها".
كتابهای باب
كتابهایی كه سید علیمحمد باب در طول زندگی و تبعید و زندان نوشته است عبارتند از:
1 ـ احسن القصص (دارای 11 سوره و اولین آنها سوره الملك) در تفسیر سوره یوسف است.
2 ـ زیارت جامعه (محتوی دو زیارت كه با خواندن آنها ائمه اطهار - علیهم السلام - زیارت میشوند).
3 ـ دلایل السبعه (در دو قسمت عربی و فارسی).
4 ـ پنج شأن.
5 ـ صحیفه عدلیه.
6 ـ الواح خط (شامل 20 لوح به خط خودش و سید حسن یزدی كاتبش).
7 ـ رساله للثمره.
8 ـ نه جزوه در تفسیر سوره بقره، حمد، توحید، قدر، عصر و ...
9 ـ بیان عربی.
10 ـ بیان فارسی.
به جمیع كتابهای باب (بیان) گفته میشود.
ماجرای بدشت شاهرود امروز (نسخ اسلام !)
در صفحات قبل راجع به سه تن از پیروان باب به نامهای میرزا یحیی نوری (صبح ازل) و میرزا حسینعلی نوری (بهاء اللّه) و زرین تاج (قرة العین) مطالبی را ذكر كردیم و همچنین گفته شد كه این سه نفر در استمرار عقاید باب نقش بسزایی داشتند. یكی از وقایعی كه در ایام تبعید و اسارت باب رخ داد ماجرای "بدشت" است كه از آن پس فصل تازهای در دیانت بابیت باز شده است و عمده سران آن ماجرا نیز همین سه تن بودهاند. اكنون خلاصه واقعه را از كتاب قاموس توقیع منیع مبارك اشراق خاوری میخوانیم؛ او مینویسد: "در نزدیكی شاهرود امروز، بدشت معلوم و مشهور است ... باری جمال مبارك (حسینعلی نوری) جمعی از اصحاب را كه بالغ بر 81 نفر بوده اند مهمان كرده بودند، و آن انجمن برای دو منظور تشكیل شده بود؛ یكی برای استخلاص حضرت اعلی (علی محمد باب) از حبس ماكو مشورت كنند؛ و دیگر آن كه استقلال شرع بیان (سید علیمحمد) و نسخ شرع سابق (اسلام) ابلاغ شود ... بالاخره شرع بیان و نسخ شریعت اعلام شد (به اصطلاح بهائیان قیامت كبری پدید آمد زیرا آنها روز نسخ دین سابق و اعلام دین جدید را قیامت كبری میخوانند)... تمام جمعیت در دوره توقفشان (كه 22 روز بوده) در بدشت به اسم تازه ای موسوم شدند از جمله خود هیكل مبارك (حسینعلی) به اسم (بهاء اللّه)... در ایام اجتماع یاران در بدشت هر روز یكی از تقالید قدیمه الغاء میشد. یاران نمیدانستند كه این تعبیرات از طرف كیست! معدودی هم در آن ایام به مقام حضرت بهاء اللّه عارف بودند و میدانستند كه او مصدر جمیع این تعبیرات است ... ناگهان حضرت طاهره (قرة العین) بدون حجاب با آرایش و زینت به مجلس ورود فرمودند. حاضرین كه چنین دیدند دچار وحشت شدید گشتند، همه حیران ایستاده بودند زیرا آنچه را منتظر نبودند میدیدند، زیرا معتقد بودند كه حضرت (طاهره) مظهر حضرت فاطمه ـ سلام اللّه علیها ـ است و آن بزرگوار را رمز عفت و عصمت و طهارت میشمردند، عبدالخالق اصفهانی دستمال را در مقابل صورت گرفت و از مقابل طاهره فرار كرد و فریاد زنان دور شد و چند نفر دیگر هم از این امتحان بیرون آمدند و از امر تبری كرده و به عقیده سابق خود برگشتند ... از اجتماع یاران در بدشت مقصود اصلی كه اعلان استقلال امر مبارك بود حاصل گردید." این جریان را آیتی (آواره) در كتاب كواكب الدریه به صورت مفصّلتری چنین نقل میكند: "در سال 1264 ه·· .ق. كبار اصحاب باب یك مصاحبه مهمّی و یك اجتماع و كنكاش فوق العاده ای در دشت بدشت كرده اند كه موضوع عمده آن دو چیز بوده؛ یكی چگونگی نجات و خلاصی نقطه اولی (باب)؛ و دیگر در تكالیف دینیه و این كه آیا فروعات اسلامیه تغییر خواهد كرد یا نه؟ مجمل از این قضیه آن كه چون اصحاب از طهران به جانب خراسان ره فرسا شدند یك دسته به ریاست قدوس (محمدعلی بابی) و باب الباب (ملاحسین بشرویهای) از جلو و دسته دیگر به ریاست بهاء اللّه و قرة العین از عقب میرفتند. دشت به دشت رفتند تا به دشت بدشت رسیدند در آنجا چادرها زدند و خیمه ها برپا كردند و بدشت محفل خوش آب و هوایی است كه واقع شده است بین شاهرود و خراسان و مازندران و نزدیك است به محلی كه آن را هزار جریب میگویند، و اگر چه اخبار تاریخچه در بسیاری از مسائل بدشت ساكت است و افكار ناقلین در این موضوع متشتت، ولی قدر مسلم این است كه عمده مقصد اصحاب در این اجتماع و كنكاش در موضوع آن دو مطلب بوده كه ذكر شد، چه از طرفی باب الباب به ماكو رفته محبوسیت نقطه اولی را دیده و آرزو مینمود كه وسیله نجات حضرتش فراهم شود، و نیز قرةالعین در این اواخر باب مكاتبه با باب را گشوده همواره مراسله مینمود و از توقیعات صادره از ماكو چنین دانسته بود كه وقت حركت و جنبش است، خواه برای تبلیغ و خواه برای انجام خدمات دیگر و در هر صورت خاموش نباید نشست. و امّا ... بهاء اللّه مكاتباتشان با باب استمرار داشت و چنان كه اشاره شد و بشود اكثر از اصحاب پایه قدرش را برتر از ادراك خود شناخته و میشناختند و مشاوره با حضرتش را در هر امر لازمتر از همه چیز میشمردند، و از طرف دیگر اكثر تكالیف مبهم و امور در هم بود. بعضی امر جدید را امری مستقیم و شرعی مستقل میشناختند، و بعضی دیگر آن را تابع شرع اسلام در جزئی وكلّی میدانستند و حتی تغییر در مسایل فروعیه نیز جایز نمیشمردند، و بسیاری از مسایل واقع شد كه تباین و تخالف كلی در انظار پیدا میشد و غالباً قرة العین را حكم كرده، جواب كتبی یا شفاهی از او گرفته، قانع میشدند و او نیز هر چند در ابتدا مستقلاً جوابی نمیداد و اقدامی نمیكرد و اگر چه سرّا هم بود بعد از مذاكره و مشاوره جوابی میداد و اقدامی مینمود. و بعضی از مورخین گفتهاند حتی طلب كردن طاهره را به طهران و اقدام او به این مسافرت برای مسأله بدشت بوده. خلاصه، این دواعی سبب شد كه اصحاب در گوشه فراغت و دشت پر نزهت مجتمع ساختند ... . پس در باب نجات باب تصمیم گرفتند كه مبلغین به اطراف بفرستند و احباب را دعوت به زیارت كنند كه هر كس برای زیارت حضرت به ماكو سفر كند و هر كسی را هر چه مقدور است بردارد و ماكو را تمركز دهند و از آنجا نجات باب را از محمد شاه بطلبند. اگر اجابت شد فبها، و الا به قوّه اجبار، باب را از حبس بیرون آورند؛ ولی حتی المقدور بكوشند كه امر به تعرض و جدال و طغیان و عصیان با دولت نكشد، و چون این مسأله خاتمه یافت و از تصویب گذشت سپس در موضوع احكام فرعیه سخن رفت. بعضی را عقیده این بود كه هر ظهور لاحق، اعظم از سابق است و هر خلفی، اكبر از سلف و بر این قیاس نقطه اولی، اعظم است از انبیای سلف و مختار است در تغییر احكام فرعیه. بعضی دیگر معتقد شدند كه در شریعت اسلام تصرف جایز نیست و حضرت باب مروج و مصلح آن خواهد بود. و قرةالعین از قسم اول بوده، اصرار داشت كه باید به عموم اخطار شود و همه بفهمند كه باب دارای مقام شارعیت است و حتی شروع شود بعضی تصرفات و تغییرات از قبیل افطار صوم رمضان و امثالها وا گر چه قدوس هم مخالف نبود ولی جرأت نداشت این رأی را تصویب نماید، زیرا هم خودش در تعصبات اسلامیه متعصب بود و به سهولت نمیتوانست راضی بشود كه مثلاً صومی را افطار كند و هم توهّم از دیگران داشت كه قبول نكنند و تولید نفاق و اختلاف گردد؛ ولی قرة العین میگفت این كار بالاخره شدنی است و این سخن گفتنی پس هر چه زودتر بهتر، تا هر كس رفتنی است برود و هر كسی ماندنی و فداكار است بماند. پس روزی قرة العین این مسأله را طرح كرد كه به قانون اسلام، ارتداد زنان سبب قتل ایشان نیست، بلكه باید ایشان را نصیحت و پند داد تا از ارتداد خود برگردند و به اسلام بگرایند؛ لهذا من در غیاب قدوس این مطلب را گوشزد اصحاب میكنم اگر مقبول افتاد مقصد حاصل، و الا قدوس سعی نماید كه مرا نصیحت كند كه از این بی عقلی دست بردارم و از كفری كه شده برگردم و توبه نمایم. این رأی نزد خواص پسندیده افتاد و در مجلسی كه قدوس به عنوان سردرد حاضر نشده و بهاء اللّه هم تب و زكامی عارضشان شده بود از حضور معاف بودند، قرة العین پرده برداشت و حقیقت مقصود را گوشزد اصحاب نمود. همهمه در میان اصحاب افتاد. بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند و نزد قدوس رفتند شكایت نمودند. قدوس به چرب زبانی و مهربانی ایشان را خاموش كرد و حكم را موكول به ملاقات طاهره و استطلاعات از حقیقت فرموده و بعد از ملاقات، قرار اخیر این شد كه قرة العین این صحبت را تكرار كند و قدوس را به مباحثه بطلبد و قدوس در مباحثه مجاب و ملزم گردد؛ لهذا روز دیگر چنین كردند و چنان شد كه منظور بود، امّا با وجود الزام و اقحام قدوس باز همهمه و دمدمه فرو ننشست و بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند كه دیگر برنگشتند، ولی آنها كه طاقت نیاورده رفته بودند، سبب فساد شدند و جمعی از مسلمین بر حضرات تاخته، ایشان را مضروب و اموالشان را منهوب كرده، آنها را از آن حدود متواری كردند و آنها با همان تصمیم كه در تمركز به ماكو داشتند از آنجا به سه جهت تقسیم شده، بهاء اللّه و جمعی به طهران، و طاهره با قدوس به مازندران، و بابالباب با معدودی اولاً به مازندران بعدا به خراسان رهسپار شدند." و این چنین بود كه فرقه بابی وارد برهه جدیدی شد و به عنوان یك شرع مستقل و ناسخ اسلام برای پیروان باب مطرح شد و همانگونه كه ملاحظه شد بعضی از قبول آن امتناع كردند كه از جمله آنها "ملا حسین بشرویهای" اولین مرید باب است، چنانچه فاضل مازندرانی در ظهور الحق مینویسد: "ملا حسین بشرویه ای كه حلقه اخلاص حضرت قدوس در گوش داشت در بدشت حاضر نبود، همین كه واقعات مذكوره به سمعش رسید گفت: اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر كیفر مینمودم." ولكن عباس افندی (عبدالبها) در مكاتبات مینویسد: "جناب طاهره، انی انا اللّه را در بدشت تا عنان آسمان به اعلی الندا بلند نمود و همچنین بعضی احباء در بدشت." و از این جمله معلوم میشود كه اصحاب بدشت مقام شارعیت را برای قرة العین و حسینعلی بهاء و نیز سید علیمحمد باب قایل بودهاند و از همین جهت است كه بعضی با نسخ اسلام موافقت كردند و قوانین دین جدید را پذیرفتند اگر چه دلایل و علل دیگری هم برای این امر وجود داشت!!
قسمتهایی از كلمات سید علیمحمد باب
حال قسمتهایی از كلمات و احكام سید علی محمد را كه در كتابهای مختلفش ذكر كرده است میخوانیم. بعضی از كلمات او را نمیتوان ترجمه كرد، زیرا مفهوم درستی ندارند و دلیلش آن است كه كلمات عربی را بدون قاعده و اصول دستوری به هر صورت كه خواسته به دنبال یكدیگر آورده است و تفسیر و توضیح آنها ممكن نیست، برای مثال به كلمات او در بیان عربیاش اشاره میكنیم:
1 ـ "یا خلیل! بسم اللّه الاقدم الاقدم، بسم اللّه الواحد القدام، بسم اللّه المقدم، بسم اللّه القادم القدام، بسم اللّه القادم القدوم، بسم اللّه القادم القدمان، بسم اللّه القادم المتقدم، بسم اللّه المتقدم المتقدم، بسم اللّه القادم المتقادم ..."
2 ـ"بسم اللّه الاجمل الاجمل، بسم اللّه الجمل الجمل، بسم اللّه الجمل ذی الجمالین، بسم اللّه الجمل ذی الجملاء، بسم اللّه المجمل المجمل، بسم اللّه المجمل المجمل، باللّه اللّه الجمل ذی الجمالین، باللّه اللّه الجمل ذی الجملاء، باللّه اللّه الجمل ذی الجمالات، باللّه اللّه الجمل ذی الجملات ..."
3 ـ "بسم اللّه الابهی الابهی، الحمد للّه المشرق البراق و المبرق الشرق و المغرق الرفاق و الموفق الشفاق و المشفق الحقاق و المحقق الفواق و المفوق السباق و المسبق الشیاق و المسمق اللحاق و الملق الرتاق ..." و در بیان فارسی مینویسد: "تسبیح و تقدیس بساط عز مجد سلطانی را لایق كه لم یزل و لا یزال "
به وجود كینونیت ذات خود بوده و هست، و لم یزل و لا یزال به علوّ ازلیت خود متعالی بوده، و از ادراك كل شیء بوده و هست. خلق نفرموده آیه عرفان خود را هیچ شیء الا بعجز كل شیء از عرفان او، و تجلی نفرموده به شیء الا به نفس او. از لم تزل متعالی بوده از اقتران به شیء و خلق فرموده كلی شیء را بشأنی كه كل به كینیونیت فطرت اقرار كنند نزد او در یوم قیامت به این كه نیست از برای او عدلی و نه كفوی و نه شبهی و نه قرینی و نه مثالی، بل متفرد بوده و هست به ملیك الوهیت خود، و متعزز بوده و هست به سلطان ربوبیت خود. نشناخته است او را هیچ شیء حق شناختن و ممكن نیست كه بشناسد او را شیء بحق شناختن، زیرا كه آنچه اطلاق میشود بر او ذكر شیئیت، خلق فرموده است او را به ملیك مشیت خود، و تجلی فرموده به او به نفس او در علو مقعد او، و خلق فرموده آیه معرفت او را در كنه كل شیء تا آن كه یقین كند به این كه او است اول و او است آخر و او است ظاهر و او است باطن و او است خالق و رازق و او است قادر و عالم و او است سامع و ناظر و او است قاهر و قائم و او است محیی و ممیت و او است مقتدر و او است مرتفع و متعالی، و او است كه دلالت نكرده و نمیكند الاّ بر علوّ تسبیح او و سمّو تقدیس او و امتناع توحید او و ارتفاع تكبیر او، و نبوده از برای او اولی به اولیت خود، و نیست از برای او آخری الا به آخریت خود، و كلی شیء بما قد قدر فیه او یقدر قد شیء بشیئیته و حقّق بانیته، و به او بدع فرمود خداوند خلق كل شیء را، و به او عود میفرماید خلق كل شی را، و اوست كه از برای او كل اسماء حسنی بوده و هست، و مقدّس بوده كنه ذات او از هر بهایی و علایی، و منزه بوده جوهر مجد او از هر امتناعی و ارتفاعی، و او است اوّل و لا یعرف به، او است آخر و لا یوصف به، و او است ظاهر و لاینعت به، او است باطن و لا یدرك به، و او است اول من یوءمن بمن یظهره اللّه، و او است اول بمن ظهر".
منبع:نشریه حوزه اصفهان ،شماره یک و دو
شیخاحمد احسایی از ادعا تا واقعیت
کوتاه و خواندنی
بهائیت در ایران : در اینکه یکی از ابزارهای تفرقهاندازی انگلیسیها پدید آوردن مذاهب و چند دستگی مسلمانان بوده و هست شکی نیست ، لذا این پدر خوانده استعمار سعی کرد ، در ایران شیعی، عقیده تفویض (مراد از تفویض در اینجا واگذاری قدرت و اراده خداوند به اهلبیت (علیهمالسلام) است)را همراه با دلایلجدید و بیهوده با هدف تفرقهاندازی بین شیعیان گسترش دهند، که در حاصل چنددستگی شیعیان، قدرت و نفوذ آنها را ضعیف کنند همچنان که امروزه با پروژه نفوذ، سعی در چنددستگی مردمایراندارند. البته ناگفته نماند که در آن زماندرکشور ایران در نسل جوان گرایش به فلسفه پیدا شده بود، لذا از راه استدلال فلسفه و تصوف،عقیده تفویض را گسترش دادن بسیار آسان بود؛ مانند مسیحیها که امروزه دربارهی حضرت عیسی(علیهالسلام) استدلال میکنند. شیخاحمد احسائی که پیروان ایشان بسیار سعی دارند تا او را شخصی خارقالعاده معرفی کنند، در همین راستا بنابر مدعیات شیخ احمداو را شخصی اُمی (درس نخوانده) معرفی میکنند؛ در اینجا ما درصدد آنیم که خلاف این ادعا را ثابت کنیم.
شیخ احمد احساییدر بحرین علاوه بر مطالعه کُتُب اصول، فقه، حدیث، تفسیر و تاریخ؛کتابهای غالیان، مفوضه و صوفیه را نیز مطالعه کرده بود. در این راستا شیخ احمدعقیده تفویض را با دلائل فلسفی و تصوف مستدل کردو نیز ائمه اهلبیت (علیهمالسلام) را انجام دهنده کارهای خدائی معرفی میکرد،لذا برای همین، عدّهای هدف شیخاحمد احسائی را در بصرهآموزش فلسفه و تصوف دانستهاند. اگرچه همهی سرکردههای فرقه شیخیه و پیروان آنها انکار میکنند که شیخ علوم فقه، اصول، حدیث، تفسیر و... را به صورت معمول فرا نگرفته ونزد هیچ استادی درس نخوانده است، بلکههمه این علوم را درخواب از ائمه (علیهمالسلام) فرا گرفته است؛ و مدعیاند شیخاحمدصرفا (عوامل جرجانی و اجرومیه) را پیش شیخ محمد فرزند شیخ محسن؛و نیز آموزش فلسفه و تصوف را در زمان اقامت در بصره با تفاسیر و توجیهاتیکه خود آنان درستمیکنند، اعتراف دارند. چنانچه سرکرده مذهب شیخیه رکنیه کرمان در کتاب فهرست کتب مشایخ عظام بعد از نقل کردن گزارش از رساله سیره شیخ احمد احسائی به قلم خود او مینویسد: «شیخ نزد هیچ استادی درس نخوانده است... چنانچه ملاحظه فرمودید در این قمام مطلقا ذکری نفرموده جز همانکهدر اول رساله فرمودهاند که در ایام طفولیت در نزد شیخمحمد بن شیخمحسن در قریه قرین، اجرومیه و عوامل را در نحو خوانده است».[۱]
شیخاحمد احسایی میگوید:«من در بصره شخصی را ملاقات نمودم که اهل کمال بوده و آن شخص کامل، حاکم بصره بود. پس شیخ از حاکم بصره التماس میکند که او را آموزش حکمت و فلسفه دهد! و حاکم بصره از تدریس فلسفه عذرخواهی میکند به خاطر مشغولیت و کارهای حکومتی، شیخ از حاکم بصره خواهش میکند که حداقل به طور خلاصه و به صورت اشاره کلماتی از کلیات فلسفه را اجمالا به او آموزش دهد که از آن کلیات به مطالب دیگری دست پیدا کند. پس حاکم بصره برخی موارد را برایش توضیح داد... بعد شیخاحمد احسائی میگوید: وقتی از آن انسان کامل این کلمات را شنیدم، بیشتر مسائل پیچیده فلسفه که برای من حل نشدنی بودند خیلی راحت پاسخ و حل آن مسائل را فهمیدم و درهای بسیاری از علوم برای من باز شد. شیخ در ادامه میگوید: من از آن انسان کامل، خواهش کردم که مرا هدایت به طریق سلوک الی الله فرمایند. پس من به او گفتم چطور به حق تعالی وصال پیدا میشود؟ جواب داد: الق الدنیا، یعنی دنیا را ترک کن، پس من درحالی از مجلس آن انسان کامل بیرون آمدم که در دل من محبت به دنیا بطور کامل ختم شده بود».[۲] در پایان با ملاحظه اعترافات شیخ و شیخیها به این نتیجه میرسیم که نه تنها شیخ شخصی خارقالعلاده نبوده که اهلبیت در خواب به او علوم را یاد بدهند (همانطور که هیچکسی تا کنون همچین ادعای گزافی نکرده است) بلکه حتی گاهی برای فراگیری بعض علوم به دیگران نیز التماس کرده است.
پینوشت:
[۱]. فهرست کتب مشایخ، ص۱۴۵.
[۲]. فهرست کتب مشایخ، ص۱۴۶-۱۴۵.