مقالات بهائیت (3597)
عدم مداخله در سیاست خود یک سیاست است
بهائیت در ایران : در واقع عدم مداخله در امور سیاسی، شاید خود سیاستی برای حفظ و گسترش بهائیت بود ه که امروزه عمل به این تعلیم نزد بهائیان ایران ور افتاده است و خصوصا از انتخابات 88 ورود به عرصه کار سیاسی با شرکت در صف فتنه گران اهمیتی دو چندان پیدا کرده است .
سفارش رهبران این فرقه به پیروان خود مبنی بر، مداخله نکردن در امور سیاسی میباشد. اما چرا چنین تعلیمی توسط رهبران بهائی تشریع شده و چرا پیروان این فرقه در ایران به این تعلیم دین دروغین خود، عمل نمیکنند؟! رهبران بهائی برای پنهان کردن سوء پیشینه شرمآور خود که حاکی از تشکیل این فرقه نامشروع در آلودهترین بستر و رشد آن توسط سیاستهای پلید استعماری است و مهمتر از آن تداوم خدمت به اربابان خود، شعار عدم مداخله در امور سیاسی را به عنوان یک تعلیم دینی ارائه نمودند. میرزا حسینعلی بهاء در اقدس مینویسد: «لیس لأحد أن یعترِضَ علی الذین یحکمون علی العباد دَعوا لهم ما عندهم و توجّهوا الی القلوب؛(1) کسی حق اعتراض بر کسانی که بر مردم را حکومت میکنند را ندارد. آنان را با آنچه نزدشان است رها کنید و به قلبها توجه کنید». وی در لوح ذبیح میگوید: «...ابدا در امور دنیا و ما یتعلق بها و رؤسای ظاهره آن تکلم جائز نه، حقّ جلّ و عزّ مملکت ظاهره را به ملوک عنایت فرموده، بر احدی جائز نه که ارتکاب نماید امری را که مخالف رأی رؤسای مملکت باشد...».(2)
عبدالبهاء نیز در تأیید سخنان پدر در ضمن الواح وصایا مینویسد: «ای احبّای الهی! باید سریر سلطنت هر تاجدار عادلی را خاضع گردید و سُدّه ملوکانه هر شهریار کامل را خاشع شوید. به پادشاهان در نهایت صداقت و امانت خدمت نمائید و مطیع و خیرخواه باشید و در امور سیاسی بدون اذن و اجازه از ایشان مداخله ننمایید؛ زیرا خیانت با هر پادشاه عادلی، خیانت با خداست...».(3)حال چگونه بهائیان در ایران ساز مخالفت با دولت و نظام را سر میزنند و و ابر قدرتها را تحریک کرده تا بر علیه این کشور چندین قطعنامه تصویب کنند در حالی که رهبران این فرقه گفتهاند: «میزان بهائی بودن و نبودن این است که هرکس در امور سیاسیه مداخله کند و خارج از وظیفه خویش حرفی زند و یا حرکتی نماید، همین برهان کافی است که بهائی نیست. دلیل دیگر نمیخواهد».(4)پس بنابراین بهائیانی که در ایران ساز مخالفت با دولت و نظام را سر میدهند، با قوانین این کشور مخالفت میکنند و مرتب بیانیه در محکومیت این نظام صادر میکنند و خواستار داشتن نماینده در مجلس هستند و... به گفته رهبران خودشان، ایشان دیگر بهائی نیستند و از آئین بهائی خارج شدهاند.
اما در واقع مسئله به این سادگی و روشنی نیست، با نگاهی به تمامی دستورهایی که بهائیان را از دخالت در امور سیاسی بازمیدارد، به نکته ظریفی میرسید و آن اینکه در حقیقت، این یک دستور کاملا سیاسی از سوی تشکیلات رهبری این فرقه است. در واقع این امر، نه یک آموزه دینی، بلکه تاکتیکی سیاسی برای جلب نظر و استفاده از حاکمان و دولتمردان دیکتاتور است نه دولتهای مردمی و دینی مثل ایران؛ زیرا یک دیکتاتور، از مداخله تودههای مردم در سیاست بیم دارد و آن را تهدیدی برای حاکمیت خود تلقی میکند و میدانیم که اکثر رژیمهای معاصر با دوره شکلگیری بهائیت از این قبیل بودهاند. البته امروزه هم شاهد انواع حکومتهای استبدادی هستیم که از اینگونه دستورهای ظالمپرور استقبال میکنند.(5)
آنچه ملاحظه فرمودید بیتفاوتی آشکار بهائیان را به مصالح، استقلال و تمامیت ارضی مملکت نشان میدهد. آنان طبق دستور رهبرانشان، حاضر به هیچ نوع مساعدت و مشارکت با ملت ایران و جنبشهای استقلالطلب، آزادیخواه و ضد استعماری و دیگر ملتها در راه مبارزه با بیگانگان و متجاوزان نیستند. تأکیدهای مکرر محفل بهائیان ایران در طول سالهای ۱۳۲۵-۱۳۲۴ مندرج در نشریات «اخبار امری» و «نشریه هفتگی محفل روحانی بهائیان تهران»(6)ارگان رسمی بهائیان، مبنی بر مداخله نکردن در امور سیاسی، مستقیما در شرایطی از اوضاع سیاسی ایران تصریح میشد، که از یک سوی، ایران در برابر حساسترین لحظات سیاسی خود در جدایی آذربایجان از خاک ایران و حکومت متفقین قرار گرفته بود و از سوی دیگر خاک و استقلال مملکت، زیر ضربات بیگانگان بود بطوری که خون وطنخواهان ایرانی را به جوش آورده بود. محفل بهائیان ایران در چنین ایامی که طوایف انگلیس، آمریکا و روس به قلمروی این مملکت دست انداخته بودند، جمله برگزیده نشریه «اخبار امری» را در قسمت فوقانی نام نشریه، به این بیان عباسافندی اختصاص داده بود که: «بهائیان به امور سیاسیه تعلقی ندارند. و در حق کلّ طوائف و آراء مختلفه دعا نمایند و خیرخواهند».(7)
هماکنون نیز بهائیان که مرکز آنها در اسرائیل قرار دارد، در مقابل جنایات و وحشیگریهای اسرائیل نسبت به مردم مظلوم و بیدفاع فلسطین ساکتند و با سکوت خود مهر تأییدی بر عملکرد این رژیم که از حامیان خود است میزنند. اما در واقع عدم مداخله در امور سیاسی، شاید خود سیاستی برای حفظ و گسترش بهائیت بود و امروزه عمل به این تعلیم نزد بهائیان ایران اهمیتی ندارد و ایشان مدام به مخالفت با نظام و دولت ایران میپردازند.
پینوشت:
۱. حسینعلی نوری، اقدس،بیتا و بینا، بند۹۵.
۲. عبدالحمید اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، چاپ سوم، تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۸بدیع، ص۳۳۳.
۳. همان، ص۳۳۵.
۴. مجله اخبار امری، ارگان رسمی بهائیان ایران، ش۵، دی۱۳۲۵ هـ ش.
۵. ر.ک: مقاله کاش همه بهائی میشدند، ویژهنامه ایام (جام جم)، ۱۳۸۶ش، ص۴۰، به نقل از مجله اخبار امری، ش۳، ۱۳۴۷ش، ص۱۱۵-۱۱۱.
۶. مخصوصا در ش۹، ۱۳۲۴ و ۴، ۵ و۱۱ (مرداد، شهریور و اسفند) ۱۳۲۵.
۷. مجله اخبار امری، شماره۹، ۱۳۲۴ش.
منبع: پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب
آشنایی با کتاب ایقان (قسمت دوم)
محتوای ابواب کتاب ایقان
بهائیت درایران: چنانچه عرض شد درون مایهیکتاب ایقان، اثباتمظهریتسید باباست وبهاءاللهدر آن تاریخ خود را تابع و پیروبابو جانشین او راصبح ازلمیشمرده است و برای خویشتن هیچ مقامی قائل نبوده و خود را عبد و خادم فانی وبابراربّ اعلیوسلطان السلاطینومیرزا یحییرامصدر امروصبح ازلیمینامیده است.
برای اثباتمظهریتباب،میرزا حسینعلیروشی خاص را در پیش گرفته است که در ذیل بدان میپردازیم:
او دقیقاً عوامل عدم اقبال مردم بهبابرا شناسائی کرده و برای آنها چارهاندیشی نموده و راه حل ارائه داده است. او دیده بود عالمان و محقّقان نخستین مانع گرایش مردم بهباببودند زیرا بیسوادی او را حتی در ادبیات آشکار میساختند و تناقضگوئیهایش را نشان میدادند و بطلان ادّعاهایش را بر اساس شواهد قرآنی و روائی مبرهن میساختند و روشنگری مینمودند و مانع گرایش مردم به او میشدند.
لذا در تمام باب اول از دو بابایقانطی 58 صفحه چوب را برداشته و به جان علما افتاده و آنها را بزرگترین مانع و سدّ هدایت مردم شمرده و همهی ایشان را جاهطلب و دینفروش گفته و از مردم خواسته است اصلاً دنبال عالمان نروند و اگر میخواهند به حقیقت و حقّانیتباببرسند باید گوش به حرف احدی از علما ندهند و به آنها متمسّک نشوند که اگر چنین کنند از درک حقیقت و وصول به سرچشمهی حیات و معرفت محجوب و محروم گردند.
اگر هم علما شواهدی در ردّبابآوردند اصلاً هیچ توجهی به آن نصوص و مطالب معقوله و منقوله در قرآن و روایات فراوان دینی ننمایند، که مثلاًقائم موعودرا دارای ویژگیهائی شمرده -که هیچ کدامش دربابنیست- و در این زمینه حتی به ظواهر آیات و روایات هم استناد نکنند و بدون تکیه به هیچ عالم و نص و دلیلی بیایند و حقّانیت این ظهور را بپذیرند و فوراًبابیشوند!
باب دوم از صفحهی 58 تا پایان چارهجوئی برای دومین مشکل در سر راه گرایش مردم بهباباست و آن همانا صراحت نصوص در بارهی ویژگیهایقائممبنی بر سلطنت آشکار در روی زمین و ظهور عدل و داد و محو ظلم و ستم و ایجاد حکومت سراسری توحیدی میباشد.
او برای رفع این مشکل حکم داده همهی این نصوص را باید از حالت ظاهر خارج نموده و معنوی بدانیم. مثلاً سلطنتقائمرا ظاهری ندانیم و معنوی بدانیم و آن غلبه و نفوذ در قلوب است کهبابهم داشت و عدّهای حاضر شدند در راه او کشته شوند. پس سلطنتقائم(یعنی باب) معنوی است نه ظاهری و همینطور سایر آیات و روایات را باید معنوی دانست و ازبابانتظار هیچ تغییر ظاهری در اوضاع جهان را نداشته باشید و فوراً به او ایمان آورید؛ و برای این کار هم به همهی آیات و روایات تعرّض نموده با سفسطه و مغالطه و تحریف و کم و زیاد کردن، آنها را با مقصود خود همراه کرده است.
بدین ترتیب ابتدا رابطهی فرد را با علم و عالم در باب اول قطع نموده و سپس در باب دوم رابطهاش را با نصوص دینی هم بریده تا طبق آن نصوص ازبابانتظار عدلگستری و ظلمبراندازی از جهان را نداشته باشد و یکسر به حرف او تسلیم شود و فوراًبابیگردد!
امّا تفصیل این سخنان :
کاوش در مفاهیم باب اولکتاب ایقان، پژوهشگران در حوزهیبهائیترا با تناقضی بزرگ روبرو میکند و آنها را در مقابل دو گزینه قرار میدهد:
مکتبیعلم ستیزکه در بزرگترین و قدیمیترین کتابش مردم را به دوری گزیدن از علما و دانشمندان فرا میخواند و میگوید برای وصول به مدارجایقانو عروج به معارجایمانباید از علم و عقل و کتب و صحف علما چشم بپوشید و به همه چیز و همه کس پشت پا بزنید تا به عیون حکمت و علم سلطان احدیت واصل و نائل شوید که اگر گوش به حرف عالمی از علما بدهید و یا به کتابی از کتب آنها رجوع کنید از زلال وصال ذوالجلال محروم و مقطوع خواهید شد (فلتقدسن انفسکم یا اهل الارض...) و این سخن را ازسید بابآموخته آن جا که میگوید: "فلتنقطعن عن کل علمکم و عملکم و لتستمسکن بمن یظهره الله..." و خلاصه مکتبیعلم گریزوعالم گریزو بلکهعلم ستیزرا ترسیم نماید،
یا مکتبی که علم خواه است و یکی از تعالیمش راتطابق علم با دینمیشمرد و این را برای خود افتخار میداند و بر آن میبالد و همه جا مطرح میکند؟
گزینهی اول مستند به اعظم و اقدم کتببهائیتاست که یکبهائیبه هیچوجه نمیتواند با آن بستیزد و آنچنان هم صریح و روشن است که قابل توجیه و تاویل نیست (و البته مجاز به تأویل و تفسیر هم نیستند، زیرا تأویل و تفسیر متون رهبران دربهائیتمجاز نیست) و راهتحرّی حقیقترا دوری گزیدن از علم و عالم و کتاب و نصوص دینی معرفی میکند.
البته کسی که متونبهاءاللهرا بشناسد میداند این مخالفتبهاءبا علما تازگی ندارد و او علمای اسلام را درکتاب ایقان"همج رعاع" (به معنای: پشههای سرگردان) خوانده و در جاهای دیگری از کتابهایش آنها را "ذئاب" و "حمر" (به معنای: گرگان و خران) نام نهاده، امام جمعه اصفهان را "رقشاء" (به معنای: کرم خالدار ماده) گفته وحاج کریمخان کرمانیصاحبارشاد العوام(و از رؤسایشیخیه) را "تراب و زاغ و کلاغ" خوانده است و معلوم نیست این رفتار او با آن عبارتش درکتاب اقتداراتچه نسبتی دارد آنجا که میگوید: "الادب قمیصی"ادب پیراهن من است؟! آیا نسبت دادن القاب زشت به علمای اسلام در طول دورهی غیبت، مصداق ادب است؟
اگر رجوع به عالمان در فهم حقیقت و حقّانیت هر مدّعی جدید نبوت و رسالت (که در طول زمان هم کم نبودهاند) و مشاوره با آنان گناه نابخشودنی است، پس پذیرش همهی مدّعیان به صرف ادّعای آنها الزامی است!
آیا اگر رابطهی مردم را با عالمان و دانشمندان قطع کنیم، آنها را آمادهی پذیرش ادّعای هر مدّعی عوامفریبی نکردهایم؟!
اگر سخن علما در مورد مدّعی جدید و موعود آینده حجت نیست پس اصل آمدن موعود که توسط همین عالمان به گوش مردم رسیده هم نباید حجت باشد!
این درون مایهی باب اول بزرگترین کتاببهائیاناست تا قضاوت شما چه باشد.
پاسخ به شبهات پیرامون نقد ایقان
گفتهاند:
کتابایقانبه مانند کتاب قرآن معجزهی حضرتبهاء اللهنیست که به آن مبارزه طلبی شود.
عرض میکنیم:
نظر جنابشوقی افندیچیز دیگری است. او میگوید:کتاب ایقان کتابی از مجموعهی کتب آسمانی دیانت بهائی است آنهم عظیمترین و قدیمیترین آنها که معجزهوار ظرف دو شبانه روز از جانب خداوند نازل شده است. تعبیری از این قویتر پیدا میکنیم: "اعظم است، اقدم است، آسمانی و منزول است، معجزه دوشبانهروزی است."
گفتهاند:
بر فرض وجود اغلاط ادبی، نکتهی مهم آن است که مفاهیم ارزشمندایقاندرک شود، نه آن که مرتباً به دنبال اشتباه ادبی در آن بگردی. چون خلاف قرآن که کتابی ادیبانه است،ایقان چنین ادّعایی ندارد و وجود اشتباه ادبی، دلیل باطل بودن آن نیست.
عرض میکنیم:
وقتی کتابی آسمانی شد و از ناحیهی خداوند نازل گردید وجود یک غلط هم در آن پذیرفتنی نیست و دلیل بطلان آن است، زیرا خداوند که چیز غلط نازل نمیفرماید و نسبت دادن غلط به ساحت قدس الهی زیبندهی موحدان نیست؛ و ما در ادامهی همین مباحث نمونههایی از آن اغلاط را که فقط اغلاط ادبی هم نیست، بلکه غلط مفهومی، تحریف آیه و روایت و حتی تحریف اشعار شاعران است خواهیم آورد.
گفتهاند:
تجلیل حضرتبهاء اللهازنقطه اولی، منافی ادّعای بعدی ایشان نخواهد بود.
عرض میکنیم:
چگونه منافی نخواهد بود در حالی که ابتدا برادرش رامصدر امروصبح ازلیمیخواند و مدتی بعد شنیعترین نسبتها را به او میدهد؟بابرا سلطان السلاطین و رب اعلی میخواند و خود را عبد و خادم فانی میشمرد در حالیکهشوقیاو را در آن حال مظهر الهی میدانسته که اعظم کتب بر او نازل شده است؟ بالاخره او عبد و خادم بوده یا نبی و رسول؟ اگر برادرش جانشینباببوده خودش چهکاره بوده است؟ اگر حکمت و تقیّه اینطور اقتضا میکرده اصلاً برای چه آمده و چرا در زمان مناسب خودش نیامده و مگر اصلاً دربهائیتتقیّه وجود دارد؟ و همینطور سؤالات دیگر.
گفتهاند:
دانشمندان هر قوم، به شرطی که مردم را به سوی حقیقت فرا بخوانند، مرجع مناسبی برای مراجعه هستند. امّا در صورتی که برای حفظ مقام و مرتبهی خویش، مردم را ازتحرّی حقیقتبازدارند، رجوع به آنان از سم مهلک خطرناکتر است. سابقهی این امر در زمان ظهور عیسی مسیح وجود داشت که بزرگترین دشمنان آن پیامبر خدا، دانشمندانیهودیبودند و همانها بودند که میخواستند عیسی را به هلاکت رسانند. وانگهی مگر مردم خودشان شعور ندارند که برای پذیرش امر فطری و عقلانی حضرتبهاء الله، محتاج به دانشمندان باشند؟ تعالیم حضرتبهاء الله، بر مبنای ضمیر روشن انسانها است و برای درک آن باید قلبی روشن داشت، نه مغزی انباشته از خرافات و افسانهها. در طول تاریخ نیز، دانشمندان هرقوم، آخرین گروهی بودند که به پیامبران، ایمان میآوردند. به همین دلیل، حضرتبهاءالله، مردم را از مراجعه به این دانشمندان، بر حذر میداشتند و الا رجوع به دانشمندانی که امر آن حضرت را به مردم ابلاغ میکنند، عقلاً واجب خواهد بود.
عرض میکنیم:
اصل محتوای باب اولایقاناحتراز از همهی علمای قوم است و خطکشی خاصی بین علما ننموده است که گفته شود منظورش علمای سوء است و علمای سوء هم کسانی هستند که به مدّعی جدید ایمان نیاوردهاند. این هم که عقلانی نیست هر مدّعی که از راه برسد به علما اهانت کند و هرکس با او همراه شد و ادّعایش را پذیرفت او را عالم خوب و بقیّه را عالم سوء محسوب نماید.بهاءاللههمهی علمای عصر راهمج رعاعخوانده چون به باب ایمان نیاوردهاند و به آنها لقب کلاغ و زاغ و کرم و خر و گرگ و... داده است.
ضمن آنکه برخلاف فرمایش شما همیشه اینطور نبوده که علما به انبیاء ایمان نیاورند یا آخرین گروهی باشند که ایمان میآورند. مثلاً در زمان حضرت موسی علیهالسلام، علمای قوم یعنی "سحره" اولین گروهی بودند که ایمان آوردند و حاضر شدند شدیدترین شکنجهها را در راه دیانت موسی تحمل کنند و در این راه شهید شوند. امّا در موردبهائیتمکرر در اینجا گفته شد ابتدا باید حقّانیّتش مورد بحث قرار گیرد و ثابت شود و آنگاه با ادیان دیگر مقایسه شود. باید ثابت شود به چه دلیل دین آسمانی وآئین ربانی است؟ رهبرانش چه مقامی دارند؟ (رسالت یا نبوت یا... چونبهاءاللهگفته است نبوت و رسالت به وجود حضرت محمّد (ص) پایان یافت) و به فرض صحت، چه دستاورد ویژهای دارد که در ادیان دیگر نبوده و متناسب با این دوران است؟
بنابر این نمیشود گفت چون بعضی علما با بعضی انبیای گذشته مخالفت کردند و همهی علما هم بابابمخالفت کردند پسبابهم مثل انبیای گذشته، پیغمبر است! آیا این دستاویز خوبی برای هر مدّعی کاذب و فریبکاری هم نمیتواند باشد که مخالفت عالمان را با خود دلیل صدق دعوت خود بپندارد و از مردم بخواهد به همین دلیل به او ایمان بیاورند. جنابعالی این را میپذیرید؟!
آری مردم خود بر اساس فطرت و تعقل میتوانند راه را بیابند، لیکنبهاءاللهراه تعقل را هم بسته (شواهدش ذکر خواهد شد) و برای تطبیق نصوص دینی در موردقائم، آنها را از مراجعه به منابع و کتب و روایات و نصوص و مبینین آنها یعنی علما بر حذر داشته و خلاصه گفته هرطور من گفتم همان را بپذیرید. یعنی اگر در نصوص آمده بود پس از اسلام دینی نمیآید وقائمباید دنیا را از ظلم وستم پاک نموده از عدل و داد پر کند وبابچنین نکرد، کاری به علما نداشته باشید و حرف مرا بپذیرید و تردید هم نکنید.
چنین است باب اول ایقان.
با سپاس از شما برای پیگیری مباحث.
پاسخ به چند سؤال در موضوع بهائیت
(بخش سوم )
بهائیت در ایران: در سال 94 از خانم رئوفی یک اثر با عنوان "بهائیت از درون " به چاپ رسیده و روانۀ بازار کتاب شده است. از ایشان در خواست کردیم بعد از گذشت تقریبا ً دو دهه از پذیرش دین اسلام به چند پرسش پاسخ دهند. بخش سوم این مطالب جهت استفاده کاربران گرامی ارائه میگردد.
5- آنچه تاکنون از پیامبران الهی در تاریخ ثبت شده عدم فراگیری علم و دانش است به عبارتی دیگر ادیان الهی برای پیامبران خود علم لدنی قائل اند. آیا اعتقاد بهائیان به اینکه باب و بهاء هم درس نخوانده بودند، صحیح است؟
در این باره هم بهائیان مطالب ضد و نقیضی ارائه دادهاند از طرفی میخواهند به زور یک وجه اشتراکی بین باب و بهاء با پیامبران الهی دیگر ایجاد کنند. به همین سبب میگویند که آنها درس نخوانده و امی بودند اما از طرفی در نوشته جات به جای مانده از بزرگانشان و حتی شخص باب و بهاء یافت میشود که آنها معلم داشته و درس خوانده بودند. به چند نمونه استناد میکنیم:
علی محمد شیرازی در کودکی و نوجوانی بنا به تصریح محمد نبیل زرندی در کتاب «تلخیص تاریخ نبیل »[1] و میرزا ابوالفضل گلپایگانی در کتاب «کشف الغطاء»[2] و اشراق خاوری در کتاب «گنجینۀ حدود و احکام»[3] و مقالۀ «نفحات مشکبار»[4] و «رسالۀ ایام تسعه»[5] و کتاب «رحیق مختوم»[6] و کتاب «قاموس توقیع منیع»[7] و عبدالحسین آیتی در کتاب «کواکب الدوریة»[8] و فاضل مازندرانی در کتاب «اسرار الآثار خصوصی»[9] و «کتاب ظهور الحق»[10] و احمد یزدانی در کتاب «نظر اجمالی به دیانت بهائی»[11]و علی اکبر فروتن در کتاب «درس اخلاق نهم»[12] آورده اند که: به سفارش و خواستۀ دایی خود در سن 6 تا 8 سالگی در مدرسۀ قهوۀ اولیاء شیراز به مجلس درس شیخ عابد که از شاگردان شیخ احمد و شیخی مشرب بوده میرفته است و مدت پنج سال به تحصیل قرائت و کتابت فارسی مشغول بوده است.
و طبق معمول، اعتقادات بهائیان در اینجا هم دارای تناقض است و با اینکه در" تلخیص تاریخ نبیل که یکی از کتابهای مورد وثوق آنهاست " به این مطلب صحه گذاشته وتائید نموده اند اما دربعضی از آثارشان چنین موضوعی را انکار کرده اند چرا که فهمیدند تصدیق ریاضت کشی علی محمد شیرازی مخالف دعوی امّیت و من جانب اللهی است. در کتاب «نقطة الکاف» نوشته «...این که مشهور شده جناب، متحمل ریاضات میشدند یا آنکه خدمت پیری و مرشدی نموده باشد افترای صرف و کذب محض است»[13].
چنین انکاری ناشی از آن بود که با توجه به ملاحظهی آثار و عقاید علی محمد شیرازی اصرار علی محمد را در تداوم تسخیر شمسی و ریاضت در هوای گرم بوشهر دلیل خبط دماغ و علیلی مغزش دانسته و به گفتهی مرحوم «میرزا رضا قلیخانی هدایت» چنین معلوم گردید که تأثیر حرارت شمس، رطوبت دماغش را به کلی زائل و به بروز شمساتش نائل ساخت.»[14]
این شیوه، روح و روان سید علی محمد باب را دچار اختلال و اضمحلال کرد و اثرات سوئی بر مغز او گذاشت. میرزا آقاخان کرمانی(بابی) در صفحهی 276 این کتاب نوشته :«در قرب آن ایام با آن هرم تموز (گرمای تابستان)که در بوشهر آب را در کوزه می جوشانید با کمال لطافت و نزاکت سوری، تمام ایام را از بامداد تا شام آن بزرگوار در بلندی بام ایستاده در برابر آفتاب به خواندن زیارت عاشورا و ادعیه و مناجات و اوراد و اذکار مشغول بودند. و یا در کتاب تاریخ باب و بها ترجمۀ فرید گلپایگانی [15] آمده :«در همان اوقاتی که در بوشهر در سرای حاج عبدالله(یکی دیگر از داییان وی) بود،گاهی بالای پشت بام میرفت سرش را برهنه میساخت از هنگام ظهر تا عصر زیر برق آفتاب میایستاد....در جریان این ریاضت دشوار در هوای گرم بوشهر قوای جسمی او تحلیل رفت و نوعی مشکل عصبی بر او عارض شد. دایی اش در کار او سرگردان بماند و هرچه او را پند و اندرز میداد سودی نمیبخشید. ابتدا او را از این اعمال طاقت فرسا منع کرد ولی سرانجام خشمگین شد و با مشورت برادران و فامیل خود، علی محمد را وادار به ترک بوشهر کرد و به قصد کربلا و نجف فرستاد تا شاید در اثر تغییر آب و هوا و استشفاء به آن دو مقام از این مرض عصبی بهبودی و شفا حاصل کند...»
بالاخره با این اوصاف و ده ها سند دیگر در صحت این مطلب علی محمد کتاب بیان عربی و بیان فارسی را بعد از دعوی مهدویت خود در زندان نوشت که اگر به چند جمله از این کتاب اشاره کنم هیچ نیازی به اثبات خلط دماغ وی نیست: «سوار گاو نشوید و بر آن چیزی حمل نکنید. شیر خر نخورید. تخم مرغ را قبل از اینکه پخته شود بر چیزی نزنید چون محتوایش ضایع میگردد. تمام کتب علمی و مذهبی را مگر آنهاییکه راجع به امر بابی گری است از بین ببرید.»[16]
علی محمد شیرازی در آثارش «اغلاط فاحش نحوی» و «جعل کلمات» نادرست فراوانی به چشم میخورد. وقتی مردم به چنین مسئله ای انتقاد میکنند در جواب میگوید: حروف و کلمات در گذشته مرتکب معصیت شده بودند و به این خاطر خداوند جهت عقوبت گناهانشان آنان را به زنجیر اعراب زندانی ساخت. چون من از جانب خدا برانگیخته شدم و بعثت من برای همۀ عالمیان رحمت است، لذا خداوند گناهکاران حتی حروف و کلمات را عفو کرد و آنها از زندان اعراب آزاد شدند تا به هر سوی که میخواهند رهسپار شوند...»[17]
آقای احمد کسروی در این خصوص مینویسد:« اگر سید باب عربی های غلط نبافتی و برخی سخنان معنی دار و سودمند گفتی بی گمان کارش پیش رفتی و به دولت چیره شدی آن را برانداختی ولی این مرد بیکار بی مایه میبودی و گذشته از آن که آن غلط بافی ها را میکرد و آبروی خود را در نزد باسوادان میریخت برخی گفته های بسیار بیخردانه از او سر میزد مثلا چون دربارۀ همان غلط بافی ایراد میگرفتند چنین پاسخ میداد : «صرف و نحو گناهی کرده و تا کنون در بند میبود ولی من چون خواستم، خدا گناهش را بخشید و آزادش گردانید» ببینید در برابر غلط گویی های خود چه بهانه می آورد.این سخن یا روی ریشخند بوده و یا گوینده اش جز دیوانه نمی بوده.آیا از این پاسخ ایرادگیران چه توانستند فهمید؟!»
حتی خود باب هم درس خواندنش را انکار نمی کند و در پایان خطبه اول کتاب "تفسیر سوره بقره " علی محمد شیرازی می نویسد :
"فسبحانک الهم انک لتعلم فی یوم الذی اذاارت انشاءذالک قد رایت الکتاب قد رایت فی لیلتها بأن ارض المقدسه قد صارت ذره ذره و رفعت فی الهواء حتی جائت کلها تلقاء بیتی ثم استقامت ثم جاء خبر فوت الجلیل العالم الخلیل "معلمی" رحمه الله علیه من هناک وقد اخبرت بعض الناس قبل الخبر بنومی فصلی الله علیه بجوده ..."
ترجمه : (درآن روزی که اراده کردم انشاء این کتاب را شب درخواب دیدم زمین کربلا ذره ذره شده و در هوا بلند است و همه آنها آمده در برابر خانه ام ایستاده بعد خبر فوت دانشمند جلیل دوست و "معلم من" سید کاظم رسید پیش از رسیدن این خبر خوابم را به برخی از مردم خبر دادم پس درود فرستد خدا بر وجودش )
و درتوقیعی که فاضل مازندرانی در کتاب" اسرار الآثار " نقل کرده است علی محمد شیرازی تصریح میکند «و اما رأیت من آیات معلمی ...[18]»و اما آنچه از آثار و کتابهای معلمم "سید کاظم " دیدم.
تا آنجا که بنقل ازکتاب "ظهور الحق" علی محمد شیرازی پیش ازدعوی بابیت و پس از شنیدن خبر مرگ سید کاظم به یکی از دوستانش نوشته است "از قضیه عروج سید جلیل اعلی الله مقامه که اشاره فرموده بودید جمیع ارکان وجود قمیص حزن پوشانیده اف علی عیش الدهر بعد آه ثم آه من صعوده الی الملاء الاعلی لم یر الدهر فی أنفس الشیعه نفس مثله قسط "[19]
در کتاب زعیم الدوله باب الابواب[20] هم چنین آمده :«آن گاه مبادی زبان فارسی و عربی را یاد گرفت و همت در فراگرفتن خط نستعلیق گماشت و در آن تبرز و اشتهاردی پیدا نمود. همین که به سن بلوغ رسید، دائی اش او را با خود وارد تجارت کرد و فنون داد و ستد را به وی آموخت میرزا علی محمد را دائی اش از شیراز به بوشهر برد و او تا سن بیست سالگی نزد دائی اش بود.»
البته دیگر مأخذ غیر بابی مانند کتب شیخیه به این مسئله که علی محمد شیرازی تا زمان حیات سید کاظم جزء شاگردان سید و از اصحاب شیخیه بوده است شک و تردیدی نمانده است و آنچه که مورد نقد و ایرادات "حاج محمد کریم خان کرمانی در کتاب "اذهاق الباطل " و رساله " در رد باب مرتاب" ....می باشد مربوط به جانشینی سید پس از فوت اوست و مرحوم " میرزا محمد تنکابنی " ضمن شرح خاطرات خود تصریح می کند که «درهمان زمان که مؤلف کتاب درعتبات مشرف بودم و چند وقتی به درس حاجی سید کاظم تلمذ مینمودم، میر علی محمد هم به درس او میآمد و قلم و دواتی همراه داشت و هرچه سید کاظم میگفت از رطب و یابس او در همان مجلس درس می نوشت ...»[21]
این اسناد که از خود آنها به جا مانده نشان میدهد که سید علی محمد نه تنها معلم داشته بلکه تحت تعلیم دائمی دائی اش بوده و حتی فنون تجارت را فرا گرفته. اگر بهائیان بخواهند این را انکار کنند باید بیشتر آثار خودشان را نابود کنند.
با توجه به نمونه هایی که ذکر شد و مواردی که به دلیل طولانی شدن بحث ذکر نشد بزرگان بابی و بهائی و خود باب و بها به کسب تحصیلشان معترف بوده اند با اینحال در بعضی از قسمتهای کتب آنان مشاهده می شود که سعی میکنند خود را تا قبل از قیام، امّی و بیسواد جلوه دهند ضمن اینکه طبق اسناد و مدارک علی محمد شیرازی در سال 1260 هـ.ق اظهار قائمیت کرد و سید کاظم رشتی در سال 1359 هـ.ق ازدنیا رفت پس حضوردر کلاسهای درس سید کاظم به عنوان شاگرد قبل از اعلام ظهور وی بوده است.
او درکتاب" صحیفه عدلیه " ضمن وصف حالات و مقامات خود می نویسد «در اعجمین نشو و نما نمود و دراین آثار حقه نزد احدی تعلیم نگرفته بل "امّی صرف " بوده ...»[22]
و عباس افندی در کتاب "خطابات مبارکه "جزماً مینویسد :«جمیع مظاهر الهیه چنین بوده اند حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمّد و حضرت باب و حضرت بها الله در هیچ مدرسه ای داخل نشدند»[23]
[1]-ص 63
[2]-صص 56و83
[3]-باب 64 از فصل سوم
[4]-مندرج در مجلۀ «آهنگ بدیع» نشریۀ لجنۀ جوانان بهائی ایران،سال اول،شمارۀ 15،ص5.
[5]-مطلب سه از فصل اول
[6]-ص 1045،جلد 2
[7]-جلد 2،ص 23.
[8]-ج1،ص31.
[9]-ضمن اشاره به حکایت علی محمد شیرازی دربارۀ سید کاظم رشتی به عناون معلمش مراجعه شود به جلد 1،ص 35، و جلد 2،ص61.
[10]-جلد 3،ص 263.
[11]-ص12.
[12]-درس اخلاق،قسمت هفتم،ص 16.
[13]-«نقطة الکاف»،ص109.
[14]-«روضة الصفا-قاجاریه»
[15]-تاریخ باب و بهاء صص72-73.
[16]-بیان عربی ص49.بیان فارسی ص 198
[17]محمد باقر نجفی، بهائیان،ص259-262 نسخۀ ورد+علی رضا روزبهانی بروجردی،در جستجوی حقیقت ص 89-90
[18]- ج1،ص 35،ذیل کلمۀ آیه .
[19]- ص 263
[20]- ص 73.ترجمۀ فرید گلپایگانی.
[21]- خطابات مبارکه ص 7
[22] صحیفه عدلیه ص7
[23] قصص العلما ص59
بهائيت , مذهب استعمار ساخته براي مقابله با اسلام-10
بهائیت در ایران: تا کنون 9 بخش از این مطلب ارائه شده است بخش پایانی به عنوان عوامل و زمينه هاي تاثيرپذيري و آشوب آفريني پيروان بهائيت جهت بهره برداری کاربران گرامی ارائه میگردد .
هتاکی عاشورای 88 با مدیریت شبکه بهائیان
سران بابيگري و بهائي گري در جلب و جذب اقشاري از توده هاي مردم و به اطاعت و فرمانبرداري محض و مطلق درآوردن آنها موفق بودند و بسيار سهل و سريع هواداران خود را براي تحقق اهداف و برنامه هاي استعماري خويش به حركت درمي آوردند , به گونه اي كه پيروانشان با اشاره سران و رهبران بابيه و بهائيه به سوي قتل و غارت و ستم به مردم مسلمان شتاب مي گرفتند و به راحتي فتنه و آشوب و آتش سوزي به پا مي كردند و اين اعمال و حركات جنون آميز را مايه افتخار خود مي دانستند و عبادت و عمل صالح مي پنداشتند!
موفقيت سريع سران بابيه و بهائيه در گردآوردن هواداران و تحريض و تهييج آنان براي حركات و عملكردهاي شنيع و جنايت بار , معلول زمينه ها و عواملي است كه به بررسي آن مي پردازيم .
1 ـ سران و عناصر رده هاي بالاي بابيت و بهائيت براي نيل به اهداف و برنامه هاي استعماري خويش حضور در ميان عوام و تبليغ و ترويج تعاليم گمراهي آفرين خود براي افراد تهي مغز و جاهل و سطحي نگر را بسيار موثر و راهگشا مي يافتند و به همين دليل براي القاي افكار و عقايد كفرآميزشان از جهل و حماقت و قشري گري گروههايي از مردم حداكثر بهره برداري را به عمل مي آوردند و در اين كار موفق بودند.
اين سياست قبل از آن كه مورد توجه علي محمدباب و حسينعلي نوري و قره العين و ساير عناصر رهبري كننده و تبليغ گر قرار گيرد , از شيوه هاي جاسوسان و ماموران گسيل شده از جانب قدرتهاي استعماري به ايران براي اجراي مقاصد شومشان در معارضه با اسلام محسوب مي شود و در واقع توسط آنان به عوامل و دست نشاندگان داخلي همچون علي محمدباب و ساير سران بابيه و بهائيه ابلاغ مي شد.
همان طور كه در مباحث گذشته اشاره كرديم يكي از ماموران انگليسي به نام « ادوارد براون » در آثار مكتوب خويش اشاره مي كند كه مدتهايي از عمر خود را در ميان ايرانيان سپري كرده و در حالي كه عبا و ردا به تن داشته و سجاده براي نماز ظاهري و فريبكارانه با خود حمل مي نموده , دقت و مراقبت لازم مبذول مي داشته كه براي تبليغ « بابيگري » درايران حتما به ميان مردم عوام و سطحي نگر و فاقد بينش و آگاهي حاضر شود تا به سهولت بتواند القائات استعمار انگليس را تحت عنوان بابيگري و بهائي گري در ايران گسترش دهد!
اكثريت قاطع كساني كه به عنوان پيروان باب در تشكيلات فرقه ضاله بهائيت جمع مي آمدند و به فعاليت هاي تخريبي عليه اسلام و وحدت مسلمانان اشتغال داشتند , همين سبك مغزان جاهل و سطحي نگران تهي از بينش و آگاهي بودند و سران و عناصر اصلي اين فرقه با علم و يقين به جهالت وقشري گري و تعصب پذيري آنان , هر طور كه مي خواستند از وجودشان بهره برداري مي كردند.
حضور پيروان متعصب و سبك مغز بابيه در جنگ و كشتارها و فتنه هايي كه سران اين فرقه به وجود مي آوردند , از مهمترين عرصه ها و صحنه هاي بهره برداري هاي مورد نظر محسوب مي شد. جهل و تعصب و قشري گرايي اين افراد موجب مي شد كه اولا بسيار سريع و با كوچكترين اشاره به ميدان هاي جنگ عليه مسلمانان بشتابند. ثانيا در مقابله با مردم در اوج قساوت و بي رحمي به كوچك و بزرگ و زن و مرد رحم نكنند و در مسيرهاي خود همه چيز را به آتش بكشند و نفوس انساني را به قتل برسانند و اموال را به غارت ببرند. ثالثا نه تنها بر عقايد كفرآميز و ضدالهي خود اصرار ورزند , بلكه حضور در ميادين نبرد و معارضه با اسلام و مسلمانان را براي خويش يك امر مقدس تلقي نمايند!
2 ـ بابيان و بهائيان در عناصر و نيروهاي اصلي خود در سطوح بالا « شخصيت كاذب » به وجود مي آوردند تا بدين وسيله از يافتن « حقيقت » غفلت ورزند و آنقدر در تمايلات و هواهاي نفساني فرو روند و به شهوت « تشخص طلبي » گرفتار آيند كه به هيچ وجه به اصول و مباني عقايد بابيه و بهائيه و فروع عملي آنها كه سراسر كفر و شرك و انحراف و انحطاط بود نينديشند , از اين بالاتر آن كه كوركورانه و چشم بسته به تبليغ و ترويج آنها بپردازند و خود را به اين به هم بافته هاي جنون آميز و استعمار ساخته مقيد و پايبند سازند!
اين عناصر سطوح بالا عبارت بودند از داعيان و تبليغ گراني كه به شهرها و روستاها گسيل مي شدند. همچنين فرماندهان نظامي و سركرده گروههاي فتنه گر , از عناصر اصلي و سطح بالا به شمار مي رفتند.
يكي از شيوه هاي ايجاد شخصيت كاذب در اين عناصر عبارت بود از دادن « القاب بزرگ » كه در ظاهر بسيار چشم پركن و اغواگر و در باطن از واقعيت تهي بود. اين القاب باعث مي شد كه عناصر مزبور احساس غرور و بزرگي و جلالت كنند و خود را در حال پرواز در آسمانها بيابند!
يكي ديگر از شيوه هاي ايجاد شخصيت كاذب در اين افراد القاي احساس قدرتمندي و توانايي و مديريت كارآمد در آنان به منظور حكومت بر شهرها و كشورهاي بزرگ جهان بود! رهبران بابيه و بهائيه پس از آن كه اين احساس را در عناصر اصلي وابسته به خود به وجود مي آوردند , شروع مي كردند به دادن وعده ها و بشارت هاي شيرين درباره به دست گرفتن حكومت هاي بزرگ ! مثلا برخي را به حكومت بر ولايات و شهرهاي ايران , بعضي را به حكومت مصر و حجاز , و گروهي ديگر را به تصاحب كشورهاي اروپايي بشارت مي دادند!
اين شخصيت پروري هاي كاذب و دروغين باعث مي شد كه داعيان و تبليغ گران بهائي اصول و فروع اين فرقه ضاله را عين حقيقت بدانند و در اوج تعصب و جانبداري در شهرهاي مختلف وارد شوند و الواح و نوشته هاي علي محمدباب را به اين و آن عرضه بدارند و از هيچ تهديد و دستگيري و زندان و تبعيد و قتلي بيم به دل راه ندهند!
تعصب و اصرار اين داعيان و تبليغ گران آنچنان افراطي و محكم و استوار بود كه حتي گروهي از آنان وقتي در جمع حكام و واليان دولتي منتصب در شهرها وارد مي گشتند و درباره اصول و مباني و فروع فرقه ضاله بهائيت و الواح و نوشته هاي علي محمدباب مورد سئوال واقع مي شدند , با شجاعت و بي باكي عقايد باب را اعلام مي كردند و الواح و دست نوشته هايي كه در دست داشتند را « وحي » نام مي نهادند و علي محمدباب را « پيامبر » معرفي مي كردند!
همچنين ايجاد شخصيت كاذب در فرماندهان نظامي و سركرده هاي فتنه و آشوب موجب مي شد كه آنان در مواجهه با مسلمانان و نيروهاي دولتي در اوج قساوت قلب و درندگي به هيچ كس رحم نكنند و به قتل و غارت و آشوب و آتش افروزي در شهرها و روستاها بپردازند و حتي اجساد كشته شدگان را در شعله هاي آتش بسوزانند و به شكنجه و قطع اعضاي بدن اسيران جنگي بپردازند!
3 ـ سران و رهبران بابيت و بهائيت براي عامل تاثيرگذار « فساد و بي بند و باري » اهميت خاص و ويژه اي قائل بودند و براي جلب و جذب هواداران و بهره برداري هاي مختلف سياسي و نظامي از آنان در مسير تعارض و تقابل با تعاليم مقدس اسلام و ايجاد آشوب و بلوا در ايران , استفاده هاي به موقع و كثير از اين حربه مي نمودند , همچنان كه قدرتهاي استعماري براي مذهب سازي و شكار رهبران بهائيت از همين شيوه و سياست شيطاني بهره جستند , و در كار خويش به موفقيت كامل دست يافتند!
سران بابيت و بهائيت و داعيان و تبليغ گران اين فرقه ضاله براي اين كه بهتر و بيشتر بتوانند براي خود مريد و هوادار مطيع و آماده براي اجراي هرگونه فرمان گردآورند از همان ابتداي كار همه محدوديت هاي شرعي و عقلي و انساني و وجداني را درباره ارتباط دختران و پسران و زنان و مردان مرتفع ساختند و هرگونه فساد و بي بندوباري جنسي را آزاد اعلام نمودند. آنان در اين فرهنگ سازي باطل تا آنجا پيش رفتند كه حتي مردان را اجازه دادند كه با زنان ديگران به هم آميزند و همسر خود را با همسر ديگران معاوضه كنند و شگفت انگيز اين كه براي اين آزادي جنسي لجام گسيخته و جنون آميز محمل و توجيه شرعي و ديني به وجود آوردند و اعلام كردند تا زماني كه علي محمد باب تمام اقاليم و سرزمين هاي كره خاكي را فتح نكرده است احكام و تعاليم دين جديد! را تشريح و اعلان نمي كند و لذا در اين ايام همه احكام و قوانين شرع اسلام همچون نماز و روزه و ازدواج و احكام مربوط به آن باطل و ساقط مي باشد و زنان و مردان بايد در آميزش جنسي راه « اشتراكيت » در پيش گيرند و به طور رها و آزاد و بدون رعايت هيچ قاعده و ضابطه شرعي و عقلي و قانوني به هم بياميزند و آنان را از جانب خداوند به خاطر اين اعمال هيچ بازخواست و عذابي نيست !
اين القائات و تعاليم شيطاني و ساخته و پرداخته قدرتهاي استعمارگر بسيار سريع و آسان « عقل » و « دين » را از انسان هاي متزلزل و ضعيف الايمان و آماده براي فساد و تباهي مي ربود و آنان را در دام شهوت و بي بندوباري مطلق جنسي اسير مي ساخت و براي انجام هر فرماني از جانب سران بهائيت مهيا و مطيع مي نمود!
4 ـ احكام و قوانين اسلام در ابعاد فردي و عبادي و اجتماعي و سياسي , به دليل « انسان سازي » و « جامعه سازي » همواره مورد كينه و عداوت دشمنان بشريت بوده است . مخالفان احكام و تكاليف و قوانين جامع اسلام ـ چه در محدوده هاي سرزمين هاي اسلامي , و چه در سطح ساير جوامع و كشورهاي دنيا ـ انسان هاي پرورش يافته در دامان اسلام را با موجوديت و اهداف و عملكردهاي جنايت بار و مطامع تمام نشدني خود در تضاد و تعارض مي يافتند و از همين رو براي تحكيم پايه هاي ستم و سيطره و حاكميت خويش , مقابله مستقيم و غيرمستقيم و پيدا و پنهان با احكام و تكاليف و قوانين ديني همچون نماز , روزه , جهاد , امربه معروف و نهي ازمنكر و ساير عبادات فردي و اجتماعي و سياسي را لازم مي دانستند.
ايجاد فرقه هاي گمراه و منحط در جوامع اسلامي توسط قدرتها و حكومتهاي داخلي و خارجي يكي از سهل ترين و كم هزينه ترين شيوه ها و راهكارهاي معارضه با احكام و قوانين اسلام و جلوگيري از نقش بسيار عميق و سازنده و تاثيرگذار آنها محسوب مي شود. اين روش و راهكار با اقدامات فكري و فرهنگي باطل و به صورت حركت هاي خزنده و همراه با تبليغات فريبنده به ظهور و عينيت مي رسد , به گونه اي كه در متن جوامع و سرزمين هاي اسلامي يكباره فرقه هاي منحط و گمراهي آفرين سربرمي آورند و به نشر و ترويج افكار و عقايدي مي پردازند كه در نهايت جامعيت و تاثيرهاي شگرف و حركت آفرين احكام و قوانين اسلام را به زير سوال مي برد و در مسلمانان فاقد بنيان هاي مستحكم اعتقادي و محروم از مطالعات ژرف در معارف دين , تزلزل ايجاد مي نمايد و آنان را به رها كردن احكام و تكاليف ديني كه خار چشم دشمنان داخلي و خارجي سرزمين هاي اسلامي است ترغيب مي نمايد!
به نقل از روزنامه جمهوري اسلامي
«شیخیه »، بستر پیدایش بابیت و بهائیت - بخش 1
شیخ احمد احسایی، هر چند به وارستگی و تلاش در عبادات و ریاضت های شرعی، ستوده شده و به برخورداری از علوم مختلف و تربیت شاگردانی چند شهرت یافته بود; لیکن آراء و نظریاتش، مصون از خطا و اشتباه نبود و گاهی برخی از عالمان و اندیشمندان معروف آن عصر، با انتقاد جدی از اندیشه ها و لغزش های وی، او را «غالی » ، «منحرف» و حتی «کافر» می خواندند . احسایی خود می گوید:
شیخیه
فرقه شیخیه، براساس تعالیم عالم شیعی، شیخ احمد احسائی، در نیمه اول قرن سیزدهم به وجود آمد . پیروان این فرقه مجموعا از مردم بصره، حله، کربلا، قطیف، بحرین و بعضی از شهرهای ایران بودند . (1)
اساس این مذهب، مبتنی بر ترکیب «تعبیرات فلسفی قدیم » متاثر از آثار سهروردی با اخبار آل محمد صلی الله علیه و آله است . (2)آموزه های ویژه بنیان گذار این فرقه، غیر از آن که مایه انشعاب داخلی فرقه شد; زمینه ساز پیدایش دو فرقه منحرف «بابیت » و «بهائیت » نیز گردید .
نام دیگر این گروه «کشفیه » است . کشفیه، کنایه از کشف و الهامی است که رهبران این فرقه، برای خود قائل بودند . مدعی جانشینی شیخ، فردی به نام «سیدکاظم رشتی » بود . وی در خصوص نام گذاری شیخیه به «کشفیه » می نویسد:
«خداوند سبحان، حجاب جهل و کوری دین را از بصیرت ها و چشم های ایشان برداشته و ظلمت شک و ریب را از قلوب و ضمایر آن ها برطرف کرده است»(3)
این فرقه به «پایین سری » - در مقابل «بالاسری » - نیز نامیده شده است . علت نام گذاری آن ممنوع دانستن زیارت و اقامه نماز در بالاسر قبر امام معصوم علیه السلام است که مخالفان، آنان را «پایین سری » می خواندند .
شیخ احمد احسایی
شناخت شیخیه، با شناسایی «شیخ احمد» گره خورده است; چه این که شیخیه، به او منسوب اند و اساس تعالیم خود را، از او گرفته اند . مشرب و سیره شیخ احمد، دامنه تاثیر او را به پس از حیاتش رسانده، و تحولاتی را در تاریخ امامیه - از قرن سیزده به بعد - به بار آورده است . از این رو، دانستن شرح حال او(4)و ذکر ویژگی های علمی و عملی وی، ضرورت دارد .
شیخ احمد، مشهور به «احسایی » ; فرزند زین الدین بن ابراهیم است که در رجب 1166 به دنیا آمد و در ذیقعده سال 1241 به دیار باقی شتافت . وی را «عالم » ، «حکیم » و «فقیه » نام داری خوانده اند که با اظهار بعضی از عقاید و برداشت های فلسفی - عرفانی، مخالفت عده ای از فقیهان و متکلمان را برانگیخت تا جایی که برخی به «کفر» او شهادت دادند .
زادگاه شیخ احمد احسایی، روستای «مطیرفی » واقع در منطقه «احساء» در شرق عربستان است . به گفته احسایی، سابقه تشیع در نیاکان وی، به جد چهارم او «داغر» باز می گردد . «داغر» ، نخستین کس از خاندان او بود که بادیه نشینی را رها کرد و در «مطیرفی » اقامت گزید.(5)وی پس از مهاجرت، به تشیع گروید و نسل او همگی بر این مذهب بودند .
دوران کودکی
شیخ احمد احسایی، در ذکر وقایع دوران کودکی خود، از چند حادثه طبیعی و سیاسی یاد می کند که در سرزمینشان رخ داده و او را سخت به اندیشه درناپایداری دنیا، وا داشته بود.(6)
خاندان او، مانند دیگر مردم دیارشان، به سب دوری از شهر و نداشتن فردی عالم در میان خود، از معرفت احکام دین بی بهره بودند . او خود می گوید:
«اهل منطقه ما به غفلت گرد هم می آمدند و به لهو و طرب سرگرم می شدند و من در عین خردسالی، به سیره آنان دلبستگی زیادی داشتم; تا آن که خداوند خواست که مرا از آن حالات رهایی بخشد» . (7)
دوران تحصیل و رؤیاهای احسایی
روزی یکی از خویشاوندان شیخ احمد، نزد او از علم نحو نام برد و گفت: کسی که «نحو» نداند، به معرفت شعر راه نمی یابد . این سخن، شوق آموختن را در وی برانگیخت . پدرش از عزم او آگاه شده، وی را به روستای «قرین » در (یک فرسنگی زادگاهش) نزد یکی از خویشاوندان (به نام شیخ محمد بن شیخ محسن) فرستاد و احسایی، مقدمات ادبیات عرب را، از او فرا گرفت .
شیخ احمد، از رؤیایی در ایام تحصیل خود یاد می کند که در آن، شخصی تفسیر عمیقی از دو آیه قرآن به او ارائه کرده بود:
«این رؤیا، مرا از دنیا و آن درسی که می خواندم، روی گردان ساخت. از زبان هیچ بزرگی که به مجلس او می رفتم، نظیر سخنان آن مرد را نشنیده بودم و از آن پس تنها تنم، در میان مردم بود».(8)
این حالت، سرآغاز تحولی معنوی، در زندگی احسایی بود که رؤیاهای الهام بخش دیگری را در پی آورد! او یک سلسله از این رؤیاها را برای فرزندش، بازگو کرده است:
«پس از آن که به دلالت یکی از رؤیاها، به عبادت و اندیشه بسیار پرداخته است، پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه اطهار علیهم السلام دریافت می داشته و در بیداری به درستی و مطابقت آن پاسخ ها با احادیث پی می برده است».(9)
گزارش احسایی، جنبه های بارزی از مشرب او را نشان می دهد که نوعی گرایش به «باطن شریعت » و تاکید بر مرتبه «قدسی امام » است . همین گرایش، موجب برداشت ویژه او، نسبت به بعضی از مفاهیم دینی گردیده، وی حتی پای استدلال را بست و بدون اقامه دلیل، ادعاهای خویش را نشر داد; چنان که در هنگام مباحث علمی، هرگاه بر آرای وی ایرادی وارد می شد، می گفت: «در طریق من مکاشفه و شهود است نه برهان و استدلال . . .».(10)
بدیهی است که چنین طرز تلقی، خطرناک بوده و جایگاهی در ارائه نظریات علمی نخواهد داشت و چه بسا سر از شرک و کفر درآورد . به عنوان مثال، حکیم متاله حاجی سبزواری در حواشی بحث «اصالت وجود» می نویسد:
«از معاصران ما، برخی قواعد حکمت را قبول ندارند و به «اصالت وجود و ماهیت » قائل شدند و در بعضی از تالیفات آورده اند: «وجود» ، منشا کارهای خیر و «ماهیت » ، منشا کارهای شر است و همه این آثار، اصیل اند . پس منشا صدور آن ها، به طریق اولی اصیل خواهد بود; در حالی که شر، عدم ملکه است و علة العدم، عدم و ماهیت اعتباری را تولید می کند» .
علامه حسن زاده آملی در تعلیقه بر این سخن، آورده است:
«شیخ احمد احسایی که قائل به اصالت وجود و ماهیت است و قواعد فلسفی را معتبر نمی داند، بدون آن که متوجه باشد، در گرداب ثنویت افتاده است که قائل به یزدان و اهریمن هستند و سهمی از توحید ندارند . . .»(11)
سفرهای گوناگون و پی درپی
احسایی، در پی شیوع بیماری طاعون، در عراق، به وطنش (احساء) بازگشت و پس از اقامتی چهار ساله، در سال 1212 ه . ق رهسپار عتبات شد . در بازگشت، بعد از مدتی اقامت در بصره، به «ذورق » در نزدیکی بصره رفت و تا سال 1216 ه . ق در آن جا ماند . پس از آن نیز تا 1221 ه . ق چندین بار به طور موقت در بصره و روستاهای اطراف آن اقامت داشت . در این سال به عتبات رفت و از آن جا عازم زیارت مشهد رضوی شد و بین راه، در یزد توقفی کرد . اهل یزد، از او استقبال گرمی به عمل آوردند و وی به اصرار ایشان، پس از بازگشت از مشهد، در یزد مقیم شد . (12)
در این زمان که آوازه احسایی در ایران پیچیده بود، فتحعلی شاه قاجار،(13)باب نامه نگاری را با او گشود و از وی برای ملاقات در تهران، دعوت به عمل آورد . (14)احسایی برای آن که دعوت شاه را نپذیرد، بهانه می آورد تا آن که شاه در نامه ای دیگر، بدو نوشت که آمدنش به یزد با قشون بسیار، تهدیدی برای ارزاق مردم آن جا خواهد بود و بار دیگر خواستار آمدن احسایی به تهران شد . وی بالاخره به تهران رفت ولی اصرار شاه را مبنی بر مقیم شدن در تهران نپذیرفت و در سال 1223 ه . ق به همراه خانواده اش به یزد بازگشت .
احسایی در سال 1229 ه . ق در راه زیارت عتبات، به کرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمد علی میرزای دولت شاه (حاکم کرمانشاه) روبه رو گشت . حاکم اصرار به ملاقات وی، در کرمانشاه داشت و با تعهدی که در مورد تدارک سفر هر ساله او به عتبات داد، وی را به اقامت راضی کرد . این اقامت در کرمانشاه - به جز سفری دو ساله به حج و عتبات - حدود ده سال به طول کشید . سپس به مشهد، یزد، اصفهان و کرمانشاه رفت و پس از یک سال اقامت در کرمانشاه، رهسپار عتبات شد و چندی بعد آن جا را نیز به عزم مکه ترک کرد; اما در دو منزلی مدینه، درگذشت و در قبرستان بقیع، دفن گردید . (15)
مقام علمی و اجازه روایت
شیخ احمد تا بیست سالگی در «احساء» علوم دینی متداول را فرا گرفت; اما جز درس آغازین او، از زندگی تحصیلی وی چیزی در دسترس نیست، لذا برخی بر این عقیده اند: وی در مراحل بعد، استاد خاصی نداشت و استفاده های او، از مجالس درس عالمان، تحصیل به معنای متعارف نبود . به ویژه آن که او در جایی از آثارش، به کسی به عنوان استاد، استناد نکرده است . (16)
البته مهاجرت او به کربلا و نجف و حضور در درس استادان بزرگ و کسب اجازه روایت، نشان گر حضور تحصیلی او است; گرچه مدت آن کم بوده است .
احسایی در سال 1186 ه . ق ، مقارن با آشوب های ناشی از حملات عبدالعزیز حاکم سعودی به «احساء» ، به کربلا و نجف مهاجرت کرد و در درس عالمانی چون سیدمهدی بحرالعلوم و آقامحمدباقر وحید بهبهانی، حضور یافت و مورد توجه آنان قرار گرفت .
وی در مدمت اقامت در عتبات، اجازه های متعدد روایی، از مشاهیر عالمان دریافت کرد . حسین علی محفوظ مجموعه ای از این اجازه ها را - که حاوی آگاهی های سودمند رجالی است - جداگانه انتشار داده است . یکی از کسانی که به احسایی، اجازه روایت داده است، شیخ جعفر کاشف الغطا است . او براساس دو اثری که از احسایی، در فقه وعقاید دیده بود، مقام علمی وی را در اجازه اش ستوده است . (17)
دیگر مشایخ اجازه احسایی عبارت اند از: سیدمهدی بحرالعلوم، میرزا محمدمهدی شهرستانی، آقا سید علی طباطبایی (معروف به صاحب ریاض)، شیخ احمد بحرانی دهستانی، شیخ موسی فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء، شیخ حسین آل عصفور و برادر او شیخ احمد . (18)
از آثار به جای مانده احسایی، برمی آید که وی علاوه بر فقه و دیگر علوم دینی متداول، در فلسفه تبحر داشته و به دانش های گوناگون، مانند ریاضیات، طبیعیات قدیم و علوم غریبه، (علم حروف، اعداد و طلسمات) نیز آگاه بوده است . تعابیری که مشایخ اجازه اش، درباره او به کار برده اند، از دانش گسترده وی در فقه و حدیث، حکایت می کند .
شاگردان و دریافت کنندگان اجازه از احسایی
برای شناخت فرقه شیخیه و انشعاب های به وجود آمده در آن، آشنایی با شاگردان احسایی ضروری است . البته ما در این جا در صدد برشمردن همه شاگردان وی نیستیم; چنان که در صدد بیان همه اساتید وی نبودیم .
احسایی، شاگردان بسیار داشت که از میان ایشان، سیدکاظم رشتی (1212- 1259 ه . ق)، پس از وفات احسایی در بسط و ترویج افکار او، کوشید و در حکم جانشین وی بود.(19)
دیگر شاگرد او، میرزاحسن گوهر، نیز مشرب وی را داشت و احسایی، پاسخ برخی از نامه ها را بدو واگذار می کرد . (20)برخی دیگر از افرادی که از احسایی، اجازه دریافت داشته اند، عبارت بودند از:
شیخ محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر؛(21)
حاج محمد ابراهیم کلباسی؛(22)
میرزا محمد تقی نوری؛ (23)
شیخ اسد الله کاظمی شوشتری؛
ملا علی برغانی؛ (24)
آقا رجبعلی یزدی؛ (25)
ملا علی بن آقا عبدالله سمنانی؛
علی بن درویش کاظمی؛ (26)
محمد تقی فرزند احسایی؛
علی نقی فرزند احسایی؛ (27)
و دیگران.(28)
انتقاد و تکفیر احسایی
شیخ احمد احسایی، هر چند به وارستگی و تلاش در عبادات و ریاضت های شرعی، ستوده شده و به برخورداری از علوم مختلف و تربیت شاگردانی چند شهرت یافته بود; لیکن آراء و نظریاتش، مصون از خطا و اشتباه نبود و گاهی برخی از عالمان و اندیشمندان معروف آن عصر، با انتقاد جدی از اندیشه ها و لغزش های وی، او را «غالی » ، «منحرف » و حتی «کافر» می خواندند . احسایی خود می گوید:
«محمد بن حسین آل عصفور بحرانی - که پدرش از مشایخ اجازه او بوده است - در بحثی رویارو، بر وی انکار آورد» . (29)
نخستین مخالف آشکار با احسایی، از جانب محمد تقی برغانی، از عالمان با نفوذ قزوین صورت گرفت . زمان این رویداد به سال های آخر زندگی احسایی باز می گردد، وی در زمانی که از کرمانشاه عازم مشهد بود، (سال 1237 ه . ق)، گویا در میانه راه، چندی در قزوین توقف داشت .
مفصل ترین گزارش در این باره در قصص العلماء تنکابنی نگارش یافته است:
«برغانی در آغاز، مانند دیگر بزرگان قزوین، حرمت احسایی را نگاه می داشت; اما در مجلسی که احسایی به بازدید او رفته بود، از روی آگاهی، عقیده خاص وی را در باب «معاد جسمانی » جویا شد . پس از شنیدن پاسخ به وی اعتراض کرد و آن مجلس با جدال اطرافیان، به پایان رسید . این رویارویی، به میان مردم کشیده شد و جمعی از عالمان، از احسایی کناره جستند . رکن الدولة، علینقی میرزا، حاکم قزوین، محفلی برای آشتی عالمان، با حضور آن دو ترتیب داد; اما این بار گفت وگو، به تکفیر احسایی از جانب برغانی انجامید و انتشار این تکفیر، توقف بیشتر احسایی را در شهر، دشوار ساخت» . (30)
احسایی پس از ترک قزوین، در سفرهایش به مشهد، یزد و اصفهان - با همه معارضه هایی که علیه او شد - کمابیش از پایگاه مردمی برخوردار بود . اما تلاش برغانی در تاکید بر تکفیر او و نامه هایی که در این باره نوشت، از عواملی بود که عرصه را بر احسایی، در واپسین سفرش به کربلا تنگ کرد و او را از نیت ماندگار شدن در آن جا، منصرف ساخت . خاصه آن که در این میان گروهی نیز عقاید غلوآمیزی، به وی نسبت دادند و در تحریک عالمان کربلا و سران دولت عثمانی کوشیدند .
حکم تکفیر شیخ، در میان عوام و خواص، در شهرهای مختلف ایران، عراق و عربستان، نشر یافت . عده ای به دفاع برخاستند; گروهی سکوت کردند و برخی دیگر با مطالعه آثار وی، حکم تکفیر را تایید و اعلام نمودند .
عده ای از عالمان و فقیهان که شیخ و پیروان عقاید او را تکفیر کردند، عبارت اند از:
حلاج ملا محمد تقی قزوینی، معروف به شهید سوم;
آقا سیدمهدی فرزند صاحب ریاض;
حاج ملا محمد جعفراستر آبادی;
آخوند ملاآقا دربندی، مؤلف کتاب اسرار الشهادة;
شریف العلماء مازندرانی، استاد شیخ انصاری;
آقا سیدابراهیم قزوینی، مؤلف کتاب ضوابط الاصول;
شیخ محمد حسن، صاحب جواهر الکلام;
شیخ محمد حسین، صاحب فصول . (31)
البته گروهی، دشمنی با شیخ را روا نمی شمردند; از آن جمله فقیه نامدار حاج ابراهیم کلباسی بود . وی آسان فهم نبودن پاره ای از آراء و تعبیرات احسایی را، باعث سوء تفاهمات و تکفیرها می دانست و آرای احسایی را، در چارچوب عقاید امامیه، تلقی کرده، او را از علمای امامیه می دانست .
برخی نیز جانب احتیاط را در پیش گرفتند . صاحب اعیان الشیعه معتقد است: «شیخ و پیروانش، شطحیاتی (نظیر شطحیات برخی از صوفیه) و سخنان معماگونه و خرافاتی دارند . کتاب شرح جامعه کبیره (که وی خود آن را دیده بود و خوانده بود) یکی از همین قبیل آثار است . مسلک اینان مایه ضلالت بسیاری از عوام الناس شده است . به ویژه آن که بیشتر فساد و گمراهی از ناحیه شاگردش سیدکاظم رشتی است . سخنان و مطالبی که وی آورده است، بعید دانسته شد که خود شیخ قائل به آن باشد . (32)
انحرافات عقیدتی شیخیه
تبیین و نقد و بررسی تمامی عقاید و آرای کلامی شیخ احمد احسایی و شاگردان و پیروان او، در این مختصر نمی گنجد . پیش از بیان یکی از آرای «غلوآمیز» وی، متذکر می گردد وصف کلی اندیشه احسایی را می توان در این خلاصه کرد:
«وی علوم و حقایق را به تمامی، نزد پیامبر و امامان می دانست و از دیدگاه او، حکمت - که علم به حقایق اشیاست - با باطن شریعت و نیز با ظاهر آن، از هر جهت سازگاری دارد».
او معتقد است:
«عقل آن گاه می تواند به ادراک امور نایل شود که از انوار اهل بیت علیهم السلام روشنی گیرد و این شرط در شناخت های نظری وعملی یکسان وجود دارد . درست است که اندیشه دراصول ومعارف دین واجب است، اما از آن جا که حقیقت با اهل بیت علیهم السلام همراهی دارد، صدق احکام عقل، در گرو نوری است که از ایشان می گیرد»(33)
گرایش وی به امور باطنی شریعت، به گونه ای است که موضع اهل ظاهر را در اکتفا به ظاهر شریعت، نمی پذیرد و معتقد است: «تمسکش به اهل بیت علیهم السلام، در دریافت حقایق، سبب شده است که در بعضی از مسایل، با بسیاری از حکیمان و متکلمان، مخالفت کند» . از این رو، عقاید وی و پیروانش درباره «معاد و اطوار جسم » ، در «معراج پیامبر اسلام » ، «وجود امام عصر (عج)» ، «مقام ائمه اطهار علیهم السلام » ، «نیابت خاصه » ، و «اعتقاد به رکن رابع » مورد اعتراض، و انکار و نقد اندیشمندان و فقیهان بزرگ قرار گرفت .
اینک، ضمن اشاره به عقاید احسایی در باب «جایگاه امام در آفرینش » ، نوشته های غلوآمیز وی را در این باره نقد خواهیم کرد .
جایگاه امام در آفرینش
احسایی در آثار خود، توجه زیادی به مباحث امامت داشته است که نمونه آن را در شرح مبسوط وی بر زیارت جامعه کبیره می توان دید . شاخص اندیشه او در این زمینه، توجه خاصی است که به جنبه های تکوینی مقام امام نشان می دهد; از جمله در بازگو کردن این عقیده که پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان، برترین مخلوقات خداوند و واسطه فیض او هستند . وی آنان را علل اربعه کائنات (علت های فاعلی، مادی، صوری و غایی) معرفی می کند .
در فلسفه ارسطویی و حکمت اسلامی، هر یک از این اقسام چهارگانه، گویای جنبه ای از نیازمندی پدیده به علت است . احسایی به استناد مضامین حدیثی، کمال هر یک از چهارجنبه علیت را در وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام نشان می دهد و نتیجه می گیرد که آنان «علل اربعه کاینات » اند.(34)
به اعتقاد وی پیشوایان معصوم علیهم السلام واسطه فیض خدا هستند; یعنی، پس از آن که خداوند آنان را خلق کرد، ایشان به اذن و مشیت الهی، موجودات دیگر را آفریدند . معصومان علیهم السلام محل مشیت و اراده خداوند هستند و اراده آنان به اراده او است . از این رو، آنان علت های فاعلی موجودات جهان اند.(35)
تنکابنی می نویسد:
«بدان که شیخ احمد «رساله » ای نوشته است در باب این که مصلی، باید در «ایاک نعبد» حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را قصد کند، زیرا که خداوند مجهول الکنه است و آن چه در ذهن درآید، مخلوق ذهن است; چنان که حضرت صادق علیه السلام می فرماید: «کلما میزتموه باوهامکم بادق معانیه فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم » . پس باید «وجه الله » را اراده نمود که امیرالمؤمنین علیه السلام است» . (36)
همو آورده است:
«شیخ [احمد] می گوید: خلق کردن خداوند، عالم را و خلق کردن امام، عالم را مانند این آیه خواهد بود: «فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم » و ائمه علیهم السلام، ید الله می باشند . . . چرا استبعاد در خالقیت ائمه می نمایند و حال این که «تبارک الله احسن الخالقین » گواه بر آن است که به جز خداوند، خالق دیگر هست و قول خدای تعالی در باب حضرت عیسی روح الله (و اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر)، شاهد این معنا است و قول امیرالمؤمنین علیه السلام (انا خالق السموات و الارض) دلیل بر این مطلب است و این که اگر خداوند کسی را خلق کند که او آسمان و زمین را به اذن او خلق نماید و قدرت آن داشته باشد، این دخل در لطف و ادل بر کمال قدرت خدا است و مردم بیشتر اذعان به این معنا می کنند . همین تقریر را این فقیر (تنکابنی) مؤلف کتاب «قصص العلماء» از حاج سید کاظم رشتی [از شاگردان شیخ احسایی و جانشین او ] شفاها شنیدم; چون مدتی به مجلس درس او حاضر می شدم . . .».(37)
تنکابنی، سپس نقدی بر این اعتقادات نگاشته است . (38)
غیر از این دو مورد، مسایل دیگری شبیه این، در کتاب «شرح العرشیه » از سوی شیخ احمد احسایی مطرح گردیده است.(39)البته اعتقاد به «خالقیت » ، «رازقیت » و «حقیقت مشیة الله » بودن معصومان علیهم السلام، به قدری مشهور است که بارها میان شیخیه و مخالفانشان، مناظره و نزاع درگرفت و موجب تکفیر آنان گردید .
به عنوان نمونه، گفت وگویی میان شیخ عبدالرحیم بروجردی، با حاج محمد کریم خان (پیشوای شیخیه کرمان) انجام گرفت . در این گفت وگو و مناظره، کریم خان گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام بر بالای منبر فرمود: «انا خالق السموات و الارض » ، شیخ عبدالرحیم به او گفت: «درآن عهد برخی حضرت علی را کافر می دانستند، مانند اهل شام . عده ای نیز او را خلیفه چهارم و گروهی او را خلیفه بلافصل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می دانستند . در چنین عصری چگونه ممکن است علی علیه السلام چنین ادعایی کرده باشد و مردم هیچ گونه عکس العملی نشان نداده باشند» ؟ و کریمخان سکوت کرد. (40)
نقد و بررسی
در تاریخ فرقه ها و مذاهب کلامی از فرقه ای به نام «مفوضه » نام برده شده است .
عقاید آنان، خلاف تعالیم دینی و نصوص کتاب و سنت اتفاق عام مسلمانان است . از آن جا که عقاید شیخیه در این بخش، همان عقاید «مفوضه » است، جهت تحلیل و بررسی، از تفویض ومعانی مختلف آن و سپس تاریخچه اجمالی فرقه «مفوضه » و بالاخره برخورد ائمه علیهم السلام با «مفوضه » سخن خواهیم گفت .
تفویض و معانی مختلف آن
«تفویض » در لغت، به معنای واگذار کردن کاری به دیگری و حاکم گردانیدن او در آن کار است.(41)
در اصطلاح علم کلام، عبارت است از: «اعتقاد به این که خداوند متعال، پس از آفرینش بندگان، آنان را به خود واگذاشت تا هر کاری که می خواهند بکنند; بدون این که در اعمال آنان، نقشی داشته باشد» .
البته آن چه مورد بحث ما است، تفویض در معنای دیگری، غیر از نزاع معروف معتزله و اشاعره در باب جبر و اختیار است . هم چنین غیر از اصطلاح «مفوضه » درباب «صفات خبری » است که معتقداند: «صفاتی مانند «ید» برای خدا ثابت است; لیکن برای گرفتار نشدن در دام «تجسیم و تعطیل » و «تاویل » باید معنای آن را به خود خداوند واگذار (تفویض) کرد .
از این رو، تفویض در احادیث شیعه، در معانی مختلفی وارد شده که مرحوم علامه مجلسی، آن ها را در شش معنا، جمع بندی کرده است که فهرست آن چنین است:
1 . تفویض در امر دین:
این نوع از تفویض، می تواند دو معنا داشته باشد:
الف) خداوند، کلیه امور دین را به پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام واگذار کرده است، تا هر چه بخواهند، حلال کنند و هر چه بخواهند، حرام نمایند، بدون این که این احکام را از وحی بگیرند . مسلما این معنا، با آموزه های صریح قرآن، مخالف است; چه این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از روی هوا و هوس، سخن نمی گوید و هرچه می گوید، وحی است: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» (42)
ب) خداوند، چون پیامبرش را به کمال رساند و آن حضرت صلی الله علیه و آله به مقامی رسید که جز حق و صواب را انتخاب نمی کرد; پس اختیار بعضی از امور (مثل تعیین مستحبات در نماز و روزه و) . . . را به او واگذار کرد و سپس آن حضرت را با وحی تایید کرد .
این معنا نادرست نیست و روایاتی در تایید، آن وارد شده است . (43)
2 . تفویض اداره جامعه:
به این معنا که امور اجتماعی مردم (مانند امور سیاسی، تعلیم و تربیت و امثال آن) از سوی خداوند متعال، به پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام واگذار شد و بندگان، به اطاعت از آنان مامور شدند .
این معنا با نصوص کتاب وسنت، سازگاری دارد; چنان که خداوند می فرماید: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» ; «آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله برای شما آورده [و به آن فرمان داده ] در آن چه از آن نهی کرده، بازایستید» .
3 . تفویض بیان علوم و احکام:
به این معنا که هر گاه، صلاح دانستند احکام را برای بندگان، بیان کنند و هرگاه مصلحت ندانستند، بیان نکنند تا وقت آن فرا رسد . بدیهی است یکی از لیست های بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله، تبیین و تشریح دین است که بنابر اعتقاد شیعه، پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، این مهم بر عهده امام معصوم علیه السلام است تا ضمن بیان علوم دینی، از هر گونه تفسیر به رای و تحریف جلوگیری گردد .
4 . تفویض در کیفیت حکم:
یعنی این اختیار، به آنان وگذار شده که در مسائل مختلف، طبق ظاهر شرع حکم کنند، یا از علم خدادادی خود استفاده کرده، آن را در کیفیت حکم لحاظ نمایند .
5 . تفویض در بخشش:
سرپرستی امر خمس، انفال و بعضی دیگر ا ز امور مالی حکومتی، به آنان واگذار شده و این اختیار نیز به آنان داده شده است که در موارد مختلف، هرچه را صلاح دیدند به دیگران ببخشند، یا این که آنان را از بخشش محروم کنند.(44)
6 . تفویض در آفرینش:
خداوند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام را آفرید و خلقت، روزی رساندن، تربیت، میراندن و زنده کردن بندگان را به آنان واگذار کرد .
این مساله ممکن است، به یکی از دو معنا باشد;
الف) پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام، همه این کارها را با قدرت و اراده خودشان - بدون هیچ دخالتی از سوی خداوند - انجام می دهند .
این دیدگاه، کفری است صریح و ادله عقلی و نقلی، بر بطلان آن گواهی می دهند
ب) خداوند، این کارها را، مقارن با اراده ایشان، انجام می دهد (ماند این که موسی اراده می کند و مقارن آن، خداوند عصا را تبدیل به مار می کند)، تا بدین وسیله، صدق و راست گویی آنان را به اثبات رساند .
این معنا اگرچه عقلا محال نیست; اما روایات رد «تفویض » ، آن را مردود می شمارد; مگر در هنگام ظهور معجزات .(45)
البته در همین موارد نیز استناد حقیقی فعل، به خداوند متعال است و آورندگان معجزه، به اذن و فرمان او کاری را انجام می دهند و در این گونه امور، خودشان را به جای «خالق » نمی گذارند .
«تفویض » مورد نزاع، قسمت اول از معنای ششم است .
گروهی از غلات، تفویض به این معنا را مطرح می کردند که به نام «مفوضه » شهرت یافتند . آنان همواره مورد انکار و اعتراض ائمه علیهم السلام و اصحاب آنان بوده اند . عالمان، فقیهان و متکلمان اسلام نیز آنان را طرد نموده، در زمره مشرکان و کافران قلمداد می کردند .
فرقه شناسی «مفوضه»
چنان که گذشت، «مفوضه » به کسانی اطلاق می شد که خلق، رزق، زنده کردن و میراندن را به پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام نسبت داده، معتقدبودند: خداوند همه امور عالم را به آنان واگذار کرده است . این که «مفوضه » گروهی از «غلات » اند یا جدای از آن ها; چند دیدگاه مطرح است . در بخشی از روایات، مفوضه به عنوان گروهی جدای از غالیان قلمداد شده اند . در زمان ائمه علیهم السلام - به ویژه در زمان امام رضا علیه السلام - نوعا از این گروه فراوان نام برده شده است . (46)
در میان متکلمان و نویسندگان فرق و مذاهب، مفوضه - چه به شکل یک گروه مستقل یا گروهی از غلات - حکم یکسانی با غالیان دارند و بر آنان، حکم شرک و کفر جاری شده است . چه بسا بی اشکال باشد که گفته شود: «غلات مفوضه » به صورت مضاف و مضاف الیه، وصفی در زبان فارسی و وصف تبیینی در زبان عربی است . گواه این مدعا بخشی از زیارت حضرت حجت (عج) است که در آن آمده است:
«الحمد لله الذی هدانا لهذا . . . و لم یجعلنا من المعاندین الناصبین و لا من الغلاة المفوضین . . .» . (47)
شیخ مفید (ره)، مفوضه را جزء غالیان می داند; اما فرقی بین آنان وغلات دیگر قائل می شود; به این که مفوضه، اعتراف دارند که ائمه علیهم السلام حادث و مخلوق اند نه قدیم، اما با این حال آنان را خالق موجودات و رازق آنان می دانند و مدعی اند که خداوند، فقط آنان را خلق کرد . سپس کار خلقت جهان و همه کارهای آن را، به آنان واگذار کرد . (48)
شیخ صدوق (ره) بدون آن که فرقی میان مخالفان مفوضه قائل شود، هر دو گروه را ذکر کرده و آنان را کافر و بدتر از یهود، نصارا و مجوس دانسته است . (49)
نویسندگان فرق و مذاهب هم آورده اند:
«مفوضه، اعتقاد دارند که خداوند واحد ازلی، شخص کاملی که بدون کم و زیاد بود، به جای خود گذاشت و تدبیر و خلقت عالم را به او واگذار کرد. این شخص، همان محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین و بقیه ائمه هستند که در معنا یکی می باشند . آنان گمان می کنند که معرفت خدای قدیم ازلی، لازم نیست و باید محمد صلی الله علیه و آله را شناخت که خالقی است که امر خلق به او واگذار شده است و او خالق آسمان ها و زمین، و کوه ها، انسان ها، جن و هر آن چه در عالم هست، می باشد»(50)
یادآوری این نکته نیز لازم است که مفوضه، مخالفان عقاید خود را به نام «مقصره » ; یعنی، کوتاهی کنندگان در معرفت پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام می شناختند و می گفتند:
«چون آنان به این نکته نرسیدند که محمد خالق است و امر به او واگذار شده است، باید مراقب حلال و حرام باشند و اعمال مقرر در فقه اسلامی را انجام دهند که درحقیقت این اعمال، غل هایی است برای آنان، به منظور عقوبت آن ها در کوتاهی در معرفت». (51)
نتیجه
«شیخیه » ادعاهایی را مطرح کرده اند که پیش از آن ها، گروه های دیگر از زمان ائمه علیهم السلام به بعد آن را مطرح کرده بودند و مورد تکفیر قرار گرفتند . چنین دیدگاه غلوآمیزی، علاوه بر آن که خود گناه بزرگی است، زمینه پیدایش افکار دیگری (مثل ادعای الوهیت، تجلی ذات حق، و حلول حق تعالی در افراد و) ... شده است .
مفوضه از دیدگاه پیشوایان معصوم علیهم السلام
در پایان این گفتار، جهت تبیین علت صدور حکم تکفیر شیخ احمد احسایی و پیروان وی، از سوی عالمان بزرگ آن عصر و نیز نتیجه گیری از مطالب گذشته بایسته است که موضع پیشوایان معصوم علیهم السلام را مطرح کنیم تا اتمام حجت و تذکاری برای گروندگان به تفویض باشد و نیز با حفظ مقام و شان پیشوایان دین، آنان را از هر گونه مقام الوهیتی منزه داریم:
1 . امام صادق علیه السلام در رد کسانی که می گفتند: «ائمه رزق و روزی بندگان را اندازه گیری می کنند» فرمود:
«به خداوند سوگند! ارزاق ما را جز خداوند، تقدیر و اندازه گیری نمی کند . من خود، به غدایی که برای خانواده ام احتیاج داشتم، سینه ام تنگ و فکرم مشغول شد، تا این که رزق آنان را، تامین کردم و نفسی به راحتی کشیدم » . (52)
2 . امام رضا علیه السلام وقتی که شنید برخی، صفات خداوند رب العالمین را به حضرت علی علیه السلام نسبت می دهند، بدنش لرزید و عرق از سر و رویش جریان پیدا کرد و فرمود:
«منزه است خداوند! منزه است خداوند از آن چه ظالمان و کافران درباره او می گویند! آیا علی علیه السلام خورنده ای در میان خورندگان، نوشنده ای در میان نوشندگان، ازدواج کننده ای در میان ازدواج کنندگان و گوینده ای در میان گویندگان نبود!؟
آیا او نبود که در مقابل پروردگار خود، در حالی که خاضع و ذلیل بود، به نماز می ایستاد و به سوی او، راز و نیاز می کرد؟ آیا کسی که این صفاترا دارد، خدا است؟ اگر چنین است پس باید همه شما خدا باشید; چون در این صفات، با علی علیه السلام مشترک می باشید; صفاتی که همه آن ها، دلالت بر حدوث موصوف آن ها دارد».
آن گاه در جواب پرسش راوی - که معجزات آن حضرت علیه السلام رادلیل غالیان برای الوهیت او ذکر کرده بود - فرمود:
«اما معجزاتی که از او به ظهور رسیده، فعل خودش نبوده; بلکه فعل قادری بود که شباهت به مخلوق ها نداشت . . .».(53)
3 . از امام رضا علیه السلام درباره غالیان و مفوضه سؤال شد; آن حضرت در جواب فرمود: «غلات، کافراند و مفوضه، مشرک».
سپس هرگونه ارتباطی با آن ها - حتی کمک کردن به وسیله یک کلمه - را موجب خروج از ولایت خدا و رسول و اهل بیت علیهم السلام دانستند(54)
4 . امام رضا علیه السلام، در حدیثی فرمود:
«کسی که گمان کند، خداوند عزوجل کار آفرینش و روزی را، به حجت های خود (پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام) واگذار کرده است، قائل به تفویض شده و مشرک گردیده است»(55)
5 . و نیز از آن حضرت درباره تفویض سؤال شد، امام در پاسخ فرمود:
«خداوند متعال، امر دینش را به پیامر صلی الله علیه و آله واگذار کرد و فرمود: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»(56) ; «هر آن چه را رسول به شما فرمان می دهد، برگیرید و از آن چه شما را باز دارد، بازایستید» ; اما امر خلق و رزق را به او واگذار نکرد» .
سپس با تصریح به آفریدگاری خداوند، آیه 40 سوره «روم » را یادآور شد، و بدین وسیله به شرک مفوضه اشاره فرمود . (57)
مقام والای پیامبر و پیشوایان معصوم علیهم السلام، در عبودیت ذات حق تجلی پیدا کرده است . اشرف مخلوقات و افضل پیامبران، با وصف «عبده و رسوله » ستوده شده است . ما نیز باید آنان را به گونه ای بستاییم که خودشان راضی باشند و از هرگونه غلو و زیاده روی پرهیز کنیم . گروه های زیادی در تاریخ اسلام، به «غلو» کشیده شده و از این طریق، به بیراهه رفته اند . شیخیه و شیخیگری، از این گونه بیراهه ها است که جمعی، در گرداب آن فرو رفته اند و به جای «توحید» ، به «شرک » و «کفر» گراییده اند . افکار شرک آلود آنان، زمینه ساز پیدایش مدعیان دروغین نیابت خاصه حضرت ولی عصر (عج) گشته است .(چنان که سیدکاظم رشتی مدعی آن بود .) و برخی نیز در ادامه راه، ادعای «بابیت » و سپس «مهدویت » و «رسالت » را سردادند (مانند سید علی محمد باب .)
بر همه ماست که با مراقبت، دوراندیشی و مطالعه مباحث غلو و غالیان(58)مواظب باشیم به نام دفاع از اولیای الهی و خودسازی و تصفیه باطن، به چنین دام هایی گرفتار نیاییم .
پی نوشت ها:
1. ر . ک: معجم الفرق الاسلامیه، شریف یحیی الامین، ص 149 .
2. فرهنگ فرقه های اسلامی، دکتر محمد جواد مشکور، با مقدمه و توضیحات، کاظم مدیرشانه چی، ص 266 .
3. دلیل المتحیرین، سیدکاظم رشتی، ص 10- 11 .
4. منابع عمده شرح حال شیخ احمد احسایی عبارت است از:
الف) رساله ای کوتاه که وی به درخواست فرزند بزرگش محمد تقی نگاشته و در آن از سال های نخست زندگی و احوال درونی خود گفته است.
ب) اثری است از فرزندش شیخ عبدالله.
بخش هایی از کتاب «دلیل المتحیرین » شاگرد و مدعی جانشینی او سید کاظم رشتی که حاوی مطالبی است افزون بر دو ماخذ پیشین.
در این گفتار، بخش هایی از مقاله آقای زین العابدین ابراهیمی که در دائرة المعارف بزرگ اسلامی ذیل احسایی با استناد به مدارک و منابع مذکور آمده، استفاده شده است، چنان که مصادر دیگر هم مورد توجه قرار گرفت.
5. میان «داغر» و پدرش رمضان، نزاعی درگرفت و «داغر» منطقه زندگی پدر را ترک گفت و در مطیرفی (یکی از روستاهای احساء) سکونت گزید. اجداد شیخ احمد، تا داغر چنین است: احمد بن زین الدین بن ابراهیم بن صقر بن ابراهیم بن داغر . ر. ک: شیخی گری بابی گری از نظر فلسفه، تاریخ و اجتماع، مرتضی مدرس چهاردهی، ص 7.
6. ر. ک: شرح احوال شیخ احمد احسایی، عبدالله احسایی، ترجمه محمد طاهر کرمانی، کرمان، سال 1387 ه ق، ص 133- 134.
7. همان، ص 134.
8. همان، ص 134- 136.
9. همان، ص 139- 141.
10. ر. ک: قصص العلماء، تنکابنی، ص 35.
11. ر. ک: شرح منظومه سبزواری، ج 2، ص 65.
12. شرح احوال شیخ احمد احسایی، همان، ص 19- 23.
13. وی از سال 1212 تا 1250 ه ق سلطنت کرد.
14. برای متن یکی از نامه ها ر. ک: فهرست کتاب مشایخ عظام، همان، ص 166.
15. شرح احوال شیخ احمد احسایی، همان، ص 26- 40.
16. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 6، ص 662.
17. همان، ص 663 به نقل از: اجازات الشیخ احمد الاحسایی، حسین علی محفوظ، صص 37- 40، نجف، 1390 ق/1971 م.
18. همان، به نقل از: انوار البدرین، علی بحرانی، به کوشش محمد علی طبسی، نجف، 1377 ه ق، ص 406- 407; «چند اجازه » ، احمد احسایی، ص 1 و 2، 7; دلیل المتحیرین، سید کاظم رشتی، صص 51- 55.
19. ر. ک: فهرست کتب مشایخ عظام، ابوالقاسم ابراهیمی، کرمان، چاپخانه سعادت، ص 115 و....
20. ر. ک: «اللمعات » ، حسن گوهر، صص 39- 40.
21. انوار البدرین، همان، ص 407.
22. لباب الالقاب، حبیب الله شریف کاشانی، ص 54، تهران، 1378 ه ق.
23. ر. ک: الذریعة، ج 11، ص 18.
24. فهرست تصانیف شیخ احمد الاحسایی، ریاض طاهر، ج 1، ص 29، کربلا، مکتبة الحائری العامة.
25. مقدمه بر شرح الزیارة، عبدالرضا ابراهیمی، ص 24.
26. چند اجازه، همان، ص 1 و 6.
27. الذریعه، ج 1، ص 141; کشف الحجب و الاستار، اعجاز حسین کنتوری، ص 20، کلکته، 1330 ه ق.
28. ر. ک: رسالة فی ترجمة الشیخ علی نقی الاحسائی، علی حائری اسکویی، (همراه عقیدة الشیعه)، صص 95- 96، کربلا، 1384 ه ق.
29. ر. ک: فهرست کتب مشایخ عظام، همان، ص 141.
30. قصص العلماء، صص 30- 66.
31. همان، ص 44.
32. اعیان الشیعه، ج 2، ص 590.
33. ر. ک: شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، ج 3، صص 217- 219.
34. ر. ک: شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، ج 3، صص 65، 296- 298; ج 4، ص 47 و 48، 78- 80; مجموعة الرسائل، ص 323.
35. همان.
36. قصص العلماء، ص 55.
37. همان، ص 48.
38. همان، صص 48- 50.
39. شرح العرشیة، ص 324.
40. برای توضیح بیشتر این قصه ر. ک: قصص العلماء، ص 50.
41. تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضی زبیدی، ج 5، ص 71.
42. نجم (53)، آیه 3 و 4.
43. ر. ک: بحارالانوار، ج 25، ص 312; ج 3، ص 344; ج 101، ص 342.
44. ر. ک: همان، صص 326- 350.
45. ر. ک: همان، صص 347- 350.
46. ر. ک: همان، ص 273، 228، 337; ج 44، ص 271.
47. همان، ج 102، ص 103.
48. مصفنات الشیخ المفید، تصحیح الاعتقاد، ج 5، صص 133- 134.
49. الاعتقادات، ص 97.
50. ر. ک: المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله اشعری قمی، صص 60- 61; مقالات الاسلامیین، ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری، ص 14.
51. ر. ک: المقالات و الفرق، همان، ص 92; فرق الشیعه، نوبختی، ص 93; و نیز کاربرد «مقصر» و «تقصیر» نسبت به عده ای از محدثان، ر. ک: بحارالانوار، ج 25، صص 345- 346.
52. بحارالانوار، ج 25، ص 301.
53. همان، صص 276- 277.
54. همان، ص 328.
55. همان، ص 329.
56. حشر (59)، آیه 7.
57. همان، ص 328.
58. خوانندگان گرامی را به مطالعه کتاب تحقیقی «غالیان یا کاوشی در جریان ها و برآیندها» نوشته نعمت الله صفری فروشانی، توصیه می کنیم. چنان که ما در برخی مباحث از فصل دوم و سوم آن بهره گرفتیم.
پدید آورنده: عز الدین رضانژاد
مجله انتظار
خالقیت حضرت علی (ع) از نگاه شیخیه
کوتاه و خواندنی
بهائیت در ایران برداشت شده از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب: شیخیه معتقد است که حضرت علی (علیه السلام) خالق آسمان و زمین است و میگویند خود حضرت بر بالای منبر این جمله را فرمودند: «أنا خالق السموات و الارض،[۱] من خالق آسمان و زمین هستم». علمای شیعه اين حديث را جعلی دانسته اند و بارها با این اعتقاد مخالفت کردهاند و آن را مصداق بارز شرک، کفر و غلوّ در حق ائمه (علیهم السلام) دانستهاند. در این مقاله به خواست خداوند متعال به نقد این موضوع خواهیم پرداخت.
خالقیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) توسط علمای شیعه به ادلهی مختلف (عقل و نقل) مردود شده است. از جملهی آن ادله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱ –لازمهی این اعتقاد آن است که حضرت قبل از اینکه به دنیا آمده باشد، پدر و مادر خود و تمام کسانی را که قبل از وی زندگی میکردهاند، خلق کرده باشد و همچنین لازم میآید تمام انبیای قبل از حضرت، خالق خود را نشناخته باشند و همچنین لازم میآید پیامبر اکرم (صلوات الله علیه) خالق خود را، وصی خود قرار داده باشد؛ حال آنکه همهی این موارد خلاف عقل و ضرورت است.
۲ –در صورتی که حضرت علی (علیه السلام) خالق باشد، پس انتخاب حضرت محمد (صلوات الله علیه) به عنوان پیامبر و انتخاب حضرت علی (علیه السلام) به عنوان وصی و جانشین وی، ترجیح مرجوح بر راجح است که خلاف عقل است.
۳ –خداوند متعال در قرآن میفرماید: «وَ لَئنِ سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الحَْمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثرَُهُمْ لَا يَعْلَمُون [لقمان/۲۵] و اگر از مشرکین سؤال کنی که چه کسی آسمان و زمین را خلق کرده است؟ هر آینه میگویند: الله» و آیات دیگری هم در قرآن وجود دارد که خالقیت را از آن خداوند متعال میداند.
۴ –این روایت کذب محض، افترا و دروغ است و توسط یک شخص صوفی مسلک نقل شده است و علمای بزرگ شیعه همچون کلینی و مجلسی و دیگران آن را نقل نکردهاند.[۲]
۵ –در آن زمان که بسیاری از مردم، خلافت حضرت علی (علیه السلام) را قبول نداشتند و او را کافر میپنداشتند، چگونه ممکن است حضرت علی (علیه السلام) چنین ادعایی کرده باشد و چنانچه حضرت چنین ادعایی را میکرد، قطعاً توسط گروههای افراطی آن زمان به قتل میرسیدند.[۳]
علاوه بر این موارد، ادلهی عقلی، آیات و روایات متعدد دیگری در خصوص رد این اعتقاد وجود دارد که میتوان به آنها استناد کرد که این مقاله گنجایش آن را ندارد.
والا بودن جایگاه حضرت علی (علیه السلام) در عالم امکان و در عوالم نامحدود هستی، امری مسلّم و غیر قابل انکار است؛ اما قائل شدن به مقاماتی، همچون مقام خالقیت و...، که باعث غلوّ در حق ایشان و دیگر اهل بیت (علیهم السلام) میشود، امری خلاف ضرورت و بر خلاف دین مبین اسلام است و خود اهل بیت (علیه السلام) ما را از انجام چنین کاری منع کردهاند.[۴] فرقهی شیخیه بدون توجه به فرمایشات ائمه اطهار (علیهم السلام) در این منجلاب گرفتار آمده است.
پینوشت:
[۱]. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به: محمد بن سلیمان تنکابنی، قصص العلما، تهران، بینا، ۱۳۸۹ش، محمد صالحی مجرد، ص ۱۲۴-۱۱۸؛ مقالهی:مناظره مرحوم بروجردی و کریمخان کرمانی
[۲]. محمد بن سلیمان تنکابنی، قصص العلما، تهران،بینا، ۱۳۸۹ش، محمد صالحی مجرد،ص ۱۲۱.
[۳]. همان، ص ۱۲۴.
[۴]. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴، ص ۳۰۳؛ جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به مقالهی:غلو شیخیه در حق پیامبر و اهل بیت
نقش حروف حی در پیدایش بابیت
بهائیت در ایران برداشت شده از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب : سید کاظم رشتی،[۱] جانشین بلافصل احسایی، در سال ۱۲۶۰ ه.ق. بدون اینکه برای بعد از خود جانشینی انتخاب کند از دنیا رفت؛ لذا بین شاگردانش در مسألهی جانشینی اختلاف صورت گرفت. علیمحمد شیرازی توانست با حمایتهای همه جانبهی حروف حی [۲] که در واقع همان شاگردان مکتب شیخیه بودند، فرقهی بابیت را تأسیس کند. در این مقاله سعی داریم به خواست خداوند متعال به نقش حروف حی در پیدایش بابیت بپردازیم.
بعد وفات سید کاظم رشتی، شاگردان وی تصمیم گرفتند طبق وصیت مؤکد استاد خود، به دنبال مهدی موعود (ارواحنا فداه) بگردند تا نام و نشانی از او بیابند. به همین جهت ملا حسین بشرویه [۳] به همراه دو نفر، ملا علی بسطامی [۴] به همراه دوازده نفر و ملا محمدعلی بارفروش [۵] به جهت پیدا کردن مهدی موعود (ارواحنا فداه)، ترک وطن کرده و در اطراف و اکناف به دنبال حضرت به تفحص پرداختند. در ابتدا ملا حسین بشرویه در شیراز به گمان خود به وصال یار نائل آمد و با نائب امام زمان [مراد علی محمد شیرازی است] ملاقات کرد و بعد از ایمان آوردن به وی، علیمحمد خود را «باب» و ملا حسین را «باب الباب» معرفی کرد. بعد از مدتی ملا علی بسطامی نیز وارد شیراز شد و به همراه دوازده نفر دیگر، به علی محمد ایمان آوردند و او را باب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دانستند و در آخر قدوس وارد شیراز شد و به باب ایمان آورد. اینگونه بود که ۱۸ نفر از شاگردان رشتی دور علیمحمد باب را گرفتند و به او ایمان آوردند و علیمحمد نام آنها را «حروف حی» گذاشت.[۶]
به گفتهی تاریخ نبیل، علی محمد شیرازی منتظر آن بود که ۱۸ نفر به او ایمان آوردند تا ادعاهای دروغین خود را اظهار کند. وی به نقل از علیمحمد مینویسد: «بايد ١٨ نفر به من مؤمن شوند... آنوقت يکی از آنها را انتخاب ميکنم که با من در سفر مکّه همراهی کند. در مکّه امر الهی را به شريف مکّه ابلاغ خواهم کرد و از آنجا به کوفه خواهم رفت. در مسجد کوفه امر الهی را آشکار خواهم ساخت».[۷]
ایمان آوردن حروف حی، یا همان شاگردان مکتب شیخیه، به علیمحمد شیرازی و حمایتهای بی دریغ آنها از وی، فرصت را برای علیمحمد فراهم آورد تا وی توطئهی ایجاد شجرهی خبیثهی بابیت را بنا گذارد و خود را باب امام زمان «عج» معرفی کند و بعد از مدتی ادعای مهدویت، نبوت و الوهیت کند.
پینوشت:
[۱]. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به مقالهی:سیری در زندگی سید کاظم رشتی
[۲]. حروف حی، لقب هجده تن از شاگردان مکتب شیخیه است که بعد از وفات سید کاظم رشتی، اطرافعلیمحمد شیرازی جمع شدند و به حمایت از وی پرداختند. این لقب را باب برای پیروان خود انتخاب کرد. در منابع بابی و بهائی دربارهی جایگاه علمی حروف حی، اغراقهای عجیبی شده است. علیمحمد باب در آثارشبرای پیروان خود، مقامات فوق تصور قایل شده است. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به: هوشنگ گهرریز، حروف حی، ص ۲۳.
[۳]. عدهای ملا حسین بشرویه را بزرگترین شاگرد سید کاظم رشتی میدانند و برای همین بعد از اینکه سید کاظم از دنیا رفت، دور او جمع شدند و راه چاره خواستند. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به: عبدالحمید اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۳۶.
[۴]. ملا علی بسطامی از مشاهیر شاگردان رشتی بوده است که اطلاعاتش دربارهی تعالیم شیخ و سید فراوان بوده است و عدهای او را بالاتر از ملا حسین بشرویه میدانستند. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به: عبدالحمید اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۴۰.
[۵]. ملا محمد علی بارفروش ملقب به قدوس از جمله شاگردان رشتی بوده است که طبق نقل تاریخ نبیل، سید کاظم آرزو داشته تا خادم او محسوب شود. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به: عبدالحمید اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۵۸.
[۶]. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به مقالهی:شیخیه زمینه ساز بابیه
[۷]. عبدالحمید اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۵۰-۵۲.
آشنائی با کتاب ایقان (قسمت اول)
کتابشناسی کتاب ایقان
بهائیت در ایران: کتاب ایقانبه گفتهیشوقی افندیبزرگترین و قدیمیترین کتاببهائیتمحسوب میشود. این کتاب توسطمیرزا حسینعلی بهاءبرای اثبات دعاویسیدعلیمحمد بابدر سالهای 1277 یا 1278 یا 1280 هجری قمری نوشته شده است. نویسنده در این کتاب خود راخادم فانیوعبد فانیو برادر کوچکتر خودش را که جانشین باب بودهمصدر امروکلمه مستورو باب رانقطهنامیده است.
این کتاب نشان از اعتقاد راسخ نویسنده به دعاویسیّد بابدارد بدون این که برای خود کوچکترین حق و مقامی قائل باشد. او این کتاب را برای خال و دایی بزرگسیّد بابیعنیسیّد محمّد تاجر شیرازینوشت (موقعی که وی برای زیارت عتبات عالیات به عراق آمده بود) تا او را هم بابی گرداند. امّا این کتاب هیچ تأثیری در او نداشت و همچنان بر عقیده پدران خویش استوار بود تا این که از دنیا رفت و بنا بر وصیّتش درحرم مطهّر حضرت شاهچراغ شیراز مدفون گردید که شاهد بر مسلمانی اوست.
شوقیگفته استمیرزا حسینعلیخواسته است با نوشتن این کتاب گامی در جهت تکمیلکتاب بیانبردارد که قرار بوده در 19 واحد و 361 باب باشد، ولی ناتمام و ناقص بوده و همچنان ناقص مانده است.میرزا حسینعلیدر سال 1308 (یک سال پیش از فوت) پسرشمیرزا محمدعلی غصن اکبررا به همراه میرزا آقاجان خادم منشی حضور را ازعکابهبمبئیفرستاد تا آثار خطی او را به چاپ رساند. او چنین کرد (و از این بابت حقّ بزرگی بر گردن بهائیان دارد اگر چه او را بعدها به خاطر اختلاف باعباس عبدالبهاءپسر دیگر که زمامبهائیانرا بدست گرفتناقضوملعوننامیدند) و بعد از چاپ اعلان نمود، همه نسخ قبلی بی اعتبار است و باید نسخههای دیگر بر اساس آن تصحیح شود.
او این کتاب را بعد از مراجعت ازکوههای سلیمانیهبه بغداد نوشت. زمانی که به خاطر بدبینیهایبابیانبه او به جهت توطئه برای کنار زدن برادر کوچکترش از جانشینیبابناگزیر شده بود با عنوان درویش محمّد بطور ناشناس دوسالی را به آن نواحی به میان دراویش سنّی برود و تأثیر این مجالست و همنشینی با دراویش در عبارات کتابش کاملا پیداست.
استادمحیط طباطبائیمعتقد است این رساله تقلیدی از اسلوب انشای فارسی منسوب بهسیّد باببوده که نویسندهاش میخواسته حقّانیّت امرسیّد بابرا اثبات و در ضمن مشق و تمرینی از کار تکمیلبیان فارسیکرده باشد.در سال 1310 نسخهای دیگر از ایقان انتشار یافت که با این چاپ تفاوتهایی داشت، زیرا دیگر اختلافات درونیبهائیانوازلیانبالا گرفته بود و برخی عباراتبهاءدرایقاندربارهی برادرش میتوانست مستمسک خوبی برایازلیانباشد که خود داستان مفصلی دارد و نیز صدها مورد انتقاد از لحاظ املا و انشا و کیفیت روایت و نقل که باید تصحیح میشد، در این چاپ تغییر یافت.
نقدهای گوناگونی از حیث ادبی و مفهومی بر این کتاب نوشته شده است. بعضی84خطا و بعض دیگر154اغلاط و اختلافات لفظی و معنوی نسخههای چاپی و خطی و برخی تصرفات در آیات قرآنی را نشان داده و مبانی استدلالهای آن را با منطق و عقل نقض کردهاند که در قسمت بعد به آن خواهیم پرداخت.
گفته آمدشوقی افندی، کتابایقانرا بزرگترین و قدیمیترین کتاببهائیتمحسوب مینماید. اینک عین عبارت او را از کتابقرن بدیعجلد دوم صفحهی 147 نقل مینمائیم:
در بین جواهر اسرار مخزونه و لئالی ثمینه مکنونه که از بحر زخار علم و حکمت حضرت بهاءالله ظاهر گردیده اعظم و اقدم آن کتاب مستطابایقاناست که در سنین اخیره دوره اقامت بغداد (1278 هجری قمری مطابق 1862 میلادی) طی دو شبانه روز از قلم مبارک نازل گردیده و با نزول آن بشارت حضرت باب تحقق پذیرفت و وعدهی الهی که حضرت موعود، بیان فارسی را که ناتمام مانده تکمیل خواهد فرمود به انجاز پیوست.
چنانکه ملاحظه میفرمائیدشوقی افندیعباراتاعظمواقدمرا برایایقانبه کار برده و سال نگارش آن را 1278 قمری دانسته و مدت انزال آن رادو شبانه روزذکر نموده است.شوقی افندیبا این عبارتش مرتکب دو خطای عمده شده است:
اولاً:به کار بردن عبارت متممبیان فارسیبرایایقان، نادرست است به این دلیل که بیان فارسی و عربی طبق گفتهیسید بابقرار بوده 361 باب داشته باشد (19 واحد که هر واحد 19 باب داشته باشد) در حالیکه باب فقط توانست 162بابازبیانفارسی (باب دهم از واحد نهم) و 209 باب از بیان عربی (آخر واحدیازدهم) را بنویسد و اضافه شدن دو باب ایقان به162 باب بیان فارسی دردی را نمیگشاید و هنوز تا 361 باب وعده داده شده توسط باب که موعود بیان میبایست تکمیل کند 197 باب کم دارد. پس معلوم است بایدبابیاندنبال کس دیگری به عنوانموعود بیانباشند تا واقعاً بیان فارسی و عربی را تکمیل کند تا وعدهیباببه انجاز رسیده باشد و کتاب او متمم بیان فارسی باشد. تازه هنوز تتمیم بیان عربی روی زمین مانده است که آن خود موضوع را پیچیدهتر میکند!!
ثانیاً:خطای دیگرشوقی افندیاین است که وی سال نگارشایقانرا سال 1278 دانسته است و حتماً این را از عبارت خودمیرزا حسینعلیدرایقاناستفاده کرده که میگوید:
هیجده سنه میگذرد که بلایا از جمیع جهات مثل باران بر آنها (بابیها) باریده.
که با اضافه کردن 18 به 1260 (سال اعلام بابیت باب) سال 1278به دست میآید. اماشوقی افندییادش رفته که خود میرزا در جای دیگر همین کتاب میگوید:
باری هزار و دویست و هشتاد سنه از ظهور نقطه فرقان گذشت.
و به این ترتیب زمان نگارشایقانرا حداقل تا سال 1280 مستمر و ادامهدار ذکر نموده است! یعنی نگارشایقانحداقل دو سال طول کشیده است از سال 1278 تا 1280؛ و بدین ترتیب ادّعای نوشته شدنایقاندردو شبانه روزتوسطشوقیامری خلاف واقع و ادعایی گزاف مینماید وبهائیانرا با چالش جدی روبرو میسازد و سخن رهبر آخرشان را در مورد اعظم کتببهائیانبیاعتبار میکند.
نکتهی دیگری که در قسمت نخست آمد ایمان داییسید باباست:
گفته شدرساله خالویهکه بعدهاایقاننامیده شد رامیرزا حسینعلیبرای دعوت داییسید باب(سید محمد تاجر شیرازی) نوشت تا او را به دعوت جدید مؤمن گرداند. علیرغم ادعایعبدالبهاءدر مورد ایمان آوردن نامبرده، مورخان او را تا آخر عمر مسلمانی معتقد و نهبابیشمردهاند.
محقّق گرانمایه استادسیدمحمد محیط طباطبائیدر دو مقاله ممتع خود که در سایت بهایی پژوهی آمده در این زمینه تحقیقاتی نمودهاند و شواهدی گویا نشان دادهاند. به نقل از کتب مورخانی همچونتذکره فسائیدر ذکر رجال شیراز و مدفون شدن نام برده طبق وصیتش در جوار حرم حضرت شاهچراغ در کنار اجدادش. و اگر اوبابیمیشده همچون رویهی سایربابیانمثل اصحاببدشتو ضوضاهای سهگانه از دید همشهریان و مورخان مخفی نمیمانده است. گرچه فرضاً ایمان هم آورده باشد دلیل درستی مطالبایقاننمیتوانست باشد و باید خود مطالبایقانمورد ارزیابی واقع گردد که در قسمت بعد به آن خواهیم پرداخت.
چنان که از مطالبایقانبرمیآید نویسنده در هنگام نوشتن آن، اعتقاد جزم به دعاویسید باب داشته، اسلام را منسوخ و دورهی قرآن را پایان یافته و دین جدید را شرعبیانو کتاب آسمانی این آئین رابیانواحکام آن را واجب الاتباع میدانسته است. اوبابرا در ردیف انبیای اولواالعزم و بلکه بالاتر از آنها میدانسته و در آن زمان برای خودش هیچگونه ادعائی نداشته و مانند سایربابیانپیرو شرعباببوده و او را ترویج مینموده است. در این کتابمیرزا حسینعلی،سید بابرابحر البحور و جوهر الجواهر و سلطان السلاطین و مظهر وجود و معبود و جمال ازلی و بحر علم لدنی و نقطهی وجود و طلعت محمودمیدانسته و خودش را نسبت به اوعبدیاخادم فانیمیشمرده و جانشینبابرامیرزا یحیی ازل(برادر کوچکتر خودش) میدانسته و او رامصدر امرنامیده و آن دوره رادوران صبح ازلمیشمرده و خود را متشرع به شرعبیانو مطیعمیرزا یحیی ازلجلوه میداده است. در صفحهی 76 میگوید:
مقصود از این بیانات واضحه اثبات سلطنت آن سلطان السلاطین بود.
و در صفحهی 139 میگوید:
رب اعلی روح ماسواه فداه بخصوص جمیع علمای هر بلدی توقیعی صادر فرمودند.
و در صفحهی 76 خود راخادم درگاه و خادم فانیوبابرانقطهی وجود و طلعت محمودخوانده است. و در صفحهی 154 میگوید:
و این عبد در کمال رضا جان برکف حاضرم.
در همین جاازلرا مصدر امر خوانده و در محلّ دیگرمحبوب و یار پنهانی و مستور جهانیدانسته است. اگر چه وقتی او را کنار زده و خودش جایبابرا گرفت درکتاب بدیعهرچه توانست از سب و لعن و نسبتهای ناشایست نثار او کرد. نسبتهایی که لایق اراذل و اوباش است. برخی پژوهشگران نوشتهانداز همین دورنگی و تذبذب در عقیده و گفتار میتوان ادراک نمود کهبهاءاللهپیغمبر نیست بلکه یک نفر بشر معتدل و موزون و یک فرد مودب با وجدان هم نیست و گرنه به برادرش این همه حرف زشت نمیزد.در آینده ما از این موضوع هم سخن خواهیم گفت. امّا در مورد اغلاط و اختلافات ایقان محقق گرانمایه استادمحیط طباطبائیمیفرمایند:
اینک در خاتمه نظر خوانندگان را دربارهی اغلاط و اختلافات لفظی و معنوی نسخههای چاپی و خطی ایقانبه این چند نکته جلب میکنم:
1- شیخ عبدالسلام آخوند زاده در رسالهی مدافعه و مطالعه خود نه بر مبنای اساسی استدلال ایشان را هدف انتقاد منطقی و کلامی قرار داده، ولی به نقاط ایراد لفظی و معنوی از عبارات ایقان نظری نیفکنده است و به میرزا ابوالفضل و خطیب حلبی مجال آن را داده است که یکی از تغافل شیخ بر خود ببالد و دیگری با نقل صد و پنجاه و اندی غلط ادبی گوش مدّعی را بمالد.
2- آقای محمّد رضای افضل که ایقان چاپ اصلاح شده 1318 قاهره را مورد مطالعه قرار داده هشتاد و چهار خطای آن را در کتاب مطبوع «فلتات و خطئات» بر شمرده است.
3- آقای ابوتراب هدائی در چاپ سوم از کتاب «این دین نیست» چهارصد و پنجاه مورد تفاوت یا تصحیح میان یک نسخهی خطی از کتاب ایقان که در دست داشته با نسخه چاپ اول سربی قاهره یافته و در برابرهم در جدولی نهاده است. علاوه بر آن در ضمن نقل ده آیه از قرآن کریم تصرّفاتی یافته و نوشته است.
4- عدهای از جوانان فاضل پژوهشگر در تهران از مقابله دقیق چاپ اول ایقان با پنج چاپ دیگرجدولی فراهم آوردهاند که 484 مورد اختلاف را در آن جدول قید کردهاند.
5- خطیب فاضل آقای حاجی شیخ محمود حلبی علاوه بر نقل جدول اختلافات مزبور، صد و پنجاه و چهار غلط ادبی از متن ایقان بیرون آورده و در کتاب «پژوهش جامع دربارهی ایقان» تألیف خود به تفصیل یاد کرده است. شاید دیگری در ضمن مراجعهی تازهای به موارد دیگری هم بر بخورد. چنان که یکی از دوستان فاضل نویسنده در ضمن مراجعه به آخرین صفحه از چاپ اول وقتی نظری برعبارت عربی «المنزول من الباء و الهاء» افتاد که در همه نسخ خطی و چاپی به همین صورت وارد است بر ذکر کلمه «منزول» به جای «نازل» اعتراضی داشت که در جدول اغلاط ادبی خطیب حلبی هم ذکر شده بود؛ ولی حذف حرف «الف» از آخر عبارت «الباء و والهاء» را قابل توجیه و تعلیل نمیدانست و میگفت در پایان غالب نسخههای خطی و چاپی ایقان و در کنار آن از دو حرف ب و هـ صورت رقمی امضای میرزا حسینعلی با اعداد 152 به چشم میرسد و وجود عدد «1» در آخر امضاء به یاد آورندهی حذف بی جهت «الف» دنبالهی ب و هـ متن کتاب است.
اینک دست به دعا برداشته و از خداوند تبارک و تعالی میطلبیم:
ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب. 25 محرم سنهی 1398هجری.
(پایان مطالب استاد محیط طباطبائی)
بحث کتابشناسی را همین جا خاتمه داده و در قسمت بعد نگاهی به مطالب کتاب میاندازیم و به ارزیابی آن میپردازیم.