مقالات بهائیت (3597)
تاریخی آکنده از فساد و وابستگی
بهائیت در ایران:فاصله و مغایرتی که میان کشورهای استعماری و کشورهای تحت سلطه در اندیشه و منش وجود داشته، «تاثیرگذاری» را به عنوان اولویت نخست آنها مطرح کرده و چگونگی تحقق آن، همچون یک دستور کار، همواره توان فکری و عملی آنان را به خود مشغول کرده است. فرقهگرایی به جهت فقدان اصالت و پیوستگی با بیگانگان، اهرمی مورد اعتنا در این مسیر تلقی شده است و ازهمینرو، فرقههایی چون بهائیت مورد توجه، نفوذ و استفادۀ قدرتهای استعماری اعم از شرقی و غربی بودهاند. مقالۀ پیش رو با استفاده از کتاب مشهور اسماعیل رائین «انشعاب در بهائیت» مروری بر این موارد دارد.
اسماعیل رائین، روزنامهنگار و مورخ آثار آشنای عصر پهلوی است که آثار متعددی در رشتۀ تاریخ معاصر ایران دارد، اما شهرت وی عمدتاً مرهون تحقیقات گستردهای است که در موضوع فراماسونری در ایران و جهان دارد و کتاب سه جلدی او: «فراموشخانه و فراماسونری در ایران»، در زمان انتشار خود، اثری نو و بیبدیل در این زمینه محسوب میگشت.
«انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربّانی»،[1] یکی از آخرین آثار تحقیقی رائین است که به موضوع بهائیت (و بابیت) و پیوندهای استعماری و اختلافات داخلی آن اختصاص دارد.
اسماعیل رائین در این کتاب سعی کرده است به دور از تعصب و گرایش فکری خاص، جریان بهائیت را با ارائۀ اسناد و مدارک معتبر در سه محور کلی بررسی کند: 1ــ انشعاب و اختلاف در بین بهائیان؛ 2ــ موضعگیری کشورهای روسیه، انگلیس، امریکا و اسرائیل در قبال آنها؛ 3ــ نفوذ در مراکز دولتی و مداخله در امور سیاسی.
1ــ انشعاب و اختلاف در بهائیت
محور اصلی کتاب رائین، نشان دادن اختلافات و انشعاباتی است که در این فرقه به وجود آمده است. این نکته از آن رو شایان اهمیت است که گویی انشعاب و دستهبندی، از آغاز، جزئی تفکیکناپذیر از بهائیت و بهائیگری بوده است، کما اینکه هنوز سیزده سال از مرگ میرزا علیمحمد شیرازی (باب) نمیگذشت که اولین انشعاب کلان، با پیدایش فرقههای بهائی و ازلی در این جمع آغاز شد، و افرادی را که تا دیروز دست در دست یکدیگر در برابر قوای دولتی و همۀ جامعه میایستادند و کشته میدادند، به دو دستۀ کینهتوز و دشمن مبدل ساخت که همۀ نیروی خود را صرف انهدام یکدیگر میکردند و گاه با خوراندن سم یا سوءقصدهای گوناگون به حریف، یکدیگر را از میان برمیداشتند. کار جدایی و افتراق بدانجا کشید که حتی گروهی، روحیه ماکسول را متهم کردند که وی شوهر خود (شوقی ربانی) را مسموم کرده است.
نویسندۀ «تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی» نوشته است: «احمد سهراب از فرمان شوقی سرباز زد و وصیّتنامه (انتصاب شوقی به جانشینی عبدالبهاء) را ساختگی تلقی نمود و طرفدارانی پیدا کرد که به نام سهرابیان نامیده میشوند و بهائیان امریکا عموماً پیرو او میباشند. پس از مرگ شوقی نیز شخصی به نام میسن ریمی که شوقی او را به لقب پرزیدنت مفتخر نموده ادعا نمود که (ولی امرالله) میباشد و طرفدارانی در برخی کشورها پیدا کرد. جمشید معانی در اندونزی ادعای جدید نمود و خود را (سماءالله) نامید. بنابراین فرقههای ذیل را از بدو پیدایش میرزا علیمحمد باب تاکنون میتوان نام برد: بابی، ازلی، بیانی، مرآتی، بهائی، ثابتین، ناقضین، سهرابی، طرفداران میسن ریمی، جمشیدی و... .»[2]
همین اختلافنظرها و تشتت آرا، همراه دیگر عوامل، باعث شد بهائیت که خود را دین و آیین تازهای میداند، و نخستین ویژگی یک آیین اعلام آن و تبلیغ در میان گروههای مختلف مردم است، به صورت جامعهای بسته و نیمهسری درآید. میسن ریمی که خود را جانشین شوقی ربانی، و دومین ولیّ امر، میدانست نوشته است: «لازم میداند که حقایق مودعهای را که جنبۀ عمومی داشته و در عین حال سرّی نباشد، به استماع یاران جامعه سامیه بینالمللی بهائی برساند. درحالیکه به هیچ عنوان چنین قصدی ندارم که مقاصد و مطالبی را که جنبۀ سرّی داشته باشد در معرض افکار عمومی اهل بهاء قرار دهم؛ زیرا در ارض اقدس در این اوان هیأت ایادیان اکثراً و بالاتفاق مصمم گردیدند که کلیات تصمیمات و اقداماتی که معمول میدارند بایستی صرفاً جنبۀ سرّی داشته و غیر از بیست و هفت نفس ایادیان، در خارج میان مؤمنین و مؤمنات و بهطور کلی جامعه امر به هر عنوان بسط و توسعه نیافته و افشاء نگردد.»[3]
2ــ موضعگیری دولتهای استکباری در قبال بهائیان
الف) روسیۀ تزاری:
چندی بعد از اعدام باب در تبریز، سه تن از بهائیان به ناصرالدینشاه سوء قصد کردند، ولی این سوءقصد، نافرجام ماند و مرتکبان آن، دستگیر شدند. حسینعلی بهاء در آن زمان نهایت کوشش را به کار برد تا مداخلۀ خود را در امر سوءقصد انکار کند، ولی پناهنده شدن او به سفارت روس و حمایت علنی سفیر روسیۀ تزاری از وی سبب شد شاه ایران، مهد علیا (مادر شاه) و سایر درباریان بیشتر به وی مظنون شوند و طرح توطئۀ سوءقصد را از جانب او بدانند. در تاریخ «نبیل زرندی» (این تاریخ از آن رو اهمیت دارد که اکثر صفحات آن، نقل قول از خاطرات عبدالبهاء میباشد، به ویژه آنکه تمام متن تاریخ را بعد از تکمیل، خود عبدالبهاء ملاحظه و تصویب نموده است.) چنین آمده است: «حضرت بهاءالله سواره به سمت اردوگاه شاه، که در نیاوران بود، حرکت کردند، در بین راه به سفارت روس، که در زرگنده نزدیک نیاوران بود، رفتند. میرزا مجید، منشی سفارت روس، از او مهمانی و پذیرایی نمود، جمعی از خادمین حاجی علیخان حاجبالدوله [فرّاشباشی ناصرالدینشاه]، حضرت بهاءالله را شناختند و او را از توقف حضرت بهاءالله در منزل منشی سفارت روس آگاه ساختند... فوراً مأموری فرستاد تا بهاءالله را از سفارت تحویل گرفته به نزد شاه بیاورد. سفیر روس از تسلیم بهاءالله به مأمور شاه امتناع ورزید و به بهاءالله گفت که به منزل صدراعظم بروید و کاغذی به صدراعظم نوشت که باید بهاءالله را از طرف من پذیرایی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایی، و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثهای رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود.»[4]
شوقی ربانی، چهارمین پیشوای بهائیت، بعد از شرح واقعه گفته است: «... سفیر روس از تسلیم بهاءالله امتناع ورزید و از هیکل مبارک تقاضا نمود که به خانۀ صدراعظم تشریف ببرند. ضمناً از مشارالیه به طور صریح و رسمی خواستار گردید امانتی را که دولت روس به وی میسپارد در حفظ و حراست او بکوشد.»[5]
این اعترافات به روشنی نشان میدهد که نه تنها پرنس دالگورکی، سفیر روس، حامی بهائیان بوده، بلکه به طور کلی دولت روسیۀ تزاری از این فرقه حمایت میکرده است. پس از اینکه میرزاحسینعلی بهاء از سفارت روس به زندان منتقل شد، سفیر روس ــ که با استناد به مقررات کاپیتولاسیون از اتباع روس در ایران حمایت میکرد ــ به دفاع از او و تلاش برای نجات جانش برخاست. نویسندۀ بهائی نوشته است: «قنسول [کذا] روس که از دور و نزدیک مراقب احوال بود و از گرفتاری بهاءالله خبر داشت پیغامی شدید به صدراعظم فرستاد و از او خواست که با حضور نمایندۀ روس و حکومت ایران تحقیقات کامل دربارۀ بهاءالله به عمل آید... و حکم نهایی دربارۀ آن محبوس بزرگوار اظهار گردد... و در نتیجه بهاءالله از حبس خلاص شدند.»[6]
امانالله شفا (بهائی مستبصر) نوشته است: «وقتی رابطۀ بهاءالله با آقای کینیاز دالگورکی برای دولت ایران آفتابی شد، دیگر دولت روس نمیتوانست از وجود بهاءالله در ایران برای ادامۀ برنامۀ خود استفاده نماید، و از طرفی اگر ایشان در ایران میماند، ممکن بود به دست مسلمانان کشته شود، این چند موضوع سبب شد که جناب سفیر نقشۀ دیگری بریزد، مقدمات اعزام وی را به جانب دیگر فراهم ساخت، و با وسایلی آنچنان صحنهسازی نمود که میرزا حسینعلی از ایران تبعید گردد، تا در خارج بهتر بتواند به وسیلۀ آن وجود نازنین به هدفهای خویش نایل شود... .»[7]
ب) انگلیس:
در مورد مناسبات انگلیس ــ و کلاً قدرتهای استعماری ــ با باب و بابیگری، دو نظر مختلف بین پژوهشگران وجود دارد. گروهی ظهور فرقۀ باب را از اساس، بر ساختۀ بیگانگان میشمارند و گروه دیگر، مداخلۀ قدرتهای خارجی در این جریان را، پس از پیدایش و گسترش آن میدانند. اما هر دو گروه در این نکته اتفاق نظر دارند که پس از ظهور باب و ایجاد آشوب توسط پیروان وی در نقاط مختلف ایران (نظیر مازندران، یزد و زنجان)، قدرتهای بیگانه (که همواره در پی ماهی گرفتن از آب گلآلودند و نان اختلاف و آشوب بین ملتها و دولتها را میخورند) وارد عمل شدند و هر یک به شیوۀ خاص خود، کوشیدند از این فرقه به سود خویش بهره گیرند.
در سال 1850.م که در شهر یزد بلوای خونینی توسط بابیان به وقوع پیوست و به فرار حاکم شهر و پناه بردن او به ارگ دولتی منجر شد، نخستین گزارش نمایندۀ دولت انگلیس در ایران به وزارت امورخارجۀ آن کشور ارسال گردید که نکتۀ ظریفی را بیان میکرد: «اگر اصول عقاید این واعظ (میرزا علیمحمد باب) که چیز تازهای در بر ندارد، به حال خود گذاشته شود، بدون شک بیاهمیت بودنش معلوم خواهد شد و رو به زوال خواهد گذاشت، تنها شکنجه و عقوبت است که میتواند آنان را از افول و خفّت نجات بخشد... .»[8]
در قضیۀ سوءقصد به ناصرالدینشاه، نمایندۀ انگلیس طی گزارشی که در آن فرقۀ باب را هم معرفی کرده، چنین گفته است: «در کمال اعتماد و اطمینان، تصور و تأیید میشود که سوءقصد نسبت به شاه از انتقام بابیها سرچشمه میگیرد.»[9] یکی از متهمان اصلی این سوءقصد، شخص حسینعلی بهاء (مؤسس بعدی «بهائیت») بود که به همین اتهام، دستگیر و به زندان افکنده شد، ولی ــ چنانکه گذشت ــ با پا در میانی جدی سفیر روسیه از زندان و مرگ نجات یافت و به عراق تبعید شد.
پس از انشعاب بابیه به دو گروه بهائی (اتباع حسینعلی بهاء) و ازلی (اتباع یحیی صبح ازل، برادر بهاء) و تبعید بهائیان توسط دولت عثمانی به عکای فلسطین، تدریجاً انگلیسیها با بهائیان ارتباط برقرار کردند و بهویژه در اواخر دوران جنگ جهانی اول (که امپراتوری روسیه از بین رفت) انگلیسیها به حمایت از بهائیان برخاستند. مهمترین اقدامی که در این ایام انجام شد، دادن لقب «سر» و نشان «نایت هود» از طرف دولت انگلیس به فرزند و جانشین بهاء، عبدالبهاء، بود. شوقی ربانی در این باره گفته است: «پس از اختتام جنگ (جنگ جهانی اول) و اطفای نایرۀ حرب و قتال، اولیای حکومت انگلستان از خدمات گرانبهایی که حضرت عبدالبهاء در آن ایام مظلم نسبت به ساکنین ارض اقدس و تخفیف مصائب و آلام مردم آن سرزمین مبذول فرموده بودند، در مقام تقدیر برآمدند و مراتب احترام و تکریم خویش را با تقدیم لقب ”نایت هود“ و اهدای نشان مخصوص از طرف دولت مذکور حضور مبارک ابراز داشتند.»[10] عبدالبهاء نیز در تأیید دولت انگلیس لوحی صادر کرده که رونوشت آن در جلد سوم کتاب مکاتیب عبدالبهاء آمده است. وی در نامهای برای امپراتوری انگلیس، اینچنین دست به دعا برداشته است: «اللهم ایّد الامپراطور الاعظم جورج الخامس انگلترا بتوفیقاتک الرحمانیه، و ادم ظلّها الضلیل علی هذه الاقلیم الجلیل بعونک و صونک و حمایتک، انک انت العزیز الکریم.»[11] یعنی: «پروردگارا امپراتور بزرگ، ژرژ پنجم، پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانی خود مؤید بدار و سایۀ بلندپایۀ آن کشور را بر این منطقه به یاری و حمایت خویش مستدام بدار. تو نیرومند و عالی و عزیز و کریم میباشی»!
در جنگ جهانی اول، بهائیت علیه عثمانیها با ارتش انگلیس در سرزمین فلسطین همکاری کردند و متقابلاً انگلیسیها مجدّانه از جان عبدالبهاء و خویشاوندان او (در برابر عثمانیها) حمایت نمودند. این مطلب در نوشتۀ شوقی چنین آمده است: «... احبّای انگلستان چون بر خطرات شدیدهای که حیات مبارک (عبدالبهاء) را تهدید میکرد اطلاع یافتند، بلادرنگ برای تأمین سلامت آن وجود اقدس، اقدامات و مساعی لازمه را مبذول داشتند. لرد کرزن و سایر اعضای کابینۀ انگلستان نیز رأساً و مستقیماً از وضع مخاطرهآمیز حیفا استحضار حاصل نمودند. از طرف دیگر لرد لامینگتون با ارسال گزارش فوری و مخصوص به وزارتخارجۀ آن کشور، نظر اولیای امور را به شخصیت و اهمیت مقام عبدالبهاء جلب نمود. و چون این گزارش به لرد بالفور، وزیر امورخارجۀ وقت رسید، در همان یوم وصول، دستور تلگرافی به جنرال آلنبی، سالار سپاه انگلیس در فلسطین، صادر و تأکید نمود که به جمع قوی در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان او بکوشد... .»[12] ارتباط بین بهائیان و انگلیسیها به جایی رسید که پیشوای بهائیت «جان افراد ایرانی را نیز فدای انگلستان» میکرد. عباس افندی در سفر به انگلیس نوشته است: «خوش آمدید، خوش آمدید، اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا و الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام حاصل میشود و نتیجه به درجهای میرسد که به زودی افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا میکنند، و همینطور انگلیس خود را برای ایران فدا مینماید، از اصل، ملت ایران و انگلیس یکی بودند، ... .»[13]
ج) امریکا:
عباس افندی، هنگامی که امریکا را صاحب نفوذ و پیشرفت سریع یافت، به جانب آن روی آورد. او در سفر به امریکا گفته است: «امشب من نهایت سرور دارم که در همچو مجمع و محفلی وارد شدم. من شرقی هستم، الحمدالله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعی میبینم که در روی آنان نور انسانیت در نهایت جلوه و ظهور است...»[14] عباس افندی سپس امریکاییان را تشویق کرده است که به ایران هجوم آورند و در این کشور سرمایهگذاری کنند و به قول نویسندۀ «تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی»: «آقای عباس افندی روزی تمامیت ارضی کشوری را میفروشد که هیچگونه وابستگی بدان نداشته است. و روزی هم دندان طمع دیگران را نسبت به معادن کشور ایران تیز مینماید. هنگامی که به امریکا رفته بود، برای خوشامد آنان گفته: از برای تجارت و منفعت ملت امریکا مملکتی بهتر از ایران نه. چه، که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است. امیدوارم ملت امریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر شود... .»[15]
از طرف دیگر همانطور که شناسایی بهائیت ابتدا در امریکا آغاز شد، در به رسمیت شناختن موقوفات بهائی نیز همین قاره پیشقدم گردید. بدینترتیب که بهائیان امریکایی موفق شدند در مدت کوتاهی عوارض و مالیاتهای موقوفات بهائی را لغو کنند و حتی تسهیلات و مساعدتهایی نیز برای بهائیانی که صرفاً به امور بهائیت مشغول بودند، به وجود آورند. به موجب موافقتنامه و اسنادی که در سالهای 1928، 1929، 1935، 1938، 1939، 1941 و 1942 به تصویب فرمانداران ایالات مختلف رسید، موقوفات بهائی بهنام «محفل مرکزی بهائیان امریکا» یا «رفقای جامعه بهائیت» ثبت شد.[16]
د) اسرائیل
دوران رهبری شوقی افندی (نوه و جانشین عبدالبهاء) در زمان سیطره و «قیمومت» تحمیلی انگلیس بر مردم فلسطین (1920ــ1948) و سپس تشکیل حکومت غاصب اسرائیل (1948) گذشت. شوقی، که در حیفا (از شهرهای فلسطین اشغالی) میزیست، با این دو حکومت، روابط صمیمانه داشت و متقابلاً از حمایتهای بیدریغ آن دو برخوردار بود.
برقراری روابط صمیمانه با دشمنان ملت مسلمان و ستمدیدۀ فلسطین توسط شوقی، دلایل و علل گوناگونی داشت که یکی از آنها، کینۀ عمیق او نسبت به مسلمانان بود که از عصر باب و بهاء به او به ارث رسیده بود و در نوشتههای او ــ به ویژه «لوح قرن» ــ کاملاً بازتاب دارد.
بابیان و بهائیان به علت درگیریهای سخت و خونینی که از همان آغاز پیدایش، با مسلمانان (در ایران) داشتند با پیروان این آیین بیش از دیگران کینهتوزی میکردند و هنوز هم میکنند. در گزارش نمایندۀ انگلیس در ایران به وزارتخارجۀ آن کشور آمده: «گرویدن به بابیگری صحیح است، ولی اعمال زور مجاز نیست مگر به مسلمانان که قتلشان در همۀ موارد مجاز میباشد، زیرا آنها دشمنان باب و مریدانش هستند، و همچنین افول مذهب اسلام تقدیر آسمانی است.»[17] لذا چهارمین پیشوای بهائیت درصدد برآمد با استفاده از اختلافات دیرین مسلمانان و یهودیان، سرزمین اسرائیل را مرکز اصلی بهائیان قرار دهد و دولت یهود را به صورت پناهگاه بلکه تکیهگاه جهانی این فرقه درآورد. از طرف دیگر از مظاهر دشمنی دیرین یهودیان نسبت به مسلمانان این بود که از هر نیروی ضداسلامی حمایت میکردند، مخصوصاً که سرزمین اسرائیل در محاصرۀ کشورهای اسلامی قرار داشت (و هنوز هم دارد)، لذا مسلک بهائیت را جزء مذاهب رسمی در کشور اسرائیل قرار دادند، ضمن اینکه، جلب سرمایهداران بزرگ ــ که بهائیان و مخصوصاً رهبران این فرقه ــ در رأس آنها قرار داشتند و طبعاً سرمایههای خود را در این سرزمین نوبنیاد به کار میانداختند، به سود حکومت جدیدالتأسیس اسرائیل بود. اگر مجموعۀ این عوامل به تدفین رهبران بهائی در این سرزمین افزوده شود ــ که خود مرکز مقدسی برای بهائیان میشود و هر سال گروههای کثیری را با سرمایههای کلان و مخارج گزاف به سوی این سرزمین سرازیر میکند ــ انگیزۀ تفاهم فوقالعاده بهائیان و اسرائیلیان بیشتر و بهتر درک میگردد.
شوقی ربانی طی نقشۀ دهسالۀ خود ضمن هدف بیستوچهارم، حمایت از دولت اسرائیل را بر همۀ دولتهای جهانی ترجیح داده و به بهائیان توصیه کرده است که در تأسیس شعب محافل روحانی و ملی بهائیان فقط: «... در ارض اقدس بر حسب قوانین و مقررات حکومت جدیدالتأسیس اسرائیل ... اینگونه محافل را بهوجود آورید.»[18] اما وقتی به بهائیان ممالک ایران، عراق، انگلستان و آلمان برای تشکیل شعب محافل روحانی و ملی را توصیه نمود، هیچگاه به رعایت قوانین و مقررات این ممالک اشاره نکرده است.
3ــ نفوذ در مراکز دولتی و مداخله در امور سیاسی
بهائیان از آغاز فعالیتهای خود، طی تبلیغاتی که میکردهاند و هنوز هم میکنند، شرکت در امور سیاسی را برای عموم پیروان خود ممنوع اعلام کرد و آنان را از مداخله در سیاست محروم ساختهاند، تا آنجا که حتی شرط ورود و حضور افراد در جامعۀ بهائیت را همین امر قرار دادهاند. اما از همان روزی که پس از اعدام باب، به ناصرالدینشاه سوءقصد شد تا به امروز، کار بهائیان خواه ناخواه، با سیاست پیوند خورده و بارها این امر به اثبات رسیده است که بهائیان ایران، در امور مختلف سیاست ایران مداخله کردهاند و مهمتر از آن، به گروههای سیاسی بینالمللی بستگی دارند. از پناهنده شدن بهاءالله به سفارت روس پس از سوءقصد به ناصرالدینشاه و حمایت علنی سفیر و دولت روسیه از وی (که قبلاً بدان اشاره شد) تا حمایتهای انگلیس و امریکا و خصوصاً رابطۀ میان اسرائیل و بهائیان، همگی نشاندهندۀ ورود این فرقه به عرصۀ سیاست است.
پس از مرگ شوقی افندی، اختلافی که از مدتها پیش بین زعمای بهائیت پیدا شده بود، خصوصاً بر سر تملک و تصاحب میراث او، یکباره از پرده بیرون افتاد و کار شکایت گروههای مخالف از یکدیگر حتی به محکام قضایی و دادگستری نیز کشیده شد. اسماعیل رائین جزئیات یکی از این شکایتها را همراه اسناد آن در کتاب خود آورده و نشان داده است که چگونه بهائیان با سندسازی و تبانی با مأموران دولتی، توانستند با مصالحۀ میراث شوقی به آقای دکتر علیمحمد ورقا و سپس واگذاری آن اموال از طرف وی به شرکت امناء، میراث چند میلیاردی شوقی ربانی در ایران را ــ بدون اینکه حتی مالیات بر ارث یا مالیات بر دو صلح انجامشده را به دولت بپردازند ــ تصاحب کنند و در اختیار گروه مورد نظر خود قرار دهند.[19]
در نمونهای دیگر، مأموران ثبت، گورستان عمومی واقع در امیرآباد تهران (قبرستان گلستان جاوید) را که پلاک 3742 بخش 3 تهران را داشت و به موجب نص صریح قوانین ثبتی متعلق به شهرداری تهران بود، به شرکت بهائیان (شرکت امناء) واگذار کردند، اما آنها با وجود اعتراض شهرداری و شورای عالی ثبت، این گورستان را به قطعات متعدد تقسیم نمودند و به اشخاص مختلف فروختند.[20] سند دیگری که آقای رائین از اعمال نفوذ بهائیان در مراکز دولتی ارائه داده مربوط است به سرشماری عمومی آبان 1345. هر چند بهائیت در ایران به رسمیت شناخته نشدهاند، در آن ایام سران آن با گرفتن پستهای مهم دولتی، به همۀ پیروان این فرقه دستور دادند که هنگام پرسش آمارگران، مذهب خود را رسماً «بهائی» اعلام کنند. از طرف دیگر به دستور مسئولان امر، میبایست از ثبت عنوان «بهائی» در جدول مربوط به دین، خودداری میشد. با وجود این باز هم گروهی از افراد متعصب بهائی، مذهب خود را رسماً «بهائی» قید کردند. یک نمونه از فرم سرشماری را آقای رائین در کتاب خود آورده است که به خانوادۀ آقای شاپور راسخ مربوط میباشد. در این فرم چهار نفر اعضای اصلی خانواده، دین خود را «بهائی» قید کردهاند و فقط مستخدم منزل، پیرو آیین اسلام بوده است. نکتۀ جالب اینکه آقای شاپور راسخ که با چنین تعصبی، بهرغم دستور دولت، مذهب خود را در برگ سرشماری «بهائی» قید کرده، سالها ریاست مرکز سرشماری مرکز آمار ایران را عهدهدار بوده است.[21]
پی نوشتها :
[1]ــ اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، تهران، مؤسسه تحقیقی رائین، بیتا.
[2]ــ همان، صص16ــ15 (به نقل از: مرتضی احمدی، تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، چ سوم، 1346، ص85).
[3]ــ همان، ص199
[4]ــ همان، صص104ــ103، به نقل از تاریخ نبیل زرندی.
[5]ــ همان، ص106 (به نقل از: قرن بدیع، ج 2، ص15)
[6]ــ همان، ص106 و 107 (به نقل از: مرتضی احمدی، تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، همان، ص53)
[7]ــ همان، ص112 (به نقل از: نامهای از سن پالو، ص316)
[8]ــ همان، صص39ــ38
[9]ــ همان، ص65
[10]ــ همان، ص118 (به نقل از: قرن بدیع، ج 3، ص399).
[11]ــ همان، ص121
[12]ــ همان، صص122ــ121
[13]ــ همان، ص123 (به نقل از: خطابات عبدالبهاء، سخنرانی در منزل میس کراپر، ج 1، 1911).
[14]ــ همان، ص124 (به نقل از: خطابات عبدالبهاء، ج اول، ص33)
[15]ــ همان، ص125ــ124 (به نقل از: پرنس دالگورکی یا تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، ص76).
[16]ــ همان، صص251ــ246
[17]ــ همان، ص45
[18]ــ همان، ص170 (به نقل از قرن بدیع، قسمت چهارم، ص162)
[19]ــ همان، صص 289ــ260 و 359ــ317
[20]ــ همان، صص 264ــ262 و 277ــ274 و 293
[21]ــ همان، صص243ــ242
تاریخچه پیدایش باب و بهائیت (قسمت دوم)
با تشکر از علی بورونی نویسنده مطلب
بهائیت در ایران:
تبعید باب به تبریز
تبعید باب به تبریز قبل از این كه سید علیمحمد را به تهران ببرند او را به تبریز روانه كردند و از آن جا به زندان ماكو و چهریق منتقل شد و از همین زندان بود كه نامه های باب به اطراف و اكناف فرستاده میشد و در مدت اقامت باب در زندان ماكو در بین بابیان اختلاف است. میرزاجانی در نقطة الكاف میگوید سه سال بوده ولی عباس افندی (عبدالبهاء) در مقاله سیاح آن را 9 ماه میداند و آیتی (آواره) در كواكب الدریه و اشراق خاوری در تلخیص تاریخ نبیل زرندی نیز آن را 9 ماه دانسته اند. ادعای قائمیت باب در طول این مدت 3 ماه و یا 9 ماه كه در اواخر سال 1246 رخ داد ادعاهای باب از حد بابیت گذشت و چنانچه در نقطة الكاف آمدهاست: "سید باب چون تبعید شد ادعای قائمیت كرد" و در جایی دیگر از این كتاب آمده است: "سنه پنجم (1265 قمری) نقطه قائمیت در هیكل حضرت ذكر ظاهر شد و سماء مشیت گردید" و این ادعا را سید علیمحمد كتباً به مقربان خود اظهار میدارد و بنا به نوشته كتاب ظهور الحق سید باب به عبد الخالق یزدی مینویسید: "انا القائم الذی كنتم بظهوره تنتظرون". و در جایی دیگر برای یكی از خواص خود به نام ملا علی ترشیزی خراسانی معروف به عظیم كه از یاران با وفای باب بوده و حتی در مسافرتها و تبعیدها از باب جدا نمیشده ادعای قائمیت خود را اظهار میدارد. اشراق خاوری در تلخیص تاریخ نبیل زرندی مینویسد: "در شب دوم پس از وصول باب به تبریز حضرت باب جناب عظیم را احضار فرمودند و علناً در نزد او به قائمیت اظهار نمودند. عظیم چون این ادعا را شنید در قبول مردد شد. حضرت باب به او فرمودند من فردا در محضر ولیعهد (ناصر الدین میرزا) و حضور علما و اعیان ادعای خود را علنی خواهم كرد. عظیم گفت من آن شب تا صبح نخوابیدم بالاخره پس از فكر و تأمل به قائمیت او ایمان آوردم چون باب چنین دید گفت: ببین امر چقدر مهم است كه امثال عظیمها به شك میافتند". محاكمه باب در تبریز هنگامی كه غائله باب در بعضی از شهرها و نقاط كشور بالا گرفت و طرفداران او باعث اغتشاشاتی شدند. حكومت وقت تصمیم گرفت كه مجلسی از علمای تبریز تشكیل دهد و در آن جا به امر باب رسیدگی شود. لذا ناصرالدین میرزا ولیعهد محمد شاه مأمور شد كه آن مجلس را بر پا كند و او نیز در نامه ای كه به پدرش (محمد شاه) مینویسد جریان را چنین توضیح میدهد: "هو اللّه تعالی شأنه" قربان خاك پای مبارك شوم درباب "باب" كه فرمان قضا صادر شده بود كه علمای طرفین را حاضر كرده. با او گفتگو نمایند، حسب الحكم همایون محصّل فرستاد. با زنجیر از ارومیه آورده به كاظم خان سپرده و رقعه به جناب مجتهد نوشت كه آمده به ادلّه و براهین و قوانین دین مبین گفت و شنید كنند جناب مجتهد در جواب نوشتند كه از تقریرات جمعی معتمدین و ملاحظه تقریرات این شخص بی دین كفرا و اظهر من الشمس و اوضح من الامس است. بعد از شهادت شهود تكلیف داعی مجددا در گفت و شنید نیست. لهذا جناب آخوند ملا محمود و ملا مرتضی قلی را احضار نمود. در مجلس از نوكران این غلام امیر اصلانخان و میرزا یحیی و كاظم خان نیز ایستادند. اول حاجی ملا محمود پرسید كه: مسموع میشود كه تو میگویی من باب امام هستم و بابم و بعضی كلمات گفته ای كه دلیل بر امام بودن بلكه پیغمبری تو است! گفت: بلی حبیب من و قبله من نایب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ام و شنیده اید راست است، اطاعت من بر شما واجب است به دلیل: "ادخلو الباب سجّدا" ولیكن این كلمات را من نگفته ام آن كه گفته است، گفته است. پرسیدند: گوینده كیست؟ جواب داد: آن كه بكوه طور تجلی كرد. چرا نبود روا از نیكبختی روا باشد انا الحق از درختی من در میان نیست، اینها را خدا گفته است. بنده به منزله شجره طور هستم. آن وقت در او خلق میشد، الان در من خلق میشود و بخدا قسم كسی كه از صدر اسلام تا كنون انتظار او را میكشیدید منم. آن كه چهل هزار از علما منكر او خواهند شد منم. پرسیدند: این حدیث در كدام كتاب است كه چهل هزار از علما منكر او خواهند گشت؟ گفت: اگر چهل هزار نباشد چهار هزار كه هست! مرتضی قلی خان گفت: بسیار خوب تو از این قرار صاحب الامری اما در احادیث هست كه آن حضرت از مكّه ظهور خواهند فرمود و نقبای جن و انس با چهل و پنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد و مواریث انبیاء از قبیل زره داود و نگین سلیمان و ید بیضاء با آن جناب خواهد بود. كو عصای موسی؟ كو ید بیضاء؟ جواب داد كه من مأذون به آوردن اینها نیستم! جناب آخوند ملا محمود گفت: غلط كردی كه بدون اذن آمدی. بعد از آن پرسیدند كه: از معجزات و كرامات چه داری؟ گفت اعجاز من این است كه برای عصای خود آیه نازل میكنم و شروع كرد به خواندن این فقره:
"بسم اللّه الرحمن الرحیم سبحان اللّه القدوس السبوح الذی خلق السموات و الارض كما خلق هذه العصا آیة من آیاته".
اعراب كلمات را به قاعده نحو غلط خوانده، تاء سموات را به فتح خواند. گفتند: به كسر بخوان آنگاه الارض را مكسور خواند. اصلان خان عرض كرد: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد من هم میتوانم تلفیق نمود. عرض كرد: "الحمدللّه الذی خلق العصا كما خلق الصباح و المساء". باب خجل شد، بعد از آن حاجی ملا محمود پرسید: حدیث وارد است كه مأمون از جناب رضا - علیه السلام - سؤال نمود كه دلیل بر خلافت جدّ شما چیست؟ فرمود: آیه "انفسنا" مأمون گفت: "لو لا نسائنا" حضرت فرمود: "لو لا ابنائنا" این سوءال و جواب را تطبیق كن و مقصود را بیان نما؟ ساعتی تأمل نمود و جواب نگفت. بعد از این مسائل از فقه و سایر علوم پرسیدند، جواب گفتن نتوانست حتّی از مسائل بدیهیه فقه از قبیل شك و سهو سؤال نمودند ندانست و سر به زیر افكند و باز از آن سخنان بی معنا آغاز كرد كه همان نورم كه به طور تجلّی كرد زیرا كه در حدیث است كه آن نور نور یكی از شیعیان بوده است. این غلام گفت: از كجا آن شیعه تو بوده ای شاید ملا مرتضی قلی باشد؟! بیشتر شرمگین شد و سر به زیر افكند. چون مجلس گفتگو تمام شد جناب شیخ الاسلام را احضار كرد، باب را چوب مضبوط زد و تنبیه معقول نمود و او به توبه و بازگشت پرداخت و از غلطهای خود انابه كرد و استغاثه كرد و التزام پا به مهر سپرده كه دیگر از این غلطها نكند و الان محبوس و مقید است، منتظر قلم اعلیحضرت اقدس همایون شهریاری روح العالمین فداه است. امر امر همایونی است". و متن این نامه را مرحوم دهخدا در لغت نامه در ذیل كلمه باب و نیز مستر براوون در كتاب مواد تحقیق درباره مذهب باب و نیز ابوالفضل گلپایگانی در كشف الغطاء نوشته است. توبه نامه باب در تبریز پس از این جلسه محاكمه، باب در نوشته ای خطاب به محمد شاه این گونه مینویسد: "فداك روحی، الحمدللّه كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را بر كافه عباد خود شامل گردانیده، بحمداللّه ثم حمدا كه مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرمود، كه به ظهور عطوفتش تفقد از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده، اشهد اللّه من عنده كه این بنده ضعیف را قصدی نیست كه خلاف رضای خداوند و اسلام و اهل ولایت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذكره و نبوت رسولاللّه - صلی اللّه علیه و آله - و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقرّ بر كل ما نزل من عنداللّه است امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر كلماتی كه خلاف رضای او بود از قلم جاری شد غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و این بنده را مطلقاً علمی نیست كه منوط به ادعایی باشد و استغفراللّه ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر، و بعضی مناجات و كلمات كه از لسان جاری شد دلیلش بر هیچ امری نیست و مدعای نیابت خاصه حضرت حجّة اللّه - علیه السلام - را ادعای مبطل میدانم و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر، مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است كه این دعا گو را به الطاف و عنایات و بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند". و السلام. و این توبه نامه هم اكنون در مجلس شورا به خط خود او موجود است و مستر براوون نیز در كتاب مواد تحقیق درباره مذهب باب آن را كلیشه كرده است. در هر حال پس از این توبه نامه باز او را به زندان برگرداندند اما این امر سبب آن نشد كه سید علیمحمد دست از ادعاهای خود بردارد و دوباره سعی در پراكنده نمودن افكار و عقاید خویش به بیرون از زندان نمود. ادعای پیامبری باب سید علیمحمد در كتاب بیان خود این ادعا را این گونه بیان میكند: "از حین ظهور شجره بیان الی ما یغرب، قیامت (آخر دین) رسول اللّه محمد - صلی اللّه علیه و آله - است كه در قرآن خداوند وعده فرموده بود كه اول آن بعد از دو ساعت و یازده دقیقه از شب پنجم جمادی الاولی سنه 1260 كه سنه 1270 بعثت میشود اول قیامت (آخر) قرآن بوده ... چنانكه ظهور قائم آل محمد بعینه همان ظهور رسول اللّه است". و در احسن القصص سوره 52 مینویسد: "و ان كنتم فی ریب مما قد انزل اللّه علی عبدنا هذا فأتوا بأحرف من مثله" یعنی: اگر در آنچه كه خداوند بر بنده ما این (باب) نازل كرده شك دارید چند حرف مانند آن را بیاورید. و احسن القصص همان كتابی است كه در آن خطاب به علما میگوید: "یا معشر العلماء انّ اللّه قد حرّم علیكم بعد هذا الكتاب التدریس فی غیره" یعنی: ای گروه علما خداوند بعد از این كتاب (احسن القصص) تدریس در غیرش را بر شما حرام كرده است!! ادعای خدایی باب ادعاهای باب عاقبت به آن جایی انجامید كه در بیان فارسی، باب اول، واحد اول از خود به عنوان خدایی یاد كرد و این گونه نوشت كه: "كل شیء به این شیء واحد (خودش) بر میگردد و كل شیء به این شیء واحد خلق میشود و این شیء واحد در قیامت بعد نیست مگر من یظهره اللّه الذی ینطق فی كلّ شیء اننی انا اللّه الا انا رب كل شیء، و انّ مادونی خلقی، انّ یاخلقی ایای فاعبدون".
یعنی: من خدا هستم و جز من خدایی نیست و من پروردگار همه پدیدهها میباشم و غیر من هر چه هست آفریده من است. ای مخلوق من مرا پرستش كنید". و در جایی دیگر در كتاب الواح لوح دوّم مینویسد: "اللهم انك انت الهان الإلهین لتؤتین الالوهیة من تشاء و لتنزعن الالوهیة عمن تشاء ... اللّهم انك انت ربّان السماوات و الارض و ما بینهما لتؤتین الربوبیة من تشاء و لتنزعن الربوبیة عمن تشاء". یعنی: پروردگارا تو خدای بزرگ خدایانی و البته عطا میكنی الوهیت را به هر كسی كه میخواهی و میگیری الوهیت را از هر كه اراده كنی و خداوندا تو پروردگار بزرگ آسمانها و زمینی. البته میبخشی ربوبیت را به هر شخصی كه خواستی و منع میكنی آن را از هر كه خواستی. و نیز در رساله للثمرة خطاب به میرزا یحیی (صبح ازل) میگوید: "یا اسم الازل فاشهد علی انه لا اله الا انا العزیز المحبوب" یعنی: ای اسم ازل (میرزا یحیی به ابجد 38 و ازل هم 38 است) گواهی بده بر من كه نیست خدا جز من كه مقتدر و محبوب هستم. اعدام سید علیمحمد باب در اثر چنین كلمات و عقایدی بود كه علما بر آن شدند تا حكم به اعدام وی بدهند ولی با دیدن نوشتجات و رفتار جنون آمیز او به علّت شبهه خلط دماغ و جنون رأی به اعدام وی ندادند ولی هر روز اغتشاشات و درگیریها در بین شیعیان و بابیان بالا میگرفت و منجر به كشته شدن جمعی كثیر میشد. بنابراین وزیر كاردان و با كفایت وقت (مرحوم امیر كبیر) به خاطر رفع این غائله تصمیم به اعدام و تیر باران سید علیمحمد باب گرفت و در سال 1266 در كنار خندق تبریز او را تیرباران كردند. جهتگیری روسیه در تبعید و اعدام باب و امّا همانگونه كه قبلاً ذكر شد سفیر كبیر روسیه با نام دالگوركی نقش به سزایی در حمایت از سید علی محمد داشته است و عامل اصلی توقف سید علی محمد در اصفهان، و سبب جنجال و آشوب راه انداختن در هنگام تبعید او، همین سفیر كبیر بوده است. در زندان ماكو نیز ملاقاتهایی ما بین ایلچی روس و سید حسین یزدی منشی مخصوص و كاتب باب صورت میگرفت، چنانچه در نقطه الكاف آمده است كه ایلچی روس مخصوصاً برای این ملاقات به تبریز میآمده و ملاقاتهای متعددی كرده است. سید حسن یزدی سید حسن یزدی كسی است كه در زندان ماكو و چهریق همراه باب بوده و سمت منشیگری و كتابت را به عهده داشته است. در كتاب مفتاح باب الابواب چنین آمده: "هنگامی كه باب را به تبریز آوردند او نیز همراه باب بود، همین كه محكومیت و اعدام باب قطعی شد، ترس و هراس بر وی مستولی شده چنانكه رنگ از صورتش پریده بود شروع به بیزاری از باب و ناسزا گفتن و لعن به وی نمود تا حدی كه برخواست و آب دهن به روی باب انداخت، در نتیجه آزاد شد ولی بعد از مدّتی دوباره به حزب بهائیان پیوست". گفتگوی دالگوركی با محمد شاه دالگوركی در نوشته هایش موضعگیری خویش را در برابر اعدام باب چنین نقل میكند: "اگر سید را در تهران نگاه میداشتند و سؤالاتی از او میشد یقین داشتم سید آشكارا مطالب را میگفت و مرا رسوا مینمود پس به فكر افتادم كه سید را در خارج از تهران تلف نموده و پس از آن جنجال برپا نمایم. لذا به خدمت شاه رسیدم و گفتم: آیا سیدی كه در تبریز است و ادعای صاحب الزمانی میكند راست میگوید؟ شاه گفت: به ولیعهد نوشتم كه با حضور علما تحقیقاتی از او بنماید. من مترصد بودم تا خبر رسید كه ولیعهد او را احضار و در جواب علما عاجز و درمانده شده و در همان مجلس توبه مینماید، پس من دیدم كه حقیقتاً زحمات چندین سالهام از بین رفته پس به شاه گفتم: اشخاص دروغگو و مزدور را باید به سزای خود رسانید". نقاشی قنسول روس از جسد باب عباس افندی (عبد البهاء) در مقاله سیاح مینویسد: "روز ثانی قنسول روس با نقاشی حاضر شد و نقش آن دو جسد را (جسد باب و محمدعلی نامی از طرفدارانش) به وضعی كه در خندق افتاده بود برداشت". جسد و قبر باب درباره جسد و قبر باب نیز در بین بابیان اختلافاتی به چشم میخورد چنانچه برخی از آنان معتقدند جسد او به "حیفا" برده شده و بعضی مانند میرزاجانی در كتاب نقطة الكاف قائلند كه در تبریز به خاك سپرده شده و مینویسد: "جسم همایون آن سرور را دو روز و دو شب در میدان انداخته بعد از آن، احبا جسم را با حریر سفید پیچیده و نعش را در قبر نهادند و خلاصه آن كه الحال این امر مستور است و هر كس نیز بداند بر او حرام است اظهار آن تا زمانی كه حضرت خداوند مصلحت در اظهار آن بداند". و امّا آیتی در كتاب كشف الحیل این گونه مینگارد كه: "جسد باب در همان تبریز در محلی مجهول و در اطراف خندق مدفون بود و استخوان آن هم خاك شده و كسی راهی به آن نجسته است و این كه بهائیان گویند استخوان او را به حیفا آورده اند و در آن جا دفن كرده اند یك گفتار دور از حقیقت است كه خود من تا چندی باور داشتم و در كتاب تاریخم نوشتم ولی با تجدید نظر یقین كرده ام كه استخوان باب به حیفا نرفته و در تبریز خاك شده است". و امّا در مناهج المعارف (فرهنگ عقاید شیعه) این عبارت آمده است: "القیت جثته الخبیثة عند الكلاب العاویة فاكلن السمكة حتّی رأسها".
كتابهای باب
كتابهایی كه سید علیمحمد باب در طول زندگی و تبعید و زندان نوشته است عبارتند از:
1 ـ احسن القصص (دارای 11 سوره و اولین آنها سوره الملك) در تفسیر سوره یوسف است.
2 ـ زیارت جامعه (محتوی دو زیارت كه با خواندن آنها ائمه اطهار - علیهم السلام - زیارت میشوند).
3 ـ دلایل السبعه (در دو قسمت عربی و فارسی).
4 ـ پنج شأن.
5 ـ صحیفه عدلیه.
6 ـ الواح خط (شامل 20 لوح به خط خودش و سید حسن یزدی كاتبش).
7 ـ رساله للثمره.
8 ـ نه جزوه در تفسیر سوره بقره، حمد، توحید، قدر، عصر و ...
9 ـ بیان عربی.
10 ـ بیان فارسی.
به جمیع كتابهای باب (بیان) گفته میشود.
ماجرای بدشت شاهرود امروز (نسخ اسلام !)
در صفحات قبل راجع به سه تن از پیروان باب به نامهای میرزا یحیی نوری (صبح ازل) و میرزا حسینعلی نوری (بهاء اللّه) و زرین تاج (قرة العین) مطالبی را ذكر كردیم و همچنین گفته شد كه این سه نفر در استمرار عقاید باب نقش بسزایی داشتند. یكی از وقایعی كه در ایام تبعید و اسارت باب رخ داد ماجرای "بدشت" است كه از آن پس فصل تازهای در دیانت بابیت باز شده است و عمده سران آن ماجرا نیز همین سه تن بودهاند. اكنون خلاصه واقعه را از كتاب قاموس توقیع منیع مبارك اشراق خاوری میخوانیم؛ او مینویسد: "در نزدیكی شاهرود امروز، بدشت معلوم و مشهور است ... باری جمال مبارك (حسینعلی نوری) جمعی از اصحاب را كه بالغ بر 81 نفر بوده اند مهمان كرده بودند، و آن انجمن برای دو منظور تشكیل شده بود؛ یكی برای استخلاص حضرت اعلی (علی محمد باب) از حبس ماكو مشورت كنند؛ و دیگر آن كه استقلال شرع بیان (سید علیمحمد) و نسخ شرع سابق (اسلام) ابلاغ شود ... بالاخره شرع بیان و نسخ شریعت اعلام شد (به اصطلاح بهائیان قیامت كبری پدید آمد زیرا آنها روز نسخ دین سابق و اعلام دین جدید را قیامت كبری میخوانند)... تمام جمعیت در دوره توقفشان (كه 22 روز بوده) در بدشت به اسم تازه ای موسوم شدند از جمله خود هیكل مبارك (حسینعلی) به اسم (بهاء اللّه)... در ایام اجتماع یاران در بدشت هر روز یكی از تقالید قدیمه الغاء میشد. یاران نمیدانستند كه این تعبیرات از طرف كیست! معدودی هم در آن ایام به مقام حضرت بهاء اللّه عارف بودند و میدانستند كه او مصدر جمیع این تعبیرات است ... ناگهان حضرت طاهره (قرة العین) بدون حجاب با آرایش و زینت به مجلس ورود فرمودند. حاضرین كه چنین دیدند دچار وحشت شدید گشتند، همه حیران ایستاده بودند زیرا آنچه را منتظر نبودند میدیدند، زیرا معتقد بودند كه حضرت (طاهره) مظهر حضرت فاطمه ـ سلام اللّه علیها ـ است و آن بزرگوار را رمز عفت و عصمت و طهارت میشمردند، عبدالخالق اصفهانی دستمال را در مقابل صورت گرفت و از مقابل طاهره فرار كرد و فریاد زنان دور شد و چند نفر دیگر هم از این امتحان بیرون آمدند و از امر تبری كرده و به عقیده سابق خود برگشتند ... از اجتماع یاران در بدشت مقصود اصلی كه اعلان استقلال امر مبارك بود حاصل گردید." این جریان را آیتی (آواره) در كتاب كواكب الدریه به صورت مفصّلتری چنین نقل میكند: "در سال 1264 ه·· .ق. كبار اصحاب باب یك مصاحبه مهمّی و یك اجتماع و كنكاش فوق العاده ای در دشت بدشت كرده اند كه موضوع عمده آن دو چیز بوده؛ یكی چگونگی نجات و خلاصی نقطه اولی (باب)؛ و دیگر در تكالیف دینیه و این كه آیا فروعات اسلامیه تغییر خواهد كرد یا نه؟ مجمل از این قضیه آن كه چون اصحاب از طهران به جانب خراسان ره فرسا شدند یك دسته به ریاست قدوس (محمدعلی بابی) و باب الباب (ملاحسین بشرویهای) از جلو و دسته دیگر به ریاست بهاء اللّه و قرة العین از عقب میرفتند. دشت به دشت رفتند تا به دشت بدشت رسیدند در آنجا چادرها زدند و خیمه ها برپا كردند و بدشت محفل خوش آب و هوایی است كه واقع شده است بین شاهرود و خراسان و مازندران و نزدیك است به محلی كه آن را هزار جریب میگویند، و اگر چه اخبار تاریخچه در بسیاری از مسائل بدشت ساكت است و افكار ناقلین در این موضوع متشتت، ولی قدر مسلم این است كه عمده مقصد اصحاب در این اجتماع و كنكاش در موضوع آن دو مطلب بوده كه ذكر شد، چه از طرفی باب الباب به ماكو رفته محبوسیت نقطه اولی را دیده و آرزو مینمود كه وسیله نجات حضرتش فراهم شود، و نیز قرةالعین در این اواخر باب مكاتبه با باب را گشوده همواره مراسله مینمود و از توقیعات صادره از ماكو چنین دانسته بود كه وقت حركت و جنبش است، خواه برای تبلیغ و خواه برای انجام خدمات دیگر و در هر صورت خاموش نباید نشست. و امّا ... بهاء اللّه مكاتباتشان با باب استمرار داشت و چنان كه اشاره شد و بشود اكثر از اصحاب پایه قدرش را برتر از ادراك خود شناخته و میشناختند و مشاوره با حضرتش را در هر امر لازمتر از همه چیز میشمردند، و از طرف دیگر اكثر تكالیف مبهم و امور در هم بود. بعضی امر جدید را امری مستقیم و شرعی مستقل میشناختند، و بعضی دیگر آن را تابع شرع اسلام در جزئی وكلّی میدانستند و حتی تغییر در مسایل فروعیه نیز جایز نمیشمردند، و بسیاری از مسایل واقع شد كه تباین و تخالف كلی در انظار پیدا میشد و غالباً قرة العین را حكم كرده، جواب كتبی یا شفاهی از او گرفته، قانع میشدند و او نیز هر چند در ابتدا مستقلاً جوابی نمیداد و اقدامی نمیكرد و اگر چه سرّا هم بود بعد از مذاكره و مشاوره جوابی میداد و اقدامی مینمود. و بعضی از مورخین گفتهاند حتی طلب كردن طاهره را به طهران و اقدام او به این مسافرت برای مسأله بدشت بوده. خلاصه، این دواعی سبب شد كه اصحاب در گوشه فراغت و دشت پر نزهت مجتمع ساختند ... . پس در باب نجات باب تصمیم گرفتند كه مبلغین به اطراف بفرستند و احباب را دعوت به زیارت كنند كه هر كس برای زیارت حضرت به ماكو سفر كند و هر كسی را هر چه مقدور است بردارد و ماكو را تمركز دهند و از آنجا نجات باب را از محمد شاه بطلبند. اگر اجابت شد فبها، و الا به قوّه اجبار، باب را از حبس بیرون آورند؛ ولی حتی المقدور بكوشند كه امر به تعرض و جدال و طغیان و عصیان با دولت نكشد، و چون این مسأله خاتمه یافت و از تصویب گذشت سپس در موضوع احكام فرعیه سخن رفت. بعضی را عقیده این بود كه هر ظهور لاحق، اعظم از سابق است و هر خلفی، اكبر از سلف و بر این قیاس نقطه اولی، اعظم است از انبیای سلف و مختار است در تغییر احكام فرعیه. بعضی دیگر معتقد شدند كه در شریعت اسلام تصرف جایز نیست و حضرت باب مروج و مصلح آن خواهد بود. و قرةالعین از قسم اول بوده، اصرار داشت كه باید به عموم اخطار شود و همه بفهمند كه باب دارای مقام شارعیت است و حتی شروع شود بعضی تصرفات و تغییرات از قبیل افطار صوم رمضان و امثالها وا گر چه قدوس هم مخالف نبود ولی جرأت نداشت این رأی را تصویب نماید، زیرا هم خودش در تعصبات اسلامیه متعصب بود و به سهولت نمیتوانست راضی بشود كه مثلاً صومی را افطار كند و هم توهّم از دیگران داشت كه قبول نكنند و تولید نفاق و اختلاف گردد؛ ولی قرة العین میگفت این كار بالاخره شدنی است و این سخن گفتنی پس هر چه زودتر بهتر، تا هر كس رفتنی است برود و هر كسی ماندنی و فداكار است بماند. پس روزی قرة العین این مسأله را طرح كرد كه به قانون اسلام، ارتداد زنان سبب قتل ایشان نیست، بلكه باید ایشان را نصیحت و پند داد تا از ارتداد خود برگردند و به اسلام بگرایند؛ لهذا من در غیاب قدوس این مطلب را گوشزد اصحاب میكنم اگر مقبول افتاد مقصد حاصل، و الا قدوس سعی نماید كه مرا نصیحت كند كه از این بی عقلی دست بردارم و از كفری كه شده برگردم و توبه نمایم. این رأی نزد خواص پسندیده افتاد و در مجلسی كه قدوس به عنوان سردرد حاضر نشده و بهاء اللّه هم تب و زكامی عارضشان شده بود از حضور معاف بودند، قرة العین پرده برداشت و حقیقت مقصود را گوشزد اصحاب نمود. همهمه در میان اصحاب افتاد. بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند و نزد قدوس رفتند شكایت نمودند. قدوس به چرب زبانی و مهربانی ایشان را خاموش كرد و حكم را موكول به ملاقات طاهره و استطلاعات از حقیقت فرموده و بعد از ملاقات، قرار اخیر این شد كه قرة العین این صحبت را تكرار كند و قدوس را به مباحثه بطلبد و قدوس در مباحثه مجاب و ملزم گردد؛ لهذا روز دیگر چنین كردند و چنان شد كه منظور بود، امّا با وجود الزام و اقحام قدوس باز همهمه و دمدمه فرو ننشست و بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند كه دیگر برنگشتند، ولی آنها كه طاقت نیاورده رفته بودند، سبب فساد شدند و جمعی از مسلمین بر حضرات تاخته، ایشان را مضروب و اموالشان را منهوب كرده، آنها را از آن حدود متواری كردند و آنها با همان تصمیم كه در تمركز به ماكو داشتند از آنجا به سه جهت تقسیم شده، بهاء اللّه و جمعی به طهران، و طاهره با قدوس به مازندران، و بابالباب با معدودی اولاً به مازندران بعدا به خراسان رهسپار شدند." و این چنین بود كه فرقه بابی وارد برهه جدیدی شد و به عنوان یك شرع مستقل و ناسخ اسلام برای پیروان باب مطرح شد و همانگونه كه ملاحظه شد بعضی از قبول آن امتناع كردند كه از جمله آنها "ملا حسین بشرویهای" اولین مرید باب است، چنانچه فاضل مازندرانی در ظهور الحق مینویسد: "ملا حسین بشرویه ای كه حلقه اخلاص حضرت قدوس در گوش داشت در بدشت حاضر نبود، همین كه واقعات مذكوره به سمعش رسید گفت: اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر كیفر مینمودم." ولكن عباس افندی (عبدالبها) در مكاتبات مینویسد: "جناب طاهره، انی انا اللّه را در بدشت تا عنان آسمان به اعلی الندا بلند نمود و همچنین بعضی احباء در بدشت." و از این جمله معلوم میشود كه اصحاب بدشت مقام شارعیت را برای قرة العین و حسینعلی بهاء و نیز سید علیمحمد باب قایل بودهاند و از همین جهت است كه بعضی با نسخ اسلام موافقت كردند و قوانین دین جدید را پذیرفتند اگر چه دلایل و علل دیگری هم برای این امر وجود داشت!!
قسمتهایی از كلمات سید علیمحمد باب
حال قسمتهایی از كلمات و احكام سید علی محمد را كه در كتابهای مختلفش ذكر كرده است میخوانیم. بعضی از كلمات او را نمیتوان ترجمه كرد، زیرا مفهوم درستی ندارند و دلیلش آن است كه كلمات عربی را بدون قاعده و اصول دستوری به هر صورت كه خواسته به دنبال یكدیگر آورده است و تفسیر و توضیح آنها ممكن نیست، برای مثال به كلمات او در بیان عربیاش اشاره میكنیم:
1 ـ "یا خلیل! بسم اللّه الاقدم الاقدم، بسم اللّه الواحد القدام، بسم اللّه المقدم، بسم اللّه القادم القدام، بسم اللّه القادم القدوم، بسم اللّه القادم القدمان، بسم اللّه القادم المتقدم، بسم اللّه المتقدم المتقدم، بسم اللّه القادم المتقادم ..."
2 ـ"بسم اللّه الاجمل الاجمل، بسم اللّه الجمل الجمل، بسم اللّه الجمل ذی الجمالین، بسم اللّه الجمل ذی الجملاء، بسم اللّه المجمل المجمل، بسم اللّه المجمل المجمل، باللّه اللّه الجمل ذی الجمالین، باللّه اللّه الجمل ذی الجملاء، باللّه اللّه الجمل ذی الجمالات، باللّه اللّه الجمل ذی الجملات ..."
3 ـ "بسم اللّه الابهی الابهی، الحمد للّه المشرق البراق و المبرق الشرق و المغرق الرفاق و الموفق الشفاق و المشفق الحقاق و المحقق الفواق و المفوق السباق و المسبق الشیاق و المسمق اللحاق و الملق الرتاق ..." و در بیان فارسی مینویسد: "تسبیح و تقدیس بساط عز مجد سلطانی را لایق كه لم یزل و لا یزال "
به وجود كینونیت ذات خود بوده و هست، و لم یزل و لا یزال به علوّ ازلیت خود متعالی بوده، و از ادراك كل شیء بوده و هست. خلق نفرموده آیه عرفان خود را هیچ شیء الا بعجز كل شیء از عرفان او، و تجلی نفرموده به شیء الا به نفس او. از لم تزل متعالی بوده از اقتران به شیء و خلق فرموده كلی شیء را بشأنی كه كل به كینیونیت فطرت اقرار كنند نزد او در یوم قیامت به این كه نیست از برای او عدلی و نه كفوی و نه شبهی و نه قرینی و نه مثالی، بل متفرد بوده و هست به ملیك الوهیت خود، و متعزز بوده و هست به سلطان ربوبیت خود. نشناخته است او را هیچ شیء حق شناختن و ممكن نیست كه بشناسد او را شیء بحق شناختن، زیرا كه آنچه اطلاق میشود بر او ذكر شیئیت، خلق فرموده است او را به ملیك مشیت خود، و تجلی فرموده به او به نفس او در علو مقعد او، و خلق فرموده آیه معرفت او را در كنه كل شیء تا آن كه یقین كند به این كه او است اول و او است آخر و او است ظاهر و او است باطن و او است خالق و رازق و او است قادر و عالم و او است سامع و ناظر و او است قاهر و قائم و او است محیی و ممیت و او است مقتدر و او است مرتفع و متعالی، و او است كه دلالت نكرده و نمیكند الاّ بر علوّ تسبیح او و سمّو تقدیس او و امتناع توحید او و ارتفاع تكبیر او، و نبوده از برای او اولی به اولیت خود، و نیست از برای او آخری الا به آخریت خود، و كلی شیء بما قد قدر فیه او یقدر قد شیء بشیئیته و حقّق بانیته، و به او بدع فرمود خداوند خلق كل شیء را، و به او عود میفرماید خلق كل شی را، و اوست كه از برای او كل اسماء حسنی بوده و هست، و مقدّس بوده كنه ذات او از هر بهایی و علایی، و منزه بوده جوهر مجد او از هر امتناعی و ارتفاعی، و او است اوّل و لا یعرف به، او است آخر و لا یوصف به، و او است ظاهر و لاینعت به، او است باطن و لا یدرك به، و او است اول من یوءمن بمن یظهره اللّه، و او است اول بمن ظهر".
منبع:نشریه حوزه اصفهان ،شماره یک و دو
شیخاحمد احسایی از ادعا تا واقعیت
کوتاه و خواندنی
بهائیت در ایران : در اینکه یکی از ابزارهای تفرقهاندازی انگلیسیها پدید آوردن مذاهب و چند دستگی مسلمانان بوده و هست شکی نیست ، لذا این پدر خوانده استعمار سعی کرد ، در ایران شیعی، عقیده تفویض (مراد از تفویض در اینجا واگذاری قدرت و اراده خداوند به اهلبیت (علیهمالسلام) است)را همراه با دلایلجدید و بیهوده با هدف تفرقهاندازی بین شیعیان گسترش دهند، که در حاصل چنددستگی شیعیان، قدرت و نفوذ آنها را ضعیف کنند همچنان که امروزه با پروژه نفوذ، سعی در چنددستگی مردمایراندارند. البته ناگفته نماند که در آن زماندرکشور ایران در نسل جوان گرایش به فلسفه پیدا شده بود، لذا از راه استدلال فلسفه و تصوف،عقیده تفویض را گسترش دادن بسیار آسان بود؛ مانند مسیحیها که امروزه دربارهی حضرت عیسی(علیهالسلام) استدلال میکنند. شیخاحمد احسائی که پیروان ایشان بسیار سعی دارند تا او را شخصی خارقالعاده معرفی کنند، در همین راستا بنابر مدعیات شیخ احمداو را شخصی اُمی (درس نخوانده) معرفی میکنند؛ در اینجا ما درصدد آنیم که خلاف این ادعا را ثابت کنیم.
شیخ احمد احساییدر بحرین علاوه بر مطالعه کُتُب اصول، فقه، حدیث، تفسیر و تاریخ؛کتابهای غالیان، مفوضه و صوفیه را نیز مطالعه کرده بود. در این راستا شیخ احمدعقیده تفویض را با دلائل فلسفی و تصوف مستدل کردو نیز ائمه اهلبیت (علیهمالسلام) را انجام دهنده کارهای خدائی معرفی میکرد،لذا برای همین، عدّهای هدف شیخاحمد احسائی را در بصرهآموزش فلسفه و تصوف دانستهاند. اگرچه همهی سرکردههای فرقه شیخیه و پیروان آنها انکار میکنند که شیخ علوم فقه، اصول، حدیث، تفسیر و... را به صورت معمول فرا نگرفته ونزد هیچ استادی درس نخوانده است، بلکههمه این علوم را درخواب از ائمه (علیهمالسلام) فرا گرفته است؛ و مدعیاند شیخاحمدصرفا (عوامل جرجانی و اجرومیه) را پیش شیخ محمد فرزند شیخ محسن؛و نیز آموزش فلسفه و تصوف را در زمان اقامت در بصره با تفاسیر و توجیهاتیکه خود آنان درستمیکنند، اعتراف دارند. چنانچه سرکرده مذهب شیخیه رکنیه کرمان در کتاب فهرست کتب مشایخ عظام بعد از نقل کردن گزارش از رساله سیره شیخ احمد احسائی به قلم خود او مینویسد: «شیخ نزد هیچ استادی درس نخوانده است... چنانچه ملاحظه فرمودید در این قمام مطلقا ذکری نفرموده جز همانکهدر اول رساله فرمودهاند که در ایام طفولیت در نزد شیخمحمد بن شیخمحسن در قریه قرین، اجرومیه و عوامل را در نحو خوانده است».[۱]
شیخاحمد احسایی میگوید:«من در بصره شخصی را ملاقات نمودم که اهل کمال بوده و آن شخص کامل، حاکم بصره بود. پس شیخ از حاکم بصره التماس میکند که او را آموزش حکمت و فلسفه دهد! و حاکم بصره از تدریس فلسفه عذرخواهی میکند به خاطر مشغولیت و کارهای حکومتی، شیخ از حاکم بصره خواهش میکند که حداقل به طور خلاصه و به صورت اشاره کلماتی از کلیات فلسفه را اجمالا به او آموزش دهد که از آن کلیات به مطالب دیگری دست پیدا کند. پس حاکم بصره برخی موارد را برایش توضیح داد... بعد شیخاحمد احسائی میگوید: وقتی از آن انسان کامل این کلمات را شنیدم، بیشتر مسائل پیچیده فلسفه که برای من حل نشدنی بودند خیلی راحت پاسخ و حل آن مسائل را فهمیدم و درهای بسیاری از علوم برای من باز شد. شیخ در ادامه میگوید: من از آن انسان کامل، خواهش کردم که مرا هدایت به طریق سلوک الی الله فرمایند. پس من به او گفتم چطور به حق تعالی وصال پیدا میشود؟ جواب داد: الق الدنیا، یعنی دنیا را ترک کن، پس من درحالی از مجلس آن انسان کامل بیرون آمدم که در دل من محبت به دنیا بطور کامل ختم شده بود».[۲] در پایان با ملاحظه اعترافات شیخ و شیخیها به این نتیجه میرسیم که نه تنها شیخ شخصی خارقالعلاده نبوده که اهلبیت در خواب به او علوم را یاد بدهند (همانطور که هیچکسی تا کنون همچین ادعای گزافی نکرده است) بلکه حتی گاهی برای فراگیری بعض علوم به دیگران نیز التماس کرده است.
پینوشت:
[۱]. فهرست کتب مشایخ، ص۱۴۵.
[۲]. فهرست کتب مشایخ، ص۱۴۶-۱۴۵.
انجمن حجّتیه ابزاری برای بالانس بهائیت توسط رژیم شاه
کوتاه خواندنی
بهائیت در ایران : یکی از نکات بسیار با اهمیت در نقد عملکرد انجمن حجتیه، مسئله غفلت از مبارزه اصلی و پرداختن به مسائل فرعی و حاشیهای بود. مبارزههایی بیثمر و یا کمثمر که نه به شاه و ایادی او لطمهای جدی وارد میساخت و نه برای آنان دردسر جدی فراهم میکرد. مبارزه با بهائیت در پیش از انقلاب و نیز مبارزه با برخی مظاهر بسیار ناچیز و فرعی تمدن غربی که شاه مروج آنها بود، همگی نحوه مبارزاتی بود که ديگران را از توجه به طاغوت اصلی و بیماری اصلی جامعه ایران دور میداشت. به عنوان نمونه مبارزه با «پپسی کولا» یکی از این قبیل فعالیتهای انجمن حجّتیه بود؛ پپسی مذموم و تحریم شده بود و برخی علمای وقت، آشامیدن آن را حرام اعلام کرده بودند. و انجمن نیز اعضای خود را بسیج کرده بود تا مغازهداران را با روش تشویق و تهدید، از فروش این نوشابه منع کنند؛ زیرا صاحب و امتیازدار کارخانه پپسی کولا «ثابت پاسال» بهائی بود. لکن آنها ثابت پاسال و دیگر سرکردگان و زمامداران بهائیت و پشتوانه اصلی آن یعنی شاه را رها کرده و اینچنین به مسائل جزئی میپرداختند.[۱]
شهید هاشمینژاد در مقام نقد شیوه انجمن حجّتیه میگوید: «این جور نبود که رژیم بگوید بروید با بهائیت مطلقا مبارزه کنید. اگر این آقایان هم ادعا میکنند با بهائیت مبارزه میکردیم، کم لطفی میکنند. بهائیت سه بُعد داشت: بُعد اقتصادی، بُعد سیاسی، بُعد فکری، که انجمنیها در بُعد سیاسی و اقتصادی یک قدم هم اجازه مبارزه نداشتند؛ زیرا رژیم قرص و محکم جلوی آنها را میگرفت... آیا میتوانستند راجع به شرکتهایی که از نظر اقتصادی در اختیار بهائیت بود حرف بزنند؟ ابدا؛ اینجا رژیم چراغ قرمز داده بود و آقایان هم بر اساس دیدگاهشان با رژیم درگیری پیدا نمیکردند.دیدشان این بود که باید آهسته رفت تا گربه شاخ نزند! بنابراین در بُعد اقتصادی مبارزهای با بهائیت نداشتند و نمیتوانستند هم داشته باشند، در بُعد سیاسی هم به همین ترتیب. پس کجا مبارزه میکردند و رژیم اجازه میداد به آنها؟ فقط در بُعد فکری».[۲] و حتی قیام ۱۵خرداد ۱۳۴۲ که هزاران مسلمان مبارز توسط رژیم ستمشاهی به شهادت رسیدند، انجمن همراه با اعتراضات شدید، حضرت امام(ره) را مورد مؤاخذه قرار داده و با هماهنگی با رژیم پهلوی، حرکت اسلامی را محکوم نماید.[۳]
در مقابل شاه و عوامل او نه تنها از مبارزه انجمن با بهائیت بیم و هراسی به دل راه نمیدادند، بلکه بر اساس تحلیلهای دقیق اجتماعی و روانی، آنان نیز میدانستند که اینگونه مبارزات فرعی و حاشیهای، در واقع سوپاپ اطمینانی برای حرکات آنان محسوب میشود. سران رژیم ستمشاهی به خوبی میدانستند که مبارزات خنثی به خوبی انرژی و شور انقلابی جوانان مذهبی را به تحلیل خواهد برد و جوانان مذهبی با این نوع فعالیتها، هم به لحاظ روحی غنی خواهد شد و هم به لحاظ سیاسی و اجتماعی فرصت و مجال توجه به غدّه اصلی مشکلات را نخواهد داشت. و حتی در صورت توجه به رژیم که اُمُّ الفساد و ریشهی تمام نابسامانیهای اجتماعی و مذهبی محسوب میشد، دیگر احساس تکلیفی در برخورد با رژیم نخواهد کرد و تعهدات خود را در قبال مذهب و جامعه انجام شده مییابد. بنابراین برخورد رژیمستمشاهی با انجمن حجّتیه یک برخورد ملایمت آمیز و دوگانه بود؛ هم به انجمن میدان میداد، چون فعالیتهای انجمن را در راستای منافع خود میدید و هم برای آن محدودیت قائل میشد. آن هم از این جهت که مبادا همین مبارزات خنثی روزی به مبارزات جدی علیه اصل رژیم منجر شود. لذاست که میبینیم ساواک کاملا بر فعالیتهای انجمن اشراف داشت، از بسیاری از آنان جلوگیری به عمل نمیآورد و سعی میکرد با فشارهای معین و محدود از گسترش کادر فعالیتهای انجمن جلوگیری به عمل آورد تا هواداران این مجموعه هرگز از مبارزات خنثی و حاشیهای پایشان را فراتر نگذارند.[۴] و از طرف دیگر، شاه به انجمن حجّتیه اجازه فعالیت میداد تا هروقت خواست بتواند به وسیله آنان بهائیت را سرکوب کند تا خطری برای رژیمش نباشند.[۵]میتوان اینچنین برداشت کردکه این انجمن با داشتن اهدافی به ظاهر خوب ولی در واقع تبدیل به آلت دستی برای رژیم ستمشاهیشده و خواسته یا ناخواسته در راستای اهداف آن گام برمیداشتند. بعبارت دیگر انجمن و بهائیت نر دو ابزاری بودند برای کنترل یکدیگر ، که توسط ساواک مدیریت میشدند .
پینوشت:
[۱]. در شناخت حزب قاعدین زمان، پیشین، ص۵۵.
[۲]. نشریه خراسان وابسته به بنیاد مستضعفان، ۳۰/۸/۱۳۶۰.
[۳]. جریان شناسی انجمن حجّتیه، سیدضیاءالدین علیانسب، قم: زلال کوثر،۱۳۸۵،ص۲۴.
[۴]. انجمن حجتیه و انحرافات آن، پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱/۱۱/۱۳۸۴.
[۵]. بهائیت در ایران، سعید زاهد زاهدانی (گفتوگو)، فصلنامه موعود شماره۳۸.
به نام هستی بخش
پاسخ به چند سؤال در موضوع بهائیت
(بخش اول )
بهائیت در ایران:مدت زمانی است که از خانم رئوفی یک اثر با عنوان "بهائیت از درون " به چاپ رسیده و روانۀ بازار کتاب شده است. از ایشان درخواست کردیم بعد از گذشت تقریبا ً دو دهه از پذریرش دین اسلام به چند پرسش پاسخ دهند. مطالبی که در بخش های ذیل خواهد آمد پاسخ های ایشان به سؤالات ماست که جهت اطلاع کاربران گرامی ارائه میگردد.
1-خانم رئوفی اولین سئوالی که ممکن است برای هر شخصی که آشنایی زیادی با فرقۀ بهائیت ندارد، به وجود آید این است که اصلاً منشأ پیدایش فرقۀ بهائیت از کجاست و در واقع چگونگی به وجود آمدن این فرقه را شرح دهید؟
در حقیقت زمینه ساز فرقۀ بابیت و بهائیت که هر کدام دو فرقهی جدا از هم اما به هم پیوسته هستند، فرقهی شیخیه و صوفیه بوده چرا که دو تن از شیوخ بزرگ صوفی گری و شیخی گری شیخ احمد احسایی و شاگردش سید کاظم رشتی بودند که در حدود دو قرن و نیم پیش با الفاظی که آنان را از دیگران متمایز میکرد مردم را دور خود جمع نموده و بشارت دادند که ظهور حضرت حجت (ع) نزدیک است. فتحعلی شاه قاجار چون از شهرت شیخ احمد مطلع شد به دلایل مختلفی تصمیم گرفت به هر نحوی شده شیخ را وابسته به دربار خود کند. نامه ای برای ایشانم نوشت بدین مضمون:
«اگرچه مرا واجب و متحتم است که به زیارت آن مقتدای انام و مرجع خاص و عام مشرف شوم چرا که مملکت ما را به قدوم بهجت لزوم خود منور فرموده لیکن مرا به جهاتی مقدور نیست و معذورم و اگر بخواهم خود روانۀ یزد گردم لااقل باید ده هزار قشون همراه خود آورده و شهر یزد وادی ای است غیر ذی زرع و از ورود این قشون اهل آن ولا البته به قحط و غلاب مبتلا خواهند گشت و آشکار است که آن بزرگوار راضی به سخط پروردگار نیست والا من کمتر از آنم که در محضر انور مذکور گردم چه جای آنکه، نسبت به آن بزرگوار تکبر ورزم و پس از وصول این مکتوب هر گاه ما را به قدوم میمنت سرافراز فرموده فبها المطلوب و الا خود به ناچار ارادۀ دارالعباده خواهم نمود.»[1]
اهل تصوف برای اثبات بزرگی و عظمت شیخ احمد به نامه های فتحعلی شاه قاجار که بعضاً دینی بوده است، اشاره میکنند این مکاتبه ها همه موجود است و شیخ احمد احسایی در پاسخ به این سؤالات نامه هایی خطاب به فتحعلی شاه قاجار می نوشته که در نهایت تملق و چاپلوسی در مدح و ثنای او بوده است که اشارتاً به نمونه هایی از آن نامه ها اشاره میکنم:
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین،اما بعد فیقول العبد المسکین احمد بن زین الدین احسایی:اوردت علی من ناحیة الرفیعه السامیه و الجهة المنیعه العالیه ناحیه الجناب المکین،عز المؤمنین و حامی المله والدین،طالب الحق و الیقین،مسفرالملوین و قرة العین و جامع کل زین، سلطان البرین و خاقان البحرین،حافظ الامان و مارس اهل الایمان علی القدر و الشأن و سامی الرّقبة و المکان، السّلطان بن السّلطان و الخاقان بن الخاقان السلطان فتحعلی شاه، شدّ الله عضده، وهزم الله به جنود الکافرین و المنافقین و شرّد الله بما یمدّه من النصر جیوش المعتمدین، و شید بنیان سلطنته بالإمداد و التحصین و مدّ الله ضلال عزه و نصره علی جمیع المؤمنین بحرمة المیامین و خیر الخلقین أجمعین محمد و آله الطاهرین-صلوة الله علیهم أجمعین آمین رب العالمین »
«رساله سلطانیه» جلد دوم
«جوامع الکلم» صفحه 244
در سال 1234 ه.ق.
پاسخی دیگر از شیخ احمد احسایی:
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و آله الطاهرین. اما بعد فیقول العبد المسکین؛ احمد بن زین الدین الاحسایی: انه قد وردت الی مسئلة شریفة تشتمل علی أبحاث لطیفة من الجنات. العالی الشأن، شدیدالأرکان، عضدالدولة الغداء و رکن السلطتنة الزهراء حلیف السعادة و جلیل الرفادة، المحترم الأعظم و الاجلّ الأکرم، ذی الطالع المسعود، الاشمّ الامیرزاده محمد علی الشاهزاده زادّة اله إرفاده و أجزل إمداده بنصره و تأییده و مدّ ظلالة و شفقّة و رأفته علی عباده و أحیی بماء تعطفه و برکة شفقة میت بلاده انه علی کل شیٍ قدیر و بالأجابة جدیر، و هی قوله شریف، اصلح الله احوال و بلّغه من الخیرات مآله فی مبدئه ومآله آمین. »
رساله «مسائل فقهیه» جلد دوم
«جوامع الکلم» صفحه 22
خطاب به شاهزاده محمدعلی میرزا
و یکی دیگر از نامه های پر از تملق وی:
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. اما بعد فیقول العبد المسکین احمد بن زین الدین المطیر فی الاحسایی الهجری:أنّ الجناب العالی الشامخ و العلم الجالی الباذخ، رکن الدولة الرکین و عضد السلطنة المتین، کعبه الوافدین و عزّ الدین و ناصر المؤمنین و ملجاء المظطرین، حلیف السعادة و عظیم الرفادة المحترم، محمود الشاهزاده أدام الله علیه إمداده و أنعم علیه زاده و بلّغة فی الدارین مراده بحرمة المیامین محمد و اله الطاهرین»
رساله «شاهزاده محمود» جلد اول
«جوامع الکلم» صفحه 200
همۀ این مدارک تاریخی و اسناد معتبر گواه این است که شیخ نسبت به فتحعلی شاه و شاهزادگان قاجار تا چه حد متملّق بوده و در مدح و ثنای آنها چه اندازه اغراق نموده است. همین باعث شد که بعد ها مشایخ شیخیۀ کرمان در مدح صاحبان قدرت قاجاری شیوۀ افراط در مدح را تقلید کردند تا به این مناسبت موقعیت اجتماعی خود را به اتکای قدرت های محلی و کشوری وقت تثبیت و از این طریق مصالح دنیوی خود را تحکیم بیشتری بخشند.
از ده ها نامۀ شیخ احمد به پادشاهان قاجار یکی دیگر از آنها را از نظر دوستان میگذرانم:
«....چون در زمان سعادت قرآن دولت جاوید مدت اعلی حضرت ضل الله، پادشاه دین پناه، اعنی سلطان عدالتگستر و خاقان عطوفت سیر، حامی حوزۀ اسلام و مسلمین، مشید ارکان ملت و دین، مؤسس بنیان مذهب و آئین، جامع هردو ریاست یعنی سیف و قلم و مالک هر دو سیاست یعنی علم و عَلَم، عزت بخشای اهل ایمان و وفاق و ذلت قرای اهل طغیان و نفاق، کشت زار امال مؤالف را بارندۀ سحاب گهر ریز و روان بد سگال مخالف را سوزندۀ شهاب شرر خیز، معدن فضل و کرم و منبع خرم و همم، دادگر شهریار با عزل و داد و کرم گستر کامکار عطوفت نهاد، السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ابو الفتح و النصر ناصر الدین شاه غازی، رفع اله الولایة سلطنته و شیدالله بنیان مملکته، و نصرالله اعوانه فی الدین والأیمان و خزل من عاداه من َعلیهم الصلوات مصلّین، از غایت رأفت و عطوفت که منظور نظر والا همت ایشان بود تا هر گروهی از خرد و بزرگ آن نهال عنایت را در ضلّ عطوفت آسوده و هر قومی از وضیع و شریف آن کهف کفایت را در کنف رأفت و رحمت غنوده باشند...»
چنین شخصی که مجال پرداختن به شخصیتش نیست شاگردانی تعلیم و تربیت کرد که یکی از آنها "سید کاظم رشتی " بود. البته دربارۀ شیخ احمد سخن به اختصار گفتیم و اگر بخواهیم به شخصیت او بپردازیم و مدارک موجود از نوشته جات او و نامه های او و مسائلی که در زمان وی اتفاق افتاده از جمله مسائل حکومتی و سیاسی را مورد بررسی قرار دهیم، نیاز به فرصت زیادی دارد که ما به همین مقدار بسنده می کنیم. مضافاً بر اینکه این شخص در دربار شاهزاده ها با شکوه و جلالی می زیسته و زندگی پر از تجملاتی داشته و بسیاری از علمای بزرگ وقت پرده از راز او می کشیدند و به سقم ادعاهای پوشالی او میرسیدند. برای نمونه به حکایتی اشاره میکنم که شیخ احمد مدعی بوده که توقیعات حضرت ولیعصر (عج) را از سایر نوشته جات تشخیص میدهد. یکی از علمای بزرگ مطالبی را با مهارت می نگارد و به نزد او میبرد او به محض این که مطالب را مطالعه میکند میگوید که این بدون شک از توقیعات حضرت حجت است.
بعد از احسایی سید کاظم رشتی هم مثل استاد خویش از موهبات سلاطین بی نصیب نبود او هم راه استاد را پیشه کرد و با جمع کردن عده ای به دور خود اعلام نمود که به زودی حضرت حجت ظهور خواهد کرد و این بشارت باعث شد عده ای سوء استفاده کرده و از این آب گل آلود ماهی بگیرند.
هیچ کس در رشت ملا کاظم رشتی (روسی) را نمی شناخت. و همهی عملکرد او نشان میدهد که جاسوس روس می باشد. او خوشبختانه ماهیت سیاسی خود را با قلم خویش برملا ساخته است یعنی وقتی زندگانی او را اعم از رفتار، کردار، گفتار، نوشتار، عقاید و ادعاهایش مورد بررسی قرار می دهیم به نکات مهمی دست می یابیم که هر یک از آنها از جهات مختلف محل تأمل و ایراد و اشکال اساسی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
اولاً : ایشان مأمور بوده است که خود را در رده ی معصومین و در برخی موارد از معصومین بالاتر جلوه بدهد.
دوماً: در اثر همین مأموریت و خود بزرگ جلوه دادن چنین پنداشته که آنچه میگوید و می نویسد وحی منزل است و تماماً به نفع او میباشد.
سوماً: قضای الهی قلم او را به بیان ماهیت سیاسی اش گردش داده و دانسته یا ندانسته خواسته یا ناخواسته ضمن شرح آیة الکرسی و شرح سی و سه بیت قصیده عبدالباقی، مطالب را به رشتهی تحریر درآورده که ماهیت سیاسی او را در نزد اهل فن آشکار میسازد. یعنی اهل دانش با اندک تأملی در گفتار وی متوجه میشوند که او دستنشاندهی اجانب بوده و دستورات آنان را اجرا میکرده است. اینک برای اثبات این واقعیات بهتر است عین نوشتههای او را نقل کنیم و شرح و تفسیر آن را بر عهدهی پژوهشگران و اهل فن بگذاریم.
...سپس مدعی میشود که از عالم بالا و آسمانها خبر دارد و در آنجا شهر ها، محله ها ،کوچه ها، خانه ها و مخلوقاتی هست ...
....ملاحظه کنید آیا میشود این مطالب را خواند و نخندید؟
خانهی 157 صاحبش زنی است که فرج ندارد، نامش «درهیل» است.
خانهی 182 صاحبش مردی است که دو صورت دارد نامش « بردها سرح » است.
خانهی 188 صاحبش مردی است که نصف انسان است، اسمش «سمایل » است.(مع الاسف نگفته نصف عمودی یا نصف افقی )
خانهی 192 صاحبش زنی است که مردها را به جانب خود می طلبد ...نامش «تبرهابیل » است.
خانهی 235 صاحبش مردی است که دو تا بدن دارد اسمش « یوزید » است .
خانهی 246 صاحبش یک ماهی بزرگ است که سر نیزه به دست گرفته است و اسمش «مهزیاقلا» است. (از کرامات چرس و بنگ و حشیش معلوم شد ماهی هم دست و پا دارد و...)
.....خانهی 291 صاحبش مردی است که چندین صورت به رنگهای مختلفی دارد. نامش «مالکشا ماهو شملموش » است .
خانهی 350 صاحبش مردی است که سد جسد مختلف دارد. نامش «ولیدیا» است.
و بالاخره کلمات نقطه: صبح ازل، باب، بها، حضیرة القدس و تمام اصطلاحات، اسامی که بعد از او بابی ها و بهائی ها به کار گرفتند را مرتب در کتابهای خود تکرار میکند و به آیندگان خط میدهد و بهائیان نیز گفته های او را مو به مو عمل می کنند.
یا اینکه با دیدن این مطالب باید گریست ...
اکنون که حرف های ... کاظم رشتی را خواندید و به اراجیف و خزعبلات وی لبخند زدید جا دارد لحظه ای به خود آیید و به حال اسلام عزیز بگریید. [2]
بابیت و بهاییت را این دو نفر یعنی شیخ احمد احسایی و ملاکاظم رشتی پایه گذاری کردند آنها بر بالای منبر خویش اعلام کردند که قائم موعود به زودی ظهور میکند و همین روزها ظهور خویش را برملا خواهد ساخت.
چند نفری اظهار قائمیت کردند و برای فریب مردم قدم برداشتند. در بین این افراد سید علی محمد که اهل شیراز بود و با دایی اش که تاجر بود به اهواز رفته و در آنجا زندگی میکرد، از این بلوا و آشوب استفاده کرده و ادعای مهدویت نمود و بنیان این فرقه را بنا نهاد.
او خود را باب نامید و پیروان او را بابی می گفتند. پس از اظهار قائمیت، نبوت و الوهیت باب، 18 نفر به او گرویدند که باب آنها را "حروف حی" می نامید که با خود او 19 نفر می شدند و چون 18 به حروف ابجد حی می شود این افراد را حروف حی نامید (البته با بازی با اعداد ) مثل حواریون حضرت مسیح باب این افراد را به اندازۀ معصومین الهی درجه و مقام بخشید یکی از این افراد ملا حسین بشرویه ای بود که از سوی باب لقب باب الباب گرفت و یکی دیگر از این افراد زنی بود که توسط باب و بهاء لقب طاهره و قره العین گرفت. طاهره در جمع زیادی از آقایان یکباره بدون حجاب وارد شده و با این کار کشف حجاب را در بابیت یکی از تعالیم الهی خواند و از آن تاریخ به بعد در بابیت و بهائیت چیزی به اسم حجاب وجود ندارد. این 18 نفر افراد زیادی را به بابیت دعوت نمودند و عده ای را دور خود جمع کردند و در قلعۀ مابرشی جنگ هایی هم با مسلمانان پیش آوردند. باب با بازیچه گرفتن احساسات پیروانش آنها را به جنگ با ناصرالدین شاه د عوت کرد. جنگی به راه انداخت و عدهی زیادی را به کشتن داد.
وقتی میگوییم بابیت و بهائیت دست نشاندۀ استعمار پیر هستند از این روست که شواهد و قرائن زیادی از جمله اعترافات «کینیاز دالگورکی» سفیر روسیه که مأمور ایجاد یک تفکر دینی و سیاسی و ایجاد یک فرقه در ایران بوده نشان میدهد که بابیت و بهائیت یک تفکر کاملاً سیاسی است که با توجه به موقعیت آن دوره از زمان تأسیس شده و دست روس و انگلیس در کار بوده چرا که برای تعلیم و تربیت باب و بهاء اقدامات شایان توجهی از سوی استعمارگران صورت گرفت که در ایران به عنوان پایگاه اصلی تشیع و عربستان به عنوان پایگاه اصلی اهل تسنن بین مسلمین تفرقه ایجاد کنند و با ساختن یک شخصیت کاذب به نام امام زمان هم مردم را سرگرم این مسائل کنند و هم کسی را که مردم صدها سال منتظر قیام او هستند تخریب نمایند و با ایجاد این فرقه در ایران توانستند با استفاده از ادبیات اهل تصوف و شیخی گری در آن برهه از زمان از سادگی و پاکدلی مردم استفاده کرده و بابیت را با قیام سید علی محمد به وجود آوردند که کم کم منجر به قیام میرزا حسینعلی نوری مازندرانی شد که یکی از شاگردان باب بود و او نیز بهائیت را با دادن لقب بهاء به خود به توصیهی کینیاز دالگورکی به وجود آورد.
من با اشارهی مختصری به نحوهی تفکر و عملکرد شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی خواستم خوانندگان را متوجه این مطلب نمایم که منشأ پیدایش این فرقه از چه اشخاصی صادر شده و چه مراحلی را طی کرده است تا به فرقه ای تبدیل شد که عده ای را در کام خود فرو برده و از سعادت اخروی بی بهره نمود.
پس متوجه شدیم که بابیت و بهائیت یک فرقهی دست ساز سیاسی است و باب و بهاء هم برای اجرای این برنامه تعلیمات لازم را دیده بودند.
تاریخچه پیدایش باب و بهائیت (قسمت اول)
نوشته شده توسط علی بورونی
بهائیت در ایران:
مقدمه
در روزگاری كه ابرهای تیره ظلم و جنایت آسمان دنیای انسانی را پر كرده و ناله مظلومان و بی كسان با فریادهای پیر مردان و بیوه زنان در هم پیچیده شده و چشمان بی رمق یتیمان در جستجوی ناجی و فریاد رسی بود تا شاید دست آنان را گرفته و از زیر بار زورگوییها و تعدیها بیرونشان آورد. ناگهان زمزمههایی از گوشه و كنار ایران به گوش رسید. بارقهای از امید در دل آنان پدید آمد، از یكدیگر میپرسیدند، چه شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ آیا آرزوی دیرینه تحقق یافته؟ آیا كسی كه انتظارش را میكشیدیم از سفر بازگشته! و صدها سؤال دیگر كه جواب كاملی نداشت. كمكم جنجال و هیاهو بالا گرفت، هر روز خبرهای تازهای در شهر برای گفتن وجود داشت. عدهای با شور و شوق از ظهور او سخن میگفتند و عدهای نیز تكذیب میكردند و دستهای نیز با شك و تردید فقط به این سخنان گوش میدادند، كمكم جناح بندیها و موضعگیریهایی از طرف معتقدان و منكران رخ نمود و پس از مدت كوتاهی جنگهای خونین وبرادر كشیهای وحشیانهای را در پی داشت. و این آغازی بود برای خونریزیها و درگیریهای بعدی كه سالها ادامه پیدا كرد. فرقه و دین جدیدی پیدا شد و گروهی از شیعیان و مسلمانان را از كیش اصلی خویش دور كرده و تا جایی به پیش رفت كه از دست موءسسان اولیه این دین جدید كه ایرانی تبار بودند نیز خارج شد و سراز امریكا و انگلستان در آورده و موطن آن در اسرائیل و امریكا قرار داده شد.
مؤسس اصلی
مؤسس اصلی این آیین جدید، سید علیمحمد شیرازی ملقب به باب با دعوی امام زمانی عده ای را به سوی خود كشیده، احكامی را صادر كرد و قوانینی را پایه گذاری نمود كه اندكی پس از او قسمتی از آنها توسط مریدانش نسخ شده و احكام دیگری جایگزین آن شد و این سیر نسخ و جایگزینی تا كنون ادامه پیدا كرده است و مبالغه نیست اگر بگوییم كه نسبت به كیشها و فرقه های دیگر، بیشترین تغییرات و نزاعها را میتوان در این فرقه یافت، زیرا اصل اولیه آن بر پایه نسخ قوانین و مقررات اسلام بنا گذارده شد و هر كدام از رهبران آن در زمان خود قسمتی از احكامی را كه از طرف رهبر پیشین صادر شده بود بر هم میزدند و احكام جدیدی را میآوردند. در این میان بیشترین سود را كسانی بردند كه سالها چشم طمع به این سرزمین حاصلخیز را داشته اند و هر روز به هر بهانه ای سعی میكرده اند سیاست مخصوص خویش با نام تفرقه بینداز و حكومت كن را به اجرا گذارده و از آب گل آلود ماهی بگیرند. فرقه بابی و بهایی كه یك روز خود را به آغوش روس و روز دیگر به دامن انگلستان و روز دیگر به دامن آمریكا و اسراییل انداخته اند وسیله خوبی بودند تا سالها اغتشاش و نا آرامی را برای ایران به ارمغان بیاورند و سود سرشاری به این دولتهای استعماری برسانند اگر چه در این راستا كتابهای زیاد و مفصلی نوشته شده و ماهیت این فرقه از لحاظ اعتقادی و سیاسی و غیره مورد بررسی قرار گرفته است ولی هنوز كسانی هستند كه ناآگاهانه و از روی بی اطلاعی فریب خورده و با شعارهای پوچ این فرقه از قبیل "لیس الفخر لمن یحب الوطن" و "تساوی حقوق زن و مرد" هویت اسلامی خویش را باخته و كوركورانه عقاید آنان را بازگو میكنند. گفتار حاضر چكیده و خلاصه شده چندین كتاب است كه در رد عقاید این فرقه نوشته شده كه به صورت اجمال در آمده و اطلاعاتی را به صورت محدود در اختیار خواننده میگذارد. تا به گوشه هایی از نیرنگها و فریبهای مردمانی جاه طلب و دغلباز كه جز فساد و فتنه در امت اسلام فكری دیگر نداشته اند پیبرده و به برخی از نقشه هایی كه پیر استعمار هر روز برای كشورهای اسلامی میكشد آگاه شوند. امید است مورد توجه خوانندگان محترم قرار گرفته و به لغزشها و خطاهایی كه در این نوشته به چشم میخورد با نظر لطف و اغماض بنگرند.
كودكی و نوجوانی علیمحمد باب
سید علیمحمد باب بنیانگذار فرقه بابی در روز اوّل ماه محرم سال 1235 هجری قمری مطابق با سوم یا بیستم اكتبر 1819 میلادی در عصر سلطنت فتحعلی شاه به دنیا آمد. و چنانچه در ظهور الحق فاضل مازندرانی كه از نویسندگان بابی است آمده: "پدرش سید محمد رضا شیرازی كه به خاطر شغل بزازی او را سید محمد رضا بزاز میگفتند در ایام كودكی سید علی محمد از دنیا رفت. از آن پس علیمحمد تحت كفالت و سرپرستی مادرش فاطمه بیگم و دایی خود بنام سید علی در آمد. سید علی در كودكی توسط دایی خود به مكتب شیخ محمد عابد كه در محله قهوه اولیاء (بیت العباس) شیراز واقع بود فرستاده شد". اگرچه بابیان و بهاییان اعتقاد به علم لدنی پیامبران و بالتبع باب دارند چنانچه كمال الدین بخت آور مبلِّغ بهایی در كتاب بحث در ماهیت دین و قانون این گونه میگوید: "... از این لحاظ میتوان گفت: پیامبران آسمانی مربیان حقیقی عالم بشریتاند زیرا كه اولاً مربی كامل كسی است كه قائم به ذات بوده و محتاج به كسب كمالات از دیگری نباشد". ولی خود سید علیمحمد در بیان عربی درباره رفتن به مكتب چنین به معلم خود خطاب میكند: "یا محمّد (شیخ محمد عابد) فلاتضربنی قبل ان یقضی علی خمسة سنة ... و اذا اردت ضرباً فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب علی اللحم الاوان تحل بینهما سترا فان ادیت تحرم علیك زوجتك تسعة عشر یوما" یعنی: "ای محمد آموزگارم، مرا قبل از آن كه پنج سال بر من (در مكتب تو) بگذرد نزن، و اگر خواستی بزنی از پنج ضربه تجاوز نكن و بر گوشت مزن مگر این كه بین گوشت و وسیله زدن پارچهای قرار دهی. اگر چنین نكردی 19 روز همسر تو بر تو حرام است". و برای اصلاح كردن این اعتراف و تبرئه كردن سید علیمحمد باب یكی از بابیان در كتابی به نام مطالع الانوار. (تلخیص تاریخ نبیل زرندی) چنین مینگارد: "خال (دایی) حضرت باب، ایشان را برای درس خواندن نزد شیخ عابد بردند. هر چند حضرت باب به درس خواندن میل نداشتند ولی برای این كه به میل خال بزرگوار رفتار كنند به مكتب شیخ عابد تشریف بردند. شیخ عابد مرد پرهیزكار محترمی بود و از شاگردان شیخ احمد احسایی و سید كاظم رشتی بشمار میرفت". سفر به بوشهر بعد از مدتی دائیش او را به بوشهر میبرد و در آن جاست كه سید علیمحمد به كارهای عجیبی مانند تسخیر ستارگان دست میزند چنانچه زعیم الدوله در كتاب مفتاح الابواب چنین مینویسد: "او را به بوشهر فرستادند تا بیست سالگی نزد دایی خود بود و در این ایام به كارهای روحی میپرداخت و به تسخیر ستارگان و كواكب اشتغال داشت، به بام كاروانسرای حاج عبداللّه كه حجره دائیش در آن جا بود میرفت و سر برهنه تا عصر میایستاد و او رادی میخواند و در نتیجه نوبه های شدیدی بر او غلبه كرد و قوای جسمی او را تضعیف نمود و نصایح دایی او هیچ تأثیری در وی نكرد". و در تاریخ نبیل زرندی با صورت محترمانه تری چنین نگاشته شده است: "حضرت باب غالب اوقات كه در بوشهر بودند وقتی كه هوا در نهایت درجه حرارت بود چند ساعت به بالای بام تشریف میبردند و به نماز مشغول بودند. آفتاب در نهایت درجه حرارت بر او میتابید ولكن هیكل مبارك قلباً به محبوب واقعی متوجّه بود ...". و میرزا آقاخان كرمانی (داماد صبح ازل) در كتاب هشت بهشت مینویسد. "در آن ایام تموز كه در بوشهر آب در كوزه میجوشید، با كمال نزاكت تمام آن ایام را از بامداد تا شام آن بزرگوار (میرزا علیمحمد) در بلندی بام ایستاده و در برابر آفتاب به زیارت عاشورا، ادعیه و مناجات و اوراد و اذكار مشغول بودند". سفر به عراق پس از چند سال سید علیمحمد به كربلا میرود و در مجلس درس سید كاظم رشتی حاضر میشود و با شاگردان وی و از جمله ملاحسین بشرویه ای كه بعدها به او ایمان آورد آشنا میگردد چنانچه در مطالع الانوار این گونه آمده است: "پس از سه روز همان جوان (سید علیمحمد) وارد محضر درس سید شد و نزدیك درب جلوس نمود، با نهایت ادب و وقار درس سید را گوش میداد". بازگشت به شیراز و ادعای سید علیمحمد بر بابیت و قائمیت پس از این كه سید علیمحمد از كربلا به موطن خود بازگشت توسط نامه با شاگردان سید كاظم رشتی تماس داشت و در یكی از سورههای كتاب احسن القصص خود میگوید: "انَّ اللّه قد قدر ان یخرج ذلك الكتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمدبن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسن بن علی بن ابیطالب علی عبده لتكون حجة اللّه من عندالذكر علی العالمین بلیغاً". یعنی خداوند تقدیر كرد كه این كتاب در تفسیر احسن القصص از ناحیه محمّد (امام زمان) فرزند حسن محمّد فرزند علی فرزند موسی فرزند جعفر فرزند محمّد فرزند علی فرزند حسین فرزند علی بن ابیطالب بیرون آمده بدست بندهاش (علیمحمد) تا حجت خدا از طرف "ذكر" به جهانیان ابلاغ گردد". پس از مكاتبات و مراسلات هیجده نفر از شاگردان سید كاظم رشتی توسط ملا حسین بشرویه ای ملقب به "باب الباب" نیابت باب را پذیرفتند و ملقب به حروف "حی" شدند كه به حساب ابجد معادل با عدد 18 است. و این در اولین مرحله ادعای سید علیمحمد بر بابیت بود لذا در احسن القصص اقرار به وجود امام زمان (عج) كرده است و خود را در زمره فدویان او قرار داده است. و میگوید: "یا بقیة اللّه قد افدیت بكلّی لك و رضیت السّب فی سبیلك و ما تمنّیت الاّ القتل فی محبتك". یعنی: "ای بقیة اللّه همه وجودم را فدای تو كردم و راضی شدم كه در راه تو به من فحش و ناسزا بگویند و آرزویی جز مرگ در راه محبت تو ندارم". "قل ان اللّه فاطر السموات و الارض من عنده حجة القائم المنتظر و انه هو الحقّ و انی انا عبد من عباده" یعنی: "بگو خداوند آفریننده آسمانها و زمین است. حجت او قائم منتظر از طرف اوست. او بر حق است و من بندهای از بندگان او هستم". و در صحیفه عدلیه مینویسد: "و اشهد لاوصیاء محمّد - صلی اللّه علیه و آله - بعبده علی - علیه السلام - ثم بعد علی، الحسن ثم بعد الحسن، الحسین ثم بعد الحسین علی ثم بعد علی محمد ثم بعد محمد جعفر ثم بعد جعفر موسی ثم بعد موسی علی ثم بعد علی محمد ثم بعد محمد علی ثم بعد علی الحسن ثم بعد الحسن صاحب العصر و حجتك و بقیتك صلوتك علیهم اجمعین". این ادعای باب از سال 1260 قمری در سن 25 سالگی شروع شده و تا سال 1264 ادامه پیدا كرد تا این كه در اواخر سال 1264 ادعای بابیت را به قائمیت بدل نمود و به همین جهت فاضل مازندرانی در كتاب ظهور الحق مطلب را این گونه توجیه میكند كه: "در ابتدای امر خود را به نام باب و عبد بقیة اللّه معروف فرمودند كه علی رغم القوم ایشان را مبعوث از امام غایب محمد بن الحسن - علیه السلام - تصور كردند".
مشاهیر اصحاب باب
مشاهیر اصحاب و پیروان باب، میرزا یحیی (صبحازل) و حسینعلی (بهاءاللّه) در سال 1260 قمری، دو نفر به سید علیمحمد باب ایمان آورده و از پیروان و فدویان او شدند كه بعدا در ادامه راه او نقش به سزایی داشتند و آن دو میرزا یحیی و میرزا حسینعلی بودند. این دو برادر فرزندان میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری بودند، میرزا عباس از اهل نور مازندران بود و در دستگاه امام وردی میرزا كه مدتی حاكم تهران و مدتی حاكم كرمان بود سمت منشیگری داشت. حسینعلی بهاء در سال 1233 هجری (دو سال قبل از تولد سید علیمحمد) در تهران متولد شد. او در تحت كفالت پدرش میرزا عباس بزرگ شد و بنا به نوشته آیتی در كشف الحیل و ابوالفضل گلپایگانی مدتها نزد میرزا نظر علی حكیم درس خوانده است و مدت دو سال كه در سلیمانیه كردستان بوده تحصیلات خود را نزد شیخ عبدالرحمن عارف ادامه میداده است. وی به عرفان و متصوفه علاقه داشت و در همان كودكی با عرفا و نویسندگان و فضلا بجهت پدرش معاشرت داشت. از این رو وقتی بزرگ شد در سلك درویشان در آمد و چنانچه از عكسی كه به او نسبت دادهاند پیداست دارای گیسوان بلند و موهای پریشان بوده است. همانطور كه پسرش عبدالبهاء در مقاله سیاح اشاره كرده است "وقتی كه آوازه بابیت سید علیمحمد باب منتشر شد، در سن 27 سالگی حدود سال 1260 هجری به او ایمان آورد و در سلك اصحاب او در آمد". و این قسمت در كواكب الدریه آیتی آمده است. میرزاجانی كاشانی یكی دیگر از طرفداران باب میرزاجانی كاشانی است و جزء سی و دو نفری است كه در سال 1268 در جریان ترور ناصر الدین شاه به قتل رسید. او صاحب كتاب نقطة الكاف است. این كتاب در تاریخ ظهور باب و شرح حوادث 8 سال اوّل تاریخ فرقه بابیه است و مستشرق معروف ادوارد برون انگلیسی، نسخه منحصر به فرد این كتاب را در كتابخانه پاریس به دست آورده و مقدمه مبسوطی بر آن نوشت و خود در كار چاپ آن نظارت نمود. این كتاب محتوی 66 صفحه مقدمه و 296 صفحه اصل كتاب و هر صفحه آن دارای 25 سطر است و در چاپخانه (بریل) در (لیدن) از شهرهای هلند بوسیله ادوارد برون به چاپ رسیده است.
قرة العین، طاهره
قرة العین كه نام اصلی وی زرین تاج و بنا به نوشته بهائیان ام سلمه است یكی از افرادی است كه پس از میرزا یحیی (صبح ازل) و میرزا حسینعلی (بهاء اللّه) بیشترین نقش را در تحكیم بابیت داشته است. او دختر ملا محمّد صالح مجتهد قزوینی است، در شهر قزوین در سال 1230 یا به قول آیتی در كواكب الدریه در سال 1231 متولد شد. وی در نهایت زیبایی بود و اندام بینظیری داشت. او نزد پدرش ملا صالح و عمویش ملا محمد تقی مجتهد (شهید ثالث) مشغول تحصیل گردید. در پایان تحصیل پیرو مكتب شیخیه شد و جزء مریدان سید كاظم رشتی به حساب آمد. عموی كوچكش ملا علی كه از این گروه بود او را در این راه تحریص و تشویق نمود، تا این كه باب مراسلات و نامه نگاری بین سید كاظم رشتی و او باز شد و سید او را قرة العین یعنی نور چشمی خواند و به این لقب شهرت یافت. وی با پسر عموی خود ملا محمد امام جمعه پسر ملا محمد تقی ازدواج كرد و از او دارای 2 یا 3 فرزند شد. طولی نكشید كه در سن حدودا 29 سالگی در سال 1259 شوهر و فرزندان را ترك كرده و به عنوان این كه دستش به استادش سید كاظم رشتی برسد به كربلا رفت ولی وقتی به كربلا رسید باخبر فوت سید كاظم روبرو شد. پس از چندی به بغداد رفت و سپس توسط ملا حسین بشرویهای به میرزا علیمحمد باب راه یافت و باب نیز به او لقب طاهره را داد. حاكم بغداد او و اطرافیانش را از بغداد بیرون راند و وی وارد ایران شد و ناچار پس از سه سال وارد قزوین شد و به خانه پدرش ملا صالح آمد ولی مورد اعتراض پدر و عمو قرار گرفت و آنان او را در خانه تحت نظر گرفتند و مانع تماس بابیان با او شدند.
نقشه قتل ملا محمد تقی
ملا محمد تقی پیروان مذهب شیخیه را كافر و زندیق خواند و قرة العین را بر رسومی كه پیش گرفته بود بر حذر میداشت تا این كه بابیان نقشه قتل ملا محمد تقی را طرح كردند. جریان قتل ملا محمد تقی مجتهد (شهید ثالث) در سال 1264 شبی بعد از نصف شب مرحوم ملا محمد تقی كه مرجع تقلید قزوین بود برای خواندن نماز شب به مسجد رفت. مسجد خلوت بود. در حال سجده به خواندن مناجات خمسه عشر اشتغال داشت، ناگهان چند نفر بابی به مسجد ریختند. نخستین بار نیزهای به پشت گردن او فرو بردند و سپس نیزهای به دهان او فرو كردند. او برای رعایت نجس نشدن مسجد به هر زحمتی بود خود را به درب مسجد رساند و بیهوش شد. مردم خبر شدند و او را به خانه اش بردند و پس از دو روز شهید شد. و هم اكنون قبر او در قزوین در كنار شاهزاده حسین - علیه السلام - قزوین به عنوان قبر شهید ثالث معروف و ملجأ حاجتمندان است. و این قسمت در قصص العلما ذكر شده است. در كتاب كواكب الدریه آیتی نیز به تفصیل ذكر شده و در ذیل آن آمده است: "بعضی گویند: در راه كه به مسجد میرفته مورد حمله قرار گرفت و حمله كننده میرزا صالح شیرازی و به قول بعضی ملا عبداللّه بوده است".
فرار
پس از قتل ملا محمد تقی قرة العین و چند بابی دیگر من جمله حسینعلی (بهاء) و یحیی (صبح ازل) به طرف خراسان رهسپار شدند و در شاهرود در واقعه (بدشت) كه پس از این به تفصیل ذكر خواهد شد شركت كردند. سرانجام پس از واقعه سوء قصد به ناصر الدین شاه قاجار و تحت تعقیب قرار گرفتن بابیها در سال 1268 یعنی دو سال پس از اعدام باب، قرة العین و عدهای كه قبلاً دستگیر شده بودند محكوم به اعدام شده و به قتل رسیدند و این هنگامی بود كه فرقه بهایی هنوز به وجود نیامده بود و وی بابی از دنیا رفت. سید باب هنگام نوشتن احسن القصص كه در تفسیر سوره یونس است و دارای 111 سوره میباشد و در اول هر سوره آیاتی از سوره یوسف در آن عنوان شده است در اغلب سورهها خطاباتی به او داشته مانند سوره 22 - 23 - 25 - 28 - 30 - 31 - 32 - 33 - 34 - 58 - 76 - 78 - 91 - 93 و ... و در سوره 76 میگوید: (یا قرة العین ان اللّه قد اختارك لنفسی فاستمع لما یوحی الیك من قبل اللّه العلی) یعنی ای نور چشم بدرستیكه خداوند تو را برای من اختیار كرده پس به آنچه از نزد خداوند تعالی به تو وحی میشود گوش فراده) و این نكته با تلخیص از كتاب جمال ابهی آورده شده است.
آیتی در كتاب كشف الحیل
اما ببینیم آیتی در كتاب كشف الحیل راجع به قرة العین چه میگوید. او مینویسد: "بهائیان او را دارای هوش و ذكاوتی مدهش میدانند و قریحه ادبی بدیعی را به او نسبت میدهند اگر چه از فضل و ادب هم تهی نبوده ولی نه تا به این حد. و یكی از اشعاری كه به او نسبت میدهند این شعر است". همه عاشقان شكسته دل كه دهند جان به ره بلی لمعات وجهك ألحمت سلاسل الغم و البلاء ولكن این شعر از ملا باقر صحبت لاری است و تخلص او چنین است: "بنشین چو صحبت و دمبدم" كه حضرات میخوانند "بنشین چو طوطی و دمبدم" در حالی كه تخلص قرة العین طوطی نبوده است و صحبت لاری در احیان طلوع باب در گذشته و مقدم بر قرة العین بوده و تنها غزلی كه میشود به او نسبت داد این غزل است: شرح دهم غم تو را نكته به نكته مو به مو گر به تو افتدم نظر چهره به چهر روبرو خانه به خانه در بدر كوچه به كوچه كو به كو از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو گرد عذار دلكشت عارض عنبرین خطت دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو مهر ترا دل حزین بافته بر قِماش جان صفحه به صفحه لابلا پرده به پرده تو به تو در دل خویش (طاهره) گشت و ندید جز وفا در كتاب كواكب الدریه كه آن نیز نوشته عبدالحسن آیتی است (كه در صفحات بعد به شرح زندگی او خواهیم پرداخت) یكی از مناجاتهای طاهرة قرة العین آمده است كه این گونه شروع میشود: "اللّه هو الاعز الا رفع المجیب" ثنائیات مضیئات از حقایق اهل حقیقت در شعشعه و ضیاء و بهائیان منیرات از ذوات ارباب محبت در لمعات و بهاء آفرین بر جان آفرینی كه سوای او نیست تا آن كه او را آفرین گوید و تحسین بر خالق تحسینی كه او سزد او را تحسین نماید. ای جان آفرینی كه به خودی خودت خداوندی. خدایی و یا بدیعی كه بدع را از روی خود نمایی نظری تمام بر اهل ولایت بالتمام و صطلی از صطلات غمام بر اهل نظام. الهی مشاهده مینمایم بعین العیان كه ایشان مطهر از كل ما سوی آمدند و ملاحظه میفرمایم كه قابل عطیات كبری شدند. الهی عطیه نازله از مصدر قدرتت الیوم سرّ ربوبیت است و آنچه قابل اعضای الهیه است آن عین الوهیت است. الهی مشاهده مینمایم كه در حقیقت مقدسه ای در بروز و ملاحظه میفرمایم كه در حقیقت نقطه ای در ظهور. الهی بهجتم لایق عطای سرمدی و آن كه دلیل اویم قابل عطای احمدی. الهی صلوات تو نازل بر بهائیان بهیئه و زمیرات سرمدیه ... بعزتت كه نقصی در هیكل امر مبرمت در بدء وجود او نبوده و طرئی بر وجه حكم احكمت از یوم ازل نازل نا نموده ... الهی باید كه براندازی حجاب را از وجه باقی دیمومی و باید بپاشی ذرات سحاب را از طلعت قیام قیومی تا آن كه اهل حقیقت از مركز واحده به اجتماع برآیند و سرّ دعوت را اظهار، امنیت خود ابراز فرمایند. ای ملك وهابی كه لم یزل فواره قدرتت در رشحان و لایزال عین عنایت بر اهل تبیان در جریان اشهد كه مدمدادم از نزدت نازل و آری كه سر تو صیل و دادم از حضرتت واصل ... الخ" و این گونه مناجاتها در كتب باب و بهاء زیاد دیده میشود كه معمولاً از یك سبك و روش در آنها استفاده شده است كه دارای كلماتی مبهم و در بعضی جاها بدون معنی میباشد.
اوّلین فرمان
اوّلین فرمان سید علیمحمد و آغاز درگیریها سید علیمحمد پس از ادعای بابیت ظاهرا عازم مكه شده و پس از بازگشت از مكه به بوشهر وارد گردید و اولین فرمان خود را صادر نمود چنانچه در تلخیص تاریخ نبیل زرندی آمده است: "باب در مراجعت از مكه در بوشهر چند روزی اقامت كرد، دستوراتی به قدوس (محمد علی بابكی یكی از گروندگان باب) در رسالهای به نام خصایل سبعه داد كه آن را به شیراز ببرد كه از جمله دستورات این بود: (بر اهل ایمان واجب است در اذان نماز جمعه جمله اشهد انّ علیاً قبل نبیل ـ كه به حساب ابجد نبیل 92 است و محمد هم 92 ـ باب بقیة اللّه را اضافه كنند)... و آیتی نیز در كواكب الدریه مینویسد: "باب نزد خانه كعبه داعیه خود را علنی نموده بدین نغمه بدیعتاً تغنی نمود: "انا القائم الذی تنتظرون" من همان قائم هستم كه انتظار او را میكشید". و در كتاب ظهور الحق مینویسد: "سید باب به عبدالخالق یزدی مینویسد: "انا القائم الذی كنتم بظهوره تنتظرون" در اثر این ادعاها و ظاهر كردن چنین كلماتی سید علیمحمد تحت تعقیب حكومت بوشهر قرار گرفت.
توبه نامه باب
پس از دستگیری او را روانه شیراز كردند تا در حضور علما در مسجد وكیل و در حضور امام جمعه شیراز دعاوی خود را انكار نمود. كتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی واقعه را چنین توصیف میكند: "حضرت باب در حضور امام جمعه رو به جمعیت كرد و گفت: "لعنت خدا بر كسی كه مرا وكیل امام غایب بداند، لعنت خدا بر كسی كه مرا باب امام بداند، لعنت خدا بر كسی كه بگوید من منكر وحدانیت خدا هستم، لعنت خدا بر كسی كه مرا منكر نبوت حضرت رسول بداند، لعنت خدا بر كسی كه مرا منكر انبیاء الهی بداند. لعنت خدا بر كسی كه مرا منكر امیرالمؤمنین - علیه السلام - و سایر ائمه اطهار بداند". و همچنین در مجلدات آخر روضة الصفا هدایت این گونه مینگارد: "روی او را سیاه كردند و به مسجد وكیل بردند و او اظهار توبه و انابه كرد و بر خود لعن نمود و پای جناب فضایل مآب شیخ امام جماعت را بوسید و استغفار كرد". ولی در رساله سیاح كه نوشته عباس افندی (عبدالبهاء) است به صورت مجمل چنین وارد شده است: "بر منبر نوعی تكلم نمود كه سبب سكوت و سكون حاضران و ثبوت و رسوخ تابعان گردید". سفر سید علیمحمد به اصفهان و روانه كردن او به تهران پس از آن كه در مسجد وكیل شیراز توبه نامه خود را ابراز داشت.
فرارتوسط حاكم اصفهان
چون توجه زیادی نسبت به مراقبت از او نمیشد با تماس مخفیانه ای با حاكم اصفهان كه شخصی به نام منوچهر خان گرجی بود از شیراز گریخته و به اصفهان رفت و ادعاهای سابق خود را ادامه داد. و اما درباره منوچهر خان، مهدی قلی خان زعیم الدوله تبریزی در كتاب باب الابواب چنین مینویسد: "ظاهرا مسلمان شدند و در باطن بدین مسیحی خود باقی بودند، چنین است شیوه اكثر مسیحیانی كه در امور دول اسلامی دخالت میكنند، برای رسیدن به مطلوب خود و گرفتن انتقام خونهایی كه از نژاد آنان بدست مسلمین ریخته شده است و ریختن تخم فتنه و فساد در میان مسلمین ظاهرا مسلمان میشدند و در حقیقت جاسوس دول مسیحی و شمشیر برنده و آلت كوبنده دست آنها هستند ولی امراء اسلام از آنها غافل و به مكر و حیله آنان جاهلند، این حقیقتی است كه از مراجعه و تتبع تاریخ دولتهای اندلس و عثمانی معلوم میشود". از تاریخ چنین بر میآید كه منوچهر خان (معتمد الدوله) و برادرش كه هر دو از مسیحیان بودند در ظاهر از دین خویش برگشته و اظهار مسلمانی كردند و پستهایی را به خود اختصاص دادند و این مطلب را میرزاجانی كاشانی در نقطة الكاف چنین مینگارد: "خلاصه آن كه مرحوم معتمد الدوله جان و مال و ایمان خود را در راه آن سلطان ممالك (سید علیمحمد) داد اما ایمانش را به این معنی كه ظاهرا اگر چه قبول اسلام نموده بود ولی چونكه به سرّ اسلام بر نخورده بود لهذا سرّا هم از دین قبلی خود (مسیحیت) منقطع نگردیده". و اما این كه چگونه او و برادرش به این پستها حائز آمدند را (كینیاز دالگوركی) سفیر كبیر روسیه در ایران در عصر قاجار در اعترافات خود كه در مجله شرق به عنوان یك نفر سیاسی روحانی در اوت 1924 و 1925 چاپ شد این گونه توضیح میدهد: "بحدی نفوذ ما در دربار ایران زیاد شد كه هر چه میخواستیم میكردیم و بحدی من خودمانی شده بودم كه در هر محفل و محضر مرا دعوت میكردند، من هم واقعاً مثل آخوندهای صاحب نفوذ در امور دخالت میكردم ... . باری هر یك از وزرا و امرای دولتی كه مناسبات آنها با ما خوب بود صاحب شغل خوب میشدند. حكومت فارس كه با فیروز میرزا بود به منوچهرخان معتمد الدوله واگذار و پشتكاری فارس به او شد. و اللّه وردی بیك گرجی كه محرم بود مهرداد همایونی گردید". و در نوشتههایش راجع به آمدن سید علیمحمد به اصفهان این طور مینویسید: "همین كه به من اطلاع رسید كه (باب) وارد اصفهان شده یك نامه دوستانه به معتمد الدوله حكمران اصفهان نوشتم و سفارش سید (باب) را نمودم كه از دوستان من و دارای كرامت است! از او نگهداری كنید. الحق معتمد الدوله چندی از او خوب نگهداری كرد". در این هنگام طرفداران سید علیمحمد به بهانه حمایت از او در چند شهر دست به آشوبهایی زدند و موجب درگیریهایی با شیعیان شدند، بنابراین حكومت وقت به منوچهرخان اعلام نمود كه سید را دستگیر كرده و به تهران روانه كند و او نیز با حیله خاصی سید علیمحمد را از اصفهان خارج كرده و ظاهرا به تهران روانه كرد ولی باز مخفیانه او را به اصفهان برگرداند و شش ماه در عمارت خورشید از او حفاظت كرد. در تاریخ نبیل زرندی حیله منوچهر خان را به این صورت توضیح میدهد: "پانصد سوار را مأمور كرد با حضرت باب! هنگام غروب آفتاب از اصفهان خارج شوند و به تهران عزیمت نمایند. ضمناً به رئیس سواران دستور داد كه پس از طی هر فرسنگی صد سوار را به اصفهان برگرداند و از بیست نفر آخر ده نفر را كه مورد اعتماد هستند نگه دارد و ده نفر دیگر را برای جمع آوری مالیات مأمور كند و آن ده نفر باقی مانده كه مورد اعتماد بودند از راه غیر معمولی به طوری كه كسی نفهمد باب را به اصفهان برگردانند و طوری بیایند كه قبل از طلوع صبح وارد شهر بشوند". ولی این وضع به زودی دگرگون شد و با فوت منوچهرخان حاكم جدید تصمیم گرفت كه سید علیمحمد را روانه تهران كند، دالگوركی با اظهار تأسف از این جریان مینویسد: "از بدبختی سید، معتمد الدوله مرحوم شد! بیچاره سید را گرفتند و به تهران روانه كردند، من هم بوسیله میرزا حسینعلی (بهاء) و میرزا یحیی (صبح ازل) و چند نفر دیگر در تهران هوو و جنجال راه انداختیم كه صاحب الامر را گرفته اند لذا دولت او را از كنار گرد روانه رباط كریم نموده و از آن جا به ماكو بردند ولی دوستان من آنچه ممكن بود تلاش كردند و جنجال راه انداختند".
ادامه دارد ...
منبع: نشریه حوزه اصفهان ،شماره یک و دو
«كتاب اقدس» بخش اول
بهائیت در ایران:
مقدمه: ذبیحالله نعیمیان
نگارش کتاب به منظور تشریح و تبلیغ عقاید، و شرح زندگی رهبران، از ابزارها و وسایلی است که فرق و مکاتب مختلف در طی تاریخ به آن توجه نموده و به منظور ترویج عقاید خود از آن سود جستهاند. بابیت و بهائیت نیز از این امر مستثنا نیستند. پیروان این فرقهها متناسب با زمان و شرایط اجتماعی و سیاسی خود، کتابهایی تحریر کرده و به نوعی حتی کتب قبلی خود را تصحیح نمودهاند. بررسی سیر این نوشتهها از موضوعاتی است که ما را در شناخت بیشتر این فرقهها و چرایی تغییر دیدگاههایشان یاری میدهد. استاد محیط طباطبایی از محققان نامآشنایی است که در دهۀ 1350 کار کتابشناسی آثار بابیت و بهائیت را انجام داده و حاصل این پژوهش خود را در سلسله مقالاتی، و نقل آنها، عرضه کرده است. توضیح این مقالات موضوع نوشتار حاضر میباشد.
روانشاد استاد سيد محمد محيط طباطبايى (خرداد 1281 ــ مرداد 1371) محقق، نويسنده، خطيب، معلم، منتقد، فرهنگبان، تاريخدان، نسّابه، اديب، شاعر و روزنامهنگار آزاده، مبارز، كوشا، نكتهسنج، مبتكر و پرآوازۀ عصر ماست كه علاوه بر تسلط بر زبانهاى فارسى، عربى، انگليسى و فرانسوى، با زبانهاى كهن شرقى: پهلوى، سُغدى، خوارزمى، اوستايى و سُريانى نيز (به اقتضاى تحقيقات و پژوهشهاى علمى خود) آشنايى نسبى داشت و دقت نظر و گسترۀ معلومات و قوّت و حافظهاش، مورد قبول بلکه اعجاب اندیشمندان بود. به نوشتۀ آقایان حبیب یغمایی، دکتر جعفر شهیدی، باستانی پاریزی و ایرج افشار، «به اتفاق دانشمندان و استادان و شاعران و نویسندگان و محققان و صاحبنظران معاصر، استاد سیدمحمدطباطبایی در فنون ادب و تبحر در علوم و تحقیق، صاحبنظری است مسلّم و مَتَّبَع، و این دقایق در مقالات و قطعات آن جناب که بیانقطاع در جراید و مجلات و رادیو انتشار یافته و مییابد گواهی است عدل.»(1)
كارنامۀ علمى و فرهنگى استاد محیط، اوراق زرينى دارد. مديريت تواناى مجلههاى وزينى چون «آموزش و پرورش» و «محيط» در دهۀ 1310ــ1320.ش، سرپرستى و اجرای حدود بیست سال برنامۀ علمى و جذاب «مرزهاى دانش» در سالهاى 1338ــ1357، رايزنى فرهنگى ايران در دهلى، بغداد، دمشق، بيروت و پاريس در سالهاى 1327ــ1334، و عضويت در فرهنگستان زبان و ادب ايران (1369 به بعد) بعضى از اين اوراق زريناند. پروفسور آصف فكرت، دربارۀ برنامۀ «مرزهاى دانش»، گفته است: «براى من آن برنامه، يك كلاس پيشرفتۀ ادبيات و تاريخ و فرهنگ بود. استاد محيط كه سخن مىگفت، در ذهن من در آن روزها چنان بود كه شاهنشاهى مقتدر در قلمروش فرمان براند و فرمانش بىچونوچرا روان باشد. او هم فرمانرواى قلمرو ادب و تاريخ و فرهنگ بود. با قدرت سخن مىگفت كه به آنچه مىگفت دانا بود و بر آن تسلط داشت. نام هم نام سنگين و پرصلابتى بود: مرزهاى دانش... .»
علاوه بر تأليف چندين كتاب ارزشمند (همچون «نقش سيد جمالالدين اسدآبادى در بيدارى مشرقزمين» و «تاريخ تحليلى مطبوعات ايران»)، نگارش متجاوز از 2500 مقاله در مطبوعات مختلف (مهر، تعليم و تربيت، ارمغان، گوهر و...) و ايراد ششصد خطابه در همايشهاى گوناگون داخل و خارج كشور ــ و همگى علمى و تحقيقى ــ در موضوع تاريخ، جغرافيا، ادبيات، زبان، كتابشناسى، هنر و...، حاصل تكاپوى بيش از شصت سال فعاليت علمى و فرهنگى استاد را تشكيل مىدهد كه بجاست بازماندگان دانشمند وى به تدوين و انتشار آنها ــ در قالب مجموعهآثار ــ همت گمارند.
انجمن آثار ملى، با افتخار، در سال 1357 جايزۀ يكميليون ريالى خود را به پاس مجموع تحقيقات و خدمات و آثار يك محقق در طی عمرش، به وى تقديم كرد. نيز در همان سال، مجموعهمقالات دهها استاد و دانشمند را (كه به هدف پاسداشتِ مقام عالى علمى و اخلاقى محيط توسط آقايان حبيب يغمايى و دكتر سيد جعفر شهيدى و ديگران، گردآورى شده و با عنوان «محيط ادب» به چاپ رسيده بود) در مجلس دوستانۀ فرهنگى، دكتر علىاكبر سياسى به جناب محيط اهدا کرد.
مقامات بلند علمى و منش اخلاقى استوار او، شهرۀ مجامع علمى بود و فرهيختگان بسيارى، از علامه طباطبايى (مؤلف تفسير ارجمند الميزان) و استاد مرتضى مطهرى تا دكتر عبدالحسين زرينكوب، دكتر عباس زرياب خويى، دكتر باستانى پاريزى، دكتر سيد جعفر شهيدى، دكتر محمداسماعيل رضوانى، دكتر محمدامين رياحى، پروفسور آصف فكرت، اميرى فيروزكوهى، سيد محمدعلى جمالزاده، سيد حبيب يغمايى، سيد محمدرضا جلالى نائينى، انجوى شيرازى، عبدالعلى كارنگ، احمد اقتدارى و ديگران، به توصيف مكارم اخلاق و احوال وى رطب اللسان بوده و هستند.
به گفتۀ دكتر زرينكوب: «استاد محيط طباطبايى، خود تاريخ زنده و پوياى يك قرن بود؛ تاريخ يكى دو قرن قبل از خود را نيز با مطالعۀ مستمر، با كنجكاوى و موشكافى، از آنِ خود كرده بود. در آنچه به تاريخ و ادبيات قرنهاى اخير مربوط مىشد قول او راهگشا بود.» دكتر عباس زرياب خويى، كه از اواسط دهۀ 1320 با محيط از نزديك در تماس بوده، از «حافظۀ نيرومند» او ياد كرده است كه «مخزنى آكنده از معلومات و اطلاعات بسيار وسيع و گرانبها در تاريخ، ادب و فرهنگ ايران و اقوام مهاجر» بود و افزوده است: «اطلاعات او در مورد تاريخ قاجار و نيز رويدادهاى زمان معاصر، شرح حال رجال سياسى و ادبى، سوابق اخلاقى، اجتماعى و سياسى آنان بسيار چشمگير بود. اينگونه اطلاعات دربارۀ رجال معاصر و قريب به زمان ما در آن دوران، در كمتر كتاب يا مجموعهاى ديده مىشد و يا اصلاً ديده نمىشد.»
انجوى شيرازى، محيط را «پژوهشگرى پرمايه، جامع و شايستۀ نام خويش» شمرده و با اشاره به تكاپوى مستمرّ نيمقرنۀ وى در جستجوى نسخههاى مخطوط و كتابهاى چاپى تازه در كتابخانههاى تهران، نوشته است: «اين آسان نيست كه يك نفر بيش از هفتاد سال غرق در مطالعه و تحقيق باشد. استاد محيط بيش از هزار رساله و مقاله علمى، ادبى، انتقادى و تحقيقى دارد. در دهها كنفرانس و سمينار و كنگرۀ علمى و تحقيقى در خارج و داخل شركت كرده بود.»
باستانى پاريزى، كه كلاس درس محيط دربارۀ تاريخ تمدن جديد را درك كرده، مدعى است كه در آن ساعات معدود، «به اندازۀ سالها و قرنها از محضر پربركت آن استاد ضعيفنواز بهره بردم... استادى كه در فضيلت و مردمى و استغنا و بىباكى و خيرخواهى و دفاع از حقوق جامعه ضربالمثل است.» سيد محمدعلى جمالزاده بر ويژگيهايى چون پراطلاعى، ژرفبينى، بىغرضى و انصاف در استاد محيط انگشت تأكيد نهاده است: «استاد ارجمند و امروز يكتا محقق واقعى بىغرض و مرض و خالى از تعصب و با مطالعه و اطلاع و ژرفبينى ما، آقاى سيد محمد محيط طباطبايى... .» و بالاخره احمد اقتدارى معتقد است كه «استاد محيط، محيط فضل و آداب است و در جمع استادان شمع اصحاب. اما گذشته از جلالت قدر و علوّ مرتبت علمى و پختگى و وسعت اطلاع، امروزه، بحق، استاد همه ادب پروران ايران است و به خاطر زبان و ادب کهنسال فارسی چه رنجها که برده است و چه دردها که در دل نهفته است... وجود گرامياش كمنظير است و در كشاكش دوران، چون سنگ آسيا، قديم و قويم و در پاسدارى از ادب فارسى و فرهنگ ايرانى، پابرجا و استوار مانده است.»(2)
استاد محيط در اواسط دهۀ 1350 در ماهنامۀ وزين «گوهر» (مدير مسئول: مرتضى كامران) به درج يكسلسله مقالات علمى و انتقادى راجع به تاريخ و متون تاريخى و كلامى مهمّ بابيان و بهائيان (همچون نقطه الكاف و مطالعالانوار) اقدام نمود كه چنانكه انتظار مىرفت با استقبال فراوان محققان و پژوهشگران روبهرو شد و متقابلاً واكنش خصمانۀ وابستگان به آن دو فرقه را برانگيخت و موجب پاسخگويى استاد شد. توضیح این مقالات، موضوع گفتار بعدی ماست.
کتاب شناسی آثار بابیت و بهائیت از منظر استاد محیط
میدانیم که دو کتاب یا دو گونه کتاب تاریخ قدیم و جدید در میان بابیان و گروههای منشعب از آنان رواج داشته است. تاریخ قدیم در 1279.ق و تاریخ جدید در 1291.ق شکل گرفته است. ظاهراً نویسندۀ تاریخ قدیم یک نفر اصفهانی بود و تا 1290 تنها مرجع تاریخی این گروه قرار داشته است و در دورهای نوشته شده است که اعدام شیخ علی عظیم (شیخعلی ترشیزی) شاگرد سید کاظم رشتی و (به نظر استاد محیط) جانشین مسلّم علیمحمد باب، در 1268.ق و پس از سوءقصد نافرجام به ناصرالدینشاه به دستور او، زمینه را برای میدانداری و ریاست برادران نوری (بهاءالله و صبح ازل) آماده ساخت. این زمان، هنوز بابیت از درگیریهای فرقهای آن دو برادر رنگ نگرفته بود.
تاریخ جدید توسط یک یا چند نفر، اما، در دورهای نوشته شده است که دو شاخۀ بابیت (ازلیت و بهائیت) با یکدیگر در نزاع داغ فرقهگرایانه بودند و از سوی دیگر، سران بهائیت تصمیم گرفته بودند روابط خود را با دربار قاجار و ناصرالدینشاه بهبود بخشند و ازاینرو، در تاریخ جدید، دشنامهای فراوان پیشین را کنار نهادند و ثناگوی شاه شدند؛ چنانکه با بهرهگیری از رسائل میرزا ملکمخان (با بهرۀ تلفیقی از عین عبارات او) و شیوۀ نگارشی رسائل آخوندزاده (بهویژه در رسالۀ گفتوگوهای جمالالدوله هندی و کمالالدوله در دینستیزی از زبان سیاح بیگانه) دنبال مخاطبان جدیدی میگشتند. مؤلف این کتاب جدید نامعلوم بود. عدهای، میرزاابوالفضل گلپایگانی و گروهی، مانکجی هاترایای گجراتی زردشتی را نویسندۀ آن میدانستند. میرزاابوالفضل گلپایگانی، به گونهای غیره مستقیم میرزا حسین همدانی (تهرانی بنا به نسخۀ مانکجی)، منشی مانکجی، را نویسندۀ آن دانسته است.
در هر حال، در این مقطع، پروفسور ادوارد براون که با سران مختلف ازلیان و بهائیان ارتباط داشت، به انتشار تاریخ قدیم بابیت در 1328.ق /1910.م دست زد و به اعتماد قول میرزا ابوالفضل گلپایگانی، آن را به حاجیمیرزا جانی کاشانی مربوط دانست.
در مقالات «کتابی بینام با نامی تازه» و «تاریخ قدیم و جدید» به خامۀ محیط طباطبایی، کیفیت نامگذاری تاریخ منتشر شده توسط ادوارد براون ــ با همکاری شیخ محمدخان قزوینی ــ ، به نقطهالکاف، و فضای تاریخی تدوین تواریخ بابیت بررسی شده است.(3) براون پیش از آن به دنبال تاریخ قدیمی بود که تاریخ جدید از آن اقتباس شده بود. ازاینرو، با دیدن دو نسخه در میراث کنت گوبینو، که «نقطه الکاف» به عنوان یک بخش از آن خوانده شده بود، به انتشار تاریخ یادشده دست زد. نکات زیر، برخی از مواردی است که استاد محیط طباطبایی به آنها توجه کرده است:
1ــ نسخۀ مورد استفادۀ ادوارد براون، نه دارای اسم مؤلف است و نه دارای عنوان کتاب، و تاریخ تحریر و تاریخ انتقال آن به پاریس. اما شباهت حوادث تاریخ قدیم و جدید، باعث شده است آن نسخه را نسخۀ تاریخ قدیم و نویسندۀ آن را حاجیمیرزا جانی (معروف به نقطۀ کافی، مؤلف رسالۀ نقطهالکاف) بداند، درحالیکه طرفین ازلی و بهائی، یعنی مدّعیان جانشینی باب، در موقع انتشار آن، این نسبت را با اطمینان تلقی نمیکردهاند.
2ــ رسالهای که براون، عنوان رساله را از آن اقتباس کرده و در 1279.ق تحریر یافته، نوشتهای تاریخی نبوده، بلکه رسالهای کلامی است و کاتب به علّتی نامعلوم یا به اشتباه آن را به تاریخ قدیم بابیه متصل کرده است. در ضمن، تاریخ تألیف این رساله 1264 یا 1267.ق میباشد، درحالیکه مقدمۀ تاریخ قدیم در 1270.ق تألیف یافته است.
3ــ نه تنها از حاجی میرزا جانی کاشانی در بعضی از حوادث، در این کتاب به عنوان «ناقل یا منقول عنه» یاد شده، اساساً او دو سال جلوتر از تألیف تاریخ قدیم درگذشته است و نویسندۀ این تاریخ، احتمالاً محمدرضا نام اصفهانی میباشد که در بغداد بوده است و حاجی میرزا جانی، که براون تاریخ قدیم را به او نسبت داده، نامی است که نخستینبار میرزا ابوالفضل گلپایگانی، آن را در رسالۀ اسکندریه ذکر کرده است. به ادعای گلپایگانی منشی مانکجی که از طرف او مأمور نوشتن تاریخ بابیه شده بود، نزد او آمد و از او درخواست همکاری نمود. او نیز وی را به تاریخ حاجی میرزا جانی کاشانی حوالت داد.
4ــ استاد محیط طباطبایی معتقد است همۀ نسخههای تاریخ قدیم ــ که در هیچ موردی با نام مؤلف همراه نبوده ــ بر خلاف تصور ادوارد براون، هرگز از میان نرفته و محیط طباطبایی خود، دست کم از شش نسخۀ آن خبر داشته و سه نسخه را با نسخۀ گوبینو مقایسه کرده است. او یادآور شده است که غیر از نسخۀ گوبینوی کتابخانۀ پاریس، دو نسخۀ دیگری که او دیده، رسالۀ اعتقادیۀ نقطهالکاف را در ابتدا ندارند و شاهدی دیگر بر نام مؤلف و نام کتاب تاریخ قدیم در آنها نیست؛ چنانکه نسخۀ مانکجی در بمبئی نیز فقط نام میرزا حسین طهرانی را بر خود دارد.
محیط طباطبایی در مقالۀ «از تحقیق و تتبع تا تصدیق و تبلیغ فرق بسیار است» (4)یکی دیگر از منابع تاریخی بابیان به نام تاریخ نبیل زرندی را بررسی کرده است. پیش از بررسی دیدگاه او و برای درک بهتر از جایگاه تاریخی این نوشته، در ذیل درخصوص سیر تاریخی کتابهای تاریخی شاخههای بابی توضیح داده شده است.
انتشار کتاب موسوم به نقطهالکاف توسط ادوارد براون، ناخرسندی بهائیان را به دنبال داشت و آنها این کار را اقدامی به سود رقیبان ازلی خویش تلقی کردند. ازاینرو، به دستور عبدالبهاء، میرزاابوالفضل گلپایگانی در پاسخ به آن، به تألیف تاریخ مستقلی به نام کشفالغطا دست زد که به علت مرگ او ناتمام ماند و مهدی گلپایگانی آن را تمام کرد و آن را در عشقآباد از 1330 تا 1334.ق، منتشر کردند و البته به دلیل تغییر جوّ سیاسی خاورمیانه پس از فروپاشی امپراتور تزاری (حامی پیشین بهائیت)، و حاکمیت بریتانیا بر فلسطین، و هراس از تقابل با پروفسور انگلیسی، نسخههای کشفالغطاء را به سرعت جمع نمودند و سوزاندند. چنانکه پس از آن، تحریر نسخۀ محمد قاینی نبیل (اهل عالین) در 1300.ق، به سود بهاء تمام شد. عجیب آنکه، بعد از او فقط محمدتقی همدانی در احقاقالحق از آن نقل قول کرده است و البته مانند براون او را نمیشناخت. سه سال بعد، عباس افندی با تصرفاتی، آن را به سود پدرش و به عنوان جانشینی برای تاریخ قدیم و جدید تحریر کرد و در 1307.ق به براون در عکا هدیه داد. عبدالحسین آواره (آیتی بعدی) نیز در خلأ حاصل از سوختن کشفالغطاء در 1917.م، کواکبالدریه را از 1918 تا 1921.م نوشت، اما بازگشت او از بها ئیت ، آن کتاب را از اعتبار ساقط کرد. پس از آن آواره خود را آیتی نام نهاد. بعد از مدتی با تلاش شوقی افندی، کتابی انگلیسی با عنوان «امواج نور» یا «داون بریکرز» به عنوان تاریخ نبیل زرندی (ملامحمد نبیل زرندی شاعر مداح میرزا حسینعلی بها) در 1927 یا 1932.م منتشر شد. عبدالبها مقدمۀ سیاح جعلی را حذف کرد و کتاب را مقالۀ سیاح نامید. این کتاب بعداً به عربی و با عنوان مطالعالانوار منتشر گشت و از عربی نیز به فارسی برگردانده و به عنوان تلخیص تاریخ نبیل منتشر شد. این کتاب، که در هیچ کدام از نوشتههای پیشین نامی از آن نرفته بود، مورد تردید بسیاری قرار گرفت. جالب آن است که این کتاب که هیچ سابقۀ ذهنی از آن وجود نداشت، بنا به اشارهای در آن، در سال 1305.ق یعنی دو سال پیش از سفر ادوارد براون به عکا تألیف شد و روشن نیست چرا به او هدیه داده نشد.
محیط طباطبایی با گزارش این سیر تاریخی در پاسخ به منتقدی به نام دکتر علیمراد داودی ــ استاد فلسفۀ دانشکدۀ ادبیات تهران که گویا گرایشهای بهایی دارد ــ او را در اینکه مطالع الانوار را نگاشتۀ شوقی افندی میداند، با خود همرأی خوانده و این شاهد تاریخی را آورده است که چرا تاریخنویسان قدیمی به جای استناد به محتویات آن تاریخ، به منقولات شفاهی دیگران تکیه کردهاند؛ کتابی که میتوانست پاسخ مناسبی در برابر نسخۀ تاریخ قدیم منتشر شده توسط ادوارد براون باشد. چنان که اشاره نکردن عبدالبهاء به این کتاب در تذکره الوفا را شاهدی بر صحت نظر خود مبنی بر جعل کتاب یادشده توسط شوقی افندی دانسته است.
محیط طباطبایی که از وارد شدن به بحثهای فرقهای گریزان است، در پاسخ به نقدی مفصل و فرقهای از جانب نوابزاده اردکانی در همان نشریۀ بهایی، بر ابعاد کتابپژوهی خود تأکید کرده و حملۀ فرقهگرایانۀ او را به علامه محمدخان قزوینی و ادوارد براون در چاپ کتاب قدیم به دور از انصاف دانسته است. چنانکه نقد خود بر آنان را متضمن تأیید نظر بهائیان در جعلی بودن نسخۀ گوبینو، که به سود ازلیان بود، ندانسته و پژوهش خود را به دور از نزاع بهائیان با ازلیان خوانده است. وی به دستهای دیگر از نقدهای او پاسخ داده و سرانجام او را به انکار اصل تاریخ قدیم متمایل یافته است؛ امری که راه بحث را میبندد.
بهرغم تکرار این نکته از جانب محیط طباطبایی که او به دنبال تأیید یا ردّ طرفین نزاع نیست، گروهی از طرفین تحقیق کتابشناسی او را از این منظر نگریستند و بر او خردهها گرفتند. ازاینرو، او در مقالۀ دیگری به نام «ادامۀ بحث دربارۀ نقطهالکاف» به بعضی از نقدها پاسخ داده و بر مدعیات خود، به ویژه بطلان استناد تاریخ قدیم به میرزا جانی و اصفهانی بودن مؤلف، تأکید کرده است. (5)
پی نوشت:
* دانشجوی مقطع دکترای اندیشه سیاسی
(1) محیط ادب، مجموعۀ سی گفتار به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات سید محمد محیط طباطبایی، به کوشش حبیب یغمایی و ...، تهران، از انتشارات مجلۀ یغما، اسفند 1357، مقدمۀ کتاب.
(2) اظهارات فرهیختگان فوق، در خلال مقالاتشان در کتاب «محیط ادب» و دیگر آثار آمده است.
(3) سید محمد محیط طباطبایی، «کتابی بینام با نامی تازه»، گوهر، سال 1353، ش11 و 12، صص961ــ952؛ سیدمحمد محیط طباطبایی، «تاریخ قدیم و جدید»، گوهر سال 1354، ش 5، صص343ــ348 و ش 6، صص431ــ426
(4) سید محمد محیط طباطبایی، «از تحقیق و تتبع تا تصدیق و تبلیغ فرق بسیار است»، گوهر، سال 4، ش2 (شماره مسلسل 38)، صص120ــ113 و ش3 (شماره مسلسل 39)، صص208ــ200
(5) سید محمد محیط طباطبایی، «ادامۀ بحث دربارۀ نقطهالکاف»، گوهر، سال 4ف ش6، (شماره مسلسل 42)، صص471ــ466 و ش7، (شماره مسلسل 43)، صص562ــ556
مسلك بابيه و بهائيه به طور اجمال
على ربانى گلپايگانى
تاريخ پيدايش و پديد آورنده بابيه
مسلك بابيگرى در قرن سيزدهم قمرى (نوزدهم ميلادى) توسط فردى به نام سيد على محمد پديد آمد. وى در اول محرم سال 1235 يا 1236 (1820 ميلادى) در شيراز متولد شد و در بيست و هفتم شعبان سال 1266 در تبريز به جرم ارتداد به دار آويخته شد.
بابيه او را «حضرت اعلى» و «نقطه اولى» لقب دادهاند. وى تحصيل ابتدايى و آموزش اندكى عربى را در شيراز گذراند. سپس پنجسال در بوشهر اقامت گزيد و به تجارت- كه پيشه پدرى او بود- اشتغال داشت. در همان ايام كه نوجوانى بيش نبود، دستبه كارهاى غير متعارف مىزد و به اوراد و طلسمات كه حرفه رمالان و افسونگران بود. سخت علاقهمند بود. در هواى بسيار گرم تابستان بوشهر هنگام بلندى آفتاب، بر بالاى بام مىايستاد و براى تسخير آفتاب اوراد مىخواند و حركات مرتاضان هندى را تقليد مىكرد.
پس از بازگشت از بوشهر به شيراز، كار و كسب را رها كرد و براى كسب علم و سير و سياحت رهسپار عراق و حجاز گرديد و در كربلا در سلك شاگردان سيد محمد كاظم رشتى (1203- 1259 ق) در آمد. سيد كاظم رشتى كه از شاگردان شيخ احمد احسايى بود درباره ائمه طاهرين عليهم السلام افكار و عقايد غلو آميزى داشت و آنان را مظاهر تجسم يافته خدا يا خدايان مجسم مىانگاشت و مىگفتبايد در هر زمانى يك نفر ميان امام زمان (عج) و مردم باب و واسطه فيض روحانى باشد. اين گونه عقايد توجه سيد على محمد را به خود جلب كرد، و از مريدان خاص وى گرديد، و از همانجا بود كه فكر دعوى با بيت در ذهن او راه يافت. پس از فوت سيد كاظم رشتى، در سال 1260 ق سيد على محمد نخست ادعاى ذكريت و بعد ادعاى بابيت (يعنى باب علوم و معارف خدا و راه اتصال به مهدى موعود «عج» ) و سپس ادعاى مهدويت نمود و به تدريج ادعاى ثبوت و شارعيت كرد و مدعى وحى و دين جديد گرديد، و بالاخره اين ادعا را به ادعاى نهايى ربوبيت و حلول الوهيت در خود پايان داد.
سرگذشتسيد باب پس از دعوى بابيت
در آغاز امر هيجده تن از شاگردان سيد كاظم رشتى كه نزد بابيان به حروف حى (ح 8، ى 10) مشهورند به باب ايمان آوردند، و هر كدام در نقطهاى به تبليغ مسلك بابيگرى پرداخته، جمعى را به آيين او در آوردند. خود باب نيز از عراق به مكه رفت و در آنجا دعوى مهدويتخود را آشكار ساخت. سپس به بوشهر بازگشت و در آنجا اقامت گزيد. فعاليتبابيان، علماى شيعه و نيز حكومت قاجار را نگران ساخت. از اين رو به دستور حكمران فارس، باب را از بوشهر به شيراز منتقل كردند، ولى او دست از فعاليتهاى تبليغى خود برنداشت، لذا به دستور حاكم شيراز مجلس مناظرهاى بين او و علماى شيعه ترتيب داده شد، و او از عقايد خود اظهار ندامت كرد. وى را به مسجد بردند و او در جمع مردم دعاوى خود را تكذيب و استغفار كرد. اما پس از چندى بار ديگر همان ادعا را تكرار و تبليغ مىكرد. از اين رو، او را دستگير و زندانى كردند، و پس از مدتى از شيراز به اصفهان منتقل گرديد و از آنجا وى را به آذربايجان بردند و در قلعه چهريق- نزديك ماكو- زندانى كردند (1263 ق) . سپس از آنجا وى را به تبريز بردند و در حضور ناصر الدين ميرزا (وليعهد ناصر الدين شاه) در مجلس علما محاكمه كردند و سرانجام به جرم ارتداد از دين و افساد در ميان مؤمنين به دار آويخته شد (1266 ق) .
تاليفات باب
نخستين تاليف وى كتابى است در تفسير سوره يوسف كه بابيان آن را «قيوم الاسماء» مىخوانند. از ديگر كتابهاى مشهور او مجموعه الواح وى خطاب به علما و سلاطين و كتاب صحيفه بين الحرمين است كه بين مكه و مدينه نوشته شده است. «بيان» ، مشهورترين كتاب او به عربى و فارسى است. سبك تاليف او مخلوطى از عربى و فارسى است، و عربى نويسى او غالبا نويسى او غالبا با موازين نحو و دستور زبان مطابقت ندارد. نزد با بيان اين كتاب به صورت كتاب وحى و شريعت و احكام آسمانى تلقى مىشود. در باب چهارم از واحد ششم كتاب بيان آمده است: در چهار منطقه نبايد كسى جز بابى وجود داشته باشد: در فارس، خراسان، آذربايجان و مازندران. در باب هيجدهم از واحد هفتم آمده است: اگر كسى ديگرى را محزون سازد، واجب است كه نوزده مثقال طلا به او بدهد. و اگر ندارد. نوزده مثقال نقره بدهد. در باب پانزدهم از واحد هشتم آمده است: بر هر كس از پيروان باب واجب است كه براى طلب اولاد ازدواج كند، اما اگر زن كسى باردار نشد، حلال استبراى حامله شدن او از يكى از برادران بابى خود يارى بگيرد، نه از غير بابى. در باب چهارم از واحد هشتم آمده است: هر چيزى بهترين آن متعلق به نقطه (يعنى خود باب) و متوسط آن متعلق به حروف حى (هيجده تن ياران باب) بوده و پستترين آن براى بقيه مردم است.
ميرزا حسينعلى بهاء و مسلك بهائيه
ميرزا حسينعلى در سال 1233 ق در دهكدهاى از توابع نور مازندران متولد شد و در حوالى سال 1310 ق در عكا در اثر بيمارى درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد. تحصيلات مقدماتى و خواندن و نوشتن و مقدارى عربى را- طبق سنت رايج زمان- آموخت. سپس به خدمت دولت در سمت منشيگرى و ديوان در آمد، و پس از چندى به حلقات درويشان پيوست و مانند آنها زلف و گيسوى بلند گذاشت و لباس قلندرى بر تن كرد. با ظهور غوغاى باب، ميرزا حسينعلى و برادر ناتنىاش يحيى صبح ازل و تنى چند از خاندانش به باب پيوستند، و پس از اعدام باب، يحيى صبح ازل دعوى جانشينى او را كرد. ميرزا حسينعلى در آغاز تسليم او شد. اما پس از مدتى، رقابتبا برادر را آغاز كرد و نخست ادعاى «من يظهره اللهى» - كه در سخنان باب آمده بود كرد و به تدريجبر ادعاهاى خود افزود تا به ادعاى رسالت و شارعيت و حلول خدا در او رسيد و خود را الهيكل الاعلى ناميد (انا الهيكل الاعلى) و مدعى شد كه سيد على محمد باب زمينهساز و مبشر ظهور وى بوده است. سفارتخانههاى خارجى- خصوص روس- با صراحت از برادرش حمايت مىكردند و دولت را از تصميم شديد عليه آنها تهديد مىكردند. سرانجام با فشار علماى اسلامى و مسلمانان، حكومت وقت مجبور شد در سال 1269 ق آن دو را با جمعى از پيروان آنها به بغداد تبعيد كند. عراق در آن زمان- به سان بسيارى از مناطق اسلامى- تحتحكومت مركزى عثمانى اداره مىشد. پس از مدتى كه كشمكش ميان دو برادر بر سر رهبرى با بيان و درگيرى طرفداران آنان بالا گرفته بود، دولت عثمانى هر دو را به دادگاه كشاند، و دادگاه حكم تبعيد آن دو را دو نقطه دور دست و جدا از هم صادر كرد، از اين رو، يحيى صبح ازل با خاندان و پيروانش به قبرس و حسينعلى بهاء و طرفدارانش به عكا در سرزمين فلسطين اسكان داده شدند، ولى تكفير و تبليغ عليه يكديگر را هرگز رها نكردند.
در اين ايام بود كه اطرافيان صبح ازل به فرقه «ازليه» و پيروان ميرزا حسينعلى به فرقه «بهائيه» ناميده شدند و آنهايى كه به اين دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلى «بابى» باقى ماندند. سرانجام در اين كشمكش ميرزا حسينعلى كه بيشتر مورد حمايت ايادى استعمار بود غلبه يافت و ازليه به دست فراموشى سپرده شدند.
عباس افندى و شوقى افندى
پس از مرگ ميرزا حسينعلى همه چيز راه فراموشى و سكوت پيش گرفت. بابىها كم كم محو و فراموش مىشدند، و بهايىها در حالت صبر و انتظار به سر مىبردند، تا اينكه پسر ارشد ميرزا حسينعلى به نام عباس افندى كه عبد البهاء لقب گرفت، به تجديد آن پرداخت. وى در سال 1844 م. متولد و در سال 1921 م. در گذشت. عباس افندى در محيط حكومت عثمانى و داخل ايران مجالى براى فعاليتخود نمىيافت. بدين جهت در سال 1911 م. به اروپا مسافرت كرد و به جاى روسيه با انگلستان و سپس آمريكا رابطه ويژهاى برقرار كرد، و در جريان جنگ جهانى اول (1914) خدمات زيادى براى انگلستان انجام داد، و پس از پايان يافتن جنگ، به پاس اين خدمات، طى مراسمى لقب سر (Sir) و نشان نايت هود (Knight Hood) كه بزرگترين نشان خدمتگزارى به انگليس است، به وى اعطا شد. بدين صورت بهائيگرى به عنوان ستون پنجم و يكى از ابزار سياست استعمارى انگليس- و نيز آمريكا- مبدل شد. از پيروان عباس افندى به «بابيه بهائيه عباسيه» تعبير مىشود. پس از مرگ عبد البهاء، رهبرى بهائيان به دستشوقى افندى- نوه دخترى ميرزا حسينعلى- افتاد كه تا سال 1957 م. ادامه يافت. پس از مرگ او، گروه نه نفرى بيت العدل- كه مركز آن در حيفاى اسراييل قرار دارد- بهائيان و بهائيگرى را اداره مىكند، هر چند در واقع دستهاى مرموز استعمار دست اندركاران بهائيتاند.
نوشتههاى ميرزا حسينعلى
در ميان نوشتههايى كه از پراكندهگويىهاى ميرزا حسينعلى بهاء جمع آورى شده، دو اثر از ديدگاه بهاييان به گونهاى به عنوان كتاب شريعت و وحى تلقى مىشود: يكى كتاب «ايقان» به زبان فارسى است كه به گمان آنان در بغداد بر او وحى شده است، و ديگرى كتاب «اقدس» به زبان عربى مخلوط و دست و پا شكسته كه مىپندارند در عكابر او نازل شده است (و يا خود كه تجسمى از خداوند بود بر خود نازل نمود!) . مكاتيب يا نوشتههاى ديگر بى محتوا به نامهاى كلمات مكنونه، هفت وادى، كتاب مبين، سؤال و جواب و امثال آن نيز به او نسبت داده شده است.
دعوى الوهيت ميرزا حسينعلى
در كتاب اقدس (ص 1) خود را منبع وحى و تجلى خدا معرفى كرده، مدعى مىشود كه خداوند خلقت و تدبير جهان را به او سپرده است. و در كتاب مبين (ص 229) مىگويد: لا اله الا انا المسجون الفريد!و در كتاب ايام تسعه (ص 50) درباره روز تولد خود مىگويد:
«فيا حبذا هذا الفجر الذى فيه ولد من لم يلد و لم يولد» !و در كتاب ادعيه محبوب (ص 123) بهائيان در دعاى سحر مىخوانند: الهى تو را به حق ريش جنبانت قسم مىدهم. . . ! در يكى از قصايد ميرزا حسينعلى آمده است: كل الالوه من رشح امرى تالهت و كل الربوب من طفح حكمى تربت
ادعاى نسخ شريعت اسلام
عقيده عمومى بهائيان اين است كه با ظهور باب و بهاء شريعت اسلام الغا گرديد و دوره رسالت محمد مصطفى صلى الله عليه و اله سپرى شده است، و اين دوره، دوران زمامدارى جمال اقدس الهى و آيين اوست، ولى بعد از او نيز خداوند بارها بر زمين هبوط و تجلى خواهد كرد، به اعتقاد آنان پس از حضرت محمد صلى الله عليه و آله نخستباب و پس از او حسينعلى بهاء به عنوان ظهور الهى به عالم آمدند و لا اقل تا هزار سال ديگر ظهور الهى در عالم نخواهد بود.
عبادت و احكام در مسلك بهائيه
1- نماز در آيين بهايى نه ركعت است كه به صورت انفرادى در صبح و ظهر و شام بر هر بالغى واجب است. و قبله آنها شهر عكاست كه قبر ميرزا حسينعلى بهاء در آن واقع شده است. براى نماز وضو نيز لازم است، ولى اگر كسى آب براى وضو نداشته باشد، به جاى وضو پنجبار مىگويد: «بسم الله الاطهر الاطهر» . و جز در نماز ميت، نماز جماعت ندارند.
2- روزه آنان يك ماه به مقدار نوزده روز است، زيرا در اصطلاح آنان هر ماه نوزده روز و هر سال نوزده ماه دارد و مجموع ايام سال 361 روز است. آخرين روز ماه روزه آنها مصادف با عيد نوروز است.
3- حج آنها زيارت خانهاى است كه در شيراز كه سيد على محمد باب در آن متولد شده، يا خانهاى كه ميرزا حسين على بهاء الله در مدت اقامتخود در عراق در آن زندگى مىكرد، و براى آن وقتخاصى مقرر نشده است.
4- هر مرد فقط مىتواند يك زن داشته باشد، در كتاب اقدس ازدواج با دو زن با رعايت عدالت جايز دانسته شده است. ولى عبد البهاء در تفسير آن گفته است چون شرط عدالت هيچ گاه تحقق نمىيابد، پس در واقع در ازدواج تعدد راه ندارد. و ازدواج با زن پدر حرام است و با دختر و خواهر و ساير اقربا جايز است.
5- تمام اشيا پاك است، حتى امثال بول و غائط و سگ و خوك و. . .
6- در آيين بهائيتسهم ارث پسر و دختر مساوى است، چنانكه سن بلوغ آنها هم يكسان است (يعنى پانزده سالگى) .
7- مراكز مهم اجتماعات رسمى آنها يكى «حظيرة القدس» (در عشق آباد) و ديگرى «مشرق الاذكار» در نزديك شيكاگو (آمريكا) است. (1)
پىنوشت:
1- در تنظيم اين درس از كتابهاى زير استفاده شده است:
دايرة المعارف تشيع، ج 3، ص 4- 5 ، ابطال تحليلى بابيگرى، بهايىگرى، قاديانيگرى، ص 40- 85، ذيل الملل و النحل، ص 41- 56، تاريخ الفرق الاسلامية، ص 217- 222، شيخيگرى، بابيگرى.
منبع : كتاب فرق و مذاهب كلامى،ص 337