×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

مقالات بهائیت

مقالات بهائیت (3597)

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36

بهائيت , مذهب استعمار ساخته براي مقابله با اسلام-9

نوشته شده توسط

بهائيت , مذهب استعمار ساخته براي مقابله با اسلام-9

بهائیت در ایران:

سيطره كامل بهائيت بر اركان و تشكيلات رژيم پهلوي


دوران حكومت پهلوي دوم را بايد يكي از مناسب ترين و مساعدترين ادوار براي رشد و گسترش سريع و شتاب آلود « بهائيت » در ايران ناميد , به گونه اي كه در هيچ يك از قطعات تاريخ اين سرزمين , اين فرقه ضاله نتوانست همچون اين دوره به طور رها و آزاد در عرصه ها و صحنه هاي مختلف حاكميت سياسي و فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي و نظامي و قضايي اين كشور به تاخت و تاز بپردازد و بر همه امور ايران سيطره يابد و از تمام امكانات و ابزارها و اهرمهاي حكومت براي تحقق اهداف خود بهره برداري نمايد.

اسناد و مدارك مسلم و قطعي و اعترافات عناصر وابسته به رژيم پهلوي , به وضوح و صراحت از اين واقعيت تلخ و انكارناپذير حكايت دارند كه دستگاهها و تشكيلات عريض و طويل حكومت شاه به طور كامل در چنبره قدرت بهائيان گرفتار آمده بود و عناصر اصلي اين فرقه مخوف و معارض با اسلام و قرآن و استقلال و تماميت ارضي ايران , با ارتباط با « انگليس » و « اسرائيل » و « آمريكا » و در مسير تحقق سياست هاي شيطاني سازمان هاي جاسوسي « اينتلجنت سرويس » و « موساد » و « سيا » , در تمام تار و پود نظام سياسي و حكومتي ايران رخنه كرده بودند و فرامين و برنامه ها و دستورالعمل هاي ديكته شده قدرتهاي استعماري را به مرحله عمل درمي آوردند و در كنار تلاش هاي بي وقفه اي كه براي تحقق اهداف و مقاصد اربابان خارجي خود داشتند , تمام مراكز حساس اقتصادي را نيز تحت سيطره خويش درآورده بودند و از منافع فراواني كه به دست مي آوردند , به نشر و ترويج بهائيت و اجراي دستور العمل هاي صادر شده از « بيت العدل » مستقر در اسرائيل مي پرداختند

ارتشبد « حسين فردوست » كه از مهره هاي مهم رژيم شاه ودربار محسوب مي شد و در مناصب حساسي چون معاونت ساواك , رياست دفتر اطلاعات ويژه شاه و رياست دفتر بازرسي شاه خدمت مي كرد , درباره تعامل تشكيلات بهائيان با حكومت شاه چنين مي گويد :

« ... يكي ديگر از فرقه هايي كه توسط اداره كل سوم ساواك با دقت دنبال مي شد , بهائيت بود. شعبه مربوط بولتن هاي نوبه اي (سه ماهه ) تنظيم مي كرد كه يك نسخه از آن از طريق من (دفتر ويژه اطلاعات ) به اطلاع محمدرضا مي رسيد. اين بولتن مفصل تر از بولتن فراماسونري بود. اما محمدرضا از تشكيلات بهائيت و به خصوص افراد بهايي در مقامات مهم و حساس مملكتي اطلاع كامل داشت و نسبت به آنها حسن ظن نشان مي داد. اصولا رضاخان نيز با بهائيت روابط حسنه داشت , تا حدي كه اسدالله صنيعي را كه يك بهائي طراز اول بود , آجودان مخصوص محمدرضا كرد. صنيعي بعدها بسيار متنفذ شد و در زمان علم و حسنعلي منصور و به خصوص هويدا به وزارت فرهنگ و وزارت خواربار رسيد . » (1 )

يكي از عناصر كليدي و مهم تشكيلات بهائيت تيمسار « عبدالكريم ايادي » نام دارد. او ابتدا به صورت « پزشك مخصوص دربار » به محمدرضا پهلوي نزديك مي شود و علاقه واعتماد شاه را به خود جلب مي نمايد. اين علاقه و اعتماد به تدريج به گونه اي شدت مي يابد كه ديدار او با عبدالكريم ايادي از هفته اي 3 روز به هر روز تبديل مي شود و سپس ديدار هر روز به كليه ساعات فراغت شاه تعميم مي يابد , به طوري كه صبح ها در حالي كه هنوز شاه از خواب بيدار نشده بود , ايادي خود را براي ديدار او حاضر مي ساخت و شب ها تا هنگام خواب نزد شاه باقي مي ماند.

« ايادي » با نفوذترين فرد دربار و مقتدرترين فرد كشور محسوب مي شد و براي خود مشاغل فراوان و كثير فراهم كرده بود كه همه حائز اهميت و پولساز بودند. رياست بهداري كل ارتش و اداره ساختمان هاي بيمارستان هاي ارتش و وارد كردن وسايل وداروها , رياست « اتكا » ارتش و نيروهاي انتظامي و تعيين روساي اتكاها و پرسنل آنها و وارد كردن نيازهاي كشور از انگليس و آمريكا اگر چه آنها در كشور موجود بود , رياست سازمان دارويي كشور و كنترل خريد دارو از خارج , رياست شيلات جنوب و صدور مجوز براي صيادي كشورهاي مورد نظر از جمله اموري بود كه عبدالكريم ايادي براساس مصالح بهائيت در تحت كنترل و سيطره خود درآورده بود.
حسين فردوست مي گويد : « مشاغل او را كنترل كردم و به 80 رسيد . به محمد رضا گزارش كردم . محمد رضا در حضور من از او ايراد گرفت كه 80 شغل را براي چه مي خواهي ايادي به شوخي جواب داد و گفت : مي خواهم مشاغلم را به 100 برسانم ! » (2 )

همچنين حسين فردوست باتوجه به سيطره كامل عبدالكريم ايادي بر تشكيلات دربار و دولت و كشور مي گويد : « در دوران هويدا , ايادي تا توانست وزير بهائي وارد كابينه كرد و اين وزرا بدون اجازه او حق هيچ كاري نداشتند. من مي توانم ادعا كنم كه يك هزارم كارهاي ايادي را نمي دانم , ولي اگر پرونده هاي موجود ارتش و نيروهاي انتظامي و سازمان هاي دولتي بررسي شود موارد مستندي مشاهده مي گردد كه به نظر افسانه مي رسد و بر اين اساس مي توان كتابي نوشت كه : آيا ايادي بهائي بر ايران سلطنت مي كرد يا محمدرضا پهلوي ! تمام ايرانيان رده بالا , چه در ايران باشند و چه در خارج , خواهند پذيرفت كه سلطان واقعي ايران ايادي بود.... در زمان حاكميت ايادي بود كه بهائي ها در مشاغل مهم قرار گرفتند . » (3 )

نفوذ و گسترش سيطره سياسي و اقتصادي بهائيان در ايران از اين تفكر تشكيلات جهاني بهائيت ناشي مي شد كه : ايران همان ارض موعودي است كه بايد به تصاحب بهائيان درآيد! عبدالكريم ايادي با توجه به عضويت در اين تشكيلات جهاني ماموريت داشت تفكر مزبور را در تمام عرصه ها و سيستم هاي حكومتي ايران به ظهور و عينيت برساند و او در اين ماموريت شيطاني آنچنان به پيشرفت هاي بزرگ و غيرقابل تصور دست يافت كه شاه و تشكيلات دربار و ارتش و سازمان هاي دولتي همچون موم در دستهاي او به بازي گرفته مي شدند.

طبيعي است كه قدرت و سيطره عبدالكريم ايادي با حمايت هاي كشورهاي خارجي تثبيت گرديد. او به دليل نقش كليدي و حساسي كه در جاسوسي و ارائه كليه اطلاعات لازم به سرويس هاي مخفي و اطلاعاتي كشورهاي بيگانه داشت , توانست بهائيان ايران را به اوج قدرت سياسي و اقتصادي برساند و اصولا ورود و نفوذ اين عنصر در دربار و تشكيلات ارتش و دولت توسط قدرتهاي استعماري صورت گرفت و از همانجا قدرت و تسلط همه جانبه بهائيت در ايران رشد و گسترش يافت , به گونه اي كه فرامين عبدالكريم ايادي بر تمام نظام و سيستم حكومتي و عناصر و سران بالاي رژيم حاكم بود و كسي را ياراي مخالفت با آن نبود.
ارتشبد حسين فردوست ـ كه خود عنصر فاسد و جنايتكار و وابسته به دربار و محرم اسرار شاه بود و از نزديك با عبدالكريم ايادي تعامل داشت (4 ) درباره نقش اطلاعاتي اين عنصر براي كشورهاي بيگانه و سيطره و حاكميت او بر تشكيلات دولت , چنين اعتراف مي نمايد :

« ايادي , جاسوس بزرگ غرب و مطلع ترين منبع اطلاعاتي سرويس هاي آمريكا و انگليس در دربار و كشور بود و نفوذ او با نفوذ محمدرضا مساوي بود. نخست وزيران , به خصوص هويدا , روساي ستاد ارتش , و كليه مقامات مهم مملكتي اعم از وزير و نماينده مجلس و امثالهم دستورات او را كه نخست به فرم خواهش بود و اگر اجرا نمي شد به فرم امر , اجرا مي كردند . » (5 )

جاسوسي و خيانت به آب و خاك و خدمت به بيگانگان , « صفت مشترك » همه بهائيان است و اين امر چه در گذشته و چه در حال , روشن و مستند و اثبات شده مي باشد. اين تنها حسين فردوست نيست كه اعلام مي كند « بهائي هايي كه من ديده ام واقعا احساس ايرانيت نداشتند و اين كاملا محسوس بود و طبعا اين افراد جاسوس هاي بالفطره بودند . » (6 ) بلكه تمام كساني كه همچون او با اين عناصر حشر و نشر و مراوده و تعامل داشته اند بر اين واقعيت تلخ صحه مي گذارند. همين صفت و خصيصه مشترك است كه بهائيان را به صورت ابزارهاي كارآمد به بهره برداري هاي سازمان هاي جاسوسي انگليس و اسرائيل و آمريكا مي رساند و زماني هم كه اين جاسوسان بالفطره به دام نيروهاي امنيتي ما گرفتار مي آيند و پس از محاكمه در دادگاههاي انقلاب به اعدام محكوم مي شوند , ناله هاي حقوق بشري دشمنان بشريت از گلوها بالا مي آيد و خود را به حمايت از اين جاسوسان و خيانتكاران به استقلال و تماميت ارضي ايران موظف مي دانند!

يكي ديگر از عناصر كليدي بهائيت در تشكيلات دربار و دولت پهلوي دوم , « امير عباس هويدا » نام دارد.

« ميرزا رضاقناد » پدربزرگ هويدا از مريدان فداكار « عباس افندي » محسوب مي شد و با نزديكي و تقربي كه به رهبر بهائيت پيدا كرد از ايران به اسرائيل رفت و در « عكا » در خدمت تشكيلات بهائيت درآمد.

عباس افندي , « حبيب الله خان » پسر ميرزا رضا قناد و پدر هويدا را براي ادامه تحصيل به اروپا گسيل داشت . او پس از پايان تحصيلات به ايران بازگشت و به مرور به وزارت خارجه راه يافت و از اين طريق مامور به خدمت در سوريه و لبنان شد و در اين منصب با انگليسي ها رابطه برقرار نمود و ضمن خدمت به سازمان جاسوسي اين كشور , به تبليغ و ترويج بهائيت پرداخت . امير عباس هويدا يكي از دو پسر حبيب الله خان بود كه همچون پدر به مسلك بهائيت درآمد و در خدمت به اين فرقه ضاله و تبليغ و گسترش عقايد كفرآميز آن از هيچ تلاش و كوششي در هيچ برهه از عمر خويش دريغ نورزيد.

درباره ارتباط پنهان هويدا با تشكيلات بهائيت اسناد و مدارك روشن و صريحي وجود دارد كه به بعضي از آنها اشاره مي كنيم .

سند اول , نامه مورخ 1343,6,12 است كه يكي از عناصر اصلي بهائيت ايران به نام « قاسم اشراقي » براي « دكتر فرهنگ مهر »

معاون وزارت دارائي ارسال مي نمايد و از وقوع حادثه تصادف براي هويدا كه در آن تاريخ وزير دارايي بود ابراز تاسف مي كند. در اين نامه خطاب به معاون وزارت دارائي وقت , چنين آمده است :

« به مناسبت پيشامدي كه براي جناب آقاي هويدا وزير محترم دارايي رخ داده , خواهشمند است مراتب تاثر و تاسف اينجانب و برادرانم را به عموم هم مسلكان و به خصوص جناب آقاي ثابت پاسال مدير محترم تلويزيون ايران كه بزرگترين خدمتگزار فرقه ما هستند ابلاغ فرمائيد . » (7 )

سند دوم , گزارش ساواك از جلسه بهائيان ناحيه 2 شيراز در تاريخ 1350,5,19 مي باشد . در اين سند درباره گفتگوي عناصر بهائي درباره قدرت و نفوذ بهائيت در حكومت و نقش كليدي اميرعباس هويدا چنين آمده است :

« جلسه اي با شركت 12 نفر از بهائيان ناحيه 2 شيراز در منزل آقاي هوشمند زير نظر آقاي فرهنگي تشكيل گرديد. پس از قرائت شروع و خاتمه و قرائت صفحاتي از كتاب لوح احمد وايقان , آقايان فرهنگي و محمدعلي هوشمند پيرامون وضع اقتصادي بهائيان در ايران صحبت كردند. فرهنگي اظهار داشت : بهائيان در كشورهاي اسلامي پيروز هستند و مي توانند امتياز هر چيزي را كه مي خواهند بگيرند. تمام سرمايه هاي بانكي و ادارات و رواج پول در اجتماع ايران مربوط به بهائيان و كليميان مي باشد. تمام آسمان خراش هاي تهران , شيراز و اصفهان مال بهائيان است ... شخص هويدا بهائي زاده است . عده اي از مامورين مخفي ايران كه در دربار شاهنشاهي مي باشند مي خواهند هويدا را محكوم كنند , ولي او يكي از بهترين خادمين امرالله است ... آقايان بهائيان , نگذاريد كمر مسلمانان راست شود ... (8 )

 

به نقل از روزنامه جمهوري اسلامي

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36

پاسخ به چند سؤال در موضوع بهائیت (بخش دوم)

نوشته شده توسط

 

پاسخ به چند سؤال در موضوع بهائیت (بخش دوم)

 

 

 

بهائیت در ایران : در سال 94 از خانم رئوفی یک اثر با عنوان "بهائیت از درون " به چاپ رسیده و روانۀ بازار کتاب شده است. از ایشان در خواست کردیم بعد از گذشت تقریبا ً دو دهه از پذیرش دین اسلام به چند پرسش پاسخ دهند. بخش دوم این مطالب جهت استفاده کاربران گرامی ارائه می­گردد.

(بهاء)            (باب)

2-  سؤال بعدی ما از خانم رئوفی این است که بهائیان معتقدند که بهائیت یک شریعت آسمانی و الهی است و میرزا حسینعلی نوری شارع مقدس آنهاست و همچنین معتقدند که سید علی محمد نیز هم پیامبر و هم بشارت دهنده بوده از آنجاییکه یکی از وجوه تمایز پیامبران با انسانهای معمولی معجزات آنهاست آیا پیامبران بهائیان هم توانسته­اند معجزه ای ارائه دهند؟

خیر باب و بهاء هیچ کدام برای اثبات حقانیت خود معجزه ای ارائه ندادند و پاسخ خود بهائیان این است که تعالیم الهی مبتنی بر علم و عقل هستند و از آنجاییکه دیگر دوره­ی موهومات گذشته احتیاجی به ارائه­ی معجزه نیست و دلیل دیگر این که معجزه مختص همان زمان است و با گذشت زمان معجزه بی تأثیر میشود اما همه­ی ما میدانیم که اولاً پیامبران باید دارای معجزه باشند تا در مراحل اولیه تفاوت خود را از سایر بندگان خدا به اثبات برسانند و دیگر اینکه معجزات الهی جزو موهومات نیست در طول تاریخ معجزات بزرگی رخ داده و همین مسئله وجود خدا را به اثبات رسانده و گذشته از همه­ی اینها باید از آنها بپرسیم: پس چگونه است که در بعضی مواقع استناد به معجزات می­کنند از جمله :

دربارۀ فرار سید علی محمد باب از جوخه­ی اعدام تصریح به غیب شدن او می­کنند. آیا این مطابق با علم و عقل است؟ گرچه فلسفۀ این غیب شدن و این فرار از اعدام به وسیلۀ شاهدان حکومتی و مورخین و مستشرقین ثبت شده اما موضوع این است که بهائیان مسائلی را عنوان می­کنند که هر کدام دیگری را نقض می­کند.

3- آثار باب به چه زبانی نوشته شده است؟

بیشتر آثار خود او به عربی است و این خود جای تأمل دارد که چگونه او که خود را پیغمبر خدا معرفی کرده و در ایران هم ظهور نموده آثارش به زبان عربی است ؟؟

4- آیا بهاء ادعای خدایی نیز می کند؟

«ای اهل انشاء نداء مالک اسماء را بشنوید که از طرف زندان اعظم خود شما را نداء می کند که خدایی جز من مقتدر متکبر متسخر متعالی علیهم حکیم نیست خدایی جز او مقتدر بر تمام عوالم است نیست. اگر بخواهد عالمی را به حکمتی که از نزد او است می­گیرد بر حذر باشید که در این امری که ملاء اعلی و اهل مدائن آسمان از برای آن خضوع کرده اند توقف کنید. از خدا بپرهیزید و از محجوبان نباشید. پرده ها را به آتش محبت من و سبحات را به این اسمی که ما بدان عالم را مسخر کرده ایم بسوزانید.[1]

«در دو مقام و مقاماتی که ارض پروردگار رحمن شما استقرار یافته است خانه ی بلند مرتبه بسازید این چنین مولای عارفان شما را امر میکند. بر حذر باشید که شئونات زمین شما را از آنچه بدان امر شدید از طرف قوی امین آمر شدید باز دارد در میان مردم بر وصفی که به شبهات کسانیکه وقتی خدا به سلطان عظیم ظاهر می شود بدو کافر می شوند. شما را منع نکند مظاهر استقامت باشید، بر حذر باشید که آنچه در کتاب نازل شده است شما را از این کتابی که به حق سخن می گوید: که نیست خدایی جز من عزیز حمید باز ندارد...»[2]

«ان یشرب کاس ماء عندکم اعظم من ان تشربن کل نفس ماء وجوده بل کل شیئ ان یا عبادی تدرکون»[3]

مترجم می گوید :( این عبارت قابل ترجمه نیست من از خوانندگان گرامی تمنا دارم آنرا تجزیه و ترکیب و معنی کنند تا معلوم شود که بهاء چه قدر بی سواد بوده و چقدر مهمل گو بوده است.)[4]



[1]بهرام افراسيابى،تاريخ جامع بهائيت، ص 389.

[2] همان

[3] همان

[4] همان

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36

بهائيت , مذهب استعمار ساخته براي مقابله با اسلام-8

نوشته شده توسط

بهائيت , مذهب استعمار ساخته براي مقابله با اسلام-8

 

بهائیت در ایران:ادامه از بخش 7

0000

گروههاي انشعابي بهائيت و اصول مشترك براي معارضه با اسلام و خدمت به بيگانگان

پس از مرگ « عباس افندي » (عبدالبها) , « شوقي افندي رباني » راه باطل و گمراهي آفرين او را تداوم بخشيد و در تقويت و گسترش مذهب استعمار ساخته « بهائيت » از هيچ تلاش و فعاليتي دريغ نورزيد.

عباس افندي به هنگام مرگ فرزند پسر نداشت تا او را به پيشوايي و رهبري بعد از خود بگمارد و به همين دليل براي رهبري بهائيت چاره اي ديگر انديشيد كه عبارت بود از بنيان نهادن سلسله « ولايت امرالله » !

بر اساس آنچه عباس افندي تحت عنوان « الواح وصايا » از خود باقي گذاشت , « ولي امر » ها بايد پي در پي و يكي پس از ديگري زمام رهبري و رياست بهائيت را به عهده بگيرند و هر كدام از آنها جانشين پس از خود را تعيين نمايد. اين « ولي امر » ها بايد هر كدام حافظ اصول و مباني و فروع بهائيت باشند و از طرف همه بهائيان جهان به طور كامل تبعيت و اطاعت شوند.
شوقي افندي رباني , نوه دختري عباس افندي , اولين ولي امرالله بود كه بر اساس الواح وصايا , رهبري بهائيت را به عهده گرفت تا پس از او سلسله اوليا امر در نسل و فرزندان او تداوم يابد.

پس از به قدرت رسيدن شوقي افندي عده اي به مخالفت پرداختند و از همين جا اختلافات در بهائيت به وجود آمد.
گروهي از مخالفان , الواح وصايا را معتبر ندانستند و از همين رو به رهبري و اطاعت شوقي افندي در نيامدند و « ميرزا احمد سهراب » را كه از نزديكان و خويشاوندان شوقي افندي بود به رهبري برگزيدند و خود را « سهرابي » ناميدند و با تشكيل « كاروان خاور و باختر » به فعاليت هاي باطل بهائي گري پرداختند.

گروهي ديگر از مخالفان , خود را از مهلكه كفر و الحاد بهائيت نجات دادند و به دامان پر مهر اسلام التجا جستند و از گذشته هاي سياه و عقايد و افكار باطلشان توبه نمودند. در ميان اين افراد , عبدالحسين آيتي (آوار) , ميرزاحسين نيكو , و فضل الله صبحي (كاتب وحي بهائيت ) از ديگران سرشناس تر بودند. اينان كه پس از بازگشت به اسلام مورد ناسزاگويي شوقي افندي واقع شدند , با نوشتن كتاب هايي چون كشف الحيل , فلسفه نيكو , و خاطرات صبحي به افشاي سوابق زشت و باطل شوقي افندي اقدام نمودند.
شوقي افندي بهائيت را به صورت يك تشكيلات حزبي , محافل منتخب محلي و ملي , شركتهاي تجارتي قوام بخشيد و در گسترش آن به شدت كوشيد. براساس نظام كنترل اجتماعي تثبيت شده در اين تشكيلات , هر كس كه بر خلاف نظر و تمايل شوقي افندي عمل مي كرد ابتدا از تشكيلات تحت عنوان « طرد اداري » اخراج مي شد و سپس از جامعه تحت عنوان « طرد روحاني » رانده و منفور مي گرديد و بدينوسيله مجازات مي شد.

در دوران حيات شوقي افندي و پس از تشكيل حكومت اسرائيل توسط انگليس , فرقه بهائيت به دليل سرسختي و عداوت عليه اسلام و قرآن مورد توجه و نظر خاص اسرائيل قرار گرفت و اموال آنان تحت حمايت درآمد و از ماليات معاف گرديد. شوقي افندي هم به سرسپردگي و خدمات خالصانه براي اسرائيل همت گماشت و هم او بود كه براي اولين بار نام « ارض اقدس » و « مشرق الاذكار » را براي بزرگداشت اسرائيل استفاده نمود و اين كشور غاصب را مركز اصلي بهائيت قرار داد و با يهوديان و صهيونيست ها در اوج احترام و بزرگداشت مواجهه نمود و اين در حالي بود كه بر اساس تعاليم ساخته دست استعمار , بهائيان مال و جان و ناموس مسلمانان را مباح اعلام مي نمودند و به شكنجه و سپس شهادت آنان مي پرداختند! (1 )

سرانجام « شوقي افندي « در سال 1336 هجري شمسي در لندن در گذشت و همانجا مدفون گرديد.

بر خلاف پيش بيني و پيشگويي « عباس افندي » كه قرار بود رهبري بهائيت تحت عنوان ولايت امرالله در سلسله نسل شوقي افندي تداوم يابد , او عقيم بود و فرزندي از خود باقي نگذاشت .

شوقي افندي با توجه به وجود اين مشكل , قبل از مرگ خود براي تداوم بهائيت به تشكيل « بيت العدل اعظم الهي » ! فرمان داد. بر اساس الواح وصاياي عباس افندي بايد پس از آن كه شوقي افندي رباني به عنوان اولين « ولي امر الله » , قبل از مرگ خود « ولي امرالله ثاني » را تعيين نمود , از ميان رجال بهائي هشت نفر انتخاب شوند و به رياست ولي امرالله ثاني و با تشكيل بيت العدل اعظم به اداره و رشد و گسترش بهائيت بپردازند.

با وجود اين پيش بيني ها و تعيين وظايف , پس از مرگ شوقي افندي رباني چند دستگي و تشتت و نزاع در ميان عناصر اصلي بهائيت شدت گرفت و بر سر جانشيني و رهبري اين مذهب و حزب استعماري به اختلاف و كشمكش روي آورد كه در اثر آن , سه گروه انشعابي در بهائيت به وجود آمد :

1 ـ گروهي از بهائيان , زن آمريكايي شوق افندي رباني را به نام « روحيه ماكسول » به رهبري خود انتخاب كردند.
روحيه ماكسول با اين كه به خوبي مي دانست همسرش شوقي افندي در سال 1308 هجري شمسي « ايادي امرالله » را تعيين نموده و در سال 1330 هجري شمسي دستور بنيان نهادن « بيت العدل اعظم » را صادر كرده و جانشيني به نام « ميسن ريمي » براي خود انتخاب نموده است , پس از مرگ شوهرش همه انتصابات و انتخابات را ملغي اعلام كرد و خود به تصاحب قدرت پرداخت . (2 )

روحيه ماكسول و طرفدارانش در لندن كنفرانسي از عناصر اصلي بهائي تشكيل دادند و نه نفر از اعضاي مجلس بيت العدل را انتخاب كردند و پس از آن به برپايي اين مجلس در « حيفا » (فلسطين اشغالي ) اقدام كردند. اين بيت العدل هم اينك نيز داير است و هر چند سال يك بار انتخابات مجدد برگزار مي گردد و از اين طريق بر پيروان اين شاخه از بهائيت در جهان رهبري و حكمراني مي نمايد.
پيروان روحيه ماكسول درباره او اين چنين اعلام نظر مي كنند :

« او پنجمين پيشواي بهائيت و اداره كننده فرقه بهائي در جهان است . » (3 )

2 ـ گروه ديگري از بهائيان , به مخالفت با رهبري روحيه ماكسول پرداخته و بيت العدل حيفا را ساختگي و فاقد اعتبار اعلام كردند. به اعتقاد آنان جانشين و رهبر اصلي بهائيت « چارلز ميسن ريمي » مي باشد و هم او « ولي امرالله ثاني » است كه توسط شوقي افندي رباني تعيين شده است , چنانكه شوقي افندي پيش از مرگ علاوه بر انتخاب او , ايادي امرالله را نيز تعيين نموده و دستور تشكيل بيت العدل اعظم را نيز صادر كرده است .

« چارلز ميسن ريمي » فرزند يكي از روحانيون كليساي اسقفي مي باشد كه در سال 1253 هـ . ش در يكي از شهرهاي كنار رودخانه « مي سي سي پي » پاي به عرصه وجود مي نهد و با تعليمات كليساي اسقفي پرورش مي يابد. او با شوقي افندي رباني سابقه طولاني داشته است و از جانب او به حيفا برده مي شود و به عنوان نماينده وي در جلساتي كه خود حضور نداشته است , شركت مي كند.
پيروان چارلز ميسن ريمي او را جانشين شوقي افندي و پنجمين پيشواي بهائيت مي دانند. و او را « ولي امرالله ثاني » ! و « عزيزالله » ! مي نامند.
مخالفان ميسن ريمي مي گويند او آمريكايي است و فارسي و عربي نمي داند و نمي تواند به تفسير و تبيين الواح عربي و فارسي بپردازد! حملات ميسن ريمي عليه ايادي امرالله كه بر خلاف تصميماتش عمل نموده و به رهبري اش خرده مي گيرند , موجب طرد او از جانب ايادي امرالله شده است . (4 )

3 ـ گروه ديگري نيز از بهائيت انشعاب اختيار كردند كه به « سمائي » معروف مي باشند و به همراه گروه دوم معروف به « ريمي » ها ـ كه به آن اشارت رفت ـ در كشورهاي هند , پاكستان , اندونزي , ايران و آمريكا پيروان و طرفداراني را گرد آورده اند.
شيوه شكل گيري « سمائي ها » به اين صورت بود كه جواني از خراسان در كشور اندونزي بپاخاست و اعلام نمود كه « موعود كتاب اقدس بهائيت » و صاحب « دين و آيين جديد » مي باشد! نام اين شخص « جمشيد معاني » ملقب به « سماالله » است كه همچون ساير بهائيان كه « كتاب بيان » سيدعلي محمد باب و « كتاب اقدس » ميرزا حسينعلي نوري (بهاالله ) را مستند ادعاهاي خود مي دانند و بر اصول و مباني و فروع و تعاليم استعمار ساخته آن استناد مي جويند , خود را موعود الواح و تعاليم كتاب اقدس بهائيت يعني « من يظهره الله جديد » ! ناميد.

هم اكنون اين سه گروه و شعبه ياد شده از بهائيت , در حال فعاليتهاي مخرب استعماري عليه اسلام مي باشند و با شبكه هاي وسيعي كه زير نظر « ايادي امرالله » قرار دارند , كار تبليغ و ترويج آموزه هاي كفرآميز و استعمار ساخته بهائيت را در سراسر جهان سامان دهي مي كنند.

امروز , « بيت العدل » مركزيت اين فرقه را به عهده دارد , و « ايادي امرالله » نقش حفاظت و تبليغ و ساير وظايف مربوط به رشد و گسترش اين مذهب استعمار ساخته را ايفا مي نمايند.

براي تشكيل « بيت العدل » به عنوان « مركزيت بهائيت » , شوقي افندي هشت سال پيش از مرگش ابتدا به تاسيس يك « هيئت بين المللي بهائي » با اهداف زير اهتمام ورزيد :

الف ـ با اولياي حكومت اسرائيل رابطه برقرار نمايد!

ب ـ او را در ايفاي وظايف مربوط به ساختمان فوقاني مقام اعلي كمك كند.

ج ـ با اولياي كشوري در باب مسائل مربوط به احوال شخصي وارد مذاكره شود.

اين هيئت پس از تغيير و تحولاتي مي بايد به شكل بيت عدل عمومي در آمده اعضاي آن از طريق انتخابات معين شوند . (5 )

اعضاي انتخاب شده هيئت بين المللي بهائي كه به نام « بيت العدل اعظم الهي » ! و در نقش « مركزيت سياسي بهائيت » فعاليت آغاز كرد , نه نفر بودند.

براي بنيان نهادن « ايادي امرالله » نيز شوقي افندي رباني قبل از مرگش اقدام نمود و با گزينش او , بيست و هفت نفر براي انجام مسئوليت حفاظت و ترويج بهائيت انتخاب شدند. تعداد 9 نفر از اين افراد « ايراني » و بقيه « خارجي » مي باشند!

گروههاي سه گانه ياد شده بهائيت , با وجود اختلافات فرقه اي با يكديگر , در اصول و مباني و تعاليم بهائيت و اهداف و ماموريت هاي سياسي و استعماري و سرسپردگي براي كشورهاي غربي همچون انگليس و آمريكا , « مشترك » و « متحد » عمل مي نمايند! و از همين جا به وضوح مشخص مي شود كه اين انشعاب ها و تعدد فرقه هاي بهائيت , به دست استعمار صورت مي گيرد و به نفع آنان تمام مي شود. اين انشعاب ها به عنوان ضرورتهايي چون ايجاد « تنوع » و « نوگرايي » براي صيانت بهتر از اصول و مباني دين ساخته شده دست قدرتهاي سيطره جو و نيز تداوم حفاظت از منافع غرب و آمريكا و اسرائيل , لازم و حياتي مي گردد!
شوقي افندي قبل از مرگ خويش براي رفع مشكلات بهائيت , سلسله « ايادي امرالله » را بنيان نهاد و با گزينش او 27 نفر براي انجام مسئوليت حفاظت و ترويج بهائيت انتخاب شدند كه 9 نفر از اين افراد « ايراني » و بقيه « خارجي » مي باشند. « ايادي امرالله » تحت نظر « بيت العدل » كه مركزيت بهائيت محسوب مي شود و در « اسرائيل » قرار دارد , فعاليت مي نمايد!

گروههاي انشعابي بهائيت با وجود اختلافات فرقه اي با يكديگر , در اصول و مباني و تعاليم بهائيت و اهداف و ماموريت هاي سياسي و استعماري و سرسپردگي براي كشورهاي غربي همچون انگليس و آمريكا , « مشترك » و « متحد » عمل مي نمايند!

جمعي از عناصر اصلي و سرشناس بهائيت همچون عبدالحسين آيتي و ميرزا حسين نيكو و فضل الله صبحي , خود را از مهلكه فرقه ضاله بهائيت نجات دادند و به دامان پرمهر اسلام بازگشتند و با انتشار كتاب هاي ارزشمندي چون « كشف الحيل » و « فلسفه نيكو » و « خاطرات صبحي » به افشاي تعاليم باطل و سوابق زشت رهبران بهائيت اقدام نمودند.


به نقل از جمهوري اسلامي



پاورقي :
1 ـ بهائيت در ايران , دكتر زاهد زاهداني , مركز اسناد انقلاب اسلامي , ص 257
2 ـ انشعاب در بهائيت , اسماعيل رائين , موسسه تحقيقي رائين , ص 203
3 ـ همان منبع , ص 232
4 ـ بهائيت در ايران , ص 261 ـ 260
5 ـ همان منبع , ص 262

 

پیوند فرمایشی فتنه‌گران و فرقه‌ ضالّه بهائیت در یک حرمت شکنی برمامه ریزی شده

به پاس قدر دانی از مردم غیور ایران زمین در نقش بر آب کردن نقشه دشمنان انقلاب اسلامی

بهائیت در ایران : بررسی‌های صورت‌گرفته نشان داده تعداد یک‌صد نفر از اعضای فرقه ضالّه بهائیت در حرمت‌شکنی عاشورای 88 حضور داشتند و این در حالی است که سران فتنه آن‌ها را "مردم خداجو" و "فرزندان حضرت زهرا(س)" نامیدند.

فتنه‌گران در سال 88 با پشتیبانی و تحریک کشورهای غربی و صهیونست‌ها به جنگ با مردم‌سالاری دینی آمدند.

سران فتنه که از پیش از انتخابات ریاست جمهوری، خود را برای ایجاد آشوب در صورت برنده نشدن آماده کرده بودند، بر طبل نافرمانی و قانون‌گریزی کوبیدند و با دعوت از آشوب‌گران در راستای براندازی نظام گام برداشتند.

حضور منافقین، سلطنت‌طلب‌ها، رقاصان و مطربان فراری، اعضای فرقه‌های ضاله از جمله بهائیت و وهابیت در بین آشوب‌گران مورد حمایت سران فتنه، در عمل جای شکی در پیچیده بودن توطئه بر جای نگذاشت؛ اما باز هم فتنه‌گران حاضر به برائت از اغتشاش‌گران نشدند و حتّی موتور محرکه آن‌ها برای ایجاد غائله و فتنه شدند.

خوش‌بختانه باز دست قدرت الهی از آستین ملت بصیر ایران بیرون آمد و در روز نهم دی‌ماه 88 بساط فتنه و توطئه را از مملکت اسلامی برچید.

اقدام بی‌سابقه فرقه ضاله بهائیت برای حضور در انتخابات و هواداری از نامزدی خاص و پس از آن شرکت در تجمعات غیرقانونی و آشوب و شادمانی در روز عاشورا، پرده دیگری از لایه‌های زیرین فتنه را برداشت.

روز عاشورای حسینی 88 را باید اوج جسارت دشمنان اسلام به مقدسات مسلمانان دانست؛ چرا که در روز مصیبت آل‌الله تکیه‌ها و خیمه‌ای حسینی به آتش کشیده شد و به حریم امامت و قرآن کریم توهین‌های وقیحانه‌ای صورت گرفت.

آنچه ماجرا را قابل تأمل‌تر می‌کرد، حضور فعّال عواملی از دشمنان اسلام در این حرمت‌شکنی بود و از اینجا نقش اعضای فرقه ضاله بهائیت در فتنه آشکارتر شد و تأسف‌بارتر از این اقدام، "فرزندان حضرت زهرا(س)" و "خداجو" نامیدن آشوب‌گران از جانب سران فتنه بود!

در روز یکشنبه سیزدهم دی‌ماه88 تعداد سیزده نفر بهائی و دو نفر مسلمان مرتبط و سپس هشت نفر بهائی دیگر به اتهام شرکت در اغتشاشات روز عاشورا دستگیر شدند.

اعتراف‌های اغتشاش‌گران بهائی نشان داد، فرآیند حضور بهائیت در فتنه سیاسی سال 88 از انتخابات مجلس هشتم آغاز شده و بیت‌العدل-مرکز اصلی بهائیت در فلسطین اشغالی- با توجیه کارکرد مجلس در عمران و آبادی جامعه، اجازه ورود به شرکت در تبلیغات انتخاباتی مجلس هشتم را به بهائی‌ها داده بود.

در بیانیه بیت‌العدل در این خصوص در بیست و پنجم دسامبر 2007 آمده بود: "شایسته است که شما عزیزان به کمال استقامت و اطمینان و با اجتناب از مداخله در سیاست حزبی، هر فرصتی را برای همکاری با هم‌وطنان عزیز خود در پیشبرد آرمان‌هایی که موجب ترقی و سعادت وطن عزیزمان است، مغتنم شمارید."

علاوه بر این، بهائیان با رادیو صدای آمریکا و مراکز حقوق بشر آمریکایی و یک تارنمای اینترنتی حقوق بشر وابسته به گروهک تروریستی منافقین با علم به ماهیت آن، ارتباط داشتند.

در اطلاعیه دادسرای عمومی و انقلاب تهران مورخ بیست‌ودوم اسفندماه 88 ضمن اشاره به دستگیری اعضای یک شبکه اینترنتی، آمده است: "این شبکه که برخی از اعضای آن از پیروان یکی از فرقه‌های ضاله[بهائیت] هستند، پس از جذب افراد از طریق اینترنت، آنان را برای آموزش به مقر منافقین در عراق و دیگر کشورهای مورد نظر منتقل می‌نمودند."

اعضای فرقه ضاله بهائیت در فتنه 88 با دستورگیری از بزرگان خود، راهبرد "حضور و تبلیغ شبکه‌ای" را به‌جای "عضوگیری تشکیلاتی" انتخاب کرده بودند. این شبکه در شب تاسوعا با حضور در منزل یکی از دستگیرشدگان، هماهنگی‌های لازم را انجام داده و برای روز عاشورا با برنامه‌ریزی و آمادگی کامل در قالب تیم‌های چهار نفره در اغتشاش حضور یافتند.

"پیام فنائیان" یکی از عناصر بهائی بازداشت شده در روز عاشورای 88 در تاریخ دهم بهمن‌ماه همان سال در دادگاه انقلاب به بیان نقش تشکیلات بهائیت در هدایت اعضای خود برای شرکت در اغتشاشات اقرار و به میزان تسلط زیاد تشکیلات بر اعضای این فرقه ضالّه اشاره کرده است.

بیشتر بخوانید : رجوع شود به سلسله مطالب " بهائیان و فتنه 88 "

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36

موعود باب کذاب که بود ؟!

نوشته شده توسط

موعود باب کذاب که بود ؟!

بهائیت در ایران برداشت شده از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب‌ : پیروان فرقه ضاله بابیه مفهومی را با عنوانمَن یُظهِرُهُ الله (به معنی: کسی که خدا ظاهرش می‌کند)باور دارند. علی‌محمد شیرازی که ادعای بابیت امام‌عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را داشت(هرچند که ما ادعای بابیت او را به هیچ‌ وجه قبول نداریم اما این‌جا درصدد نقد آن نیستیم)ظهور کسیکه از او به (مَن‌ یُظهِرُه الله) تعبیر می‌کرد را بشارت داده و او را اشرف و اعظم از خود شمرده، و تصریح کرده است که کمال دین در ظهور اوست.بعد از مرگ علی‌محمد شیرازی عده‌ی کثیری ادعا کرده‌اند که موعود خیالی او هستند؛حال جای این پرسش باقی است!کدام یک از کسانی که بعد از باب ادعای جانشینی وی را کرده‌اند، موعود (خیالی) باب بوده‌اند؟! بعد از اعدام باب در سال ۱۸۵۰ تعدادی از بابیان تا فاصله ۲۰ سال از مرگ علی‌محمدبیش از ۲۵ نفر ادعای «مَن یُظهِرُه الله‌» ـی کردند.[۱] ابو القاسم افنان در کتاب عهد اعلی آورده: «بعد از شهادت حضرت باب ۲۵ نفر ادعا کردند که مظاهر حق‌اند، یعنی هر یک من‌یظهره‌الله موعود می‌باشند...» سپس نام آنها را به شرح زیر می‌آورد: «۱- شیخ اسماعیل ۲- سید بصیر هندی ۳-میرزا اسدالله خویی ۴- ملا شیخ علی ملقب به عظیم ۵- سید علّا ۶- میرزا عبدالله متخلص به غوغا ۷- میرزا حسین قطب نیریزی ۸- حاجی میرزا موسی قمی ۹- حاجی ملا هاشم کاشی ۱۰- حسین میلانی ۱۱- ملا محمد نبیل زرندی و...» [۲]
اسناد باقی مانده از سیدعلی‌محمد شیرازی
روشن کننده این موضوع است که وی برای (من یظهره الله) خصوصیاتی را ذکر می‌نماید که نه میرزاحسینعلی نوری (بهاءالله) که بهائیان او را جانشین و موعود علی‌محمد می‌دانند،فاقد نشانه‌ها وشرایطی است که علی‌محمد عنوان کرده. باب برای من یظهره‌الله مقامی بس ارجمند قائل بوده و در مقابل او خضوع و خشوع فراوانی می‌نمود و حتی رد و قبول کتاب بیان و احکام آن را موکول به رد و قبول او نموده است. حتی می‌گوید بابیان باید از او بجز آیات، دلیل دیگری نخواهند و آنچه در بیان است، تحفه و هدیه است به سوی من یظهره‌الله [۳] و «بیان هرچه در اوست طائف قول من یظهره‌الله است زیرا که اوست منزل بیان نه غیرش و اوست رافع بیان نه غیرش»[۴] و می‌نویسد: «اول زمینی که محل ظهور من یظهره‌الله است مسجدالحرام می‌باشد».[۵] بنابر سفارش‌ها و پیشگویی‌های باب در‌مورد ظهور من یظهره‌الله، که این شخص پس از گذشت زمان زیادی ظهور می‌کند؛ علی‌محمدوقت ظهور او را ۶۶۲ سال بعد از نوشته شدن کتاب بیان (که در‌سال ۱۲۶۵ه ق، ۱۲۲۸ه ش و ۱۸۴۹ میلادی) می‌داند و در لوح هیکل از ملحقات بیان عربی می‌نویسد، که ترجمه‌اش چنین است: «شما بعد از این که از بیان ۶۶۲ سال گذشت، ۱۱ سال در برابر پادشاهتان حاضر شوید، سپس تکبیر می‌گویید. شاید که در چنان زمانی در برابر من یظهره‌الله حاضر شوید».[۶] همچنینگفته است: «زمانی که او ظهور می‌کند، شمار بابیان روی زمین افزون و بر دشمنان و ادیان دیگر چیره می‌شوند و از خودشان پادشاهی خواهند داشت، که آنان تاج‌های جواهرنشان خود را به پای «من‌ یظهره‌الله» خواهند انداخت و به اتفاق او‌ را، شاه خود خواهند گردانید». بعلاوه موعد ظهور من یظهره‌الله، صریحا در باب هفدهم از واحد دوم کتاب بیان فارسی چنین تعیین شده است: «اگر در عدد غیاث ظاهر گردد و کل داخل شوند، احدی در نار نمی‌ماند و اگر الی مستغاث رسد و کل داخل شوند احدی در نار نمی‌ماند، الا آنکه کل مبدل می‌گردد به نور». بنابر آنچه نقل از کتاب بیان گفته شد، من یظهره‌الله باید ۲۰۰۱ سال بعد از باب، به عدد مستغاث، یا ۱۵۱۱ سال به عدد غیاث ظهور کند [۷] و آیین بیان تا زمان ظهور من یظهره‌الله تداوم خواهد داشت، بنابراین، باب کاذبمبشر کسی که به این زودی و بلافاصله بعد از او (حسینعلی نوری و میرزا یحیی) ظهور خواهد کرد، نبوده است.
عباس افندی و پدرش در بسیاری از آثار خود اظهار کرده‌اند که علی‌محمد باب از وجود میرزا حسینعلی که باید دعوی من یظهره اللهی کند در میان خود اطلاع داشته است ولی اگر کسی کتاب بیان را بخواند با کمال صراحت و وضوح در می‌یابد که این مطاب درست نیست زیرا در اغلب ابواب بیان عباراتی هست که معلوم می‌کند موعود بیان پس ازآنکه دین بیان جهانگیر شود و ثمرات خود را بدهد در میان بابیان ظاهر خواهد شد.[۸] البته
تصمیم حسینعلی‌بهاءبرای رهبری فرقه بابیه تصمیمی بود که از مدت‌ها پیش در ذهن او جولان می‌کرد؛ از همان زمان که به اتهام مشارکت در ترور شاه ناصرالدین شاه در زندان به سر می‌برد، قصد ریاست بر گروهک بابی را در‌سر می‌پرورانید؛ او در لوح ابن‌ذئب می‌نویسد: « در ایام و لیالی در سجن مذکور در اعمال و احوال و حرکات حزب بابی تفکر می‌نمودیم و بعد این مظلوم اراده نمود که بعد از خروج از سجن بتمام همت در تهذیب آن نفوس قیام نماید».[۹] هرچند که ما علی‌محمد (که ابتدا ادعای بابیت داشت و سپس امامت و...) و تمام مدعیاتش را دروغ می‌دانیم اما با این حال به هیچ وجه حسینعلی‌نوری (رهبر فرقه بهائیت) موعود خیالی اونبوده است.

پی‌نوشت:
[۱]. قرن بدیع، شوقی افندی، موسسه معارف بهائی، کانادا ص ۱۹۹۲،۲۶۱.
[۲]. عهد اعلی. ۴۷۸- ۴۸۸-۴۷۹.
[۳]. بیان فارسی ص۵۲، باب ۱۹ از واحد ثانی.
[۴]. بیان فارسی ص۷۷،باب ثالث از واحد ثالث.
[۵]. بیان فارسی ص۱۵۱ باب اول از واحد خامس.
[۶]. لوح هیکل ص۴ سطر ۱۲.
[۷]. بیان، باب سادس از واحد ثانی.
[۸]. صحیفه خرد, ۱۳۸۳. ۵۰۵.
[۹]. لوح شیخ محمدتقی مجتهد اصفهانی، لانگهاین ۱۳۸ بدیع، ص۱.

 

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36

واکاوی نام‌گذاری دو فرقه

نوشته شده توسط

واکاوی نام‌گذاری دو فرقه

بهائیت در ایران :  شیخیه فرقه‌ای از شیعه امامیه است که در اواخر نیمه اول قرن ۱۳ هجری شکل گرفت . دلیل نام‌گذاری این فرقه به «شیخیه»، انتساب آن به شیخ احمد احسائی و پیروی از عقاید اوست. شیخ احمد، فرزند شیخ زین‌الدین بن شیخ ابراهیم بن صقر بن ابراهیم بن داغر آل سقر مطیرفی احسائی است. وی در سال ۱۱۶۶ قمری در احساء (در عربستان سعودی امروزی) متولد شد. اما علت نامگذاری آن از این روست؛هرکه پیرو عقائد و نظریات شیخ‌احمد احسایی باشد او را شیخیمی‌نامند و پیروان شیخ نیز این اسم را نه تنها قبول دارند بلکه به آن افتخار می‌کنند، چنانچه سید کاظم رشتی در کتاب دلیل المتحرین می‌نویسد: «وأما هذا الشیخ الجلیل و العالم النبیل الذی یسمی المنتسبون الکشفیه او الشیخیه هو الشیخ‌احمد بن زین‌الدین...؛[۱] این شیخ جلیل و عالم ربانی که منسوب به او و پیروی کنندگان او را کشفیه یا شیخیه می‌گویند، ایشان شیخ‌احمد بن زین‌الدین احسائی است». اگرچه شیخیه به چند فرقه مختلف تقسیم شده‌اند، نظیرشیخیه رکنیه کرمان، شیخیه باقریه، شیخیه آذربایجان یا ثقة‌الاسلامی وشیخیه احقاقیه کویت می‌باشند، که در ابتدابه گوهریه معروف بودند و هرکدامفرقه، خود را پیروان واقعی و حقیقی شیخ‌احمد احسائی می‌دانند و دیگران را منحرف خیال می‌کنند. اماپیروان فرقه شیخیه، شیعیانیرا که پیرو شیخ‌احمد نیستند و نظریات و اعتقادات شیخ را باطل می‌دانند، از خود جدا و لقب بالاسری به ایشان می‌دهند؛ چناچه رئیس مذهب شیخیه رکنیه کرمان میرزامحمد کریم خان قاچاری در کتاب هدایت‌الطالبین می‌نویسد: «بدانکه شبه در این مطلب از برای هیچ کس از آگاهان بلکه قاطبه مردم ایران نیست که فرقه شیعه یومنا هذا که سال ۱۲۶۱هـ است دو فرقه شده‌اند، یکی مسمیبه شیخی و یکی مسمی بهبالاسری، مگر جمع غافلان و سفهاء و اطفال و نسوان که این مطلب به گوش ایشان نخورده».[۲]
اما دلیل نام‌گذاری اکثر شیعیان که پیرو شیخ‌احمد احسائی نیستند، توسط
شیخ‌ و پیروان اوبه چه دلیل بوده است؟!درباره سبب این نام‌گذاری، رئیس مذهب شیخیه می‌نویسد: «چون شیخ جلیل پشت سر نماز می‌کرد و امام را پیشوای خود قرار می‌داد، حضرات بنا را بر بالایی سر قبر و پیش رو گذراند و بالائی و سر و پیش رو نماز کردند».[۳] حال آنکه رئیس مذهب شیخیه در ادامه چنین می‌نویسد: «گیرم که نماز پیش روئی قبر و برابر سر جائز است، واجب نیست که شخص بر آن مداومت کنند».[۴] پس بالائی سر میت نماز خواندن برای نمازگزار بهانه بود و در این عقیده و نام‌گذاری هیچ دخالتی نداشته، اما درباره‌ی علت اصلی نامگذاری بالاسری،رئیس مذهب شیخیه در کتاب هدایت الطالبین چنین می‌نویسد: «حاصل آنکه بالاسری کسی است که شیخ و سید و اتباع ایشان را در اعتقاد کافر می‌داند».[۵] ظاهرابالاسری گفتن به کسی، بر مبنی عقیده و نظریه نیست بلکه در حقیقت پیشوایان مذهب شیخی پیروان خود را آموزش داده‌اند که اگر کسی از شیعیان شما را شیخی خطاب کند و اعتقادات و نظریات شما را باطل دانست، شما نیز نام دیگری برای او برگزارید؛ و این همان مصداق واقعی نفاق و تفرقه است که گروه شیخیه برای نشرعقائد باطل خود،بهوجود آورده‌اند که امامان معصوم شیعیان بسیار از تفرقه و نفاق و دودستگی بین شیعیان،بیزاری جسته‌اند. البته ذکر این نکته نیز در پایان ضروری است که افکار و عقائد شیخ‌احمد احسائی بر خلاف نصّ قرآن بوده، نظیر اعتقاد شیخ به معاد روحانی که قرآن صراحتا، معاد را جسمانی می‌داندو به همین دلیل شیعیان به پیروان ایشان لقب خاصداده و پیروان شیخرا جزء شیعیان حقیقینمی‌دانند.

پی‌نوشت:
[۱]. دلیل المتحرین، سیدکاظم رشتی، نجف، ص۱۲.
[۲].
هدایت الطالبین، کرمانی، محمد کریم. ص۱۶.
[۳]. همان، ص۸۴
[۴]. همان، ص۱۴
[۵]. همان، ص۸۵.

 

 

 

قبله عالم : تاریخ نویسی هدفمند با تکیه بر حمایت از بهائیت

 

 

بهائیت در ایران: كتاب قبله عالم ، در مهرماه 1383 در شمارگان 3300 نسخه توسط نشر كارنامه در تهران چاپ و منتشر شده است.گزيدهائی از این كتاب (قبله عالم، ناصرالدين شاه قاجار و پادشاهي ايران (1313-1247)) به قلم آقاي عباس امانت را جهت استفاده کاربران گرامی در پایگاه قرار میدهیم. ترجمه اين كتاب از انگليسي به فارسي، توسط آقاي حسن كامشاد صورت گرفته است.

خاطرنشان مي‌سازد اين كتاب ترجمه‌اي است از :

Pivot of The Universe, Nasir al-Din shah Qajar The Iranian Monarchy (1831-1896)

عباس امانت در پيشگفتار اين كتاب درباره زمان آغاز نگارش آن آورده است: «پژوهانة مورس در دانشگاه ييل در سالهاي 1986-1985 مجالم داد كار اين كتاب را آغاز كنم. در سال 1989 نيز بورس گريسولد در مركز مطالعات انساني ويتني در دانشگاه ييل براي ادامه پژوهش اين كتاب به من اهدا شد.» براساس آنچه در سايت شخصي ايشان منعكس شده، اين كتاب در سال 1997 به زبان انگليسي انتشار يافته است. همچنين اميد آن كه گزيده حاضر بتواند شما را با كليات و محتواي اين كتاب آشنا سازد.

در ادامه نقد دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران بر کتاب جهت نتیجه گیری از این مطلب درج میگردد .

زندگي‌نامه

عباس امانت در سال 1326 در ايران متولد شد. وي در سال 1971م. ليسانس خود را از دانشگاه تهران گرفت و سپس با ادامه تحصيل در دانشگاه آكسفورد، موفق به اخذ دكترا در سال 1981 گرديد. عباس امانت به عنوان مشاور ويراستار از همكاران ارشد احسان يارشاطر (از چهره‌هاي فعال فرهنگي وابسته به بهائيت) در تدوين دايره‌المعارف ايرانيكا به شمار مي‌آيد.

گفتني است وي در يكي از مقالات خود در ايرانيكا تحت عنوان «زمينه‌هاي فكري انقلاب مشروطيت» بروشني از نقش بابيه و بهائيت در اين برهه از زمان تجليل كرده است. امانت همچنين در سال 1989 كتابي را تحت عنوان «رستاخيز و تجديد حيات: ساختار جنبش بابيه در ايران 1850-1844» منتشر ساخته است. از جمله موضوعات ديگري كه هم‌اكنون وي مشغول نگارش و تدوين آن مي‌باشد، زندگينامه طاهره قره‌العين از شخصيتهاي بابيه است. در اين گونه آثار وي بصراحت در صدد تطهير فرقه بابيه و بهاييت برآمده است. عباس امانت در حال حاضر رياست شوراي مطالعات خاورميانه را در دانشگاه ييل برعهده دارد. خاطر نشان مي‌سازد هرچند آقاي امانت راجع به بهايي بودن خود تصريحي ندارد اما برخي خويشاوندان نزديك وي انتساب خود را به بهاييت آشكار ساخته‌اند.

 

گزیده های از کتاب :

....

 

qبه گفتة استيونس ناصرالدين از او درخواست كرد كه وضعيت را به فرستادة بريتانيا در تهران خبر دهد، احتمالاً به اين اميد كه نگذارد هواداران عليخان ماكويي كه نامزد صدراعظم و طرف‌دار روسيه بود مهارِ كامل امور آذربايجان را به دست گيرند. شايد به همين دليل بود كه ميرزاتقي‌خان فراهاني، وزير نظام، در مراجعت از كنفرانس ارزروم، به سِمت كفيل امارت نظام آذربايجان ترفيع رتبه يافت. معلوم نيست كه اين انتصاب تا چه اندازه از حمايت اولية ناصرالدين ميرزا برخوردار بود، اما از آن جا كه نمايندگان انگلستان ميرزاتقي‌خان را فردي با جرئت و صاحب آمال سياسي مي‌شمردند، احتمال مي‌رود وي را مناسب‌ترين نامزد تشخيص دادند. وزير مختار بريتانيا در تهران، كه مي‌دانست ميرزاتقي‌خان در برابر نفوذ روسيه سد استواري خواهد بود، لابد توانست آقاسي و ناصرالدين را متقاعد سازد كه وزير نظام كه از ردة لشكري نبود به بالاترين رتبة نظامي ارتقا يابد. رويدادهاي تابستان سال 1264 ه ق كارآيي اين انتصاب نظامي جديد را ثابت كرد. شورش‌هاي ضد ارمني در ماه رجب... چندي از اين واقعه نگذشته قضية بسيار حساس و بالقوه خطرناك ديگري يعني محاكمة علني سيدعلي محمد شيرازي معروف به باب و مدعي مهدويت در اوايلِ ماه بعد پيش آمد... تجربه‌اي دست اول براي ولي‌عهد از اختلاف جاري بين مدعيِ مهدويت و علماي مخالف به ارمغان آورد.(ص135)

qورود باب به تبريز و محاكمة آتي او در محضر علماي شرع فرصتِ ديگري به مردم شهر براي ابراز نارضايي داد. هواداري فزاينده از اين مناديِ محنت كشيده ماية نگراني حكومت و علما بود. سيدشيرازي و پيروان بابي‌اش، از هنگام «اظهار امر» او در سال 1260 ه ق، كه مقام «بابيت» امام غايب را بشارت مي‌داد و اين در حقيقت از هر جهت جز نام در حكم دعوي مهدويت او بود، هيچ‌گاه و هيچ كجا به اندازة تبريز توجه عمومي را جلب نكرده بودند... هدف اصلي محاكمة او نشان دادن «ماهيت بدعت‌آميز مدعياتش» به مردم بود. حساسيت قضيه را مي‌توان از گفتة يكي از مجتهدان محلي استنباط كرد كه ورود باب را به تبريز به چشم خود ديد، و اين پس از استقبال گرمي از او در شهر اروميه بود.(ص138)

qدر ميان هيئتِ قضات افرادي چون ملاباشيِ شاه‌زاده، ملامحمد تقي ممقاني، پيشواي شيخية تبريز، جمعي از علماي ديگر و نيز پاره‌اي از مقامات دولتي و ملازمان ولي‌عهده ديده مي‌شدند. مجتهداني كه به شيخيه وابستگي نداشتند دعوت دولت را نپذيرفتند ... واهمه از نتايج هرگونه همكاري در محكوم شناختن باب نيز بسياري از علما را از معركه دور نگه مي‌داشت، برخي از مجتهدين را نيز دولت دعوت نكرد كه مبادا حكم به اعدام بدعت گذار داده دردسر غير ضروري بيافرينند. مجلس تبريز براي ناصرالدين ميرزا رويدادي طرفه و هيجان‌انگيز بود زيرا اين فرصت نادري بود براي مشاهدة مناظره‌اي ميان دو جناح: ازيك سو يك مدعي مهدويت كه متهم به ارتداد بود، چهره‌اي جوان و گيرا كه نويد عصر جديدي را مي‌داد و خواستار تجديد كيش بود، و از سوي ديگر پاره‌اي از گوياترين مخالفانِ باب. از همان ابتدا معلوم بود كه حكومت به سبب وجهة متهم نمي‌تواند دست به اقدامات كيفري شديد بزند... در ابتداي محاكمه ولي‌عهد علناً نسبت به باب و دعوي مهدويتش دودل بود. كنج‌كاوي ناصرالدينِ جوان براي شگفتي‌هاي نوآمده احساس احترامي در دل او براي اين پارساي فرانگر كه مرجعيت علما را به مبارزه مي‌طلبيد برانگيخته بود.(ص139)

qباب با اذعان صريح به منشأ الهي رسالت خويش و صحه گذاشتن بر اصالت نوشته‌هايش، ملاباشي را واداشت تا موضع دفاعي به خود گرفته و متعاقباً مباحثه را به مسير نيمه شوخي بيندازد... ناصرالدين و در همدلي با معناي ظاهري گفتة ملاباشي اظهار داشت چنانچه ادعاي باب درست باشد او هم از مسند قدرت خود به نفع باب استعفا خواهد داد... شاه‌زاده كه ظاهراً مسحورِ صراحت و اعتماد به نفس پيام‌آور شده بود گويي لحظه‌اي زمام نفس را از دست داد. دشوار بتوان باور كرد كه در آن لحظة بحراني، هنگامي كه رأي مردم به سوي باب مي‌گراييد، ولي‌عهد جرئت كرده باشد بر سر موضوعي چنان حياتي، يعني آتية تاج و تختش، به ويژه تاج و تختي چنين متزلزل كه به زودي وارث آن مي‌شد، مزاح كرده باشد.(ص140)

qملاباشي و هم قطارانش باب را به رگ‌بار تفاسير و تعابير و پرس و جوهاي تفتيشي و استنطاقي بستند. از صرف و نحو عربي گرفته تا سؤالات دربارة متن و تفسير احاديث، شأن نزول آيات قرآني، نكات باريكِ الهيات و حكمت، مسائل شرعي (از جمله برخي احكام مربوط به هم‌خوابگي شنيعِ دو جنس بازان)، طب بقراطي و تأثير امزجة اربعه بر يك ديگر (موضوع دل‌پسندِ ملاباشي)- سيلابي از پرسش‌هاي گوناگون بر سر پيام‌آور آزرده خاطر سرازير شد. اقرار صادقانة باب كه با اين علوم آشنايي ندارد، بازجويان را جسورتر كرد... تحقير و تمسخر علما كافي بود كه دستور دولت تحقق پذيرد و مانع شود كه مردمان دل در گرو سيد پرجاذبة شيرازي دهند... ولي‌عهد انگار هنوز مي‌پنداشت كه باب واقعاً نيروي معجزه‌آسا دارد. ولي پاسخ باب به اين درخواستِ بلهوسانه ساده بود: «در قوه ندارم». در عوض براي اثبات صدق مدعاي خويش، شروع به نزول آيات عربي به سبك قرآن كرد، علمي كه پيوسته آن را يگانه معجزة خود شمرده بود.(ص141)

qتأكيد مكرر باب كه از علوم عادي سررشته‌اي ندارد، مباحثة بين پيام‌آور و ارباب شرع را تشديد كرد و در اين ميان همدلي متزلزل ناصرالدين نيز از دست رفت... باب، در عكس‌العمل به تهمت كفر و شيادي از جانب علما، با عصبانيت براي بار نخست علناً گفت كه وي به راستي همان امام زمان، مهدي موعود، است كه هزاران سال مردمان چشم به راه بازگشتش بوده‌اند... در تصور كودكانة ناصرالدين ميرزا، كه هنوز در سوداي جن و پري به سر مي‌برد، پيام باب تنها در صورتي به دلش مي‌نشست كه وي قادر مي‌بود از بوتة آزمايش سحر و اعجاز موفق بيرون آيد. رفتار و كردار باب هر چه قدر هم شگفت‌انگيز، باز فاقد آن نفس مسيحايي بود كه بتواند هزاران تن، از جمله شخص ولي‌عهد، را مريد خويشتن سازد. باب خود را نه ساحري با يَد بيضا بلكه پيامبري مي‌پنداشت كه بر ادعاي مهدويت خود تكيه مي‌كرد، و اين واقعه‌اي كم‌نظير در تاريخ اخيرِ تشيع بود. اعلام قائميت در محكمة تبريز حادثة تاريخي منحصر به فردي بود چون نه تنها جدايي كيش بابي را از اسلام علني ساخت بلكه، به طور محسوس‌تر، سر آغازِ قيامي مذهبي شد كه به زودي شور و غلياني در سراسر ايران به وجود آورد. مجلسِ مجتهدين تبريز و برخورد آن‌ها با باب ممكن است ساده‌لوحانه به نظر رسد، ولي آنان آن زيركي كافي را داشتند كه ناصرالدين را از تمايل به جانب مدعي جوان‌ باز دارند، و اين واقعيت امكان سازش باب را با دولت قاجار تيره‌تر كرد.(صص3-142)

qشورش بابيه بر ضد نيروي مشترك علما و دولت در خلال دو سال بعد سرانجام منجر به تيرباران باب در شعبان سال 1266 در تبريز شد... مجلس تبريز در هر حال نخستين برخورد ناصرالدين با توش و توانِ انقلابي مضمر در بطن محيط شيعة همعصرش بود.(ص143)

qارتقاي اميرنظام به مقام صدارت رجال سياسي تهران را تكان داد. اختيارات او حتي از اختيارات فراگير آقاسي- كه تازه از يوغ آن رسته بودند- نيز بيش‌تر بود. واگذاري «تمام امور» مملكت، ديواني و لشكري، به اميرنظام، نشانگر «اعتماد و وثوق» دربست شاه جوان به اين وزير نظام دون پاية دستگاهِ حكومت تبريز بود.(ص160)

qمنصب اميركبير در زمان قاجاريه جرح و تعديلي بود از يك رتبة نظامي عهدِ صفوي و ماقبل صفوي.(ص162)

qميرزاتقي‌خان در سفر 1245 ه ق خود همراه خسرو ميرزا به سن‌پترزبورگ و سپس همراه ناصرالدين در سال 1254 ه ق به ايروان پاره‌اي آرا دربارة لزوم اصلاحات در ذهن پرورد كه در طول چهار سال اقامتش در ولايتي دور افتاده در شرق آناتوليِ عثماني بيش از پيش تقويت شد.(ص163)

qدقيقاً همين تقارن قدرت و اصلاحات، در ساية توجه و التفات پادشاه قاجار، بود كه دورة كوتاه ولي مهمي از تغيير و تحول را بشارت مي‌داد. مجلس نوپاي امراي جمهور نخستين قرباني اين تقارن بود. اميركبير، پس از ورود به پايتخت، فوراً صدرالممالك اردبيلي، رئيس‌مجلس، را به قم تبعيد كرد... بر اثر اقدام بي‌درنگ اميركبير ديگر كسي در ده سال آينده، از «مشورت‌خانه» چيزي نشنيد.(ص164)

qتاج و تخت و بقاي قاجاريه را از آغاز دو خطر تهديد مي‌كرد. نهضت باب، در عنادِ آشكار با نظام مذهبي شيعه و، مآلاً، با سازمان غيرمذهبي مملكت، رفته رفته تا اوانِ سلطنت ناصرالدين شاه به صورت جرياني انقلابي درآمده بود كه درعرض دو سالِ بعدي در قيام‌هايي پياپي در مازندران، فارس و زنجان فوران يافت... همين ناآرامي‌ها و مبارزه با سالار و با نهضت بابيه در همين زمان، بود كه منابع مالي و نظامي حكومت قاجار را به خود مشغول داشت.(ص171)

qعزم جزم اميركبير در ممانعت از بازگشت بهمن ميرزا روس‌ها را به شدت خشمگين ساخته بود... دالگوروكي براي اجراي نيت خويش سراغ همان افرادي رفت كه تكيه‌گاه اصليِ قدرت اميركبير بودند: يعني نظام جديد آذربايجان. در ميان اين قشون هنوز وفاداري به بهمن ميرزا و عدم رضايت از اميركبير بدان اندازه بود كه بتوان آن را تحريك به طغيان كرد... سربازان شورشي، اين بار كاملاً مسلح، به اقامتگاه صدراعظم در درون ارگ بازگشتند، و خواستار بركناري او شدند و تهديد كردند اگر درخواست‌هاي آن‌ها برآورده نشود به تلافي صدراعظم را خواهند كشت.(صص3-172)

qدر عوض، پيش‌نهاد وزير مختارِ بريتانيا را پذيرفت و دست به تدبيري عاقلانه زد، و اميركبير را موقتاً از ارگ دولتي بيرون فرستاد... دالگوروكي مي‌توانست پيروزي خود را جشن بگيرد، وليكن حقيقت اين بود كه فرانت با موفقيت پا پيش‌نهاده، موقعيت بريتانيا را تحكيم بخشيده و آقاخان نوري هم در اين ميان بهرة كامل از وضعيت برده بود... اميركبير در شهر در خانة نوري سكونت گزيد... خانة نوري، كه از مصونيت بريتانيا برخوردار بود، اكنون «محل تجمع طرف‌داران حكومت» شد... سه روز بعد، تمامي شهر اميركبير را به كاخ شاه مشايعت كرد.(صص5-174)

qشيل با همان لحن دو پهلو اميركبير را «مردي با استعداد» مي‌خواند و مي‌گويد مال دوستي و «شهوت مادي» ندارد، «مصلحت مملكت» را مي‌خواهد، و اگر مجال يابد «دست به اصلاحات مي‌زند» ولي با اين همه مردي «تند مزاج» و «مشحون به غرض»، سوءظن‌ و لجاجت است. شيل با رنجش قلبي اضافه مي‌كند، با آن‌كه «مخالف روس‌ها»ست، «به ندرت طرف انگليس را مي‌گيرد» و روي هم رفته درصدد است «از نفوذ سفارت‌خانه‌ها بكاهد».(صص180-179)

qناصرالدين شاه در روز دوشنبه شانزدهم محرم 1268 (يازدهم نوامبر 1851) اميركبير را از صدارت معزول كرد. ولي وي كماكان در مقام امارت نظام يعني رياست كل قشون باقي ماند... دو ماه بعد، در روز جمعة هفدهم ربيع‌الاول 1268 (دهم ژانوية 1852)، اميركبير به فرمان ناصرالدين شاه در حمام باغ شاه فين در نزديكي كاشان، تبعيدگاه واپسين روزهاي عمرش، كشته شد... مرگ اميركبير در ضمير همگاني ايرانيان آن لحظة آشنايي است كه انسان فاني پا به بت‌خانة شهيدان قهرمان مي‌گذارد.(ص183)

qستايش قهرمان‌پرورانه از اميركبير نيز بر پاره‌اي نقايص مشهود در شخصيت وي سرپوش نهاد و علل واقعي اختلافاتش با شاه را به ابهام بيش‌تري كشاند... در آغاز كار شاه همانند شاگردي پرشور با اشتياق تن به آموختن رموز پيچيدة حكومت مي‌داد. ولي رفته رفته كه حالت اعتماد به نفس بيش‌تري پيدا كرد، اين ترتيب به نظرش شاق آمد و حيطة آنچه وي آن را «حقوق سلطنت» مي‌دانست در ديده‌اش بسي محدودتر از آن آمد كه بي‌چون و چرا آن را بپذيرد... لحن كلام امير در مكاتبات خصوصي با شاه گاه به آميزه‌اي از تبختر و توبيخ پدرانه مبدل مي‌گرديد.(ص184)

qحضور چشم‌گير شاه براي مشروعيت يافتن برنامة اصلاحات اميركبير ضرورت داشت و اقدامات حاد صدراعظم را بر ضدِ مخالفانش، ولو به نحوي نمادين، همواره تأييد و ياوري مي‌كرد. او سلطنت نيرومند را براي توفيق صدارت خود حياتي مي‌دانست.(ص186)

qصدراعظم شايق بود شاه را در امور دولت شركت دهد، ولي رفته رفته كار به جايي رسيد كه به جاي راه‌نمايي كردن شاه از او دستور مي‌گرفت و مدام مي‌بايست كه رفتار و كردار خود را توجيه كند... با اين همه هنوز هم اكثراً اميركبير بود كه مسير امور دولت و خط مشي سلطنت را معين مي‌كرد.(ص187)

qحلقة گسترندة مخالفان صدراعظم نشانگر انزواي روزافزون او بود. برخورد دقيق و سخت‌گير اميركبير، به ويژه با دون‌پايگان، صدارتش را نوعي حكومت وحشت، مجهز به مأموران خفيه‌نويس، اعدام در ملأعام و سانسور شديد جلوه مي‌داد. روابط صادقانه و سازش ناپذير او با فرستادگان خارجي نيز يار و ياوري در اردوي روس و يا انگليس برايش به دست نمي‌آورد... اميركبير بيش از هر صدراعظم ديگري، در سنت نظام ايراني- اسلامي، خطوط جبهة پيكارش را بي‌محابا بلادفاع گذاشت. اتكاي مطلقش به شخص شاه كه رو به كاهش گذاشته بود، او را بيش از پيش در معرض دسيسه و تباني دربار قرار داد... از طرفي، از ناصرالدين انتظار مي‌رفت در امور دولت شركت جويد و در انظار عمومي خود را پادشاهي مسئول و مقتدر قلمداد كند و، از طرف ديگر، مي‌بايستي مطيع خط مشيِ تعيين شده توسط صدراعظم خود باشد. اين دوگانگي در ايفاي وظيفه، به ويژه در سفري به اصفهان در تابستان 1267 ه ق، علايم آشكاري از فرسايش بروز داد و در اين‌جا بود كه واهمة بيمارگونة شاه براي حراست تاج و تختش با تكاپوي اميركبير براي حفظ تسلط خويش بر حكومت آشكارا برخورد پيدا كرد.(صص8-207)

qبا بركناري اميركبير از منصب لشكري‌اش نيروي بزرگي، مشتمل بر 000/100 قواي نظام و 000/36 قواي چريك، كه وسيلة اميركبير تجديد سازمان يافته بود زير فرمان نوري و طرف‌دارانش مي‌رفت... شايعات مربوط به در خطربودن جان اميركبير در محافل درباري وي را بدان حد نگران ساخت كه از فرط استيصال در حدود بيست و سوم محرم (هجدهم نوامبر) پيامي براي شيل فرستاد و ابراز «اميدواري صميمانه» كرد كه وزير مختار بريتانيا اختلافات گذشته‌شانِ را از ياده برده «به او اجازه دهد چنانچه احساس خطر از ناحية شاه كند در سفارت پناه جويد».(ص220)

qبامداد روز بيست و پنجم محرم، جوزف ديكسون، طبيب سفارت انگليس، نزد اميركبير فرستاده شد «تا ترتيبات توافق شده را به اطلاعش برساند»، بدين معني كه در مقابل پذيرفتن حكومت كاشان، بريتانيا امنيت او و خانواده‌اش را تضمين مي‌كند... همان روز در ظرف فقط نيم ساعت وضع به كلي تغيير كرد. دالگوروكي به محض آن كه شنيد اميركبير در شرف پذيرش حمايت بريتانياست، به تمامي هفت نفر كاركنان سفارت‌خانة روس در تهران دستور داد «همه ملبس به اونيفورم» همراه با مستحفظان قزاق به سراي اميركبير بروند و متقابلاً به او پيش‌نهاد تحت‌الحمايگي كامل و بلاشرط و «حمايت امپراتور» بكنند.(ص223)

qرنجش عميق شيل از تغيير رأي اميركبير و تلاش آشكارش در بهره‌برداري از اقدام روسيه بسيار عيان بود.(ص224)

qصرف‌نظر از اين كه منقلب شدن حال شاه ناشي از خشم واقعي بود و يا مصلحتي، وي عملِ دالگوروكي را نمودار هتك حرمت سلطنتي انگاشت.(ص225)

qروز بيست و پنجم محرم، سه ساعت از شب گذشته قراولان سلطنتي اميركبير را بازداشت كردند و از خانه‌اش بيرون بردند. نوسان اميركبير ميان دو سفارت بي‌ترديد اشتباه بزرگي بود... وي به اين موضوع پي نبرد كه با رد شرايط پيش‌نهادي شيل و قبول حمايت روسيه، نه تنها وزير مختار بريتانيا را به عداوت وامي‌دارد بلكه، از آن بدتر و سهمناك‌تر، علناً در انظار از فرمان شاه هم سرپيچي مي‌كند... روز بعد، بيست و ششم محرم، اميركبير از تمامي مناصب، القاب و مزايايش خلع شد.(ص226)

qچند روز بعد منصب اميرنظامي نيز به كلي منسوخ شد. قرار شد امور لشكر را آجودان باشي به نوري گزارش كند، و وي به نوبة خود به استحضار شاه برساند... غروب روز بيست و ششم محرم شخصي كه شيل او را «مستخدمِ بسيار مورد اعتماد» اميركبير مي‌نامد، به ديدن وزير مختار رفت. ملاقات كننده سند عجيبي ظاهراً به خط صدراعظم معزول و حال در بند همراه داشت كه در آن «هرگونه حق يا درخواست براي كسب حمايت از سفارت انگلستان، يا هر كنسولگري انگليسي، را از خود سلب مي‌كرد»... سند مشابهي هم نزد دالگوروكي برده شد، ولي فرستادة روس از امضاي آن سرباز زد.(ص227)

qشيل در بيست و ششم نوامبر 1851 (يكم صفر 1268) گزارش كرد كه در نتيجة خودداري دالگوروكي از چشم‌پوشي از اعطاي تحت‌الحمايگي به اميركبير «براي شاه چاره‌اي جز بازداشت و حبس كردن اميركبير نماند».(ص228)

qدرخواست دالگوروكي از سن‌پترزبورگ براي كسبِ اجازة اعطاي مصونيت سياسي به اميركبير وضع را وخيم‌تر ساخت و براي شاه شكي باقي نماند كه اگر اميركبير را به حال خود گذارد وي به سفارت روسيه مي‌گريزد.(ص229)

qتبعيد اميركبير فقط چهل روز طول كشيد... براي ممانعت از گريز آنان به سفارت‌خانة روس، اقدامات امنيتي شديدي به عمل آمد، ولي به مستحفظين اخطار شد «همة اوقات با ادب و احترام حركت كنند»... اميركبير حق نداشت با احدي مكاتبه كند مگر با صدراعظم جديد، آن هم فقط در موارد اضطراري.(ص231)

qدولت نوري، كه هنوز يك ماه از عمرش نگذشته بود، رسوايي به بار آورده بود... امكان بازگشت اميركبير به قدرت چنان محتمل مي‌نمود كه شيل آن‌ را به لندن گزارش كرد. ولي برآورد خود شاه ظاهراً به بدي برآورد وزير مختار بريتانيا نبود.(ص232)

qنوري كه به قدرت رسيد، ائتلاف ضد اميركبير تقريباً از هم پاشيد. صدراعظمِ جديد ظاهراً چنان سرگرم قبضه كردن تمام مقامات دولتي براي خود و نزديكانش بود كه فرصتي براي جاه‌طلبي‌هاي ارضا نشدة مهدعليا نماند.(ص232)

qاظهارات پرلاف و گزاف دالگوروكي كه به زودي به صدراعظم پيشين تحت‌الحمايگي اعطا مي‌كند و آزادي او را به دست مي‌آورد، خطر بخشودگي او را در ذهن مسموم شاه، و ذهن نوري و ديگر توطئه‌گران، بزرگ‌تر كرد.(ص233)

qاين درست است كه اعمال وزير مختار روسيه امكان زنده ماندن اميركبير را بسي تيره‌تر ساخت. ولي از اشتباهات دالگوروكي در آن موقعيت حساس سياسي و نيز از توطئه‌چيني‌هاي درباريان كه بگذريم، تصميم شاه براي از بين بردن اتابكش ريشه در لايه‌هاي ژرف‌تري داشت.(ص234)

qحكم قتل اميركبير بالاخره وقتي صادر شد كه شاه از بابت آيندة تاج و تختش سر تا پا غرق هول و هراس بود... از وقتي كه ساية شوم تحت‌الحمايگي خارجي بر سرِ صدراعظم معزول افكنده شد، اميركبير ديگر آن چهرة پدرانة آرامش‌بخش نبود بلكه به زعم ناصرالدين تهديدي براي تاج و تختش به شمار مي‌آمد.(ص236)

qدر اين مدت دو بار حكم مرگ اميركبير را صادر و سپس باطل كرده بود، اما در بيستم ربيع‌الاول سال 1268 ديگر آمادة اقدام بود... اين فرمان با سرعت تمام به اجرا گذاشته شد زيرا مخالفان اميركبير در دربار مي‌ترسيدند شاه بار ديگر تغيير رأي دهد.(ص237)

qنامة خودِ مالمزبري- به عنوان شيل ولي در حقيقت خطاب به شاه از طريق وزير امورِ خارجة ايران- شايد يكي از شديداللحن‌ترين نامه‌هايي بود كه در تاريخ روابطِ ايران و انگليس به قلم آمد و گناه را مستقيماً به گردن شاه نهاد... و به شيل دستور مي‌دهد «به دولت ايران اعلامي صريح خواهيد داد كه هرگاه پس از اين قتل بي‌ترحمانة مرحوم امير، گناهان ديگر از اين قبيل صدور يابد بر دولت انگليس لازم خواهد شد كه به دقت بپرسند كه آيا شايستة فخر تاج انگليس، و لايق حقوق مملكتِ آدمي‌منش انگلستان است كه وزير مختار انگليس مقيم مملكتي باشد كه در آن‌جا مشاهده كند ارتكاب اموري را كه آن قدر مصادم انسانيت باشد». از لحن نامه نمي‌توان فهميد كه آيا وزير خارجة جديد بريتانيا از ميزان درگيري شيل در اموري «آن‌قدر مصادم انسانيت» باخبر بود يا نه.(صص9-238)

qخود تزار، در گفت و‌گويي با سِر هميلتون سيمور، سفيرِ بريتانيا در سن پترزبورگ، از اعدام اميركبير سخن به ميان آورد و به سيمور اطمينان داد كه مراتب «خشم و وحشت» خود را از «قتل وزير فقيد شاه» به فرستادة ايران در دربارش ابراز كرده است... تزار روسيه سپس سخن موهني دربارة اخلاق ايرانيان چاشنيِ اعتراض خود كرده به فرانسه مي‌گويد: «ايراني‌ها چنان مردمي‌اند كه نه قانون دارند نه ايمان.»... هياهويي را كه قتل وزير در مطبوعات اروپايي برانگيخت نه شاه پيش‌بيني كرده بود نه نوري.(ص239)

qاما در داخل كشور كشتن اميركبير به كلي حاشا شد. روزنامة وقايع‌اتفاقية بيست و سوم ربيع‌الاول سال 1268، سه روز پس از قتل اميركبير، به خوانندگان اطلاع داد كه ميرزا تقي‌خان «احوال خوشي ندارد. صورت و پايش تا زانو ورم كرده است.» دو شماره بعد، در هفتم ربيع‌الثاني 1268، همين نشرية رسمي دولت در اعلان كوچكي نوشت: «ميرزا تقي‌خان كه سابقاً اميرنظام و شخص اول اين دولت بود در شب شنبه هجدهم ماه ربيع‌الاول در كاشان وفات يافت.»(ص241)

qرفتار تند اميركبير با دگرانديشي‌هاي ديني و سياسي، در زمان خود، راه بر هرگونه تغيير و تبديل جز آنچه خود او بدان دل بسته بود بست. تجربة آغازين مجلس جمهور نيز نتوانست بار فشار حكومت مطلقة اميركبير را برتابد. تلقي او از اين‌گونه نوآوري‌ها چه بسا مانند نهضت باب توأم با بدگماني بود و آن را انحرافي از موازين حاكميتِ صحيح و متقن مي‌انگاشت. و سرانجام، نقش قدرت‌هاي خارجي، و به ويژه نمايندگان آنان، در سرنگوني اميركبير بسيار پرسش‌ برانگيز است. كارهاي هر دو طرف، چه روس‌ها چه انگليسي‌ها، از روي رقابتي حسادت‌آميز ولي غالباً بي‌معنا بود. به ويژه معماي نقش شيل هنوز هم كاملاً روشن نيست.(ص244)

qسپيده دم بامداد روز بيست و هشتم شوال 1268، هنگامي كه ناصرالدين شاه از كاخ ييلاقي نياوران عازم گردش و شكار در دره‌هاي شمال پايتخت بود، گروهي از بابيان سرسخت، كه تعدادشان شايد از شش تن تجاوز نمي‌كرد، در فاصلة كوتاهي از كاخ به او حمله‌ور شدند... مرداني عريضه به دست به او نزديك شدند و «با صداي بلند و حركات تهديد‌آميز خواستار جبران وهني شدند كه با كشتن پيشوايشان [سيدعلي‌محمد باب] به كيشِ آن‌ها وارد آمده بود».(ص284)

qشاه از سوءقصد جان به دربرد و صدمة بدني ناچيزي ديد... دكان‌ها در پايتخت فوراً بستند، نان كم‌ياب شد، و در ميان سپاهيان آشفتگي افتاد، و اين‌ها همه از واهمة حملة بي‌امان بابيان بود.(ص285)

qاز وحشت اولية سوءقصد كه بگذريم، آنچه شاه را به خصوص مي‌ترساند امكان نوعي توطئه بود، توطئه‌اي به ابتكار و هدايت بقاياي سران بابيه و احياناً با همكاري و ترغيب عناصري در درون حكومت.(ص286)

qبابيان، پس از شكست‌هاي فجيع در مبارزات قلعة طبرسي و در شهرهاي نيريز و زنجان، و متعاقباً اعدام باب در شعبان 1266 در تبريز، سخت روحية خود را باخته بودند، ولي پس از سقوط دولت اميركبير مجال يافتند تجديد سازمان يابند و بخش‌هايي از شبكة خود را بازسازي كنند. با در نظر گرفتن جنبة مهدويت كه اين جنبش براي خود قايل بود و مركزيت شخص باب كه پايه‌گذار پر جاذبه و مؤثر در موجوديت اين جنبش بود، شگفت‌انگيز نيست كه خون‌خواهي باب انديشة بسياري از فعالان بابيه را به خود مشغول داشته باشد... شيخ علي ترشيزي، كه بيش‌تر به لقب بابي‌اش، «عظيم»، شهرت داشت، يكي از آخرين بازماندگان هستة اولية بابيه و نايب رسمي بعد از باب، اي‌بسا كه در اين ماجرا تنها نبود. محمدصادق تبريزي، مهاجم مقتول، خدمت‌كار عظيم و بي‌شك تحت نفوذِ او بود... برخلاف طرز فكر مسالمت‌آميزي كه بعدها در تبعيد در ميان بسياري از بابيان رواج يافت، فعالان بابيه در اين مرحله همه معتقد به جهاد براي براندازي حكومت قاجاريه بودند... مبناي اين طرح، از جانبي آمال آخرالزماني شيعه و از جانبي استيصال و خشم بود.(ص287)

qيك شخصيت برجستة بابي ديگر، ميرزاحسين علي نوري، ملقب به «بها» (بعدها بهاءالله)، كه همولايتي صدراعظم بود، از ديرباز با نوري و خانواده‌اش آشنايي داشت. اميركبير در 1267 ه ق وي را به عتبات تبعيد كرده بود. او پس از بازگشت از اين سفر ماه‌ها مهمان صدراعظم بود و قبل از سوءقصد در خانة جعفر قلي‌خان، يكي از برادران ميرزاآقاخان نوري، در شميران به سر مي‌برد. در آن‌جا نه تنها توانسته بود با «رجال و بزرگان» پايتخت تماس برقرار كند بلكه عظيم پيشواي بابيه را نيز ديده و در اين ملاقات حتي او را از اجراي نقشة قتل شاه برحذر داشته بود.(ص288)

qدر اين شرايط دشوار، نوري مي‌بايست تدبيري مي‌انديشيد، پس به ابتكار خود و يا بنا به تصميم شاه به سركوبي بابيه تن داد تا هم هراس شاه را از تجاوز ديگري از ناحية بابيه برطرف كند و هم دامن خود را از تهمت همدستي پاك سازد. در اجراي اين مقصود، نوري پيش‌خدمت خاصة شاه، علي‌خان فراش‌باشي، قاتل اميركبير و يار مصلحتي و فعلاً فرمان‌بر خود را مأمور اصلي كشف شبكة بابيه كرد... دو روز پس از واقعه، در حالي كه گرفتار شدگان هيچ بروز نداده بودند، علي خان‌، ظاهراً با راه‌نمايي كدخداي محلة سرچشمه، به خانة سليمان خان‌ تبريزي حمله برد. اين خانه محل اجتماع بابيه و كانون شاخصي بود. سيزده بابي، كه گفته مي‌شد جزئي از يك شبكة توطئة هفتاد نفري‌اند، درآن‌جا دست‌گير شدند... اعضاي اين گروه در زير شكنجه اسامي بيش‌تري را فاش كردند و در نتيجه بازداشت‌هاي تازه‌اي به عمل آمد.(ص289)

qهنوز يك هفته نشده در حدود ده بابي به قتل رسيدند، «بعضي با قساوتي بس فاحش»... بازداشت‌ها و اعدام‌هاي بعدي ظاهراً بي‌گناهي صدراعظم را تا حدي ثابت كرد ولي از خشم شاه چيزي كاسته نشد و نگراني فراوان او را از شورش احتمالي بابيه از بين نبرد.(ص290)

qبازداشت شيخ علي عظيم، رهبر بابيه، چند روز پس از دست خط شاه به عنوان توفیقي بزرگ تلقي شد. اين موفقيت تا اندازة زيادي مرهون همكاري سفارت روس بود.(ص291)

qمفتشين سفارت روسيه همچنين خفاگاهِ بهاءالله را در خانة يكي از خويشانش در زرگنده كشف كردند. نام اين شخص نيز در فهرست دولتي آمده بود... دالگوروكي چه بسا اكراه داشت كه عظيم مغز متفكر سوءقصد را تحت حمايت خود گيرد و اصولاً احتياط مي‌كرد خود را درگير اين ماجرا نسازد... اعتراف عظيم، كه البته زير فشار گرفته شد، زمينه را عمدتاً براي تبرئه صدراعظم از اتهام شركت در توطئه فراهم آورد. در استنطاقي كه نوري خود شخصاً عهده‌دارِ آن شد، عظيم اقرار كرد كه خودش «محرك اصلي و رهبر» توطئه بوده و محمد صادق به دستور او دست به عمل زده است.(ص292)

qنوري با تدبير و ابتكار شيطاني فوايد برپا كردن كشتاري جمعي را دريافت، خون‌ريزي جنون آسايي كه حتي به معيار قاجاريه هم خارق‌العاده بود. تصميم به قتل‌عام بدون محاكمه و دادرسي ساير بابيان بازداشتي، كاري كه نه تنها از حمايت مادر شاه و درباريان بلكه از پشتيباني برخي از علما نيز برخوردار بود، به دست مأموران دولت و دربار و گروه‌هاي وابستة ديگر به اجرا درآمد. نوري چنين استدلال مي‌كرد كه شركت دادن قاطبة رجال طبقة حاكم در ريشه‌كني خطر بابيه موجب مي‌شود كه بابيان بر ضدِ شخص شاه يا صدراعظم و يا گروه خاص ديگري درصدد تلافي برنيايند.(ص293)

qدر واقع علما با آن كه از آن‌ها خواسته شد بر اين قصاص جمعي صحه گذارند، زيركانه از زير بار آن شانه خالي كردند، همچنين خود شاه و صدراعظم نيز.(ص294)

qحتي تجار كه بيش‌تر از هر دسته‌اي وارد سياست‌ بودند و آن همه به تقوا و همبستگيِ گروهي‌شان مي‌باليدند، مجبور گشتند يكي را از ميان خود به هلاكت رسانند. آقا مهدي ملك‌التجار تهران، در كشتن تاجر وقايع‌نگار مشهور بابي، حاجي ميرزاجاني كاشاني، پيش‌گام شد... گذشته از هلاكت سه مهاجم اصلي، بيست و سه اعدام ديگر هم رسماً اعلام شد، ولي بسياري كشتارهاي ديگر چه بسا كه هرگز برملا نشد... اين قربانيان، از نظر جغرافيايي و اجتماعي، نشان دهندة اقشار مختلف پيروان باب بودند.(ص295)

qدوبابي ديگر نيز در اين ماجرا كشته شدند. اولي، زرين‌تاج برغاني، معروف به قره‌العين و متخلص به طاهره، يكي از نام‌دارترين رهبران جنبش، پنهاني به قتل رسيد. وي ابتدا در سال 1265 ه ق در مازندران گرفتار شده و بعداً به تهران انتقال يافته بود و در هنگام سوءقصد در بالاخانة منزل كلانتر در پايتخت محبوس بود. وي در زمان اميركبير ظاهراً با وساطت شاه از مرگ رسته بود... وي كم‌تر از يك هفته پس از سوءقصد توسط دو تن از علماي عظام تهران، ظاهراً براي چند روز، مورد استنطاق قرار گرفت... علاوه بر ارتباط قره‌العين با بهاءالله اين شايعات كه همسر و خواهر ميرزاآقاخان نوري و ديگر زنان اندرون هواخواهِ قره‌العين بودند نيز چه بسا به هلاكت وي شتاب بخشيد. كم‌تر از يك هفته بعد قره‌العين توسط چند تن از نوكرهاي جزء عزيزخان آجودان‌باشي خفه شد و جسدش در بيرون باروي شهر در باغي به چاهي فروانداخته شد.(ص296)

qشيخ علي عظيم كه خود را پيشواي حلقة بابيه مي‌خواند، تقريباً دو ماه پس از دست‌گيري و سه هفته پس از خبر اعدام قريب‌الوقوعش در نشرية رسمي دولتي به قتل رسيد... ميرزاحسينعلي بهاءالله، با آن كه نامش جزء فهرست افرادِ مورد تعقيب حكومت بود، سالم جان به در برد... او را، همراه بابيان ديگري كه منتظر سرنوشت‌شان بودند، به انبار مخوف ارگ تهران گسيل كردند. او پس از چهار ماه از سياه‌چال تهران به درآمد و به عراق عثماني تبعيد شد، تبعيدي كه از آن هرگز بازنگشت. بعيد است كه بهاءالله صرفاً به اين علت آزاد شده باشد كه او را بي‌گناه يافتند... از ديدگاه حكومت، منزلت بهاءالله در ميان بابيان و ارتباط او با عظيم مدرك كافي براي بزه‌كاري‌اش بود. با اين وصف، پيوند با نوري، و شايد هم ياري دالگوروكي، باعث نجات او از اعدام شد.(صص7-296)

qموضع مبهم صدراعظم در قبال قضية سوءقصد نياز به توضيح بيشتري‌ دارد... نوري هنگام تبعيدش در كاشان در عهد محمدشاه پيش از انتصاب به صدارت عظما، با بابيان تماس گرفته بود به اميد آن‌كه، در تكاپوي خود براي كسب قدرت، در ازاي وعدة مصونيت آتي پيروان باب، حمايت آن‌ها را به دست آورد... خيلي مستبعد نيست كه به نظر نوري اعادة حيثيت بابيه راه چارة مقدوري در مقابلِ زياده‌روي‌هاي علما بوده باشد... شايد نيز بتوان چنين استنتاج كرد كه نوري با جلب پشتيباني بابيان مي‌خواست نوعي بيمة اضافي در برابر غضب همايوني براي خود فراهم سازد... اگر عظيم به راستي محرك اصلي سوءقصد بود، مي‌توان استدلال كرد كه عمل او ناشي از اختلافي عقيدتي با جناح معتدل جنبش، به رهبري بهاءالله، بود. به قرارِ مسموع عظيم، پيش از اعدام، در حين استنطاقش در زندان در مورد رهبري بهاءالله گفته بود زعيم جامعة بابي احدي جز شخص باب نيست.(ص298)

qاين رويدادهاي فاجعه‌آميز مدتي بعد زمينه‌اي براي تجديد نظر در اصولِ اعتقادي بابيه فراهم آورد. جناح تجديد نظر طلب بابيه تحت هدايت بهاءالله درصدد صلح‌جويي با دولت برآمد و در عين حال مخالفتش را با دستگاه مذهبي نيز ملايم‌تر كرد. اين خط مشي سرانجام در اصل اعتقادي عدم دخالت در سياست در بهاييت تبلور يافت. گرايش متقابل در بابيه، يعني وفاداري به موازين پيكارجويي سياسي، به صورتِ نيرويي بالقوه دگرانديش جلوه نمود، و تحت رهبري اسمي صبح ازل در تبعيد پاي برجا ماند، هرچند كه پيش از انقلاب مشروطه هيچ‌گاه از قوه به فعل در نيامد.(ص299)

....

 

قسمتی از نقد دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران بر کتاب قبله عالم

 

در كتاب قبله عالم، تلاش شده است تا شخصيت استوار و ايستاده اميركبير، شكسته شود و يا دستكم ترك بردارد و شخصيت شكسته و خرد شده ناصرالدين شاه، بند خورده و حتي‌‌الامكان ترميم شود. اين كه چرا چنين خط سيري در اين كتاب در پيش گرفته شده، در مورد اميركبير به لحاظ مقابله جدي او با فتنه بابيه، قابل درك است، اما درباره ناصرالدين شاه چگونه مي‌توان اين مسئله را توجيه كرد؟ آيا مي‌توان چنين پنداشت كه صدور دستور قتل اميركبير توسط ناصرالدين شاه و نيز چندي پس از آن، جان سالم به در بردن ميرزاحسينعلي نوري از خشم شاهانه و فرصت‌ يافتن وي براي پايه‌گذاري فرقه بهائيت تحت حمايت و هدايت استعمارگران، جملگي از عواملي به شمار مي‌آيند كه قدرداني از اين شاه قاجار را براي تاريخ نگاراني مانند آقاي عباس امانت، به صورت يك وظيفه درمي‌آورند؟

در پاسخ به اين سؤال كه چرا آقاي امانت در كتاب قبله عالم ، در صدد خدشه‌دار ساختن چهره اميركبير برآمده است، بيش از آن كه به دنبال «دليل» بگرديم، بايد در پي يافتن «علت» آن باشيم و اين علت را از خلال چهره‌پردازي ايشان براي «سيدعلي محمد شيرازي» ملقب به «باب» و نيز آنچه پيرامون «ميرزاحسينعلي نوري» ملقب به «بهاءالله» آورده است، مي‌توان دريافت.

«باب» از نگاه آقاي امانت «منادي محنت كشيده‌اي» است كه طرفداري فزاينده مردم از او باعث نگراني حكومت و علما شده بود. او در قالب «چهره‌اي جوان و گيرا كه نويد عصر جديدي را مي‌داد» حتي ناصرالدين ميرزاي وليعهد را نيز «مسحور صراحت و اعتماد به نفس» خويش ساخته بود تا جايي كه «وليعهد انگار هنوز مي‌پنداشت كه باب واقعاً نيروي معجزه‌آسا دارد». به گفته آقاي امانت، سيدعلي محمدشيرازي در محكمه‌اي كه علماي تبريز براي سنجش افكار و عقايد وي برپا كرده بودند «صادقانه» و با متانت كامل در برابر «رگبار تفاسير و تعابير و پرس و جوهاي تفتيشي و استنطاقي» به پاسخگويي مي‌پردازد و براي «اثبات صدق مدعاي خويش، شروع به نزول آيات عربي به سبك قرآن» مي‌كند، يعني «علمي كه پيوسته آن را يگانه معجزه خود شمرده بود.» (صص141-138)

از لابلاي اين‌گونه تعابير و تفاسير و نيز ديگر توصيفاتي كه بعضاً از باب و نيز تحركات بابيه در كتاب قبله عالم صورت مي‌گيرد، علائق و دلبستگي‌هاي نويسنده اين كتاب، كاملاً مشهود است. حال اگر در نظر داشته باشيم كه در تاريخ كشور ما سركوب فتنه بابيه به اميركبير نسبت داده شده است و اعدام باب در سال 1266 ه.ق در اوج اقتدار او صورت مي‌گيرد، مي‌توانيم علت اين نحوه نگاه آقاي امانت را به اميركبير بهتر درك كنيم. اما فارغ از اين مسئله جا دارد به ارزيابي آنچه ايشان درباره بابيه آورده است نيز بپردازيم. آقاي امانت، همان‌گونه كه اشاره شد، از «باب» تصوير يك فرد قديس را در محكمه تفتيش عقايد نشان مي‌دهد كه حاضران در آن محكمه با طرح سؤالات سطحي و بعضاً مزاح‌گونه خود، درصدد آزار و اذيت او برمي‌آيند. البته نويسنده كتاب به اين نكته اشاره نمي‌كند كه باب پيش از آن با طرح ادعاهاي واهي و - به تعبير ايشان - با «نزول آيات عربي به سبك قرآن» بي‌قدر و مقدار بودن سطح دانش و گفته‌هاي خود را به اثبات رسانيده بود. از طرفي هنگامي كه كسي براي «اثبات صدق مدعاي خويش» صرفاً «آيات عربي به سبك قرآن» را مي‌خواند، حداقل آن است كه جملات ادا شده از سوي وي به لحاظ قواعد صرف و نحو داراي اشكالات و اغلاط فاحش نباشد. اما جالب اينجاست كه سيدعلي محمدشيرازي به دليل ناآشنايي با صرف و نحو، واژه‌ها و عباراتي را به هم مي‌بافت كه به كلي خارج از اين قواعد بود و هيچ گونه معنايي از آنها مستفاد نمي‌شد. در واقع آنچه در اين زمينه از وي صادر مي‌گشت نوعي تقليد ناشيانه از شيوه بيان قرآني و ادعيه اسلامي بود كه البته وي داراي مهارتي شگفت‌انگيز در اين زمينه بود. بنابراين هرچند حجم مطالب بيان شده از سوي سيدعلي‌محمد بسيار زياد بود و چه بسا مي‌توانست به دليل شباهتهاي ظاهري كه با بيان قرآني و ادعيه داشت، تأثيراتي نيز بر روي برخي توده‌هاي عوام بگذارد اما علما و فقهايي كه به زبان عربي آشنايي داشتند، بلافاصله بي‌مبنايي و پوچ بودن آنها را درمي‌يافتند. به عنوان نمونه يكي از نكاتي كه در مكتوبات سيدعلي‌محمد شيرازي به صورت عياني مشاهده مي‌شود، استفاده وي از مشتقات يك كلمه در حد افراط است كه البته چون بدون برخورداري از پايه و اساس صحيحي، در پي هم آورده شده‌اند، اساساً معنا و مفهومي ندارند. به عنوان نمونه در قسمتي از كتاب «قيوم‌الاسماء» يا تفسير سوره يوسف توسط خود باب، چنين آمده است: «بالله الله المقتدر القادر المقدر، بالله الله القادر المقادر، بالله الله القادر القدران، بالله الله المقتدر المقتدر، بالله الله المقتدر القدران، بالله الله المقتادر المقتادر» و همين طور الي آخر. يا در مورد ديگري، وي 360 مشتق از كلمه «بهاء» به هنگام حبس در قلعه چهريق به دست داده است كه به شكل «هيكل انسان» نوشته شده است (ولي امرالله، God Passes by، جلد دوم، ص 146) گذشته از اين‌گونه مشتق‌سازيهاي بي‌پايه و اساس و فاقد معنا كه به وفور در مكتوبات و باصطلاح «آيات» وي به چشم مي‌خورد، سيدعلي محمد، خطبه‌ها و مكتوبات بسياري نيز دارد كه اگرچه به سبك بيان قرآني و ادعيه نگاشته شده‌اند، اما اساساً فاقد معني‌اند يا به موضوعاتي در آنها پرداخته شده است كه اصلاً اهميتي ندارند. اين مكتوبات غالباً به عنوان تفسير برخي سوره‌ها و آيات قرآن يا حتي تفسير برخي «حروف» بيان شده‌اند. به عنوان نمونه در بخشي از كتاب «قيوم‌الاسماء» در تفسير حرف «تاء» آمده است: «ثم كلمه التاء تراب عصير اشباه امثال جوهريات عوالم اللاهوت تراب عصير ذاتيات عوالم الجبروت ثم تراب كينونيات شوامخ اعلي مجردات الملكوت ثم تراب حقايق اهل الناسوت...» كه معناي تحت‌اللفظي آن چيزي قريب به اين مي‌شود: «پس از آن كلمه تاء، خاك فشرده سايه‌ها و مثالهاي جوهر‌هاي عالمهاي لاهوت و خاكي كه فشرده است ذاتهاي جهانهاي جبروت را، سپس خاك كينونيات بلند، بلندتر از مجردات آسماني، سپس خاك حقايق اهل ناسوت...» (يوسف فضائي، تحقيق در تاريخ و فلسفه بابيگري، بهائيگري و كسروي گرايي، تهران: مؤسسه مطبوعاتي فرخي، بي‌تا، ص156)

اين شيوه طبعاً مورد استفاده برخي ديگر از پيروان و به ويژه مبلغان بابيه نيز در همان زمان قرار گرفت. از جمله بنا به آنچه در يكي از منابع بابيه و بهائيت آمده است، ملامحمد علي بارفروشي ملقب به «قدوس» كه يكي از بزرگترين دعات باب به شمار مي‌رود در تفسير حرف «ص» از كلمه «صمد» معادل شش برابر قرآن مطلب نگاشته است! (ولي امرالله، همان، ص30)

به نظر مي‌رسد همين مقدار براي روشن كردن ساختار ذهني و سطح معرفتي سيدعلي‌محمد شيرازي و مبلغان وي كافي باشد. بديهي است كه علماي حاضر در محكمه تبريز با توجه به شناخت اجمالي كه از اين مدعي بابيت و مهدويت و سپس نبوت و الوهيت دارند، در مواجهه با وي بخواهند تا از ميزان دانش و اطلاعات وي در حوزه‌هاي مختلف آگاهي يابند و دستكم انتظار داشته باشند «آيات»! نازل شده توسط وي، معنا و مفهوم محصلي داشته باشد. آيا آقاي امانت چنين مي‌پسندد كه مستمعين «يگانه معجزه» باب، چشم و گوش خود را بر اغلاط فاحش دستوري و محتوايي «آيات» باب مي‌بستند و في‌الجمله تمامي آنها را به صرف ادعاهاي واهي اين شخص، مي‌پذيرفتند؟ اشاره آقاي امانت به نكته سنجي ناصرالدين ميرزاي جوان نيز خود گوياي نكته‌اي درخور توجه است: «ناصرالدين سخن او را بريد تا ايرادي نحوي به او گيرد كه بي‌شك از جمله قواعد دستوري‌اي بود كه در ضمن تحصيلات مذهبي‌اش آموخته بود. بسيار بعيد است كه ناصرالدين جوان، شاگردي نسبتاً متوسط در فراگيري زبان با سوابق تحصيلي ضعيف، اين جا به خطاي باب پي برده و از آن مهم‌تر قاعده مربوطه را نيز عيناً از برداشته باشد.» (ص141) البته اين درست است كه نبايد از ناصرالدين ميرزاي جوان انتظار تسلط بر قواعد نحوي را داشت، اما مسئله اينجاست كه آنچه سيدعلي‌محمد شيرازي در قالب «يگانه معجزه» خويش بر زبان مي‌آورد، آنچنان مغلوط و مشحون از اشتباهات و اعوجاجات نحوي و محتوايي بود كه حتي هر طفل «ابجدخواني» نيز متوجه آنها مي‌شد و اين نكته‌اي است كه آقاي امانت در قبال آن، تغافل پيشه كرده است.

البته اين كه چرا علي‌رغم چنين مسائلي، معدودي از روحانيون در برخي مناطق به «باب» پيوستند و نيز علل و عوامل برانگيخته شدن شورشهايي در زنجان، آمل (قلعه طبرسي)، نيريز و همچنين پاره‌اي تحركات پراكنده در اينجا و آنجا چه بود، نياز به بحث و بررسي مفصل‌تري دارد كه فرصت ديگري را مي‌طلبد. اما در اين باره به طور اجمال مي‌توان گفت وضعيت وخيم سياسي، اقتصادي و اجتماعي موجود و ظلمي كه بر مردم مي‌رفت از جمله عوامل مهم در پيوستن گروههايي از جامعه به اين فرقه - البته با نگاه منجي گرايانه به آن- بود. در همين جا بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه مهمترين عامل در هم شكسته شدن شورشهاي اين فرقه را بايد مقاومت علما در قبال ادعاهاي واهي سيدعلي‌محمد شيرازي دانست. در اين باره نويسندگان غرب‌گرا عمدتاً اين مقاومت را ناشي از حس دنياطلبي علما و ترس آنها از به خطر افتادن موقعيت خويش عنوان كرده‌اند، كما اين كه در كتاب «قبله عالم» نيز نويسنده با تصوير يك جبهه متحد از «علما و دولت» (ص143) مخالفت علما با ادعاي «باب» را به خاطر حفظ و حراست از موقعيت خويش قلمداد كرده است. براي پي بردن به حاق اين مطلب كافي است به اين واقعيت توجه داشته باشيم كه در دستگاه فكري و عيني سيدعلي‌محمد شيرازي، طلبه‌هاي ساده‌اي كه با وي همراه مي‌شدند، از مقام و موقعيتي «مقدس» برخوردار مي‌گشتند و با دريافت القاب تقدس آميزي مانند «اول من آمن» (ملاحسين بشرويه)، «قدوس» (ملامحمدعلي بارفروشي)، «عظيم» (ملاعلي ترشيزي)، «وحيد» (سيديحيي دارابي) و امثالهم، جايگاهي فراانساني و غير قابل دسترس مي‌يافتند. بديهي است اگر انگيزه علما و روحانيون را قدرت طلبي بدانيم، آنها از طريق پيوستن به باب و كشانيدن عده‌اي از توده‌ها به دنبال خويش، نه تنها چيزي از دست نمي‌دادند بلكه مي‌توانستند به شأن و جايگاهي بسيار برتر و بالاتر در دستگاه «قدسيت بخش» باب دست يابند. بنابراين آنچه باعث مخالفت علما و روحانيون با اين مدعي جوان مي‌شد، بي‌مبنا بودن ادعاهاي وي بود. در اين باره حتي اگرچه بايد اذعان داشت در دستگاه فكري «شيخيه»، امكان توجيه و تحليل ادعاي باب وجود داشت، اما علماي صاحب نام شيخيه و از جمله، بلندپايه‌ترين آنها در آن زمان، حاج محمدكريم خان كرماني نيز ادعاهاي اين طلبه جوان را غير قابل قبول و پذيرش يافتند، حال آن كه رويكرد حاج محمدكريم خان به سوي وي، ضمن آن كه مي‌توانست نيروي مردمي قابل توجهي را براي فرقه بابيه تدارك ببيند و حكومت وقت را با خطري بسيار جدي مواجه سازد، بي‌ترديد مقام نيابت «باب» را مختص او مي‌گردانيد و در صورت پيروزي بر حكومت، ايشان امكان صعود تا جايگاه «الوهيت»! را نيز مي‌يافت.

جالب اينجاست كه علي‌رغم اين‌گونه ادعاها، به سيدعلي‌محمد شيرازي اين فرصت داده شد تا به اصلاح افكار و رفتار خويش بپردازد، اما نه تنها چنين اتفاقي روي نداد بلكه وي با شدت و حِدت بيشتري ادعاهاي خود را دنبال كرد و هر از گاهي با ارتقاي مقام خويش، سرانجام تا مرحله ادعاي خدايي (!) پيش رفت. از سوي ديگر شورشهاي پيروان فرقه بابيه، مشكلات زيادي را در اين برهه به وجود آورد تا آن كه سرانجام در شعبان سال 1266 ه.ق و در زمان صدارت اميركبير، حكم اعدام وي صادر و در تبريز به مرحله اجرا گذارده شد.

همان‌گونه كه آقاي امانت نيز خاطرنشان ساخته است، پس از اعدام سيدعلي‌محمد شيرازي نيز همچنان شاهد تحركات پراكنده‌اي از سوي پيروان وي هستيم كه از جمله مهمترين آنها، ماجراي سوءقصد به جان ناصرالدين شاه است. آقاي امانت در اين باره و نيز تبعات آن براي بابيان توضيحات نسبتاً مفصلي داده، اما آنچه بين اين توضيحات، جلب توجه مي‌كند، نكته باريكي است كه به نظر مي‌رسد به مثابه «تعيين نرخ در ميانه دعوا» باشد: «نقشه كشتن ناصرالدين شاه به الهام و طراحي رهبران بازمانده بابيه چيده شده بود. شيخ علي ترشيزي، كه بيش‌تر به لقب بابي‌اش، «عظيم»، شهرت داشت، يكي از آخرين بازماندگان هسته اوليه بابيه و نايب رسمي بعد از باب، اي بسا كه در اين ماجرا تنها نبود.» (ص287)

اين درست است كه طرح ترور ناصرالدين شاه تحت رهبري شيخ علي ترشيزي پي ريزي شد، اما اعطاي مقام «نايب رسمي بعد از باب» به وي در اين ميانه، چندان بي‌حكمت نيست. در حقيقت هدف از اين كار را بايد حل يكي از معضلات موجود در تاريخ بابيه دانست. همان‌گونه كه مي‌دانيم نايب رسمي بعد از باب «ميرزا يحيي نوري» ملقب به «صبح ازل»، برادر كوچك «ميرزا حسينعلي نوري» ملقب به «بهاء» بود. اگرچه اين نيابت در ابتدا از سوي تمامي بابيان و از جمله ميرزا حسينعلي به رسميت شناخته مي‌شود، اما بتدريج بهاء شروع به مطرح ساختن خويش مي‌كند و با گردآمدن عده‌اي حول او، ادعاهايش بالا مي‌گيرد. اين كه چرا وي گام در اين مسير مي‌گذارد، مسلماً به گرمي ارتباطات وي با بيگانگان باز مي‌گردد. به هر حال ميرزاحسينعلي و طرفداران او هنگامي كه به همراه ميرزا يحيي در تبعيد به سر مي‌برند، براي تثبيت موقعيت خويش، اقدام به طراحي نقشه ترور «صبح ازل» مي‌نمايند. عدم موفقيت در اين امر، اختلافات جدي بين آن دو را دامن مي‌زند كه انتقال ميرزا حسينعلي به عكا را به دنبال دارد. بدين ترتيب فرقه بهائيت تحت نظر و با حمايت دامنه‌دار و مستمر قدرتهاي استعماري، پايه‌گذاري مي‌گردد.

طبعاً «بهائيت» در صورتي مي‌تواند ادامه طبيعي، قانوني و شرعي(!) بابيه به شمار آيد كه به نوعي، ميرزا يحيي صبح ازل بي‌اعتبار گردد. به نظر مي‌رسد آقاي امانت چاره اين كار را در معرفي شيخ علي ترشيزي به عنوان «نايب رسمي بعد از باب» يافته باشد. به اين ترتيب با از ميان رفتن «نايب رسمي» در پي ماجراي سوءقصد به ناصرالدين شاه، حداقل آن است كه ادعاي ميرزا حسينعلي براي نيابت باب، مي‌تواند از مشروعيتي همسطح ادعاي برادر كوچكترش برخوردار باشد، هرچند در اين زمينه نيز آقاي امانت كفه ترازو را به نفع بهاء سنگين مي‌كند: «اين رويدادهاي فاجعه آميز، مدتي بعد زمينه‌اي براي تجديد نظر در اصول اعتقادي بابيه فراهم آورد. جناح تجديد نظر طلب بابيه تحت هدايت بهاءالله در صدد صلح‌جويي با دولت برآمد و در عين حال مخالفتش را با دستگاه مذهبي نيز ملايم‌تر كرد. اين خط مشي سرانجام در اصل اعتقادي عدم دخالت در سياست در بهاييت تبلور يافت. گرايش متقابل در بابيه، يعني وفاداري به موازين پيكار جويي سياسي، به صورت نيرويي بالقوه و دگرانديش جلوه نمود، و تحت رهبري اسمي صبح ازل در تبعيد پاي برجا ماند، هر چند كه پيش از انقلاب مشروطه هيچ‌گاه از قوه به فعل در نيامد.» (ص299) به اين ترتيب جريان ازليه، به يك «نيروي بالقوه دگرانديش» تشبيه مي‌گردد كه امكان فعليت نيافته و در مسير تاريخ از صحنه گم مي‌شود و آنچه باقي مي‌ماند صرفاً «بهاييت» است. اين ماندگاري نيز، نه آن كه مرهون الطاف و حمايتهاي دولت انگليس باشد بلكه به دليل تجديد نظرطلبي اصلاح‌گرايانه‌اي بوده كه در اصول بابيه صورت پذيرفته است!

نكته شايان توجه ديگر در اين كتاب، بررسي عوامل دخيل در مجازات پيروان بابيه پس از ماجراي سوءقصد به ناصرالدين شاه است. به طور كلي پس از دستگيري تعدادي از بابيان، اگرچه شايد در اصل مجازات آنها به دلايل فقهي و سياسي، اختلافي بين علما و حكومت وجود نداشته، اما روش مجازاتها به گونه‌اي بوده است كه در تاريخ از آن به نيكي ياد نمي‌شود و متأسفانه برخي از نويسندگان مسئوليت اين قضيه را متوجه علما و فقها كرده‌اند. حال آن كه آقاي امانت مسئوليت اصلي اين ماجرا را بر دوش حكومت و بويژه ميرزاآقاخان نوري- كه خود داراي ارتباطاتي با رهبران بابي از جمله ميرزا حسينعلي نوري بوده است- مي‌گذارد و دليل آن را نيز تلاش وي براي مبرا ساختن خود از تبعات ارتباطات فاش شده‌اش برمي‌شمارد: «نوري به هر صورت فرصت را غنيمت شمرده تا با گرداندن غضب ملوكانه به سوي بابيان كه جانشان ارزش چنداني نداشت، خود را از مهلكه برهاند. نوري با تدبير و ابتكار شيطاني فوايد برپا كردن كشتاري جمعي را دريافت، خون‌ريزي جنون آسايي كه حتي به معيار قاجاريه هم خارق‌العاده بود.» (ص293) اما در اين ميان علما و روحانيون اگرچه با اصل مجازات بابيه موافق بودند ولي از اقداماتي مانند تقسيم بابيان در ميان صنوف مختلف و كشته شدن هر يك يا چند نفر از آنها به دست اعضاي آن صنف امتناع كردند: «در واقع علما با آن كه از آنها خواسته شد بر اين قصاص جمعي صحه بگذارند، زيركانه از زير بار آن شانه خالي كردند، همچنين خود شاه و صدراعظم نيز.» (ص294) از طرفي بايد گفت اعمالي نظير شمع آجين كردن پيكر متهمان يا چند پاره كردن آن نيز اعمالي نبوده است كه مورد تأييد روحانيت قرار داشته باشد و اقدامات دربار در برانگيختن هيجانات عمومي را بايد در اين زمينه دخيل دانست. اما جالب اينجاست كه علي‌رغم در اوج بودن هيجان عمومي عليه بابيان، ميرزا حسينعلي نوري كه از رهبران بلندپايه بابيه به شمار مي‌آمده و به صورت زنداني در دست حكومت نيز قرار داشته است، از مجازات مي‌گريزد و پايه‌گذار يك فرقه استعماري مي‌گردد. سؤال اين است كه آيا اين‌گونه افراط‌كاريهاي نوري و اطرافيانش، با هدف مشغول داشتن افكار عمومي و فراهم آوردن زمينه‌اي براي نجات جان ميرزا حسينعلي نوري نبوده است؟ پيوند عميق ميرزا آقا خان نوري با سفارت انگليس و نيز ارتباطات وي با سفارت روسيه از يك سو و حمايت آشكار و پنهان وي از ميرزا حسينعلي و در نهايت قرار گرفتن «بهاءالله» تحت حمايت كامل و همه جانبه انگليس از سوي ديگر، جملگي بيانگر خط سيري است كه نمي‌توان به آن بي‌اعتنا بود.

 

 

مدعیان نوظهور چگونه در قامت یک پیامبر و ....  به فریبکاری می پردازند ؟

طراحی و اجراء پروژه پیامبر سازی

بخوانید و بیاندیشید این مطلب واقعیتی است تلخ از آنچه برخی سودجویان بدنبال منافع خود دنبال میکنند . و متاسفانه علیرغم هشدارها باز هم کسانی هستنند که فریب این دغل بازان را می خورند .

بهائیت درایران: اين مطلب  داستان زندگي يك انسان به ظاهر متفكر در يك هفته از عمرش ميباشد كه در مدت اين هفته پر ماجرا توانسته است خلق عوام را به دين خويش متقاعد و پس از ادعاي پيغمبري و بعد خدايي حتي عوام را به قبول خداسازي خويش واداشته است. هدف از نقل اين ماجرا صرفا نشان دادن سادگي ساختن يك دين جديد و پيغمبر جديد و كتاب جديد و حتي خداي جديد براي فریب مردم است. شما هم ميتوانيد با خواندن اين جزوه كوچك و به كار بستن دقيق آن به اينهمه مقامات نائل آييد. مستدعي است بعد از طي همه مراحل مذكور اين بنده حقير را نيز از بركات الهيت خويش يا لا اقل وزارت اعظمي دربار آن خدايان محروم نگردانيد. البته يك نكته هم مهم است و آن اينكه روش تجربه شده زير در ايران توصيه ميشود و بيشتر هم سعي كنيد اينكار را در شيراز انجام دهيد چون بارها اين روش در شيراز جواب خود را پس داده است و لااقل تا دهها سال ميتوانيد در بين مردم عوام به اين سيستم پر و بال بدهيد و حتي از آنها بخواهيد بعد از مرگتان هم براي شما خرج كنند و كاخ بسازند چون به قول شاعر تا احمق در جهان است مفلس در امان است.

شايد اين پرسش براي خوانندگان عزيز پيش بيايد كه چرا اين مؤلف كه لالايي بلد است خودش خوابش نميبرد و يك دين جديد نميآورد؟ اولا كه اين بنده سراپا تقصير اعتماد به نفس لازم براي رسيدن به آن درگاه را صرفا و صرفا به دليل ضعف جسمي در خود نميبينم و ميترسم كه هنوز به روز سوم نرسيده و مراتب خدايي يا لا اقل پيغمبري را طي نكرده اجل مهلت ندهد كه خود ميدانيد تا به آن مرتبه نرسيم نميتوانيم اجل را از شغل سابق معزول و احدي از رفقا بجاي ايشان مبعوث نماييم كه هواي حقير را داشته و حكم مرگ را منتفي نمايد. ثانيا كه اين نسخه هفت روزه درمان دردي است كه در نود و نه درصد مردمان مشاهده شده و وظيفه ما را در كتابت اين داروي مؤثر ايجاب نموده و ليكن خود اين حقير به هر دردي مبتلاست بجز اين يك. در عين حال حرفي هست كه بگذاريد در گوشتان گفته باشم آنهم از آنجهت كه گفته شده باشد و از بازگو كردنش به احد الناسي دريغ نماييد كه سري است از اسرار الهي و آن اينكه اگر روزي به اين دارو احتياج شد همين چند صفحه جزوه اي كه در پايين ميبينيد را بعنوان كتاب خود و همين جسم نحيف را بعنوان خداي عالميان معرفي نمايم و ببينيد كه اين جماعت متفكرين چگونه هنوز حرفش را نزده ام از اطراف و اكناف جهان در سايت اينترنتي اين حقير پيغام ياري گذاشته كه يا ايها الله اننا ناصرونك و انك لمن المنتصرين من عندنا و عند آبائنا و اولادنا و افرادنا و من نصرك فقد نصرنا و من نصرنا فقد نصرك و نحن منصورونك و انت منتصرنا و نريد ان ننصرك نصرا نصيرا منصورا نصرا نصرتا ناصرين لك من عندك نصر نصير نصره ..... و الي ما شاءالله از اين آيات الهي كه حتما در كتاب آسماني خود از آنها استفاده خواهم كرد. ثالثا كه از كجا مطمئنيد كه اين حقير تا كنون به تهيه مقدمات اين ظهور عظيم نپرداخته و بدليل كثرت متقاضيان و رقابت شديد در پي زمينه سازي بيش از هفت روز نبوده است؟ بهر حال هفت روز حد اقل زمان لازم است و هر چه مقدمات آن طولانيتر باشد دامنه و تبعات اين ظهور پر بارتر خواهد بود.

براي آخرين بار من با يقيني قاطع و ضميري سرشار از اميد به شما عزيزان داوطلب پيغمبري وعده ميدهم كه به يقين روش مورد بحث جواب خواهد داد و شما نيز اگر اراده كنيد تا نه روز ديگر پيغمبر بعدي مردم خواهيد بود.

روز اول:

تهيه مقدمات پيغمبر شدن

مبحث اول: كمي مطالعه در پيغمبران آسماني قبلي:

پيغمبران آسماني كه آسماني بودن آنها مورد تواتر مردمان بوده و هست شامل يهوديت و مسيحيت و اسلام هستند كه هر يك نيز به نوبه خود نقشي در گسترش اين سه دين در بين حدود چهار و نيم ميليارد نفر از جمعيت شش ميلياردي دنيا داشته اند. البته اديان پر طرفداري آسياي شرقي به مركزيت دين بودا نيز در سطح جمعيتي وسيعي گسترش داشته و دارند ليكن هيچيك از اين اديان ادعاي آسماني بودن ندارند بلكه بوداييان حضرت بودا را فردي ميدانند كه خود با استفاده از رياضتها و سختي كشيدنهايش توانسته به قدرتهاي روحي زيادي نائل شود و هيچ ادعاي از طرف خدا بودن هم نداشت و در نهايت هم مثل تمام اديان زميني خودش به مرحله الهيت نائل شد.

اين نكته كه همه اديان آسماني از همان اول يك ادعاي واحد داشتند و پيغمبرانشان از لحظه اول تا لحظه مرگ در يك مرتبه قرار داشتند بسيار حائز اهميت است چون اگر بخواهيم پيغمبر خوب و مورد قبول عامه باشيم بايد تا حد امكان به پيغمبران قبلي شباهت داشته باشيم. هيچ پيغمبرآسماني اظهار رسيدن به مرتبه خدايي نكرد و هر چه در مراحل سير و سلوك پيشي گرفت به درجه بندگي آنها افزوده شد. اما اگر شما قرار است به درجه الوهيت برسيد ميتوانيد قيد اين يك نكته را بزنيد و در اينصورت از همان اول اين مطلب را ياد آور شويد كه يا ايها الناس اني قرار است لكم پيغمبر و بعدها اني ان شا الله لكم اله و... . اما اگر به توصيه من عمل كرديد و قيد خدا شدن را زديد يادتان باشد كه اگر قرار است مسيح موعود يهوديان باشيد از همان اول تا آخر به اين كلمه پا فشاري كنيد و اين ادعا را عوض نكنيد. اگر هم بخواهيد احمد موعود مسيحيان باشيد بايد از اول تا آخر به اين مورد اصرار داشته باشيد. اگر هم به نصيحت بنده عمل كرديد و خواستيد امام زمان يا امام دوازدهم موعود شيعيان باشيد كه بازار آن بسيار گرم است و در پي آن ميتوانيد خود را يك ظهور كلي موعودهاي تمام اديان هم بناميد كه ديگر امري است پسنديده و بايد با دقت تمام به توصيه هاي اين جزوه عمل نماييد تا رستگار شويد. (اينكه اصرار دارم شما امام زمان شدن را انتخاب كنيد به همان دليل است كه اصرار دارم كشور ايران و شهر شيراز را براي اين مسؤوليت بزرگ انتخاب نماييد)

در مورد كتب پيغمبران قبلي هم احتياج به وقت زيادي نداريد و فقط كافي است يك مطالعه چند ساعته بر كتابهاي آسماني از عهدين تا قرآن بياندازيد تا با لحن كلام آنها آشنا شويد و بدانيد كه كتاب دين شما هم بايد در چند صفحه و چند موضوع اصلي مطلب داشته باشد.

نكته آخر اينكه رفتارتان بايد الگوي جهانيان باشد. مؤدب حرف بزنيد و با آرامش راه برويد و دائم جملات اديبانه و پيغمبر گونه اي از قبيل: در ارض من به خشوع مشي نماييد؛ بر عرش من كفر نعمت من ميكنيد؛ مرا با بزرگ شمردن آياتم ياري كنيد؛ و از اين قبيل جملات استفاده افراطي نماييد و هنگام نام بردن از پيغمبران آسماني ياد شده از لفظ برادرم عيسي؛ پدرم موسي و رسول عزيزم محمد شديدا استفاده نماييد كه همه اين كلمات و رفتارتان در تاريخ ثبت خواهد شد و دهان به دهان نقل ميگردند. عزيزان توجه داشته باشند كه همراه داشتن عصايي در دست راست جهت تشابه با حضرت موسي و يك تقويم بزرگ جهت يادداشت آياتي كه بعدا در روز دوم قرار است نازل كنيد بسيار مؤثر است. خواندن داستانهاي صبر و تحمل پيغمبران آسماني بر اذيت و آزار دشمنان و نيكرويي با بدكاران نيز بسيار توصيه ميشود به طوريكه اگر دشمنانتان در خياباني به شما سنگ ميزدند و پير زني كه زورش نميرسيد سنگ را پرتاب كند در ميان جمعيت بود حتما در مقابل وي بايستيد و خم شويد تا براحتي سنگ را بر بدن مبارك بكوبد كه اين ماجرا در تاريخ نقل خواهد شد و از دلايل پيغمبري شما خواهد بود.

مبحث دوم: انتخاب محلي كه براي ادعاي پيغمبري مناسبتر است:

در ادامه روز اول بايد نقشه جغرافيايي جهان را در مقابل چشمان مبارك قرار داده و حتي الامكان تيم متخصصي شامل يك نفر جغرافيدان؛ يك نفر تاريخدان؛ يك نفر روانشناس و خودتان در يك جلسه مخفيانه محل اعلان ظهورتان را مشخص نماييد. سيري در تاريخ پيغمبران نشان ميدهد كه بيشتر پيغمبران عهد قديم در بين النهرين يا فلسطين كنوني و نواحي اطراف آن و بيشتر پيغمبران بعد از عهد جديد در نواحي آسياي غربي مثل عراق و عربستان و سوريه ظهور نموده اند. اگر چه شما جزو هيچيك از اين دو دوره نيستيد و دستتان باز است تا در هر جاي دنيا بخواهيد اظهار امر نماييد ليكن تشبه به پيغمبران واقعي و صاحب معجزات آسماني ميتواند تا حدي بار اثبات امر جديد را از دوشتان بردارد. توصيه من اينست كه مدتي از زندگي مبارك را در عراق و سوريه و عربستان به سر بريد و بعد براي ادعاي اصلي به ايران و شهر شيراز بياييد كه چه شهري بهتر از اين شهر گل و بلبل توانسته امتحان خود را اگر چه با نمره پايين ولي براي چند دهه اول با نمره قبولي پس بدهد. بهر حال قرار نيست ما تا ابد الآباد پيغمبر و خدا بمانيم كه اين امري است محال. همين كه تا آخر عمرمان از اين نعمت سفره اي بچينيم و احبا الله را دور و بر خود نگه داريم و حمايت شرق و غرب عالم را جلب نماييم خود توفيقي است كه هر كسي را از آن بهره نه.

مبحث سوم: انتخاب زبان اصلي ديني كه ميخواهيد بياوريد:

باز هم به همان تيم احتياج داريد بعلاوه چند متخصص در زبانهاي زنده دنيا. اينكه عربي زبان پيغمبر اسلام است و يا عبري زبان حضرت عيسي و موسي نبايد شما را گول بزند. تقليد در اينجا اصلا جايز نيست و لذا به عنوان يك ايراني كه زبانتان فارسي است چرا بايد كتابتان به زبان عربي يا عبري يا بقيه زبانها باشد؟ تاكيد ميكنم كه پيغمبر ايراني معقول نيست كه كتابش به زبان غير فارسي باشد و اين در بين پيغمبران آسماني سابقه ندارد كه كتابشان به زبان غير خودشان نازل شود. از طرف ديگر معلوم نيست شما به زبان ديگر تسلط بيابيد و مثلا با چند سال زندگي در فرنگ بتوانيد كتاب بدون غلط به زبان آنها بنويسيد يا با تحصيل در عراق به عربي مسلط شويد. لذا مستحضر باشيد كه عوام الناس اگر چه از اسمشان هم پيداست كه هر را از بر تشخيص ندهند ليكن اگر اشتباهات فاحش در كلام و آيات و اغلاط متعدد در بيانات شما مشاهده شود كنترل آنچه بعدها درباره شما توسط فرزندان همين عوام قضاوت خواهد شد ممكن نه. پس كتاب آسمانيتان هم حتما به زبان فارسي باشد يا اول به عربي بنويسيد و قبل از چاپ به تيم متخصص زبان بدهيد تا آنرا از اغلاط فاحش مبرا كنند و بعد هم اگر شد يك نسخه فارسي از آن تهيه كنيد و در دست عوام قرار دهيد و بگوييد اصل كتاب بايد مادام كه من هستم در نزد خود محفوظ دارم كه اين وظيفه ايست كه بر من محول كرده اند و خلف آن مقدور نه.

مبحث چهارم: انتخاب حواريون و تيم اصلي همراهتان:

همانطوريكه حضرت مسيح حواريوني دور و بر خود داشتند كه پس از ايشان نيز وظيفه تبليغ دين را در اطراف و اكناف جهان به عهده گرفتند شما نيز بايد در همين روز اول اين گروه را انتخاب كنيد. بهر حال هر پيغمبر آسماني در دوران خود تعدادي نزديكان از مقربين در دور خود داشتند كه در همه حال همراه و ياور ايشان بودند. با توجه به فرقي كه بين شما و آن پيغمبران موجود است شما بايد خودتان زحمت استخدام و حتي الامكان جبران مادي زحمات آنها را بر دوش بكشيد. من يك راه تجربه شده را در پيش روي شما قرار ميدهم و مطمئنم در اين شهر براي بار صدم هم جواب ميدهد: تعدادي از جوانان نزديكان جمع آوري و آنها را با آيات كتابتان بشارت به برتري بر عالم و آدم دهيد. اگر در بين آنها يك حوري زيبا روي هم انتخاب كنيد تا نقطه ثقلي براي نگه داشتن ساير حواريونتان در گروه شود و وي را از تعصب نسبت به احبائتان بر حذر داشته و از حجابات جسماني شامل چادر و روسري و ... معاف گردانيد و دائما از وي و بي غيرتيش بعنوان تسهيل امر خدا بر زنان و هديه آسماني خدا بر مردان دينتان ياد كنيد. يادتان باشد كه اين حوري زيباروي از نقشهاي اصلي اظهار امرتان خواهد بود و شما بايد مدت زيادي را براي تعليم دستورات لازم و جديد دينتان به اين حوري زيبا اختصاص دهيد و اگر چيزي از وي باقي ماند در نهايت او را بعنوان همسر خود برگزينيد. در پايان اين مبحث مجددا تاكيد ميكنم كه اين روش جواب داده و تا زماني كه شما زنده باشيد لا اقل كارايي كامل خواهد داشت. فقط اشتباهاتي كه مينويسم از روشتان حذف كنيد تا موفقيتتان بيشتر شود.

روز دوم:

تهيه کتاب آسمانی

مبحث اول: يك دوره فشرده زبان و تشكيل گروه مصحح:
اگر در روز اول تصميم گرفته ايد كتابتان به دو زبان چاپ شود يعني يك نسخه عربي و يك ترجمه فارسي كه در دست عوام ميافتد بايد نكات مهمي را كه مينويسم با دقت بيشتري رعايت كنيد كه كوچكترين اشتباهي در اين جريان ميتواند شما را از اوج عزت به حضيض ذلت بياندازد. در حقيقت يك پيغمبر درست و حسابي بايد اكثر تلاشش را بكند تا كتابش بي نقص و كامل باشد چون دير يا زود مخالفين و حسودان براي حذف رقيب يا نسخ دين شما اقدام خواهند كرد و اولين سلاح آنها اشكالات احتمالي و خداي ناكرده تناقضات كتاب دين جديد شماست. مثلا مسلمانان ادعا دارند كه نه يك غلط املايي نه يك غلظ مفهومي نه يك تناقض نه يك اشتباه بياني و نه يك اشكال نحوي در كتاب قرآن وجود ندارد و خود قرآن هم در تمام اعصار گذشته با اين ادعا همراه بوده كه اگر تمام مردم جهان هم دست به دست هم دهند تا سوره اي مانند آن بياورند نخواهند توانست. در تاريخ داستاني در اين مورد نقل شده كه خواندن آن باعث عبرت همگان است: سه تن از دشمنان اسلام كه از علماي صرف و نحو زبان عربي نيز بودند با شنيدن اين آيه به قصد بر اندازي اسلام قسم ياد كردند كه سال آينده در محلي جمع شوند و در اين يك سال هر يك سوره اي مشابه قرآن (چه از نظر مفهومي و چه از نظر فصاحت و بلاغت) بسازند. داستانش طولاني است ولي بهترين آنها اين آيات را نازل كرد: الفيل. ما الفيل؟ و ما ادريك ما الفيل؟ له خرطوم طويل. ؛ ...

ميبينيد كه وظيفه شما در نگارش يا به قولي نزول كتاب جديد بسيار سنگين است و شما بايد با دقت به توصيه هاي من عمل كنيد: اول آنكه حتما با استخدام يك گروه زباندان از افتضاحات احتمالي بگريزيد و در اين راه هر چقدر هم كه خرج كنيد ضرر نكرده ايد. با امكانات كنوني ميتوانيد از دار الترجمه هاي رسمي نيز كمال استفاده را بنماييد. ضمنا با شركت در يك دوره فشرده و خصوصي زبان عربي سعي كنيد بر ريشه لغات و اصطلاحات موجود در كتابتان واقف بوده و حتي الامكان بتوانيد چند جمله محاوره بزبان عربي را هم فرا بگيريد. البته دانستن زبان امري است كه در يك روز و يك هفته مقدور نيست و لذا اگر ريشه زبان عربي نداريد قيد كتاب دو زبانه را بزنيد و فقط نسخه فارسي كتاب را بيرون بياوريد. البته اگر من خودم بخواهم اينكار را بكنم بدليل تسلط به زبانهاي انگليسي و عربي حتما كتاب دينم را به سه زبان نازل ميكردم و البته يك كتاب الكترونيكي هم در اينترنت ميگذاشتم كه بفهمند پيغمبر سال 2002 اينترنت هم بلد است. ثانيا از همان اول تبليغ كنيد كه من در هيچ مدرسه اي درس نخوانده ام و بيسواد هستم تا بر معجزه بودن كتابتان دليل آورده باشيد. البته بايد اول به سراغ معلمان دبستان و راهنمايي يا مكتبخانه خود برويد و دهان آنها را يك جوري پر كنيد كه صدايشان در نيايد كه فلاني شاگرد خودم بود و من هميشه سر كلاس با تركه تنبيهش ميكردم كه اين باز بر تعارض كلام شما گواه خواهد بود و بهانه بدست ناكثين خواهد داد.

يك راه حل در گوشي هم به شما ميگويم اما بايد قول بدهيد جايي آنرا بازگو نكنيد: شما كه ميدانيد بالاخره يك جاي كتابتان لنگ خواهد زد و يا لا اقل در كتاب بعدي نكته اي در تضاد كتاب موجود پيدا خواهد شد و بهر حال ناقضين مواردي از اغلاط لفظي و معنوي در كتب شما پيدا خواهند كرد. پس بياييد و چاره اي بيانديشيد كه همه تلاش آنها به سنگ بخورد: همان اول برويد بالاي يك منبر بزرگ و با صدايي رسا و قاطع و كلفت و لحني طلبكارانه فرياد بزنيد كه: ( اي مردم بدانيد كه من پيغمبر مرز شكن هستم. همانگونه كه مرز دين را شكستم و دين جديد آوردم و مرز تعصب را شكستم و بي تعصبي را آوردم؛ بهمين صورت مرز زبان و فصاحت و بلاغت را نيز ميشكنم و كتابي ميآورم كه زبان آن و فصاحت آن و بلاغت آن با زبانهاي دنيا و فصاحتها و بلاغتهاي دنيا تشابه نه.) با اين ترتيب اگر در فهرست كتابتان در مبحث مربوط به چاپ و تكثير كتب بجاي جمله (في الطبع و الامر به) از جمله (في الچاپ و الامر به) هم استفاده كنيد عوام الناس بيچاره به خيال معجزه بودن آن بجاي تمسخر شما را تمجيد خواهد كرد. در كنار آن هر چه غلطهاي املايي و كلمات مهمل و بي معني كه قافيه اش با جملاتتان جور بود بنويسيد و مطمئن باشيد كه اين روش هم در همين شيراز جواب داده است.

مبحث دوم: انتخاب موضوعات جديد و عوام پسند:

پيغمبر جديد بايد حرف جديد براي مردمانش داشته باشيد. اگر يك روز پسران جامعه اي بخواهند دوست دختر داشته باشند و پيغمبر هم دوست دختر را ممنوع كند يا دخترانش از حجاب سير شده باشند و پيغمبرش حجاب را اجباري كند يا مردمش حوصله نماز و روزه اجباري را نداشته باشند و پيغمبر هم بخواهد نماز و روزه را اجباري كند يا مردمش بخواهند با هر كس دلشان خواست ازدواج كنند و پيغمبرش آنها را محدود كرده باشد مطمئنا اين پيغمبر يا بايد آسماني باشد يا در بيطرفداري مطلق به سر برد. من ليستي از موضوعات عوام پسندي را كه براي پيغمبر شدن در عصر اتم لازم است جزو شعارهاي اصلي دينتان قرار دهيد مينويسم و شما نيز اگر توانستيد بسته به موقعيت محل و زمان ظهورتان و خواسته هاي مردمان زمان بايد موضوعات جديدي به آن بيفزاييد: دوري دين از سياست را سر لوحه خود قرار دهيد كه اگر پاي سياستمداران به دين شما باز شد درد سر شما دو چندان ميشود و عوام الناس هم كه نفع خود در سياست ميبينند از دور شما پراكنده ميگردند. سعي كنيد با اين شعار كه دين مطلقا ربطي به سياست ندارد هيچ خطري براي سياسيون و حكومتيها نداشته باشيد. اصلا به شما چه مربوط كه كجا چه خبر است. بدانيد ولي كاري نداشته باشيد. اينطوري هم خيال آنها از شما راحت است و هم خودتان نگران دخالت آنها نيستيد. در يك كلام: اگر دين شما بخواهد با دنياي مردم تناقض داشته باشد هم مردم را از دست داده ايد و هم جانتان در خطر خواهد افتاد. حيف اين جان گرانبها كه هنوز روز دوم را به پايان نرسانده طعمه سگهاي بيابان شود. البته بعدا توضيح خواهم داد كه اگر ان شا الله اين برنامه با موفقيت به ثمر رسيد تشكيل حكومت هم جزو برنامه هاي شما خواهد بود اما گاماس گاماس.

موضوع ديگري كه در حاشيه ليست ميكنيد آزادي روابط دو جنس البته با شعار مردم پسند مؤمنين به اينجانب خواهر و برادر ديني خواهند شد و با استفاده از عشوه هاي بجا و ماهرانه حوري آموزش ديده در دربار خودتان. و نيز تساوي حقوق زن و مرد و احكام برابر بين آنها اعم از ارث و مهريه و جهيزيه و ديه و حتي پوشش كه دريا دريا جوانان بي قيد و بند يا فراري از احكام آسماني را مجذوب اين تحفه دين شما خواهد نمود. و نيز تساهل در عبادات باين صيغه كه ان الانسان خودش با حضرت باريتعالي بالذات متصل و احتياجي به عبادات واجبه نه و ليكن در صورت توانايي و تمايل و آمادگي جسمي و آمادگي روحي (جمع جميع حالات من المحالات) ميتواند اعمال فلان و فلان را جهت تقرب بيشتر و به صورت مستحبي انجام دهد كه اين نيز با روحيات جوانان عصر حاضر تطابق كامل دارد. ليكن دقت كنيد كه مهر دختر دهاتي و شهري را فرق نگذاريد و نمازي را كه قرار است احبا الله من بعد موت شما بوسيله آن به شما تقرب جويند ناقضين متن آنرا ندزدند كه اين هم به مراقبت بيشتر شما احتياج دارد.( اين دو موردي را كه گفتم چون موردش اتفاق افتاده بود لذا منهم آنها را عرض كردم تا شما ديگر اين اشتباهات را نكنيد تا ان شا الله موفق شويد)

مبحث سوم: نگارش و تصحيح كتاب آسماني:

ترا به خدايي كه قرار است بشويد اين قسمت را خيلي توجه داشته باشيد. در اين قسمت خيلي از داوطلبين قبلي كم آوردند. اولا كه بايد در صفحات اول كتابتان نوعي الحاق و ارتباط بين خودتان و موعود دين قبلي ايجاد و آنرا اثبات كنيد. لذا اگر به توصيه من عمل كرده و قصد داريد خود را امام زمان معرفي كنيد اول برويد و مشخصات ايشان و علائم قبل و بعد از ظهور را به دقت از كتب اسلامي بيرون آوريد تا هر جا كه شد آنرا بر خود تطبيق دهيد و هر جا هم نشد لا اقل نوعي تفسير كنيد كه نگويند اصلا آقا نميداند قرار است چه كسي بيايد و چه كاري انجام دهد. من اينجا ليستي از احاديثي را كه بايد بنوعي خود را با آن وفق دهيد انتخاب كرده ام كه البته بدليل كثرت احاديث از بين بيش از شش هزار حديث مربوط به نام و نسب و مشخصات ايشان فقط سه هزار مورد را كه بين تمام فرق اسلامي مورد توافق است و كتب آنها در دوران خود يازده امام نوشته شده است را انتخاب كرده ام كه به چند گروه تقسيم ميشوند:

گروه اول: احاديثي كه نام ايشان را محمد ابن الحسن العسكري و ايشان را فرزند بلافصل امام يازدهم حضرت امام حسن عسكري ميدانند

گروه دوم: احاديث مربوط به جمع شدن 313 نفر از بهترين منتظرين ايشان كه از همه عصرها و از ميان شناخته شدگان برتر دنيا به عالم بر ميگردند و در روز ظهور در خانه كعبه به ايشان ملحق ميشوند و هر يك فرماندهي يكي از لشكرهاي ايشان را در نبرد با ظلم بعهده ميگيرند و در بين آنها تعدادي زن هم وجود دارد.

گروه سوم: احاديثي كه پيغمبر اسلام در مورد ظهور افرادي دروغگو در پيش از ظهور امام دوازدهم بيان كرده است و مشخصات اين افراد را هم بيان كرده اند.

گروه چهارم: احاديثي كه از چند ظالم بالفطره و نبرد آنها با ليشان و شكست آنها خير داده و نشانيها را هم بيان كرده است.

گروه پنجم: احاديثي كه كتاب ايشان را قرآن و ليكن تفسيري واقعي و دين ايشان را اسلام كامل و لقب ايشان را احيا گر راستين اسلام و قائم آل محمد ميدانند.

گروه ششم: احاديث مربوط به نشانه هاي قطعي قبل از ظهور كه بايد به همان صورتي كه در حديث آمده بوقوع بپيوندند.

گروه هفتم: احاديثي كه به از بين رفتن هر گونه ظلم و بي عدالتي و نا امني و تشكيل حكومت واحد اسلامي در جهان به رهبري شخص ايشان خبر ميدهند.

گروه هشتم: احاديثي كه از ايمان آوردن اكثر مردم جهان در لحظه ظهور بدليل صداي آسماني و هيبت و همراهي حضرت مسيح و تاييد ايشان توسط حضرت مسيح خبر ميدهند.

گروه نهم: احاديث صريحي كه از زنده بودن ايشان و حضور نا شناس ايشان در بين مردم در تمام دوران غيبت خبر ميدهند.

گروه دهم: احاديثي كه از خصوصيات اخلاقي و رفتار آن حضرت با مخالفين و مؤمنين در طول جريان تشكيل حكومت و از مشخصات حكومتي كه شخص ايشان در راس آن هستند خبر ميدهند.

گروه يازدهم: احاديثي كه ظلم و جور پيش از ظهور را بسيار وسيع و بيسابقه ميداند و ظهور ايشان را آغاز مبارزه با ظلم و ظالمين ميداند.

گروه دوازدهم: احاديث مربوط به پايان حكومت ايشان كه در حقيقت با از بين رفتن شيطان همراه است.

خب! با توجه به جمع اين احاديث در شخصي بجز خودش بهتر است وقت خود را صرف نكنيد و باز هم به توصيه هاي اين حقير با دقت گوش كرده و عمل نماييد. اولا كه بعضي از اين احاديث را ميشود لا اقل صحنه هايي از آنرا ساخت تا عوامي كه اينها را نديده اند و فقط كلياتي از آن شنيده اند باور كنند كه ما همان موعود هستيم. بعد هم كه كارمان گرفت با ممنوع كردن خواندن كتب اسلامي و اصلا كل كتب غير از كتب خودتان ميتوانيد براي ساليان درازي روي حقيقت را بپوشانيد و البته اين كارها براي گسترش دين جديدي كه مردم به آن احتياج دارند بسيار ضروري و ان شا الله مقبول درگاه متعال منان است. تا كي شود كه خود به آن درگاه نائل شويد و حكم كنيد كه اصلا آن مهدي موعود مرده و ما حكم را عوض كرديم و قرار شد بجايش خودمان ظاهر شويم. اينكار هم جواب داده و من تضمين ميكنم باز هم بشود از آن استفاده كرد. اگر هم با عالمي روبرو شديد كه حرفي براي گفتن داشت او را از خود دور كنيد كه علما ننگ دين جديد را ميخواهند. به او بگوييد در دين ما بحث و مجادله و پرسش و پاسخ با مخالف حرام است؛ حرام. و اين را نقطه قوت دينتان بدانيد قبل از آنكه بفهمند چه خبر است.

بهر حال اين يك قسمثش را من نميتوانم بيشتر از اين توضيح بدهم و تجربيات چندان موفقي هم در اين زمينه در دست نبود تا ياريتان كند؛ خود فكري بيانديشيد كه اكنون ديگر دست شما باز شده تا براي عالميان هم تصميم بگيريد.

در ادامه نگارش كتاب بايد ليست شعارهايي را كه در مبحث قبلي مطرح شد بهمراه ليست فهرست مطالبي را كه روز اول در مبحث اول اشاره كردم در ميان گلچيني از كلمات قصاري كه از خود و دوستان و معلمان و علما و حتي پيامبران و امامان قبلي در كتب و آثارشان بر گرفته ايد جاي دهيد و بدين ترتيب با رعايت تمام مراحل تصحيح و بازبيني و حتما با ايراد آن خطبه قاطع در دفاع از اشتباهات احتمالي كتاب خود را بر بني آدم نازل فرماييد. نكته مهم آنكه نبايد كپي برداري شما خيلي مشخص باشد. مثلا يك كلمه از آيه قرآن را عوض كنيد و بجاي آن اسم خودتان يا دينتان را بگذاريد كه اينكار شايد در 150 سال پيش كه مردمان بيسواد بودند خيلي جلب توجه نميكرد ولي شما الآن ميخواهيد يك پيغمبر بي نقص در عصر اتم و هسته اتم باشيد و اين اشتباهات بديع از شما كه شاگرد انساني پيغمبر آفرين مثل علي انجوي هستيد بسيار دور از ذهن و به قول آيات كتاب آينده ام: بعيد ابعد يهيد ايعد تعيد تيعد ما بعد و ابعد و ما يعد و تيعد و ما تعد و تتعد و انتعد و تنتعد و هذا كلامي اليكم و انا جميل اجمل جمال مجمل منجمل متجمل مستجتمل متتاجل تجلل تنتجل و انتم عبادي الضعيف اضعف تضعف يستعضف متتستضعف مستضعف مضعف منضعف تضعف و و انا اننا ناصرونكم و انكم لمن المنتصرين من عندنا و عند آبائنا و اولادنا و افرادنا و من نصركم فقد نصرنا و من نصرنا فقد نصركم و نحن منصورونكم و انتم منتصرنا و نريد ان ننصركم نصرا نصيرا منصورا نصرا نصرتا ناصرين لكم من عندنا نصر نصير نصره... يعني بسيار بعيد است.

نگذاريد جلوي اين تعاليم زيباي من و اين كتاب به مراتب بالاتر و بي اشتباه تر از كتب بعضي پيغمبران شيرازي كه اين حقير نگاشتن آنها را روي هم در يك شبانه روز (تازه خودم تايپ و حروفچيني و طراحي آنرا بعهده خواهم داشت) تضمين ميكنم, گرفته شود. ضمنا وعده به ظهور بعد از خودتان را بهيچ وجهي فراموش نكنيد و بگذاريد اين سفره نعمت براي برادرانتان هم باز بماند. مثلا بگوييد 6 سال ديگر كسي با اين مشخصات ميآيد و امر جديد ميآورد. يادتان نرود اگر قرار است 6 سال ديگر بيايد كه چيزي گير شما نميآيد. اينهمه درد سر و فقط 6 سال خدايي! پس بهتر است زمان بيشتري به خودتان و عوام الناس مهلت دهيد؛ مثلا ميتوانيد 1000 سال را انتخاب كنيد. البته اگر كسي 1000 سال را انتخاب كرد و بعد بدون خواست خودش جنازه اش را در بيابان رها كردند و از ديار فاني رخت بر بست و به ديار باقي شتافت و طعمه سگها گرديد ممكن است يكي پيدا شود و بعد از 6 سال اظهار امر كند. در اين صورت به اين پيغمبر جديد توصيه ميكنم فورا كلمه 1000 را طوري تفسير كند كه به عدد 6 منتهي شود و بدانيد كه اينكار هم شدني است و در اين باب هر كه هر چه بخواهد ميشود چون شما باب همه چيز را باز كرده ايد.

روز سوم:

فراهم کردن زمینه های ظهور

مبحث اول: تقدس و مصونيت از اشتباه:
عزيزان مستحضر هستند كه در قرني زندگي ميكنيم كه مردمان آن هر روز در دريايي از ارتباطات شناورند و اين قضيه با پيشرفتهاي علمي امروزي مانند ماهواره و مخصوصا اينترنت ميتواند به سرعت رشد كرده و از حد كنترل خارج شود. شايد اگر سي سال پيش در محله سعدي شيراز دهها و به قولي صدها مورد ازدواج خواهر و برادر كشف ميشد كه موارد متعددي از آن به ناقص الخلقه شدن فرزندان هم ميانجاميد, تا ساليان بعد از آن اين موضوع به عنوان يك اشتباه كوچك يا يك برداشت نادرست از دين تلقي ميشد و صداي آن در همان محله و همان خانواده ها خفه ميشد اما امروز ديگر نبايد شما آن اشتباهات را تكرار كنيد. ديني كه شما پيغمبر آن هستيد اگر قرار است احكام قبل را نسخ كند شما بايد فورا احكام جايگزين و كاملي به جاي آن بگذاريد تا اينگونه آبروريزيها تكرار نشود. اگر يك مورد هم در اين زمانه اشتباه كنيد دشمنانتان اينبار با تمام قوا به افشاگري و بهتان بستن به شما و دين جديدتان خواهند پرداخت. بهرحال اينمورد هم گاهي از دستتان خارج ميشود و به قول معروف يك سر و هزار سودا همواره ممكن است دچار اشتباه يا فراموشي شود و من طبق عادت خوبي كه دارم اينبار هم راه حل مناسبي در اختيارتان قرار ميدهم كه اگر مشكلي هم پيش آمد سيستم كماكان در كنترل شما باقي بماند.

فرزندانم؛ در اينجا مثالي ميزنم كه موضوع را روشنتر ميكند: فرض كنيد شما در منزلتان يك گربه بيمار داريد كه دامپزشك براي معالجه آن مبلغ بالايي را تعيين كرده كه توان پرداخت آنرا نداريد. يك روز دوست صميمي شما به شما پيشنهاد ميدهد كه از يك راه جديد كاري كنيد كه ارزش گربه شما بالا برود و از اين راه كسب شهرت و مقام و درآمد فراواني كنيد. با توجه به اعتمادي كه به دوستتان داريد همه چيز را به او ميسپاريد. اول يك اطاقك شيشه اي با شيشه هاي تار كه فقط سايه اي از گربه پيدا باشد ميسازيد. در بالاي آن هم هفت طبقه بناي زيبا داير ميكنيد و البته سيستمهاي هواكشي دقيق هم بر پا ميكنيد تا گربه خفه نشود. يك راه مخفي ورود هم براي رساندن غذا در زير اطاقك ايجاد ميكنيد. در طبقه هاي بالا موزه و جلوه هاي زيبا درست ميكنيد كه بازديد كنندگان به اهميت گربه شما پي ببرند. در چند مقاله مختلف در روزنامه ها و نشريات ديگر ادعا كنيد كه گربه شما يك گربه مقدس است كه به هوا احتياج ندارد. غذا نميخورد. زيبا ترين گربه جهان است. حرف ميزند و كتاب ميخواند و چندين ادعاي ديگر. دوستتان به شما توصيه ميكند كه براي بازديد از وي بايد وقت ملاقات چند ماهه بگذاريد. ماه به ماه شيشه ها بايد تار تر شود به طوريكه بعد از مدتي كه مردم به زيارت وي عادت كردند و تبليغات آن زياد شد ديگر كسي چيزي در داخل اطاقك نبيند. از حالا دور جديد تبليغاتتان را آغاز كنيد و آن اينكه فقط نماينده هاي مردم حق بازديد از وي را دارند و گربه شما حاجات مردم را روا ميكند. نذريات هم قبول كنيد و با درآمدهاي گربه براي گسترش تبليغات چند بيمارستان و درمانگاه و مؤسسه خيريه نيز بنامش بنا كنيد. گربه بيمار شما امروز يك گربه مقدس شده كه كسي حتي دامپزشكش هم جرات ندارد كوچكترين بي اهانتي به او كند. حتي اكنون كه شيشه اطاقك گربه هم كاملا مشكي است اگر مرده باشد و در باغچه دفنش كرده باشيد كسي نميفهمد و تا وقتي زنده ايد ميتوانيد روز به روز به گسترش تبليغات و جمع آوري طرفدار برايش بپردازيد. بگذريم از اينكه من تضمين ميكنم اگر اين گربه در محلي كه شما پپيغمبر شده ايد به اين درجه برسد گروهي از مردم بعد از مرگ صاحبش هم زمام امورش را در دست گرفته و به باور جاوداني و مقدس بودن آن تا ابد الآباد در خدمت آن بنا خواهند بود.

نتيجه اين ماجرا اينست: گربه شما هيچ ويژگي برتري نداشت بلكه مريض هم بود؛ حتي دامپزشك هم در مقابل اين هياهوي مقدس مآبي تسليم شد؛ در ضمن شما با ايجاد قصر و تبليغات و وقت ملاقات تعيين كردن و مشخص كردن افراد رابط بين مردم و گربه و شايعات ديگر حصاري امن براي آنكه كسي بتواند اصل وجود گربه را هم زير سؤال ببرد ايجاد كرديد. بگذريم كه چه پول كلاني هم به جيب زديد! خب شما كه گربه نيستيد ولي اگر گربه مريضي كه نه كتاب و نه دين جديدي داشته و نه حواريوني كه شما جمع كرده ايد و نه فكر شما را ندارد توانست با حربه تقدس جلوي آبرو ريزي را بگيرد شما بايد ده برابر بلكه بيشتر از اين حرفها از اين سلاح استفاده كنيد. در يك كلام اين كارها را انجام دهيد:

1- خود را و حواريون خود را مصون از گناه عمدي و سهوي و هر نوع خطا معرفي كنيد.

2- هر نوع فكر كردن در مورد اينكه شايد بيت مباركتان اشتباها كاري انجام داده باشد را حرام اندر حرام نماييد.

3- به كارگزارانتان سفارش كنيد اگر كسي بيش از حد در صدد فضولي در كار بالاتريهايش بر آمد از دين طردش كنند چون او در واقع مرتد به اصل عصمت شما بوده است.

4- دايم به مردمتان بگوييد كه اگر جايي به زعم باطل آنها كمبود يا اشتباهي در اصول يا فروع دين مشاهده شده آنرا به مسؤولان اداري كه بعدا منصوب ميكنيد به صورت محرمانه منعكي كنند تا بعدا يك فكري به حال آن بشود. البته هميشه هم حق با شماست و كمبودي در دينتان وجود ندارد.

5- در پاسخ مخالفين اولا كه كاري به آنها نداشته باشيد؛ ولي براي موارد اضطراري كه همه چيز زير سؤال رفته و احتمال شبهه اندازي در طرفدارانتان هم بالا رفته است بگوييد كه مصلحت آنروز بر آن بود كه اين حكم بيان نشود يا بدين شكل باشد و مصلحت را شما نميفهميد و ماييم كه مصالح شما را ميفهميم.

6- يك نفر از نزديكانتان را مامور تبيين احكام بعد از خودتان نماييد كه مثلا اگر شما فقط ازدواج با زن پدر را تحريم كرده ايد و در زمان خودتان هم مردم به همين دستور عمل كرده و خواهر و برادرها با هم ازدواج كردند, كسي كه مامور تبيين است اگر با سر و صداي مؤمن و غير مؤمن روبرو شد در تفسير حكم شما بگويد وقتي زن پدر حرام است پس كساني كه نزديكتر از زن پدر هستند هم به طريق اولي ازدواج با آنها حرام است.

7- اگر مورد قبلي را اجرا ميكنيد بخاطر داشته باشيد كه حق تفسير احكام را براي وي به رسميت بشناسيد و نگوييد احكام من بايد عين ظاهر عمل شود و تفسير حكم براي كسي جايز نيست.

مبحث دوم: فراهم كردن نيرو و صحنه هاي مربوط تاريخي:

دو ضربدر دو ميشود پنج اگر و فقط اگر شما اراده و اعتماد به نفس خود را تا پايان اين مسؤوليت انساني حفظ كنيد. در اين قسمت از روز شما به ثابت كردن اعضا و ابلاغ حكم عضويت به تك تك آنها ميپردازيد. تمام كساني را كه در اين مدت احساس كرديد با تمام وجود به شما اعتماد دارند و حاضرند از همه چيزشان براي شما بگذرند فرا خوانيد. تمام حواريوني كه در روز اول پيدا كرده بوديد رسما به درگاه خود دعوت كنيد و از آنها بيعت همكاري بگيريد. به آنها بگوييد كه قسم به ربانيتم كه شما را در بهشت خودم جاي خواهم داد و در آنجا حورياني خشگلتر از اين چند تايي كه اينجا به شما بخشيدم در اختيارتان خواهم گذاشت. ولي اينبار وقتي با حواريون و ياران خود صحبت ميكنيد طوري صحبت كنيد كه هم دل آنها به حال تنهايي شما بسوزد و هم به ابهت مقام شما پي ببرند. اول خودتان باور كنيد و بعد به آنها بباورانيد كه اگر هم خدايي جز شما باشد آن خدا هيچ كاري بدون اذن شما نخواهد كرد. هر چه بيشتر ميخواهيد اين يارانتان همراه شما باقي بمانند سعي كنيد آنها را به دنياي موجود دلبند تر و به بعد از مرگ بي اعتنا تر كنيد, تا حدي كه انگار بهشت و جهنمي وجود ندارد و حساب و كتابي غير از آنچه پيش شما پس ميدهند نيست.

بعد از اينكار بايد چند صحنه را كه در تاريخ بطور مجمل از آمدن آن در آينده بعنوان يك تغيير سيستم جهان اشاره شده بازسازي كنيد. عاقل باشيد و اينكار را به اهلش بسپريد. من در كلاسهايم به شما گفتم امروز سينماي هاليوود بهترين سازنده صحنه هاي طبيعي است كه حتي با دانستن غير واقعي بودن آن باز هم بيننده را دست به دهان نگه ميدارد. يك تماس با شماره تلفن بنده جهت دريافت آدرس و تلفنهاي مسؤولين سينما و كمي دلار باد آورده كافي است تا شما هر چه آرزو ميكنيد ببينيد. مثلا اينكه در تاريخ اسلام براي ظهور امام دوازدهم كه قرار شد شما باشيد نوسته شده 313 نفر از منتظرين ايشان (شما) كه از همه عصرها و از ميان شناخته شدگان برتر دنيا به عالم بر ميگردند و در روز ظهور در خانه كعبه به ايشان ملحق ميشوند و هر يك فرماندهي يكي از لشكرهاي ايشان را در نبرد با ظلم بعهده ميگيرند و در بين آنها تعدادي زن هم وجود دارد؛ اين حديث ظرف چند ساعت توسط سينماي هاليوود باز سازي ميشود و در يك فيلم كوتاه كه شما در اينترنت و ماهواره پخش خواهيد كرد صحنه هاي زير را نمايش ميدهد كه تعداد زيادي قبر علما و بزرگان ساليان قبل شكافته ميشود و آنان از ميان خاك بيرون ميآيند و بر وسيله اي ما فوق تصور به طرف كعبه مسلمين براه ميافتند و در روز بعد از اعلام ظهور در خانه كعبه با شما بيعت ميكنند و شما هر يك را به فرماندهي يك لشكر منصوب ميكنيد و به محلهايي كه در احاديث ديگر اشاره شده اعزام مينماييد. اگر هم پول لازم براي ساختن آنرا نداريد خودم با نرم افزارهاي كامپيوتري چند طرح ساخته ام كه ميتوانم به شما عزيزان تقديم كنم تا مبادا به تجربه هاي ناكام قبلي دچار شويد كه مثلا اول و آخر و وسط و پايين و بالا و بغل حديث را بزنيد و بياييد 313 نفر پيدا كنيد تلو تلو از فلان شهر پياده و سواره را بيفتند بروند دو تا شهر آنطرفتر و همگي در يك محل گير بيفتند و تا آخرين نفر كشته شوند. شاگردان من بايد زرنگ باشند و كارشان را دقيق انجام دهند تا دو تا آدم حسابي بعدا نيايند به من و همه تشكيلاتم بخندند كه پيغمبران تو هم مالي نشدند و مثلا خدايي نكرده سه سال گذشته هنوز پنجاه ميليون هم طرفدار جمع نكردند.

مبحث سوم: تاكيد بر برتر بودن دين جديد:

من آنچه شرط بلاغ است با تو ميگويم تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال؛

اينرا بدانيد كه همانطوريكه ماشين زير پايتان ده سال قبل نو بود و الآن كهنه شده دين را هم بايد همينگونه معرفي كنيد كه در غير اينصورت مردم بدور دين جديد نخواهند آمد. بگوييد هر پيغمبري كه تا حالا قبول داشتيد در زمان خودش برترين بوده و بايد قبولش ميكرديد اما حالا زمانه عوض شده و مردم بايد به احكام جديد روي آورند. سعي كنيد موضوع را در اينحد پايين معرفي كنيد كه اصلا بحث خدايي و اين حرفها نيست و فقط احكام دينهاست كه هر زماني احكام خودش را دارد و اكنون احكام من در تحقق شعارهايي كه داده ام و شعارهاي ساير اديان تفوق دارند و از راه دين من بهتر ميتوانيد به اهدافتان دست يابيد. اگر خودتان اينرا با تمام وجود باور نكرده ايد كه شما واقعا داريد به جديدترين و بزرگترين و با كلاسترين پيغمبر قرن تبديل ميشويد واقعا بايد به اول جزوه برگرديد و دوباره از روز اول شروع كنيد چون من نميدانم با چه زباني به شما بگويم كه پيغمبري حق شماست و شما بايد به اين حق برسيد. شمايي كه اگر اين روش را عمل كنيد كمتر از بسياري مدعيان قبلي اشتباهات انجام داده ايد, آنهم در اين شهريكه هر كس دم از هر چيزي زد مردم باور كردند. من نميدانم با چه زباني بگويم هيچ مانعي براي اين مقام وجود ندارد, نه معجزه لازم است, نه وعده قبلي پيغمبران آسماني لازم است, نه برتري اخلاقي و علمي و نه حتي دو كلمه سواد داشتن, فقط يك ذره جرات و پررويي كه تا جايي كه خلق قبول كردند بايد به مقدارش اضافه كنيد. همين.

مبحث چهارم: تفسير آنچه توسط پيغمبران قبلي وعده داده شده در كتاب مجزا:

از جمله كتبي كه حتما بايد ضميمه كتاب مقدستان كنيد كتابي تحت عنواني با وقار و در تفسير كتابهاي پيغمبران قبلي و مخصوصا تفسير قرآن است. جريان از آنجا آب ميخورد كه در قرآن تعداد زيادي آيات وجود دارد كه نبوت و پيغمبري را به حضرت محمد ختم كرده و گفته بعد از ايشان قرار نيست پيغمبر جديدي بيايد. اگر قرار است شما فقط امام زمان باشيد و نه قبل و نه بعد از شما كسي نيايد با اين آيات مشكلي نخواهيد داشت ولي اگر در حد امام زمان بمانييد كه نميتوانيد دين اسلام را نسخ كنيد و هزاران برنامه ديگري كه قرار است بناي آنرا بسازيد معلق ميشود؛ پس چاره اين است كه راه را باز كرده و نسخه قرآن را به هر طريق ممكن بپيچيد. يك روش كه تا حدي براي مدتي جواب داده برايتان مينويسم اما به هيچ وجه من الوجوه آنرا توصيه نميكنم: يكي از شاگردان ناخلف ما رفت و كتابي در تفسير قرآن نازل كرد كه همراه كتاب مقدسش به مردم بدهد. چون ميخواست ادعاي پيغمبري كند و بايد ثابت ميكرد كه قرآن جلوي اين ادعا را نگرفته آمد و گفت قرآن منظورش اين است كه تا روز قيامت ديگر پيغمبري نخواهد آمد نه بعد از روز قيامت. خب مسلمانها هم گفتند بله قرآن و همه ملتها و انسان و بشر و همه چيز تا آنروز بيشتر نخواهد بود و در روز قيامت همه چيز تمام ميشود حتي عمر دنيا و آسمانها و ستاره ها و زمين و ... همه و همه از بين خواهند رفت. اين شاگرد ما گفت حالا كه قبول داريد تا روز قيامت بيشتر قرآن اثر ندارد من يك حرف مهم به شما ميزنم. همه گفتند بفرما ببينيم چه خبر است كه ما نميدانستيم. ايشان فرمود روز قيامتي كه شما ويگوييد آمده و تمام شده و از حالا كتاب مقدس من كتاب شما و دين من دين شما باشد. مردم گفتند ببخشيد ميشود بيشتر توضيح بدهيد؟ گفت بقيش توي كتابم نوشتم و نشست و يك كتابي نوشت در تفسير آيات مربوط به قيامت كه در اين كتابش ثابت كرد كه همه شرايط موجود ظاهر شده و قيامت هم آمده و تمام شده و دنياي جديد شروع شده؛ گفتند شما چجوري ثابت كردي پيامبري كه حالا ما بنشينيم كتابت را بخوانيم؟ گفت با تفسيرم ثابت كردم پيامبرم. گفتند تفسير كه مال خودته بابا. گرفتي ما رو! بگذريم از آخر و عاقبت كارش ولي انصافا اين روش اگر مردم عوام يك كم ... تر بودند حتما توصيه ميكردم اما ديگه اينقدر نميشود عوام را دست كم گرفت. مثل داستان مسيحيت شد كه بعد از حضرت مسيح يكي از شاگردهاي رند من كه فقط يك فصل از كتابم را خوانده بود, آمد و گفت هاي مردم بياييد كه حضرت مسيح اختيار بهشت و جهنم را به من داده. هر كس خواست يك قطعه در بهشت بخرد و بعد هر چقدر خواستيد گناه كنيد چون من سند امضا ميكنم به نامتان كه ديگه اون دنيا مستقيم برويد داخل بهشتتان و كاري به جهنم نداشته باشيد. اونجا يكي ديگه از شاگردانم كه فصل دوم كتاب را هم خوانده بود يك كاري كرد كه باعث افتخار من شد؛ اومد و رفت سراغ يارو و گفت لطفا كل جهنم را به من بفروشيد و سند هم بزنيد. طرف مونده بود كه اين بابا جهنم ميخواهد چيكار و بالاخره با يك قيمت كمي سند امضا كرد كه كل جهنم به صورت شش دانگ با تمام مشاعات به اين آقا منتقل شد. بعد اين شاگرد خوب ما اومد توي شهر داد زد گفت آهاي مردم, من كل جهنم را خريدم و هيچ كسي را هم توي جهنم خودم راه نميدهم. ديگه نميخواهد پولهاتان را خرج خريد بهشت كنيد چون مجبورند ببرندتان بهشت. با شنيدن اين پيام مردم خوشحال ريختند توي خيابان و اون فروشنده بهشت هم ورشكست شد و تا آخر عمرش منفور همه شهر. خلاصه كه مواظب باشيد هر چيزي را نميشود گفت و درست است كه الناس عوام و العوام ابله ،  ولي ابلهي هم حدي دارد.



 

 

صفحه291 از450

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی